درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/09/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 112 تا 115

 

﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ وَ لاَ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾ ﴿وَ لاَ تَرْكَنُوا إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمْ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ﴾ ﴿وَ أَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرَي لِلذَّاكِرِينَ﴾ ﴿وَ اصْبِرْ فإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾

 

جريان استقامت از آن مطالبي است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خبر داد كه «أُعْطِيتُ جَوَامِعَ‌ الْكَلِم‌»[1] دستور استقامت از آن كلمات جامعه است زيرا هم بخشهاي اعتقادي اخلاقي و فقهي و حقوقي را شامل مي‌شود هم بخشهايي كه مربوط به مسائل علمي است چنين مطلبي جزء جوامع الكلم است و اگر نهي از طغيان هم جزء جوامع الكلم شمرده شد براي آن است كه در تِلوِ امر استقامت است اين مطلب اول.

براي اينكه اين كلمه جامعه اين متن را شرح كند در درجه اول طغيان را نهي فرمود بعد هشدار داد كه همه كارهاي شما مورد شهود خداست بعد ركون به ظالمين را نهي كرده است بعد جريان برخورد با آتش قيامت را هشدار داد و جريان توحيد را طرح كرد كه در آن روز احدي به داد شما نخواهد رسيد كار تنها به دست ذات اقدس إلاه است آن‌گاه جريان عمود دين كه نماز است بازگو فرمود كه ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْل﴾ بعد تاثير حسنات نسبت به سيئات را بازگو فرمود كه با آمدن حسنات سيئات رخت برمي‌بندد بعد اينها را تذكره ناميد كه اگر كسي اهل تذكر و ياد و نام خدا باشد از اين تذكره بهره مي‌برد و در پايان اين بخش به صبر و بردباري امر فرمود كه بي تناسب با مسئله استقامت نيست همه اينها به مثابه شرح آن كلمه جامعه‌اند كه «أُعْطِيتُ جَوَامِعَ‌ الْكَلِم‌» گرچه خود قرآن كريم جزء جوامع الكلم است اما آيات قرآن كريم همه اينها يكسان نيستند بعضي عهده‌دار اصول‌اند بعضي عهده‌دار قواعدند بعضي عهده دار مسائل‌اند آنها كه عهده‌دار اصول و عهده‌دار قواعدند جزء جوامع‌الكلم محسوب مي‌شوند اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر آن است كه اين استقامت همان التزام به صراط مستقيم است اگر كسي در صراط مستقيم بود مستقيم است صراط مستقيم را هم معنا كردند هم تقسيم كردند در دنيا صراط مستقيم چيست در آخرت صراط مستقيم چيست اينها را مشخص كردند قرآن كدام قسمت را به عهده دارد عترت و امامت و ولايت كدام قسمت را به عهده دارند آنها را درباره توضيح صراط نسبت به دنيا و آخرت ذكر فرمودند عمده در معرفي صراط مستقيم است كه فرمودند صراط مستقيم «أَدَقُ‌ مِنَ‌ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّيْف‌»[2] از مو باريك‌تر است و از شمشير تيزتر بالأخره راه دوتا كار دارد يكي معرفت آن و يكي طي و عمل به آن آن قانون همين طور است ديگر شريعت همين دو محور را دارد يكي اينكه انسان عالم به احكام باشد دوم اينكه عامل به احكام باشد اين علم و عمل مجموعاً سبب كمال انسان است اگر كسي عالم نباشد كامل نيست عالم باشد و عامل نباشد كامل نيست صراط مستقيم در سايه اين دو عنصر محوري است يكي معرفت و يكي عمل صالح فرمود نه معرفت اين آسان است و نه عمل صالح كار آساني است معرفتِ اين «أَدَقُ‌ مِنَ‌ الشَّعْرِ‌» است همان طوري كه كسي بخواهد با چشم عادي اين موهاي باريك را تشخيص بدهد و بشكافد كار سخت است آن از مو باريك‌تر است شما مي‌ببينيد در اين تراجم در وصف مردان بزرگ مي‌گويند «هو من الذين شقّقوا الشعر» اين «من الذين شقّقوا الشعري» كه در تراجم عربي است همين موشكافي است كه ما در تعبيرات فارسي داريم مي‌گوييم فلان بزرگوار فلان محقق موشكاف است اين موهاي ريز و ظريف كه به زحمت ديده مي‌شوند گاهي چندتايشان تاب خورده و گره خورده و يك مو را تشكلي مي‌دهند اين بايد ببيند اين موها را بشكافد آن تارها را از هم جدا كند اينها را مي‌گويند مو شكاف آنها را مي‌گويند شقّق الشعر اين موهاي باريك ديدنش بسيار سخت است اگر يك چيزي از اين مو باريك‌تر بود خب شناختش معرفتش سخت‌تر است معرفت صراط مستقيم «أَدَقُ‌ مِنَ‌ الشَّعْرِ‌» اين مربوط بخش معرفت است موقع رفتن «أَحَدُّ مِنَ السَّيْف‌» كسي بخواهد روي لبه شمشير تيز پا بگذارد خب سخت است ديگر عمل به احكام كار آساني نيست البته براي كسي كه معرفتش صحيح باشد مقداري هم تمرين بكند روي همين «أَحَدُّ مِنَ السَّيْف‌» كالبرق الخاطف مي‌گذرد و در قيامت براي او همين اين «أَحَدُّ مِنَ السَّيْف‌» كه از شمشير تيزتر است يا از مو باريك‌تر است براي او كعرض السماوات و الارض مي‌شود آن قدر وسيع خواهد بود كه به سرعت مي‌گذرد خب پس صراط مستقيم هم بخش معرفتي‌اش دشوار است هم بخش عملي است.

مطلب بعدي اين است كه صراط مستقيم در سفرهاي مكاني كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد بيرون از سالك است كسي بخواهد يك سفر زيارتي بكند حرمي برود مشهدي مشرف بشود مكه‌اي برود اعتاب مقدسه‌اي را زيارت كند بالأخره يك سالك است و يك مسلك اين راه بيرون از مسافر است اما وقتي كه مي‌گويند مثلاً خبر واحد طريق است قول زراره طريق است اينها طريق الي الواقع‌اند نه يعني يك چيزي بيرون جان آدم باشد و انسان آن بيرون را تطرّق كند فهميدن و پذيرفتن و عمل كردن يعني به قول زراره كه از امام صادق (سلام الله عليه) نقل كرده است عمل كردن همه اين امور در فضاي درون است انسان آنچه را كه راوي نقل كرد بفهمد بعد باور كند و معتقد بشود همه اينها در دستگاه دروني است اين طور نيست كه چيزي جداي از انسان باشد كه ما راهي داشته باشيم بيرون از ما اگر كسي مستقيم شد خودش مي‌شود صراط مستقيم در بستر مستقيم هم است.

بنابراين تشخيص صراط وقتي دشوار باشد خود انسان هم در عمل كردن گرفتار صعوبت خواهد بود و اگر براي او دشوار نبود دشواري را تحمل كرد به آساني اين راه را طي مي‌كند و خودش مي‌شود انسان مستقيم راه و رونده در اينجا يكي خواهد بود چون بالأخره اگر عقيده است كه از او جدا نيست اخلاق است كه از او جدا نيست اعمال است كه از او جدا نيست و بيش از اين سه حوزه هم كه چيزي به نام شريعت نيست شريعت يك بخشش عقايد است كه انسان بايد بفهمد و بپذيرد يك بخشش اخلاق است كه بايد بفهمد و متخلق بشود يك بخشش احكام و دستورها است كه بايد بفهمد و عمل بكند چنين انساني مي‌شود علي صراط مستقيم. ذات اقدس الاه در عين حال كه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ﴿فَاسْتَقِمْ﴾ در بخشهاي ديگر فرمود ﴿يس ٭ وَ الْقُرْءَانِ الحَْكِيم ٭إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِين ٭ عَلىَ‌ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيم﴾[3] خدا قسم ياد كرد كه تو از انبيايي و صراط مستقيم هستي اما امر مي‌كند كه ديگران به اين اسوه تاسي كنند و بر صراط مستقيم باشند.

بنابراين صراط مستقيم در بخشهاي اعتقادي و اخلاقي و فقهي و عملي خواهد بود قهراً مي‌شود جزء جوامع الكلم اين چنين نيست كه فقط مخصوص مسائل فقهي باشد جوامع الكلم بودنش هم يك ميزان جامع مي‌طلبد خب ما آن بخش معرفتي كه باريك‌تر از موست آن را با كدام ترازو تشخيص بدهيم آن بخش عملي كه «أَحَدُّ مِنَ السَّيْف‌» است را با كدام ترازو تشخيص بدهيم بالأخره يك ترازويي بايد باشد ديگر كه ما بفهميم چه حق است چه باطل چه صحيح است چه باطل و چه حلال است چه حرام ترازو را هم كه به نام عقل و فطرت و نقل معتبر است ذات اقدس الاه نصب كرد فرمود ما به شما قرآن داديم عترت داديم اينها همه ترازوست و شما در ترازو تعدي نكنيد در سورهٴ مباركهٴ الرحمٰن آيه هشت به اين صورت آمده است ﴿وَ السَّمَاءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَان ٭ أَلَّا تَطْغَوْاْ فىِ الْمِيزَان﴾[4] اينجا هم كه فرمود ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ وَ لاَ تَطْغَوْا﴾ يعني لا تطغوا في الميزان گرچه سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) مايل‌اند كه اين طغيان را به نهي از افراط معنا كنند ولي خب تفريط را هم در بر دارد چون تجاوز گاهي به آن سمت است گاهي به اين سمت اگر از حد انسان تعدي كرده است خب همان طغيان است و حد در همان هسته مركزي عدل است يك سلسله قواعدي بايد باشد كه اين معارف را با آن قواعد بسنجند تا بشود ميزان عقايد در اخلاقيات هم ميزان هست در احكام شرعي هم ميزان هست مسائل فقهي و تا حدودي مسائل حقوقي ميزانش مشخص شد به بركت زحمت علما (حفظهم الله و رضوان الله عليهم) در بخشهاي فقهي اما بخشهاي ديگر هم بالأخره بايد ميزانش مشخص بشود آنها هم تا حدودي معين شد اما نه به اندازه وسعت فقه براي همه آنها هم يك ترازويي است كه بايد اين مطالب بخشهاي گوناگون با آن ترازو سنجيده بشود و از طغيان پرهيز بشود ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ وَ لاَ تَطْغَوْا﴾ استقامت در بخشهاي سورهٴ مباركهٴ يونس كه قبلاً گذشت موارد متنوعي دارد كه يكي از آن موارد بارزش همان آيه ٨٩ سورهٴ مباركهٴ يونس بود كه خداي سبحان به موسي و هارون (سلام الله عليهما) فرمود ﴿قَدْ أُجيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقيما وَ لا تَتَّبِعانِ سَبيلَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون﴾ در بخشهاي فكري و اعتقادي و اخلاقي و بالأخره در بخشهاي عملي هم كه مشمول آن است بعد از دستور استقامت از تعدّي نهي مي‌كند ﴿وَ لاَ تَطْغَوْا﴾ در جريان مسائل رهبري سياسي مسائل اجتماعي حفظ وحدت حمايت از مستضعفان حفظ عدالت و اينها ضمن دستور به استقامت از پيروي راه ستمكاران نهي مي‌كند از پيروي راه جاهلان نهي مي‌كند به موسي و هارون (سلام الله عليهما) فرمود دعوت شما اجابت شده است ﴿فَاسْتَقيما وَ لا تَتَّبِعانِ سَبيلَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون﴾ راه جاهلان را طي نكنيد خب آنجا معلوم است كه محور محور مسائل رهبري و سياسي و اجتماعي و حمايت از مستضعفان و رهبران است اما در آيه محل بحث كه جزء جوامع الكلم است همان‌طوري كه به استقامت بالقول المطلق امر شده است نه مطلق الاستقامه استقامت مطلقه به آن امر شده است از طغيان هم بالقول المطلق نهي شده است.

مطلب بعدي اين است كه بين مطلق الاستقامه و استقامت مطلقه فرق است آنكه كمرشكن است استقامت مطلقه است آنكه پير كننده است استقامت مطلقه است نه مطلق الاستقامه. مطلق الاستقامه اين است كه هر كسي به اندازه درك خودش فهم خودش راهي را كه تشخيص مي‌دهد طي مي‌كند آن خيلي دشوار نيست براي اينكه ﴿إِنَّ رَبِّي عَلى‌ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[5] است كما مرّ و راهي كه بشر را به خدا مي‌رساند به عدد انفاس خود خلايق است اينها هم از هر چيزي مي‌تواند شاهد اقامه كند دليل اقامه كند از آيات افاقي آيات انفسي براي مسئله ربوبيت همان راهي را كه انتخاب كرده است راه صحيح است كار خيري كه دارد انجام مي‌دهد اگر پيشه‌ور است دامدار است كشاورز است همان كه كسب حلال مي‌كند راه خداست ديگر يك كشاورز اگر بخواهد راه مستقيم را طي كند همان كشاورزي حلال آب كسي را نگيرد به تعبير مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در جلد دوم اصول كافي از وجود مبارك امام (سلام الله عليه) نقل كرده است كه چند گروهند كه ملعونند «الْمَانِعُ الْمَاءَ الْمُنْتَابَ وَ السَّادُّ الطَّرِيقَ الْمَسْلُوك‌»[6] فرمود آنهايي كه اماكن عمومي را آلوده مي‌كنند محيط زيست را رعايت نمي‌كنند از رحمت خدا دورند آنهايي كه آب نوبه‌اي مردم را مي‌گيرند از رحمت خدا دورند آنها كه سد معبر مي‌كنند از رحمت خدا دورند خب يك كاسب وقتي سدّ معبر نكند يك پيشه‌ور و دامدار و كشاورز وقتي آب نوبه‌اي كسي را نگيرد محيط زيست كسي را آلوده نكند كار خودش را انجام بدهد اين راه خداست اين جزء مطلق الاستقامه است و از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين را نخواستند نفرمودند «فاستقم» فرمود ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ وَ لاَ تَطْغَوْا﴾ به الاستقامة المطلقه تو مأموري نه مطلق الاستقامه آنكه آدم را پير مي‌كند اين است در همه امور هم مواظب خود باشد هم مواظب شهروندان باشد هم مواظب كشور باشد هم مواظب دورترين نقاط جهان باشد هم مواظب مسلمانها باشد هم مواظب كفار باشد فرمود حتي مواظب سگان و گربه‌ها هم باشد كه كسي به اينها ستم نكند مگر مي‌شود به سگ ستم كرد؟ مگر مي‌شود به گرگ ستم كرد؟ ظلم حرام است ولو نسبت به اينها اين طور نيست كه اگر حيواني سگ شد سگ را بشود ستم كرد شما اين مسئله را در فقه بررسي مي‌كنيد ظلم بالقول المطلق محرم است حالا چه به كافر چه به مسلمان حالا يك كسي غير مسلمان شد مگر مي‌شود به او كم فروخت اگر يك كسي در پناه دولت اسلامي دارد زندگي مي‌كند يا با دولت اسلامي پيمان معاهده و صلح و دوستي و زندگي مسالمت آميز بسته است مگر مي‌شود به او كم فروخت مگر مي‌شود تطفيف كرد مگر مي‌شود به او گران فروخت او هم مثل شهروند مسلمان است يك وقت است ميدان جنگ است كافر حربي است مالش فيء للمسلمين است يك وقت زندگي مسالمت آميز است حكومت اسلامي مردم مسلمان دولت اسلامي با آنها تعهد عدم تعرض دوجانبه بسته‌اند هم از آنها در كشور ما هستند هم از ما در كشور آنها خب ظلم نسبت به آنها مي‌شود محرّم اين مي‌شود الاستقامة‌المطلقه اين كمرشكن است مسئولش هم شخص پيغمبر است اگر آيه اين بود ﴿فَاسْتَقِمْ﴾ اين «شَيَّبَتْنِي»[7] را شايد به همراه نداشت اما ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ﴾ اين امر به استقامت براي همه ماست اما مطلق الاستقامه نه الاستقامة الامطلقه اين يكي از وجوهي است كه درباره حديث معروف «شَيَّبَتْنِي هُودٌ» گفته شد پس تا كنون سه چهار وجه در اين «شَيَّبَتْنِي هُودٌ» آمده يكي اينكه همين فرمايشي كه اين بزرگوارها دارند چون وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به الاستقامة المطلقة مامور شده است اين پير كنند است ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ﴾ اين يك دوم اينكه آن رؤيايي كه ديدند آن حرفي كه مرحوم ابولفتوح رازي نقل مي‌كننده از ما يا قرطبي نقل مي‌كند از برادران اهل سنت سايرين هم نقل كرده‌اند كه «شَيَّبَتْنِي هُودٌ» از وجود مبارك پيغمبر در عالم رؤيا سؤال كردند چرا اين سوره شما را پير كرد فرمود در كنارش آمده ﴿وَ مَن تَابَ مَعَكَ﴾ من بخواهم اين همراهانم را با خودم ببرم و آنها را مستقيم نگه بدارم و به مسئوليت من آنها بشوند مستقيم اينها پير كننده است سوم وجهي است كه سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در بحث روايي داشتند كه در طليعه بحث همين سوره بازگو شد ايشان در بحث روايي مي‌فرمايند چون در بعضي از احاديث دارد كه «شَيَّبَتْنِي هُودٌ وَ الوَاقِعَة وَ أَخَوَاتُهُمَا» و در سورهٴ مباركهٴ سخن از استقامت نيست فاستقم نيست تا چه رسد به ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ﴾ چه رسد به ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ﴾ اينكه فرمود «شَيَّبَتْنِي هُودٌ وَ الوَاقِعَة» لابد مطلبي كه مشترك بين اين دو سوره است پير كننده است مطلب مشترك بين اين سوره و سوره واقعه كه بتواند عنصر محوري سوره واقعه را هم تشكيل بدهد جريان قيامت است و آيه ﴿يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شيباً﴾[8] هم تاييد مي‌كند كه آن روز پير كننده است كسي به ياد آن روز هم باشد پير مي‌شود اين هم وجهي است كه ايشان فرمودند خب يا الاستقامة المطلقه است يا همراهان را نگه داشتن است يا جريان معاد است يا جرياني كه باز بعض اهل معرفت گفتند كه در اين سورهٴ مباركهٴ هود چند جا تشر تند و تيز هست ﴿قيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمين﴾[9] ﴿بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُود﴾[10] اين‌گونه تشرها آدم را مي‌اندازد گاهي ذات اقدس الاه كار را از آدم مي‌گيرد مي‌گويد تو برو [در] خانه‌ات بشين ﴿قيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدين﴾[11] مثل زنهاي پير و مردهاي پير برو بشين خدمت به نظام خوب است خدمت به جامعه خوب است خدمت به حوزه و دانشگاه خوب است ولي تو لايق نيستي برو كنار بشين اين طور تشر هم هست فرمود ما به اينها تشر زديم گفتيم برو كنار بنشين ﴿قيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدين﴾ قاعدين همان زنهاي پير و مردهاي پيرند ديگر گاهي خدا كار را از آدم مي‌گيرد اگر شبانه روز و روز و شب انسان مخلص نباشد يك وقتي مي‌آيند از او مي‌گيرند مي‌گويند آقا اين كار را از شما گرفتيم به ديگري داديم ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُم﴾[12] شما امتحانتان را داديد ما بايد كار را از شما بگيريم به ديگري بدهيم اين خطر هميشه هست چه در حوزه چه در دانشگاه چه در مسائل سياسي چه در مسائل اجتماعي چه در مسائل مالي اين خطرهمه ما را تهديد مي‌كند اين بزرگوار مي‌گويد چون اين گونه تشر‌ها در سوره هود هست ﴿قيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمين﴾ ﴿كَما بَعِدَتْ ثَمُود﴾ اينها آدم را پير مي‌كند خب البته اين شاهدي ندارد اين خطرهست اما برخلاف آن بيان لطيف سيّدنا الاستاد كه جريان قيامت پير كننده است يا بر خلاف آنچه را كه مرحوم ابوالفتوح رازي و قرطبي و اينها نقل كرده‌اند بالأخره از ابن عباس هست و از جريان رويا هست و تاييد ﴿مَن تَابَ مَعَكَ﴾ هم هست چون در جاي ديگر امر به استقامت شده ولي ﴿مَن تَابَ مَعَكَ﴾ به همراهش نيست اما به هر تقدير انسان معرفتي كه «أَدَقُ‌ مِنَ‌ الشَّعْرِ‌» است خودش و ديگران را تأمين بكند راهي كه «أَحَدُّ مِنَ السَّيْف‌» است خودش برود ديگران را هم ببرد خب اين پير كننده است

سؤال: ... جواب: آنجا جايي است كه مالش فيء است ديگر اگر تعهد عدم ربا باشد هم همين طور است اگر الان اين بانكي كه هست بانك برابر عقود اسلامي بنا شده باشد مضاربه باشد مساقات باشد اين عقود اسلامي است تعهد مردم هم همين است به همين هم راي دادند خب در چنين وضعي انسان نمي‌تواند در كشور اسلامي در بانك اسلامي از غير مسلمان ربا بگيرد اگر تعهد اين گونه از مسائل نباشد شرط اين گونه از امور نباشد بله ولي «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم‌»[13] قانون بين المللي اسلام است اين نظير ﴿أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ﴾[14] كه نيست اين ﴿أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ﴾ يا بخشهاي ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن﴾[15] يا براي ﴿لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُس﴾[16] اينها جزء احكام اسلامي است كه در حوزه اسلامي پياده مي‌شود اما آن قواعد معاملاتي و قواعد عامه آنها كه مخصوص حوزه اسلامي نيست پيام جهاني اسلام است اين نظير صوم و صلات نيست خب «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم‌» يا ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾[17] يعني ناظر به ايها المسلمون است؟ ايها المسملون باهم مي‌خواهيد معامله كنيد ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ با كفار مي‌خواهيد معامله كنيد ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾ مگر مي‌شود انسان مالي را كه به كافري كه با دولت اسلامي زندگي مسالمت آميز دارد تعهد متقابل دارد تفاهم متقابل دارد چيزي را گران بفروشد كم بفروشد ثمن را بدهد مثمن را ندهد و مانند آن اينكه نيست كه «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم‌» اين است شما در كتابهاي فقهي در بحث جهاد ملاحظه فرموديد كافر حربي است جنگ است جنگ دو طرف است جنگ خوني است نايره جنگ مشتعل است حكومت اسلامي با حكومت كفر تعهد كردند تن به تن بجنگند عليٰ رجلاً برجل خب اين شرط نافذ است يك سرباز كه از آن طرف آمد يك سرباز هم بايد به جنگ او برود اين را در شرح لمعه خوانديد در كتابهاي ديگر هم خوانديد اگر يك سرباز از آن طرف آمده كه اينجا نمي‌شود هجمه كنند چند نفر بروند بريزند كه جنگ هم يك حساب و كتابي دارد بالأخره چه زماني بايد شروع بشود در چه وقتي شروع بشود جزء شرايط جنگي اين است اگر آنها يك نفر آمدند تن به تن بنا شد بجنگند يك سرباز از آن طرف آمده يك سرباز مسلمان بايد به جنگ او برود نه دو نفر

سؤال: ... جواب: آنجا كه چيز نبود تعهدي نكردند شرطي نبود آنجا كه عليٰ رجلاً برجلٍ بود همين طور است اين است كه سالار شهيدان حسين بن علي (صلوات الله و سلامه عليهما) اول تعهد كردند رجلا برجل بعد آن كوفي‌ها نقض عهد كردند همين بود فرمود من يك نفرم شما يك نفر تن به تن بجنگيم بعد ديدند نه نمي‌شود بعد عمر سعد ملعون دستور داد «أَنِ احْمِلُوا فَحَمَلَ النَّاسُ مِنْ‌ كُلِ‌ جَانِب‌»[18] غرض اين است كه اسلام يك دين جهاني است اين را يك فقيه و دو فقيه كه نگفت شما فرمايش مرحوم شهيد را كه در لمعه مي‌بينيد مي‌بينيد ادعاي اتفاق و اجماع مي‌كند در اين مسائل بين المللي اين آبروي اسلام است حيثيت اسلام است چگونه مي‌شود آدم تعهد بكند و عمل نكند وفاي به عهد اين است اداي امانت اين است رعايت شرط اين است رعايت عقد اين است اگر ما تعهد متقابل سپرده‌ايم «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم‌» نه عند شروطهم مع المومنين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم‌ مع المومنين و مع الكفار» از آن طرف حذف متعلق دليل بر عموم است نه اينكه مؤمنون با خودشان وقتي تعهد كردند مواظب عهدشان هستند پس اين وجوهي است كه درباره ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ﴾ گفته شد و ترازو [را] هم ذات اقدس الاه نصب كرده است آن برهان عقلي ترازوست آن وحي سماوي ترازوست آن روايت معتبر حديث اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) ترازوست هر كدام در بخش خاص خودشان

سؤال: ... جواب: براي تأكيد آن مسئله است يك وقت است كه دو چيز نيست البته يكي اينكه مي‌گويد مثلاً نماز بخوانيد يكي مي‌گويد نماز را ترك نكنيد يكي مي‌گويد روزه بگيريد يكي مي‌گويد افطار نكنيد اين دوتا معصيت نيست كه اگر كسي نماز نخواند _معاذ الله_ دوتا معصيت كرده يكي امر را اطاعت نكرده يكي اينكه نهي را مرتكب شده درباره صوم و صلات هم همين طور است اين براي اهميت مسئله است يكي حرمت عقلي دارد يكي حرمت نقلي دارد دوتا عقاب نيست يك عقاب است و اگر كسي اين ميزان را رعايت نكرده است آن وفاق ملي به شقاق و اختلاف تبديل مي‌شود آن ترازو در دل آدم است آيه سي سورهٴ مباركهٴ روم كه همان ترازوي درون را مطرح مي‌كند اگر كسي آن ترازو را به هم زد و طغيان كرده است به دام اختلاف مي‌افتد اين ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتىِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَْا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَالِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَاكِنَّ أَكْثرََ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون ٭ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ لَا تَكُونُواْ مِنَ الْمُشْرِكِين ٭ مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَ كَانُواْ شِيَعًا﴾[19] اگر طغيان نبود مي‌شود وفاق اگر استقامت بود مي‌شود وفاق اگر طغيان بود استقامت نبود مي‌شود شقاق و اختلاف و تحزب و امثال ذلك ﴿وَ كَانُواْ شِيَعًا كلُ‌ُّ حِزْبِ بِمَا لَدَيهِْمْ فَرِحُون﴾.

اما آنچه كه مربوط به بحثهاي قبل است و سؤال شده كه ما دوتا منطقه ممنوعه داريم يعني مقام ذات و اكتناه صفات ذاتي پس اين روايتي كه وجود مبارك حضرت امير دارد مرحوم كليني نقل كرده است كه «اعْرِفُوا اللَّهَ‌ بِاللَّه‌»[20] چيست شما الله را با الله بشناسيد و رسول را به رسالت بشناسيد «و اولوالامر را بالامر بالمعروف» و نهي از منكر بشناسيد اين روايات در كنار آن آيه‌اي است كه ﴿يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَه﴾[21] در محدوده ذات اقدس الاه راه نيست اما الله اسمي از اسماي حسناي خداست آنچه كه منطقه ممنوعه است هويت مطلقه است كه نام ندارد الله اسمي از اسماي الاهي است و از اسماي اعظم الاهي است انسان كه با معرفت خدا سر و كار دارد يا با مظاهر جزئيه سر و كار دارد نظير ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‌ أَنْفُسِهِم﴾[22] يا با مظاهر كليه سر و كار دارد مثل غالب بزرگاني كه مثلاً به جايي رسيده‌اند آنچه كه از همه اينها برتر است اين است كه آدم با ظاهر كار داشته باشد نه مظهر آن مقام ذات هويت مطلقه فوق ظاهر است او چيزي است كه الظاهر و الباطن و الاول و الاخر اسماي اويند ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن﴾[23] اين چهار اسم كه از اسماي اولي هستند تازه بيرون دروازه ذات‌اند آن هويت مطلقه نام ندارد شما مي‌خواهي با چه چيزي اشاره كني؟ يك عارف مي‌خواهد با چه چيزي اشاره كند يك حكيم مي‌خواهد به چه چيزي اشاره كند فرض كنيد ما مي‌خواهيم يك مطلب را ببينيم الان ما چشم باز كرديم اين مسجد و اين سالن و اين ستون را داريم مي‌بينيم اگر آن مبصَر فضا را پر كند ديد را پر كند ديدن را پر كند بيننده را پر كند آن وقت جا براي ديدن نيست شما مي‌خواهيد با اشاره ذهن يك مطلبي را در كنار ذهنتان بپرورانيد بگوييد آن اين اين دليل اين مدلول آن شيئي كه مطلق است و نامتناهي است مشار اليه شما را پر كرده در رفته اشاره شما را پر كرده در رفته مشير شما را پر كرده در رفته اين وسطها آدم مي‌شد غرق اين دست فروش‌ها را مي‌بينيد كه حاشيه خيابان بساط پهن مي‌كنند چيز مي‌فروشند اين دست فروشها اگر خواستند كنار اقيانوس اطلس طوفاني كه مي‌آيد به سرعت دويست كيلومتر آنجا بساط پهن كنند اصلاً او فرصت پهن كردن فكر نمي‌دهد به او كه بساط پهن كند آنجا نه جا براي عارف است نه جا براي حكيم اينكه گفتند «عنقا شكار كس نشود دام بازگير» ما آن را صدها بار تجربه كرديم ديديم آنجا راه نيست يك دست فروشي اگر برود كنار اقيانوس اطلس با آن طوفان بعد به ديگران بگويد آقا آنجا راه نيست آنجا جاي بساط پهن كردن نيست آنجا فرصت نمي‌دهند به كسي بساطش را پهن كند آن حقيقت بيكران به ما از خود ما نزديك تر است ما قبل از اينكه فهممان را بفهميم او را مي‌فهميم قبل از اينكه خودمان را بفهميم او را مي‌فهميم اين از بيانات نوراني اهل بيت است كه مرحوم كليني در همان جلد اول اصول كافي نقل كرده كه ذات اقدس الاه «عَارِفٌ‌ بِالْمَجْهُولِ‌ مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِل‌»[24] هر مطلب ناشناخته‌اي پيش خدا معلوم است يك و هر كافري هر ملحدي اول چيزي كه مي‌شناسد خداست منتها بيچاره نمي‌داند كه چه كسي را مي‌شناسد «مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِل‌» مگر ممكن است كسي آن حقيقت بيكران را نشناسد ولي بخواهد به او اشاره بكند بالأخره با لفظ و مفهوم و قالب‌گيري مي‌خواهد اشاره كند اين قالب‌گيري مثل بساط آن بساط دار است كه طوفان اين را مي‌برد اصلاً فرصت به قالب گيري نمي‌دهد اما الله تعيني از تعينات اوست بعضي‌ها با ظاهر كار دارند بعضي‌ها با مظهر كار دارند ظاهر هم بعضي‌ها با اسماي عظيم كار دارند بعضي با اسماي اعظم كار دارند مظهرند بعضي با آيه جزئي كار دارد بعضي با آيه كلي كار دارند وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) آن روايتهايي كه قبلاً هم نقل شده است فرمود: «مَا لِلَّهِ‌ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي‌»[25] فرمود از من بزرگتر خدا آيتي نيافريد وقتي كه مي‌گويد من يعني اهل بيت چون اينها يك نورند در حقيقت ديگر «مَا لِلَّهِ‌ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي‌»ا اينها آيت كبراي الاهي‌اند بنابراين آن «اعْرِفُوا اللَّهَ‌ بِاللَّه‌» و امثال ذلك ناظر به مقام تعين است.

اما در جرياني كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) «أَوَّلَ‌ مَا خَلَق‌»[26] است پس اول ما صدر چيست «أَوَّلَ‌ مَا خَلَق‌» داريم اول ما صدر داريم اول ما ظهر داريم تا چه كسي از كدام منظر به آفرينش نگاه كند اگر متكلمانه و حكيمانه به سبك حكمت مشاء و اينها نگاه بكنيم سخن از «أَوَّلَ‌ مَا خَلَق‌» است اگر يك قدري بالاتر نگاه كنيم سخن از اول ما صدر است يك قدري دقيقتر نگاه كنيم سخن از اول ما ظهر است هر چه كه قسمت فاعلي را تقويت كنيم و فعل را رقيقتر كنيم آنگاه از مسئله خلقت به صد ور و از خلقت و صدور به ظهور مي‌رسيم

اما سوالي كه مربوط به بهشت است كه آيا بهشت جسم است درخت دارد بله بهشت دو قسم است بهشت ﴿و لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان﴾[27] اين بهشت جسماني و حسي يقينا درخت دارد يقينا نهر دارد يقينا جسم دارد يقينا لذايذ حسي دارد كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في‌ جَنَّاتٍ وَ نَهَر﴾[28] اين مال اين اما آن بهشت روحاني ﴿في‌ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِر﴾[29] يا آنچه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ فجر است كه ﴿فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى ٭ وَ ادْخُلىِ جَنَّتى‌﴾[30] آنجا ديگر منزه از شجر و حجر است اما اين بهشتي كه ﴿جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾[31] واقعاً داراي اينها است نه براي تفهيم ديگران.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] ـ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص241.
[2] ـ كافي، ج8، ص312.
[3] یس/سوره36، آیه1-4.
[4] الرحمن/سوره55، آیه7-8.
[5] هود/سوره11، آیه56.
[6] ـ كافي، ج2، ص292.
[7] ـ وسائل الشيعه، ج6، ص172.
[8] مزمل/سوره73، آیه17.
[9] هود/سوره11، آیه44.
[10] هود/سوره11، آیه95.
[11] توبه/سوره9، آیه46.
[12] محمد/سوره47، آیه38.
[13] ـ تهذيب الاحكام، ج7، ص371.
[14] بقره/سوره2، آیه43.
[15] نساء/سوره4، آیه11.
[16] نساء/سوره4، آیه11.
[17] مائده/سوره5، آیه1.
[18] . وقعة صفين، النص، ص388.
[19] روم/سوره30، آیه30-32.
[20] ـ كافي، ج1، ص85.
[21] آل عمران/سوره3، آیه28.
[22] فصلت/سوره41، آیه53.
[23] حدید/سوره57، آیه3.
[24] ـ كافي، ج1، ص91.
[25] . بحار الأنوار، ج‌23، ص206.
[26] ـ كافي، ج1، ص442.
[27] الرحمن/سوره55، آیه46.
[28] قمر/سوره54، آیه54.
[29] قمر/سوره54، آیه55.
[30] فجر/سوره89، آیه29-30.
[31] بقره/سوره2، آیه25.