83/09/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 109 تا 112
﴿فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هَؤُلاَءِ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا كَمَا يَعْبُدُ آباؤُهُم مِن قَبْلُ وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنقُوصٍ﴾ ﴿ وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَرِيبٍ﴾ ﴿ وَ إِنَّ كُلّاً لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمَالَهُمْ إِنَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ﴾ ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ وَ لاَ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾
بعد از نقل داستان انبيا (عليهم السلام) و امتهاي آنها هم براي بازگو كردن خلق و خوي غالب مردم و هم براي دستور صبر و استقامت به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود جامعه اسلامي بدانند مستقيماً شما آگاه باشيد بعد آنها هم آگاه باشند كه آنچه را كه مشركان رفتار ميكنند نظير پيشينيان آنهاست كه ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُم﴾[1] و همان طوري كه گذشتگان آنها بي نتيجه ماندند و به دست عذاب سپرده شدند اين گروه هم بي نتيجه ميمانند و معذَّب خواهند شد و روز عذاب اينها هم روز مشخص است به نام قيامت بعد از بازگو كردن جريان مشركان حجاز فرمود اينها كه مشرك و بت پرست بودند و بت پرستاند اگر مشكلي دارند خيلي مهم نيست آنها كه دين وجود مبارك موساي كليم را پذيرفتند بعد از قبول نكول كردند و اين مشكلات را به بار آوردند ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الكِتَابَ﴾ اينها هم قبول كردند بعد ﴿فَاخْتُلِفَ فِيهِ﴾ بعد از قبول اختلاف كردند خطر مهم آن است كه اختلاف در كتاب از توده مردم نيست يك وقت است اختلاف در تقسيم اراضي است اختلاف در تقسيم معدن نفت و گاز است اينجا ممكن است مردم دو گروه يا سه گروه بشوند گرچه در آنگونه از موارد هم قسمت مهم اين اختلاف به عهده رهبران سياسي است لكن هر گونه اختلافي كه در مسائل ديني پديد بيايد مسئول مستقيمش رهبران دينياند يعني علماي ديناند در اين بخش مستقيماً ذات اقدس الاه با بازگو كردن اختلاف در دين عالمان دين را مسئول ميدانند اگر آنها اختلاف نميكردند توده مردم در تفسير تورات در تفسير انجيل و مانند آن اختلافي نداشتند امر به استقامت هم ناظر به رهبران ديني و علمي است اگر اينها واقعاً مستقيم باشند توده مردم هم مستقيماند غرض آن است كه اگر مسائل اقتصادي يا مانند آن مطرح بشود توده مردم هم ممكن است سهم مستقيم داشته باشند گرچه آنجا هم اولين حرف را رهبران سياسي ميزنند لكن در مسائل اعتقادي فرهنگي فكري و ديني مسئوليت مستقيم به عهده عالمان دين است يعني حوزويان و دانشگاهيان كه رهبران فكري مردماند اگر در مسائل ديني اختلاف نداشته باشند جامعه يكدست خواهد بود فرمود ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ﴾ اين اختلاف گاهي به اين است كه هر دو طرفِ اختلاف در نارند يكي به اين سمت افراط ميكشد يكي به سمت تفريط سوق ميدهد كه هر دو در عذاباند يك وقت است نه يك طرف حق است ديگري باطل يك چيزي افراط است ديگري معتدل يا يكي تفريط است و ديگري معتدل ديگري حرفي در قبال آن دارد يا نه براي هر دو گروه روشن است كه مقصود اين آيه كه در تورات يا انجيل است چيست لكن يكي از اين دو گروه عالماً عامداً بيراهه ميرود و ديگري او را نهي از منكر ميكند يك عده مرتكب منكرند يك عده هم ناهيان عن المنكر اين هم يك نحوه اختلاف پس اختلاف گاهي به اين است كه هر دو طرف معذباند مثل اينكه يكي اهل افراط باشد يكي اهل تفريط يا احد الطرفين معذباند اين احد الطرفين يا به اين است كه يكي اهل افراط باشد ديگري معتدل يا يكي اهل تفريط باشد ديگري معتدل يا يكي اهل تفريط يا افراط باشد و ديگري ناهي از منكر كه احدهما في النار است و ديگري اهل نجات اين اختلاف باعث ارباً ارباً شدن جامعه است فرمود ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ﴾ اما چه كسي اختلاف كرد زمينهٴ چنين اختلافي چه چيزي بود اين را در ساير سور مشخص فرمود كه منشأ اختلاف در دين چه گروهياند سورهٴ مباركهٴ جاثيه آيه شانزده به بعد اين است ﴿وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا بَنىِ إِسْرَ ءِيلَ الْكِتَابَ وَ الحُْكمَْ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلىَ الْعَالَمِين﴾[2] اينها نعمتهاي الاهي بود كه به بني اسرائيل عطا كرد ﴿وَ ءَاتَيْنَاهُم بَيِّنَاتٍ مِّنَ الْأَمْر﴾[3] معجزات فراواني هم به اينها عطا كرد ﴿فَمَا اخْتَلَفُواْ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْم﴾ يعني اختلاف آنها بعد العلم است علم در اينگونه از موارد مصداق روشنش همان است كه عالمان دين دارند پيروان اگر عالماند علم تقليدي دارند قهراً ثبوت و سقوط آن به ثبوت و سقوط علم آن رهبران فكري آنهاست فرمود ﴿فَمَا اخْتَلَفُواْ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْم﴾ پس اين اختلاف بعد العلم است يعني طرفين ميدانند حق چيست و با كيست لكن اختلاف دارند سرّش آن است كه آن بخشي كه عهدهدار انگيزه است كه بارها ملاحظه فرموديد كاملاً از بخشي كه مسئول انديشه است جداست ما اگر با اختلاف زندگي كرديم بالا آمديم بعد هم وقتي كه وارد جامعه شديم اولين مصيبت براي مردم ماييم براي اينكه خود ما با دو منظر و با دو ديد و با دو دستگاه وارد جامعه شديم آن كارِ انديشهٴ ما جداي از انگيزهٴ ما بود كار انگيزهٴ ما جداي از انديشهٴ ما بود به اصطلاح آن عقل نظري كه عهدهدار فكر بود جداي از عقل عملي بود عقل عملي كه «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»[4] جداي از علم بود اينها دو دستگاه بودند گاهي با هم هماهنگ ميشدند مثل اينكه نمازي ميخواندند روزهاي ميگرفتند اين كارهايي كه سود و زيانش هم مشخص نيست به حسب ظاهر آنچه را كه ميدانند عمل ميكنند اما آنجا كه جاه و منافع و اينها مطرح باشد جدايي بين اين دو مرزبان بيشتر ميشود آن وقت چنين كسي كه با خودش اختلاف دارد يعني مرز انديشهاش از انگيزه جداست مرز انگيزهاش از انديشه جداست محدوده عقل نظرش از عقل عمل جداست محدوده عقل عمل از محدوده عقل نظر جداست اين انسان دوبين وارد صحنه شده آن وقت بر آن ملت چه ميگذرد خدا ميداند اگر دهها نفر اين چنين وارد جامعه بشوند ديگر بر اين ملت چه ميگذرد خدا ميداند فرمود ﴿فَمَا اخْتَلَفُواْ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْم﴾ اين ناظر به توده مردم نيست اين ناظر به عالمان دين است براي اينكه توده مردم كه رهبرانشان ميگفتند كه تورات هست آنها ميگفتند آري معناي تورات اين است ميگفتند آري درباره انجيل بشرح ايضاً همچنين درباره قرآن به بشرح ايضاً درباره زبور بشرح ايضاً همچنين درباره صحف ابراهيم (عليهم الصلاة و عليهم السلام) بشرح ايضاً همچنين اينطور نيست كه حالا خداي سبحان درباره توده مردم بفرمايد ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْم﴾ اين ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْم﴾ ناظر به همان عالمان دين است در سورهٴ مباركهٴ شوري آيه سيزده و چهارده اين است ﴿شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصیَ بِهِ نُوحًا وَ الَّذِی أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَ مَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسىَ وَ عِيسیَ أَنْ أَقِيمُواْ الدِّينَ وَ لَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِ كَبرَُ عَلیَ الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يجَْتَبىِ إِلَيْهِ مَن يَشَاءُ وَ يهَْدِی إِلَيْهِ مَن يُنِيبْ﴾ ما گفتيم ﴿أَقِيمُواْ الدِّينَ وَ لَا تَتَفَرَّقُواْ﴾ اما ﴿وَ مَا تَفَرَّقُواْ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْم﴾ اين ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْم﴾ پيام مستقيمش متوجه عالمان دين است ديگر توده مردم كه علم تقليدي دارند اينها يك حجتي به آنها رسيده است از طرف رهبران ديني ﴿وَ مَا تَفَرَّقُواْ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَا بَيْنهَُم﴾ اين يك ظلمي است، آن هم ظلمي است يك وقت است انسان تهاجم كرده فرش كسي را ببرد يك گوشه فرش را زيد ميبرد يك گوشه فرش را عمرو ميبرد فرش را پاره ميكنند بالأخره غارت ميكنند اما اگر خداي ناكرده يك چنين كاري درباره تورات انجيل قرآن صحف ابراهيم انبياي ديگر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) بشود اين ميشود همان ﴿الَّذينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضينَ﴾[5] اين يكي اين آيه را ميگيرد به ميل خود معني ميكند آن يكي آن آيه را ميگيرد به ميل خود معنا ميكند مثل يك فرشي است كه هر كدام يك گوشهاش را گرفتند حرفشان ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْض﴾[6] فرمود عالمانه اختلاف كردند ﴿وَ مَا تَفَرَّقُواْ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَا بَيْنهَُم﴾ منتها عذاب اين گروه مربوط به قيامت است هر عذابي را نميشود در دنيا اعمال كرد دنيا ظرف بعضي از عذابهاست نه ظرف هر عذابي ﴿وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفي شَكٍّ مِنْهُ مُريب﴾[7] بعد فرمود ﴿فَلِذَالِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْت﴾[8] در سورهٴ شوري ديگر ﴿وَ مَن تَابَ مَعَكَ﴾ ندارد كه باز هم در جريان استقامت از همين آيهٴ سورهٴ شوري ممكن است كمك گرفته شود در بخشهاي ديگر هم جريان اختلاف بعد العلم را ذكر كردند نظير همان آيه كه ديروز خوانديم كه ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾[9] از اينجا معلوم ميشود كه امر استقامت و پايداري نهي از طغيان و امثال ذلك اينها مستقيماً متوجه به رهبران فكري جامعه است يعني حوزويان و دانشگاهيان اينها اگر مشكل فقهي در جامعه نداشته باشند جامعه يكدست و سالم است مسائل بعدي هم زير مجموعه همين رهبران فكري حل ميشود اگر يك عدهاي خداي ناكرده ﴿جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾[10] بشود در برابر يك عدهاي هم ﴿وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا﴾[11] بشود اين جامعه روي فلاح و صلاح را نميبيند براي اينكه بالأخره مردم خودشان اهل تحقيق نيستند آنها هم اگر حوزه ميآمدند مثل ما يا بهتر از ما ميشدند ما اگر اين توفيق را پيدا نميكرديم حوزه نميآمديم مثل اينها يا پايينتر از اينها هم ميشديم حالا كه اين توفيق نصيب بعضيها شد با كتاب الاهي مأنوساند بايد مثل خود قرآن بينديشند مثل خود خداي سبحان رفتار بكنند خداوند به انسان خيلي بها ميدهد ميفرمايد ببينيد من چه كار ميكنم شما همان كار را بكنيد اين نهايت حرمت به انسان است نميگويد ببين زيد چه كار ميكند مثل زيد باش كه رفتار خودش را ذكر ميكند گفتار خودش را ذكر ميكند ميگويد حالا اين دو تا منطقه كه منطقه ممنوعه است كسي راه ندارد كسي طمعش هم نميكند كسي را هم دعوت نكردند آن مقام ذات منطقه ممنوعه است يك، اكتناه به صفات ذات هم چون عين ذات است منطقه ممنوعه است دو، ما خيال ميكنيم خدا را به اندازه خودمان ميشناسيم آن بيان سيدنا الاستاد امام (رضوان الله عليه) را در آن مصباح الهدايه ملاحظه فرموديد انبيا آنجا راه ندارند نه ميشناسند نه عبادت ميكنند از باب تشبيه معقول و محسوس الان اين آفتابي كه در بالاي سر ماست ما هيچ ترديدي نداريم كه وقتي چشم باز ميكنيم داريم آفتاب را ميبينيم ولي يك اخترشناس به ما ميگويد اينكه آفتاب نيست آفتاب ديدني نيست شما شعاعش را ميبينيد آن وقتي كه كسوف شده يك مقداري قمر بين زمين و شمس فاصله شده آن وقت يك گوشهاش را اگر تازه بخواهيد ببينيد بايد با چشم مسلَّح ببينيد وگرنه كور ميشويد آن وقتش وگرنه اينكه ما ميبينيم نور اوست نه خود او حالا اگر فرض كنيد شمس نامتناهي بود نور او نامتناهي بود اوضاع چه ميشد ذات اقدس الاه ذاتش در درك هيچ پيغمبري نيست هيچ امام و ولي نيست مقام ربوبيت است مقام خالقيت است همه اينها افعال الاهياند اما آن هويت مطلقه شما اين مصباح را ملاحظه بفرماييد فرمود او نه معروف پيغمبري است نه معبود وليي است نه مشهود احدي است آنجا احدي راه ندارد اينكه گفتند «عنقا شكار كس نشود دام بازگير» همين است خب آن دو تا منطقه كه منطقه ممنوعه است كه احدي به آن دسترسي ندارد از آنها بگذريم ميماند مقام فعل خدا ظهور خدا وجه خدا ميشود ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[12] تازه ﴿مَثَلُ نُورِه﴾ نه مثله مثل نورِ نور او اين است خب ما با نور السمٰوات والارض كار داريم خداي سبحان آن حرمتي كه براي ما قائل است ميفرمايد ببينيد من چه كار ميكنم شما همان كار را انجام بدهيد من كارهايم مستقيم است ﴿إِنَّ رَبِّي عَلی صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[13] شما هم ﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ﴾ ديگر نميگويد زيد را نگاه كن عمرو را نگاه كن اين خيلي مقام است ميفرمايد من چطور حرف ميزنم اين قرآن كتاب من است اين با هم اختلاف ندارد صدر و ساقه اين كتاب مثاني است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِي﴾[14] صدر و ساقهاش شبيه هم است انثنا دارد انعطاف دارد همه به يكديگر مايلاند همه نگران يكديگرند همه مايل يكديگرند به تعبير آن بزرگوار «چشم نرگس به شقايق نگران خواهد بود» اين آيات همه مثنا مثناياند الان اين ستونها هيچ كدام مثنا مثنا نيستند هر كدام قد افراشتند براي خودشان مستقيماند اما آن بناهاي هلالي همهشان مٌنْثنياند منعطفاند هر كدام ثاني اثنين ديگرياند در انثنا دارند انعطاف دارند مثناياند فرمود سراسر قرآن مَثناست ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِي﴾ فرمود كتاب من اين است هيچ اختلاف در آن نيست شما هم اينطور باشيد ميفرمايد اين كتاب اختلاف ندارد «يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً»[15] انبيا هم كه آمدند «يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً» شدند آنها مثل كتاب من كار ميكنند درباره قرآن وجود مبارك حضرت امير نفرمود «وَ يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْض»[16] «يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً» فرمود انبيا را ديديد چه كار ميكنند اينها مثل آيات قرآنياند همانطوری كه آيات قرآني «يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً» «وَ يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْض» انبيا هم اين چنيناند هر كدام آمدند ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْه﴾[17] شما بالأخره مثل پيامبران باشيد شما مثل قرآن من باشيد يكدست باشيد با هم بسازيد كه آبروي خودتان را حفظ بكنيد آبروي نظام را هم حفظ بكنيد آبروي جامعه را هم حفظ بكنيد ارباً اربا نكنيد اگر واقعاً عالمان و رهبران فكري جامعه يعني حوزويان و دانشگاهيان مشكلي از نظر اختلاف بعد العلم نداشته باشند جامعه ميشود جامعه منتظِر وجود مبارك حضرت چنين جامعهاي خواهد بود وگرنه جامعه را هرگز نميشود پر از عدل و داد كرد بدون فرهنگ عمومي، وجود مبارك حضرت كه ظهور ميكند آن رواياتش را هم ملاحظه بفرماييد دارد كه قبل از اين قلوب مردم را «غِنًی»[18] پر از بي نيازي ميكند دلهاي مردم را مردم را آزاده ميكند مردم را عاقل ميكند مردم را عالِم ميكند بعد «يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلا»[19] اجراي عدل در يك جامعه عاقل آسان است سخت نيست غرض اين است كه ذات اقدس الاه اگر فرمود ﴿فَاسْتَقِمْ﴾ چون خودش را معرفي كرد ﴿إِنَّ رَبِّي عَلی صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ ما كارهايمان مستقيم است اگر فرمود با هم اختلاف نداشته باشيد فرمود من حرفهايم با هم اختلاف ندارد «يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً» شما تلاش و كوششتان اين است كه خليفه منايد حرف من را بايد بزنيد خب خليفه حرمتش به اين است كه حرف مستخلف عنه را بزند نه حرف ديگري را ما تمام حيثيت و آبرويمان اين است كه خليفة الله باشيم و هستيم ان شاءالله سعي بكنيم باشيم خب حالا در كنار سفره خلافت نشستيم نان خلافت را مصرف ميكنيم آن وقت حرف غير مستخلف عنه را بزنيم اينكه خلافت نشد حالا اگر كسي قائم مقام زيد شد به جاي زيد نشست از اين جانشيني زيد حرمتي كسب كرده است آن وقت حرف عمرو را بزند يا حرف خودش را بزند اينكه خلافت نشد خليفه آن است كه حرف مستخلف عنه را بزند حرف منوب عنه خودش را بزند فرمود من وضعم اين است علي صراط مستقيم هستم كه حالا بايد آن آياتش هم اشاره ميشود در بخشهاي ديگر هم از همين جريان اختلاف و خطر اختلاف پرداختند و اشاره كردند فرمودند اگر آن اوضاع قبلي نبود ما جريان را در همان دنيا پياده ميكرديم ولي بنا بر اين است كه بخشي از عذاب را ما به قيامت واگذار كنيم آن عذاب نهايي مربوط به جريان قيامت است و در دنيا آن ظرفيت نيست كه خداي سبحان افراد را به آن عذاب ابدي مبتلا بكند در آيهٴ 47 سورهٴ مباركهٴ يونس قبلاً خوانديم ﴿وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ﴾ ديگر با قسط و عدل داوري ميشود بالأخره يك عده هلاك ميشوند يك عده ميمانند نظير جريان نوح (سلام الله عليه) نظير جريان شعيب و لوط و امثال ذلك اما اينگونه از عذابها كه مربوط به رهبران فكري است مربوط به اختلافهاي ديني است اينها را فرمود بايد در قيامت ظهور بكند اينها امتحان الاهي است كه ادامه پيدا ميكند و در قيامت هم ظهور خاص خودش را به همراه دارد و آن آيهاي كه فرمود ﴿قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ﴾ ناظر به جريان دنياست آيه نوزده سورهٴ مباركهٴ يونس كه قبلاً گذشت اين بود ﴿وَ ما كانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فيما فيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾ منشأ اين اختلاف مردمي را آيه محل بحث آيات سورهٴ جاثيه اينها مشخص كرده است كه اختلاف مردم به وسيله اختلاف عالمان دين است و اختلاف عالمان دين هم منشاءش ﴿بَغْيَاً بَيْنهَُم﴾ و حبّاً للدنيا كه رأس كل خطيئه است و مانند آن است وگرنه مردم به اين سبك اختلاف ندارند نه داعيهاي دارند نه اهل ادراك عميقاند نسبت به معارف وحياني اينكه فرمود ﴿فَاخْتَلَفُوا﴾ طبق آيه محل بحث در سوره هود آيه سوره شوري آيه سوره بقره ميفرمايد ﴿مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ خب توده مردم كه اهل تحقيق نيستند كه بفهمند كه معناي آيه اين است يا معناي آيه آن است سپس بعد العلم اختلاف بكنند كه پس توده مردم اختلافشان مع الواسطه است اختلاف بلاواسطه همان اختلاف رهبران ديني است و ذات اقدس الاه فرمود ما آن عذاب نهايي را گذاشتيم براي جريان قيامت شما ترديد نداشته باشيد و آنها كه اهل كتاب بودند بعد از قبول كتاب اين مشكل برايشان پيش آمد حالا اينها كه مشركاند كه ﴿وَ إِنَّهُمْ لَفي شَكٍّ مِنْهُ مُريب﴾ اين ضمن اينكه تأكيد شك است آن شك آزار دهنده، يك وقت انسان شك دارد شك عالمانه است محققانه است شك چيز خوبي است اين ترديد دارد كه آيا حق است يا نه اين به بحث علمي برميگردد اين جهل بسيط است اين كار اين شك زمينه علم است فحص هم است يك وقت است كه اين شك به آن مسئله عقل عملي برميگردد كه به آن ميگويند ترديد كه اين مريب ميتواند ناظر به آن بخش باشد كه بپذيرم يا نپذيرم بگويم يا نگويم با اينكه معلوم است حق چيست يعني آن دستگاهي كه متولي انديشه است براي او مشخص است كه مطلب چيست منتها انگيزه اين شخص با انديشه او گره نخورده كه هر چه فهميده باور كند در بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد قضيه را ميگويند عقد براي اينكه بين موضوع و محمول گره خورده است «و تسمي القضية عقد» اين يك گره كه بين موضوع و محمول گره خورده است شما ميگوييد فلان موضوع فلان حكم را دارا است اين است يك گرهي است كه موضوع و محمول را به هم ميبندد اين ميشود علم اين ميشود دانش اين ميشود كارِ عقل نظري اما مسئوليت ديگر اين است كه عصاره اين علم با جان شخص گره بخورد بشود عقيده اين گره دوم را ميگويند عقيده كه اين شخص معتقد به مضمون اين حرف است شما ميدانيد يك كسي در زيانبار بودن سيگار يك مقاله مفصل عالمانه مينويسد اما سيگار دستش است اين عالم است ولي معتقد نيست يعني باور نكرده است ديگري هم همين طور است اينكه ميبينيد در حرمت غيبت يك رساله مينويسد ولي زبانش باز است براي اينكه عقد علمي دارد ولي عقيده عملي ندارد يعني عصاره آن علم را به جان خود گره نزد آن وقت عالماً عامداً بيراهه ميرود بعضي هستند كه در شك مريباند كه آيا گره بزنيم نزنيم باور بكنيم يا نكنيم قبول بكنيم نكنيم مسئوليت بپذيريم يا نپذيريم اين مربوط به بخش انگيزه است فرمود حالا كه عالم شديد بپذيريد اصلاً علم براي همان است اگر انسان با خودش اختلاف نداشته باشد انسان دو بين نباشد دو انسان نباشد اين مشكل پيدا نميشود چون اين بيچاره حاكمِ معزول است يعني آن بخشي كه بايد تصميم بگيرد حاكم معزول است اين بخشي كه فهميد كارآمد نبود اين معذَّب ميشود به خاطر همين اختلاف حالتهايي كه داشت فرمود ﴿إِنَّهُمْ لَفي شَكٍّ﴾ شك مريب نظير ظلّ ظليل هم ميتواند تأكيد باشد هم ناظر به اينكه هر شكي نيست اين يك شك عالمانه نيست اين يك شك عامدانه است كه نميخواهد باور بكند و گرفتار ترديد ميشود بعد از اينكه آنها را به اين وضع معرفي كرد فرمود ﴿وَ إِنَّ كُلاًّ لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ إِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبير﴾ جناب فخر رازي در تفسيرش ميگويد من از بعضي فضلاي اديب كه انس به ادبيات داشتند شنيدم كه گفته است در همين يك سطر همين جمله هفت تا تأكيد وجود دارد يكي انّ است يكي كلمه كلاً است يكي لما است اين لامي است كه بر ما داخل شده يكي هم ماي موصوله است كه در اينگونه از موارد مفيد تأكيد است يكي هم لام قسم است يكي هم نون تأكيد ثقيله است جمعاً شده هفت تا يكي كلمه انّ است دومي كلمه كل سومي لامي است كه داخل بر خبر ان است چهارمي حرف ما است حرف ما اگر موصوله باشد در اينگونه از موارد مفيد تأكيد است پنجمي آن قَسم مضمَر است چون لام قسم، قسم يعني والله مضمر است يعني «والله ليوفينهم» ششمي لام دومي است كه بر جواب قسم آمده هفتمي هم نون تأكيد است كه در ليوفينهم آمده در كتابهاي ادبي مثل جامي و مغني و اينها ملاحظه فرموديد كه اين لمّا چه سمتي دارد و اينها. ابوحيان توحيدي يك مطلبي را نقل ميكند كه سيدنا الاستاد همان را در تعبير اين كلمه لما ميپذيرد و شايد معناي الا باشد و ان كلاً يعني تحقيقاً همه گروهها در صحنه هستند هيچ كدام نيست مگر اينكه خداي سبحان اعمال اينها را كاملاً توفيه ميكند بدون كمبود ديگر غير منقوص اينجا نيامده چون نيازي به غير منقوص بودن نيست همه اعمالِ اينها را توفيه ميكند اگر وفاقي بود كه اجرشان را وفا ميكند اگر خلاف بود ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾[20] به آنها عطا ميكند چرا براي اينكه ﴿إِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبيرٌ﴾ خداي سبحان به تمام اعمال اينها آگاهي دارد اهل خبره است ميفهمد چه كسي اين كار را كرده چرا اين كار را كردند با چه انگيزهاي اين كار را كردند انجام ميدهند بعد با فاي تفريع فرمود حالا كه صحنه اين است تو مستقيم باش ﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْت﴾ ما به شما امر داديم كه اين راه را برويد خود ما هم ﴿إِنَّ رَبِّي عَلی صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[21] اين است ما كارمان در راه راست است يك، هدفمند است دو، تو هم همين طور باش اينكه خداي سبحان كار خودش را بررسي ميكند در سورهٴ مباركهٴ مؤمنون فرمود ما كارمان هدفمند است كاري را بي هدف نميكنيم گزاف نميكنيم آيه 115 سورهٴ مباركهٴ مؤمنون اين است ﴿أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون﴾ خب اگر كار كجراهه باشد كه به هدف نميرسد كه راه كج كه به مقصد نميرسد كه ما راهمان مستقيم است به مقصد ميرسد ما هدفمندانه كار ميكنيم در سورهٴ مباركهٴ ص هم فرمود كه ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّار﴾[22] ما كارمان عبث و باطل نيست راه مستقيم هدف مشخص پس ﴿إِنَّ رَبِّي عَلی صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ كل نظام را هم ما به همين راه اداره ميكنيم بعد از اينكه فرمود ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها﴾[23] فرمود ﴿إِنَّ رَبِّي عَلی صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ فرمود هيچ جنبندهاي نيست مگر اينكه رهبري آنها و زمامداري آنها را خدا به عهده دارد بعد خدا چطوري اداره ميكند ﴿إِنَّ رَبِّي عَلی صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ پس كل نظام هر كدام راه خودشان را ميروند اين انسان است كه گاهي ممكن است كجراهه برود فرمود كار خودت را شبيه كار خداي سبحان انجام بده اين كه شبيه ذات نيست محال باشد شبيه اكتناه صفات ذات نيست محال باشد آن بيان نوراني امام رضا (سلام الله عليه) كه مرحوم صاحب تحف نقل كرده است كه مؤمن مؤمن نيست مگر اينكه «سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِيِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِيِّه»[24] آن بخش اول ناظر به همين است اينكه فرمود مؤمن وقتي ايمانش كامل ميشود كه سنتي از خدا در او باشد يعني روش الاهي داشته باشد يعني واقعاً خليفة الله باشد خليفه كار مستخلف عنه را ميكند ديگر حالا لازم نيست كسي مثل انسان كامل وجود مبارك پيغمبر يا اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) خليفه صد در صد باشد كه بالأخره ايمان هر كسي هر درجه دارد به همان درجه خليفة الله است ديگر از آن به بعد را كه انسان نميداند و نميتواند كه از او نخواستند كه، همان ده درجه كه مقدور ماست برابر درك ما و قدرت ما ايمان داريم آن مقداري كه نميفهميم و نميتوانيم كه از ما نميخواهند به همين مقدار بايد خليفة الله باشيم اين بيان نوراني حضرت امام رضا اين نيست كه انسان در جميع جهات سنت الاهي را داشته باشد هر كسي بر اساس ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾[25] بر اساس ﴿لَهُمْ دَرَجات﴾[26] اگر سعه هستي اين شخص ده درجه است ايمانش ده درجه است عمل صالحش ده درجه است در همين ده درجه خليفة الله است خب بقيه را نه ميداند نه ميتواند نه مورد تكليف اوست اين صدر آن حديث خيلي بخش پر محتوايي است كه مؤمن مؤمن نيست مگر اينکه «سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ [27] حالا سنت من نبي و سنت من الولي (عليهم الصلاة و عليهم السلام) حساب خاص خودش را دارد اينجا هم فرمود﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ اگر در سورهٴ مباركهٴ شوري آنجا فرمود كه ﴿وَ اسْتَقِم﴾ آن هم ناظر به همين است آيه پانزده سورهٴ مباركهٴ شوري اين بود كه ﴿فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْت﴾ در اينجا دارد ﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَك﴾ آنها كه همراهان تو هستند هم مثل تو مستقيم باشند اينجا هم ظاهرا مستقيماً ناظر به همان عالمان ديني است گرچه همه مردم به دنبال پيغمبر حركت ميكنند اما آنكه پيشاپيش در صف مقدم است و مردم را به پيغمبر دعوت ميكند همان عالمان ديناند اگر عالمان دين تبعاً للنبي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مستقيم در دين باشند مردم هم به دنبال همينها راه ميافتند البته آنها كه كجراهه ميروند كه حسابشان جداست آنها حسابشان جداست آنها اختلاف عن الدين است نه اختلاف در دين الان بحث در اختلاف در دين است در سورهٴ مباركهٴ هود كه الان محل بحث است فرمود الان مشكل اينها اختلاف در دين است اين اختلاف در دين را به عنوان قرائتهاي مختلف اول بر خودشان تحميل ميكنند بعد بر جامعه تحميل ميكنند بالأخره اختلاف قرائت كه نظير يفقهون تفقهون نيست كه شما ميخواهيد دو تا معناي متضاد از اين آيه در بياوريد اين را به حساب دين بياوريد اين نه اختلاف قرائت است نه مانند آن اين يك اختلاف در دين است نه اختلاف قرائت بنابراين فرمود ﴿فَاسْتَقِمْ﴾ «أنت» ﴿وَ مَنْ تابَ مَعَك﴾ اگر عدهاي كه مستقيما تابع تو هستند به دنبال تو حركت بكنند معك باشند يعني عالمان دين چه حوزوي چه دانشگاهي جامعه هم يكدست خواهد بود
سؤال: ... جواب: بله اين اختلاف، ذات اقدس الاه انسان را به علم امتحان ميكند نه به اختلاف قدرت استدلال قدرت علم قدرت درس خواندن قدرت بحث كردن اين نعمتها را ميدهد بعد امتحان ميكند اين شخص هم اگر واقعاً مسئله برايش حل نشد آن ميشود جزء دو اختلاف محمود و ممدوح كه در نوبتهاي قبل داشتيم يكي از آنها اختلاف قبل العلم بود اختلاف قبل العلم مثل همين كه در ما حوزويها هست در آن آقايان دانشگاهي هست كه اختلافِ نظر، نظريهپردازي كه آيا مطلب اين است يا آن ممكن است چند جلسه هم طول بكشد تا به يك نتيجه برسند اين اختلاف محمود است چون هر دو طرف در تلاش و كوششاند كه ببينند مقصد چيست به تعبير سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) نظير اختلاف كفَّيَةِ الميزان است كه هر دو يك حرف را ميزنند يعني اگر وزن كمتر بود يا موزون كمتر بود اين دو كفّه ترازو با هم اختلاف دارند و بسيار خوب هم هست اين اختلاف براي اينكه هر دو حرفشان اين است كه بالأخره چرا ما بايد كم و زياد باشيم وزن مطابق موزون، موزون مطابق با وزن آنجا كه وزن نميآيد آن پله وزن نميآيد حق با اوست آنجا كه پله موزون نميآيد حق با اوست هر دو يك حرف دارند ميگويند ما برابر شاهين بايد با هم يكسان باشيم وزن و موزون يكي باشد اما اگر وزن و موزون مشكلي نداشت كسي آمده اين ترازو را دستكاري كرده اين ديگر اختلاف بعد العلم است فرمود اختلاف قبل العلم همان تضارب آرا همان مباحثه همان «اضْرِبُوا بَعْضَ الرَّأْيِ بِبَعْضٍ يَتَوَلَّدُ مِنْهُ الصَّوَابُ»[28] چيز بسيار بابركتي است و نور و رحمت است اين همان نظير جرقههايي است كه وجود مبارك حضرت امير فرمود زند و مسعار اينها قبلاً سنگِ چخماق همين طور بود ديگر اين دو تا كه به هم ميخورد نور پديد ميآمد اما مشكل اختلاف بعد العلم است اختلاف بعد العلم ديگر امتحان نيست اختلاف بعد العلم سوء اختيار خود آن اشخاص است امكانات دادن همهاش نعمت است و امتحان الاهي است سوء استفاده كردنش ديگر نقمت است و بد رفتاري و اينها خب فرمود كه ﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَك﴾ اينها كه با تو هستند هم ﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ﴾ آنهايي كه تابوا و رجعوا عن الشرك و عن الالحاد الي الاسلام اينها با تو هستند ديگر اينها اگر مستقيم باشند جامعه يكدست است ﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا﴾ در سورهٴ مباركهٴ طه و اينها به صورت شكل اول مسئله را تنظيم كرد فرمود ﴿وَ لا تَطْغَوْا فيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي فَقَدْ هَوی﴾[29] اين به صورت يك صغرا و كبرا و شكل اول منطقي است ﴿وَ لا تَطْغَوْا﴾ چرا؟ چون ﴿فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبي﴾ خب بعد چه ميشود ﴿وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي فَقَدْ هَوی﴾ يعني «كل من طغي فقد حل عليه الغضب و كل من حل عليه الغضب فقد هوي و سقط» چون «كل من طغي فقد هوي و سقط» اين شكل اول منطقي شفاف و روشن اين خطرش را آنجا ذكر كرده اما اينجا فرمود ﴿لا تَطْغَوْا﴾ چرا؟ براي اينكه خداي عليم حكيم ميبيند كه شما چه كرديد اما با شما چه ميكند برابر سوره طه فرمود عمل ميكند.
«و الحمد لله رب العالمين»