83/07/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 96 تا 102
﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾ ﴿إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ﴾ ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ القِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الوِرْدُ المَوْرُودُ﴾ ﴿وَأُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَيَوْمَ القِيَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ المَرْفُودُ﴾ ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ القُرَي نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ﴾ ﴿وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتي يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مِن شَيْءٍ لَمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَمَا زَادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ﴾ ﴿وَكَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ القُرَي وَهِيَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ﴾
نگاهي دوباره به ماجراي قوم شعيب
جريان شعيب (سلام الله عليه) مبسوطاً در اين سوره بازگو شد لكن آنچه كه بين شعيب و موسي (عليهم السلام) گذشت در سورههاي ديگر مطرح است و جريان قوم شعيب كه به اين هلاكت گرفتار شدند بعد از جريان شباني موسي (سلام الله عليه) در محضر شعيب و ازدواج با دخترش و اينها بود بعد از اينكه وجود مبارك موسي در مدين شباني را به عهده داشت چند سالي در خدمت شعيب (سلام الله عليه) بود با يكي از دختران او ازدواج كرد و از مدين به مصر برگشت دوباره آن جريان ادامه داشت و كم كم و از حيات قوم شعيب خاتمه داده شد و اما درباره رهط شعيب اين رهط غير از مومنان شعيب بودند كه قبلاً اشاره شد مؤمنان شعيب حيثيت اجتماعي پيش مردم مدين نداشتند لذا مردم مدين هم به حضرت شعيب گفتند هم به مؤمنان گفتند ﴿لنخرجنك يا شعيب والذين آمنوا معك من قريتنا﴾[1] براي مومنان به شعيب حيثيت اجتماعي قايل نبودند اما براي آن رهط و قبيله اندك او كه يك حيثيت اجتماعي داشتند حرمتي قايل بودند ملاحظه ميكردند با ملاحظه او كاري با شعيب نداشتند حالا يا براي اين بود كه آنها واقعاً دفاع ميكردند يا نه آنها پيش مردم مدين يك حيثيت اجتماعي داشتند محترم بودند مردم مدين ملاحظه ميكردند اما در جريان ﴿و اتبعوا في هذه لعنة﴾ كه فعل مجهول آورده شده گاهي خداي سبحان فعل مجهول ميآورد به مناسبت مورد مثل ﴿و لعنوا بما قالوا﴾[2] در همين جريان يهود است گاهي فعل را معلوم ذكر ميكند كه به خودش و مدبران تحت امرش اسناد بدهد ميفرمايد ﴿و بضل من الذين هادوا كذا و كذا لعناهم﴾ همين لعني كه مال صهيونيستها و يهود تبهكار بود گاهي به صورت فعل مجهول ذكر شده است كه ﴿لعنوا بما قالوا﴾ گاهي به صورت فعل معلوم كه ﴿لعناهم﴾[3] در اينجا ﴿اتبعوا﴾ هم همين طور است گاهي به مناسبت مورد فعل مجهول ذكر ميشود كه ﴿و اتبعوا في هذه لعنة و يوم القيامه﴾ گاهي هم در بعضي از سور فعل معلوم ذكر ميشود كه در بحث ديروز قرائت شد ﴿واتبعناهم في هذه الدنيا لعنة و يوم القيامه هم من المقبوحين﴾[4]
وجوه مختلف در معناي حديث «شيبتني هود»
اما در جريان «شيبتني هود و الواقعه»[5] گرچه وجود مبارك پيامبر فرمود «شيبتني هود والواقعه»[6] و گفته شد كه حكيم سبزواري (رضوان الله عليه) دارد كه سر اينكه فرمود سوره هود مرا پير كرده است براي اينكه دعوت به استقامت است بعد هم اين توضيحي پيدا كرد كه منظور از استقامت تنها استقامت خود حضرت نيست زيرا دعوت به استقامت و امر به استقامت در سورههاي ديگر هم آمده ولي در سوره شعيب دعوت استقامت او و پيروان امت است كه فرمود ﴿فاستقم كما أمرت و من تاب معك﴾[7] حفظ استقامت ملت و امت به قدري دشوار است كه پير كننده است اين درست است لكن و از طرفي هم ممكن است پيركنندگي عواملي داشته باشد عوامل فراواني براي پير كردن داشته باشد آن هم درست است لكن اين اشتراكي كه دارد استنباط سيّدنا الاستاد مرحوم علامه اين است كه ميفرمايد چون فرمود «شيبتني هود والواقعه»[8] اين يك مطلب و ظاهرش اشتراك اين دو سوره در يك امر جامع پير كننده است اين مطلب دوم و آن جامع مشترك مسئله استقامت نيست زيرا در سورهٴ واقعه سخن از استقامت نيست مطلب سوم و مناسب با پير كردن هم جريان قيامت است كه فرمود ان هذا اين يومي است كه ﴿يجعل البلدان شيبا﴾ امر چهارم پس آن جامع مشتركي كه بين هود و واقعه است و پير كننده است همان جريان ذكر قيامت است و معاد البته در بعضي از روايات دارد كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم)
سؤال: ... جواب: غرض اين است كه آنجا سورهٴ مباركهٴ واقعه را چون ضميمه سوره هود كرده است كه فرمود «شيبتني هود والواقعه»[9] بايد اين جامع مشتركي باشد قبلاً در آيات سورهٴ مباركهٴ بقره گذشت كه وجود مبارك پيغمبر به ابن مسعود يا ديگري فرمود قرآن قرائت بكن قرآن قرائت كرد تا به اين بخش رسيد ﴿فكيف اذا جئنا من كل أمةٍ بشهيد و جئنا بك علي هولاء شهيدا﴾[10] آنجا وجود مبارك حضرت گريه كردند چون صحبت از قيامت بود بعد در بخشي ديگر از روايات دارد فرمود من تعجب ميكنم از كسي كه قرآن ميخواند و پير نميشود سرش اين است كه مصالح ساختماني دنيا غفلت است الان مثلاً اين بنا مصالح ساختماني او سيمان است و آهن است و اينها خانه دنيا با غفلت ساخته شده وگرنه اين همه حوادث مرگ و ميري كه هست براي تنبه كافي است انسان اگر غافل نباشد و به فكر سفر باشد خب پير ميشود براي اينكه معلوم نيست چه كسي او را ميبرند و كجا ميبرند اگر واقعا معلوم نيست هيچ كسي نميداند ﴿ماذا تكسب﴾[11] غدا نميداند ﴿باي ارض تموت﴾[12] بعد هم كجا ميبرندش با چه كسي ميرود با چه كسي محشور ميشود و همه اعمال را يكجا به او نشان ميدهند اينها پير كننده است لكن كل اين جريان دنيا براي اكثري مردم با غفلت همراه است اين است كه از يك نظر اين غفلت رحمت است.
برخي نكات ادبي در آيه محل بحث
مطلب ديگر اينكه آنجا كه خداي سبحان بخواهد مدبرات امر را مأموران زير مجموعه خود را هم به رخ ديگران بكشد با عظمت ياد ميكند ميفرمايد ﴿ولقد ارسلنا موسي بآياتنا﴾ گرچه اينها هم آيات الله است آياتي است لكن ﴿آياتنا﴾ براي آن است كه مدبرات امر هم در اينجا سهمي دارند امر فرعون هم يعني كار فرعون جريان فرعون وقتي جريان فرعون برنامه فرعون كافر فرعون سفيهانه بود خود او هم سفيه است اينكه فرمود امر او رشيد نيست فرمود شما به دنبال رشيد حركت ميكنيد براي رشد تلاش و كوشش ميكنيد چرا به دنبال امر فرعون ميرويد او امرش كه رشيد نيست كار او سفاهت است اگر كار او رشيد نبود و سفاهت بود پس خود او هم رشيد نيست و سفيه است ﴿فاتبعوا امر فرعون﴾ يعني تابع جريان و فكر و دستور فرعون بودند خب حالا كه ﴿و ما امر فرعون برشيد﴾ پس چرا شما به دنبال يك امر غير رشيد حركت ميكنيد
ضرورت عبرتگيري از اخبار سرزمينهاي گذشتگان
اين بخش را ذات اقدس إلاه ميفرمايد ما اين هفت داستاني را كه در قرآن در سورهٴ مباركهٴ هود براي شما بازگو كرديم اينها براي عبرت است قبلاً هم ملاحظه فرموديد يك وقتي كسي تماشا ميكند او بهرهاي از تاريخ نميبرد يك وقت عبرت ميگيرد و قرآن ما را به عبرت گيري دعوت كرده است ﴿فاعتبروا يا اولى الابصار﴾[13] همين معنا است عبرت گرفتن يعني انسان بتواند با بررسي يكي از اين داستانها عبور بكند از جهل علمي به علم و از جهالت عملي به عقل عملي و عدل اگر عبور نكرد عبرت نگرفت فاعتبروا يعني عبور كنيد فقط تماشا كرد فرمود اين جرياني كه ما بازگو كرديم از داستان قريهها است وقتي سرزمينها داستانشان مشخص بشود حاكمان آن سرزمين هم داستانشان مشخص ميشود اگر انباء قراء را ما ذكر كرديم مثل انباء مرسلين خواهد بود كه قبلاً هم گذشت اين من نباء المرسلين است گاهي به سرزمين آنجايي كه سخن از حكمت و تعليم حكمت و تعليم موعظه و امثال اينهاست ميگويد اينها جريان انبياست آنجا كه مربوط به هلاكت و ظلم و تبهكاري و سقوط است ميفرمايد اينها مربوط به امم است يعني مربوط به قراست ﴿ذلك من انباء القري﴾[14] كه اين مِن، مِن تبعيضيه است يعني آنچه را كه ما گفتيم بعضي از داستانهاي سرزمينهاي روي كرهٴ خاكي است كه ﴿نقصُّهُ عليك﴾[15] يعني همچنان اين جريانها ادامه دارد گرچه اين قصههاي هفتگانه را بازگو فرمود بايد ميفرمايد ﴿قصصناه عليك﴾ اما هم براي احضار آن گذشته به صورت حاضر و هم براي بيان تداوم اين جريان به فعل مضارع كه دلالت بر استمرار ميكند تعبير كرده است وگرنه اين قصههاي هفتگانه را قبلاً گفت بايد ميفرمود ﴿ذلك من انباء القري نقصّه عليك﴾[16] خب اين ضمير مذكر آوردن هم به همان تعبير ذلك است ذلك بعضي از انباء قراست
علت بازگونشدن اسامي بسياري از انبيا در قرآن
در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد انبياي الاهي فراوانند بخشي از آنها اسامي مباركشان در قرآن كريم آمده است آن طوري كه در سوره نساء و در سوره زمر يا غافر در دو جا آمده فرمود كه انبياي الاهي فراوانند ﴿منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك﴾[17] آن سرزمينهايي كه شما به آنها دسترسي نداريد آن طرف اقيانوس كبير است يا آن طرف اقيانوس اطلس است ما قصههاي آنها را براي شما براي چه نقل بكنيم ما قصهاي نقل ميكنيم كه شما ببينيد و عبرت بگيريد ما داستانهايي را نقل ميكنيم كه شما ارزيابي كنيد بعد عبرت بگيريد اگر بلادي شهرهايي در آن طرف اقيانوس اطلس باشد يا اين طرف اقيانوس كبير باشد در شرق دور باشد يا در غرب دور باشد شما دسترسي نداريد تحقيق بكنيد لذا براي هميشه هم هست اصل كلي را فرمود اين آيات آياتش كه هيچ شهري نيست مگر اينكه ما بر او راهنما فرستاديم اين جهانيتش را در بر دارد فرمود ﴿و لقد بعثنا في كل أمةٍ رسولاً ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت﴾[18] اينها كليت دارد نذيراً للعالمين است نذيراً للبشر است و مانند آن الان ولي براي مردم خاورميانه بازگو كردن كساني كه آن طرف اقيانوس اطلسند و هيچ دسترسي نيست براي تحقيق نه براي كساني كه ميخواهند تحقيق علمي بكنند نه براي كساني كه ميخواهند تحقيقات عملي و عبرت گيري داشته باشند لذا به طور اجمال ميفرمايد ميفرمايد هيچ سرزميني نيست مگر اينكه پيغمبري دارد يك، و انبياي الاهي فراوانند ما قصه بعضي از آنها را براي شما بازگو كرديم بعضي از اينها را بازگو نكرديم ﴿منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك﴾[19] خب در دو جاي قرآن فرمود ما داستان بعضي از انبيا را براي شما نگفتيم چون شما راهي براي دسترسي نداريد بخواهيد اثر علمي ببريد مقدورتان نيست بخواهيد عبرت بگيريد مقدورتان نيست
نابودي و بقاي آثار گذشتگان در زمين
اما اين سرزمينهايي كه ما گفتيم اينها دو قسم است بعضيها را بايد خيلي كندو كاو بكنيد در كتابهاي تاريخ و امثال تاريخ بخوانيد ما طوري اينها را ريشهكن كرديم كه هيچ اثري از اينها روي زمين نيست ﴿كأن لم تغن بالامس﴾[20] اين ﴿لم تغن بالامس﴾ را قبلاً گذشت مثل اينكه آدم اين بوتهاي كه ديروز سبز شده و بيش از يك سانت طول او نيست وقتي اين را از زمين بكند اصلاً اثري نميماند فرمود ما طرزي اينها را ريشهكن كرديم كه گويا اصلاً ديروز در اين سرزمين نبودند ﴿كأن لم تغن بالامس﴾[21] بعضيها را عذاب كرديم ولي آثار باستاني اينها را تا حدودي نگه داشتيم مخروبههاي اينها را تا حدودي نگه داشتيم در اين بخش فرمود آن سرزمينهايي كه ما به دست عذاب سپرديم دو قسم است ﴿ذلك من انباء القري نقصُّهُ عليك منها قائمٌ و حصيدٌ﴾ يعني منها قائم و منها حصيد بعضي از اين قراء همين سر پا هستند ما خود آنها را هلاك كرديم آن عناصر محورياش از بين برديم ولي آن خانههايشان را آن بناهايشان را آن آثار باستانيشان را اينها هست اين اهرام مصر هست اين تخت جمشيد هست اينها هست بعضي از اينها را ريشهكن كرديم نظير جريان طوفان نوح خب اثري نداشت الان شما بالأخره اهرام مصر يك اثري از آنها مانده است تخت جمشيد اثري است كه مانده است ولي در جريان طوفان نوح اثري نمانده در جريان قوم لوط كه ﴿فدمرناها تدميرا﴾[22] اثري نمانده بعضي از شهرها را آنچنان زير و رو كردند كه هيچ نمانده بعضي از شهرها فرمود هنوز سرپاست آثار آنها في الجمله نه بالجمله سر پاست ﴿منها قائمٌ﴾ بعضي از آنها سر پاست خب اين اهرام الان سر پاست ديگر اين تخت جمشيد سر پاست ديگر ﴿و حصيدٌ﴾ يعني و منها حصيدٌ اين حصيد فعيل به معناي مفعول است يعني محصود يعني درو شده شما ميبينيد اين مزرعه سبز وقتي خشك ميشود بعضيها ساقههايشان هنوز سر پاست بعضيها را آنچنان با اين ماشين درو ميكنند كه اثري از آنها نميماند فرمود بعضي از اينها محصودند حصاد با صاد يعني درو شده ﴿و آتوا حقه يوم حصاده﴾[23] يعني روزي كه درو ميكنيم فرمود ما بعضيها را درو كرديم بعضيها را هنوز سر پا نگه داشتيم اما مردمش را هلاك كرديم شهرها بعضيها سر پاست بعضيها درو شده است ﴿منها﴾ يعني من القري قائمٌ و حصيدٌ يعني و منهم حصيدٌ بعضيها محصود و درو شده و قطع شدهاند بعضيها سر پا هستند
دعوت قرآن كريم به بازشناسي آثار باقيمانده از گذشتگان
در سورهٴ مباركهٴ حجر هم فرمود شما كه از مكه به شام ميرويد يا از شام به مكه ميآييد اين جريان انطاكيه و اينها سر راهتان است ﴿و إنهما لبأمامٍ مبين﴾[24] ما اين دو تا شهري را كه ويران كرديم اين بر جاده است اين بزرگراه را اين آزاد راه را ميگويند امام، امام آن راهي است كه اگر رونده به آن راه برسد بدون اينكه گرفتار كجراههاي بشود به مقصد ميرسد اين را ميگويند امام وقتي به مبين متصل شد يعني به بزرگراهي كه خيلي شفاف است روشن است صاف است بدون فراز و نشيب است و اينها فرمود شما سر راهتان است اين دو تا شهري كه ما ويران كرديم ﴿و إنهما لبأمامٍ مبين﴾[25] اما ﴿ان في ذلك لآياتٍ للمتوسمين﴾[26] شما اگر متوسم باشيد سيما شناس باشيد وسمه شناس باشيد موسوم شناس باشيد يعني آثار فرهنگي را بشناسيد ميفهميد اينها چه كسي بودند و چه بودند ﴿ان في ذلك لآياتٍ للمتوسمين﴾[27] سيما به معناي علامت است نه يعني صورت موسوم يعني علامتدار شده سمه يعني علامت سمه سيما موسوم از اين قبيل است فرمود اگر كسي متوسم باشد آثار باستاني بشناسد علامت شناس باشد اين ميفهمد كه چه قومي در چه قرني اين سرزمين با چه تمدني زندگي ميكردند ما اينها را خاك كرديم بعد هم براي عبرت گرفتن فرمود ﴿ان في ذلك لآيةً للمومنين﴾[28] اينجا ديگر جاي مفرد است جاي جمع نيست خوب اصل كار عبرت انگيز است ديگر اما وقتي يك كسي متوسم باشد آثار باستاني را بشناسد آن ظرفهاي آنها آن آجرهاي آنها آن مسائل ساختماني و تك تك اينها ميراث فرهنگي محسوب ميشود اثر باستاني محسوب ميشود و مانند آن
راز عذاب برخي اقوام گذشته
لذا فرمود ﴿ذلك من انباء القري نقصه عليك﴾ ما اينها را براي تو قصه ميخوانيم و اينها تمام هم نشد برخي از اينها همچنان هستند ﴿منها قائمٌ و حصيدٌ﴾ و رازش هم اين است ك ما ساليان متمادي به اينها مهلت داديم تنها جريان قوم نوح نبودند كه وجود مبارك نوح به خدا عرض كند ﴿و لا لم يلدوا الا فاجراً كفارا﴾[29] اقوام ديگر هم همين طور بودند اينها به جايي رسيدند كه صريحاً به انبيايشان ميگفتند ﴿سواءٌ علينا أو عظت أم لم تكن من الواعظين﴾[30] وجود مبارك شعيب هم به جايي رسيده كه بالأخره نصيحت را به نصاب رسانده است آنها هم صريحاً به حضرت شعيب گفتند كه اگر دست بر نداري ما تو و پيروان تو را از اين شهر بيرون ميكنيم يا تبعيدتان ميكنيم يا رجم ﴿و لنخرجنك يا شعيب والذين آمنوا معك من قريتنا﴾[31] اين سرزمين مال ما است خب وجود مبارك شعيب هم مال همان سرزمين بود مؤمنان به حضرت شعيب هم مال همان سرزمين بودند اما اينها ادعاي سرزمين ميكردند ميگفتند ما از سرزمينمان بيرون ميكنيم ﴿قولوا نرجمنك﴾ و يا ميگفتند ﴿و لولا رهطك لرجمناك﴾[32] به اينجا رسيده بودند از اين به بعد ديگر اميدي به فلاح و صلاح اينها نبود ساير قسمتهاي هفتگانه ديگر كه شش قسمت ديگر ميماند آنها هم به همين وضع رسيدند وقتي نصيحت به نصاب تام برسد آنگاه ذات اقدس إلاه اينها را گرفتار عذاب ميكند نظير آنچه كه در جريان حضرت نوح گذشته بود.
ظلم به خويشتن مستلزم وجود دوگونه خود در انسان
مطلب ديگر آن است كه فرمود ﴿و ما ظلمناهم ولكن ظلموا انفسهم﴾ ما به اينها ستم نكرديم اينها به خودشان ستم كردند اين بخشها كه در قرآن كريم كم نيست از آن لطايف قرآن كريم است و آن لطيفه اين است كه خداي سبحان ميفرمايد ما به اينها ظلم نكرديم اينها به خودشان ظلم كردند اينها به خودشان ظلم كردند يعني چه؟ اين كدام خود است كه ظالم است و كدام خود است كه مظلوم قبلاً اين معنا بازگو شد كه گرچه به حسب واقع تمام هويت ما مِلك و مُلك خداست اما ذات اقدس إلاه در بخشي از اين قلمرو ما را آزاد گذاشته و تا حدودي قابل اغماض است ولي در بخش ديگر ما را آزاد نگذاشته قابل اغماض نيست در آن بخش ما فقط امينيم نه مالك ما يك خودي داريم كه خود حيواني ماست غذا ميخوريم زندگي عاديمان را ميگذرانيم ميخوابيم تجارت ميكنيم رفت و آمد ميكنيم گفتگو داريم از اين كارها اين همان خودي است كه همهمان ميشناسيم يك خودي در درون ما نهادينه است كه آن پايگاه فطرت ماست آن پايگاه سرشت ماست آن مِلك ما نيست آن مِلك و مُلك خداست و امانت خداست و خداي سبحان آن امانت را به ما سپرده است اينكه ميفرمايد هم مرحوم كليني در جلد دوم كافي نقل كرده هم در جوامع روايي ديگر هست كه خداي سبحان به موسي كليم (سلام الله عليه) ميفرمايد من بيمار شدم چرا مرا عيادت نكردي عرض كرد شما كه منزه از بيماري هستيد فرمود آن مومن بيمار شد عيادت او عيادت من است كمك به او اينچنين است احسان به او اينچنين است و هر كس مؤمني را برنجاند و آزار كند «فقد بارزني بالمحاربة»[33] اين آن خود دروني است آن جايگاه فطرت است كه آن هرگز آلوده نخواهد شد ما هم گرچه دست ما را باز گذاشتند ولي آنقدر آزاد نيستيم كه هر كاري انجام بدهيم به حريم آن فطرت و سرشت تعدي بكنيم و حق او را تضييع بكنيم اگر اين كار را كرديم ميشود ظلم ظلم به آن خود خود است و آن اصلي است يعني چه؟
مراد از ظلم به خويشتن
اين آيات كه كم هم نيست ميفرمايد اينها به خودشان ظلم كردند الظلم ما هو؟ ظلم چيست؟ ظلم آن است كه يك ظالمي فرض ميشود و يك مظلومي فرض ميشود اين ظالم يك مرز خاص دارد يك حد خاص دارد يك حقوق مخصوص اين مظلوم هم يك حد خاص دارد حقوق مخصوص و مرز خاص اگر اين يكي از مرز خود تعدي بكند به مرز او برسد ميشود ظلم اگر به مرز او اهانت نكند ميشود عدل خوب اگر ما فقط يك خود ميداشتيم ما بوديم و همين كه هستيم بعد بگوييد به خودش ظلم كرده يا بايد مجاز باشد يا اگر حقيقت است آن كثرت و تعدد به چيست آن ظالم كدام است آن خود ظالم كدام است آن خود مظلوم كدام است اگر ما يك ظالمي داريم يك مظلوم معلوم ميشود اين دومي خود ما نيستيم كه مِلك ما باشد اگر خود ماييم به عنوان «امانت اللهيم خليفة اللهيم وديعة اللهيم او ما شئت فسم» اين را به ما ندادند كه مِلك ما باشد كه ما هر كاري خواستيم نسبت به او انجام بدهيم اين را به ما دادند به عنوان خليفهٴ خدا اين يك پيغمبري است از طرف خداي سبحان به دست ما آمده اين از آن لطايف روايات است كه مرحوم شيخ طريحي (رضوان الله عليه) در كتاب شريف مجمع البحرين ضمن لغت عقله از وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) نقل ميكند كه ميفرمايد «العقل شرعٌ من داخل والشرعُ عقلٌ من خارج» [34] گرچه ايشان اين روايت را به عنوان مرسل نقل ميكنند ولي خير سر تا پاي اين حديث نوراني لطافت و ظرافت است اين يك شريعتي است كه خداي سبحان در درون ما با دست خود نهادينه كرده است فطرة الله شد خودش ملهم ما است ﴿فالهمها فجورها و تقواها﴾[35] شد اين درون درون ما ديگر مِلك طلق ما نيست كه ما هر كاري خواستيم بلا بسرش در بياوريم ما اگر يك كمي تعدي بكنيم به او به آن خود اصيل كه امانت خداست فطرت خداست حق او را از بين برديم و به او ستم كرديم لذا ميفرمايد ﴿و ما ظلمهم الله و لكن انفسهم يظلمون﴾[36] يعني اين مرحله خود حيواني اينها به خود انساني اينها ظلم كرده است اين خود انساني يك شريعتي است كه من آنجا گذاشتم اين خليفه است خليفة الله است مال اينها نيست اين نماينده من است و آلوده هم نميشود اين فطرت آلوده هم نميشود آن كسي كه ساليان متمادي در بت پرستي غوطهور بود وقتي وجود مبارك ابراهيم (سلام الله عليه) تبر را گرفت و بتها را شكست با آنها احتجاج كرد ﴿ثمّ نكسوا علي رؤسهم﴾[37] سرافكنده شدند اين سرافكندگي براي اين است كه اين فطرت دروني سر اينها را گرفته خم كرده كه حالا چه ميگويي؟ وگرنه اين خود حيوانيشان كه هميشه ميگفت ﴿انا وجدنا آباءنا علي أمة﴾[38] همينها ميگفتند ﴿حرقوه وانصروا آلهتكم﴾[39] چرا سرافكنده شدند اين سرافكندگي به فتواي اين درون، درون است اينكه فرمود «العقل شرعٌ من داخل والشرعُ عقلٌ من خارج»[40] اين در درون درون ماست و امانة الله است به دست ما داده شده مِلك طلق ما نيست كه ما هر كار خواستيم انجام بدهيم اين مال ما نيست فتحصل ان هاهنا امرين يك امر است كه خود حيواني است اين ميتواند تاخت و تاز داشته باشد و به حسب ظاهر ماييم و مِلك ماست اما اين يكي كه فطرت است به ما به عنوان امانت دادند مرز اين مشخص مرز اين هم مشخص حق آن مشخص حق اين مشخص اگر اين خود حيواني تاخت و تاز كرد به مرز فطرت رسيد به اين ظلم كرده اگر چنانچه اين الفاظ با ظواهر بايد معنا بشود ظواهرش بايد معنا بشود كما هو الحق راهش همين است كه ما اگر از يك مرزي بگذريم به آن خود اصيل ما كه فطرت خداست به او ظلم كردهايم فرمود ﴿و ما ظلمهم الله و لكن انفسهم يظلمون﴾[41] و مانند آن
گرايش ظالمان به معبودان دروغين مانع نجات آنان از عذاب الهي
در چنين موردي آنگاه خداي سبحان اينها را به دست عذاب الاهي ميسپارد در اين بخش فرمود ﴿و ما ظلمناهم ولكن ظلموا انفسهم﴾ حالا در روز خطر از اين بتها چه كار ساخته است تلاش و كوشش اينها اين بود كه ﴿ليقربونا الي الله زلفيٰ﴾[42] باشد ﴿مانعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفيٰ﴾[43] باشد ﴿هولاء شفعاؤنا عند الله﴾[44] باشد مشكلات اينها در حوادث تلخ به وسيله اينها برداشته بشود و مانند آن فرمود از اين بتها هم كاري ساخته نبود و جز فلاكت و هلاكت چيزي دامنگيرشان نشد براي اينكه اين بت پرستي و گرايش به بت نگذاشت كه اينها در روز خطر هم بگويند كه يا الله خداي سبحان در بخشهاي ديگر فرمود ما به اينها فشار آورديم چرا اينها در فشار نگفتند «يا الله» انسان مصيبت ديده رنج ديده بيماردار اين از اين فرصت بايد حداكثر استفاده را بكند فرمود ﴿فلولا اذ جاءهم بأسنا تضرعوا ﴾[45] چرا ناله نكردند اين ناله را خدا دوست دارد اين تضرع را خدا دوست دارد فرمود بالأخره از ما بخواهيد ما ميدهيم اينها در روز خطر هم به ما مراجعه نكردند ﴿فلولا﴾ چرا تضرع نكردند ﴿فلولا اذ جاءهم بأسنا تضرعوا ﴾[46] خب بگوييد يا الله اين ﴿امّن يجيب﴾ خيلي كار ساز است انسان مضطر اگر به در خانه خداي الاهي برود يقيناً نتيجه ميگيرد فرمود ما اينها را فشار را داديم آزموديم كه در حال فشار بگويند يا الله باز هم نگفتند اينها اين گرايش به بت باعث شد كه در روز خطر هم همان بت پرستي دامنگيرشان بود.
اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا
«و الحمد لله رب العالمين»