83/09/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 105 تا 109
﴿يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ﴾ ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ﴾ ﴿خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَ الأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ﴾ ﴿وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾ ﴿فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هَؤُلاَءِ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا كَمَا يَعْبُدُ آباؤُهُم مِن قَبْلُ وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنقُوصٍ﴾
جريان خلود اهل قيامت در آيات فراواني مطرح شد تا حدودي آنچه كه لازمه اين بخش از آيات سورهٴ مباركهٴ «هود» بود ارائه شد البته آيات بعدي هم كه در پيش است ممكن است اشكالات جديدتري و پاسخ تازهتري ارائه بشود اما چند مطلبي كه در نوشتههاي آقايان بود به آنها بپردازيم تا اين بخش به پايان برسد به خواست خدا. يكي اينكه گرچه برخيها گفتند كفار وقتي در جهنم مخلد شدند ساليان متمادي معذب شدند آن عذاب برايشان عذب ميشود اما اين حرف پذيرفته نشد لكن نميشود جريان بهشتي را با جهنمي قياس كرد در جريان بهشت دوتا مطلب هست كه به خوبي قابل درك است يكي اينكه أبديت با فيض و فضل و احسان الاهي هماهنگ است اين قابل درك است گرچه خود شخص به اندازه أبد اطاعت نكرد ولي فيض أبدي الاهي روي فضل خدا به انسان برسد اين اشكال عقلي ندارد دوم اينكه بهشتي انسان است حقيقتاً انسان است و تمام اين نعمتهايي كه در بهشت است با هويت انساني سازگار است و لذت ميبرد اما در جريان جهنم اين دوتا اشكال هست يكي اينكه اگر عذاب أبدي باشد اين نه تنها با احسان خدا سازگار نيست با عدل خدا بايد توجيه بشود كه توجيهش در بحث ديروز گذشت ولي بالأخره يك معضلي است اين يك دوم اينكه بايد مشخص بشود اين شخص واقعاً حيوان ميشود يا صورتاً حيوان ميشود اگر واقعاً به صورت گرگ و مار و عقرب دربيايد آن نيش زدنهاي او براي او درد آور نيست حالا اگر لذت بخش نباشد دردآور نيست آنچه را كه لوازم عمل اوست لوازم عمل هر نوعي مناسب با آن نوع است ملايم با آن نوع است براي او عذاب نيست اگر يك سمندري فرض شد كه در آتش زندگي ميكند اين حشرش با آتش براي او لذت آور است درد آور نيست زيرا اين حيوان انسش و عرض ذاتياش و افعال مناسبش هم بودن در محدوده آتش است اگر واقعاً اين جهنمي حيوان بشود ﴿كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾[1] يا «فالصورة صورة انسان و القلب قلب حيوان»[2] آن وقت ديگر عذاب نخواهد بود عوارض ذاتي هر نوعي براي او گواراست البته عوارض بيروني نظير اينكه حيوان را بسوزانند براي او سوخت و سوز عذاب است دوم اينكه اگر واقعاً انسان باشد نه حيوان و حيوانيتش عرضي باشد كه به صورت حيوان در آمده عرضي بالأخره بر اساس آن حرفي كه آن آقايان دارند زايل ميشود قصر دايم نداريم اين بايد از بين برود گرچه اين دو شبهه قابل جواب هست جواب داده شد و قابل حل هست اما بالأخره همچنان يك دغدغه فكري است بنابراين قياس بهشت با جهنم از اين جهت قياس مع الفارق است مطلب ديگر اينكه ما در دنيا گناه أبد نداريم بالأخره شخص محدود است بر فرض هم يك عده زيادي را گمراه بكند يك ميليون گناه يك ميليون سال دو ميليون سال بالأخره محدود است و طولاني بودن ممكن هست اما أبديت فرض ندارد بنابراين آن اشكال كه چگونه گناه محدود است و عذاب نامحدود با عدل خدا چگونه هماهنگ است آن باز مطرح است مگر اينكه با آن بياني كه در بحث ديروز ارائه شد حل بشود.
مطلب بعدي آن است كه گرچه در جهنم يك عده باز دهن كجي ميكنند و اما اين دهن كجي اينها كفر نيست چون آنجا دار تكليف نيست كه كسي معصيت بكند يا اطاعت بكند آنجا اگر دار تكليف باشد باز نيازمند به وحي و رسالت و نبوت و شريعت است ميشود دنيا آنها كه در قيامت كفر ميورزند حتي به مالك دوزخ (سلام الله عليه) ميگويند ﴿يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّك﴾[3] اين ظهور ملكات كفر آميز دنيايي آنهاست در دنيا يك آدم لجوجي بودند آنجا هم لجبازيهايشان ظهور ميكند نه اينكه آنجا واقعاً دار تكليف باشد ميتوانند اطاعت بكنند ايمان بياورند ولي ايمان نميآورند و معصيت ميكنند بنابراين عصيانشان ميشود دايمي اين عصيان دايمي فرض ندارد.
مطلب بعدي آن است كه گرچه مرحوم علامه (رضوان الله عليه) ميفرمايد ما أبديت در پيش داريم درباره أبديت كسي مخالف نيست بالأخره قيامت أبدي است يك بهشت أبدي است دو جهنم أبدي است سه اهل بهشت أبدياند چهار اهل جهنم أبدياند پنج اينها محل اختلاف نيست محل اختلاف اين است كه آن أبديتي كه در بهشت است أبديت شخصي است يعني اين بهشت با اين بهشتي أبدي است اما درباره أبديت جهنم چند تا مسئله بود كه اشاره شد: يكي اينكه جهنم أبدي است اما أبديت جهنمي نوعي است يا شخصي نظير مهدويت نوعي و شخصي كه بود اينجا هم همين طور است همواره در جهنم يك عدهاي هستند اما اين زيد كافر اين أبداً در جهنم باشد يا نه كه أبديت شخصي باشد اين محل بحث بود.
مطلب ديگر آن است كه قبول هست كه جهنم أبدي است آتش هم أبدي است و اين شخص كافر ملحد هم أبداً در جهنم هست سوخت و سوز هم است اما آيا اين سوخت و سوز عذب است يا عذاب محل بحث بود بنابراين اگر سخن از أبديت است آن مفروغ عنه است تفاوت بهشت و جهنم در اين نكات است كه آيا واقعاً عذاب أبدي است يا نه يك حالت عادي است مثل سمندر گونه. به مقداري كه گناه كردند ميچشند عذاب هست از آن به بعد ديگر عادت ميكنند مثل حيواناتي كه با برخي از اشياء پليد مأنوسند ديگر براي آنها لذتآور است انسآور است اين جعل و امثال آنها كه با آلودگيها زندگي ميكنند اين چنين نيست كه براي آنها دردآور باشد براي آنها لذتآور است بنابراين مسئله أبديت مورد اتفاق هست منتها در اين شئون اختلاف است گرچه طبق بحثهايي كه تا حال به اينجا رسيديم اين است كه أبديت شخصي است و عذاب هم شخصي است و سوخت و سوزش هم به نحو عذاب است.
مطلب بعدي كه سؤال شده اينكه برخيها فكر ميكردند كه كذب مثلاً وقتي كه منتهي بشود به احسان الاهي تفضل الاهي قبيح نيست كذب ذاتاً قبيح نيست و آنجايي كه منتهي بشود به قبيح بد است و آنجايي كه منتهي به قبيح و ظلم نشود بد نيست اين طور نيست كذب ذاتاً نقص است و صدق ذاتاً كمال در مواردي كه انسان خبر كذب دارد براي نجات يك كسي اينچنين نيست كه كذب قبيح نباشد صدق مصلحت مهم دارد و نجات غريق مصلحت أهم دارد نجات مؤمن مصلحت أهم دارد آن مهم فداي اين اهم ميشود نه اينكه در آنجا كذب مصلحت داشته باشد دروغ مصلحت آميز نه معنايش اين است كه دروغ بهتر از صدق است معنايش آن است كه انسان اگر ببيند يك ظالمي به دنبال يك عالم مظلومي است ميخواهد او را بگيرد و به دار اعدام بكشد اگر از او سؤال كردند او را ديدي ميگويد من نديدم اين نديدم كه دروغ است مصلحت ندارد نه اينكه قبيح نباشد آن نجات مؤمن مصلحتش بيش از مصلحت صدق است منتها اين كذب براي آن است كه آن مقدمه آن نجات است و قبح اين جبرانش به آن مصلحت أهمي است كه نجات مؤمن را به همراه دارد ميشود دروغ مصلحت آميز نه اينكه واقعاً دروغ بشود كمال دروغ در هر حالتي كه باشد نقص است صدق در هر حالتي كه باشد كمال است عمده آن مسئله نجات مؤمن است كه ترميم كننده كمبود اين مصلحت است
پرسش: ...
پاسخ: نه هدف هرگز وسيله را توجيه نميكند هدف خاص بايد از راه خاص برود. يك بيان نوراني حضرت سيد الشهدا (سلام الله عليه) دارد كه برابر او فرمود هيچ هدفي وسيله را توجيه نميكند اين از بيانات نوراني حضرت سيد الشهدا (سلام الله عليه) است كه «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحْذَر»[4] يعني اگر كسي به خيال اينكه هدف وسيله را توجيه ميكند بخواهد از راه گناه به مقصد برسد «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ» اين معصيت بيراهه است راه نيست اين دوتا مشكل را به همراه دارد يك «کَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو» زودتر از ديگران آنچه مورد اميد و هدف و تكيه گاه اوست آن را از دست ميدهد دو «وَ أَسْرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحْذَر» آنچه را كه او از او برحذر است و فرار ميكند و از او هراس دارد و مبادا به آن مبتلا بشود زودتر از ديگران گرفتار ميشود براي اينكه گناه بيراهه است راه نيست انسان به هر جايي كه بايد برسد بالأخره از راه بايد وارد بشود ديگر راه همان صراط مستقيم است اين كه در سورهٴ مباركهٴ انعام فرمود ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِه﴾[5] همين است فرمود ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُون﴾[6] شما ميخواهيد زودتر به مقصد برسيد خوب حالا رفتيد جاده خاكي و آن طرف دره سقوط كرديد كه به مقصد نميرسيد كه جاده خاكي سقوط به دره اينها بيراهه است راه نيست گناه واقعاً اين طور است آنجايي كه به ما اجازه دادند دروغ بگوييم گناه نيست براي اينكه برابر مصالح و مفاسد خفيه كه احكام شكل ميگيرد برابر ملاكات احكام كه احكام صادر ميشود اين كسر و انكسار در ملاكات باعث شده است كه آن نجات مؤمن كه مصلحت أهم است اين مصلحت صدق را زير پوشش خود بگيرد ديگر فعلاً از صدق صرف نظر بكنيد آن مفسده كذب را با اين ترميم ميكند نه اينكه كذب قبيح نيست يا مفسده ندارد نه خير كذب قبيح است مفسده دارد منتها يك مصلحت بالاتري كه مزاحم اين است اين را ترميم ميكند در اصول ملاحظه فرموديد اينها را در باب تزاحم ذكر ميكنند نه تعارض در اينجا سخن از تعارض نجات مؤمن و كذب نيست تعارض مال مقام اثبات و استدلال و دليل است اين دليل با آن دليل معارض است حالا بايد ديد كدام نص است كدام ظاهر كدام أظهر است كدام ظاهر تا نص و أظهر را مقدم بدارند اين مربوط به تعارض است كه مال أدلّه است اما ملاكات جاي تعارض نيست جاي تزاحم است در تعارض ما ميدانيم يكي حق است و ديگري باطل وقتي يكي حق است ديگري باطل بايد ارزيابي كرد احدالدليلين را مقدم داشت اما در تزاحم ما ميدانيم هر دو حق است كدام را بگيريم مثل نجات غريق هم اين مؤمن هم آن مؤمن هر دو در شرف غرقند يا هر دو مفسده دارد ما كدام را ترك بكنيم ويران كردن خانه مردم مفسده دارد رها كردن خيابان به اين وضع كه مستلزم تصادفهاي زياد هلاكتهاي زياد كشتار زياد آنها مفسده دارد كدام مقدم است ما در تزاحم هيچ ترديد نداريم كه در يك بخشي هر دو حق است در يك بخشي هر دو باطل منتها داريم أهم و مهم را ملاحظه ميكنيم در جريان كذب هميشه كذب بد است منتها مربوط به تزاحم است در تزاحم يكي را انسان ميپذيرد ديگري را نميپذيرد تزاحم هم مال كسي است كه داراي قدرت محدود است و اگر كسي قدرت نامحدود باشد كه تزاحم درباره او فرض ندارد كه مثل اينكه تعارض در مورد كسي است كه علمش محدود است اما كسي كه علمش نامحدود باشد فرض ندارد كه آن نداند كه كدام اظهر است كدام ظاهر يا كدام حق است كدام باطل.
بنابراين تعارض مال مقام استدلال و ادله است و براي كسي كه عالم مطلق است تعارض دليلين فرض ندارد تزاحم هم مال ملاكات است براي كسي كه قادر مطلق است تزاحم فرض ندارد براي ما كه قدرت محدود داريم بخواهيم دو نفر را دفعتاً واحدة نجات بدهيم مقدورمان نيست ما ملاكها را ارزيابي ميكنيم آن كسي كه أعلم است أتقي است أعدل است أصلح است سعي ميكنيم او را نجات بدهيم وظيفه ما هم همين است در مسائل مالي اين طور است حقوقي اين طور است بخشهاي فرهنگي اين طور است و مانند آن حالا اگر كسي مبدئي داراي قدرت نامتناهي بود خب هر دو را باهم نجات ميدهد تزاحم در بخش ملاكات تعارض در بخش ادله نسبت به كسي كه قادر مطلق است يا عليم مطلق است فرض ندارد.
در جريان كذب همانطوري كه از نظر حكمت عملي قبيح است از نظر حكمت نظري نقص است صدق همان طوري كه از نظر حكمت عملي حسن است از نظر حكمت نظري كمال وجودي است و قبل از اينكه سخن از حسن و قبح حكمت عملي مطرح بشود كمال و نقص حكمت نظري مطرح است ذات اقدس إلاه كه كمال محض است واجد هر گونه كمال است و منزه از هر گونه نقص اين بيان نوراني امام در دعاهاي روز ماه رجب كه «فَاقِدَ كُلِ مَفْقُود»[7] يعني هر امر عدمي را نقص را سلبي را شما الحمد لله نداريد اين كه سلب در سلب موجب اثبات است «فَاقِدَ كُلِ مَفْقُود» هر امر مفقود ناقص عدمي سلبي را شما نداريد اين سلب در سلب موجب اثبات است يعني همه كمالات را شما داريد «مُوجِدَ كُلِّ مَوْجُودٍ»يد و «فَاقِدَ كُلِ مَفْقُود» خب قبل از اينكه سخن از حكم عملي به ميان بيايد و حسن و قبح مطرح بشود حكمت نظري متولي اين كار است و نقص و كمال به وجود ميآيد صدق كمال وجودي است كذب نقص وجودي است و ذات اقدس إلاه يك وجود كاملي است اين كذب را ندارد اين كذب از اوصاف سلبيه خداي سبحان است زيرا منشأ كذب يا جهل علمي است يا جهالت عملي يا ضعف قدرت و مانند آن. يك گزارشگر وقتي دروغ ميگويد براي چه دروغ ميگويد يا اين كذب براي آن است كه نميداند چون به او اشتباه رساندند او هم اشتباه گزارش ميدهد او در صدد دروغ گفتن نيست اما خبرش كذب است گرچه او ميخواهد از كذب مخبري نجات پيدا كند ولي خبرش دروغ است بالأخره منشأ كذب خبري جهل علمي مخبر است او نميخواهد گزارش دروغ بدهد ولي به او كذباً گزارش دادند او هم همين طور باور كرده دارد گزارش ميدهد پس منشأ كذب خبري جهل علمي مخبر است اين يك آنجا كه مخبر نميداند و اگر مخبر عليم محض بود ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم﴾[8] بود فرض ندارد كه نداند يك وقت است كه نه مخبر عالم هست يعني گرفتار كذب مخبري است دارد دروغ ميگويد چرا طمعي دارد يا تحليف كردند يا تهديد كردند يا او را خريدند يا ترساندند در اثر عجزش ضعفش علل و عوامل ديگر او به دام كذب مخبري افتاد حالا دارد دروغ ميگويد اگر يك گزارشگري قدير محض باشد مالك محض باشد ﴿بِيَدِهِ الْمُلْك﴾[9] باشد ﴿بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْء﴾[10] باشد فرض ندارد كه كسي در او نفوذ كند تهديدش كند او را وادار كند كه دروغ بگويد بنابراين كذب درباره خداي سبحان فرض ندارد «يجب عنه الصدق و يمتنع عنه الكذب» نه «عليه الكذب» خب بنابراين در باره ذات اقدس إلاه قبل از اينكه جريان حسن و قبح مطرح بشود نقص و كمال وجودي مطرح است كذب فرض ندارد.
بخشهاي مربوط به معاد اگر به اشخاص برگردد اينها تقريباً شبيه وعيد است و خلف وعيد محذوري ندارد ما هيچ جزم نداريم كه ذات اقدس إلاه نسبت به فلان شخص معصيت كار او را عذاب ميكند ما چه ميدانيم شايد عفو بكند شايد فرزند صالحي خدا به او داد دعا كرد عفو كرد ولي اين را يقين داريم كه يك عده تبهكار در قيامت معذب ميشوند و «لا ريب فيه» اما حالا زيد است يا عمر است او را ما نميدانيم البته معصوم ميداند ولي ما جزم اين چنيني نسبت به اشخاص نداريم فرمود ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً﴾[11] البته مال كسي كه ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ﴾[12] مال كسي كه شرك نورزيده باشد ما كه از درون اين شخص خبر نداريم از عاقبت اين شخص خبر نداريم نسبت به تك تك اشخاص مگر اين كه معصوم (سلام الله عليه) خبر بدهد ما به حسب ظاهر ميگوييم اين جهنمي است وقتي ميبينيم معصيت كرده ظاهراً جهنمي است اما جزم رياضي داشته باشيم كه خدا عفو نميكند كه نداريم كه البته معصوم ميداند لكن نسبت به في الجمله نه بالجمله جهنم هست و عذاب هست و خلود هست و يك عده گرفتار سوخت و سوزند اين را جزم داريم براي اينكه اينها را خبر داد نه وعده اين آياتي كه به اين سبك از سلسله معارف برميگردد اخبارات قرآني است نه انشاءات وقتي اخبار شد اگر خلاف دربيايد «معاذ الله» ميشود كذب و كذب هم كه محال عن الله است نه محال علي الله. بنابراين ما في الجمله جزم داريم گرچه نسبت به بالجمله به حسب ظاهر حكم ميكنيم ميگوييم بله ظاهراً فلان شخص معذب است اما حالا ذات اقدس الاه عفو ميكند يا نه آن را خبر نداريم.
مطلب بعدي آن است كه در سورهٴ مباركهٴ زمر داشت كه ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ﴾[13] در برابر ارض سمايي هست اگر در برابر ارض سمايي هست آن سماء جنس است نه فرد لذا ميتواند هماهنگ باشد با آيه سورهٴ مباركهٴ ابراهيم كه فرمود ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات﴾[14] آنجا كه در سورهٴ مباركهٴ ابراهيم جمع آورد با آن جنسي كه مستفاد از سوره زمر است ميتواند هماهنگ باشد نه اينكه او مفرد است يعني يك دانه آسمان آن جنس است و قابل انطباق بر كثيرين هم خواهد بود ارضي هست و سمايي هم هست. اينها مطالبي است كه بخشي مربوط به سوالات آقايان است و بخشي هم مربوط به تتمه بحثهايي كه عرض شد.
اين جرياني كه از طبري نقل شد و از فخر رازي نقل شد و از بحر المحيط اندلسي نقل شد ابوالحيان و امروز از كشاف زمخشري نقل ميكنيم اين ناظر به آن است كه آيه مصدق آيه است ناطق به آيه است اين در روايات ما هست در نهج البلاغه هم هست كه ائمه (عليهم السلام) فرمودند قرآن «يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْض»[15] «يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضا»[16] و سيّدنا الاستاد مرحوم علامه (رضوان الله عليه) اينها را از نهج البلاغه و ساير جوامع رواييمان نقل كرد كه قرآن «يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْض» «يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضا» هم در حديث نبوي كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند هست هم در بيانات نوراني اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) اما اصطلاح اينكه «والقرآن يفسر بعضه بعضا»[17] اين اخيراً پيدا نشده اين در تفسير طبري هست كه مال اقدم از همه اينهاست و سند براي خيلي از اينهاست بعد تفسير طبري هست تفسير فخر رازي هست تفسير ابوحيان است تفسير زمخشري هست كه الان ميخوانيم. فرق طبري با ديگران اين است كه ديگران مرسلاتي را ارائه ميكنند او همهاش مسانيد ارائه ميكند طبري با ديگران خيلي فرق ميكند شما ببينيد در مجمع البيان مرحوم طبرسي (رضوان الله عليه) هست كه سدي اين چنين گفته مقاتل اين چنين گفته مجاهد اين چنين گفته و اينها مرسلات به استناد مرسلاتي است كه مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) در تبيان دارد آن هم همين طور است كه عن السدي عن مقاتل عن مجاهد اينها اما طبري شاگرد كساني است كه با همه اينها سلسله سند تفسيري دارد حدثنا فلان استاد عن شيخه عن شيخه عن سدي اين تا سدي و مقاتل و مجاهد و قتاده سند دارد اين درس تفسير خوانده است اين سلسله تفسيري دارد اين روات تفسيري دارد اين تا آن ٢٠٠ سال قبل خودش را رسانده لذا اين را با تفسيرهاي ديگر نبايد خلط كرد و آنها هم از او نقل ميكنند ديگر شما در ابوالفتوح رازي (رضوان الله عليه) از علماي شيعه، شيخ طوسي از علماي شيعه، بعد هم مرحوم طبرسي (رضوان الله عليه) از اماميه اينها و از آن طرف هم فخر رازي نگاه ميكنيد زمخشري را نگاه ميكنيد ميبينيد سدي گفته مقاتل گفته خب آخر چه كسي گفته كه سدي گفته مقاتل گفته سدي گفته قتاده گفته ميبينيد طبري گفته او هم وقتي تفسير طبري را مراجعه ميكنيد او نميگويد عن السدي كه ميگويد حدثنا فلان قال حدثنا فلان قال حدثنا فلان قال قتاده اين با آنها خيلي فرق ميكند.
خوب زمخشري در كشاف ذيل همين آيه محل بحث چه اينكه ابوحيان توحيدي هم ذيل همين آيه محل بحث كه ﴿خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾ از اين ﴿عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾ خواستند استفاده بكنند كه نعمتهاي بهشت دايمي است به كمك آيه سوره اذا وقع كه ﴿لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ﴾[18] به كمك آيه ديگر كه ﴿لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُون﴾[19] ﴿مَمْنُون﴾ يعني مقطوع ﴿لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ﴾ يعني منقطع نيست به كمك آن آيات ميخواهند اين ﴿عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾ را شكوفاتر كنند زمخشري هم همين كار را كرده بعد در ذيل اين آيه سورهٴ مباركهٴ هود كه محل بحث است ﴿إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾ آنجا دارد كه ﴿إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريد﴾ دارد كه «انه يفعل باهل النار ما يريد من العذاب كما يعطي لأهل الجنة عطاءه الذي لا انقطاع له»[20] «فتامله فان القرآن يفسر بعضه بعضا»[21] منتها ابتكار سيّدنا الاستاد در اين بخش بود كه قبلاً هم عرض شد ديگران اگر بخواهند از باب تفسير قرآن به قرآن كمك بگيرند در همان مدار المعجم و امثال ذلك ميگردند يعني اين آيه را ارزيابي ميكنند كلمات و لغات و مفرداتش را بررسي ميكنند فيش برداري ميكنند در هر آيهاي که اين كلمات و لغات و جملهها آمده آنها را هم فيش برداري ميكنند بعد به جمع بندي ميكنند اين قبلاً هم بود بعداً هم كه رواج پيدا كرد اما آن كاري كه فن آوري سيّدنا الاستاد است اين است كه اگر يك آيهاي است مطلباً با اين آيه محل بحث مرتبط باشد اما هيچ لغتي مشترك نباشد هيچ جملهاي مشترك نباشد هيچ كلمهاي مشترك نباشد ايشان استنباط ميكنند اين از نوآوريهاي ايشان است اين مطلب ممكن است در آيهاي ديگر با زباني ديگر بيان شده باشد اين «والقرآن يفسر بعضه بعضا»[22] اين يك حضور مستمر در خدمت قرآن كريم بودن لازم دارد يك حيات قرآني لازم دارد اينكه در بعضي از روايات دارد كه مثلاً عمار ياسر «مِنْ قَرْنِهِ إِلَی قَدَمِه»[23] ايمان بود اينها بعضيها از مردان الاهياند كه اين معارف قرآني «مِنْ قَرْنِهِ إِلَی قَدَمِه» در او هويت او در ساختار او اثر كرده لذا ميبينيد خيلي از حرفها هست كه در كتابهاي ديگر نه شيعه نه سني نيست و ايشان فرمودند بعديها هم بالأخره نتوانستند اين راه را پيدا كنند اين را ذات اقدس إلاه وعده داده است به همه شما هم وعده داد اين راه را انشاءالله كه طي كنيد ميتوانيد ﴿ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها﴾[24] بشويد اما اين كه فرمود ﴿إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريد﴾ اراده او حكيمانه است اين طور نيست كه «معاذ الله» هرچه بخواهد بكند چه مطابق حكمت چه مطابق حكمت نباشد بيان نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) در صحيفهٴ سجاديه اين است «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِل»[25] اي خدايي كه گرچه به ما فرمودي ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَة﴾[26] ما هر توسلي بجوييم هر وسيلهاي را ابتغا بكنيم بخواهيم تو يك كاري بكني كه برخلاف حكمت باشد هرگز نميكني يعني اينكه به ما فرمودي ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَة﴾ يعني در راستاي كارهاي حكيمانهات براي اينكه نصيب زيد بشود زيد بايد توسل داشته باشد نه اينكه با وسيله بشود كار غيرحكيمانه را از خدا درخواست كرد «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِل».
«و الحمد لله رب العالمين»