درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/09/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 105 تا 108

 

﴿يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ﴾ ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ﴾ ﴿خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ﴾ ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾

 

وجه جمع بين آيات مربوط به تكلم و سكوت انسان در قيامت

بعضي از مفسران در جمع بين آياتي كه ظاهر بعضي از آنها اين است كه كسي حرف نمي‌زند و ظاهر بعضي از آنها اين است كه عده‌اي عذر خواهي مي‌كنند و سخن مي‌گويند آنها را يا به تعدد اشخاص يا به تعدد احوال يا به تعدد مواقف توجيه كردند گفتند اينكه كسي حرف نمي‌زند يعني سخنِ باطل نمي‌گويد و اگر كسي سخن مي‌گويد محزون است و جز حق نخواهد گفت و اگر كسي بخواهد از خود دفاع بيجا بكند مأذون نيست اين با آيه‌اي كه دارد ﴿يوم تأتي كل نفس تجادل عن نفسها﴾[1] خيلي هماهنگ نيست.

ظهور حق در قيامت و انكار حقيقت توسط برخي اشقياء

اما اينكه سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) فرمودند قيامت ظرف ظهور حق است اين سخن حق است ولي حق مراتبي دارد بعضي‌ها در دنيا حق مشكلي هم براي آنها پيش بيايد متنبّه نخواهند شد در دنيا طوري‌اند كه مي‌گويند ﴿سواء علينا أوعظت ام لم تكن من الواعظين﴾[2] و ذات اقدس الاه هم به رسولش (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ﴿وَ سواء عليهم أ انذرتهم ام لم تنذرهم لا يومنون﴾[3] چنين گروهي اگر عذاب قيامت را هم ببينند اعتراف نمي‌كنند آنها هم مي‌گويند ﴿و الله ربنا ما كنا مشركين﴾[4] يك ﴿فيحلفون له كما يحلفون لكم﴾[5] و مانند آن دو، كه در سورهٴ مباركهٴ انعام و مجادله گذشت.

كه اينها با سوگند بت‌پرستي‌شان را انكار مي‌كنند اين گروه كساني‌اند كه با اينكه ساليان متمادي در عذاب جهنم گرفتار شدند مع ذلك باز حاضر نيستند خدا را قبول كنند و بگويند پروردگار ما همان رب العالمين است به فرشته‌هاي مسئول جهنم (رضوان الله عليهم) به فرشتگاني كه مسئول جهنم‌اند مي‌گويند ﴿يا مالك ليقض علينا ربك﴾[6] از خداي خودت بپرس كه عمر ما را بگيرد جان ما تمام بشود ما بميريم ديگر نمي‌گويند خدايا ما را بميران ما راحت بشويم حتي در آن حال عذاب هم باز خدا را قبول ندارند به مالك مي‌گويند به پروردگار خودت بگو البته گروه ديگري هستند كه مي‌گويند ﴿ربنا ابصرنا و سمعنا﴾[7] اين گروه با آن گروه اول فرق مي‌كنند گروه اول كساني‌اند كه آنجا هم كه هستند منكر بت‌پرستي‌شان‌اند مشرك‌اند دروغ مي‌گويند و در جهنم كه هستند خدا را قبول ندارند به خازن جهنم مي‌گويند از خداي خود بخواه كه عمر ما را بگيرد گروه دوم كه ﴿ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا﴾[8] دارند اينها كساني‌اند كه به شقاوت آن گروه اول نرسيدند اينها در دنيا هم احياناً وقتي مشكلي پيش مي‌آمد اعتراف مي‌كردند اين گروه در قيامت مشمول ﴿فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعير﴾[9] اينها اعتراف مي‌كنند به ذنبشان بنابراين اين چنين نيست كه كفار و طاغيان و متمرّدان همه آنها در يك درك خاص باشند ﴿في الدرك الاسفل من النار﴾[10] باشند بلكه همان طوري كه براي بهشت درجات است براي مؤمنان درجات است براي جهنم و كفر و نفاق هم دركات است آنهايي كه ﴿في الدرك الاسفل﴾[11] من النارند آنجا هم كه رفتند هرگز اعتراف نمي‌كنند اين اختلاف آيات كه بعضي‌ها اعتراف مي‌كنند بعضي‌ها اعتراف نمي‌كنند بعضي‌ها دروغ مي‌گويند بعضي‌ها اعتراف مي‌كنند و دروغ مي‌گويند به اين حمل مي‌شود

سؤال: ... جواب: ملكاتشان در دنيا همين طور است ديگر در دنيا هر طور بود ملكاتشان همانطور ظهور مي‌كند در دنيا گروه اول كساني بودند كه با اختيار خودشان به هيچ وجه ايمان نمي‌آوردند به پيامبرشان مي‌گفتند ﴿سواء علينا أوعظت ام لم تكن من الواعظين﴾[12] آن قدر شقي و قسي بودند كه نمي‌گفتند سواء علينا أوعظت ام لم تعظ با اينكه نظم طبيعي اين است كه بگويند سواء علينا أوعظت ام لم تعظ مي‌گويند ﴿سواء علينا أوعظت ام لم تكن من الواعظين﴾[13] براي ما فرق نمي‌كند موعظه بكني يا اصلاً نباشي در عالم براي ما فرق نمي‌كند اين گروه همين اختيارشان آنجا ظهور مي‌كند در جهنم هم كه هستند خدا را قبول ندارند گروه دوم كساني‌اند كه در دنيا كه هستند بعضي به مقدار تنبيه اعتراف مي‌كنند اين گروه در قيامت همين اختيارشان همين ملكاتشان ظهور مي‌كند كه در يك مقطعي انكار مي‌كنند در مقطع ديگر كه فشار مي‌بينند ﴿فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعير﴾[14]

انشائي‌بودن برخي آيات عذاب و اخباري‌بودن برخي ديگر

مطلب ديگر آن است كه خلف وعده مخالف حكمت است و ذات اقدس الاه مصون از اين است عقلاً و نقلاً اما خلف وعيد عيب ندارد يعني اگر حكيمي «ارحم الراحمين»ي وعيدي داد تهديد كرد و به وعيدش عمل نكرد يعني عفو كرد گذشت كرد اين مخالف حكمت نيست لكن در كنار اين مطلب دو مطلب ديگر هم هست و آن اين است كه در قرآن كريم بخشي از اينها به وعده و وعيد برمي‌گردد كه اگر كسي فلان كار خير را انجام داد وعده‌اش اين است و اگر كسي فلان كار بد را انجام داد به اين كيفر گرفتار مي‌شود اين وعيد است ممكن است كسي فلان معصيت را بكند بعد مشمول عنايت الاهي بشود و خداي سبحان عفو بكند اما درباره اصل جريان ديگر وعيد نيست اين خبر است جهنمي هست خلودي هست عده‌اي شقي‌اند وارد مي‌شوند اينها خبر است اينها وعيد نيست نمي‌فرمايد اگر كسي فلان معصيت را كرده ما اين كار را مي‌كنيم اگر غيبت كرده دروغ گفته يا مثلاً فلان معصيت را كرده ما عذاب مي‌كنيم تا بگوييم بلكه مشمول عفو بشوند اينها گزارش جريان قيامت است گزارش جريان قيامت به خبر برمي‌گردد نه انشا وقتي انشا نبود از سنخ وعيد و امثال ذلك نيست بنابراين اگر خلاف دربيايد مي‌شود كذب نه اگر خلاف در بيايد مي‌شود خلف وعيد

اختلاف نظر مفسّران درباره ابديت يا انقطاع عذاب جهنميان

مطلب بعدي آن است كه برفرض كه اين آيه بخش وعيد باشد وعيد طوري است كه بايد عادلانه و عاقلانه باشد كه اگر آن حاكم خواست به اين وعيدش عمل بكند عاقلانه و عادلانه باشد و ظالمانه نباشد معروف بين اهل تفسير از شيعه‌ها و سني‌ها همان خلود است در بخشهاي قبلي سورهٴ مباركهٴ نساء بود آيات ديگر كه سخن از خلود بود آنجا سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) داشت كه «هذه الآيه نص في خلود الكفار» آن قول رسمي غالب مفسران شيعه و سني اين است كه آن مشركان ملحدان منافقان معاندان آن گروه مخلدند البته عاصيان و اينها نه. چه در بين ما چه محققان اهل سنت اما عده‌اي هم چه از شيعه‌ها چه از سني‌ها بر اين هستند كه عذاب كفار منقطع الاخر است حالا تا كي پاك بشوند خدا مي‌داند عذاب آنها به مراتب بيشتر از عذاب عاصيان موحد است و موحدان عاصي است اما حالا تا چه زماني طول بكشد آن را خدا مي‌داند ولي بالأخره متناهي است نامتناهي نيست اين را هم گروهي از مفسران شيعه و سني مي‌گويند آنها مشكلشان يك امر عقلي است بر اساس تماميت آن برهان عقلي اين آيات را حمل مي‌كنند بر مكث طولاني ﴿خالدين فيها ابدا﴾[15] مي‌گويند يعني مكث طولاني نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ كهف است كه آن شخص گفته بود كه ﴿ما اظن ان تبيد هذه ابدا﴾[16] من فكر نمي‌كنم كه اين مال ابدا از بين برود اين مالِ ماندگاري است نمير است به اصطلاح در جاهليت اين اصطلاحِ نمير بود مثلاً زمين را يا ظرفهاي مسي با دوام را مي‌گفتند ملك نمير در اين جاهليتهاي بومي هم كما بيش هست مي‌گويند ملك نمير ملك نمير مال نمير است اين همان است كه در سورهٴ مباركهٴ كهف به اين صورت آمده كه آن كه وارد باغش شد گفت ﴿ما اظن ان تبيد هذه ابدا﴾[17] بادَ يعني هلك يبيد و تبيد يعني تهلك يهلك گفت من فكر نمي‌كنم اين ابدا از بين برود بلكه ابدا باقي مي‌ماند منظورشان از اين ابديت همان مكث طويل است نه اينكه ابدا با اينكه بالأخره اين جزء زمين است زمين بساطش برچيده مي‌شود پس منظور از ابديت در اين‌گونه از محاوره‌ها همان مكث طويل است اگر ابد در قرآن به معناي مكث طويل آمده يا ﴿لن نبرح عليه عاكفين﴾[18] در اين‌گونه از موارد به معناي مكث طويل آمده آن ﴿خالدين فيه ابدا﴾[19] باز هم به معناي مكث طويل است آيات قابل توجيه است و ظاهرش البته همان ابديت است آنچه كه ما را وادار مي‌كند كه اين آيات را بر خلاف ظاهرش به مكث طويل حمل بكنيم نه ابديت مصطلح همان برهان عقلي است و بعضي از شواهد نقلي

برهان عقلي قائلان به انقطاع عذاب

برهان عقلي‌شان اين است كه بالأخره ذات اقدس الاه عدل محض است حيكم صرف است يك خودش هم در سورهٴ مباركهٴ نباء وعده داد كه جزا و كيفر كافران وفاق عمل آنهاست اين ﴿جزاء وفاقا﴾[20] يك جاست آن هم مخصوص كفار است وگرنه درباره مؤمنين كه ﴿جزاء وفاقا﴾[21] نيست درباره مؤمنين ﴿من جاء بالحسنة فله عشر امثالها﴾[22] است نه اينكه جزا وفق عمل باشد خب چندين برابر عمل است آنجا كه جزا وفق عمل است و بيش از عمل نيست نظير ﴿وَ جزاء سيئةٍ سيئة مثلها﴾[23] همين درباره كفار است كه ﴿جزاء وفاقا﴾[24] اگر كسي در يك مدت محدودي معصيت كرده كفر ورزيده الحاد را دامن زده و مانند آن اين وجهي ندارد كه به نحو غير محدود عذاب بشود اين شبهه عقلي اگر با آن ثبات عقلي حل بشود كما هو عند المحققين است يك راه خوبي است اگر حل آن براي بعضي‌ها دشوار باشد اينها مي‌گويند بالأخره چون اين امر معقول يك خوره‌اي است در دل ما اين شبهه اين طور است ما تا اين شبهه را حل نكنيم اين هميشه يك شاغل فكري است براي ما خدا عدل محض است حكيم صرف است از يك سو خودش هم فرموده جزاي ما كيفري كه به تبهكاران مي‌دهيم مثل آنهاست به اندازه آنهاست وفق آنهاست موافق آنهاست بيشتر از آنها نيست از سوي ديگر آن‌گاه كفر محدود الحاد محدود نفاق محدود هفتاد هشتاد ساله بشود با عذاب هفتصد هشتصد سال اما چرا ابد اين برايشان قابل درك نيست اينها نظير اشاعره نيستند كه ما چه كار داريم به اين مسائل عقلي ماييم و ظواهر لفظ براي اينكه خود قرآن راه تفكر را راه انديشه را راه احتجاج را راه اعتراض و نقد را باز گذاشته بيان ذلك اين است كه

نزاهت خداي سبحان از بازخواست‌شدن

در همين قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ انبيا فرمود ذات اقدس الاه مسئول قرار نمي‌گيرد يعني كسي از او سؤال بكند بازخواست بكند اعتراض بكند ﴿لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون﴾[25] اشاعره در اثر آن انكار حسن و قبح عقلي به اطلاق اين آيه تمسك مي‌كنند مي‌گويند او فعال ما يشاء است هر چه كرد كرد درحالي‌كه معناي آيه اين نيست معناي آيه اين است كه خداي سبحان زير بار سؤال نمي‌رود اين سؤال دو گونه است يك وقتي سؤال از تفضّل و درخواست است آن چيز خوبي است بلكه ما مأموريم به ما فرمودند ﴿وسئلوا الله من فضله﴾[26] از فضل خدا عنايت خدا بخشش خدا سؤال بكنيد «اللهم اني نسئلك» از همين قبيل است نظير ﴿فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون﴾[27] يك سؤال به معني بازخواست است اينكه مي‌گويند مجلس از فلان وزير سؤال كرده در قانون اساسي يك سؤال است و يك استيضاح سؤال يعني سؤال اعتراضي كه چرا اين كار را كردي اينكه در سورهٴ مباركهٴ صافات دارد ﴿و قفوهم انهم مسئولون﴾[28] يعني اينها زير سؤال‌اند كه تعبيرات عرفي ما هم همين طور است خداي سبحان زير سؤال نمي‌رود كه كسي به او اعتراض بكند كه چرا اين كار را كردي چرا؟ چون او همه كارهايش حكيمانه و عاقلانه و عادلانه است بنابراين زير سؤال نمي‌رود خب پس ﴿لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون﴾[29] مردم‌اند كه زير سؤال مي‌روند ولي خدا كه زير سؤال نمي‌رود اينكه در سورهٴ مباركهٴ انبياء فرمود ذات اقدس الاه زير سؤال نمي‌رود اين دو قسم است نسبت به برون مرزي سالبه به انتفاي موضوع است يعني بيرون از جهان هستي كسي باشد خدا را زير سؤال ببرد چنين كسي نيست چنين چيزي نيست چون كل جهان هستي هرچه باشد خداست و مخلوقات او ديگر غير از او كه چيز ديگري نيست كه بيرون از اين قلمرو چيزي نيست كه خدا را زير سؤال ببرد پس اينجا سلب سؤال از باب سالبه به انتفاي موضوع است اما در درون اين قلمرو هستي سؤال ممكن است يعني اعتراض ممكن است در سورهٴ مباركهٴ نساء اين آيه گذشت كه خداي سبحان مي‌فرمايد ما انبيا را فرستاديم اوليا را فرستاديم ائمه را فرستاديم بالأخره حججي براي خودمان فرستاديم ﴿رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس علي الله حجة بعد الرسل﴾[30] مي‌فرمايد ما اگر انبيا نمي‌فرستاديم ما زير سؤال مي‌رفتيم براي اينكه اين مردم وقتي انبيا نباشند اوليا نباشند ائمه (عليهم السلام) نباشند نمي‌دانند كه راه چيست چاه چيست چه بكنند براي بعد از مرگشان خوب باشد وقتي مردند و صحنه قيامت تشكيل شد آن وقت به من اعتراض مي‌كنند مي‌گويند ما نمي‌دانستيم اينجا چه خبر است تو كه مي‌دانستي ما از كجا آمديم به كجا برمي‌گرديم خب چرا راهنما نفرستادي ما انبيا فرستاديم راهنما فرستاديم كه به من اعتراض نكنند ﴿لئلا يكون للناس علي الله حجة بعد الرسل﴾[31] من براي اينكه زير سؤال نروم و كسي من را مورد بازخواست قرار ندهد آمدم انبيا فرستادم اوليا فرستادم حجت خودم را بر اينها تمام بكنم تا از آن به بعد هر كسي هلاك مي‌شود عن بيّنه باشد و اگر نجات پيدا مي‌كند هم عن بيّنه. آيه ١٦٥ سورهٴ مباركهٴ نساء كه قبلاً بحث شد اين بود ﴿رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس علي الله حجة بعد الرسل﴾[32] قبل از رسل حجت دارند چون در مقام تحديد است مفهوم دارد قبل از اينكه من انبيا بفرستم مردم من را مي‌توانند زير سؤال ببرند بگويند خب تو كه مي‌دانستي مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسيدن مي‌دانستي مرگ هجرت است مي‌دانستي انسان وقتي دنيا را رها كرده وارد برزخ و عالم ابد مي‌شود آن جا يك ره‌توشه خاصي لازم است يك غذاي خاصي لازم است يك پوشاك خاصي لازم است يك سعادتي هست يك شقاوتي هست اينها را بايد در دنيا فراهم مي‌كرديد خب چرا يك كسي كه اينها را به ما بگويد نفرستادي در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ طه هم همين است ديگر ﴿وَ ما كنا معذبين حتي نبعث رسولا﴾[33] در آنجا دارد كه اگر ذات اقدس الاه قبل از وحي و نبوت كسي را در قيامت عذاب مي‌كرد مي‌گفتند ﴿لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك من قبل ان نذل و نخزي﴾[34] تو كه مي‌دانستي ما بعد از مرگ كجا مي‌رويم چرا راهنما نفرستادي؟ خب بنابراين اين شكوفا كردن عقل است اين يكي از راههاي «وَ يثيروا لهم دفائن العقول»[35] است يعني به عقل پر و بال دادن است به او گفتن كه شما حق نقد داري منتها روشمندانه نقد بكن آيات را بررسي بكن بعد سؤال بكن حق نقد را حق پرش را پرورش را پردازش را به انسان داد فرمود شما مي‌توانيد اين كار را بكنيد آنهايي كه

اعتقاد به حسن و قبح عقلي، محملي براي نقد ابديت عذاب

گروهي كه از علماي شيعه و علماي سنت مي‌گويند خلود هست اما خلود به معني مكث طويل است نه به معناي ابديت آنها واقع مشكل عقلي دارند مي‌گويند ما كه مثل اشعري نيستيم كه عقل را تعطيل بكنيم بگوييم عقل تعطيل است بگوييم هر كاري او مي‌كند مي‌كند چون خودش راه تعقل و نقد را به ما آموخت در چند آيه اين راه را، هم ﴿وَ ما كنا معذبين حتي نبعث رسولا﴾[36] يك هم اگر ما عرض مي‌كرديم ﴿لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك من قبل ان نذل و نخزي﴾[37] دو، همين آيه ١٦٥ سوره نساء كه فرمود ﴿لئلا يكون للناس علي الله حجة بعد الرسل﴾[38] سه اينها همه براي شكوفايي عقل است آن «و يثيروا لهم دفائن العقول»[39] هم كه مي‌تواند سند گويايي براي بخشهاي فراواني باشد كه يكي‌اش همين است خب اينها كه حسن و قبح عقلي را قائل‌اند مي‌گويند ماييم در برابر اين شبهه قانع نمي‌شويم كه عذابْ محدود كيفرْ نامحدود با اينكه عقل اين را نمي‌پذيرد نقل هم كه مي‌گويد ﴿جزاء وفاقا﴾[40] مشكلشان اين است لذا اين آيات خلود را حمل مي‌كنند بر مكث طويل اما اينها اگر همين معنا را يك مقداري بالاتر بگيرند و بيايند

نقد اعتقاد قائلان به انقطاع عذاب

عقل نعمت خوبي است نقل نعمت خوبي است احتجاج نعمت خوبي است اما توقف و ركود و جمود چيز بدي است يك مقدار انسان بحث آخرت را با دنيا يك مقداري مخلوط نكند نظام حاكم را مخلوط نكند مي‌بينيد يك جايي يك صحنه‌اي است كه در عين حال كه در يك مكانست در حال واحد در آن واحد هم ميكده است عده‌اي ميگساري مي‌كنند هم مسجد است عده‌اي معتكف‌اند هم خيابان و بيابان است عده‌اي رهگذرند يك مكان است چون اين مكان واحد كه به حالتهاي گوناگون درمي‌آيد در قيامت بايد شهادت بدهد ديگر شكايت دارد مي‌كند ديگر آن سرزميني كه انسان خلاف كرده شهادت مي‌دهد آن سرزميني كه انسان اطاعت كرده شهادت مي‌دهد الان در تهران در اين مسجد نزديك پامنار خب قبلاً ميكده بود مرحوم حاج سراج اين را گرفته و مسجد ساخته كه «حسن توفيق بين كه مسجد كرد ٭٭٭ سطح ميخانه را سراج الملك»

خب اين آن وقتي كه ميكده بود و الان اين شعرش را هم در دم مسجد نوشته است آن وقتي كه ميكده بود و عده‌اي ميگساري مي‌كردند با همان وضع در قيامت ظهور مي‌كنند ديگر نمي‌گويند صبر بكن اول ميكده بشو بعد مسجد همين كعبه كه يك وقتي بتكده بود بعد يك وقتي مطاف شد دفعتاً واحدة عليه آنها شكايت مي‌كند به له اينها شفاعت مي‌كند ...ظهور درمي‌آيد در حال واحد در آن واحد به همين صورت درمي‌آيد صحنه قيامت اين طور نيست كه نظير صحنه دنيا باشد و جنت هم يك سنخ نيست يك بهشت نيست ﴿وَ لمن خاف مقام ربه جنتان﴾[41] است يك قدري جلوتر مي‌رويد ﴿و من دونهما جنتان﴾[42] است يك بهشت و دو بهشت نيست يك درجه و دو درجه نيست يك حكم و دو حكم نيست شايد اين ابديّت براي بعضي از مراتب باشد شايد براي همه مراتب نباشد دوزخ هم بشرح ايضاً همچنين اگر ﴿نار الله الموقدة٭ التي تطلع علي الافئده﴾[43] شد آن ديگر چگونه با انقطاع سازگار است اين به آن مرحله‌اي رسيد كه ديگر حالا براي او ابدي شد

شبههٴ ديگر قائلان به انقطاع عذاب و تحليل آن

يك مشكل ديگري هم كه قائلين به انقطاع عذاب را تهديد مي‌كند براي آنها يك دغدغهٴ فكري است مي‌گويند بالأخره اين مي‌گويند مطلب عميق هست اما نسبت به آن معارف آخرت يك مسائل ابتدايي است مي‌گويند بالأخره انسان حقيقتاً حيوان مي‌شود يا نه؟ حقيقتاً به صورت آتش خور درمي‌آيد يا نه اگر حقيقتاض به اين صورت در آمده به صورت حيوان در آمده همه حركات و سيره‌هاي و سنتها و سريره‌هاي او هماهنگ با اوست براي او لذيذ است اگر كسي مار شد اگر كسي عقرب شد اين طور نيست كه از گزندگي رنج ببرد كه اين كار اوست و لذت مي‌برد اين مي‌شود عَذْب نه عذاب اگر نه واقعاً مار و عقرب نمي‌شود واقعاً خوك و خنزير نمي‌شود اينها نمي‌شود اينها براي او عرضي است خب عرض يزول ذاتي كه نيست كل عرضي يزول القصر لا يدوم وقتي گفتيم عرضي است يعني مخالف با آن سرشت اصلي اوست كه خدا آفريد خب اگر خداي سبحان سرشت اصلي او را طور ديگر خلق كرد ديگر نمي‌شود به علل و عواملي جلوي او را گرفت براي هميشه قصر محدود رواست قصر نامحدود نارواست اما اين اگر يك قدري بالاتر بيايد و جلوتر بيايد ببيند كه نسبت به آن خلق و خوي رذيله‌اي كه دارد ذاتي است نسبت به اين فطرتي كه دارد عرضي است و انسان چند شأنه است آن بيچاره‌اي كه رنج مي‌برد آن انسانيت اوست كه رنج مي‌برد نه آن مار و عقرب او اگر به اين وضع هم برسند و اينها حل بشود مسئله خلود و ابديت و ثبات براي آنها خيلي دشوار نيست ولي منظور آن است كه آنها هم اين دغدغه‌ها را دارند و اين آياتي كه مربوط به خلود جهنمي‌هاست ﴿خالدين فيها ابدا﴾[44] اين را به مكث طويل حمل مي‌كنند آنها مي‌گويند خلف وعيد عيب ندارد اما وعيد بايد طوري باشد كه اگر عملي شد ظلم نباشد و اين وعيد طوري است كه اگر عملي بشود ظلم است براي اينكه معصيتْ محدود عذابْ نامحدود و اين با آن وفاق نيست اگر برايشان روشن بشود كه اينها از مرحله زمان و زمين مي‌گذرند يك شيء ثابتي مي‌شوند و اين هم براي بخشي از قيامت است نه بخشهاي ديگر همان طوري كه بهشت چندين قسم دارد دركات جهنم هم چندين قسم است آن هم دوزخ مراتبي دارد شايد قابل حل بشود البته آيات فراوان ديگري هم در پيش است به خواست خدا كه همين مسئله ابديت را مطرح مي‌كنند

قول به انقطاع زَفِير وَشَهِيق اشقياء و نقد آن

مطلب ديگر اين است كه اينكه فرمود ﴿فاما الذين شقوا ففي النار لهم فيها زفير و شهيق٭ خالدين فيها﴾ بعضي‌ها خواستند بگويند اين خلودي كه مربوط به اشقياست به اين زفير و شهيق برمي‌گردد اين ﴿مادامت السمٰوات و الارض﴾ ظاهر ﴿مادامت السمٰوات و الارض﴾ يعني منقطع است ظاهر ﴿الا ما شاء ربك﴾ يعني منقطع است اين انقطاع را كه از ﴿مادامت﴾ و از ﴿الا ما شاء﴾ استفاده مي‌شود اين را به اين زفير و شهيق زدند كه زفير و شهيقِ اينها منقطع است نه اصل خلود اينها اين هم هماهنگ نيست براي اينكه در سياق بعدي در جمله بعدي درباره بهشتي‌ها آنجا كه سخن از زفير و شهيق نيست آنجا كه سخن از حالتهاي بهشتي نيست آنجا دارد كه بهشتي‌ها در بهشت مخلّدند ﴿مادامت السمٰوات و الارض الا ما شاء ربك﴾ پس اين هم نمي‌تواند مشكل را حل كند

تعليق عذاب به دوام آسمان و زمين دنيوي دليل ديگر قائلان به انقطاع عذاب و پاسخ آن

مطلب ديگر اين است كه اينها مي‌گويند الا و لابد منظور از اين سماوات و ارض، سماوات و ارض دنياست و سماوات و ارض دنيا هم كه منقطع است چرا منظور از اين سماوات و ارض دنياست براي اينكه اگر منظور از اين سماوات و ارض، سماوات و ارض آخرت باشد اينها كه هنوز مسئله آخرت، شما با چه كسي داريد حرف مي‌زنيد با اين مردم داريد حرف مي‌زنيد مردم كه نه آخرت را ديدند نه با برهان برايشان ثابت شده است فقط به حرف شما تكيه مي‌كنند مي‌گوييد آخرتي هست و زميني دارد و ﴿الحمد لله الذي صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوأ من الجنة حيث نشاء﴾[45] به حرف شما اعتماد مي‌كنند ديگر خب همان مردمي كه به حرف شما اعتماد مي‌كنند از آسمان و زمين آخرت خبري ندارند كه شما داريد تحديد مي‌ كند كه حدش تا آن وقتي كه آسمان و زمين است آنها آسمان و زمين آخرت را نمي‌دانند كه شما در فرهنگ محاوره بايد چيزي را حد قرار بدهيد كه مردم بفهمند مردم سماوات و ارض دنيا را مي‌فهمند براي آخرت را كه بايد از شما بشنوند خب اگر براي آخرت را مي‌خواهند از شما بشنوند چرا مي‌گويي ﴿مادامت السمٰوات و الارض﴾ بگو ﴿خالدين فيها ابدا﴾[46] پس منظور از ﴿مادامت السمٰوات و الارض﴾ الا و لابد بايد سماوات و ارض دنيا باشد دنيا هم كه سما وات و ارضش منقطع است

بعضي از مفسران نظير آنچه در كنز الدقايق صاحب كنز الدقايق (رضوان الله عليه) فرمودند اين ناظر به برزخ است اين را به برزخ گرفتند گفتند اين ناظر برزخ است البته عذاب برزخي منقطع است براي اينكه به قيامت منتهي مي‌شود هم «روضة من رياض الجنة»[47] ‌اي كه از آن بهشتي‌هاست جنت برزخي است منقطع الاخر است به معاد مي‌رسد هم «حفرة من حفر النيران»[48] كه براي كفار و اوساط است منقطع الاخر است به قيامت مي‌رسد اما اين في نفسه مي‌تواند يك وجهي باشد لكن با سياق سازگار نيست براي اينكه ملاحظه بفرماييد سياق آيه اين است كه ﴿ان في ذلك لآية لمن خاف عذاب الاخرة ذلك يوم مجموع له الناس و ذلك يوم مشهود٭ و ما نوخره الا لاجل معدود٭ يوم يات لا تكلم﴾[49] آن يوم مجموع له الناس يوم مشهود همان روز معاد است ديگر معروف آن است نه برزخ بنابراين شما بخواهيد سباق را حل كنيد سياق را از دست مي‌دهيد يك مفسر بايد اين اصول را رعايت كند يك سباق يعني ما ينسبق من الآية الي الذهن كه از آن به تبادر ياد مي‌شود كه براي خود كلمه خود جمله خود آيه است دو سياق يعني آيه قبل آيه بعد اينها در چه زمينه‌اي است سه مجموعه قرآن كريم بر اساس «فان القرآن يفسر بعضه بعضا»[50] اين «فان القرآن يفسر بعضه بعضا»[51] قبلاً هم به عرضتان رسيد جناب طبري كه مربوط به يازده قرن قبل است و اقدم المفسرين است در بين اين بزرگواران و خب چندين سال قبل از مرحوم شيخ طوسي بود او اين فرمايش را هم دارند كه قرآن يفسر بعضه بعضا در سخنان فخر رازي هم هست در تفسير فخر رازي هم هست كه قرآن يفسر بعضيه بعضا در اين تفسير البحر المحيط ابوحيان اندلسي هم هست اين بحر المحيط براي محمد بن يوسف معروف به ابوحيان اندلسي است كه اين بزرگوار 654 به دنيا آمده و ٧٥٤ هم درگذشت ايشان در ذيل همين آيه يعني آيه ﴿خالدين فيها مادامت السمٰوات و الارض﴾ براي اثبات خلود در جريان بهشتي‌ها از همان آن ذيل آيه كه دارد ﴿عطاء غير مجذوذ﴾ كمك مي‌گيرد از آيه سورهٴ مباركهٴ واقعه كه دارد ﴿لا مقطوعة و لا ممنوعة﴾[52] مدد مي‌گيرد از آيات ديگر كمك مي‌گيرد آن‌گاه مي‌فرمايد «و الدليل عليه قوله ﴿عطاء غير مجذوذ﴾ و معنا قوله في مقابلته ﴿ان ربك فعال لما يريد﴾ انه يفعل باهل النار ما يريد و من العذاب كما يوتي اهل الجنة عطائه التي لا انقطاع له فتامله فان القرآن يفسر بعضه بعضا»

تلاش قائلان به انقطا‌ع عذاب در توجيه آيات خلود

از اين آيات كمك مي‌گيرد تا ثابت كند كه خلود اهل بهشت به معناي ابديت است چه اينكه خلود اهل نار هم به معناي ابديت است آنها كه گفتار آن دغدغه عقلي‌اند به هر وسيله‌اي هست مي‌خواهند دست و پا كنند اين عذاب جاودانه را برطرف كنند مي‌گويند بسيار خب آيات قرآن كريم از اين جهت به دو قسم تقسيم مي‌شود يك قسمت ناظر به عذاب است كه دارد ﴿لا يخفف عنهم العذاب﴾[53] و مانند آن اينها را عذاب مي‌ كنيم يعذبون ﴿يعذبهم الله﴾[54] و مانند آن در اين طايفه كه سخن از تعذيب است و درد است و الم است و امثال ذلك عنوان ابديت ندارد آن آيه‌اي كه دارد ابد اين درباره نار است بله ما معتقديم نار هست ابدي است جهنم ابدي است عده‌اي هم ابداً در جهنم‌اند اما حالا عادت مي‌كنند به سوخت و سوز چون عادت مي‌كنند براي آنها عذاب نيست عذاب ابدي نيست براي اينكه آياتي كه از عذاب سخن به ميان مي‌آورد آنجا ابديت در آن نيست آنجا كه سخن از نار است ابديت در آن است ما هم اين را قبول داريم مطلب ديگر اين است كه براي نجات از اين دغدغه عده‌اي آمدند گرفتار همان شخصي و نوعي شدند همان طوري كه درباره مهدويت معاذ الله بعضي‌ها گرفتار مهدويت نوعي شدند و آن چه حق است به عنوان مهدويت شخصي آن را نتوانستند اثبات كنند گفتند بله مهدويتي هست مهدي هست در هر عصري يك مهدي مي‌آيد به عنوان اصلاح‌گر يك وجود مبارك شخصي كه المهدي الموجود الموعود را قبول ندارند المهدي الموعود را قبول ندارند چه رسد به المهدي الموجود الموعود كه معتقَد ماست (سلام الله عليه) اينها تن به مهدويت نوعي دادند در جريان عذاب دوزخ هم همين طور است اينها تن به خلود نوعي دادند نه شخصي يعني في الجمله هست نه بالجمله يعني جهنم هست ابدا سوخت و سوز هست ابداً عذاب هست ابداً اما دربارهٴ شخص معيني نيست هر گروهي چند صباحي معذَّب مي‌شوند عذابشان منقطع الاخر است مشمول لطف الاه مي‌شوند ديگران وارد مي‌شوند اينها به هر وسيله‌اي هست مي‌خواهند آن مشكل عقلي را حل كنند كه اگر اينها مي‌دانيد ضروري نيست نظري است دقيق است آنچه كه بر همه ما لازم است بگوييم بهشت هست جهنم هست جميع ما جاء به النبي حق هست لا ريب فيه جميع آنچه كه عترت فرمودند هست لا ريب فيه و هر فكري كه مخالف با بيان قرآن و عترت است مضروب علي الجدار است اينها كلياتي است كه ما به آنها معتقديم و با آن هم زنده‌ايم اما دقايق علمي و عقليِ اينها كه اين چگونه است اينها نظري است ضروري نيست آن بيچاره‌ها شب و روز مشكلشان اين است كه اين مشكل عقلي و علمي را حل كنند حالا بلكه ان‌شاءالله در طي آيات بعد كه مي‌آيد روشن بشود.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] نحل/سوره16، آیه111.
[2] شعراء/سوره26، آیه136.
[3] یس/سوره36، آیه10.
[4] انعام/سوره6، آیه23.
[5] مجادله/سوره58، آیه18.
[6] زخرف/سوره43، آیه77.
[7] سجده/سوره32، آیه12.
[8] سجده/سوره32، آیه12.
[9] ملک/سوره67، آیه11.
[10] نساء/سوره4، آیه145.
[11] نساء/سوره4، آیه145.
[12] شعراء/سوره26، آیه136.
[13] شعراء/سوره26، آیه136.
[14] ملک/سوره67، آیه11.
[15] نساء/سوره4، آیه57.
[16] کهف/سوره18، آیه35.
[17] کهف/سوره18، آیه35.
[18] طه/سوره20، آیه91.
[19] نساء/سوره4، آیه57.
[20] نبأ/سوره78، آیه26.
[21] نبأ/سوره78، آیه26.
[22] انعام/سوره6، آیه160.
[23] شوری/سوره42، آیه40.
[24] نبأ/سوره78، آیه26.
[25] انبیاء/سوره21، آیه23.
[26] نساء/سوره4، آیه32.
[27] نحل/سوره16، آیه43.
[28] صافات/سوره37، آیه24.
[29] انبیاء/سوره21، آیه23.
[30] نساء/سوره4، آیه165.
[31] نساء/سوره4، آیه165.
[32] نساء/سوره4، آیه165.
[33] اسراء/سوره17، آیه15.
[34] طه/سوره20، آیه134.
[35] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.
[36] اسراء/سوره17، آیه15.
[37] طه/سوره20، آیه134.
[38] نساء/سوره4، آیه165.
[39] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.
[40] نبأ/سوره78، آیه26.
[41] الرحمن/سوره55، آیه46.
[42] الرحمن/سوره55، آیه62.
[43] همزه/سوره104، آیه6 ـ7.
[44] نساء/سوره4، آیه57.
[45] زمر/سوره39، آیه74.
[46] نساء/سوره4، آیه57.
[47] ـ بحار الانوار، ج6، ص214.
[48] ـ بحار الانوار، ج، ص.
[49] هود/سوره11، آیه103 ـ105.
[50] ـ بحار الانوار، ج54، ص217.
[51] ـ بحار الانوار، ج54، ص217.
[52] واقعه/سوره56، آیه33.
[53] بقره/سوره2، آیه162.
[54] توبه/سوره9، آیه14.