83/09/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 112 تا 115
﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ وَ لاَ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾ ﴿وَ لاَ تَرْكَنُوا إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمْ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ﴾ ﴿وَ أَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرَي لِلذَّاكِرِينَ﴾ ﴿وَ اصْبِرْ فإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾
بعد از اينكه صراط مستقيم را تبيين فرمود و همگان را به آن صراط دعوت كرد و از هر گونه اختلاف تحذير كرد و منع كرد فرمود ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ﴾ توي پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) همانطوري كه مأمور شدي و پيروان تو مستقيم باشيد و هيچ گونه بيراهه نرويد در استقامت فضيلتهاي فراواني است كه بخشي در قرآن كريم آمده است بخشي هم در روايات اهل بيت (عليهم السلام) يك حديثي از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) كه اين ايام سالگرد شهادت آن حضرت است نقل شده است كه تقريباً مطابق با مضمون حديثي است كه مرحوم كليني (رضوان الله تعالي عليه) در روضه كافي از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد در كتاب شريف تحف العقول از وصاياي وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) به ابن جندب اين است «يَا ابْنَ جُنْدَبٍ لَوْ أَنَّ شِيعَتَنَا اسْتَقَامُوا لَصَافَحَتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ وَ لَأَظَلَّهُمُ الْغَمَامُ وَ لَأَشْرَقُوا نَهَاراً وَ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ لَمَا سَأَلُوا اللَّهَ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُم»[1] فرمود اگر شيعيان ما مستقيم باشند فرشتگان با آنها مصافحه ميكنند البته فرشتگان درجاتي دارند ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾[2] فرشتگاني كه حاملان عرشاند فرشتگاني كه پيك وحي الاهياند فرشتگاني كه مسئول احيا يا اماتهاند هر كدام از اينها زير مجموعه فراواني دارند بعضي از مراحل وسطا و نازله فرشتگان ميتوانند با مؤمنان عادي هم در ارتباط باشند فرمود اگر شيعيان ما در راهشان مستقيم باشند يعني تشيع اين بركت را دارد كه باعث نزول فرشتههاست يا باعث سعود انسانهاست در حد فرشتهها گاهي فرشتهها نازل ميشوند و با انسان در حال نزول خود مصافحهاي دارند گاهي انسانها موفق به صعود ميشوند و با فرشتهها در مرحله بالا مصافحه دارند هم نزول فرشتهها راه دارد براي اينكه فرمود ﴿الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَة﴾[3] هم صعود انسانها به ملكوت راه دارد آن را در بيان نوراني ديگر امام صادق (سلام الله عليه) به همين ابن جندب در وصايايش در كتاب شريف تحف العقول هست كه فرمود «يَا ابْنَ جُنْدَبٍ أَحْبِبْ فِي اللَّهِ وَ اسْتَمْسِكْ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى وَ اعْتَصِمْ بِالْهُدَى يُقْبَلْ عَمَلُكَ فَإِنَّ اللَّهَ يَقُولُ ﴿إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى﴾» پس«فَلَا يُقْبَلُ إِلَّا الْإِيمَانُ وَ لَاإِيمَانَ إِلَّا بِعَمَلٍ وَ لَا عَمَلَ إِلَّا بِيَقِينٍ وَ لَا يَقِينَ إِلَّا بِالْخُشُوعِ وَ مِلَاكُهَا كُلُّهَا الْهُدَى» آنگاه فرمود «فَمَنِ اهْتَدَى يُقْبَلُ عَمَلُهُ وَ صَعِدَ إِلَى الْمَلَكُوتِ مُتَقَبَّلا»[4] اين ضمير صعد يا به عامل برميگردد يا به عمل، خودِ اين شخص صعود ميكند در حاليكه كه پذيرفته شده است اين براي انسانهايي است كه به كمال برتري رسيدهاند مثل اينكه درباره حضرت مريم (سلام الله عليها) دارد كه ﴿فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَن﴾[5] افراد متوسط اگر به آن مقام بار نمييابند كه گوهر ذاتشان مقبول بشود عمشان مقبول است مثل ﴿إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقين﴾[6] اگر جزء «عملوا صالحاً» باشد ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحات﴾[7] باشد عمل مقبول است ﴿إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقين﴾ اگر جزء صالحين باشند نه جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحات﴾ يعني آن قدر عمل صالح انجام داد كه گوهر ذاتش صالح شد اگر جزء صالحين باشد آنگاه خودش مقبول است نظير آنكه درباره حضرت مريم (سلام الله عليها) آمده است كه ﴿فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَن﴾ اينجا ضمير صعد نسبت به اوساط مؤمنان به عمل برميگردد صعد يعني عمل او قبول شده و اگر جزء اوحدي از مؤمنان باشد اين ضمير به عامل برميگردد يعني عامل صعد ولي اگر عمل صعود كرد عمل بي ارتباط با صعود عامل نيست زيرا عمل جداي از عامل نيست عمل عبارت از عقيده است و خُلق است و رفتار عقيده كه جدا نيست و خُلق هم كه جدا نيست و رفتار هم مسبوق به نيت است در حوزه هستي خود عامل است اگر واقعاً عمل صعود كرد چه اينكه در كريمه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾[8] آمده است اگر عمل صعود ميكند عقيده صعود ميكند خود شخص هم صاعد است صعود ميكند وقتي صعود كرد با فرشتگان رابطه برقرار ميكند آنجا مصافحه ميكنند حالا دو تعبير است ممكن است جامع مشترك هم داشته باشند به هر تقدير طبق اين بيان نوراني امام صادق (سلام الله عليه) فرمود اگر شيعيان ما مستقيم باشند «لَصَافَحَتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ» حالا يا در قوس نزول فرشتگان يا در قوس صعود مردان با ايمان «وَ لَأَظَلَّهُمُ الْغَمَامُ» ابر براي اينها به عنوان يك چتر قرار ميگيرد الان مدينه توسعه پيدا كرده است قبلاً خارجِ مدينه بود يك مسجدي دارد به نام مسجد الغمامه سر نامگذاري آن مسجد در آن محل به عنوان مسجد الغمامة اين است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گويا در عيد فطر كه نماز را بيرون شهر مستحب است بخوانند به همراهش مؤمنان حركت كردند از مسجد مدينه و محدودهٴ مدينه فاصله گرفتند آمدند در يك منطقه بازي كه تحت السماء عيد فطر را مثلاً بخوانند خب هوا گرم بود آفتاب سوزان بود و معجزه آن حضرت و كرامت آن حضرت در اينجا ظهور كرد كه يك تكّه ابر مأمور شد به عنوان سايهبان در تمام مدت نماز آن حضرت بالاي سر آن حضرت و مؤمنان باشد كه اينها احساس حرارت نكنند براي همه اينها روشن شد كه پيدايش يك ابر محدود يك و تكان نخوردن اين ابر در تمام اين مدت روي سر اين نمازگزارها دو اين يك كرامتي است براي حفظ آن كرامت آن محل را يك مسجدي ساختند به عنوان مسجد الغمام و غمامه اين همان است فرمود «وَ لَأَظَلَّهُمُ الْغَمَامُ» ابر تابع اينهاست خب اگر ابر تابع اينها باشد به دلخواهِ اينها حركت بكند به دلخواهِ اينها به خواسته اينها هم باران ميريزد اين چنين نيست كه به بيابانها برود و بارانش را آنجا خالي كند و منطقهاي كه مؤمنان هستند اينها را محروم بكند و اين گونه افراد مثل روز روشناند كه همان ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[9] اند و ﴿لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ﴾[10] روزيها را از بالا و پايين دريافت ميكنند.
استقامت موجب نزول رزق مادّي و معنوي
اين هم معناي ظاهرياش محفوظ است يعني باران به موقع آفتاب به موقع «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ خَيْراً أَمْطَرَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ شَمَّسَهُمْ بِالنَّهَار»[11] باران مناسب در شب و آفتاب مناسب هم در روز كه زمينه براي كشاورزي آماده باشد هم روزيهاي معنوي چون در آن كريمه سورهٴ عبس كه ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِه﴾[12] كه ملاحظه فرموديد آنجا وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) دارد منظور از اين طعام علم است ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِه﴾ اي «عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُه»[13] اين نگاه كند علم خودش را از چه كسي ميگيرد گذشته از اينكه مسئله برهاني بر اساس «انظر الي ما قال و لا تنظر الي من قال» است مسائل علوم الاهي اسلامي تربيتي اخلاقي «انظر الي ما قال و انظر الي من قال» اينطور نيست كه «انظر الي ما قال» در همه امور باشد يك وقت است يك سلسله دانشهايي را آدم ميخواهد خودش ارزيابي كند يك وقت ميخواهد از كسي بپذيرد و او را به عنوان واسطه فيض تلقي كند در چنين شرايط هم «انظر الي ماقال» هم «انظر الي من قال» ذيل اين آيه سوره عبس آن حديث شريف است ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِه﴾ وجود مبارك حضرت فرمود اين طعام مصداقي دارد به عنوان علم «فلينظر الانسان الي» «عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُه» يعني «انظر الي من قال» در اينجا اگر طعام طبق آن بيان اعم است از طعام ظاهري و باطني قهراً روزيِ باطني يعني علم هم گاهي من فوق است گاهي من تحتِ ارجل اين بزرگان گفتند علمي كه من تحت ارجل است همين علم حوزوي و دانشگاهي است كه انسان با رِجل و پاي خود راه ميرود به مدرَس ميرود درس و بحث دارد اين علمي است كه از راه رِجل و حركت و رفتن و آمدن حل ميشود آن علمي كه من فوق است ديگر علم مدرسه نيست علمي است كه با نماز شب حاصل ميشود علمي است كه در سحرها حاصل ميشود ديگر و ارجل و تحت ارجل و زميني و اينها نيست هم ﴿لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِم﴾[14] غذاهاي ظاهري، هم ﴿لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِم﴾ غذاهاي باطني «وَ لَمَا سَأَلُوا اللَّهَ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُم» اينها ميشوند مستجاب الدعوه اولاً چيز بيهوده از خدا نميخواهند فقط خير ميخواهند و هر خيري را كه از خداي سبحان مسئلت كنند خداوند به اينها عطا ميكند وصايايي كه وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) به ابن جندب فرمود مبسوط است براي كساني كه بخواهند اين راه را طي كنند يعني مستقيم بشوند تا ابر چترگونه براي اينها سايبان باشد و نوري باشند در جامعه ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاس﴾[15] و ﴿لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِم﴾ باشند هم از راه درس و بحث فيض ببرند هم از فيض سحر محروم نمانند فرمود اينها كسانياند كه روش پيشينيان را داشتند به محمد بن نعمان اهون وصيتهاي خاصي دارد در آنجا فرمود كه «يَا ابْنَ النُّعْمَانِ إِيَّاكَ وَ الْمِرَاء»[16] مبادا با جدال انس بگيري براي اينكه اين عمل را باطل ميكند و از جدال بپرهيز براي اينكه تو را گرفتار عذاب الاهي ميكند «و إِيَّاكَ وَ كَثْرَةَ الْخُصُومَات» با كينهها و اختلاف و خصومتها خودت را سرگرم نكن چون تو را از خدا دور ميكند بعد «ثُمَّ قَالَ إِنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ كَانُوا يَتَعَلَّمُونَ الصَّمْتَ وَ أَنْتُمْ تَتَعَلَّمُونَ الْكَلَامَ كَانَ أَحَدُهُمَا إِذَا أَرَادَ التَّعَبُّدَ يَتَعَلَّمُ الصَّمْتَ قَبْلَ ذَلِكَ بِعَشْرِ سِنِينَ فَإِنْ كَانَ يُحْسِنُهُ وَ يَصْبِرُ عَلَيْهِ تَعَبَّدَ وَ إِلَّا قَالَ مَا أَنَا لِمَا أَرُومُ بِأَهْلٍ إِنَّمَا يَنْجُو مَنْ أَطَالَ الصَّمْتَ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ صَبَرَ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ عَلَى الْأَذَى» و مانند آن
سكوت طولاني پيش از كلام، راهي براي وصول به مقام استقامت
فرمود يا ابن نعمان پيشينيان اگر به جايي ميرسيدند و اگر در بين آنها كسي اهل سير و سلوك بود ميخواست از فيض معنوي بهرهاي ببرد اينها قبل از هر چيزي آيين و آداب خاموش بودن را ياد ميگرفتند ما چه كار بكنيم پرحرف نشويم تا از ما سؤال نكردند جواب ندهيم شما غالباً ميبينيد در هر مجلسي از يك كسي كه سؤال كردند تا او شروع به جواب نكرده چند نفر دارند جواب ميدهند فرمود پيشينيان اگر اهل سير و سلوك بودند ده سال دوره ميديدند تا خودشان را كنترل كنند تا ساكت بودن را ياد بگيرند ده سال، اين همه اختلافاتي كه ميبينيد در اين كشور هست در گفتارها هست در تريبونها هست در روزنامهها هست در مجلات هست به جان هم حمله ميكنند به هم ميپردازند همين است فرمود اگر كسي بخواهد به جايي برسد دوره ده ساله ميخواهد كه جلوي قلمش را بگيرد زبانش را بگيرد ياد بگيرد چه زماني حرف بزند و چقدر حرف بزند اينها ده سال زحمت ميكشيدند تا رياضت بكشند كنترل كنند چيزي كه لازم نيست نگويند و چيزي كه برايشان ثابت نشده نگويند «إِنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ كَانُوا يَتَعَلَّمُونَ الصَّمْتَ» سكوت و خاموشي را «وَ أَنْتُمْ تَتَعَلَّمُونَ الْكَلَامَ» شما براي حرف زدن ياد ميگيريد تا يك چيزي را شنيديد يا در يك كتابي كه مطالعه ميكنيد يك مطلب خوبي را كه ديديد فوراً يادداشت ميكنيد كه كجا بگوييد و كجا بنويسيد نه يادداشت ميكنيد كه چگونه با آن رفتار كنيد چگونه آن را در خود پياده كنيد اين معلوم ميشود آدم درس ميخواند براي گفتن نه درس ميخواند براي نزاهت روح نشانهاش همين است تا آدم يك چيزي را شنيد فوراً يادداشت ميكند كه چه زماني بگويد كجا سخنراني بكند و بگويد كجا بنويسد فرمود اينها ده سال زحمت ميكشيدند كه جلوي دهنشان را بگيرند جلوي قلمشان را بگيرند آن وقت راحت هم بودند آنجاست كه ابر بالاي سر اينها چتروار ميشود آنجاست كه اينها مستجاب الدعوة بودند آنها كه نور جامعه هستند مثل آفتاب نور ميدهند آنجاست كه «وَ لَمَا سَأَلُوا اللَّهَ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُم» يك چنين جايي ميرسند اينجاست كه به ﴿لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِم﴾ ميرسند «وَ أَنْتُمْ تَتَعَلَّمُونَ الْكَلَامَ كَانَ أَحَدُهُمَا إِذَا أَرَادَ التَّعَبُّدَ» وقتي ميخواهيد در سير و سلوك راه بيفتد «يَتَعَلَّمُ الصَّمْتَ قَبْلَ ذَلِكَ بِعَشْرِ سِنِينَ» اگر ديد ميتواند خودش را كنترل بكند بر او كه واجب نيست حرف زدن از او هم كه سؤال نكردند ديگري هم دارد جواب ميدهد خب او چرا شروع بكند به حرف زدن «فَإِنْ كَانَ يُحْسِنُهُ وَ يَصْبِرُ عَلَيْهِ تَعَبَّدَ» و الا ميگويد اين راه راهِ دشوار است و راه من نيست اين كه ميگويند صراط مستقيم «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ»[17] است «وَ أَحَدُّ مِنَ السَّيْف» همين است خب
جواز اختلاف قبل از علم و چگونگي وصول به علم
فرمود ﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَك﴾ تو با اينها در يك مسير باشيد و اختلاف نكنيد اختلاف هم همانطوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد اختلاف قبل العلم چيز خوبي است براي اينكه انسان نميداند يك و ميداند كه نميداند دو و ميداند كه راه حلي هم هست سه ميداند كه مرجع حلّ اختلاف دين خداست چهار مراجعه ميكند و نتيجه ميگيرد و ساكت ميشود خب اين جهلِ اول جهل بسيط است و به معني شك است و بركت است اما اگر كسي گرفتار جهل مركب بود ابتدائاً كه گرفتار جهل مركب كه نميشود هر جهل مركبي مسبوق به جهل بسيط است قبلاً جهل بسيط داشت شك داشت بيراهه رفت مراجعه نكرد يا به غير اهلش مراجعه كرد ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾[18] بايد باشد به ديگران مراجعه كرده ديگران او را اغوا كردند يك مطلب خلافي را در ذهن او جاسازي كردند اين شده جهل مركب حالا قانع نميشود وگرنه اگر اول كه اختلاف قبل العلم بود آن راه را كه نشان دادند همان راه را ميرفت اين بركت نصيبش ميشد اختلاف قبل العلم يعني جهلِ بسيط، جهلِ بسيط يعني شك انسان كه شك دارد ميداند كه يك مرجعي هست براي حل اين اختلاف آن مرجع را ذات اقدس الاه مشخص كرده نفرموده با هم اختلاف نكنيد قبل العلم براي تحصيل علم، آن را نهي نكرده بلكه فرمود اگر منازعه كرديد اختلاف كرديد خب يك راه حلي هست راه حل را هم نشان داد
حرمت مراجعه به طاغوت براي حل اختلاف و نزاع
بعد از اينكه مراجعه كرديد براي شما مشخص شد آن كه حق با اوست كه خب داعي ندارد كه دامن بزند به چيزي او كه فهميد حق با او نيست او حالا دارد دامن ميزند در سورهٴ مباركهٴ نساء آيه ٥٩ و شصت اين است فرمود ﴿أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم﴾[19] اين سه ضلعي بودن صدر آيه ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ﴾ حالا اگر نزاع كرديد، نزاع كرديد در ولايتِ امر نزاع كرديد در مسائل ديگر اين نزاع بد نيست خب اختلاف است اختلاف نظر است اختلاف انديشه است و اين راه حل دارد راه حلش اين است ﴿فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ به الله و به رسولش مراجعه كنيد به الله مراجعه كنيد يعني به قرآن به رسول مراجعه كنيد يعني به سنت چهارده معصوم (عليهم السلام) خب پس قرآن و سنت چهارده معصوم كه همان به صورت «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْن»[20] است اينها براي حل نزاع است ممكن نيست كسي اختلاف ديني داشته باشد به قرآن و عترت (عليهم السلام) يعني ثقلين مراجعه بكند و مشكلش حل نشود حالا كه مشكل حل شد از آن به بعد دارد ﴿وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُم﴾[21] آن تنازع بعد از حل است حالا كه مراجعه كرديد برايتان حل شد ديگر نزاع معنا ندارد اين نزاع باعث سلب حيثيّت ميشود شما را فشل ميكند ضعيف ميكند و هيچ ملتي هم از راه اختلاف به جايي نرسيده اين بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است در نهج البلاغه در آن خطبه قاصعه و مانند آن ميفرمايد قريب اين مضمون «وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَى وَ لَا مِمَّنْ بَقِي»[22] فرمود اين يك مطلب تاريخي نيست كه من از گذشتهها استفاده كرده باشم بگويم اين سنت خداست گذشته اينطور است حال اينطور است آينده همينطور است هيچ ملتي با اختلاف به مقصد نرسيده است «إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَة»[23] با تفرقه و اختلاف زندگي نكنيد چرا؟ «وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ» يعني هيچ ملتي را از راه اختلاف خير نداد «مِمَّنْ مَضَى وَ لَا مِمَّنْ بَقِي» اين را حضرت به عنوان يك مورخ نميگويد به عنوان ولي الله ميگويد كه از سنت خدا با خبر است فرمود سنت خدا اين است كه هيچ جامعهاي هيچ گروهي هيچ حزبي با اختلاف به جايي نميرسد پس اختلاف قبل العلم را قرآن نهي نكرده امر طبيعي است بالأخره دوتا نظر است دوتا فكر است دوتا انديشه است اين تضارب آراست اين كه بد نيست فرمود اگر تنازع كرديد كه امر طبيعي است خب يك مرجعي به عنوان حل اختلاف است همان الله است و رسول كه به صورت «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْن» در آمد از آن به بعد ديگر ﴿لا تَنازَعُوا﴾ چرا؟ ﴿فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُم﴾ آن شكوه و جلال شما از بين ميرود در آيه شصت همين سورهٴ مباركهٴ نساء بعد از اينكه فرمود مرجع حل اختلاف قرآن است و عترت طاهرين فرمود اينها براي اينكه مشكلي ايجاد بكنند بعضيها به آشنا مراجعه ميكنند بعضيها به بيگانه آن كه به آشنا مراجعه ميكند خب وظيفه اوست آن كه به بيگانه مراجعه ميكند طليعه اختلاف است ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً﴾ اين مراجعه به طاغوت مرحله چهارم يا پنجم تك روي است در همين آيه محل بحث سورهٴ مباركهٴ هود اين آيه را ادامه بدهيم تا دوباره برگرديم به آيه شصت سوره نساء آيه محل بحث فرمود ﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَك وَ لا تَطْغَوْا﴾ تعدي نكنيد از اين صراط مستقيم چون ذات اقدس الاه به آنچه عمل ميكنيد بصير است اين مستقيماً ناظر به اين است كه به خودتان ظلم نكنيد چون طغيان از حد ظلم است خودتان عادل باشيد طغيان نكنيد
دستور جامع قرآن كريم به عبادت خداوند و اجتناب از طاغوت
در بخشهاي ديگر فرمود نه تنها ظلم نكنيد دستيار ظالم معاون ظالم كمك ظالم هم نباشيد آن همان سورهٴ مباركهٴ مائده است آيه دوم كه فرمود ﴿وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان﴾ در عدوان و تعدي و ظلم دستيار يكديگر نباشد پس خودتان طاغي نباشيد و ظالم نباشد كه آيات فراواني از ظلم نهي ميكند يك دستيار ظالم معين و معاون ظالم هم نباشيد اين دو ميل به ظالم هم نداشته باشيد يك وقت است يك كسي ميل قلبي دارد ولو دستيار ظالم نيست ظالم را كمك نميكند آن را در همين آيه ١١٣ سوره هود نهي كرده است فرمود ﴿وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا﴾
پس ركون و ميل به ظالمان هم نداشته باشد چهار اينها را به رسمت هم نشناسيد يك وقت است ميل قلبي نداريد ولي بالأخره اينها را به رسميت ميشناسيد به محكمه اينها مراجعه ميكنيد يك وقتي انسان مضطر است مكره است خب حديث رفع آن را برميدارد يك وقت است نه بدون اكراه و اضطرار اينها را به رسميت ميشناسد به محكمه اينها مراجعه ميكند اين برابر آيه شصت سورهٴ مباركهٴ نساء اين هم نهي شده است فرمود ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ﴾ خب پس ﴿لا تَطْغَوْا﴾ خودتان طغيان نكنيد دستيار طاغي هم نباشيد ميل به طاغي هم نداشته باشيد طاغي و طغيان را هم به رسميت نشناسيد كه به محكمه آنها مراجعه كنيد كارهايتان را آنها براي شما انجام بدهند اين استقامت زمينه استقلال است براي اينكه اگر يك ملتي در يك جامعهاي دارد زندگي ميكند او محاكم قضايي دارد او مصالح اقتصادي و فرهنگي و تجاري و مانند آن دارد اگر همه آن راهها را خداي سبحان در قرآن كريم بسته است به محكمه ظالمين مراجعه نكنيد يعني محكمه عدل تشكيل بدهيد ديگر تشكيل محكمه عدل هم در سايه ايمان و عمل صالح است جمع بندي اين امور پنج شش گانه در سورهٴ مباركهٴ نحل است كه فرمود ما اين حرف را به همه انبيا گفتيم آيه ٣٦ سورهٴ مباركهٴ نحل اين است ﴿لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولا﴾[24] فرمود اين حرف ما اينها جزء دين است نه جزء منهاج و شريعت اين همان ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾[25] آنجا كه ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾[26] اين است كه ما ميگوييم شما چند روز روزه بگيريد به كدام طرف نماز بخوانيد گاهي ميگوييم به طرف كعبه گاهي ميگوييم به طرف بيتِ المَقْدِس اينها جزء منهاج و شريعت است كه در شرايع گوناگون فرق ميكند اما مسئله ظلم طاغي نبودن دستيار ظالم نبودن ميل به ظالم نداشتن به محكمه ظالمان مراجعه نكردن اينها حرفي است كه ما به همه انبيا گفتيم آيه ٣٦ سورهٴ مباركهٴ نحل اين است ﴿لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولا﴾ كه ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت﴾ اين ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت﴾ هم نظير لا إله الا الله يك مطلب است نه دو مطلب منتها اينجا به صورت دوتا امر آمده است و دوتا جمله را نشان ميدهد ولي بازگشت اين در حقيقت به يك جمله است مثل همين كلمه طيبه لا إله الا الله كه قبلاً ملاحظه فرموديد بيش از يك جمله نيست يعني اين چنين نيست كه لا إله يك قضيه سلبي باشد الا الله يك قضيه ايجابي باشد و فطرت انسان و درون و نهان و نهاد انسان خالي از ايجاب و سلب باشد آنگاه خداي سبحان بخواهد يك قضيله سالبه را به انسان بفهماند يك قضيه موجبه را به انسان بفهماند مجموع اين دوتا قضيه بشود ايمان تا انساني كه خالي الذهن است آن سالبه را طرد كند اين موجبه را بپذيرد اين چنين كه نيست انسان را با سرمايه توحيد آفريده با ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[27] آفريده با ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها﴾[28] آفريده قهراً اين لا إله الا الله اين الا به معني غير خواهد بود وقتي الا به معني غير بود ميشود وصف وقتي به معني وصف بود جمعاً يك جمله است نه دو جمله يك قضيه است نه دو قضيه آن وقت معناي كلمه طيبه لا إله الا الله اين است كه غير از الاهي كه دلپذير است و داري و قبول داري ديگران نه، نه اينكه آلهه را بخواهد نفي كند الله را تازه ميخواهد اثبات كند نه خير الله در درون دل جا دارد اين ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّه﴾[29] انسان معتقداً موحداً خلق شده است فرمود غير از اين اللهي كه دلپذير است و فطرتپذير است ديگران نه اين ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت﴾[30] هم همين است گرچه به حسب ظاهر دوتا امر است دوتا جمله انشايي است ﴿أَنِ اعْبُدُوا﴾ ان اللهي كه دلپذير و فطرت پذير و در درون با او خلق شدهايد با عقيده به الاه خلق شدهايد آن را عبادت كن ديگري نه اين حرفي است كه به همه انبيا گفتيم بنابراين جريان ظلم در همه مراحل يك امر بين المللي است ميشود جزء دين نه جزء منهاج و شريعت فرمود ﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ﴾ نه تنها ﴿وَ لا تَطْغَوْا﴾، ﴿وَ لا تَرْكَنُوا﴾
مراد از ركون به سوي ظالمان
حالا ركون چيست ميل قليل است يا نه اعتماد كردن و ركن تلقي كرد است دليلي بر اينكه ركون به معناي ميل قليل باشد خيلي روشن نيست در بعضي از آيات ديگر با شيئا قليلا همراه است اما اين نه دليل است بر اينكه ركون به معناي ميل قليل است ركن عبارت از آن ستوني است كه انسان به آن اعتماد دارد اينكه گفته شد فرعون ﴿فَتَوَلَّى بِرُكْنِه﴾[31] اين ستون قابل اعتماد را ميگويند ركن ارتش ركن دستگاه فراعنه بود سپاه و ستاد فرعون ركن او بود ﴿فَتَوَلَّى بِرُكْنِه﴾ آنگاه ذات اقدس الاه فرمود كه ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[32] ما او و سپاه و ستادش را گرفتيم و ريختيم در دريا معلوم ميشود ركن او همان جنود او بود ديگر نفرمود فاخذناه و ركنه فرمود ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ﴾ آنجا ﴿فَتَوَلَّى بِرُكْنِه﴾ اينجا فرمود او و جنودش را ريختيم در دريا بالأخره ركن آن جانب قوي است كه انسان به آن اعتماد دارد و تكيه ميكند اين چنين نيست كه مثلاً ميل اندك را هم بگويند ركن
سؤال: ... جواب: كه به معني ميل قليل است؟
سؤال: ... جواب: ميل هست اما قلّت در آن نيست بله ميل است ديگر ركن يعني مالَ آنجا هم ﴿فَتَوَلَّى بِرُكْنِه﴾ يعني مالَ بركنه اينجا هم ﴿لا تَرْكَنُوا﴾ يعني ميل نكنيد گرايش نداشته باشيد اما حالا ركن به معناي ميل قليل باشد اين ﴿لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلا﴾[33] آن قليلا در آن آيه است كه با قيد زايد از باب تعدد دال و مدلول مسئله حل شده است نه اينكه در معناي ركن قلّت، گرايشِ قليل اخذ شده باشد
سؤال: ... جواب: اصل ركن به معني ميل است اما ادناي آن هم يعني ميل قليل اكثر آن هم يعني ميل شديد اصل ركن به معناي ميل است قلّت در معناي ركن نيست كه رَكَن يعني مالَ قليلا ركن يعني مالَ اگر ﴿لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلا﴾ از باب تعدد دالّ و مدلول بود آنجا قلّت را ما از قليلاً استفاده ميكنيم اصل گرايش ميل را از ركن اينجا هم مطلق است اين چنين نيست كه از آن ميل قليل منصرف باشد منتها ميل قليل ممكن است جزء معاصي صغيره باشد ميل متوسط جزء معاصي مهم و ميل شديد جزء معاصي اهم ولي اصل ميل اين چنين است
تفاوت استقامت با تحمل مشقّت در صراط مستقيم
خب در جريان استقامت گاهي سؤال ميشود كه با آياتي چون ﴿ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى﴾[34] منافات دارد يا نه؟ خب چون استقامت كه به معناي تعب انداختن نيست استقامت در همان حد اعتدال بر بستر مستقيم بودن است نه كوتاه كردن نه كم آوردن لازم نيست انسان آن طور خودش را به زحمت بيندازد لذا اگر كسي به زحمت افتاد خداي سبحان ميفرمايد ﴿ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى﴾ بل انزلنا القرآن اليك لتسقيم نه لتشقي تو بايد مستقيم باشي استوار باشي چرا خودت را به زحمت مياندازي تو مسئوليتهاي فراواني هم به همراه داري خب اگر همهاش به عبادت بپردازي و پاها ورم بكند و تلاش و كوشش جهادي و اينها از تو گرفته بشود كه خب تكليفي از تو فوت شده است
بازگشت ارواح مؤمنان به مرتبه ملكوتي خويش
اما اينكه گفته شد هر كسي از هر جا كه آمده به همانجا برميگردد اين براي مؤمنان است ارواح درجاتي دارد چون «خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ»[35] حالا يا «بِأَلْفَيْ عَام» يا كمتر و بيشتر اين ارواح درجاتي دارند «الْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاكَرَ مِنْهَا اخْتَلَف»[36] اين ارواح كه درجاتي دارند مراتبي دارند برابر استعدادهايي كه گيرندگان پيدا ميكنند روح خاصي به آنها افاضه ميشود و انسان چون مختار است هر دو راه را ميتواند برود گاهي همان راهي را كه آمده است همان راه را برميگردد وقتي برميگردد به همان جايي كه آمد برميگردد و اهل سعادت است، اهل بهشت است و اهل غبطه هم نيست كه مثلاً نگران باشد گاهي برنميگردد ﴿أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ﴾[37] اين است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ﴿تَعالَوْا﴾[38] يعني بالا بياييد ديگر شما در غالب اين كتابهاي تفسيري ملاحظه فرموديد كه اعراب معمولاً، الان هم همين طور است اين روستاييها سعي ميكردند خانههايشان را در دامن كوه بنا كنند آن دشت پهن و گسترده و آماده را براي كشاورزي انتخاب ميكردند اين بچهها ميآمدند دشت براي بازي غروب كه ميشد اوليايشان در همان دامنههاي كوه داد ميزدند به اين بچهها ميگفتند تعال تعال بياييد بالا بياييد بالا شب شده اين تعال براي كسي است كه در جاي بلندي است به پايينيها ميگويد تعال بياييد بالا وگرنه كساني كه در يك سالن هستند در يك سطح هستند كسي بخواهد ديگري را دعوت كند ميگويد اليّ يعني بيا پيش من نه تعال انبيا آمدند ميگويند تعال بياييد بالا بياييد بالا اگر كساني گفتند ﴿تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُم﴾ اگر حرف انبيا را گوش دادند خب بالا ميروند هر كسي از هر جايي كه آمده بالا ميرود بعضيها هم گوش نميدهند اينها ﴿كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾[39] دامنگير اينهاست ﴿أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ﴾ هستند ﴿اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْض﴾[40] است اينها مثل اينكه به زمين بستهاند وقتي ميخواهند يك قيامي بكنند سعادتمندانه كاري انجام بدهند مثل اينكه كره زمين را ميخواهند بردارند چون به زمين بستهاند خب سنگين است برايشان اينها ﴿اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْض﴾اند ﴿أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْض﴾اند ﴿وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً﴾ اينها ميمانند اينها رجوع نميكنند خب جايگاه اينها كه فردوس است اينها را كساني ميبرند كه اهل رجوع الي الله بودند اين همان است كه در ذيل آيه ﴿يَرِثُونَ الْفِرْدَوْس﴾[41] ملاحظه فرموديد اينها هم بهشت مردان الاهي هم بهشت خودشان را دريافت ميكنند از ذات اقدس الاه هم فردوس و بهشتي كه خداوند براي ديگران مقرر كرده است كه اگر اينها اهل راه استقامت بودند به آنجا ميرسيدند حالا كه نرسيدند و به جهنم برميگردند آن جاي اينها را به اين مؤمنين عطا ميكنند بنابراين جهنمي شدن بهشتي شدن به حسن اختيار يا سوء اختيار كسي است كه ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[42] .
«و الحمد لله رب العالمين»