درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/09/04

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 105 تا 108

 

﴿يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ﴾ ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ﴾ ﴿خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ﴾ ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾

 

بررسي آيات مربوط به سؤال يا عدم سؤال در قيامت

بعد از اينكه فرمود همه در روز قيامت حاضرند ﴿يوم مجموع له الناس﴾[1] و فرمود اين روز آمدني است و قطعي است ﴿و ما نوخره الا لاجل معدود﴾[2] بعضي از احكام رسمي آن روز را ذكر فرمود و آن اين است كه هيچ كسي حق حرف ندارد تكوينا توان سخن گفتن ندارد مگر به اذن خدا يك بخشي از اين ﴿لا تكلم نفس الا باذنه﴾ به توحيد افعالي برمي‌گردد كه الان هم در نظام تكوين همين طور است هيچ كسي كاري انجام نمي‌دهد مگر به اذن تكويني خدا يك بحث تفسيري هم مربوط به سوالهايي است كه در قرآن كريم راجع به اهل قيامت مطرح است كه در بعضي از آيات دارد اينها مورد سؤال قرار مي‌گيرند سؤال يعني بازخواست ﴿و قفوهم انهم مسئولون﴾[3] از آنها بازخواست كنيد در بعضي از آيات دارد كه ﴿لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان﴾[4] در بعضي از آيات دارد كه اينها ﴿يتسائلون يتراوبون﴾ در بعضي از آيات دارد كه ﴿اليوم نختم علي افواههم﴾ اين آيات توجيهشان به همان تعدد موقف و مانند آن ارائه شده است اما مسئله ﴿لاتكلم نفس الا باذنه﴾ يك پيام ديگري دارد كه سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) مبسوطا آن را بيان كردند اين آياتي كه درباره سؤال هست بعضي نفي مي‌كنند

بعضي اثبات مي‌كنند اين را جناب فخر رازي و ديگران دوتا جواب برايش ذكر كردند يكي اينكه ناظر به تعدد موقف است كه جواب معروفي است كه در بعضي از مواقف سؤال مي‌شود در بعضي از مواقف سؤال نمي‌شود نظير همين ايستهاي بازرسي كه يك جايي نگاه مي‌دارند سؤال مي‌كنند يك جا آزادند جواب ديگر اين است كه آنجا كه فرمود اينها سؤال نمي‌شوند براي اين است كه نتيجه عملشان مشخص است ﴿يعرف المجرمون بسيماهم﴾[5] و غير از حق هم نمي‌توانند بگويند جواب باطل ارائه كنند اين چنين نيست آن‌گاه برمي‌خوريم به آياتي كه اينها جواب باطل مي‌دهند دروغ مي‌گويند نظير آنچه در سوره انعام بود كه آنها گفتند ﴿و الله ربّنا ما كنا مشركين﴾[6] پاسخ اين‌گونه از آيات اين است كه اين ظهور ملكات آنهاست اينها در حقيقت جواب نيست اينها ظهور همان ملكات است ﴿فيحلفون له كما يحلفون لكم﴾[7] و مانند آن

تقسيم برخي از مردم به دو گروه شقي و سعيد

عمده اين است كه اين تقسيمي كه براي ناس شده است كه فرمود ﴿يوم مجموع له الناس﴾[8] بعد مي‌فرمايد ﴿فمنهم شقي و سعيد﴾ اين ضمير منهم به همه آن الناس برمي‌گردد يا به بعض برمي‌گردد يعني جميع كساني كه در قيامت هستند اينها دو قسم‌اند بعضي شقي‌اند بعضي سعيدند آنها كه سعيدند مخلَّد در بهشت‌اند آنها كه شقي‌اند مخلَّد در نارند يا نه به قرينه خاص و به دليل لبّي متّصل اين «منهم» برمي‌گردد به آن ناسي كه مسئول‌اند افرادي كه در قيامت حاضرند ﴿قل ان الاولين و الاخرين ٭ لمجموعون الي ميقات يوم معلوم﴾[9] هم كودكان غير مميز هستند هم كودكان مميز نيستند هم مجانين هستند هم مستضعفان فكري هستند هم افراد بالغِ مسئول همه حاضرند و هم اصحاب اعراف اين «منهم» به آن الناس با اين وسعت برمي‌گردد يعني هر فرد فرد يا شقي است كه مخلَّد در نار است يا سعيد است كه مخلَّد در بهشت است يا نه اين «منهم» به بعضي از آن ناس برمي‌گردد يعني آنهايي كه مسئول‌اند مسئوليتشان هم به اين است كه يا كافر بودند يا مسلمانِ فاسق اين نمي‌تواند به همه برگردد به آن الناس بالقول المطلق برگردد زيرا مجنون‌ها كه نه سعيدند نه شقي البته مشمول رحمت الاهي‌اند اما از نظر ﴿لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت﴾[10] بشوند سعيد يا شقي از اين قبيل نيست كودكان غير مميز هم نه سعيدند نه شقي به اين معنا گرچه مشمول رحمت الاهي‌اند نوجوانهاي مميّز غير بالغ آنها سعيد و شقي به اين معنا نيستند كه بعضي هايشان مخلَّد در بهشت باشند بعضي هايشان مخلَّد در جهنم اين چنين نيست شقي به آن معنا نيستند سعيد به اين معنا هم نيستند گرچه مشمول رحمت الاهي‌اند و به بهشت وارد مي‌شوند مستضعفان فكري هم همين طورند آنهايي كه در منطقه‌هاي دوردست هستند و احكام الاهي به آنها نرسيده است ﴿ليهلك من هلك عن بينة و يحيٰي من حيّ عن بينة﴾[11] شدند بر اساس حديث رفع كه «رفع ...و ما لا يعلمون»[12] اينها شقي با شند كه مخلَّد در نار باشند اين چنين نيست گرچه بر اساس سبقت رحمت الاهي بر غضب همه اينها كه نام برده شد مشمول رحمت الاهي‌اند و در قيامت متنعم‌اند اما سعيدي باشند در قبال سعيد شقي باشند در قبال سعيد محكوم به خلود اين چنين نيست

عدم اطلاق شقي و سعيد بر كودكان و مجانين

سؤال: ... جواب: نه براي اينكه «القلم رفع... حتي يحتلم»[13] اين بشود مخلَّد در نار اين چنين نيست البته مسئله‌اي كه ديه بر عاقله است چون عمده خطاست و خطا هم ديه بر عاقل است ديه بايد داده بشود تنبيه تعزيري مي‌شود و مانند آن بر فرض هم در قيامت جهنم برود منقطع الاخر است اين چنين خواهد بود اما حالا يك كسي مخلَّد در نار باشد اين تا بالغ نباشد و مكلَّف نباشد نيست

سؤال: ... جواب: بالأخره اگر كسي قلم تكليف بر او وضع نشده است «القلم رفع عن الصبى حتي يحتلم»[14] اين شقي باشد كه مخلَّد در نار باشد اين چنين نيست البته از خيلي از فضايل محروم مي‌شود حرفي در آن نيست احكام ديه كه حكم دنيايي است هم بر او بار مي‌شود غرض آن است كه اينها اگر كار خيري كردند كار خيرشان مقبول است خدا پاداش مي‌دهد براي اينكه حديث رفع چه رفع امور تسعه نه رفع قلم اينها امتناني است و حديث امتناني آن سيئات را برمي‌دارد نه حسنات را يعني اگر صبي كار خوبي كرد يقيناً خداي سبحان به او پاداش مي‌دهد اينكه فرمود «رفع القلم عن ثلاث عن الصبي حتي يحتلم» يعني قلم معصيت و كفر و الحاد اين گونه از امور برداشته شد وگرنه عبادات صبيّ همان طوري كه ملاحظه مي‌فرماييد مشروع است صحيح است هم درجات او بالا مي‌رود هم براي پدر و مادر او صواب مي‌نويسند و مانند آن اما همين حديث رفع يا حديث رفع قلم اينها نسبت به آن آياتي كه دارد ﴿لا يكلف الله نفسا الا وسعها﴾[15] آن محدوده تكليف است اصلاً لايكلف ناظر به افراد مكلف است آن قصور دارد از اينكه نابالغ را شامل بشود حالا بر فرض

سؤال: ... جواب: حالا آن هم اشاره مي‌شود اگر به آيات سورهٴ مباركهٴ بقره و مانند آن استشهاد مي‌شود لا يكلف، لا يكلف اين در محور تكليف است قهراً نابالغ را شامل نمي‌شود

رفع سيئات به وسيله حديث رفع

اگر ما يك آيه‌اي داشته باشيم يا روايتي داشته باشيم كه مطلق باشد يا عام باشد حديث رفع قلم يا رفع امور تسعه مخصِّص يا مقيِّد آن اطلاقات و عمومات است مطلب بعدي آن است كه چون اينها حديث رفع لسانشان لسان امتنان است فقط سيئات را برمي‌دارند نه حسنات را هر كار خيري اگر كودك انجام داد صبي نابالغ انجام داد ترفيع درجه است در نامه عملش نوشته مي‌شود براي والدينش طلب مغفرت مي‌شود و مانند آن اما سيئه‌اي كه مرتكب شده است احكام وضعي آن كه ديه باشد بر عاقله هست و مانند آن اما حالا او شقي بشود كه مخلَّد در نار باشد اين نه براي مستضعف فكري هست نه براي صبي مميز غير بالغ هست مستضعفان فكري هم همين طور‌ند آنهايي كه دسترسي ندارند حجت خدا بر آنها تمام نشده البته هر كار خيري كه برابر راهنمايي عقلي انجام بدهند مقبول است ترفيع درجه دارد بين حسنه و سيئه خيلي فرق است خداي سبحان سيئات را نمي‌نويسد براي آنكه حجت بر آنها بالغ نشده اما حسنات را براساس آن لطفي كه دارد و همان حجج عقلي كه دارد مي‌نويسد و اگر كسي كه مستضعف فكري است برابر همان دليل عقلي خود كه چيزي را مي‌فهمد خلاف است اگر آنها را كه خلاف است مرتكب بشود او هم يقيناً به همان مقدار كه حجت خدا بر او بالغ شده است كيفر مي‌بيند اما بسياري از احكام به وسيله كتاب و سنت بايد برسد اگر اين كتاب و سنت به او نرسد آن ديگر شقي ابدي نخواهد شد

تقسيم انسان مسئول به دو گروه شقي و سعيد

پس مقسَم انسانِ مسئول است كه اين انسانِ مسئول دو قسم است بعضي‌ها سعيد ابدي‌اند بعضي شقي ابدي كودك مميّز كه باشد هر كار خلافي هم انجام بدهد به حدي نمي‌رسد كه اين بشود شقي ابدي زيرا ذات اقدس الاه از او ايمان نخواسته است به همان مقداري كه عقلش تشخيص مي‌دهد به همان مقدار البته بايد به فضيلت احترام بگذارد و عمل بكند ترفيع درجه پيدا كند

سؤال: ... جواب: بله اين ضمير به ناس برمي‌گردد منتها با استخدام يعني ناس مسئول وگرنه ناس هستند ديگر ﴿فمنهم شقي و سعيد﴾

سؤال: ... جواب: بله غرض آن است كه اين «منهم» كه منْ منِ تبعيض است ضمير هم به ناس برمي‌گردد اما ناس مسئول نه بعض الناس شقي ابداً بعض الناس سعيد ابداً و لا ثالث لهما اين نيست

سؤال: ... جواب: چون در صدد بيان است تحديد است ديگر مفهوم دارد اگر بفرمايد ناس بعد بگويد منهم كذا و كذا يعني لا ثالث لهما اگر مقسَم كل ناس باشد و اين هم در صدد تحديد است خب مفهوم دارد يعني لا ثالث لهما داخل‌نبودن اصحاب اعراف در تقسيم آيه محل بحث

اما اگر مقسَم ناسِ مسئول باشد نه مطلق كساني كه در قيامت هستند آن وقت محذوري ندارد آني كه جناب فخر رازي نقل مي‌كند و بعد هم خودش پاسخ مي‌دهد مشكل مسئله اعراف است اعرافيون كساني‌اند كه اهل بهشت و جهنم نيستند در بين هستند تا مشمول رحمت الاهي بشوند اين را هم ممكن است كه خداي سبحان مشمول اين قرار بدهد خب بعضي از آنها به اين صورت‌اند بعضي از آنها به اين صورت آنهايي كه متساوي‌الاعمالند منتظرند تا حكم الاهي بيايد آنها كساني‌اند كه ﴿خلطوا عملا صالحا و آخر سيءا﴾[16] در سورهٴ مباركهٴ توبه چند گروه را مشخص فرمود يعني آنها كه وارد صحنه معاد مي‌شوند از آيه صد به بعد سورهٴ مباركهٴ توبه كه بحثش گذشت اين بود يك عده به عنوان ﴿و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصارند﴾[17] هستند يك، يك عده به عنوان ﴿و الذين اتبعوهم باحسان﴾‌اند[18] كه ﴿رضي الله عنهم و رضوا عنه و أعد لهم جنات تجري تحتها الانهار خالدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم﴾[19] اين دو گروه، سه ﴿و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينة مردوا علي النفال لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون الي عذاب عظيم﴾[20] و چهار ﴿و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيءا﴾[21] اينها چه هستند اينها نه شقي‌اند نه سعيد براي اينكه هم معصيت دارند هم ثواب دارند تعادل شده تساوي شده بر اساس سبقت رحمت الاهي سعه لطف الاهي اينجا فرمود ﴿عسي الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم﴾[22] اين تفصيل سه چهار قسمي با آنچه را كه در آيه محل بحث آمده مي‌تواند هماهنگ باشد براي اينكه جريان اصحاب اعراف اينها ﴿خلطوا عملا صالحا و آخر سيءا﴾[23] ذاتاً آن گونه نيستند كه بشوند سعيد ابد يا شقي ابد اما ﴿عسي الله ان يتوب عليهم﴾[24] ممكن است مشمول لطف الاهي بشوند

داخل‌نبودن اصحاب اعراف در تقسيم آيه محل بحث

در سورهٴ مباركهٴ اعراف هم آن آيات خوانده شد كه ﴿و علي الاعراف رجال﴾[25] اين و علي الاعراف رجال دو گروه‌اند كه در گروه اعراف حضور دارند يك عده همين افرادي‌اند كه ﴿خلطوا عملا صالحا و آخر سيءا﴾[26] هنوز روشن نيست كه حكم الاهي چه خواهد بود يك عده هم آن فرمانروايان اعراف‌اند كه ﴿و علي الاعراف رجال﴾[27] اينها كه مشرف بر اعرافند اينها كساني‌اند كه به اذن خدا فرمانروايي دارند و دستور مي‌دهند به اينها مي‌گويند ﴿أهولاء الذين﴾[28] اينها كساني‌اند كه شما فكر مي‌كرديد كه اينها اهل بهشت نيستند اينها اهل دوزخ‌اند به كفار خطاب مي‌كنند كه شما خيال كرديد اينها اهل سعادت نيستند ﴿ادخلوا الجنة﴾[29] خب اينها طبق روايات ما وجود مبارك اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام)‌ هستند اينها كساني‌اند كه به اذن ذات اقدس إلاه فرمانروايي آن روز را به عهده دارند اينها جزء مدبرات آن روزند اينها كه خب بالاتر از ملائكه‌اند اگر ملائكه جزء مدبرات امر‌اند اينها كه معلم ملائكه‌اند خب به طريق اولا مدبّر امرند آن روز به اذن ذات اقدس الاه تدبير اين بخش به عهده آنهاست كه اينها فرمان صادر مي‌كنند به اين اصحابِ اعرافي كه هنوز تكليفشان روشن نشده مي‌فرمايند وارد بهشت بشويد مشمول رحمت الاهي هستيد خب قبل از ورود بهشت اينها حكمشان به سعادت و شقاوت معلوم نبود چون ﴿خلطوا عملا صالحا و آخر سيءا﴾[30] غرض آن است كه جمع‌بندي نهايي نسبت به افراد مسئول يا سعادت است يا شقاوت افراد غير مسئول كساني‌اند كه مشمول اين تقسيم نيستند اصحاب اعراف مشمول هستند ولي سرانجام اهل بهشت خواهند بود

وجوه مختلف در معاني واژه‌هاي «زفير» و «شهيق»

بعد فرمود ﴿فاما الذين شقوا ففي النار لهم فيها زفير و شهيق﴾ وجوه فراواني براي زفير و شهيق گفته شده كه هم فرو بردن را مي‌گويند زفير هم برآمدن را چون يك وجه اين است كه آنكه برمي‌آيد آن شهيق است براي اينكه كوههاي مرتفع را مي‌گويند جبال شاهقه آنكه فرو مي‌رود زفير است آن معاني كه قبلاً نقل شد اين بود كه آنكه برمي‌آيد زفير است آن تهِ اين صداي فرو رفته آن شهيق است چند وجه در اين كتاب لغت و تفسير براي زفير و شهيق ياد شده منتها جامعش اين است كه يك وقت انسان خوشحال است اين دمي است كه فرو مي‌برد و برمي‌آورد يك وقت در حالت عادي است يك وقتي غمناك و غمگين است اين زفير و شهيق را گفتند مربوط به آن حالت غمش است

بررسي ديدگاههاي متفاوت درباره ابديت يا انقطاع عذاب جهنميان

خب ﴿فاما الذين شقوا ففي النار لهم فيها زفير و شهيق﴾ اين حالت غمگين آنها در جهنم است ﴿خالدين فيها ما دامت السمٰوات و الارض الا ما شاء ربك﴾ در جريان عذاب كفار و ملحدان دو قول است قول معروف اين است كه اينها مخلَّدند قول غير معروف كه گروهي آن را هم پذيرفتند اين است كه اينها عذابشان منقطع الاخر است ابدي نيست اينها كه قائلند به اينكه عذابشان ابدي است خب آيات فراواني است ﴿و ما هم بخارجين من النار﴾[31] ﴿خالدين فيها ابدا﴾[32] ﴿ماكثين فيه ابدا﴾[33] آياتي كه از ابديت خبر مي‌دهد كم نيست

دليل عقلي قائلان به انقطاع عذاب جهنميان

اما آنهايي كه قائلند به اينكه عذاب اين گروه مخلَّد نيست دائم نيست منقطع الاخر است هم به دليل عقلي تمسك كردند هم به دليل نقلي دليل عقليشان اين است كه خب اينها يك مدت معيني گناه كردند حالا يا هفتاد سال يا صدسال معصيت كردند و محدوده جرم آنها مشخص است اگر قتل نفس كردند مشخص است اگر هدم ديار كردند مشخص است ﴿و يهلك الحرث و النسل﴾[34] شد مشخص است محدود است بالأخره معصيتِ اينها محدود عمر اينها محدود كيفر اينها هم بايد محدود باشد عذاب محدود با كيفر نامحدود سازگار نيست و خداي سبحان هم كه در قرآن وعده داده است درباره دوزخيان فرمود ﴿جزاءً وفاقا﴾[35] اين ﴿جزاء وفاقا﴾ يك جا در قرآن آمده آن هم مخصوص كفار است كه جزاي كفار وفق معصيت آنهاست نه جزاي مومنين جزاي مومنين كه ﴿من جاء بالحسنه فله عشر امثالها﴾[36] است ﴿جزاء وفاقا﴾[37] نيست ﴿و الله يزيد لمن يشاء﴾ است ﴿و الله واسع عليم﴾[38] است ﴿يضاعف لمن يشاء﴾[39] است درباره مومنين كه ندارد ﴿جزاء وفاقا﴾[40] درباره مومنين جزاي مضاعف دارد عشر امثال دارند و مانند آن درباره كفار و معصيت‌كارها بر اساس ﴿جزاء سيئة بمثلها﴾ آن جا دارد ﴿جزاء وفاقا﴾[41] خب ﴿جزاء وفاقا﴾ آنچه كه موافق با معصيت متناهي است عذاب متناهي است عذاب نامتناهي موافق با معصيت متناهي نيست پس اين دليل نقلي هم آن حرف عقلي را تاييد مي‌كند اين دليل عقليِ آنها كه فكر مي‌كردند عقل در اين استدلال مستقل است بعد شواهد نقلي هم آن را تاييد كرد

ادلّه نقلي قائلان به انقطاع عذاب

دليل نقلي آنها چند تاست يكي همين مسأله ﴿خالدين فيها ما دامت السمٰوات و الارض﴾ است يكي هم مسئله ﴿الا ما شاء ربك﴾ است كه استثنا شد اما دليل اولشان كه ﴿ما دامت السمٰوات و الارض﴾ است چون مي‌گويند وقتي مغيّا شده است به بقاي سماوات و ارض محدود شده است به بقاي سماوات و ارض و سماء و ارض هم محدود است و منقطع الاخر است چون ﴿و الارض جميعاقبضته يوم القيامة و السمٰوات مطويات بيمينه﴾[42] بساط آسمان و زمين برچيده مي‌شود پس اين عملش محدود است و عمرش محدود است اگر خلود آنها به دوام سماوات و ارض تحديد شده است يعني به اين اندازه آن وقت خلود هم به اندازه مكث طويل است نه به معني ابد ما هم در تعبيرات محاوره‌اي مان هست كه خلد الله ملكه خلد الله كذا و امثال ذلك داريم جاودان، جاويد باش و امثال ذلك داريم خب چه در تازي چه در فارسي سخن از جاودانه و خلود و اينها مطرح است كه منظور دوام ابدي نيست مكث طويل است چون سموات و ارض منقطع الاخرند و عمر محدود دارند پس اينجا خلود به معناي مكث طويل است دليل دومشان هم همان ﴿الا ما شاء ربك﴾ است كه حتي اين هم نشان مي‌دهد كه يك عده بيرون مي‌آيند خب﴿الا ما شاء ربك﴾ اين استثناي از همه آنهاست يا از بعضي از آنهاست كه اين الا ما شاء به منزله الا من شاء ربك [است] اگر به منزله من شاء ربك باشد مگر كسي كه خدا بخواهد بسيار خب يك عده را خدا خواست و از عذاب به در آورد يك عده ديگر هستند ديگر آيا اين استثنا مستوعبِ مستثنا منه است كه استثناي كل است يعني مثلاً بفرمايد جائني القوم الا كلهم اين مي‌شود استثناي صحيح آن هم در فصيح‌ترين كلام يا نه استثناي از بعض است يعني بعضي‌شان مستثنايند خب اگر بعضي‌شان مستثنايند آن بعضي كه مي‌مانند چه مي‌گوييد اگر بعضي‌ها مشيت الاهي تعلق گرفته كه آزاد بشوند آن بعضي كه مي‌مانند آن مشكلش را چگونه حل مي‌كنيد آنهايي هم كه قائل به ابديت‌اند كه نمي‌گويند هر فردي كه وارد جهنم شد ابداً مي‌سوزد كه، آنها هم عتقاء الله من النار فراوان داريم خب دليل نقلي اينها پاسخ داده بشود تا برسيم به دليل عقلي دليل نقلي آنها دوتا از آن ادله در همين آيه است يكي هم در سورهٴ مباركهٴ نبأ است كه در آنجا به اين صورت بيان شده آيه ٢٢ سورهٴ مباركهٴ نبأ اين است كه ﴿لا يذوقون فيها ان جهنم كانت مرصادا للطاغين مآبا لا بثين فيها احقابا لا يذوقون فيها برداً و لا شرابا﴾[43] حقب تقريبا هشتاد سال يا نزديك يك قرن است وجود مبارك موساي كليم مي‌گفت كه ﴿او امضي حقبا﴾[44] يعني من اگر هفتاد هشتاد سالم هست بايد بروم استاد پيدا كنم و اين هم جا دارد اگر بزرگاني مي‌گويند انسان فحص بكند براي اينكه استادي پيدا كند ولو مدتي طول بكشد براي اينكه وجود مبارك موساي كليم گفت ﴿او امضي حقبا﴾[45] من يك قرن هم كه شد هفتاد هشتاد سال هم كه شد بالأخره جستجو مي‌كنم تا به خضر برسم احقاب جمع اين حقب است و قهراً محدود است حالا يا ده قرن يا بيست قرن يا صد قرن بالأخره منقطع الاخر است چيزي كه حدّ دارد متناهي است ابديت ندارد پس ﴿لابثين فيها احقابا﴾[46] يك دليل ﴿خالدين فيها مادامت السموات و الارض﴾ دو دليل ﴿الا ما شاء ربك﴾ سه دليل

در جريان آن دليل عقلي يك مقدار پاسخ داده شد شايد يك مقداري هم لازم باشد براي شرح اما حالا اين ادله نقلي پاسخش را بيابيم

پاسخ اوّل به دليل اول قائلان به انقطاع عذاب

پاسخي كه از اين ادله نقلي داد‌اند اين است كه منظور از اين سماوات و ارض اگر سماوات و ارض دنيا باشد اين يك تعبير محاوره‌اي و فرهنگ حوار است براي بيان ابديت عرب وقتي مي‌خواست بگويد اين شيء ابدي است مي‌گفت ﴿ما اختلف الليل و النهار﴾ ﴿مادامت السمٰوات و الارض﴾ تا شب و روز هست تا آسمان و زمين است اين كنايه از ابديت است البته اين حرفها را مي‌زدند وقتي اسلام آمد تثبيت كرد كه منظور شما دوام محدود است نه ابديت و اگر هم خواستيد دوام را برسانيد بالأخره حرفهايتان بوي توحيدي بدهد سابقاً هم كه حرف مي‌زدند مي‌گفتند اين كار هست مادامي كه ستاره طلوع مي‌كند مادامي كه شمس جريان دارد مادامي كه قمر هست اين گونه در آن نامه مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) در وقف به اين صورت آمده است كه اين را ما وقف كرديم «الي ان يرث الله الارض و من عليها»[47] ديگر مادامت الشمس و القمر ما اختلف الليل و النهار ما دام يطلع كوكب اينها ديگر برداشته شد «اليٰ أن يرث الله الارض و من عليها»[48] اين زمين وقف است تا آن روزي كه ذات اقدس الاه زمين و اهل زمين را به ارث ببرد هم دوام را فهماند هم توحيد را تعليم كرده است اين به بركت وجود مبارك حضرت امير و اهل بيت ديگر رواج پيدا كرده است ديگر نمي‌گويند مادامي كه شمس و قمر هست ما دامي كه اختلاف الليل است و امثال اينها علي اي حال ﴿مادامت السمٰوات و الارض﴾ يك تعبير محاوره‌اي است براي تفهيم دوام هر چيز ابدي را با اين لفظ بيان مي‌كردند اين يك.

سؤال: ... جواب: خود خداوند متعال كه واحد لا شريك له قبلش الله است بعدش الله است ﴿الا ما شاء ربك﴾ است اين تعبيراتي كه دارد مي‌فرمايد سراسر اينها آيات من‌اند كه حرف من را نشان مي‌دهند نشانه من را نشان مي‌دهند وقتي خداي سبحان از آسمان و زمين سخن مي‌گويد به عنوان آيات خودش سخن مي‌گويد ﴿و في الارض آيات للموقنين ٭ و في انفسكم افلا تبصرون﴾[49] و مانند آن

پاسخ دوّم به دليل اوّل قائلان به انقطاع عذاب

جواب دوم اين است كه اگر منظور از اين سماوات و ارض سماوات و ارض دنيايي باشد بله منقطع الاخر است اما اگر منظور سماوات و ارض آخرت باشد كه منقطع الاخر نيست يك زمين و آسماني در دنياست كه بله ﴿و الارض جميعاً قبضته يوم القيامة و السمٰوات مطويات بيمينه﴾[50] بساط اينها برچيده مي‌شود اما يك ارض و سمائي هم براي آخرت هست كه در آيه ٤٨ سورهٴ مباركهٴ ابراهيم آمده فرمود ﴿يوم تبدل الارض غير الارض و السمٰوات و برزوا لله الواحد القهار﴾[51] خب زمين دنيا ﴿و الارض جميعاً قبضته يوم القيامة﴾[52] آسمان آخرت ﴿و السمٰوات مطويات بيمينه﴾[53] اينها نابود مي‌شوند يا نه اينها تبديل مي‌شوند به آسمان و زمين ديگر اگر تبديل مي‌شوند به آسمان و زمين ديگر آنها كه ديگر تبديل شدني نيستند آنها كه ديگر از بين نمي‌روند پس سماي آخرت ارض آخرت امر ابدي است و اين ﴿مادامت السمٰوات و الارض﴾ هم ناظر به سماوات و ارض آخرت است و با ابديت سازگار است اين يك پاسخ و همين معنا را از سورهٴ مباركهٴ زمر استفاده مي‌كنند كه مي‌شود جواب دوم، آيه ٧٤ سورهٴ مباركهٴ زمر اين است كه بهشتي‌ها وقتي وارد بهشت شدند حرفشان اين است ﴿و قالوا الحمد لله الذي صدقنا وعده﴾[54] وعده‌اي كه به ما داد انجاز كرد ﴿و اورثنا الارض﴾[55] ما را وارث زمين كرد يعني ارض بهشت ديگر ﴿نتبوأ من الجنة حيث نشاء فنعم اجر العاملين﴾[56] خب اگر ارض هست سماء هم هست چون كل ما فوقك فهو سماء بنابراين براي بهشت هم يك زمين است و يك آسمان و اين هم ابدي است اگر بهشتي‌ها اگر سعادتمندها در بهشت هستند بهشت زميني دارد آسماني دارد تغيير ناپذير ﴿خالدين فيها مادامت السمٰوات و الارض﴾ نشانه ابديت است مشابه اين براي جهنمي‌ها هم هست پس ﴿مادامت السمٰوات و الارض﴾ نشانه انقطاع نيست.

پاسخ به دليل دوّم قائلان به انقطاع عذاب

مي‌ماند جريان ﴿الا ماشاء ربك﴾ اين ﴿الا ما شاء ربك﴾ شما در كتابهاي ادبي ملاحظه فرموديد كه بعضي از موارد استثنا براي تأكيد مستثنا منه است يعني اگر يك كسي بخواهد بگويد اين حكم قطعي است و هيچ كسي نمي‌تواند جلوي اين حكم را بگيرد تنها كسي كه مي‌تواند جلوي حكم را بگيرد خود من هستم من هم كه اصرار دارم كه اين حكم باشد چون خودم اين حكم را كردم اگر هيچ كسي نمي‌تواند جلوي اين حكم را بگيرد مگر خودم و خودم هم اصرار دارم حكم كردم فتوا دادم به اين اين نشانه تأكيد و تثبيت است نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ اعليٰ آمده در سوره اعلي آيه شش به اين صورت است ﴿سنقرئك فلا تنسي ٭ الا ما شاء الله﴾[57] ما اقرا مي‌كنيم تو قاري مي‌شوي مي‌گوييم ﴿اقرأ باسم ربك الذي خلق ... اقر و ربك الاكرم﴾[58] ما اقراء مي‌كنيم تو قاري مي‌شوي و آنچه را كه ما اقرا كرديم تو قرائت بكني فراموش نمي‌كني يعني هيچ عاملي نمي‌تواند از خاطره تو ببرد مگر اين كه ما بخواهيم ما هم اصلاً خواستيم تو ثابت باشي محفوظ باشي ﴿الا ما شاء ربك﴾ ﴿الا ما شاء الله﴾[59] اصلاً تو را ما حفظ كرديم تو پيام آور مايي پيك مايي ما تو را نگه مي‌داريم ﴿و الله يعصمك من الناس﴾[60] در آن بخشهاي جريان غدير فرمود ما تو را حفظ مي‌كنيم در جريان همراه موساي كليم (سلام الله عليه) او گفته بود كه ﴿و ما انسانيه الا الشيطان ان اذكره﴾[61] بالأخره آن شيطان يادم رفت كه من به عرض شما برسانم كه ماهي وارد آب شد رفت خب شيطان نفوذ دارد ديگران نفوذ دارند خواطر نفوذ دارد و گذشت روزگار نفوذ دارد شدت كار نفوذ دارد و مانند آن فرمود هيچ عاملي باعث سهو تو نيست مگر اينكه خدا بخواهد ما هم كه خواستيم تو فراموش نكني اين براي تأكيد مستثنا منه است از اين آيه ـ معاذ الله ـ كه نمي‌شود استفاده كرد كه مگر اينكه خدا بخواهد و تو فراموش بكني خب اگر خدا بخواهد او فراموش بكند چه اطميناني به دين هست ـ ‌معاذ الله ـ ما در تك تك آيه احتمال مي‌دهيم كه ـ معاذ الله ـ اين آيه يك اطلاقي داشت يك قيدي داشت يك شرطي داشت يك مانعي داشت خدا خواست كه يادش برود اين هم يادش رفته ديگر سنگي روي سنگ بند نمي‌آيد كه فرمود هيچ كس نمي‌تواند در تو اثر بگذارد كه فراموشت بشود مگر اينكه ما بخواهيم ما هم كه مرتب داريم اقرا مي‌كنيم تو را حفظ مي‌كنيم در اينجا هم از همان قبيل است هيچ كس نمي‌تواند اينها را نجات بدهد همان طوري كه لا تكلم نفس الا باذنه اينجا هم كه ما دست و پا را بستيم ﴿نختم علي افواههم﴾[62] آن وقتي كه هم كه حرف مي‌زند بعد از اينكه كارها تمام شده حرف مي‌زند آنجايي كه نبايد حرف بزند ما نخواستيم حرف بزند قدرت حرف ندارد تازه آنهايي كه خيلي تلاش مي‌كنند ﴿فلا تسمع الا همسا﴾[63] اصوات آنها خيلي آهسته شنيده مي‌شود غرض اين است كه ﴿خالدين فيها مادامت السمٰوات و الارض الا ما شاء ربك﴾ اين ما شاء ربك هم كه خدا نخواسته اينها بيرون بياييند چون مرتب فرمود ﴿و ما هم بخارجين من النار﴾[64] مگر او نبايد بخواهد هم او در آيه ديگر فرمود و ماهم بخارجين من النار﴾[65] و اگر يك عده عتقاء الله من النارند آنها اوساطي از مسلمين‌اند نه كفار بله كسي كه مسلمان باشد موحد باشد خدا و وحي و نبوت را قبول داشته باشد چندتا معصيت كرده باشد برابر عصيانش معذَّب مي‌شود بعد هم آزاد مي‌شود. اعذنا الله من شرور انفسنا و سيئات عمالنا

 


[1] هود/سوره11، آیه103.
[2] هود/سوره11، آیه104.
[3] صافات/سوره37، آیه24.
[4] الرحمن/سوره55، آیه39.
[5] الرحمن/سوره55، آیه41.
[6] انعام/سوره6، آیه23.
[7] مجادله/سوره58، آیه18.
[8] هود/سوره11، آیه103.
[9] واقعه/سوره56، آیه49 ـ50.
[10] بقره/سوره2، آیه286.
[11] انفال/سوره8، آیه42.
[12] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص369.
[13] ـ بحار الانوار، ج5، ص303.
[14] ـ بحار الانوار، ج5، ص303.
[15] بقره/سوره2، آیه286.
[16] توبه/سوره9، آیه102.
[17] توبه/سوره9، آیه100.
[18] توبه/سوره9، آیه100.
[19] توبه/سوره9، آیه100.
[20] توبه/سوره9، آیه101.
[21] توبه/سوره9، آیه102.
[22] توبه/سوره9، آیه102.
[23] توبه/سوره9، آیه102.
[24] توبه/سوره9، آیه102.
[25] اعراف/سوره7، آیه46.
[26] توبه/سوره9، آیه102.
[27] اعراف/سوره7، آیه46.
[28] اعراف/سوره7، آیه49.
[29] اعراف/سوره7، آیه49.
[30] توبه/سوره9، آیه102.
[31] بقره/سوره2، آیه167.
[32] نساء/سوره4، آیه57.
[33] کهف/سوره18، آیه3.
[34] بقره/سوره2، آیه205.
[35] سوره نباء، آيه 26.
[36] انعام/سوره6، آیه160.
[37] نبأ/سوره78، آیه26.
[38] بقره/سوره2، آیه247.
[39] بقره/سوره2، آیه261.
[40] نبأ/سوره78، آیه26.
[41] نبأ/سوره78، آیه26.
[42] زمر/سوره39، آیه67.
[43] نبأ/سوره78، آیه21 ـ24.
[44] کهف/سوره18، آیه60.
[45] کهف/سوره18، آیه60.
[46] نبأ/سوره78، آیه23.
[47] ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص241.
[48] ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص241.
[49] ذاریات/سوره51، آیه20 ـ21.
[50] زمر/سوره39، آیه67.
[51] ابراهیم/سوره14، آیه48.
[52] زمر/سوره39، آیه67.
[53] زمر/سوره39، آیه67.
[54] زمر/سوره39، آیه74.
[55] زمر/سوره39، آیه74.
[56] زمر/سوره39، آیه74.
[57] اعلی/سوره87، آیه6 ـ7.
[58] علق/سوره96، آیه1 ـ3.
[59] اعلی/سوره87، آیه7.
[60] مائده/سوره5، آیه67.
[61] کهف/سوره18، آیه63.
[62] یس/سوره36، آیه65.
[63] طه/سوره20، آیه108.
[64] بقره/سوره2، آیه167.
[65] بقره/سوره2، آیه167.