83/09/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 112 تا 115
﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ وَ لاَ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾ ﴿وَ لاَ تَرْكَنُوا إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمْ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ﴾ ﴿وَ أَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرَي لِلذَّاكِرِينَ﴾ ﴿وَ اصْبِرْ فإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ﴾
قرآن كريم حقيقتي را كه براي تأمين سعادت انسان نازل كرده است متاع سنگيني ميداند كه وزين است فرمود ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾[1] و براي ترسيم اين حقيقت آن مثال سورهٴ مباركهٴ حشر را بيان فرمود كه ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون﴾[2] طبق اين دو مطلب كه اولي ثقيل و وزين بودن وحي است دومي توانفرسا بودن وحي كه كوهها توان تحمل آن را ندارند انسان براي اينكه بتواند اين وحي را بفهمد و بپروراند و اجرا كند و منتشر كند بايد خليفه يك انسان موجود مقتدري باشد تا يك قدرتي نداشته باشد توان تحمل اين وحي را نخواهد داشت لذا ذات اقدس الاه به انسان آن فطرت و روح الاهي را كه از خودش حكايت ميكند و آيت عظماي خود اوست ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[3] به انسان عطا كرده است و اگر انسان آن عطيه الاهي را كه در حقيقت آن خليفه خداست آن را محكوم نكند و در درون ساختار هويت خود يك سقيفهاي تشكيل ندهد كه آن را خانهنشين بكند اين ميتواند هم ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾ را خوب تحمل بكند در حد خود هم ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ﴾ را اطاعت بكند و اگر در درون خود خداي نكرده يك سقيفه بني ساعدهاي تشكيل داد و آن غدير ولايت را منكر شد و روح را به بند كشيد ديگري به جاي روح مينشيند آن وقت او نه توان ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾ را دارد نه توان ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ﴾ را دارد خداي سبحان فرمود شما اين وحي را بايد تحمل كنيد اول فرمود قائم باشيد چيزي هم كه وسيله قيام شماست كه نماز است و عمود دين است آن را اقامه كنيد بعد هم فرمود مستقيم باشيد اصل قيام كه ﴿قُومُوا لِلَّهِ قانِتين﴾[4] بهترين حالت خدمات از يك سو دفاع از سوي ديگر است انسان اگر بخواهد كاري را انجام بدهد يا دفاعي بكند حالتهاي گوناگوني دارد در آن حالتي كه مستلقي است يا مهبنطه است مضتجع است به پشت خوابيده يا به پهلو خوابيده يا نشسته است يا در حال برخاستن است هيچكدام از اين حالات آن قدرتمندترين حالت انسان را نشان نميدهد مهمترين حالتي كه انسان با آن ميتواند خدماتي ارائه كند يا دفاعي بكند همان حالت قيام است وقتي ايستاده است مقتدرترين حالات اوست و اينكه ميگويند فلان شخص يا فلان گروه ايستادگي دارند منظور ايستادن فيزيكي نيست كه ايستاده است اي بسا افرادي كه نشستهاند ولي ايستادگي دارند و اي بسا افرادي كه ايستادهاند اما اينها قاعدند جزء قواعد من الرجالاند منظور از اين قيام حالت ايستادگي است كسي كه يك جا نشسته دارد تحقيق ميكند او در مسائل فرهنگي ايستادگي كرده است در حالي كه نشسته است منظور از قيام و استقامت همان حالت ايستادگي و مقاوم بودن و آماده بودن است گاهي به ما ميفرمايد با قدرت اين مطالب را بگيريد اگر به يحييٰ (سلام الله عليه) فرمود ﴿يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ﴾[5] و يا اگر به ساير بني اسرائيل گفته شد ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[6] به همه ما هم ميفرمايد ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[7] با قوه بايد بگيريد قوه به اين است كه انسان حالت ايستادگي داشته باشد اين ايستادگي وقتي كامل ميشود كه انسان مستقيم باشد استقامت بالاتر از قيام و قائم بودن است حالا يا اين حروفي كه در آن وارد شده است مثل الف و سين و تا معاني بهتري و بيشتري را ميرساند كه در اين گونه از موارد زيادة المباني تدل علي زيادة المعاني است مثل اينكه اقتدار بالاتر از قدرت است اقتراب بالاتر از قرب است وقتي فرمود ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَر﴾[8] اين قرب شديد را ميرساند اگر گفتيم خداي سبحان مقتدر است ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِر﴾[9] اين بالاتر از قدير است مقتدر بودن بالاتر از قدير است مقترب بودن بالاتر از قريب و نزديك بودن است مستقيم بودن قويتر از قائم بودن است اگر اين حروف براي زيادي معناست اين استقامت براي آن قيام بيشتر و آمادگي بيشتر است تا انسان بتواند آن مأموريتها را بهتر انجام بدهد خداي سبحان براي اينكه انسان به اين فضيلت برسد و مستقيم بشود وصف خودش را ذكر كرده فرمود كارهاي من براساس استقامت است مقام ذات كه در دسترس كسي نيست اكتناه صفات ذات هم در دسترس كسي نيست اين دو منطقه جدّاً منطقه ممنوعه است كه كسي به آن راه ندارد عمده وجهالله است و فيض الله است و ربوبيت اوست و خالقيت اوست و افاضات اوست و نورانيت اوست كه اينها افعال الاهياند در اين منطقه فرمود من كارهايم مستقيم است كار مستقيم چند خصوصيت دارد صراط مستقيم چند خصوصيت دارد نه اختلاف پذير است يك نه تخلف پذير است دو نه بطلان پذير است سه اينها جزء ويژگيهاي رسمي صراط مستقيم است صراطي كه در آن اختلاف باشد مستقيم نيست اختلاف معنايش اين است كه فراز و نشيبي دارد به تعبير عطار نيشابوري فراز و فرودي دارد اين اصطلاح فراز و فرود از لطايف تعبيرات جناب عطار نيشابوري است در آن منطق الطير يا فراز و فرودي دارد بعضي جاها بلند است بعضي جاها پست است بعضي جاها گود است بعضي جاها برجستگي تپه ماهوري بيجا دارد اين يكسان نيست اين را ميگويند اختلاف. تخلف آن است كه بعضي جاها اصلاً راه نيست درّه است اختلاف اين است كه گاهي الف باشد گاهي با كه با جاي الف بنشيند الف جاي با بنشيند در خِلفهٴ او قرار بگيرد اين را ميگويند اختلاف تخلف ترك بي بديل است يعني الف را ما از جا برداريم چيزي هم به جاي آن نگذاريم اين را ميگويند صراط مستقيم لا اختلاف فيه و لا تخلف نه اختلاف دارد نه تخلف اين دو مطلب است كاملاً از هم جداست صراط مستقيم لا اختلاف فيه و لا تخلف صاف و مستقيم است اين يك اين دو به مقصد هم ميرسد آن راهي كه به مقصد نرسد هدفمند نباشد پايانش مشخص نباشد ديگر صراط نيست چه رسد به اينكه مستقيم باشد مثل سبيل الغي كه به بيراهه ميرود همان است كه فرمود ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُون﴾[10] در سورهٴ مباركهٴ هود آياتي كه قبلاً خوانديم اين بود كه ذات اقدس الاه فرمود تمام كارها به دست من است و من هم علي صراط مستقيم امور را اداره ميكنم در همين سورهٴ مباركهٴ هود اين بخشش قبلاً خوانده شد آيه ٥٦ سوره هود اين است كه ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقيم﴾ هم مستقيم است براساس صراط مستقيم كار ميكند اختلافي در آن نيست تخلفي در آن نيست از نفيِ اختلاف و تخلف به اين ياد كرده است كه ﴿فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْويلاً﴾[11] ما گوناگون كار نميكنيم كارهاي ما يك دست است در بين انبيا و امم فرقي نميگذاريم بين حال و گذشته و آينده فرقي نميگذريم نه تبديل پذير است نه تحويل پذير ﴿فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْويلاً﴾ اين تحويل و تبديل ميتواند دو عبارت باشد از آن اختلاف و تخلف نه اينكه سنتهاي ما جوراجور است نه اينكه سنتهاي ما گاهي هست و گاهي نيست پس مسئله تبديل ميشود اختلاف مسئله تحويل ميشود تخلف در سنت الاهي در صراط مستقيم نه اختلاف است و نه تخلف يكسان و يكدست است خب خداي سبحان اين كاره است و بارها ملاحظه فرموديد همانطوري كه قرآن مثل باران نيست كه نازل شده باشد خداي سبحان مطر را به تعبير خودش نازل ميكند وَتْقْ را نازل ميكند بارشهاي برف و اينها همان جزء نزولات آسماني است اما آن طوري كه باران را نازل كرده برف و تگرگ را نازل كرده آن طور كه قرآن را نازل نكرده ملاحظه فرموديد در بحثهاي قبله به اين نتيجه رسيديم كه اينكه فرمود ما قرآن را نازل كرديم ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْر﴾[12] ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ﴾[13] قرآن را آويختيم نه انداختيم اگر كسي در بالا باشد طناب را از بالا آويزان كند تا ديگران كه در چاهاند اين طناب را بگيرند و بالا بيايند اين ميگويد من طناب را انزال كردم انزلت الحبل يعني آويختم نه اندختم طناب انداخته شده مشكل خودش را حل نميكند چه رسد مشكل گرفتاران در بند را همه اين طنابهايي كه در اين مغازههاي طناب فروشي هست يك گوشهاي افتاده ديگر اينكه فرمودند ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً﴾[14] اين طناب را تا نگه ندارند ميافتد اين مشكل خودش را حل نميكند اين چگونه ميتواند عاصمِ معتصمان خود باشد آن طنابي عاصم معتصمان است كه از جاي بلندي آويخته شده باشد و در جاي مستقر و مستحكمي بند شده باشد تا معتصمان را نجات بدهد اين طوري كه باران را نازل كرده كه قرآن را نازل نكرده آويخت نه انداخت همان طور روح ما را به ما افاضه كرده نفخ كرده نه آن طوري كه باران را انداخته آنگونه روح ما را به بدن متعلق كرده باشد اين ﴿نفخت فيه من روحي﴾ اين ياي روح نشانه پيوند ناگسستني اين خليفه است با مستخلف عنه آن روح ما را آويخت به بدن ما متعلق كرد نه انداخت اين طور نيست كه ما در محدوده بدن باشيم بلكه اين طناب روحاني اين بدن را دارد اداره ميكند كه بدن را هم به همراه خود بالا ببرد «اقرأ و ارْق»[15] خب اگر اين روح ﴿و نفخت فيه من روحي﴾ چنين چيزي است اين ميتواند آن حبل الاهي را درك بكند و تمسك بكند و بالا برود و ديگران را هم همراه خود بالا ببرد فرمود ﴿إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[16] من روي صراط مستقيمم صراط را خودم درست كردم در مقام سوم يعني مقام فعل نه مقام اول و دوم شما هم همينجا باشيد باهم ميرويم اين كه ميگويند با خدا هستي خدا با شما هست اين مربوط به فصل سوم است اين را يكبار و دوبار نبايد بگوييم روزي چند بار بايد با اين دوتا اصل با منطقه ممنوعه سر و كار داشته باشيم كه مقام ذات ما را راه نميدهند يك اكتناه صفات ذاتي هم كسي را راه نميدهند دو اين دو منطقه منطقه ممنوعه است سه ماييم و فعل خدا ماييم و فيض خدا اين «ان الله مع الصادقين»[17] اين است ﴿و هو معكم﴾[18] اين است شما با خدا باشيد خدا با شما هست اين است «من كان لله كان الله له»[19] اينها همه براي فصل سوم منطقه سوم مرحلهٴ سوم يعني فيض خداست اين فيض خدا به ظهوراتي درميآيد اگر يك وقتي مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) نقل كرد ديگران هم نقل كردند كه ذات اقدس الاه به موساي كليم فرمود من كه مريض شدم چرا به عيادتم نيامدي عرض كرد شما كه منزه از بيماري هستي فرمود فلان مومن كه مريض شد منم اين مقام فعل خداست مقام فعل هم شما در اين اسماي نوراني جوشن كبير وقتي ميخوانيد بسياري از اينها اسماي فعليه خداست و موضوع قضيه الله است و محمول قضيه اينها هستند اينها محمولاتي هستند كه از مقام فعل انتزاع ميشود نه از مقام ذات من با فلان شخص بودم چرا «مَنْ حَارَبَنِي حَارَبْتُه»[20] مرحوم كليني در همان جلد دوم اصول كافي نقل كرد اگر كسي مومني را اهانت بكند من را اهانت كرده است براي اينكه من يعني مقام سوم يعني مقام فعل يعني مقام ظهور اين شخص مظهرِ من است شما به عنوان تشبيه معقول به محسوس بيگانهاي را در جهان ميبينيد نيست يك وقتي يك بيگانهاي فرشي را رنگ ميكند يا يك بلوز و ژاكتي را رنگ ميكند ولي اگر يك بسته كاموايي را به يك بافنده ماهري بدهند اين اول يك بسته كاموا بيش نيست اين بافنده ماهر اين مِغزل سراي ماهر اين را به صورت ژاكت و بلوز در ميآورد يك جايش آستين است يك جايش يقه است يك جا سينه است يك جا پشت است گلهاي گوناگون نقشهاي گوناگون به صورت درخت به صورت پرنده به صورت انسان به صورت حيوان به صورت نهر روي همين بلوز و ژاكت درميآورد همهاش همان نخ است وقتي كه برچيد دوباره اين را باز كرد باز هم به صورت گلوله كاموا در ميآيد اما اينكه كه گفتند
اين همه عكس مي و رنگ مخالف كه نمود يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد
اين ميشود وجه الله فرمود يك وقتي ميشود ما اين بساط را جمع ميكنيم ﴿كل من عليها فان و يبقی وجهه﴾ اين همان ميماند ﴿كل شيء هالك الا وجهه﴾[21] اين دو شما در سراسر قرآن نميبينيد هرجا سخن از فنا و فلاكت و موت است الله را استثنا ميكند او بزرگتر از آن است منزهتر از آن است اجلّ از آن است كه در استثنا قرار بگيرد آن جاي توهم نيست كه همه چيز ميميرند مگرخدا اصلاً نبايد چنين چيزي را تلفظ كرد لذا قرآن به ما نياموخت كه شما بگوييد مگر خدا هر چه استثنا ميشود وجه خداست يعني فيض خدا آن لطف خدا آن وجه خدا آن فيض مستمر خدا او از بين رفتني نيست او «دائم الفضل علي البريه»[22] است او «دائم الفيض علي البريه» است و مانند آن اين گاهي باز است مثل همان كامواي بافته شده يكجايش آستين است يك جايش يقه است يك جايش گل و بوته است يك جا سينه است يك جا پشت گاهي جمع ميشود ميشود همان يك بسته كاموا ﴿يوم نطوي السماء كطي السجل للكتب﴾ ﴿و الارض جميعاً قبضته يوم القيامة و السمٰوات مطويّات بيمينه﴾[23] گاهي باز ميكند گاهي ميبندد اين چنين نيست كه اگر اين همه افعالي كه گفته شد ﴿من ذا الذي يقرض الله قرضا حسنا﴾[24] اين مجاز باشد يا مضافي در تقدير باشد هيچ كدام از اينها مَجاز نيست هيچ كدام تقدير نيست منتها محور همه بحثها فصل سوم است يعني مقام فعل است و گرچه موضوع قضيه با محمول قضيه در تمام قضايا باهم متحدند اما محور تعيين اتحاد به دست محمول قضيه است نه موضوع قضيه شما بارها اين مثالها را هم ملاحظه فرموديد الان سه تا قضيه ترسيم ميكنيد در هر سه قضيه ما يك موضوع داريم محمول داريم اين موضوع و محمول هم باهم متحدند ولي محور اتحاد فرق ميكند شما يك وقتي ميگوييد زيد ناطق اينجا موضوع و محمول باهم متحدند دو يك وقتي ميگوييد زيد عالم اينجا موضوع و محمول باهم متحدند سه زيد قائم اينجا موضوع و محمول باهم متحدند در هر سه قضيه موضوع زيد است يك براي هر سه قضيه يك رابطي به نام هو ذكر ميكنيد دو، ميگوييد زيد هو ناطق زيد هو عالم زيد هو قائم خب اين هو كه رابط است و اين موضوع و محمول كه باهم متحدند محور اتحاد كجاست در هر سه جا موضوع زيد است اما سه قضيه است سه تا مدار دارد سه تا محور دارد وقتي گفتيد زيد هو ناطق مدار اتحاد ذات است يعني در مقام ذات انسان با نفس ناطقه متحد است وقتي گفتيد زيد هو عالم يعني پايينتر از ذات در مقام وصف اين زيد با اين وصف متحد است وقتي گفتيد زيد هو قائم يعني نه در مقام ذات نه در مقام وصف پايينتر در مقام فعل زيد با عنوان قائم متحد است اين جوشن كبير از همين قبيل است همه اسما كه از قبيل هو الحي القيوم نيستند كه هو العليم نيستند كه هو القدير نيستند كه او قابض دارد آخذ دارد باسط دارد عفوّ دارد منتقم دارد رحيم دارد ودود دارد و مانند آن جُلّ اين اسماي نوراني اسماي فعليه خداي سبحاناند و اسناد هم اسناد الي ما هو له است و حقيقت هم است بنابراين اينچنين نيست كه جريان ﴿من ذا الذي يقرض الله قرضا حسنا﴾ بشود مجاز يا مضافي در تقدير باشد همه اينها حقيقت است منتها ما بايد بدانيم كه مدار اتحادِ موضوع و محمول در فصل سوم است يعني مقام فعل است نه مقام ذات و نه مقام وصفِ ذات در جريان صراط مستقيم اين است فرمود كارهاي خدا مستقيم است شما هم خليفه خداييد آن طوري كه قرآن كلام خداست كلام خدا را خليفه خدا ميفهمد من هم قرآن را آويختهام هم شما را آويختهام نه قرآن را انداختهام نه شما را انداختهام شما يك دستتان به طرف من است اين روح مجردي كه داريد با من حرف ميزنيد خب اگر من را درك نكنيد چگونه ميگوييد ﴿اياك نعبد و اياك نستعين﴾[25] اين انسان آن سمت را دارد منتها بايد اين را توجه داشت كه همه اينها از بالا آمدهاند و همه اينها آويخته شدهاند اما همهشان ﴿مِنْ لَدُنْ حَكيم﴾[26] نيستند مثل اينكه همهشان صادر اول نيستند همهشان از خدايند يك همهشان به سوي خدايند دو اما آن كه مستقيماً از خداست و سرانجامش به سوي خداست آن انسان كامل است مثل اهل بيت (عليهم السلام) كه به مقام ﴿دنا فتدلي﴾[27] ميرسند اين طور نيستند كه همه از خدايند همهشان بشوند صادر اول اول ما خلق الله هم مشخص است كه حضرت فرمود «نور نبينا»[28] فرمود «نور جدي» اين ميشود اول ما خلق الله اين ميشود اول ما خلق الله كه بلا واسطه از ذات اقدس الاه صادر شده است كسي كه در قوس صعود آخرين درجه را ميتواند طي كند تا به ﴿دنا فتدلي﴾ برسد باز همان كسي است كه از همانجا آمده ديگران از اين اسماي حسناي وسط تنزل كردند حد اكثر هم به همانجا ميرسند الان ميگويند وقتي باران آمده اين نهرها و جويها همه به طرف دريا رواناند اين طور نيست كه اين نحر و جدول و اينها به غير دريا بخواهد مايل باشد به طرف دريا روان است اما آن آبهاي كم در همان لبهٴ دريا كه رسيدند ميايستند ولي سيل خروشان كه آمده خيلي از اين آبها را ميشكافد تا وسطهاي دريا هم ميرود اين طور نيست كه هر باراني هر نهري به عمق دريا برسد يا به وسط دريا برسد كه حالا بايد سيل باشد تا بخشي از دريا را بشكافد جلوتر برود هر آبي بالأخره خودش را به دريا ميرساند اين ﴿انا لله و انا اليه راجعون﴾[29] اين نيست كه تك تك ما به ﴿دنا فتدلي﴾ ميرسيم مگر تك تك ما از آنجا آمديم هر كسي از هر جايي آمده به همانجا برميگردد آن كه صادر اول است از مقام ﴿دنا فتدلي﴾ تنزل كرده در مقام عروج و صعود هم به ﴿دني فتدلي﴾ ميرسد بنابراين ماييم همسفر قرآن باهم آمديم با هم ميرويم اين قافله انسانيت وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) باهم آمدند باهم هم ميروند ما با مراحل وسطاي قرآن كريم و حكيم مربوطيم باهم آمديم باهم ميرويم از ما توقع ندارند كه آن كنه قرآن را ما درك بكنيم از وجود مبارك سيد الشهدا رسيده است از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليهما) رسيده است كه «قرآن عباراتي دارد للعوام اشاراتي دارد للخواص لطايفي دارد للاولياء حقايقي دارد للانبياء» حالا ما دسترسي به آن حقايق كه نداريم براي ما نيل به اشارات و لطايف ممكن است ولي بالأخره غالباً يا در عبارات سرگرميم يا كمي هم از لطايف و اشارات طرفي ميبنديم ما ميتوانيم همراه اين قرآن كريم برويم چون همراه قرآن كريم آمديم فرمود من بر صراط مستقيمم شما هم خليفه منيد در صراط مستقيم باشيد اگر اين كار را كرديد فرشتگان من مأمورند به حضور شما بيايند بر شما سلام عرض ميكنند خب اينكه فرشتگان نازل ميشوند ﴿الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة﴾[30] همين است ديگر اين ملائكه آمدنش يك نحوه سجده و احترام و تكريم است ديگر اين اختصاصي به انبيا و اوليا كه ندارد فرمود ﴿فاستقم كما امرت و من تاب معك﴾ هر مؤمني در ايمان خودش مستقيم باشد در درك و عملش مستقيم باشد نه اختلاف داشته باشد نه تخلّف داشته باشد هدفمند باشد فرشتگان بر او نازل میشوند حالا تا اين مومن چه حدي باشد آن فرشتگاني كه حمله عرشاند آنها كه براي هر كسي نازل نميشوند كه فرشتگاني كه مدبرات امرند ﴿و ما يعلم جنود ربك الا هو﴾[31] اين همه ملائكه صافات ملائكه ديگر هر كدام يك مأموريتي دارند براي گروه مخصوص نازل ميشوند كه ﴿الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُون﴾[32] اين مصداق بارزش جريان احتضار است وگرنه اطلاق آيات شامل غير احتضار هم ميشود در غير حالت احتضار هم مؤمنان ميتوانند مهبط فرشتگان باشند منتها فرشتگان متوسط براي مومنان متوسط اوحدي از ملائكه براي اوحدي از انسانها به هر تقدير فرمود شما قائم باشيد بعد مستقيم باشيد تا بتوانيد اين بار الاهي را به خوبي حمل كنيد طغيان نكنيد تجاوز نكنيد اختلاف و تخلف نداشته باشيد بي هدف نباشيد تا اينكه هم بركات ظاهري بر شما نازل بشود هم بركات باطني در بخشهايي از قرآن فرمود كه خداي سبحان نسبت به عدهاي ﴿أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً﴾[33] هم نعمتهاي ظاهري هم نعمتهاي باطني اگر يك ملتي مستقيم بود هم نعمت باطني را ميتواند ادراك كند متنعم شود نظير آنچه كه در حم سجده و احقاف و اينها هست كه ﴿الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ﴾[34] اين مضمون در دو جاي قرآن هست هم نعمتهاي ظاهري را ادراك بكند كه فرمود ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقا﴾[35] يعني اگر يك ملتي مستقيم باشند ما باران به موقع ميفرستيم اين چنين نيست كه بين اعمال مردم و حوادث روزگار هيچ ارتباطي نباشد اعمال مردم را ما كنترل ميكنيم حوادث جوي را ما كنترل ميكنيم آنچه كه در جهان امكان هست تحت تدبير مدبرات ماست ما به اندازه لازم قطرات باران را ميفرستيم اگر اينها لايق باشند كه به مزرعه و مرتع اينها ميفرستيم نبودند كه به بيابانها سرازير ميكنيم اينكه فرمود ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقا﴾ همين است اين نماز استسقا خواندن هم همين است آن بركات معنوي را هم در سورهٴ مباركهٴ حم سجده بيان كردند هم در سورهٴ مباركهٴ احقاف در سوره حم فصلت آيه سي اين است كه ﴿الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُون﴾ ميبينيد بعضي انسانها در كارهاي مهم وارد ميشوند و هيچ احساس ترسي ندارند بالأخره خوفْ آمدنش و رفتنش طمأنينه و آرامش آمدن و رفتنش همه علت ميخواهد اين طور نيست كه چيزي بي سبب و بي علت در صحنه نفس پديد بيايد و بي جهت هم برود يك وقت است كه ﴿سَنُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْب﴾[36] است فرمود ما در دلهاي دشمنان شما ترس ايجاد ميكنيم كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) منصور به رعب بود اين رعب از ناحيه اوست يا انسان _معاذ الله_ بايد بگويد كه هيچ چيز در عالم حساب و كتابي ندارد خب اگر اين شد سنگي روي سنگ بند نميشود اگر كسي نظام علي و معلولي را نپذيرد ميشود شانس و بخت و اتفاق آن وقت هيچ انديشهاي نميتواند داشته باشد اگر كسي نظام علي و معلولي را نپذيرفت نظام علت و معلول را نپذيرفت ربط ضروري علت و معلول را نپذيرفت خب از كجا شما دوتا مقدمه تشكيل داديد فلان نتيجه را بگيريد اگر اين دوتا مقدمه علت علمي نتيجه نباشند اگر آن نتيجه معلول علمي اين دو مقدمه نباشد ممكن است شما دو مقدمه را تشكيل بدهيد و نتيجه نگيريد آن وقت انسان ميتواند فكري داشته باشد انديشهاي داشته باشد اين چنين نيست منكر عليت اصلاً صاحب انديشه نخواهد بود اولين چيزي كه بشر ميفهمد همين ربط علّي و معلولي است خب اگر اين است اين ترس بيجا ميآيد يا بيجا ميرود اين آرامش و طمأنينه بيجا ميآيد يا بيجا ميرود يا حساب و كتابي در عالم هست فرمود ما درلهاي يك عده ترس ايجاد ميكنيم ﴿سَنُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْب﴾ در دلهاي يك عده آرامش ايجاد ميكنيم فرشتگان ما ميآيند ﴿أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا﴾ اين كه دلداري و تسليت كه نيست كه آمدن آنها يعني نازل كردن آرامش و طمأنينه اينها فيض طمأنينه و سكينت نازل ميكنند كه فرمود ﴿أَنْزَلَ السَّكينَةَ في قُلُوبِ الْمُؤْمِنين﴾[37] خب ﴿أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُون﴾ اين آيه سي سورهٴ مباركهٴ فصلت بود
در سورهٴ مباركهٴ احقاف به اين صورت بيان شده است كه آيه سيزده سورهٴ مباركهٴ فصلت اين است ﴿إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون﴾ اينها بركتهاي معنوي است بركتهاي مادي را هم در آيه شانزده سورهٴ مباركهٴ جن بيان كرده ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقا﴾ خدا رحمت كند مرحوم بوعلي را ابنسينا يك رسالهاي نوشته به نام رسالة البر مهمترين كتاب ايشان در فلسفه همان الاهيات شفاست ايشان هم در الهيات شفا اين فرمايش را دارند هم در آنجا گفتند من در اين زمينه يك رساله جداگانه نوشتم فرمود «دع هولاء المتشبهة بالفلاسفه» يا «دع هولاء المتفلسفه» فرمود اينها متفلسفاند نه فيلسوف آن كه ميگويد نماز استسقا چه اثري دارد آنكه ميگويد دعاي باران چه اثري دارد آنكه نميتواند ثابت كند بين عبادت مردم و آمدن باران اثر ندارد او كه فيلسوف نيست اين متفلسف است فرمود ما در اين زمينه رساله نوشتيم دعا اثر دارد قرباني اثر دارد اين را اكثر تعبير كردند نه همه فرمود درست است در بين كارهاي مردم بعضي از كارهاست كه قابل دفاع نيست خب بالأخره عوام چهارتا خرافات هم دارند فرمود اكثر كارهايي كه مسلمانها ميكنند قابل دفاع است اينها سنتهايي است از طرف رهبران الاهي به اينها رسيده نگوييد صدقه چه اثري دارد نگوييد صله رحم چه اثري دارد نگوييد نماز استسقا چه اثري دارد نگوييد نماز باران چه اثري دارد نگوييد ما اگر خوب بوديم چه كار به اين توده ابري [دارد] كه از كنار درياي مديترانه دارد ميآيد بالأخره او يك راهنمايي دارد بين ما و او يك پيوند ناگسستني است چون همه ﴿إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾ هستيم ما ﴿كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرين﴾[38] هستيم فرمود «دع هولاء المتفلسفة او المتشبهة بالفلسفه فان اكثر ما يقر به الجمهور حق» البته در دست مردم چهارتا كار عوامي غير قابل دفاع هم هست خب همين آيه سند است اينهاست كه حكيم پرور است ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقا﴾ حالا گاهي انسان مضطر ميشود نماز استسقا هم ميخواند ولي نيازي به نماز استسقا نيست اگر بود خب واجب ميكرد براي ما فرمود شما مستقيم باشيد مأموران ما ميدانند چقدر باران به شما بدهند چقدر آب به شما بدهند چقدر هواي آزاد به شما بدهند شما اين را هدر ندهيد پس استقامت هم بركات ظاهري دارد هم بركات باطني دارد هم فرشتهها نازل ميشوند هم باران نازل ميشود هم معارف قرآني تأمين ميشود منتها هم علماي شيعه نقل كردند هم علماي سني نقل كردند هم مرحوم ابوالفتوح رازي نقل كرده است هم قرطبي در جامع خود ذكر كرده هم در بيان السعاده آمده كه از ابن عباس نقل كردند كه به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند كه «ما اسرع اليك الشيب» چرا زود پير شدي فرمود «شيبتنى هود و اخواتها»[39] قرطبي از ابوعلي سري نقل ميكند كه من وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را در عالم رويا ديدم گرچه خواب حجت نيست ولي خب شواهدي آن را تأييد ميكند حضرت را خواب ديدم به حضرت عرض كردم شما كه فرمودي سوره هود مرا پير كرده منظورتان كدام آيه است فرمود اينكه خداي سبحان دستور دارد ﴿فاستقم كما امرت و من تاب معك﴾ اين من را پير كرده براي اينكه من چقدر بايد جان بكنم تا همراهاني داشته باشم كه خلاف نكنم به اينها بگويم بالأخره آنچه كه رهزن شماست نه براي شما ميماند نه شما براي او ميمانيد خودتان را ارزان نفروشيد اين بازيگريهاي دنيا شما را ارزان نخرد من به تك تك اينها بايد سفارش بكنم لحظه لحظه بايد دنبال اينها باشم كه آنجا اشتباه نكنيد آنجا باهم درگير نشويد آنجا دنبال هوس نرويد يك كاري كه زيد دارد ميكند تقويتش كنيد كارهاي خير فراوان است شما يك كار ديگر انجام بدهيد من در لحظه لحظه بايد دنبال اينها بروم اين مرا پير كرده فرمود آنچه كه من را پير كرده همان است كه فرمود ﴿و من تاب معك﴾ گرچه در طليعه سوره مباركه هود اين مطلب اشاره شده سيّدنا الاستاد اين را نقل ميكند بعد ميفرمايد در بحث روايي ما خواهيم گفت كه اين جمله نميتواند عامل پيري حضرت باشد براي اينكه وجود مبارك حضرت فرمود «شيبتني هود و الواقعه»[40] در روايت ديگر فرمود سوره واقعه هم من را پير كرده و در سوره واقعه كه سخن از امر به استقامت نيست اصلاً معلوم ميشود آنچه كه پير كننده است ياد معاد است كه مشترك بين اين دوتا سوره است و قيامت هم روزي است كه آدم را پير ميكند كه ﴿يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شيباً﴾[41] اين در طليعه بحث سورهٴ مباركهٴ هود گفته شد اين فرمايش فرمايشِ خوبي است ولي منافات ندارد كه هم اين عامل پيري باشد كه توانفرساست بالأخره هم آن عامل .
«و الحمد لله رب العالمين»