درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/07/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 91 تا 95

 

﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفاً وَلَوْلاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَمَا أَنتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ﴾ ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَرَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُم مِنَ اللَّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءَكُمْ ظِهْرِيّاً إِنَّ رَبِّي بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ﴾ ﴿وَيَا قَوْمٍ اعْمَلُوا عَلَي مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَمَنْ هُوَ كَاذِبٌ وَارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ﴾ ﴿وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْباً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ﴾ ﴿كَأَن لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ بُعْداً لِمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ﴾

 

وجود مبارك شعيب، نه نقصي در گفتار او بود كه كسي بگويد حرفهاي تو مفهوم نيست و ما نمي‌فهميم و نه نقصي در چشم او بود كه بگويند تو نابينايي يا ضعيف البصري و مانند آن اين تعبير ﴿ما نفقه كثيرا مما تقول﴾ با اينكه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره حضرت شعيب (سلام الله عليه) فرمود اين خطيب انبياست توهم هر گونه نقصي در گفتار آن حضرت را برطرف مي‌كند پس او مقوال بود به تعبير برخي‌ها و خطيب بود و فصيحانه سخن مي‌گفت؛ پس مشكل در گفتار شعيب (سلام الله عليه) نبود بلكه قوم شعيب يا گرفتار حس و تجربه بودند معارف عقلي و تجريدي را نمي‌فهميدند يا در اثر ابتلاي به دنيا و غفلت دلهاي اينها قفل شده است كه ﴿ام علي قلوب اقفالها﴾[1] و اين معارف در دلهاي آنها نفوذ نمي‌كرد لذا گفتند يا شعيب ﴿ما نفقه كثيرا مما تقول﴾.

و اما اينكه گفتند ﴿و انا لنراك فينا ضعيفا﴾ با جمله اسميه و با تأكيد ان و لام اين آن توهمي كه برخي از مفسران ذكر كرده‌اند كه منظور از اين ضعف، ضعف باصره است اين منتفي است زيرا اگر كسي ضعيف الباصره باشد يا نابينا باشد و مانند آن اين نسبتش به همه علي السوي است ديگر نبايد گفت كه در بين ما ضعيفي است از اينكه اينها گفتند ﴿انا لنراك فينا ضعيفا﴾ معلوم مي‌شود كه سخن از مشكل باصره نيست چون اگر كسي ضعيف البصر است نسبت به همه ضعيف البصر است ديگر نبايد گفت تو در بين ما ضعيف البصري از اينكه گفتند تو در بين ما ضعيفي يعني توان اجتماعي نداري قدرت مقاومت نداري قدرت دفاع نداري اين‌گونه از م..ت اگر كلمه فينا نبود جاي آن توهم بود؛ ولي كلمه فينا جاي توهم را هم از بين مي‌برد و ممكن است توهم را از بين ببرد گذشته از اين كسي هم نقل نكرده كه وجود مبارك شعيب اعمي بود و ضعيف الباصره بود و مانند آن.

سؤال: ... جواب: نه نسبت به ما در بين ما كه نبوتت را نمي‌پذيريم ضعيفي خوب اين معلوم مي‌شود كه نسبت به ما قدرت ما توان ما تو قدرت دفاع نداري؛ چون اگر كسي ضعيف البصر باشد ديگر نسبي نيست كه در بين ما ضعيف البصري در بين ديگران نه، نسبت به قوم خودت نسبت به رهط خودت ضعيف نيستي؛ ولي نسبت به ما ضعيفي معلوم مي‌شود ضعف دفاعي مراد است نه ضعف چشمي ﴿و انا لنراك فينا ضعيفا﴾ و آن هم گفتند كه به رأي ما تو ضعيفي به نظر ما تو ضعيفي اين گذشته از كلمه فينا كلمه نري هم مي‌تواند شاهد باشد خب اگر كسي ضعيف الباصره است يا اعمي است مي‌گويند انك اعمي ديگر يا انك ضعيفٌ ذليلٌ مكفوه، مكفوه بودن ذليل بودن و اعمي بودن؛ به نظر ما شما ضعيف الباصره‌ايد معنا ندارد نه فينا مناسب است نه ﴿انا لنراك﴾ بلكه هر دو شاهد آن است كه تو قدرت دفاعي نداري.

حالا ما چرا آن قانون رسمي و سنتي خود را اجرا نمي‌كنيم قانون رسمي و سنتي ما اين است كه اگر كسي از دين ما مرتد بود ما او را رجم مي‌كرديم و تو از دين ما فاصله گرفتي و استحقاق رجم داري و اگر اين بستگان نزديك تو و رهط و فاميل‌هاي محترمت نبودند ما اين حد سنتي‌مان را اجرا مي‌كرديم ﴿و لولارهطك لرجمناك﴾. باز اين را هم تكرار كردند كه ﴿و ما انت علينا بعزيز﴾ شخص تو پيش ما محترم نيستي اما اين فاميل‌هاي تو خيلي محترمند نه قبيله، رهط كه يك گروه اندكي هم هستند گرچه بر طايفه هم رهط اطلاق شده است كه فرمود در مدينه تسعة و در آن شهر تسعة رهطٍ، نُه گروه بودند نُه طايفه بودند نُه جمعيت بودند غرض آن است كه رهط به آن معناي وسيع قوم نيست كه شعيب (سلام الله عليه) فرمود يا قوم يا قوم همه آنها را رهط نمي‌گفتند فاميل‌ها و بستگان نزديك. اينها معلوم مي‌شود كه دين‌داران متعهد متديني بودند كه از كرامت مردمي هم برخوردار بودند پيش مردم عزيز بودند اينها مي‌گفتند سر اينكه ما اين حد سنتي را درباره تو اجرا نمي‌كنيم اين است كه بستگان نزديك تو در جامعه ما مكرّم و عزيزند. وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) در پاسخ آنها اينها را در حقيقت تسفيه كرده است آنها مشكل معرفت شناسي داشتند وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) اينها را به اصل هستي شناسي فراخواند البته اگر مشكل هستي شناسي حل بشود آن جريان معرفت شناسي هم حل خواهد شد گرچه در مقام اثبات، جريان معرفت شناسي مقدم است؛ ولي ثبوتاً مسئله هستي شناسي است كه سهم تعيين كننده دارد. وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) فرمود اين در حقيقت يك سفاهت است شما عزت را داديد به فاميلهاي نزديك من در حالي كه عزت مال خداي عزيز قهار منتقم است ﴿يا قوم ارهطي اعزُّ عليكم من الله﴾ شما حرمت رهط من، عزت رهط من و كرامت رهط مرا رعايت كرديد اما عزت الاهي كرامت الاهي و عظمت الاهي را كنار گذاشتيد اين همان است كه قبلاً فرمود ﴿واتخذتموه وراءكم ظهريا﴾ يعني اين را پشت سر گذاشتيد چيزي را كه انسان پشت سر مي‌گذارد مي‌گويند همين الان هم همين جا ذكر مي‌كند ﴿واتخذتموه وراءكم ظهريا﴾ درباره بعضيها تعبير قرآن اين است كه اين را پشت سر انداختند[2] كنايه از آن است كه نسياً منسيا، اينها را فراموش كردند، پشت سر انداختن پشت گوش انداختن اينها كنايه از فراموش كردن و طرد كردن است. فرمود ﴿ارهطي اعزُّ عليكم من الله﴾ اين اعز به معناي افعل تعيين است نه تفضيل؛ زيرا آنها عزتي اصولاً براي خداي سبحان و شريعت او نبوت انبياي او قايل نبودند، نه اينكه خدا پيش آنها عزيز بود؛ ولي رهط او عزيزتر بودند اينها اصلاً خدا را عبادت نمي‌كردند. يك وثني و صنمي عزت را براي خدا قايل نيست براي بتها قايل است ﴿أيبتغون عندهم العزة﴾[3] قرآن مي‌فرمايد اينها كه بتها را مي‌پرستند فكر مي‌كنند كه عزتشان در بت پرستي است پيش بتها عزت مي‌جويند ﴿وَ لله العزة و لرسوله وللمؤمنين﴾[4] ﴿ارهطي اعزُّ عليكم من الله واتخذتموه وراءكم ظهريا﴾ پس خداي سبحان را و دين او را پشت سر گذاشتيد و جريان كرامت قبيله و عزت قبيله را مطرح كرديد و مرا از آن جهت كه به قبيله يا فاميلان عزيز وابسته‌ام مصون داشتيد در حالي كه بايد مرا اگر حرمت مي‌نهيد به من حرمت مي‌نهيد در اثر وابستگي‌ام به خداي عزيز مقتدر باشد.

آن‌گاه زمينه تهديد شروع مي‌شود فرمود ﴿ان ربي بما تعملون محيط﴾ اين تهديدها بعد از آن تحبيب است اين وعيدها بعد از آن وعده است قبلاً فرمود ﴿واستغفروا ربكم﴾[5] تا الان هرچه لغزش و اشتباهي داشتيد با استغفار برطرف كنيد ﴿ثم توبوا اليه ان ربي رحيم ودود﴾[6] در آنجا هم يك التفاتي را حضرت اعمال كرده است فرمود ﴿واستغفروا ربكم﴾ كه ضمير خطاب است ﴿ثم توبوا اليه﴾ يعني به رب ﴿ان ربي رحيم ودود﴾ به جاي اينكه بفرمايد «ان ربكم رحيم ودود» فرمود ﴿ان ربي رحيم ودود﴾ براي اينكه بفهماند رب شما و رب ما يكي است و اين هم رحيم است كه مشكل قبلي را حل مي‌كند هم ودود است آثار مثبت بعدي را تأمين مي‌كند لذا هم التفات شده است تا توحيد ربوبي ثابت بشود كه فرمود اگر من گفتم ﴿واستغفروا ربكم﴾ يعني ﴿واستغفروا ربكم﴾ و ربي الان هم كه مي‌گويم ﴿ان ربي رحيم ودود﴾ يعني ان ربي و ربكم رحيم ودود.

سؤال: ... جواب: براي اينكه آن ربنا هم در جاي ديگر جمع‌بندي اين دو تا جمله است آن تعبيرات هم آمده لكن وقتي آنها در يك طرفند وجود مبارك شعيب در طرف ديگر آنها اربابشان همان بتها و اصنام و اوثانند فرمود از آنها كاري ساخته نيست ﴿واستغفروا ربكم﴾ براي اينكه ثابت كند رب شما و رب من رب من و رب شما يكي است فرمود ﴿ان ربي رحيم ودود﴾ استغفار كنيد پروردگاري كه هم پروردگار ماست هم پروردگار شماست پروردگار من كه پروردگار شما هم هست هم گذشته‌ها را تأمين مي‌كند و مي‌بخشد هم آينده را تأمين مي‌كند هم رحيم است نسبت به گذشته‌ها هم ودود است نسبت به آينده مي‌گويند مودت بالاتر از محبت است گاهي حبّ يك امر نفساني و قلبي است خواه ظهور عملي داشته باشد يا نه آثارش ظاهر بشود يا نه گاهي هم نه از آن بالاتر است كه آثار فردي و جمعي را هم به همراه دارد. در جريان تشكيل خانواده آنچه كه اساس خانواده است و بين زن و شوهر رواج دارد و عنصر محوري است همان مودّت است كه بالاتر از محبت است فرمود ﴿خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودةً و رحمة﴾[7] اين دوستي مشترك بين زن و شوهر تنها يك امر نفساني و قلبي نيست بلكه در همه شئون خانوادگي ظهور دارد لذا فرمود ﴿و جعل بينكم مودةً و رحمة﴾.[8]

سؤال: ... جواب: رب آنها كه خداي سبحان هست چه اينها قبول داشته باشند چه قبول نداشته باشند، اينها مشرك بودند فرمود استغفار كنيد از شرك در بياييد موحد بشويد توبه كنيد ﴿و توبوا اليه﴾ يك مشرك در صدر اسلام از ربوبيت بتها كه ارباب متفرقه بودند صرف نظر مي‌كرد به ربوبيت رب العالمين پناهنده مي‌شد اين توبه از شرك به توحيد است فرمود ﴿ان ربي رحيم ودود﴾[9] در جريان مودت اهل بيت (عليهم السلام) هم قبلاً ذكر شد كه ﴿لاٰ اسئلكم عليه اجراً الا المودة في القربيٰ﴾[10] تنها آن دوستي نفساني و قلبي را نمي‌گويند مودت بايد آثار فردي و اجتماعي را هم به همراه داشته باشد كه انسان بشود مطيع اولياي الاهي و اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) قبلاً اين التفات‌ها را اعمال كرده است الان وقتي كه آن وعده‌ها تمام شد آن نصيحت‌ها تمام شد آن هدايت‌ها به پايان رسيد اثر نكرد آن‌گاه زمينه وعيد و تهديد فراهم مي‌شود فرمود ﴿ان ربي بما تعملون محيط﴾ همان خدايي كه رحيم است همان خدايي كه ودود است آنچه شما انجام مي‌دهيد او احاطه دارد تنها علم نيست بلكه در زيرمجموعه قدرت اوست كه از هر طرفي شما محاطيد به جنود الاهي كه ﴿وَ لله جنود السمٰوات والارض﴾[11] اين‌طور نيست كه او فقط بداند بلكه در مقام قدرت مي‌تواند و قدرت او هم سايه‌افكن است و محيط است شما در دايره قضا و قدر او داريد كار مي‌كنيد ﴿ان ربي بما تعملون محيط﴾ بعد هم براي آخرين بار فرمود ﴿و يا قوم اعملوا عليٰ مكانتكم﴾ شما هر مكانتي كه داريد منزلتي كه داريد حالا كه نصيحت پذير نيستيد هر چه خواستيد بكنيد اين ﴿اعملوا علي مكانتكم﴾ حرف آخري است كه طبيب به بيمار مي‌زند مي‌بينيد اگر طبيب به بيمار دستور هميه و پرهيز بدهد به اصطلاح كه از آن غذا بپرهيز از آن كار بپرهيز اين دارو را مصرف بكن معلوم مي‌شود راه علاج همچنان باز است اما وقتي چندين بار طبيب نسخه نوشت و هدايت كرد و راهنمايي كرد و دستور پرهيز داد و اين بيمار ناپرهيزي كرد ديگر عمرش به سر مي‌رسد قابل درمان نيست در چنين فضايي طبيب به اين بيمار ناپرهيز مي‌گويد شما ديگر پرهيز نداريد غذا هر چه خواستيد ميل كنيد اولياي بيمار مي‌فهمند كارش از معالجه گذشت؛ ولي اين چون در غفلت زندگي مي‌كند خيال مي‌كند به بهبودي دسترسي پيدا كرده طبيب در آن اواخر درمان به بعضي از بيمارها مي‌گويد شما ديگر پرهيز نداريد يعني او بايد بفهمد كار گذشت در قرآن كريم راجع به تقوي اين‌چنين است به خيلي از مؤمنين دستور تقوي مي‌دهند ﴿اتقوا الله﴾ بپرهيزيد ﴿اتقوا الله حق تقاته﴾[12] و مانند آن نسبت به يك عده‌اي كه حالا رسيدن به جايي كه ﴿سواء عليهم أانذرتهم ام لم تنذرهم لايومنون﴾[13] است ﴿سواء علينا أوَعظْت أم لم تكن من الواعظين﴾[14] حرفشان است و خود آنها مي‌گويند كه چه بگوييد و چه نگوييد برايمان يكسان است در چنين فضايي صاحب شريعت به اينها مي‌فرمايد ﴿اعملوا ماشئتم﴾[15] اين ﴿اعملوا ماشئتم﴾ نظير همان حرفي است كه طبيب به آن بيمار ناپرهيز در اواخر عمرش مي‌گويد. مي‌گويد هر چه غذا خواستيد ميل كنيد يعني كار شما ديگر از پرهيز گذشت اينجا مي‌فرمايد ﴿اعملوا ماشئتم﴾ در آيه محل بحث هم وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) فرمود ﴿اعملوا علي مكانتكم﴾ هر چه خواستيد بكنيد براي اينكه احتجاج تمام شد مناظره تمام شد محاوره تمام شد نصيحت تمام شد وعده تمام شد دعوت به استغفار تمام شد دعوت به توبه تمام شد حالا هر كاري دلتان مي‌خواهد بكنيد ﴿اني عامل﴾ من هم كار خودم را خودم انجام مي‌دهم طولي نمي‌كشد كه ﴿سوف تعلمون من ياتيه عذابٌ يخزيه و من هو كاذبٌ﴾ چه كسي دروغ مي‌گفت چه كسي راست مي‌گويد چه كسي مورد رحمت است چه كسي گرفتار نقمت است چه كسي متنعم است چه كسي معذب است اين بعد از يك آينده نزدي روشن مي‌شود ﴿اني عامل سوف تعلمون من ياتيه عذابٌ يخزيه و من هو كاذبٌ﴾ هم واقعيت روشن مي‌شود هم اثر تلخ واقعيت، هم معلوم مي‌شود چه كسي صادق است چه كسي كاذب هم معلوم مي‌شود چه كسي رسوا است و چه كسي معزز و آبرومند بارهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه قرآن كريم اعجازش با ايجاز همراه است، گاهي چهار مطلب را طرزي مي‌فهماند كه نيازي به گفتن آن چهار مطلب نباشد هر دو مطلبي كه مقابل هم‌اند يكي را ذكر مي‌كند تا ديگري معلوم بشود اگر چنانچه در نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ يس بارها مثال زده شد كه يك حيات است و يك موت يك ايمان است و يك كفر؛ به جاي اينكه حي و ميت، مؤمن و كافر، حيات و ممات، ايمان و كفر اين چهارتا را كنار هم ذكر بكند، دو تاي از اينها را ذكر مي‌كند از هر كدام از اين دو متقابل، يكي را ذكر مي‌كند تا ديگري از باب «و حسب ما يعلم منه جايز» معلوم بشود اولاً و از تقابل هم كمك گرفته بشود ثانياً؛ نظير اينكه فرمود اين حرفهاي وحي اثرش اين است ﴿لينظر من كان حياً و يحق القول علي الكافرين﴾[16] فرمود رسول من اين وحي من اين قرآن من براي آن است كه در آدمهاي زنده اثر كند اين يك، و كساني هم كه كافرند مشمول قهر الاهي مي‌شوند اين دو، در اين بخش بين زنده و كافر تقابل انداخت در حالي كه بين زنده و مرده تقابل است از يك سو، بين مؤمن و كافر تقابل است از سوي ديگر. در آن تقابل اول كه بين زنده و مرده است زنده را ذكر كرده مرده را ذكر نكرده در تقابل دوم كه بين مؤمن و كافر تقابل است كافر را ذكر كرده و مؤمن را ذكر نكرده از مجموع اين محذوف و مذكور به اين صورت بيان شده است كه انسان يا زنده است يا كافر؛ يعني انسان يا مؤمن است يا كافر، اگر مؤمن است زنده است اگر كافر است مرده است از اينكه زنده را در مقابل كافر قرار داده معلوم مي‌شود كافر حيات حقيقي ندارد؛ اينجا هم همين‌طور است ما يك صادق داريم يك كاذب يك متنعم داريم يك نقمت زده و معذب؛ در بين اين امور چهارگانه فقط دو قسمش را ذكر فرمود البته اين دو قسم هر دو از يك سنخند منتها مقابل‌هايشان محذوف است فرمود شما بعد مي‌فهميد كه ﴿سوف تعلمون من ياتيه عذابٌ يخزيه﴾ چه كسي رسوا است چه كسي رسوا نيست ﴿و من هو كاذبٌ﴾ چه كسي كاذب است چه كسي صادق آنكه رسوا نيست و در نشاط است او را ذكر نفرمود آنكه صادق است و كاذب نيست او را ذكر نفرمود فقط همين دو قسم را ذكر كرد تا از تقابل معلوم بشود كه وجود مبارك شعيب و مؤمنان اطراف او اينها هم منعمند هم صادق و كساني كه كفر ورزيدند هم رسوايند هم كاذب ﴿سوف تعلمون من ياتيه عذابٌ يخزيه و من هو كاذبٌ﴾ يك تفاوت جزيي هم با جريان سورهٴ مباركهٴ يس دارند كه ضمناً اشاره شد بعد فرمود در اين جريان نسبت به ما وعده است نسبت به شما وعيد است هم شما منتظر باشيد وعيداً هم ما منتظر باشيم وعداً تا ببينيم چه مي‌شود ﴿وارتقبوا﴾ كه تهديد است و وعيد ﴿اني معكم رقيب﴾ كه اميد است و وعده من اميدوار پيروزي‌ام تا آن نعمت و سرور را احساس كنم شما منتظر ذلتيد تا آن رسوايي و ظهور كاذب بودن را درك كنيد ﴿وارتقبوا اني معكم رقيب﴾ آن‌گاه چه وقت عذاب الاهي آمد در اين بخش به آن اشاره نشد فرمود ﴿و لما جاء امرنا نجينا شعيبا والذين آمنوا معه﴾ كه اينها همان رهط او بودند كه عزيز بودند در جامعه و وجود مبارك شعيب آنها را هدايت كرد و آنها هم هدايت پذير بودند اينها شدند مُنَعَّم و صدق اينها ظاهر شد آن گروه ﴿و اخذت الذين ظلموا الصيحة﴾ آن صيحه آن زمين لرزه آن طوفان ﴿او ما شئت فسم﴾ باعث رسوايي كفار و ظهور كذب آنها شد ﴿و اخذت الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا في ديارهم جاثمين﴾ اينها مثل يك آدم خشك شده به زانو افتاده ركود پيدا كرده متحجر شده جامد شده جسدهاي سردشان در آن محل مانده طولي نكشيد كه آثار آنها كلا از آن منطقه رخت بربست فرمود ﴿كأن لم يغنوا فيها﴾ اين غني فيها، ﴿لمْ يغنوا فيها﴾ مشابه اين در همين سورهٴ مباركهٴ هود بود و در سورهٴ مباركهٴ اعراف هم كه شرح حال همين گروه شعيب گذشت آنجا هم به اين صورت بيان شد آيه 90 به بعد سوره مباركه اعراف اين است ﴿وقال الملأ الذين كفروا من قومه لئن اتبعتم شعيبا انكم اذا لخاسرون٭ فاخذتهم الرجفة فاصبحوا في دارهم جاثمين٭الذين كذبوا شعيبا كان لم يغنوا فيها الذين كذبوا شعيبا كانوا هم الخاسرين٭فتولي عنهم و قال ياقوم لقد ابلغتكم رسالات ربي و نصحت لكم فكيف ءاسَيٰ علي قوم كافرين﴾[17] بعد مي‌فرمايد ما به حيات اينها خاتمه داديم؛ آنجا مشخص شد كه «غني في الارض، يغني في الارض، لم يغني في الارض»، اين يعني چه در قرآن كريم فرمود ما اينها را آنچنان ريشه‌كن مي‌كنيم كه گويا اصلاً در اين سرزمين نبودند قبلاً اين معني و مانند آن[18] گذشت و به اين صورت بيان شد گاهي انسان يك بوته‌هايي كه تازه جوانه زدند و طول آنها به حد يك سانتي متر است اينها را از زمين مي‌كند يك جوانه‌اي يك بوته‌اي كه تازه علفي كه از اين زمين سبز شده و حداكثر طول او يك سانتي متر است وقتي آدم بكند فردا وقتي سري به آنجا بزند معلوم نيست مگر او چه‌قدر ريشه‌دار بود چه‌قدر در عمق زمين بود معلوم نيست كه در اينجا يك بوته يك سانتي كنده شد يا نه اما يك چنار كهن‌سالي كه ساليان متمادي در عمق اين زمين ريشه دارد اگر كسي اين را از اين سرزمين بكند تا مدتها اين چاله هست فرمود اينها كه ريشه‌هاي فراواني داشتند در اين سرزمين اعراقي داشتند و اذنابي داشتند ساليان متمادي مستقر بودند ما طوري اينها را ريشه‌كن مي‌كنيم مثل آن بوته يك سانتي گويا اصلاً ديروز در اين سرزمين پهلوي نبود قجري نبود اين‌طور ما ريشه‌كن مي‌كنيم با اين بيان روشن مي‌شود در اينجا كلمه «امس» ندارد فرمود ما اينها را آنچنان ريشه‌كن كرديم كه گويا اصلاً در اين سرزمين نبودند و اينها آنچنان از اذهان مردم هم رخت بربستند از تاريخ فاصله گرفتند كه فقط يك محقق بايد كتابهاي تاريخ را جستجو كند يا آثار باستان شناس بايد اين آثار زير زميني را حفاري كند تا اثري از اينها را بيابد

﴿كأن لم يغنوا فيها ألا بُعداً لمدين كما بعدت ثمود﴾ كه اين ذيل قصه با صدر قصه هماهنگ است در صدر جريان قوم شعيب نفرمود ما به اهل مدين پيام فرستاديم براي اهل مدين پيامبر فرستاديم در همين سورهٴ مباركهٴ هود آيه 84 اين بود كه ﴿و اليٰ مدين أخاهم شعيبا﴾[19] نه به قوم مدين، خود مدين را محور سخن قرار داد در پايان قصه كه «رد العجز علي الصدر» است او الي الصدر است باز هم سخن از مدين است ﴿ألا بعداً لمدين﴾؛ ولي در جريان صالح و هود كه يكي را براي عاد فرستاد يكي را براي ثمود آنجا دارد ﴿و اليٰ ثمود اخاهم صالحا﴾[20] و يا ﴿و اليٰ عاد اخاهم هودا﴾[21] لذا در آنجا سخن از قبيله است اينجا هم از قبيله ياد كردند ﴿كما بعدت ثمود﴾ در جريان شعيب سخن از شهر است در ذيل هم باز سخن از شهر آمده فرمود ﴿بعداً لمدين كما بعدت ثمود﴾ در جريان.

سؤال: ... جواب: نسبت به امت مرحومه نه؛ در نسبت به امت مرحومه دو چيز را عامل رفع عذاب دانستند اگر هر دو رخت بربندد بله ممكن است فرمود ﴿ما كان الله ليعذبهم وَ أنت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون﴾[22] اگر استغفار «معاذالله» رخت بربندد جامعه اهل استغفار نباشد چون وجود مبارك رسول گرامي (عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثّناء) حضور ندارد ممكن است عذاب دسته جمعي بيايد؛ ولي از آن جهت كه حجت خدا به منزله پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) باز ممكن است عذاب دسته جمعي به آن صورت براي امت اسلامي نيايد.

سؤال: ... جواب: نه ديگر نجات اعم از رفع است و از درد لذا درباره غالب اين عذابها در جريان حضرت نوح هم همين‌طور است كه ما اين را نجات داديم درباره حضرت هود هم همين است درباره حضرت صالح هم همين‌طور است درباره حضرت موسي و هارون (سلام الله عليهم اجمعين) همين است تعبير به نجات پيدا كرده است اين نجات اعم از دفع و رفع يعني حادثه‌اي كه پيش آمد خداي سبحان نمي‌گذارد مؤمنان به دام عذاب بيفتند و عده‌اي را كه كافرانند گرفتار عذاب مي‌شوند

بنابراين توهم جبر و اينها هم اصلاً وجهي ندارد چون خداي سبحان در همين آيات افعال را به خود انسان مثل شعيب (سلام الله عليه) اسناد مي‌دهد؛ ولي توفيق را منحصراً از ناحيه خدا مي‌داند وجود مبارك شعيب كارها را به خود اسناد مي‌دهد چه اينكه كارهاي مؤمنان را هم به خود آنها نسبت مي‌دهد تبه‌كاري، تبه‌كاران را هم به خود كافران نسبت مي‌دهد بنابراين توهم جبر ناصواب است ﴿ما توفيقی الا بالله﴾ اين توفيق يعني خداي سبحان آن نورانيت را عطاء كرده است كه در سايه آن نورانيت ما اين كارها را به وفق اراده او انجام مي‌دهيم اصل توفيق را خداي سبحان به همگان عطاء مي‌كند منتها يك عده ﴿واتخذتموه وراءكم ظهريا﴾ است اول در پيشاپيش آدم بود در قلب آدم بود در اثر بي اعتنايي اينها كه «حب الدنيا رأس كل خطيئه»[23] زمينه تعلق دل به دنياست و قطع علاقه دل نسبت به ماسواي اينها يعني ذات اقدس إلاه است كم كم اين از جلوي چشم و از جلوي دل به پشت سر قرار مي‌گيرد مي‌شود ﴿واتخذتموه وراءكم ظهريا﴾ توفيق هم مراتبي دارد درجاتي دارد كه عالي‌ترين مرحله‌اش عصمت است كه نصيب انبياي الاهي مي‌شود. مرحوم كليني (رضوان الله عليه) دو تا روايت در ايمان و كفر در جلد دوم همين اصول كافي است نقل مي‌كند كه آنها هم از غرر روايات است يكي ظاهراً در همان جلد اول است كه انبياء (عليهم السلام) از كجا مي‌فهمند به مقام شامخ نبوت رسيدند مي‌فرمايند «يوفق لذلك»[24] درباره مؤمنان هم سؤال مي‌كنند كه اشخاص از كجا مي‌فهمند كه مؤمن واقعي‌اند مي‌فرمايند آن هم ﴿يوفق لذلك﴾ اگر كسي تسليم را در خود بيابد اين ﴿فلا و ربك لايومنون حتي يحكموك﴾ كه ﴿فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلّموا تسليما﴾[25] اگر كسي در درون خود سِلم را احساس كند كه نسبت به صاحب شريعت سلم است مطيع است اين معلوم مي‌شود مؤمن است و مسلم.

توفيق خلاصه درجاتي دارد نازل‌ترين درجه‌اش اين است كه انسان به انجام واجب و ترك حرام موفق مي‌شود و عالي‌ترين درجه توفيق همان مسئله عصمت است اين هيچ ناظر به جبر و امثال جبر نيست؛ چه اينكه آنها هم توقع كثرت گرايي در مسئله اجتماعي يا دين را نداشتند؛ يعني وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) برهان را آنچنان اقامه كرده است كه بر اساس توحيد مجالي براي كثرت گرايي غير موحدان نيست.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] محمد/سوره47، آیه24.
[2] آل عمران/سوره3، آیه187؛ ﴿فنبذوه وراء ظهورهم﴾.
[3] نساء/سوره4، آیه139.
[4] منافقون/سوره63، آیه8.
[5] هود/سوره11، آیه90.
[6] هود/سوره11، آیه90.
[7] روم/سوره30، آیه21.
[8] روم/سوره30، آیه21.
[9] هود/سوره11، آیه90.
[10] شوری/سوره42، آیه23.
[11] فتح/سوره48، آیه4.
[12] آل عمران/سوره3، آیه102.
[13] بقره/سوره2، آیه6.
[14] شعراء/سوره26، آیه136.
[15] فصلت/سوره41، آیه40.
[16] یس/سوره36، آیه70.
[17] اعراف/سوره7، آیه90 - 93.
[18] یونس/سوره10، آیه24؛ ﴿لم تغن بالامس﴾.
[19] هود/سوره11، آیه84.
[20] هود/سوره11، آیه61.
[21] هود/سوره11، آیه50.
[22] انفال/سوره8، آیه33.
[23] ـ كافي، ج2، ص131.
[24] ـ كافي، ج1، ص177.
[25] نساء/سوره4، آیه65.