درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه100 تا 105

 

﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ القُرَي نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ﴾ ﴿وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتي يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مِن شَيْ‌ءٍ لَمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَمَا زَادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ﴾ ﴿وَكَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ القُرَي وَهِيَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ﴾ ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خَافَ عَذَابَ الآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ﴾ ﴿وَمَا نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لاِجَلٍ مَعْدُودٍ﴾ ﴿يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ﴾

 

سلب معناي فاعلي و مفعولي ظلم از خداوند و تحقق آن دو در انسان

بعد از نقل هفت قصه از داستانهاي قرآن كريم به صورت جمع بندي شده فرمود اينها مناطقي‌اند كه محكوم عذاب الاهي شده‌اند آثار بعضي از اينها سرپاست آثار بعضي از اينها درو شده است و اثري از آنها به حسب ظاهر نيست و هيچ‌كدام از اينها مورد ظلم ما قرار نگرفتند ما به هيچ كدام ظلم نكرديم ما برابر با عدل رفتار كرديم و اگر ستمي بود اينها به خودشان كردند در نوبت ديروز اشاره شد كه اگر يك فعلي باشد و يك كيفري يقيناً يكي‌اش ظلم است براي اينكه اگر آن فعل حق و عدل باشد آن عذاب ظلم است اگر آن فعل ظلم باشد آن عذاب عدل است اينكه فرمود ﴿و ما ظلمناهم﴾ يعني يك ظلمي يقيناً هست ولي ما ظالم نيستيم آنها ظلم كردند ما مظلوم هم نيستيم كسي هم به ما نمي‌تواند ظلم كند ما نه ظالميم و نه مظلوم آنها هم ظالمند و هم مظلوم به خودشان ظلم كردند و اين تحليل به آن اصل گذشت كه انسان يك خودي دارد ظالم و يك خودي دارد مظلوم كه تعدد ظالم و مظلوم به اين دو نحوه از مراحل معرفت نفس برمي‌گردد

ناتواني بتها از نجات ظالمان از عذاب

بعد فرمود كاري از خدايان آنها هم ساخته نبود اينكه كاري از آنها ساخته نيست براي اينكه آنها در روز خطر به آلهه‌شان پناهنده مي‌شدند و از آنها سودي نمي‌بردند لكن برابر برخي از آيات ديگر كه مي‌فرمايد ﴿انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم﴾[1] كه عابد و معبدود كلاهما في النار است آنها مي‌بينند اين سنگهاي دست تراش كه به صورت بت تراشيده‌اند و عبادت مي‌كردند اينها هم به صورت حجر جهنم درآمده‌اند كه ﴿وقودها الناس و الحجارة﴾[2] خب اين ناس كه عابد است آن حجاره كه معبود است هر دو دارند گداخته مي‌شوند معلوم مي‌شود از اين آلهه كاري ساخته نبود ديگر اين مال عذاب آ خرت در جريان دنيا البته اين چنين نيست اينها به آلهه شان مراجعه كردند از آلهه كاري ساخته نبود و اما در باره عذاب آخرت مي‌بينند ﴿انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم﴾ همه حصبا و سنگ ريزه جهنميد برابر آيه ﴿قوا انفسكم و أهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة﴾[3] كه گفتند آن حجاره منظور سنگهاي وثن و صنم است آنجا معلوم مي‌شود كه از آن آلهه كاري ساخته نبود﴿ فما اغنت عنهم آلهتهم التي يدعون من دون الله من شيءٍ لما جاء امر ربك﴾ امر الاهي هم كه بيايد كن فيكون است مانعي براي نفوذ امر الاهي نيست نه از درون و نه از بيرون انسان كاري كه انجام مي‌دهد گاهي مشكل دروني پيدا مي‌كند كه ضعف اوست اعضا و جوارح او با او همراه نيستند عضو فلج مي‌شود يا ضعيف مي‌شود و مانند آن گاهي علل و عوامل بيروني مانع نفوذ كارند و نمي‌گذارند كار انجام بگيرد درباره ذات اقدس إلاه هيچ كدام از اين دو فرض ندارد نه از درون و نه از بيرون از درون فرض ندارد براي اينك كسي كه قوه او نامتناهي است ضعف و عجز فرض ندارد لذا فرمود ﴿ ‌أفعيينا بالخلق الاول﴾[4] درباره عوامل بيروني فرض ندارد براي اينكه بيرون از نظام هستي چيزي نيست تا جلوي كار خداي سبحان را بگيرد بنابراين هر چه هم كه هستند سربازان الاهي‌اند لله ﴿جنود السموات و الارض﴾[5] بنابراين فرض ندارد كه چيزي جلوي اراده الاهي قدرت الاهي را بگيرد ﴿و مازادوهم غير تتبيب﴾ كه در نوبت قبل گذشت

سنّت الهي در تعذيب ظالمان

آن‌گاه ذات اقدس إلاه مي‌فرمايد اين سنت ماست نه اقومي كه قبل از جريان حضرت موسي و عيسي بودند عذاب آنها آخرين عذاب بود نه عذاب قوم موسي و عيسي (عليهم السلام) آخرين عذاب است بعداً هم در پيش است فرمود ﴿ و كذلك اخذ ربك اذا اخذ القري﴾ قبلاً اين طور بود الان هم همين طور است بعداً هم همين طور خواهد بود سنت الاهي اين است اينكه سنت الاهي است گاهي در سورهٴ مباركهٴ سبأ و فاطر به عنوان ﴿و لن تجد لسنّت الله تبديلا و لن تجد لسنّت الله تحويلاً﴾[6] به آن لسان قضيه سالبه ذكر مي‌شود گاهي هم نظير اين آيه به صورت قضيه موجبه ذكر مي‌شود كه ﴿و كذلك اخذ ربك اذا اخذ القري و هي ظالمة﴾ اين اصل كلي است نموداري از اين اصل كلي را در بخشهاي ديگر بيان فرمود فرمود ما خيلي از مناطق را ويران كرده‌ايم در اثر بي بند و باري ساكنان او در سورهٴ مباركهٴ انبيا آيه ١١ اين است ﴿و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة﴾[7] قصم همان قطع كردن است نظير همين حسيب گاهي انسان چوب را مي‌شكند گاهي شاخه‌اي را و خوشه‌اي را درو مي‌كند ﴿و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة و انشأنا بعدها قوما آخرين﴾[8] منظور از اين قريه كه قريه ظالم است يعني اهل او ظالمند بدليل اينكه در بعضي از موارد دارد كه ﴿من قرية ظالم اهلها﴾ اسناد ظلم به قريه براي آن است كه گويا كل قريه آلوده شده است مثل اينكه اگر يك كسي معروف باشد در اين محل گويا كل محل اين را مي‌شناسند ﴿وسئل القرية﴾[9] گويا كل قرية اين را مي‌شناسند نظير آنچه كه فرزدق درباره حضرت اما م سجاد (سلام الله عليه) گفت «هذا الذى تعرف البطحاء وطاقه ٭٭٭ والبيت يعرفه و الحلّ و الحرم»[10] اين طور است كل اين شهر آن حضرت را مي‌شناسند در جريان مصر كل اين شهر حضرت يوسف را مي‌شناسند ﴿واسئل القرية﴾[11] كه مصحح مي‌طلبد اين‌گونه از موارد كه ظلم به قريه اسناد داده مي‌شود از همين قبيل است چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ انبيا آيه ٧٤ به اين صورت بيان شد ﴿و لوطا آتيناه حكما و علما و نجيناه من القرية التي كانت تعمل الخبائث﴾[12] خب آن قريه كه كار بد نمي‌كردند مردم آن قريه كار بد مي‌كردند ولي در اثر آلودگي فراوان گويا اين شهر شهر عمل خبيث بود در سورهٴ مباركهٴ قصص آيه ٥٨ هم فرمود ﴿و كم اهلكنا من قرية بطرت معيشتها﴾[13] اين اسراف و اضافه خواهي و افزون طلبي و رفاه طلبي باعث فساد است بالأخره فسادهاي ديگر است فرمود ﴿و كم اهلكنا من قرية بترت معيشتها﴾[14] پس گاهي به صورت ﴿و كم قسمنا من قرية﴾ است گاهي به صورت ﴿و كم اهلكنا من قرية بطرت معيشتها﴾[15] است گاهي به عنوان ﴿و كم اهلكنا من قرية﴾[16] و مانند آن است پس قري و قصبات و شهرهايي كه عذاب الاهي به حيات آنها خاتمه داده است كم نيست لذا به عنوان يك اصل كلي در آيه محل بحث فرمود ﴿و كذلك اخذ ربك اذا اخذ القري و هي ظالمة﴾ و هرگز ذات اقدس إلاه ملتي را عذاب نمي‌كند مگر اينكه آن ملت گرفتار ظلم باشند ﴿و ما كان ربك مهلك القريٰ ... الا و اهلها ظالمون﴾[17] ﴿و كذلك اخذ ربك اذا اخذ القري و هي ظالمة ان اخذه أليم شديد﴾ در آنجا فرمود اگر امر الاهي برسد فرار از آن ممكن نيست

دردناكي و شدّت عذاب الهي و علّت آن

اينجا مي‌فرمايد اين عذاب الاهي دردناك و شديد هم هست البته در بعضي از موارد فقط از دردناكي و شدت او خبر مي‌دهد مثل همين آيه گايه نظير بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ فجر مي‌فرمايد ﴿فيومئذ لا يعذب عذابه احد ٭ و لا يوثق وثاقه احد﴾[18] اينكه ﴿لايعذب عذابه احد ٭ و لا يوثق وثاقه احد﴾[19] يعني فرض ندارد كه يك عذابي مثل او معادل داشته باشد مثل او باشد آيه ٢٦و ٢٥ سورهٴ مباركهٴ فجر در آن روز مي‌فرمايد ﴿يا ليتني قدمت لحياتي ٭ فيومئذ لا يعذب عذابه احد ٭ و لا يوثق وثاقه احد﴾[20] در دنيا هيچ ممكن نيست كسي بتواند مثل ذات اقدس إلاه در آخرت كسي را عذاب بكند حتي آنهايي كه در اخدود و در كانال عذاب يك عده‌اي را مي‌سوزاندند آنها ممكن نبود كه بتواند مثل عذاب الاهي كسي را تعذيب بكنند چرا؟ براي اينكه اينهايي كه در اصحاب اخدود بودند در كانال عذاب مي‌سوختند جسم‌شان البته مي‌سوخت اما اينها به پاداش الاهي اميدوار بودند آنها كه غرق در جمال و جلال الاهي بودند كه اصلاً احساس نمي‌كردند واقعا احساس نمي‌كردند همانطوري كه از امام باقر (سلام الله عليه) سؤال شد كه شهداي كربلا در برابر اين همه تيرها و دشنه‌ها و نيزه‌ها و شمشير‌ها چه احساسي داشتند مي‌فرمايد مثل اينكه شما با دو انگشتتان مقداري گوشت يكي از انگشتها را فشار بدهيد خب آدم با دو انگشت خودش گوشت يكي از انگشتها را فشار بدهد مگر چه قدر درد احساس مي‌كند فرمود به همان اندازه اينها تيرها را احساس مي‌كردند آن حادثه‌اي كه براي آنها در شب عاشورا پيش آمد باعث شد حواس‌شان جاي ديگر بود خب چرا اينهايي كه در اتاق عملند مغمي عليه‌اند بيهوشند بدنهاي اينها را ارباً اربا مي‌كنند ولي اينها احساس ندارند براي اينكه توجه شان اينجا نيست جاي ديگر است اينها كه نمردند كه نه مردند و نه به خواب رفتند حوسشان جاي ديگر است از اين محدوده فعلا توجه‌شان سلب شد اگر جريان كشيدن تير از پاي حضرت امير است از اين قبيل است اگر جريان شهداي كربلاست از اين قبيل است بدن كه درد احساس نمي‌كند كه عمده روح است كه درد احساس مي‌كند آن هم بوسيله لامسه كه در قسمت مهمش در پوستهاست در استخوان هست در قسمتهاي ديگر هست اما قسمت مهم نيروي لمس در پوست است لذا در سورهٴ مباركهٴ نساء مي‌فرمايد ﴿كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب﴾[21] وقتي سوخت و سوز آمده اين پوستها را سوزانده ما پوست تازه مي‌رويانيم كه عذاب را بيشتر احساس كنند اينها ابزار لمسند لامس حقيقي نفس است نفس اگر توجهش را از اين بدن بردارد با تخيير عضو يا با تخيير كل بدن اصلاً احساس نمي‌كند همين معنا در بيداري هست همين معنا در حالتهاي مدهوشي هست و نه بيهوشي اين چنين نيست كه وجود مبارك موسي كليم ﴿و خر موسي صعقا﴾[22] مثلاً يك حالت سختي به او دست داده باشد اين طور نيست كه مثلاً احساس رنج و درد كرده باشد خب بلكه احساس نشاط دارد درباره اصحاب اخدود و مانند آن اين چنين است و

اختصاص تعذيب خاص به خداي سبحان

درباره افراد ديگر اينها مي‌گويند بالأخره روزي ما انتقام مي‌گيريم يا خودمان انتقام مي‌گيريم يا تاريخ به قول آنها انتقام مي‌گيرد يا نسلهاي بعد بايد انتقام مي‌گيرد با همين خيال ولو واهي يك مقدار تشفي پيدا مي‌شود ولي اگر انسان وارد صحنه‌اي بشود كه حق براي او روشن شد و روشن شد كه هيچ راهي نيست اين عذابي كه مي‌بينند حق است ﴿لا ريب فيه﴾[23] نه بطلان در او هست نه جبران در او هست نه نسل بعد در او هست نه قدرت انتقام گيري هست هيچ هيچ نيست بنابراين اين عذابش مي‌شود عذاب خالص چنين عذابي مقدور هيچ كس نيست كه كسي ديگري را عذاب بكند به اين سبك ﴿فيومئذ لا يعذب عذابه احد﴾[24] اين هم نكره در سياق نفي در دنيا ممكن است شبيه عذاب الاهي به حسب ظاهر خيال بشود ولي در آخرت اصلاً فرض ندارد لذا فرمود ﴿و لا يوثق وثاقه احد﴾[25] تمام اعضا و جوارح انسان هم عليه انسان شهادت مي‌دهند و عليه انسان مي‌شورند يك چنين چيزي است خب اگر كسي خداي ناكرده بي‌راهه برود خب يقيناً عاقل نيست براي اينكه اين طور خودش را به عذاب الاهي گرفتار بكند لذا فرمود ﴿ان اخذه اليم شديد﴾ اين جامع بين عذاب دنيا و عذاب آخرت است اما آن مرحله شديدش مال قيامت كبراست چه اينكه آن نشاط شديدش هم مال قيامت كبراست در جريان دنيا انسان به هر نعمتي هم كه برسد به هر مقامي هم كه برسد چه مقام علمي چه مقام عملي به هر درجه‌اي كه برسد ولو درجه صلاح و فلاح باشد باز نشاط او مشوب به اندوه است براي اينكه مي‌داند يك وقتي از او مي‌گيرند ديگر مي‌ميرد

پاسخ به شبهه آكل و مأكول در عذاب جسماني

سؤال: ... جواب: در جريان آكل و مأكول كه خوب بالأخره مستحضريد انسان كه حيوان نمي‌خورد همين كه حيوان ذبح شده است مي‌شود جماد آن هم جزء بدن او مي‌شود كل بدن در طي دوران زندگي ساليان متمادي عوض مي‌شود همان‌طوري كه در دنيا اگر كسي گوشت حيوان ديگري را بخورد يا مثلاً دست او دست كافر باشد جراحي بشود يك كسي سرقت كرده و محكوم شده به قطع يد و فرار كرده از زندان مثلاً بعد از يك مدتي تصادف كرده و دستش قطع شده بعد دست يك كافر را گرفتند پيوند زدند و گرفته و كاملاً دست او شد بعد از هشت ده سال از اين صحنه كه گذشت دوباره دستگير شد و به محكمه عدل آمد آيا حاكم شرع دستش را قطع مي‌كند يا نه؟ آيا اين مي‌تواند بگويد اين دست كافر است دست من نيست وقتي جزء بدن شد بدن او را پذيرفت و همه كارهاي طبيعي‌اش را به عهده گرفت بدن اوست الان در اين جراحي‌هاي پلاستيكي هم همين طور است دست كافر خوب نجس است با دست كافر نمي‌شود وضو گرفت و مانند آن اما وقتي كه اين دست به اين بدن رسيد و ملتحم شد و جوش خورد و گرفت هم اين دست پاك است هم مي‌شود با او وضو گرفت هم مي‌شود با او نماز خواند وقتي جزء بدن انسان شد نفس او را پذيرفت بدن اوست اين تازه گوشه‌اي از گوشه‌هاي معاد جسماني است يعني اگر ما بخواهيم آن معاد جسماني را مثلاً از آن قله بياوريم در اين دشت هزارها مرتبه پايين بياوريم نمونه‌هايش اين است از پيچيده‌ترين مسئله مسئله معاد است چون اين بحثها در حوزه‌ها نيست براي ما سنگين است كدام وضع مي‌شود آيا اين بدنها از زمين درمي‌آيند برابر بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ يس ﴿من يحي العظام و هي رميم ٭ قل يحييها الذي أنشأها اول مرة﴾[26] عين او را زنده مي‌كند در اين كه عين است حرفي نيست امّا در عينيت مطالب نظري فراوان است آيا قبل از اينكه زمين تبديل بشود به زمين ديگر انسانها زنده مي‌شوند يا حين تبديل زنده مي‌شوند چون ﴿يوم تبدل الارض غير الارض و السموات﴾[27] اين زمين تبديل مي‌شود به زمين ديگر از وجود مبارك امام سجاد (سلام الله عليه) رسيده است كه تبديل مي‌شود به زميني كه لم يعص عليها خب بعد از اينكه اين زمين تبديل شده است به زمين ديگر ابدان از زمين برمي‌خيزند يا قبل از تبديل يا حين تبديل در هر سه صورت سوالات خاص خودش را دارد معاد جسماني و روحاني مطالب نظري فراواني دارد كه تصور بعضي‌ها چند سال درس مي‌خواهد تصورش چه رسد به تصديق آن وقت آدم بگويد معاد جسماني بشود ضروري ضروري هست اما براي اهلش ضروري هست همين بدن محشور مي‌شود بدون كم و كاست همين گوشتها همين پوستها همين ﴿عليٰ ان نسوي بنانه﴾[28] همين ﴿من يحى العظام و هي رميم﴾[29] اما عينيت به ما هي به چه چيزي عينيت صادق است

ثبات شخصيت انسان در عين تغيير طبيعت او

در عين حالي كه ما مي‌گوييم اين زيد همان زيد چند سال قبل است اين مطالب فراواني دارد الان ما هيچ ترديدي نداريم اين آقاياني كه هفتاد هشتاد سال زندگي كردند عين همانهايي بودند كه در بيست سال قبل بودند سي سال قبل بودند چهل سال قبل بودند هشتاد سال بعد بودند درحالي كه براي همه ما ثابت شده است طبق بحثهاي علمي كه چندين بار كل ذرّات بدن اينها عوض شد هيچ جزء ثابتي در اينها نيست اگر هم كه جراحي پلاستيك شده تلقيح شده دستشان عوض ‌بشود پايش عوض بشود چشمشان عوض بشود گوششان عوض بشود باز اين آقا همان آقاست عين اوست و در اينكه اين زيد است ما كمترين تسامحي نداريم اسناد اين زيد به اين شخص اسناد الي من هم له است غرض آن است كه تصور خيلي از مسائل جزء پيچيده‌ترين مسائل نظري است فضلا از تصديقش فضلا از جمع معارضاتش

سؤال: ... جواب: آنها هم همين طور است آنهايي كه اربا اربا كردند شهيدشان كردند آنها هم بالأخره عين همان قبلي است آنها هم حتي آنهايي كه سر مطهرشان را بريدند آنهايي كه بدنشان را قطع كردند دستشان را قطع كردند آنها هم عين حالت اوليشان را مي‌آورند

سؤال: ... جواب: بالأخره به همين است كه ما در دنيا داريم در دنيا چگونه داريم در دنيا اين آقا چنديد بار عوض شده ولي اين آقا همين آقاست ما هيچ ترديدي نداريم كه الان اين زيدي كه بعد از اين مثال زديم فرار كرده و دوباره آ مده محكمه بگويد آقا اين دست من پيوندي است كسي گوش به حرفش نمي‌دهد محكمه عادل كه گوش نميدهد مي‌گويد دستت بايد قطع بشود تو همان شخصي وقتي كه بگويد آقا من بيست سال قبل سرقت كردم محكوم شدم به قطع يد و از زندان فرار كردم و در بين راه تصادف كردم دستم قطع شده دست يك كافري را گرفتند به دست من چسباندند و دستم گرفته و اين غير از آن است مي‌گويند نخير الا و لابد در جريان اينكه اگر سه نفر يكي ديدبان باشد يكي ببندد يكي بكشد در آن قصه معروف كه يكي را اعدام بكنند يكي حبس أبد دارد يكي تسمل عيناه چشمش را با بالأخره با ميل گداخته يا كور مي‌كنند يا در مي‌آورند اگر كسي كور بشود چشم مصنوعي بگذارند در همان حالي كه چشمش تركش خورده و آسيب ديده در بياورند يك چشم ديگري همان‌طوري كه گرم است فورا به جايش بگذارند اين چشمش مي‌گيرد اين ديگر نمي‌تواند بگويد اين چشم من غير از آن چشم است عمده آن است كه ما اين را معتقد باشيم اين زيد با همه خصوصيات عين اين زيد بدون كم و زياد در قيامت مي‌آيد اين را بايد معتقد باشيم اما همان طوري كه در دنيا عينيتش مطالب علمي فراواني دارد در آخرت پيچيده تر است آن مقداري كه بر همه ما لازم است اين است كه اين زيد با اين انگشتانش با سرانگشتانش با اعضا و جوارحش بدون كمترين تفاوت مي‌آيد طوري كه به تعبير روايات «لو رأيته لقلت انه فلان»[30] خب حالا ممكن است در بعضي از آيات همين قرآن كريم راجع به معاد كه بحث بشود كه بدن چگونه است زمين چگونه است زمين تبديل مي‌شود آيا اين ابدان قبل از تبديل زمين زنده مي‌شوند يا نه ممكن است آن‌جا اشاره بشود

عبرت‌گيري خائفان از سرگذشت ظالمان

عمده اين است كه فرمود ﴿ان في ذلك لآية لمن خاف عذاب الآخرة﴾[31] در قرآن كريم جريان‌هاي فراواني است يكي اينكه بعضي‌ها بايد اهل خشيت باشند اين خشيت مال هر كسي نيست ﴿انما يخشي الله من عباده العلماء﴾[32] بعضي‌ها بايد از اين حوادث و رخداد تلخ عبرت بگيرند اين گذشته از اينكه براي اهل خشيت كافي است براي اهل خوف هم كافي است كه در همين بخش فرمود ﴿ان في ذلك لآية لمن خاف عذاب الاخرة﴾[33] براي همه آيه است منتها كسي كه اهل خوف است براي و علامت الاهي است آيت الاهي است و مانند آن عبرت گيري كه خب بتواند تحولي پيدا كند حالا اين شخص فهميد علامت است ولي يك تحولي در درون او پيدا مي‌شود يا نمي‌شود آن را فرمود براي همه نيست تحول كه ﴿ان في ذلك لعبرة لمن يخشي﴾[34] آن براي همه نيست درباره گروه خاصي آنها مي‌توانند عبرت بگيرند سورهٴ مباركهٴ نازعات آيه ٢٦ به اين صورت است بعد از جريان فرعون فرمود ﴿فحشر فناديٰ ٭ فقال انا ربكم الاعلي ٭ فاخذه الله نكال الاخرة والاولي ٭ ان في ذلك لعبرة لمن يخشي﴾[35] اين يخشي در حقيقت به علما برمي‌گردد اينها اهل عبورند خيلي‌ها اهل تماشايند يك اظهار تأسفي هم مي‌كنند اما بالأخره يك هجرتي يك عبوري يك تحولي از جايي به جايي بايد عبور بكنند بالأخره ديگر اگر عبور نكنند خب بهره‌اي بمي‌برند فرمود عبور مال اهل خشيت است خشيت هم كه خب ع المان دين داراي خشيتند ﴿ان في ذلك لعبرة لمن يخشي﴾[36] آنهايي كه اهل خشيت نيستند تماشا مي‌كنند احيانا متاثر مي‌شوند و گاهي هم ممكن است گريه بكنند اين گريه كردن اينها يك مقدار براي تسكين عواطف خوب است ا ما بالأخره عبور نكرده اين آقا تحولي در او پيدا نشد بنابراين آنهايي كه اهل خوف‌اند يك درجه از بهره را مي‌برند آنهايي كه اهل خشيتند درجات بيشتر و برتر نصيب آنها خواهد شد

جمع‌شدن انسانها براي قيامت

عمده آن است كه اين روز قيامت را ذات اقدس إلاه با عظمت و جلال تعريف مي‌كند مي‌فرمايد ﴿ذلك يوم مجموع له الناس و ذلك يوم مشهود﴾ روزي كه همه جمع مي‌شوند نه در او جمع مي‌شوند خب در او جمع شدن مي‌شود يك مكان عمومي كه مهم نيست براي او جمع مي‌شوند معلوم مي‌شود او چيزي است هدف است مرجع است كه ﴿ان الاولين و الاخرين ٭ لمجموعون اليٰ ميقات يوم معلوم﴾[37] اولين و آخرين در آن روز براي آن روز جمع مي‌شوند براي آن روز جمع مي‌شوند نه در آن روز جمع مي‌شوند معلوم مي‌شود آن روز يك حسابي دارد يك كتابي دارد براي آن روز جمع مي‌شوند از اينجا معلوم مي‌شود كه مي‌فرمايد ﴿ذلك يوم مشهود﴾ نه يعني همه او را مي‌بينند خب يك وقت است در سورهٴ مباركهٴ بقره فرمود ﴿شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي للناس و بينات من الهديٰ و الفرقان من شهد منكم الشهر﴾[38] خب خيلي‌ها هستند كه ماه مبارك رمضان را مي‌بينند ﴿فمن شهد منكم الشهر﴾[39] يك طور است شهد المعاد طور ديگر است اين از قبيل من شهد منكم الشهر نيست يوم القيامه معاد مشهود فيه است نه مشهودٌ ماه مبارك رمضان مشهودٌ ﴿من شهد منكم الشهر﴾ حكمش اين است ماه مبارك رمضان آمد و ما هم مي‌دانيم كه ماه مبارك رمضان ديگر آسماني به زمين نيامد زميني به آسمان نرفت ماه مبارك رمضان خب آمد اما وقتي قيامت مي‌شود آسمان به زمين مي‌آيد زمين به آسمان مي‌رود كل اوضاع عوض مي‌شود جلال و جمال خدا ظهور مي‌كند آن روز همه مي‌فهمند كه كار دست ديگري بود ﴿ان القوة لله جميعا﴾[40] آن روز است ﴿يوم لا تملك نفس لنفس شيئاً و الامر يومئذ لله﴾[41] آن روز است ﴿يوم مشهود﴾ چه چيزي مشهود است؟ جلال و جمال الاهي مشهود است فيه يك ضمير محذوف نه يوم مشهود خب همه آن را مي‌بينند اين طور نيست خب بنابراين در آثار توحيدي ذات اقدس إلاه در بخشهاي فراوان براي خودش اوصافي ذكر مي‌كند بعد مي‌فرمايد اينها در قيامت هست در قيامت هست «معاذالله» يعني در دنيا نيست

قيامت روز شهود جلال و جمال الهي

خب اين كه در سورهٴ مباركهٴ بقره دارد ﴿ان القوة لله جميعا﴾[42] يعني امروز قوه مال ديگران است فردا مال خداست «معاذ الله» اينكه شد قدرت محدود كه آن روز ﴿يرون﴾ ﴿ان القوة لله جميعا﴾[43] نه آن روز ﴿ان القوة لله جميعا﴾ آن روز ظرف ظهور توحيد ناب است نه ظرف حدوث توحيد آن روز ظرف ظهور ﴿لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله﴾[44] است آن روز مي‌فهميم كه مدير عامل هميشه يك نفر بود و سراسر عالم جوارح او بودند «اعلموا عباد الله ان جوارحكم جنوده» خب انسان اگر بداند اعضا و جوارح او سربازان الاهي‌اند هم وضو مي‌گيرد هم حساب شده وضو مي‌گيرد هم آن اسراري كه براي غسلتان و مسحتان ذكر شده در توجه دارد هميشه اين دستوراتي كه به ما دادند كه به زبانتان سفارش كنيد به اعضاء و جوارحتان سفارش كنيد اينها را جدي مي‌گيرد يعني از صبح كه برخواستيد به زبانتان بگوييد آبروي من را نبر حرفي نزن كاري نكن كه بالأخره من در خطر بيفتم دست همين طور است پا همين طور است اين است كه گفتند كفش مي‌پوشي پاي چپ را بگذار يا پاي راست را بگذار اين ذكر را بگو آن ذكر را بگو يعني ما باورمان بشود كه اينها جوارح ماست و جنود الاهي و اگر بي‌راهه رفتيم ذات اقدس إلاه با اعضا و جوارح ما كه سربازان او هستند ما را مي‌گيرند يك حرفي مي‌زنيم رسوا مي‌شويم يك جايي مي‌رويم كه نبايد برويم رسوا مي‌شويم يك چيزي را امضا مي‌كنيم كه نبايد امضا بكنيم رسوا مي‌شويم اين چنين نيست بارها ملاحظه فرموديد اگر خداي سبحان خواست كسي را بگيرد از جاي ديگر لشكر كشي بكند كه خب اين معنا براي اولياي الاهي مشخص است براي همگان در آن روز روشن مي‌شود ﴿يوم مشهود فيه﴾ چه چيزي مشهود است جمال الاهي جلال الاهي توحيد الاهي آن روز اين معنا در قيامت براي همه مشهود است كه ﴿لا تملك نفس لنفس شيئا﴾[45] از هيچ كسي كاري ساخته نيست نه اين كه كاري ساخته است و مضايقه مي‌كنند نه ﴿يوم يفر المرء من أخيه﴾[46] از هيچ كسي كاري ساخته نيست اين مي‌شود توحيد

سؤال: ... جواب: بله؟

سؤال: ... جواب: يكي از مصاديقش البته يكي از مصاديق اين يوم مشهود است شاهد و مشهود را والد و ولد را براي آن مسائل ذكر كردند ولي در اين جا آن مصداق كاملش اين است آنجا هم خيلي از آثار توحيد الاهي مشهود است غرض آن است كه اين روز ﴿مجموع له الناس﴾ است اين روز مشهود فيه است در حقيقت خيلي از چيزها را آدم مشاهده مي‌كند

شهود همهٴ حقايق در قيامت در عين زوال زمان و مكان

بعد حالا اگر كسي سؤال بكند چه زماني ظهور مي‌كند مي‌فرمايد آن وقتي كه چه وقت و كجا برطرف شد چون چه وقت از تاريخ خبر مي‌دهد كجا از مكان خبر مي‌دهد ما اگر جا را برداريم ديگر سؤال از جا به نام كجا نيست اگر تاريخ را برداريم سؤال از تاريخ به عنوان چه زماني نيست اگر چنانكه اين شمس و قمر برداشته شد آسمان و زمين برداشته شد ديگر تاريخ هجري و ميلادي نمي‌ماند كه ما بگوييم قيامت در فلان تاريخ هجري است براي اينكه خود اين مجموعه كه تاريخ سازند زمان سازند زمين سازند برداشته شد ﴿و الارض جميعاً قبضته يوم القيامة و السمٰوات مطويات بيمينه﴾[47] كل اين جريان برداشته شد آن وقت نه تاريخي مي‌ماند تا بگويم چه وقت نه مكاني مي‌ماند تا بگوييم كجا اينها همه يك جا رخت برمي‌بندند تا دوباره ذات اقدس إلاه بساط ديگر پهن كند

حالا چون در آستانه ماه مبارك رمضانيم براي بعد از ماه مبارك رمضان ان‌شاءالله از اول ﴿يوم يات لا تكلم نفس﴾ شروع مي‌كنيم ان‌شاءالله

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] انبیاء/سوره21، آیه98.
[2] تحریم/سوره66، آیه6.
[3] تحریم/سوره66، آیه6.
[4] ق/سوره50، آیه15.
[5] فتح/سوره48، آیه4.
[6] فاطر/سوره35، آیه43.
[7] انبیاء/سوره21، آیه11.
[8] انبیاء/سوره21، آیه11.
[9] یوسف/سوره12، آیه82.
[10] ـ بحار الانوار، ج46، ص121.
[11] یوسف/سوره12، آیه82.
[12] انبیاء/سوره21، آیه74.
[13] قصص/سوره28، آیه58.
[14] قصص/سوره28، آیه58.
[15] قصص/سوره28، آیه58.
[16] قصص/سوره28، آیه58.
[17] قصص/سوره28، آیه59.
[18] فجر/سوره89، آیه25 ـ26.
[19] فجر/سوره89، آیه25 ـ26.
[20] فجر/سوره89، آیه24 ـ26.
[21] نساء/سوره4، آیه56.
[22] اعراف/سوره7، آیه143.
[23] بقره/سوره2، آیه2.
[24] فجر/سوره89، آیه2555.
[25] فجر/سوره89، آیه26.
[26] یس/سوره36، آیه78 ـ 79.
[27] ابراهیم/سوره14، آیه48.
[28] قیامه/سوره75، آیه4.
[29] یس/سوره36، آیه78.
[30] ـ بحار الانوار، ج7، ص50.
[31] هود/سوره11، آیه103.
[32] فاطر/سوره35، آیه28.
[33] هود/سوره11، آیه103.
[34] نازعات/سوره79، آیه26.
[35] نازعات/سوره79، آیه23 ـ26.
[36] نازعات/سوره79، آیه26.
[37] واقعه/سوره56، آیه49 ـ 50.
[38] بقره/سوره2، آیه185.
[39] بقره/سوره2، آیه185.
[40] بقره/سوره2، آیه165.
[41] انفطار/سوره82، آیه19.
[42] بقره/سوره2، آیه165.
[43] بقره/سوره2، آیه165.
[44] انفطار/سوره82، آیه19.
[45] انفطار/سوره82، آیه19.
[46] عبس/سوره80، آیه34.
[47] زمر/سوره39، آیه67.