درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/09/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 104 تا 108

 

﴿وَمَا نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لاِجَلٍ مَعْدُودٍ﴾ ﴿يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ﴾ ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ﴾ ﴿خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾

 

اين آيه همان طوري كه مجمع البيانِ مرحوم طبرسي را ملاحظه فرموديد از موارد پيچيده قرآن كريم است كه ايشان دارد از مواضعِ مشكل است و محور اساسي اشكال و پيچيدگي هم اين دو قيد است يكي ﴿ما دامت السمٰوات والارض﴾ يكي هم ﴿الا ماشاء ربك﴾ چندين وجه براي حل اين اعذار و اشكال ذكر شده است كه ده وجهش را مرحوم امين الاسلام ذكر كرده است سيدنا الاستاد (رضوان الله تعالي عليه) مبسوطاً به همه اين ده وجه پرداختند و نقدهاي لازم يا توضيح لازم را ارائه كردند بخشي از مشكلات و پيچيدگي‌هايي كه اين مفسران بزرگوار تلقي كردند اين است كه در مسئله علوم قرآني نه تفسير قرآن آن بخشي كه به علوم قرآن برمي‌گردد نه به تفاسير آنها اين مشكل را دارند قرآن را به عنوان يك كتاب عربي مي‌خواهند معنا كنند نظير كتابهاي عربي ديگر سيدنا الاستاد مي‌فرمايند اين راهش نيست شما بايد به لغت مراجعه كنيد به عرف مراجعه كنيد به تبادر مراجعه كنيد اينها همه‌اش درست است اما قرآن يك عربي مبين است يكي هم ﴿و انه في ام الكتاب لدينا لعلي حكيم﴾[1] است اگر قرآن ـ معاذالله ـ حرفي براي گفتن نداشت يك حرف جديدي نياورده بود حرفي بود كه مردم مي‌فهميدند و نوآوري‌اش هم در اين بود كه اگر تأمل مي‌كردند مي‌فهميدند منتها اين زودتر فهميد و گفت و ابتكاري نداشت نظير كتب عربي ديگر حالا يا فلسفي يا فقهي يا ادبي اين راهش همين بود تبادر بود لغت بود عادات و آداب بود رسوم و سنن بود و مانند آن زيرا در اين كتاب يك چيز آسماني نيست كه در دسترس بشر نباشد بالأخره كتاب يا حرفهايي است كه ديگران گفتند منتها اين منسجم‌تر منظم‌تر و كارآمدتر بيان كرد يا اگر يك حرف نويي دارد اين حرف قابل تفهميم است يعني حرف را مي‌تواند بگويد ديگران هم مي‌توانند بفهمند منتها اين حرف براي ديگران هم فهميدني بود منتها اين زودتر فهميد اين نسبت به زمانش يك قدري جلوتر است ديگران بايد دويست سالِ بعد بفهمند اين الان فهميد و تبيين كرد تقرير كرد مردم هم برايشان قابل فهم است اما قرآن اين نيست قرآن بخشي مربوط به محاورات است معاملات است اخلاق است آداب است عادات است سنن است قصص و تاريخ است اين يك بخش، بخشي هم مربوط به احكام است بخشي هم مربوط به نوآوري است نوآوري معنايش اين نيست كه اين قرآن دويست سال يا سيصد سال جلوتر از زمان خودش است مردمِ دويست سال سيصد سالِ بعد اين را بايد بفهمند ولي قرآن زودتر فهميد يا رسول گرامي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تازه فهميد اين چنين نيست قرآن يك سلسله مطالبي دارد كه نه تنها در گذشته نبود نه تنها الان نيست در آينده الي يوم القيامه هر چه انسان اهل نبوغ و هوشمندي و خردورزي باشد تا پيام آسماني نداشته باشد به آن نمي‌رسد چنين چيزي هم در قرآن هست از دعاي حضرت خليل (سلام الله عليه) برمي‌آيد از رسالتي كه به عهده انبيا گذاشته شد برمي‌آيد از سفارتي كه به عهده رسول گرامي (عليهم الصلاة و عليهم السلام) گذاشته شد برمي‌آيد فرمود ﴿وَ يعلمكم الكتاب والحكمه﴾[2] اينها قابل فهم است اما ﴿و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾[3] كه بارها به عرضتان رسيد اين ﴿ما لم تكونوا تعلمون﴾ غير از ﴿ما لا تعلمون﴾[4] است يك وقتي مي‌گوييم اين شخص فن‌آور و مبتكر و نوآور «يعلمكم ما لا تعلمون: يعني چيزي كه شما نمي‌دانيد او مي‌فهمد و فهميده و دارد مي‌گويد منتها حالا بشر علم را بايد تلقي بكند دويست سال بعد بفهمد اين الان فهميده گفته اين چيزي است كه بالأخره قابل فهم بشر است يك قدري فكر بكند تأمل بكند مطالعه بكند مي‌فهمد منتها او زودتر فهميد دقيق‌تر فهميد اما نفرمود «و يعلمكم ما لا تعلمون» فرمود ﴿و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾ اين ﴿ما لم تكونوا﴾ خطاب هم به جامعه بشريت است ديگر، فرمود پيامبر از راه وحي يك چيزهايي مي‌آورد كه بشر آن نيست كه بفهمد يعني اگر دويست سال بشود دويست ميليون سال بعد هم باز بشر اينها را نمي‌فهمد براي اينكه فرمود غيب است اين آزمايش نيست اين پيشرفت تكنولوژي و صنعت و علم نيست كه بفهمد پس قرآن گذشته از ﴿يتلوا عليكم آياتنا﴾ گذشته از ﴿وَ يعلمكم الكتاب﴾ گذشته از ﴿والحكمه﴾ يك كار جديدي هم دارد كه ﴿و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾ چه اينكه ذات اقدس الاه به شخص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين را فرمود، تو البته اهل نبوغي استعداد درخشان داري و مانند آن اما خداي سبحان چيزي به تو ياد داد ﴿و علَّمَك ما لم تكن تعلم﴾[5] اين غير از ﴿علَّم الانسان ما لم يعلم﴾[6] است فرمود تو پيغمبر با همه كمالاتي كه از طرف ما دريافت كردي تا آن تعليم نباشد از خودت نمي‌تواني هر چه هم فكر بكني مطالعه بكني رياضت بكشي نمي‌تواني بفهمي يك وقت است يك كسي راه تجربي را طي مي‌كند مثل علوم تجربي يك وقتي راه تجريدي را فكر مي‌كند مثل حكمت و كلام يك وقتي راه تهذيب و تزكيه و كشف و شهود را طي مي‌كند مثل عرفاي به حق، فرمود با هيچ كدام از اين سه راه تجربه تجريد و كشف و شهود نمي‌تواني به او دسترسي پيدا بكني ﴿و علَّمك ما لم تكن تعلم﴾ و از آن راه هم وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به جامعه بشري اين پيام را مي‌رساند كه ﴿و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾.

پس بنابراين قرآن گذشته از تلاوت تعليمِ كتاب تعليمِ حكمت كه مربوط به عادات و آداب و سنن و رسوم و مسائل فقه و اخلاق و احكام و معاملات و عقود و ايقاعات است يك سلسله ماوراي طبيعت و غيبيات هم هست كه آنها در دسترس بشر نيست به هيچ كدام از اين راههاي ياد شده آن وقت اينها را شما مي‌خواهيد با لغت حل كنيد؟ نقد سيدنا الاستاد نسبت به امين الاسلام و امثال ذلك از مفسران اين است كه شما چرا به زحمت افتاديد مي‌خواهيد اين ﴿ما دامت السمٰوات والارض﴾ را چطوري حل كنيد بگوييد كه اگر ﴿ما دامت السمٰوات و الارض﴾ دنيايي باشد كه خب اين منقطع است پس عذاب منقطع است در حالي‌كه عذاب منقطع نيست بهشت هم همچنين است اگر ﴿ما دامت السمٰوات والارض﴾ آخرت باشد آن كه براي مردم معلوم نيست شما مي‌خواهيد تشبيه كنيد تأبيت كنيد چيزي را به مردم بفهمانيد كه براي مردم تازه اول كلام است كه شما بله براي مردم اول كلام است قرآن با اين دو راه كار مي‌كند يكي سماوات و ارض ثابت مي‌كند كه اخروي است يكي هم براي سماوات و ارض ابديت ثابت مي‌كند يكي هم تعليق مي‌كند و تشبيه مي‌كنيد مي‌گويد اين خلود مثل سماوات و الارض است اين چه محذوري دارد اين اشكال كه اگر منظور سماوات و ارض اخروي باشد اين تشبيه به چيزي است كه براي مردم معلوم نيست اين در تفسير اهل سنت هست در تفسير شيعه‌ها هم هست غرض آن است كه ايشان مي‌فرمايند در قرآن فهمي غير از مسائلِ غرايز عقلا و روايت هم همين‌طور است غير از لغت و عرف و بناي عقلا و امثال ذلك يك گوش شنوايي هم آدم بايد داشته باشد به خود قرآن، او لغت مي‌آورد اصطلاح مي‌آورد معنا مي‌آورد بديهي مي‌آورد از بديهي نردبان درست مي‌كند به نظري، او براي خودش زبان دارد محاوره دارد اصطلاح دارد او را با او بايد فهميد هرگز نمي‌شود با لغاتي كه در سبعه معلقه هست اين ﴿يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾ را بفهميد بالأخره ﴿وَ يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾ به زبان عربي مبين بيان شده يا نشده؟ بله به زبان عربي مبين بيان شده اما خب اين كلمات همان كلماتي است كه مردم استفاده مي‌كنند اين مفاهيم همان مفاهيم رايجي است كه مردم به كار مي‌بردند و مي‌فهميدند يا نه يك چيز ديگر است؟ آنها كه مي‌گفتند چيز ديگر است دو قسم است مي‌گفتند يا الفاظ براي ارواح معاني وضع شده است، براي معاني عامه وضع شده است، يا مي‌گفتند اين توسّع است و مجاز است شما اگر فرصت بكنيد گرچه اين دو آيه چند روز طول كشيد شايد خسته شده باشيد اگر فرصت بكنيد آنها كه در تفسير كار مي‌كنند اين وجوه ده‌گانه امين الاسلام را در مجمع كاملاً ببينيد و نقد و بررسي و رسيدگي كه سيدنا الاستاد درباره اين وجوه ده‌گانه دارند كاملاً ملاحظه فرماييد بخشي از اين را در مسائل تفسيري دارند بخشي از اين را در مسائل روايي دارند در «بحثٌ روايي» در آن بحث روايي اين وجوه را آنجا ذكر مي‌كنند و اين نكته را در اين مجموعه دارند كه بالأخره شما اگر بخواهيد مشكل قرآن را حل كنيد در بخش قابل توجهي بايد به خود قرآن مراجعه كنيد ببينيد اصطلاح او چيست، خيلي به فكر« لسان العرب» و مقاييس و اينها نباشيد آن يك گوشه كار را اداره مي‌كند اما اين يك چيزهايي را مي‌گويد كه ديگر در لغت نيست اين ﴿يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾ اين را به بشريت خطاب مي‌كند به ﴿ايها الناس﴾[7] خطاب مي‌كند به ﴿للعالمين نذيراً﴾[8] خطاب مي‌كند خب آن وقت انسان با سرمايه «لسان العرب» بخواهد قرآني بفهمد كه قرآن يك سر و گردن از همه آنها بلندتر است اين نمي‌شود آن وقت اين يا تفسير معمولي درمي‌آيد يا با «لا ادري» و شك رو به رو مي‌شود اين ديگر طباطبايي نمي‌شود اين ديگر آن الميزان نمي‌شود وقتي انسان بخشي از قرآن را بالأخره به اندازه فهم خودش مي‌تواند بفهمد كه هم به لغت احترام بگذارد به عرف و محاورات احترام بگذارد و هم بداند كه قرآن براي خود يك ترازو آورده لغت آورده زبان و فرهنگ آورده آن ويژگي را بفهمد لااقل آن بخشهاي ﴿و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾ را انتظار نداشته باشد با لغت حل كند با لغت بايد حل بشود با عربي مبين بايد حل بشود اما عربي مبيني كه خود قرآن ياد داده ﴿تبيانا كل شيء﴾[9] است ﴿هذا بيان للناس﴾[10] است و مانند آن بنابراين ايشان مي‌فرمايند اگر منظور از سماوات و ارض خود سماوات و ارضِ آخرت باشد هيچ مشكلي ندارد.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود ﴿و ما نؤخره الا لاجلٍ معدود﴾ نفرمود «الي اجل» و اجل را هم مقيد كرد موصوف كرد به معدود اين است كه مي‌خواهد بيان پايان متحرك را ذكر كند نه پايان حركت را يك وقتي مي‌گوييم اين اتومبيل تا كجا مي‌رود مي‌گوييم مي‌رود تا به اين ديوار كه رسيده آنجا برمي‌گردد يا به جوي كه رسيده برمي‌گردد اين مي‌رود الي تا آنجا مي‌رود و برمي‌گردد يا مي‌ايستد اما وقتي از يك متحرك سؤال مي‌كنيم كه اين آقا كجا مي‌رود نمي‌گوييم به طرف ديوار مي‌رود مي‌گوييم «له» يعني براي آن كار مي‌رود نه «اليه» نه اينكه مي‌رود تا آنجا و مي‌ايستد آنجا كار دارد مردم «الي المعاد» نمي‌رود بلكه «للمعاد» مي‌رود آنجا كار دارند آنجا حساب دارند آنجا هدف است چون آنجا هدف است بايد اين نكته معلوم بشود كه مردم «ليوم القيامه» مي‌روند نه «الي يوم القيامه» كه آنجا بايستند اگر اين وسيله نقليه باشد اين وسيله نقليه «الي المدرسه» مي‌رود اما آن طلبه يا دانشجويي كه سوار وسيله نقليه است «للمدرسه» مي‌رود نه «الي المدرسه»

سؤال: ... جواب: بله اما «له» ﴿انا لله و انا اليه راجعون﴾[11] اول فرمود لله است بعد الي لله مراجعه مي‌كنيم

اگر اين‌چنين است مي‌خواهد بفرمايد شما آنجا كار داريد آنجا هدف است اين‌طور نيست كه برويد آنجا تمام بشود لذا فرمود ﴿و ما نؤخره الا لاجلٍ﴾ اين يك، معدود هم ناظر به قلّت است چيزي كه كم است قابل شمارش است مثلاً اجر صابران زياد است فراوان است مي‌گويند ﴿بغير حساب﴾[12] يعني به حساب درنمي‌آيد نه بي حساب است خداي سبحان هرگز كار بي حساب ندارد ﴿انا كل شيء خلقناه بقدر﴾[13] و مانند آن همه چيز داراي نظم و حساب و بررسي شده است منتها اجر صابران فراوان است به حساب در نمي‌آيد اما وقتي آن ثمن كم باشد قابل شمارش است مي‌گويند ﴿وَ شروه بثمن بخس دراهم معدوده﴾[14] كه قابل شمارش است اما وقتي فراوان باشد آدم از شمردنش خسته مي‌شود اينجا هم فرمود نه قابل شمارش است خيلي طول نمي‌كشد ﴿انهم يرونه بعيداً٭ و نريٰه قريبا﴾[15] حالا يا قيامت صغراست يا قيامت كبرا بالأخره انسان همين كه رحلت كرد و هجرت كرد وارد برزخ شد مي‌فهمد كه وارد طليعه قيامت شده است چون برزخ بالأخره مقدمه قيامت است دالان ورودي قيامت است و اگر روضه‌اي است از رياض جنت يا حفره‌اي است از حفر نيران بالأخره دري از بهشت باز مي‌شود يا دري از جهنم باز مي‌شود اين روضه برزخي يا حفره برزخي جاي نعمت مي‌شود يا گداختن. غرض اين است كه قابل شمارش است نظير ﴿اقتربت الساعة وانشق القمر﴾[16] اقتربت نزديك است ﴿انهم يرونه بعيداً٭ و نريٰه قريبا﴾ و مانند آن لذا تعبير به معدود فرمود ﴿لاجل معدود﴾ آن‌گاه به نحو كلي فرمود هيچ كس در آنجا حق حرف ندارد مگر به اذن خدا بنابراين سعيد و شقي يكسان‌اند اينكه گفتند فقط اين آياتي كه دارد بعضي‌ها حرف مي‌زنند بعضي‌ها حرف نمي‌زنند گاهي به تعدد موقف حمل شده گاهي هم به تعدد افراد اختلاف افراد حمل شده اين آيه فرمود هيچ كس در آنجا بدون اذن خدا حرف نمي‌زند چه سعيد چه شقي اما كجا حرف نمي‌زند چطور حرفي مي‌زند چه زماني اذن مي‌گيرد آنها جداگانه است فرمود ﴿يوم يأت لاتكلّم نفس الا باذنه﴾ اين نفس هم چون نكره در سياق نفي است مطلق است و هر دو قسم را شامل مي‌شود بعد فرمود ﴿فمنهم شقيٌ و سعيد﴾ يعني چه شقي چه سعيد ﴿لا تكلم نفس الا باذنه﴾ گاهي نكره در سياق مثبت هم مفيد عموم است حالا اينكه در سياق نفي است گاهي نكره در سياق اثبات هم مفيد است مثل اينكه در صحنه قيامت فرمود ﴿علمت نفسٌ ما قدمت﴾[17] يعني «كل نفسٍ» گرچه آنجا نكره در سياق اثبات است نه نفي اما به قرينه حال به شهادت آن مورد هر كسي مي‌فهمد كه چه كرده است ﴿علمت نفسٌ ما قدَّمت و اخَّرت﴾ خب ﴿يوم يأت لاتكلّم نفس الا باذنه فمهنم شقيٌ و سعيدٌ﴾

در بخشهايي از قرآن كريم سعادت را خداي سبحان به عنوان لطف و فيض به خودش اسناد مي‌دهد و شقاوت را به اشخاص نسبت مي‌دهد اين‌طور هم هست چون خداي سبحان هر كسي را بر اساس فطرت توحيدي آفريده سرمايه به او داده ﴿و نفسٍ و ما سواها٭ فالهمها فجورها و تقواها﴾[18] كرده همه اين كارها را كرده و اگر كسي كجراهه رفته است به سوء اختيار خود رفت لذا فرمود ﴿فريقاً هدي و فريقا حق عليهم الضلالة﴾[19] اين تعريف كم نيست فرمود يك عده را خدا هدايت كرد يك عده گمراه شدند نه يك عده را گمراه كرد آنجا كه دارد ﴿يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاء﴾[20] ﴿ و ما يضل به الا الفاسقين﴾[21] كه اوايل سورهٴ مباركهٴ بقره بود آنجا بحثش گذشت كه اين اضلالِ كيفري است نه اضلال ابتدايي خدا ابتدائاً كسي را گمراه نمي‌كند ابتدائاً هدايت مي‌كند ولي ابتدائاً كسي را گمراه نمي‌كند لذا فرمود ﴿فريقاً هدي و فريقا حق عليهم الضلالة﴾ اينجا هم با اينكه سعادت را به زحمت بعضي‌ها قبول كردند كه مي‌تواند فعل مجهول داشته باشد مبني به مفعول داشته باشد سُعِدَ به معناي اُسعِدَ است سُعِدَ كه ثلاثي مجرد است اگر مجهول شد به معناي اُسعِدَ است لذا برخيها سَعِدوا قرائت كردند اينجا براي اينكه معلوم بشود كه سعادت به عنايت الاهي است شقاوت براي خودشان است اينجا درباره شقاوت فرمود ﴿فاما الذين شقوا﴾ اينها شقي شدند كسي اينها را شقي نكرد و اما درباره سعادت فرمود ﴿و اما الذين سُعِدوا﴾ اين به عنايت الاهي است به لطف الاهي است به فضل الاهي است گرچه سَعِدوا هم قرائت كرده‌اند لكن اينكه سَعِدوا مجهول قرائت شده با اينكه بايد به معناي اُسعِدوا باشد و شقوا معلوم قرائت شده براي آن نكته است.

مطلب بعدي آن است كه اين حديث نوراني را مرحوم كليني (رضوان الله تعالی عليه) نقل كرده است در تفسير اهل سنت هم هست آلوسي هم نقل كرده بزرگان اهل سنت هم نقل كردند مرحوم كليني (رضوان الله تعالي عليه) نقل مي‌كند كه روزي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دو نوشته در دو دست مباركش بود فرمود در دست راست من چيست؟ عرض كردند «الله و رسوله اعلم»[22] ما نمي‌دانيم فرمود اسامي اهل بهشت از گذشته و حال الي يوم القيامه هر كه اهل بهشت است اسامي‌اش اينجا نوشته است بعد فرمود در دست چپ من چيست؟ عرض كردند «الله و رسوله اعلم» فرمود اسامي اهل جهنم از گذشته و حال الي يوم القيامه هر كه هست اينجا نوشته است حالا اين چه طوماري است چه رمزي است آن يك مطلب ديگر است اين دو مطلب را به همراه دارد يكي اينكه اين روايت كه فريقين نقل كردند از آن نقطه آغازين خبر مي‌دهد بر خلاف آن روايتي كه از توحيد مرحوم صدوق خوانديم كه از امام ابي ابراهيم (سلام الله عليه) سؤال مي‌كنند اينكه روايت شده است «السعيد من علم الله و هو في بطن امه‌»[23] يا «الشقي من علم الله عز و جل و هو في بطن امه‌» يعني چه؟ حضرت فرمود «سيعمل عمل الاشقياء» و مانند آن اين معلوم مي‌شود كه در راه است اينجا براي ملائكهٴ خاص ظاهر مي‌شود كه اين سعيد است يا شقي وگرنه از همان آغاز معلوم بود از همان ازل معلوم بود منتها مسئله جبر و اختيار مسئله قضا و قدر اينجا مطرح است لكن آن جواب نوراني كه امام (سلام الله عليه) در تفسير آن حديث دادند مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) نقل كردند و آن روز خوانديم از ازل تا ابد اين جواب هست يعني وقتي خداي سبحان در ازل مي‌داند كه اين زيد شقي است يا سعيد آن طور نيست كه جناب فخر رازي پنداشت اگر خداي سبحان در ازل علم دارد كه فلان شخص معصيت مي‌كند اگر اين شخص معصيت نكند علم ازلي جهل بُوَد اين طور نيست مبسوطاً در آن ايام گذشت حالا اجمالش اين است كه خداي سبحان همهٴ كارها را در ازل مي‌داند كه اتفاق مي‌افتد اما «بما له من المبادي و المنابع» مثلاً خداي سبحان در ازل مي‌داند كه در فلان منطقه در فلان تاريخ يك كوهي پديد مي‌آيد و رده‌ها و رگه‌هاي آن خاك بالأخره ساليان متمادي در اثر تابش آفتاب و بارش باران اين «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن» اين را مي‌داند اين براي جمادات و خداي سبحان در ازل هم مي‌داند كه در فلان منطقه يك مرتعي پديد مي‌آيد يا يك باغي پديد مي‌آيد يا مزرعه‌اي ظهور مي‌كند يك گياهي رشد مي‌كند يا حبه‌اي رشد مي‌كند يا هسته‌اي رشد مي‌كند يا خوشه مي‌شود يا شاخه مي‌شود يا ميوه خوب مي‌دهد يا ميوه بد اين براي گياهان و هم‌چنين خداي سبحان در ازل مي‌داند كه در فلان بيشه فلان حيوان متولد مي‌شود صيدش فلان است و خودش صيد فلان چيز ديگر است اين هم براي حيوانات درباره انسان هم بشرح ايضاً اما اينكه خداي سبحان در ازل مي‌داند كه فلان انسان مطيع است يا عاصي «بما له من المباني و العلل» مي‌داند يا ـ معاذالله ـ همان فعل را مي‌داند؟ اگر جريان جماد را مي‌داند نبات را مي‌داند حيوان را مي‌داند انسان را مي‌داند با همه علل و مبادي‌اش مي‌داند يعني خداي سبحان مي‌داند كه چند ميليون سال قبل اين خاكها كم كم در اثر بارش باران و چسبندگي و مانند آن تبديل به سنگ مي‌شوند و چند ميليون سال بعد كم كم اين مي‌شود لعل يا عقيق اما علل و عوامل همه اينها را مي‌داند چه كسي به سراغش مي‌آيد چه كسي به سراغش نمي‌آيد شرايطش چيست موانعش چيست همه را مي‌داند درباره انسان هم همين طور است در ازل مي‌داند كه فلان شخص به دنيا مي‌آيد ازدواج مي‌كند فرزندي پيدا مي‌كند يك فرزندش صالح يك فرزندش طالح اين فرزند صالح داراي دوستان بدي است او را به بدي دعوت مي‌كنند ولي اين مقاومت مي‌كند در اثر شنيدن حرف اساتيد و مواعظ راه خوب را طي مي‌كند با اينكه مي‌تواند كجراهه برود بيراهه نمي‌رود با حسن اختيار خود با ميل خود مي‌شود مطيع و آن برادر ديگرش يا دوست ديگرش با اينكه دوستان فراواني دارد او را به مسجد و حسينيه دعوت مي‌كنند مواعظي هم به گوش او رسيده است كتابهايي هم در دسترس اوست او مي‌توانست با حسن اختيار خود به راه بيايد اما به ميل خود در كمال آزادي بيراهه مي‌رود پس حق ز ازل مي‌داند كه چه كسي ميگسار است با ميل و اراده خود و چه كسي عاكف و معتكف مسجد است به ميل و اراده خود و حق در ازل مي‌داند كه هم آن ميگسار مي‌توانست معتكف باشد و هم اين معتكف مي‌توانست ميگسار باشد منتها اين در كمال حريت و ‌آزادي به ميل خود راه خوب را طي كرد آن ميگسار به ميل خود راه بد را طي كرد و براي اينكه علم ازلي جهل نباشد مي‌فرمايد اختيار را تثبيت بكنيد نه جبر را اين چنين نيست كه بگوييم حق ز ازل فقط آن كار را مي‌دانست نه كار را مي‌دانست علل و مبادي و اراده و انگيزه و شرايط و موانع همه را مي‌دانست اختيار مي‌شود تثبيت چنين چيزي را وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه از علم ازلي خداي سبحان «في ما يرجع الي الخلق» نه آنچه كه «يرجع الي الذات سبحانه و تعالي» آنكه خب كسي به آن دسترسي ندارد علم خدا درباره اشيا كه چگونه است اين بر اساس ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَم﴾ يادش داده او هم ياد گرفته و مي‌داند حالا آن دفتر چه بود آن كتاب چه بود چگونه اسامي ميليونها نفر در يك مشت جا مي‌گيرد آن يك مطلب ديگر است غرض اين است كه مسئله قضا و قدر با مسئله جبر و اختيار هيچ تنافي با اين مسئله ﴿منهم شقيٌ و سعيد﴾ نه با آن روايتي كه دارد «الشقي من علم الله عز و جل و هو في بطن امه» منافات دارد نه با آن حديثي كه فريقين از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند منافات دارد فرمود من همه امكانات را آفريدم اگر كسي بخواهد ربا بگيرد واقعاً من همه وسايلش را فراهم مي‌كنم يك كسي محتاج است به سراغ او مي‌آيد او هم پول دارد مي‌تواند مخفي‌كاري كند و ربا بگيرد فرمود راه را شما برو انتخاب بكن من همه وسايل را فراهم مي‌كنم خب اگر كسي نتواند گناه بكند كه عالم عالمِ امتحان نيست در سورهٴ مباركهٴ عبس فرمود ﴿ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ﴾[24] ما راه را آسان مي‌كنيم اين چنين نيست كه اگر كسي خواست معصيت بكند بيراهه برود وسيله‌اش را فراهم نكنيم كه آن را در سورهٴ عبس فرمود ﴿السَّبيل﴾ «سواءً كان سبيل الغي سواءً كان سبيل السوي» و صراط مستقيم ﴿ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ﴾ در سورهٴ ليل هم فرمود ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی‌ وَ اتَّقَی ٭ وَ صَدَّقَ بِالحُْسْنىَ‌ ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَی‌ ٭ وَ أَمَّا مَن بخَِلَ وَ اسْتَغْنىَ‌ ٭ وَ كَذَّبَ بِالحُْسْنىَ‌ ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَی﴾[25] ما براي بعضي‌ها وسايل را آن‌چنان فراهم مي‌كنيم كه او به خوبي مي‌تواند كار خير انجام بدهد اما راه را خودش بايد انتخاب بكند ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی‌ وَ اتَّقَی ٭ وَ صَدَّقَ بِالحُْسْنىَ﴾ ما وسيله خيرش را فراهم مي‌كنيم ﴿وَ أَمَّا مَن بخَِلَ وَ اسْتَغْنىَ‌ ٭ وَ كَذَّبَ بِالحُْسْنىَ﴾ ما وسيله گناهش را هم فراهم مي‌كنيم وسيله گناه اين است كه نامحرم از كنارش رد بشود بله اين كار را مي‌كنيم مال بدهيم مي‌دهيم قدرت و جمال بدهيم مي‌دهيم در سورهٴ مباركهٴ اسراء هم فرمود ﴿كُلاًّ نُمِدُّ﴾[26] ما هر دو گروه را كمك مي‌كنيم چون وسيله امتحان است ديگر اينكه كرامت نيست كرامت ما يوم القيامه معلوم مي‌شود كه ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ﴾[27] و در پايان كار دنيا هم وقتي جمع‌بندي مي‌كنيم ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين﴾[28] دو، در هر جرياني هم پايان كار به سود اهل تقواست سه، در هر پاراگرافي در هر پاراگراف تاريخي سياسي اجتماعي كه اين اوضاع هست اين ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين﴾ اينها كه منقرض مي‌شوند يك گروه ديگر زد و خورد دارند آنها هم يك پاراگراف جداي سياسي ديگر است آن هم ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين﴾ جمع‌بندي همه اين قِطَع تاريخي و حوادث هم ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين﴾ در قيامت هم كه خب يك گرفتاري براي اهل معصيت است و بهشتي‌ها متنعم‌اند در سورهٴ مباركهٴ اسراء فرمود ﴿كُلاًّ نُمِدُّ﴾ كلاً يعني كل واحد از فريقين كلاً يعني كل واحد از فريقين را ما امداد مي‌كنيم ﴿كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاء﴾ هر دو گروه را اين چنين نيست كه اگر كسي خواست قرض الحسنه بدهد وسيله‌اش فراهم نشود اين چنين هم نيست كه اگر كسي خواست بانك ربوي درست كند وسيله‌اش فراهم نشود كاملاً وسيله‌اش فراهم مي‌شود فرمود ما در جريان مكه چه كار مي‌كنيم در حال احرام چه كار مي‌كنيم از يك سو به شما مي‌گوييم كه ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[29] مبادا دست به اين شكارها بزنيد به آهوها طمع كنيد آهو صيد كنيد از آن طرف اين آهوها و اين حيوانات شكاري بالاي كوه را دستور مي‌دهيم خودتان را نزديك كنيد به چادر اينها ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشیَ‌ْءٍ مِّنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمَاحُكُم﴾[30] خب بالأخره ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها﴾[31] اين‌طور نيست كه حالا آهو و تيهو براي خود بچرند كه زمامشان به دست ديگري است اين چنين نيست كه آنكه بالاي كوه است به ميل خود بالاي كوه باشد كه فرمود ما از اين طرف به شما مي‌گوييم وقتي احرام بستيد در چادر هستيد صيد نكن از آن طرف هم به آهوها دستور مي‌دهيم كه يك قدري جلوتر برو در تيررس اينها قرار بگير در دسترس اينها قرار بگير ببينيم چه مي‌كنند ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشیَ‌ْءٍ مِّنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمَاحُكُم﴾ هم در دسترس تير شما باشد هم بخواهيد اين كبوترها را بگيريد هم بتوانيد تا بشود امتحان ديگر از اين طرف بگوييم ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾[32] از آن طرف هم نامحرم از كنار چشمش مي‌گذرانيم تا ببينيم چه مي‌كند اين‌طور نيست كه آنها را آنجا عبور ندهيم از اين طرف بگوييم ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾ اين ديگر آزمون نشد كه خب در سورهٴ اسراء دارد ﴿كُلاًّ نُمِدُّ﴾ يعني كل واحدٍ من الفريقين را ما امداد مي‌كنيم ﴿هؤُلاءِ وَ هَؤُلاء﴾ پس برابر سورهٴ عبس ﴿ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ﴾ برابر سورهٴ اسراء هر دو گروه را كمك مي‌كند برابر سورهٴ ليل مشخص كرد كه چه كمكي به چه گروهي مي‌كنند فرمود ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی‌ وَ اتَّقَی ٭ وَ صَدَّقَ بِالحُْسْنىَ‌ ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَی‌ ٭ وَ أَمَّا مَن بخَِلَ وَ اسْتَغْنىَ‌ ٭ وَ كَذَّبَ بِالحُْسْنىَ‌ ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَی﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] زخرف/سوره43، آیه4.
[2] بقره/سوره2، آیه151.
[3] بقره/سوره2، آیه151.
[4] بقره/سوره2، آیه30.
[5] نساء/سوره4، آیه113.
[6] علق/سوره96، آیه5.
[7] بقره/سوره2، آیه21.
[8] فرقان/سوره25، آیه1.
[9] نحل/سوره16، آیه89.
[10] آل عمران/سوره3، آیه138.
[11] بقره/سوره2، آیه156.
[12] بقره/سوره2، آیه212.
[13] قمر/سوره54، آیه49.
[14] یوسف/سوره12، آیه20.
[15] معارج/سوره70، آیه6 ـ7.
[16] قمر/سوره54، آیه1.
[17] انفطار/سوره82، آیه5.
[18] شمس/سوره91، آیه7 ـ8.
[19] اعراف/سوره7، آیه30.
[20] نحل/سوره16، آیه93؛ سوره فاطر، آيه8.
[21] بقره/سوره2، آیه26.
[22] ـ كافي، ج1، ص444.
[23] ـ تفسير نور الثقلين، ج‌2، ص396.
[24] عبس/سوره80، آیه20.
[25] لیل/سوره92، آیه5 ـ10.
[26] اسراء/سوره17، آیه20.
[27] حجرات/سوره49، آیه13.
[28] اعراف/سوره7، آیه128.
[29] مائده/سوره5، آیه95.
[30] مائده/سوره5، آیه94.
[31] هود/سوره11، آیه56.
[32] نور/سوره24، آیه30.