83/09/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 105 تا 108
﴿يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ﴾ ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ﴾ ﴿خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ﴾ ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾
وجود دوگروه مشرك در جاهليت و بررسي مخاطبان آيه محل بحث
در جاهليت غالباً منكر معاد بودند و از برخي شواهد برميآيد كه عدهاي از اينها معتقد به معاد بودند آنها كه منكر معاد بودند ميگفتند ﴿أاذا ضللنا في الارض أ إنا لفي خلق جديد﴾[1] يا اگر ما ممزق بشويم دوباره زنده خواهيم شد اين يك امر بعيدي است و يك امر عجيبي است و مانند آن اين گروه كه منكر معاد بودند مسأله شفاعت بتها براي آنها همان مسئله منافع دنيايي بود يعني بتها شفيعند براي ما براي تأمين روزيمان تأمين احتياجاتمان رفع مشكلاتمان شفاي بيمارانمان در دنيا وقتي معاد را منكر بودند و مرگ را زوال و نابودي ميدانستند ديگر سخن از شفاعت در قيامت معنا نداشت اما عدهاي در همان جاهليت معتقد به مسئله معاد بودند آنهايي كه معتقد به مسئله معاد بودند جريان شفاعت بتها براي آنها هم به لحاظ منافع دنيا بود هم به لحاظ رهايي از عذاب در قيامت بود ابن منظور در لسان العرب اين قصه را نقل ميكند كه بعضي از افراد در جاهليت آنهايي كه امكاناتي داشتند كنار قبر مردههاي خود شتري را دفن ميكردند شمشيري را دفن ميكردند و مانند آن به اين خيال واهي كه اينها چون دوباره زنده ميشوند امكاناتي هم با اينها باشد آن شتر هم زنده
بشود و اين شخص سواره ميآيد با آن شمشير ميآيد هم خستگي راه ندارد هم با آن شمشير از خود دفاع ميكند و احياناً جواهري هم كه دفن ميكردند كنار اين گورها روي همين اين پندار باطل بود اگر اين معنايي كه جناب ابن منظور در لسان العرب نقل ميكند تام باشد قهراً شفاعتي كه آنها قايل بودند هم براي دنيا بود هم براي آخرت اگر چنانچه نسبت به گروه اول باشد كه ادله قرآني اصل معاد را ثابت ميكند نسبت به گروه دوم گذشته از تثبيت معاد عدم تأثير بتها را هم ذكر ميكند كه از بتها هيچ كاري ساخته نيست چون آن روز هيچ كسي حق حرف ندارد مگر كسي كه به اذن خدا سخن بگويد و خداي سبحان هم به هر كسي اذن نميدهد مگر فرشتگان و انبياء و اولياء ﴿لا يتكلمون الا من اذن له الرحمان و قال صوابا﴾[2] آن روز هيچ كسي حق مخاطبه و محاوره ندارد ﴿لا يملكون منه خطابا﴾[3] كه در سورهٴ مباركهٴ نبأ به اين صورت آمده است كه فرمود ﴿فذوقوا فلن نزيدكم الا عذابا﴾ آيه ٣٧ به بعد سوره نبأ اين است كه ﴿رب السمٰوات و الارض و ما بينهما الرحمٰن لا يملكون منه خطابا٭ يوم يقوم الروح و الملائكة صفا لا يتكلمون الا من اذن له الرحمان و قال صوابا﴾[4] خب پس اين ﴿يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه﴾ براي آن گروه است كه معتقد به معاد بودند ولي فكر ميكردند كه از بتها كاري ساخته است براي گروه اول آن ﴿يوم يات﴾ خواهد بود بالأخره اين كه ميفرمايد ﴿وما نوخره الا لاجل معدود﴾[5] ﴿يوم يات﴾ آن أجل محدود روزي فرا ميرسد كه آن سر رسيد خواهد آمد و همگان زنده خواهيد شد ﴿ذلك يوم مجموع له الناس﴾[6]
دو ديدگاه درباره ابديت يا انقطاع عذاب جهنم
جريان خلود اين مشكلهاي است كه دامنگير غالب مفسران هست معروف بين اهل تفسير همانطور كه در نوبت قبل بازگو شد اين است كه ملحدان منافقان مشركان اينها مخلد در نارند يعني ﴿خالدين فيها ابدا﴾[7] عدهاي در برابر اين قول معروف قول ديگري دارند كه عذاب اينها هم منقطعالاخر است البته عذاب موحدان زودتر قطع ميشود عذاب مشركان و معاندان و منافقان و امثال ذلك ديرتر قطع ميشود ولي بالأخره منقطعالاخر است شواهدي كه آنها اقامه كردند يكي همين اين ﴿خالدين فيها مادامت السمٰوات و الارض﴾ است يكي هم استثناي ﴿الا ما شاء ربك﴾ است يكي هم ﴿لابثين فيها احقابا﴾[8] است كه در سورهٴ مباركهٴ نبأ بود كه آن هم اشاره شد كه در سورهٴ مباركهٴ نبأ آيه ٢٣ به اين صورت بود كه ﴿لابثين فيها احقابا﴾[9] حقب هفتاد سال هشتاد سال حد اكثر يك قرن آن كه وجود مبارك موسي كليم (سلام الله عليه) گفت كه او ﴿امضي حقبا﴾[10] يعني ولو يك قرن هم كه شد من به دنبال استاد بايد حركت بكنم هفتاد سال شد هشتاد سال شد بالأخره راه طي ميكنم تا به آن استادم يعني خضر برسم احقاب هم ميشود چند تا هشتاد سال يا چند تا هفتاد سال يا چند تا صد سال بالأخره محدود است پس ﴿لابثين فيها احقابا﴾[11] نشانه انقطاع است ﴿خالدين فيها مادامت السمٰوات و الارض﴾ نشانه انقطاع است و ﴿الا ما شاء ربك﴾ هم نشانه انقطاع اينها ادله نقلي آنهاست دليل عقلي شان هم همان بود كه بازگو شد و احياناً باز هم تكرار ميشود
پاسخ به دليل اول قائلان به انقطاع عذاب
اين سه دليل نقليشان قابل خدشه است آن معروف بين اهل تفسير اين بود كه عذاب ملحدان مشركان دايمي است پاسخي كه دادند گفتند در اينكه بهشتيها در بهشت مخلدند و هرگز از بهشت بيرون نميآيند اين حرفي در آن نيست اين اتفاق كل است كه بهشتيها ديگر از بهشت بيرون نميآيند و شاهد داخلي هم ﴿عطاء غير مجذوذ﴾ است جذي يعني قطع مجذوذ يعني مقطوع وقتي بهشتيها وارد بهشت شدند ديگر قطعي در تنعمشان نيست در بهشت ماندنشان نيست چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ واقعه هم دارد كه بهشت اوضاعش به اين صورت است آيه ٣٠ به بعد سورهٴ مباركهٴ اذا وقع به اين صورت است كه ﴿وماء مسكوب٭ و فاكهة كثيرة٭ لا مقطوعة و لا ممنوعة﴾[12] بنابراين نعمتهاي بهشت پايان پذير نيست بهشت عطايش قطع شدني نيست هم اتفاق كل بر اين است كه بهشتيها وقتي وارد بهشت شدند از بهشت بيرون نميآيند وهم اين آيات قرينه متصل و منفصل دلالت ميكند بر اينكه در بهشت جاودانه است و جا براي انقطاع نيست خب اگر ﴿خالدين فيها مادامت السمٰوات و الارض﴾ دليل انقطاع است در بهشت هم هست اگر ﴿الا ما شاء ربك﴾ دليل انقطاع است در جريان بهشت هم هست در حاليكه در باره بهشت نصّاً و فتواً جملگي بر خلود است و اين جواب اجمالي جواب تفصيلياش اين است كه خب حالا پس راه حل چيست راه حل اين است كه يا اين ﴿مادامت السمٰوات و الارض﴾ كنايه از تأبيد است كه در فرهنگ محاوره عرب هست يا منظور از اين سماوات و ارض سماوات و ارض قيامت است بهشت و جهنم همانطوري كه در سوره زمر داشت ﴿الحمد لله الذي صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوأ من الجنةحيث نشاء﴾[13] ارض يعني ارض بهشت ديگر اينهايي كه بساط دنيا برچيده شد وارد قيامت شدند از آنجا وارد بهشت شدند وقتي وارد سرزمين بهشت شدند ميگويند ﴿الحمد لله الذي صدقنا وعده وَ اورثنا الارض﴾[14] يعني ارض الجنة ﴿نتبوأ منها حيث نشاء﴾[15] اگر ارض بود سماء هم هست ارض و سماء قيامت هم كه تغيير پذير نيست دوبار كه تبديل نميشود يك بار دنيا تبديل ميشود به قيامت و قيامت براي هميشه به عنوان مرجع نهايي ميماند پس جواب اول آن شد كه ﴿خالدين فيها ما دامت السمٰوات و الارض﴾ كنايه از أبديت است جواب دوم اين است كه منظور از سماوات و ارض سماوات و ارض قيامت است آن هم تغيير ناپذير است
پاسخ اول به دليل دوّم قائلان به انقطاع عذاب
اما درباره ﴿ما شاء ربك﴾ اين ﴿الا ما شاء ربك﴾ هم اين استثناء در بعضي از موارد براي تقويت مستثناست نظير همان آن استثناي سورهٴ مباركهٴ ﴿سبح اسم ربك الاعلي﴾[16] است كه در آنجا ذات اقدس إلاه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ﴿سنقرئك فلا تنسيٰ﴾[17] آيه ٨ سورهٴ مباركهٴ ﴿سبح اسم ربك الاعلي﴾[18] اين است كه ما اقراء ميكنيم تو قرائت ميكني و فراموش نميكني مگر اينكه خدا بخواهد يعني اينكه تو فراموش نميكني نظير خدا نيستي كه ﴿وَ ما كان ربك نسيا﴾[19] ذات اقدس إلاه منزه از نسيان است بالذات تو مبراي از نسياني به مشيت الاهي خداي سبحان خواسته است كه تو فراموش نكني ﴿سنقرئك فلا تنسيٰ﴾[20] ما جلوي سهو و نسيان تو را هم ميگيريم و هيچ كسي نميتواند سبب نسيان تو باشد مگر خدا، خدا هم اراده كرده تو متذكر باشي نه ناسي ﴿سنقرئك فلا تنسي٭ الا ما شاء الله﴾[21] غير از خدا احدي نميتواند سبب نسيان تو را فراهم كند خدا هم كه ميخواهد تو فراموش نكني بنابراين اينگونه از موارد براي تأكيد مستثناست نه براي اخراج قسم و فردي از او و ميخواهد بفرمايد اين عدم نسيان تو ذاتي نيست نظير ﴿و ما كان ربك نسيا﴾[22] نيست و مانند آن بنابراين از اين ﴿الا ما شاء ربك﴾ نميشود انقطاع استفاده كرد براي اينكه اگر سند انقطاع باشد در بهشت هم هست درباره بهشت انقطاع فرض ندارد اما آن جريان.
سؤال: ... جواب: اينجا اگر ذات اقدس إلاه ميخواست كه منقطع باشد بايد درباره بهشت هم چون يك لسان است و قرينه متصل است و سياق هم واحد است اگر سياق واحد است در جريان بهشت هم بايد منقطع الاخر باشد.
سؤال: ... جواب: نه منظور آن است كه اگر اين ﴿الا ما شاء ربك﴾ چون ثابت شد كه نميتواند دليل انقطاع باشد چرا؟ چون در يك آيه است در يك سياق است اگر چنانچه ﴿الا ما شاء ربك﴾ دليل انقطاع باشد بايد نسبت به بهشت هم باشد در حاليكه نصّاً و فتواً بهشت دايمي است هم عطاء غير مجذوذ دارد هم كسي از علماي سني يا شيعه كسي نگفته كه بهشتي از بهشت بيرون ميآيد يا بيرونش ميكنند بنابراين بهشت ميشود أبدي همين تعبير ﴿الا ما شاء ربك﴾ درباره بهشت هم هست پس اين نميتواند دليل انقطاع باشد آن وقت سؤال ميشود كه اگر دليل انقطاع نيست به چه معناست؟ ميگوييم به معناي هماني كه در ﴿سبح اسم ربك الاعلي﴾[23] است اشعار عرب هم آني كه مرحوم شيخ طوسي و ساير بزرگان چه از اهل سنت چه از اهل تشيع شواهد آوردند، آوردند كه گاهي اين استثناي مشيت براي تأكيد مستثنا منه است
پاسخ دوّم به دليل دوّم قائلان به انقطاع عذاب
مطلب ديگر اين است كه اين يك ادب محاورهاي است انسان وقتي حرف ميزند ميگويد مگر اينكه خدا بخواهد آدم تصميم دارد يك كاري را انجام دهد ميگويد انشاءالله اين انشاءالله نشانه ترديد نيست يك نشانه عزم بر خلاف هم نيست دو بلكه ادب حرف زدن است سه و ذات اقدس إلاه همين معنا را به ديگران ياد داد كه شما وقتي حرف ميزنيد بگويد انشاءالله تا آن توحيد محفوظ بماند خودش فرمود جريان فشاري كه الان اعراب مكه به شما ميآورند مشركان مكه ميآورند اين تمام شدني است فتح و پيروزي براي شما مقرر است شما حالا جريان عمرة القضاء نشد در حجة الوداع وارد مسجد الحرام ميشويد و آن جا را هم زيارت ميكنيد و كعبه را هم تطهير ميكنيد با لام و نون تأكيد ثقيله فرمود ﴿لتدخلن المسجد الحرام انشاءالله آمنين محلقين رؤسكم﴾[24] خب اين انشاءالله گفتن خدا درباره خبر جزمي كه خودش ميدهد اين نشانه تأديب است يعني شما وقتي حرف ميزنيد انشاءالله فراموشتان نشود در سورهٴ مباركهٴ فتح همين طور وعده داده است فرمود آيه ٢٧ سورهٴ مباركهٴ فتح است اين ﴿لقد صدق الله رسوله الرويا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنين محلقين رؤسكم و مقصرين لا تخافون فعلم ما لم تعلموا فجعل من دون ذلك فتحا قريبا﴾[25] قبلش و بعدش همه به عنوان خبر قطعي اين وسط را با جمله انشاءالله ياد كرده است اين ياد دادن حفظ توحيد است در مكالمات كه فرمود يادتان نرود اينطور حرف بزنيد وگرنه خود خداي سبحان با ضرس قاطع خبر جزمي نون تأكيد ثقيله با لام فرمود ﴿لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله﴾[26] يعني اين چنين نيست كه حالا كار از دست ما گذشته باشد آن امور جزمي هم باز به عنايت الاهي زمامش به دست خداست اگر اين جزم است به اصطلاح ضرورت دارد ضرورتش بالغير است نه بالذات اين كار ضروري است حتمي است اما حتميتش نظير ضرورت ذات اقدس إلاه نيست آن ضرورت أزلي دارد بله انبياء معصومند فرشتگان معصومند در بهشت گناه نيست اما همه اينها ضرورت بالغير است نه بالضرورت بالذات تنها يك ذات است كه همه اين اوصاف كمالي را ذاتاً داراست و آن خداست بنابراين اين كلمه انشاءالله نشانه انقطاع نيست و نشانه ترديد و شك و امثال ذلك هم نيست سؤال: ... جواب: ﴿لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنين محلقين﴾[27] آمنين بعد ميآيد اصلش دخول است انشاءالله وارد ميشويد در حاليكه امنيت دارد آنهايي كه بايد حلق رأس كنند حلق رأس ميكنند آنهايي كه بايد تقصير كنند تقصير ميكنند و هيچ هراسي هم از بيگانه نداريد خب همه اينها را به جمله خبريه قطعي ميفرمايد پس اين انشاءالله نشانه انقطاع يا شك و ترديد و امثال ذلك نيست.
اشتراك جمله ﴿خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ ...﴾ در مورد بهشتيان و دوزخيان
سؤال: ... جواب: بله ولي ﴿الا ما شاء﴾ مشترك است ما از آن قرينه خاص ميخواهيم آن حكم مشترك روشن بشود اين ﴿الا ما شاء ربك﴾ در باره جهنميها به معناي انقطاع است يا نه اين نميتواند بر اين انقطاع باشد براي اينكه همين ﴿الا ما شاء ربك﴾ درباره بهشتي هم هست حالا فان قلت كه درباره بهشتي هم احتمال انقطاع بدهيم اين دوتا جواب دارد يكي اينكه قرينه متصله دارد كه ﴿عطاء غير مجذوذ﴾ يكي اينكه قرينه منفصله دارد در سورهٴ مباركهٴ اذا وقع دارد ﴿لا مقطوعة و لا ممنوعة﴾[28] و يكي هم آن فتواي كل است نصّاً و فتوا كه كسي از بهشت خارج نميشود اين سه شاهد براي اين است كه اين ﴿الا ما شاء ربك﴾ در طرف بهشت به معناي انقطاع نيست آنگاه همين به وحدث سياق ظهور ميدهد كه درباره جهنم هم اين چنين كه اينها به معناي انقطاع باشد خوب.
سؤال: ... جواب: خدا چه بخواهد متعلق مشيّت چيست؟
سؤال: ... جواب: بله ﴿الا ما شاء ربك﴾ يعني شاءه آن وقت چه را بخواهد انقطاع را بخواهد كه استثناء از خلود باشد يا نه اين چنين نيست استثناء از خلود نميتواند باشد به همين شواهد ياد شده
سؤال: ... جواب: حالا برسيم به سراغ آن دليل قطعي عقلي.
وجود ادلّه نقلي فراوان بر ابديت عذاب
پس اين ادله نقلي از اين طرف هست يعني ما دليل نقلي نداريم بر اينكه اينها منقطعند گذشته از اينكه ﴿كلما ارادوا ان يخرجوا منها اعيدوا فيها و قيل﴾[29] يك ﴿لا يخفف عنهم العذاب﴾[30] دو ﴿خالدين فيها ابدا﴾[31] سه اين مسئله أبديت در خيلي از آيات هست اگر در جريان ﴿لابثين فيها احقابا﴾[32] آمده آن كه در مقام تحديد نيست تا مفهوم داشته باشد قهراً اينها مثبتيناند اگر كسي بگويد كافران چند قرن در جهنم ميمانند بعد در جمله ديگر بگويند اينها أبدا ميمانند خب اينها مثبتاناند اينها منافاتي باهم ندارند هم احقاباً آن درست است هم ﴿خالدين فيها ابدا﴾[33] ي آن درست است هم ﴿كلما ارادوا ان يخرجوا منها اعيدوا فيها﴾[34] درست است هم ﴿لا يخفف عنهم العذاب﴾[35] درست است
بعضيها خواستند بگويد نار خب جاودانه است جهنميها آن منافقان و معاندان و مشركان اينها هم مخلدند استقرارشان هم در نار مخلد است ولي عذاب مخلد نيست بعد كم كم عادت ميكنند برايشان عادي ميشود اثبات اين كار سهل نيست چون آن آيات تلاوت شده دارد كه ﴿لا يخفف عنهم العذاب﴾[36] يا ﴿كلما ارادوا ان يخرجوا منها من غمَّ اعيدوا فيها﴾[37] اينها ظهورشان عذاب است اما عرض كردم
صعوبت فهم حقايق معاد و ردّ قائلان به گوارا شدن عذاب
جريان معاد طوري است كه بعضي از بحثهايش تصورش نظري است چه رسد به تصديقش يك عدهاي حيوان ميشوند خب اينهايي كه حيوان ميشوند واقعاً حيوان ميشوند يا صورتاً حيوانند آن چه را كه در جريان نسخ ملكوتي گفته ميشود نظير آنچه كه درباره اين صهيونيستها آمده ﴿كونوا قردة خاسئين﴾[38] اينها كه مسخ ميشوند مسخ ملكوتي نه مسخ ملكي اينها واقعاً حيوان ميشوند ديگر نه اينكه به صورت حيوان درميآيند واقعاً انسانند ولي به صورت حيوان درميآيند آن بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) كه در نهج است اين است كه «فالصورة صورة انسان والقلب قلب حيوان و ذلك ميت الاحياء»[39] خب اگر قلب، قلب حيوان بود اين شخص «اصل الانسان لبه»[40] اين بيان امام صادق (سلام الله عليه) است انسان درست است جسم و بدن دارد اما اصالتش كه مال بدن نيست يك و دوتا اصل هم كه ندارد كه يك اصل بدن يك اصل نفس اصالت مال نفس است و بدن تابع اوست سوخت و سوز بدن را او تأمين ميكند ترميم بدن را او به عهده دارد در هر مرحلهاي باشد چه در دنيا چه در برزخ چه در قيامت چه در بهشت چه در جهنم بدن دارد منتها بدن هر نشئهاي مناسب با آن نشئه است ولي بالأخره بدن فرع آن اصل است حالا اينكه حضرت فرمود «فالصورة صورة انسان والقلب قلب حيوان و ذلك ميت الاحياء»[41] اين شخص حقيقتاً انسان است و به شكل حيوان درميآيد يا حقيقتاً حيوان ميشود اگر حقيقتاً انسان باشد و به شكل حيوان دربيايد آن روايتي كه در ذيل اين آيه ﴿فتاتون افواجا﴾[42] آن را فريقين نقل كردهاند هم مرحوم شيخ طوسي در تبيان هم جناب زمخشري در كشاف كه به چندين صورت درميآيند هشت تا صور را ذكر كردند اگر واقعاً انسان باشند و به صورت حيوان در بيايند اين جا براي عذاب هست اما اگر واقعاً بشوند حيوان نه صورتشان بشود حيوان برابر آن حديثي كه در نهج البلاغه است كه «فالصورة صورة انسان والقلب قلب حيوان و ذلك ميت الاحياء»[43] اگر حقيقتاً اين شخص بشود حيوان خب حيوان از عوارض ذاتي خودش از رفتارش از كردارش گفتارش كه رنج نميبرد البته سوخت و سوز بيروني براي حيوان هم عذاب است اما اين كار بودن اين براي او ديگر عذاب نيست آن عوارضش آن خصوصياتش آنهايش ديگر براي او عذاب نيست عادت ميكند ولي سوخت و سوز بيروني بالأخره براي او عذاب است چه انسان باشد چه حيوان باشد چه حقيقتاً حيوان بشود چه به صورت حيوان در بيايد سوخت و سوز بيروني براي او عذاب است ولي يك سلسله عذابهايي است كه از سنخ ﴿نار الله الموقدة٭ التي تطلع علي الافئده﴾[44] است اگر اين مسانخ با آن خصوصيت نوعي بود اين ديگر براي او عذاب نيست براي انسان عذاب است آيا اينهايي كه به صورت حيوان درميآيند واقعاً حيوان ميشوند ميشود مسخ ملكوتي نظير ﴿كونوا قردة خاسئين﴾[45] كه گفتند مسخها حكمش اين است آن كه مسخ ميشود واقعاً بوزينه ميشود ديگر نه اينكه به صورت بوزينه درميآيد اگر واقعاً انسان باشد و به صورت بوزينه در بيايد يا به صورت خوك دربيايد كه خب اين حكم انسان را دارد نه حكم خوك را اين كه نجس العين است و كذا و كذا براي اينكه واقعاً خوك ميشود نه اينكه صورتاً خوك ميشود اين نسخ ملكوتي مسخ ملكوتي واقعيت است يا صورت است اين بايد ثابت بشود ولي به هر تقدير آن نار بيروني برايش عذاب است اما ﴿نار الله الموقدة٭ التي تطلع علي الافئده﴾[46] اين چگونه ميتواند براي او عذاب باشد آن بزرگوارهايي كه ميگويند عذابشان عذب ميشود عادت ميكنند اينها ميتوانند آن خواص دروني را توجيه كنند اما عذابهاي بيروني را چگونه ميتوانند توجيه كنند اگر همه عذابهاي بيروني هم محصول عوارض خود اين شيء باشد لوازم ذاتي خود اين شيء باشد شايد توجيهپذير باشد اما اثباتش دليل ديگر ميطلبد از طرف ديگر اين آياتي كه دارد ﴿لا يخفف عنهم العذاب﴾[47] ظاهرش اين است كه عذاب أبدي است.
ناسازگاري عادي شدن عذاب با عذابهاي جسماني
مطلب ديگر اين است كه درباره اين جريان عقلي آنهايي كه ثابت ميشوند ديگر جريان أبديت براي آنها حل شده است اما اين مال آن بخش روحشان تأمين ميشود بخش بدنشان چه؟ در جريان ثبات وقتي كه دارد ﴿و لمن خاف مقام ربه جنتان﴾[48] اينها داراي دو بهشتند هم ﴿جنات تجري من تحتها الانهار﴾[49] است هم عند ملك مقتدرند ﴿ان المتقين في جنات و نهر٭ في مقعد صدق عند مليك مقتدر﴾[50] اين دو بهشت كه يكي جنة حسي و جسماني است و لذتهاي بدني و جسماني را به همراه دارد ﴿ان المتقين في جنات و نهر﴾[51] آن لذت حضور و ظهور و قرب الاهي را دارد ﴿في مقعد صدق عند مليك مقتدر﴾[52] آن بخش ﴿و لمن خاف مقام ربه جنتان﴾[53] بخش مربوط به آن لذتهاي روحي آن ممكن است به ثبات برسد و يك شيء ثابت منزه از خستگي و فرسودگي و امثال ذلك است اما در اين طرف توجيه ميطلبد اين طرفي كه ﴿كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب﴾[54] اين بالاخره بايد معنا بشود كه اين يعني چه؟ كه هر لحظه گوشت بدنشان به صورت خاكستر درآمده ما دوباره گوشت تازه ميرويانيم تا اينها در آن پوست و گوشت جديد بيشتر عذاب را احساس بكنند چون گرچه تمام عضو بدن مفرش اين نيروي لمس است نيروي لامسه در تمام عضو بدن مفروش است اعضاي ظاهر و باطن منتها قسمت حساسش روي پوست است و بعد روي گوشت مخصوصاً روي سر انگشتها و اينها كه اين نيروي حساس اينجاها بيشتر حضور دارد براي رفع نياز فرمود ﴿كلما نضجت جلودهم﴾[55] اين پوستها برطرف شد ما پوست تازه ميرويانيم ﴿ليذوقوا العذاب﴾[56] اينها را بايد توجيه كرد اينها چگونه با ثبات حل ميشود خب.
فرمود پس اين ﴿الا ما شاء ربك﴾ نميتواند سند انقطاع باشد باز هم ممكن است حال در بحثهاي ديگر بيايد انشاءالله از نظر قرائت آنچه كه معروف است اين است كه ﴿فاما الذين شقوا﴾ به فعل ماضي معلوم قرائت شده است ولي ﴿و اما الذين سعدوا﴾ بسياري از قاريان و مفسران به معلوم قرائت كردند ﴿سعدوا﴾ گروهي هم ﴿سُعدوا﴾ قرائت كردهاند كه در اين جا به صورت ﴿سُعدوا﴾ ضبط شده است
خصوصيت لذتها و نعمتهاي بهشتي
﴿و اما الذين سعدوا ففي الجنة خالدين فيها ما دامت السمٰوات و الارض الا ما شاء ربك عطاء غير مجذوذ﴾ كه اين قطع نميشود منتها اينها از خصوصيتهاي بهشتي مقداري آسانتر قابل ترميم است در بهشت به ما فرمودند اينها بدون تحمل رنج گرسنگي لذت سيري را ميبرند مثل دنيا نيست در دنيا بالأخره انسان تشنه است از آب لذت سيرابي ميبرد گرسنه ميشود از غذا لذت سير شدن ميبرد و مانند آن در بهشت اگر كسي بخواهد غذا بخورد لذت سير شدن و غذا خوردن را ميبرد بدون سبق درد گرسنگي از كوثر لذت سيراب شدن را ميبرد بدون سبق درد عطش چون آنجا فقط لذت است هيچ رنجي در كار نيست لغو و نسق و خستگي و اينها در آن نيست از وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) سؤال كردند كه اين بهشت حضرت آدم كه در آنجا يك درختي بود و از آن درخت حضرت ميل كردند چند تا روايت هست هم جريان گندم و خوشه گندم مطرح است هم انگور مطرح است هم خرما مطرح است كداميك از اين روايات درست است حضرت فرمود همهاش درست است براي اين كه درخت بهشت يك درخت هر چه بهشتي بخواهد به او ميدهد نه هر چه او ميدهد بهشتي بخواهد در اينجا بالأخره درخت انار، انار ميدهد درخت انجيل، انجيل ميدهد درخت سيب، سيب ميدهد درخت گلابي، گلابي آنجا درخت در اختيار باغبان است باغبان همين بهشتي است كه غرس كرده است از هر درختي هر ميوهاي طلب بكند در اختيارش هست يك چنين خصوصيتي است پس ترسيم بهشت تصوير بهشت اينها چون هر جا ما كم بياوريم از فيض و فضل خدا ميشود مايه و مدد گرفت مسئله را حل كرد آن مشكل عقلي در مسئله جهنم و عذاب است وگرنه از اين طرف خب عنايت الاهي فيض الاهي اراده الاهي مشيت الاهي اينها تأمين كننده هستند اين فضل است اگر ما بخواهيم با عدل سخن بگوييم در جريان بهشت هم همين مشكل را داريم در بهشت درباره خداي سبحان كه نفرمود من عادلانه رفتار ميكنم فرمود من با احسان و عطا رفتار ميكنم اگر سخن از عدل باشد اشكال مشترك است بين بهشت و جهنم است اما سخن از عدل نيست در بهشت در جهنم سخن از عدل است در بهشت سخن از احسان در بهشت مشكل نيست يا بسيار كم است
حالا تتمهاش براي روز بعد.
«و الحمد لله رب العالمين»