83/07/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 91 تا 93
﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفاً وَلَوْلاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَمَا أَنتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ﴾ ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَرَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُم مِنَ اللَّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءَكُمْ ظِهْرِيّاً إِنَّ رَبِّي بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ﴾ ﴿وَيَا قَوْمٍ اعْمَلُوا عَلَي مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَمَنْ هُوَ كَاذِبٌ وَارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ﴾
دعوت حضرت شعيب (سلام الله عليه) مشخص شد كه در معارف الاهي توحيد است و در مسائل اجتماعي عدل آنها به سنت نياكان تمسك كردند كه اثر باستاني ماست جريان بت پرستي و كم فروشي به ميل ماست و دعوت به ترك كم فروشي مخالف با آزادي است و اين با حلم و رشد سازگار نيست و تو اگر حليم و رشيدي حرفي بر خلاف آزادي و آثار باستاني نميزني از ابن عباس نقل شده است كه اين ﴿انك لانت الحليم الرشيد﴾[1] در حد تحكم و استهزاء است چه اينكه عدهاي بر آنند اما آنچه كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) فرمودند اين ﴿انك لانت الحليم الرشيد﴾[2] روي باور آنهاست كه آنها اعتقاد داشتند وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) يك انسان حليم رشيد است اين با بعضي از وجوه سازگار است؛ ولي با وجوه ديگر سازگار نيست؛ ولي حضرت شعيب (سلام الله عليه) هم در صدد اثبات آن حقانيت دعوت است يك، هم در صدد اثبات حقانيت دعواست اين دو، دعوت او به توحيد است از يك سو و عدل است پرهيز از كم فروشي است، اين دو؛ دعواي او نبوت است و رسالت كه با حلم و رشد سازگار است پس او ضمن دعوت به توحيد و عدل مدعي حليم و رشيد بودن هم هست اينكه ميفرمايد ﴿ان كنت علي بينة من ربي و رزقني منه رزقا حسنا﴾[3] اينها ضمناً ادعاي حلم و رشد را هم به همراه دارد. انبيا (عليهم السلام) عموما اين دو عنصر را دارند: يكي دعوت به حق يكي ادعاي نبوت، ميگويند ما پيامبريم و شما را به توحيد و عدل دعوت ميكنيم آنها هم با دعوت شعيب (سلام الله عليه) مبارزه كردند هم با دعواي او، با دعوت شعيب مبارزه كردند گفتند آنچه را كه تو ما را به آن دعوت ميكني؛ يعني توحيد و پرهيز از كم فروشي اين با آثار باستاني ما سازگار نيست با آزادي ما هم سازگار نيست پس دعوت تو حق نيست و اينكه مدعي نبوتي بايد حليم و رشيد باشي، يك انسان حليم و رشيد كه بر خلاف آثار باستاني و برخلاف آزادي سخن نميگويد. وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) هم براي اثبات حقانيت دعوت خود هم براي اثبات حقانيت دعواي خود آن براهين را اقامه كرده است فرمود درست است آزادي حق است و آزادي كمال است و هر انساني آزاد است و انبياي الاهي حامي آزادي هستند؛ ولي بالأخره بايد به اين اصول توجه كرد ١ـ آزادي وصفي از اوصاف كمالي انسان ٢ـ وصف منطقهاش به قلمرو موصوف است هر جا موصوف است وصف هم هست بيرون از قلمرو موصوف كه وصف معنا ندارد طبق اصل اول و اصل دوم، آزادي انسان بايد محدود باشد چرا؟ زيرا آزادي انسان وصف انسان است و انسان در نظام هستي يك موجود محدود است اين چنين نيست كه همه چيز براي او نافع باشد هر چيزي براي او روا باشد بالأخره بعضي از چيزها براي او نافع است بعضي از چيزها براي او زيانبار است همان طوري كه دستگاه هاضمه او هر چيزي را نميتواند هضم بكند فاهمه او اينطور است عاقله او اينطور است شهوت او اينطور است غضب او اينطور است اصولاً هويت انسان يك موجود محدود است اين چنين نيست كه همه چيز براي او خوب باشد يا هر چيزي براي او ضرر داشته باشد قهراً نظام تكوين كه محدود كننده هويت انسان است حريت او را هم تحديد ميكند خب بالأخره انسان آزاد هست؛ ولي سم و عسل براي او يكسان نيست آتش و آب براي او يكسان نيست غذاهاي مسموم و غذاهاي سالم براي او يكسان نيست هر روشي براي او يكسان باشد اين چنين همه روشها يكسان باشد نيست پس حريت او برابر با هويت اوست هويت او در نظام هستي محدود است اين از لطايف بيانات سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) است كه تكوينش چه طور است تشريعش چه طور است قهراً انسان در مقام هويت چون محدود است آزادي دارد كه به اندازه خود اوست بالأخره آزادي يك لباس زيباست اين لباس زيبا براي اندام معتدل است اگر خياطي لباس زيبايي بدوزد كه بزرگتر باشد يا كوچكتر باشد اين براي او برازنده نيست اگر هويت انسان مشخص است چيست حريت او هم جامهاي است برابر اين هويت اين تحليل بسيار جامعي است كه ايشان فرمود خب فرمودند انبيا هم آمدند كاملا خياطگونه اين لباس را بريدند هم به بدن خودشان هم به بدن ديگران به ديگران گفتند ببينيد ما آن لباسي كه براي شما بريديم به همان سبك براي خودمان بريديم اين چنين نيست كه شما را زير تدبير خودمان قرار بدهيم ما خودمان بشويم مافوق قانون اين چنين نيست پس طبق اين دو اصل حريت انسان محدود به هويت اوست و چون هويت او محدود است همه چيز براي او خوب نيست چه اينكه همه چيز براي او زيانبار نيست بايد مرزبندي بشود چه چيز خوب است چه چيز خوب نيست پس او در نظام تكوين به اندازه هويت خود سهمي از حريت دارد برابر اين نتيجه كه از آن دو عنصر گرفته شده يك اصل سوم يا چهارمي هم احيا ميشود و آن اين است كه آنچه كه در نظام تكوين ميگذرد و اين حريت او را تحديد ميكند؛ يعني برابر هويت او جامه حريت ميدوزد و ميپوشاند آن به نام عدل تكويني است كه ﴿بالعدل قامت السموات والارض﴾ و خداي سبحان قائم بالقسط است اين است كه ميگويند آزادي انسان در نظام تكوين به عدالت محدود است؛ يعني عدل تكويني. اصل چهارم يا پنجم اين است كه همان جامه تكوين و زبان تكوين وقتي به صورت قانون درميآيد ميشود تشريع. قانونگذارهاي بشري چون از كنه هويت انسان بي خبرند از يك سو از كنه اشياي عالم مستحضر نيستند از سوي ديگر از پيوند عالم و آدم رابطه انسان و جهان بي خبرند از سوي سوم با سه مجهول دارند قانونگذاري ميكنند اين است كه نه به درد ديگران ميخورد و نه قابل اعتماد است و روزانه فسخ و مسخ و رسخ ميشود؛ ولي ذات اقدس إلاه هم از كنه انسان مستحضر است ﴿الا يعلم من خلق﴾[4] هم از كنه جهان باخبر است ﴿الا يعلم من خلق﴾[5] هم از پيوند عالم و آدم مستحضر است ﴿الا يعلم ما خلق﴾ و مانند آن او قانوني كه در نظام تكوين است به صورت تشريع بيان ميكند ميفرمايد چه حلال است چه حرام چه صحيح است چه باطل چه صدق است چه كذب چه نافع است چه ضار چه حسن است چه قبيح اين ميشود شريعت آن ميشود طبيعت اين شريعت سخنگوي آن طبيعت است اگر نظام طبيعت بخواهد به حرف در بيايد ميشود قرآن و اگر قرآن به صورت تكوين جلوه كند ميشود مجموعه نظام خلقت خب اين معنا را ذات اقدس إلاه در درجه اول به انبيا فرمود و فهماند انبيا پذيرفتند و عمل كردند بعد رسالت يافتند كه به جامعه منتقل كنند انبيا وقتي كه آمدند فرمودند ما اينگونه از رژيمهاي ارباب و رعيتي را كه شما برميداريد ما كه از قبل برداشتيم يك نوع يك رژيم ارباب و رعيتي است كه ديگران دارند و ما آمديم او را هم برداريم اين رژيم ارباب و رعيتي مالي را خيليها ميفهمند كه چيز بدي است و اين را بايد بردارند اما ما آمديم كه يك رژيم ديگري را برداريم و آن اين است كه فكر هيچ كسي ارباب فكر ديگري نيست حتي فكر ما ما نيامدهايم به شما بگوييم مطيع ما باشيد ما آمدهايم به شما بگوييم با هم مطيع خدا باشيم ما اين راه را خوب بلديم به ما راهنمايي كردند به ما القا كردند ما اين راه را رفتيم داريم ميرويم بهره صحيحي ميبريم و پيشواي شماييم شما هم به دنبال ما بياييد راه را ما درست نكرديم هدف را ما درست نكرديم ما موظفيم اين راه را برويم به شما بگوييم همراه ما بياييد ﴿فاولئك مع النبيين الذين أنعم الله عليهم من والصديقين والشهداء والصالحين و حسن اولئك رفيقا﴾[6] اينها براي ما رفقاي خوبياند گرچه ائمهاند گرچه انبيايند اما اينها مطاع نيستند اينها مطيع نيستند اينها همراهند نه مطاع ما فقط حرف اينها را گوش ميدهيم در اينكه همراه اينها برويم اينها ميگويند راه اين است ميگوييم چشم ميگويند به دنبال ما بياييد ميگوييم چشم ميگويند ما همراه شماييم ميگوييم چشم اما آنها نميگويند ما راه آورديم نميگويند ما هدف آورديم ميگويند راه را خدا آورد هدف را خدا تعيين كرد ما موظفيم اين راه را طي كنيم راه خوبي است شما هم همراه ما بياييد خب هرگز انبياء نيامدند كه مردم را به خود دعوت كنند اگر كسي مردم را به خود دعوت كند اين يك رژيم ارباب و رعيتي فرهنگ فكري است كه ذلتبارتر از آن مسائل مالي است اين را صريحاً انبياء آمدند نفي كردند و ابلاغ كردند كه هيچ كسي ربّ فكري و فرهنگي ديگري نيست تنها كسي كه حاكم است ذات اقدس إلاه است و خداي سبحان به ما خيلي بها داد گرچه در بخشهايي از آيات قرآن فرمود از پيغمبر تبعيت كنيد از اولوالامر تبعيت كنيد اما آن جاي حساس آن عنصر محوري را بازگو كرد فرمود ﴿واتبعوا النور الذي انزل معه﴾[7] گرچه من گفتم ﴿اطيعوا الله و اطيعوا الرسول﴾[8] اما او حرفي ندارد او يك نوري دارد در دست او خودش تابع آن نور است شما هم تابع آن نور باشيد نه واتبعواه ﴿واتبعوا النور الذي انزل معه﴾[9] لذا وقتي سخن از مطاع بودن حقيقي است و هدايت انبياست ميفرمايد ﴿و انك لتهدي الي صراط مستقيم﴾[10] تو مردم را به راه دعوت ميكني نه به مقصد برساني مقصد را من خلق كردم راه را من خلق كردم تو ماموري كه مردم را به راه هدايت كني بعد هم فرمود تنها كسي كه تصميم نهايي ميگيرد خداست وقتي خداي سبحان بالذات و الاصاله حكم كرده است و انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين حكم را يافتند به مردم ابلاغ كردند ديگر كسي حق اختيار ندارد حالا شما يك سيري از دور روي اين آيات قرآني بكنيد تا معلوم بشود كه محور آزادي انسان در قرآن كجاست كه گاهي اينها ميگويند قرآن بشر را آزاد گذاشته بله بشر را آزاد گذاشته در برابر بشر، نه در برابر خالق بشر اگر فرمود ﴿لا اكراه في الدين﴾[11] ؛ يعني تبعاً بشر آزاد خلق شده است زيرا اگر آزاد خلق نميشد كمال در او نبود اگر او مجبور بود اطاعت كند يا مجبور بود معصيت كند كمالي نيست يا قبحي نيست او آزاد است تا آزادانه راه صحيح يا باطل را انتخاب بكند فرمود اين آزادي طبيعي اوست كه او خلق شده است قدرت انتخاب دارد؛ اما چه را بايد انتخاب بكند ما با عقل از درون با فطرت از درون با وحي و الهام از بيرون او را راهنمايي كرديم كه همه چيز برايت خوب نيست تو يك هويت محدودي داري يك، حريتت هم برابر اين هويت در تنگناست دو، اين چنين نيست كه هر جا بتواني بروي شما اگر يك جايي رفتي ﴿و كانما خرَّ من السماء فتخطفه الطير او تهوي به الريح في مكان سحيق﴾[12] خب حالا يك كسي خود را از درون هواپيما به بيرون پرت بكند به عنوان اينكه من آزادم فرمود ﴿من يشرك بالله فكانما خرَّ من السماء فتخطفه الطير او تهوي به الريح في مكان سحيق﴾ اينكه نميتواند بين الارض والسماء معلق بماند يا كركسها در همان بالا او را ميربايند يا تند باد او را به ته دره پرت ميكند ﴿فتخطفه الطير أو تهوي به الريح في مكان سحيق﴾ پس همه چيز براي انسان محدود الهويه روا نيست؛ چون اين چنين است خداي سبحان ملاكها را مصالح را مفاسد را حق و باطل را بازگو كرده به صورت شريعت درآورده و به انبيا هم فرمود شما قبل از ديگران اين مطالب را بفهميد و عمل بكنيد بعد ديگران را به اين فرا بخوانيد.
در سورهٴ مباركهٴ آلعمران اين دو آيه قبلاً گذشت كه انبياء فرمودند ما نيامديم رژيم ارباب و رعيتي فرهنگي فكري و مانند آن راه بيندازيم ما آمديم كه با هم سفر كنيم همسفران هم باشيم. در سورهٴ مباركهٴ آل عمران دو آيه است كه ناظر به اين بخش است يكي آيه 64 سورهٴ مباركهٴ آل عمران است كه فرمود ﴿قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لانشرك به شيئاً ولايتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله﴾ اين همان رژيم ارباب و رعيتي فرهنگي فكري و مانند آن است وگرنه مسائل مالي كه نبود رژيم ارباب و رعيتي مالي باشد كه ﴿فان تولوا فقولوا اشهدوا بأنا مسلمون﴾ در همان سورهٴ مباركهٴ آل عمران آيه 79 به اين صورت بيان شده ﴿ما كان لبشرٍ﴾ هيچ بشري از نبي و وصي نبي (عليهم السلام) ﴿ان يؤتيَهُ الله الكتاب والحكم والنبوة ثم يقول للناس كونوا عباداً لي من دون الله﴾ هيچ كسي اين سمت را ندارد كه ذات اقدس إلاه به او حكم بدهد كتاب بدهد نبوت بدهد امامت بدهد ولايت بدهد خلافت بدهد رسالت بدهد به او يك سمت كليدي بدهد بعد او مردم را به خود دعوت كند بگويد هر چه من بگويم شما بگوييد چشم هيچ كسي اين كار را نميكند كه مردم را به فكر خود فرا بخواند ﴿ثم يقول للناس كونوا عباداً لي من دون الله ولكن كونوا ربانيين بما كنتم تعلِّمون الكتاب و بما كنتم تدرسون﴾[13] هم آنها عالمان رباني هستند هم عالمان رباني تربيت ميكنند به عالمي كه شديدالربط به رب باشد از يك سو، شديد التربيب نسبت به جامعه باشد از سوي ديگر، به چنين عالمي ميگويند عالم رباني فرمود انبيا آمدند شما را عالمان رباني بكنند در اثر تدريستان تعليمتان تأليفتان بشويد علماي رباني جامعه خب علماي رباني جامعه چه كار ميكنند رژيم ارباب و رعيتي فرهنگي فكري راهاندازي ميكنند يا ميگويند مردم راه خوبي است كه ما تشخيص داديم انبيا گفتند ما رفتيم آثارش را هم ديديم شما هم بياييد با هم برويم كه ولايت فقيه هم در روزهاي قبل هم ملاحظه فرموديد در همين راستاست ميگويند ما داريم ميرويم با هم برويم نه شما به دنبال من بياييد ببينيد من دارم چه كار ميكنم ما رفقاي خوبي هستيم براي شما ﴿و حسن اولئك رفيقا﴾ اگر آن جاهاي حساس شد ذات اقدس إلاه پرده برميدارد بفرمايد من نگفتم كه از اين تبعيت كنيد گفتم از آن قرآن تبعيت كنيد پيغمبر فرستادم كتاب فرستادم ﴿واتبعوا نور الذي انزل معه﴾[14] نه «واتبعواه منتها» اگر يك وقتي ميگويم ﴿و اطيعوا الله و اطيعوا الرسول﴾[15] يا اگر ميگوييم اتبعواه براي اينكه او ميداند در آن كتاب چيست از خودش نميگويد چون ﴿و ما ينطق عن الهوي﴾[16] است اگر ﴿و ما ينطق عن الهوي﴾[17] است ﴿ان هو الا وحي يوحي﴾[18] است اگر من گفتم از پيغمبر تبعيت كنيد؛ يعني از وحي تبعيت كنيد براي اينكه او ﴿و ما ينطق عن الهوي﴾[19] است پس بالاصاله خداي سبحان ميشود مطاع و مطبوع.
سؤال: ... جواب: بله براي اينكه اينها ما را به نور اصلي هدايت ميكنند لذا در بيانات نوراني حضرت امير بود در نهجالبلاغه كه فرمود من هيچچيز نميگويم مگر اينكه قبل از شما دارم عمل ميكنم همين آياتي كه اين روزها خوانديم اين بود كه وجود مبارك شعيب فرمود ﴿و ما اريد ان اخالفكم الي ما انهاكم عنه﴾[20] مردم ما يك چيزي نميگوييم كه بر خلاف آن عمل بكنيم بشويم مافوق قانون، ما پيشاپيش به آن عمل ميكنيم چيز خوبي هم هست شما هم به دنبال ما بياييد ما رفقاي خوبي هستيم براي شما ما همسفران خوبي هستيم براي شما نه راه را ما آورديم نه هدف را ما آورديم. ببينيد اگر خداي سبحان در بعضي از موارد ميفرمايد ﴿لله العزة و لرسوله وللمومنين﴾[21] براي اينكه مشخص كند ما يك اصل داريم بقيه بالتبع والعرض، در آيه ديگر فرمود ﴿العزة لله جميعا﴾ پس قهراً آنها ميشود بالعرض اگر به ديگران فرمود ﴿و اعدوا لهم مااستطعتم من قوةٍ﴾[22] يا به يحيي فرمود ﴿خذ الكتاب بقوة﴾[23] يا به ديگران فرمود ﴿و آتيناهم ملكا عظيما﴾[24] و مانند آن، در سورهٴ مباركهٴ بقره فرمود اينها برايشان روشن ميشود كه ﴿ان القوة لله جميعا﴾[25] شما يك جا پيدا نميكنيد در قرآن كريم كه يك كمالي را خداي سبحان به پيغمبري به؛ وليي به وصيي اسناد بدهد مگر اينكه در جاي ديگر همان كمال را يكجا منحصراً مال خدا ميداند اين ميشود توحيد؛ آن وقت اينها مظاهر خلقت او ميشوند توسل هم همين طور معنا دارد اگر آنها بفهمند ما كه به توسل معتقديم چه ميگوييم هرگز به توسل نقدي ندارند اينها راهنماي خوبيند وسيله خوبيند وسيله وسيله است هدف چيز ديگر است راه چيز ديگر است.
در اين دو بخش فرمود هيچ كدام از اينها استقلال ندارند در همين آيات محل بحث هم وجود مبارك شعيب فرمود ما كه نخواستيم بگوييم ما فوق قانونيم شما بايد عمل بكنيد ما عمل نكنيم اگر در سوره احزاب مثلاً فرمود كسي حق انتخاب ندارد آنچه را كه بالاصاله است در سوره قصص مشخص كرد در سورهٴ مباركهٴ احزاب آيه 36 به اين صورت آمده است اين درباره تعديل حريت است ﴿و ما كان لمومنٍ و لا مومنةٍ اذا قضي الله و رسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم﴾[26] فرمود در قبال امر خدا و پيغمبر كسي حق اختيار ندارد براي اينكه اختيار انسان اراده انسان آزادي انسان به اندازه قد خود انسان است هويت يك كسي محدود حريتش نامحدود؟ اينكه قابل قبول نيست اگر هويت ما محدود است هستي ما محدود است حريت ما هم بايد محدود باشد فرمود آنها برابر مصلحت شما حكم ميكنند وقتي خداي سبحان و پيامبرش حكمي را كردند دستوري دادند كسي حق اختيار ندارد اين با اينكه فرمود ﴿لا كره فِي الدِّين﴾ با اينكه فرمود ﴿قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر﴾[27] با اينكه فرمود ﴿انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا﴾[28] با اينكه فرمود ﴿و هديناه النجدين﴾[29] ؛ يعني انسان در فضاي تخيير در فضاي تكوين مختار است حتي عليه خودش قصد انتحار داشته باشد يك چنين آزادي را خدا به او داده است اما آن مرز صحيح و باطل را به وسيله تشريع مشخص كرده است.
در سورهٴ مباركهٴ قصص به اين صورت بيان فرمود كه اينها حق ندارند در برابر فرمان خداي سبحان مدعي آزادي باشند آيه 68 سورهٴ مباركهٴ قصص اين است ﴿و ربك يخلق ما يشاء و يختار﴾ خطاب به پيغمبر است آنجا ديگر سخن از پيغمبر نيست در سوره احزاب فرمود ﴿و ما كان لمومن و لا مومنة اذا قضي الله و رسوله أمراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم﴾[30] اينجا سؤال از خدا و پيغمبر است اما در آيه 68 سوره قصص مستقيما به وجود مبارك پيغمبر (عليه و علي آله آلاف التحية و الثّناء) خطاب ميكند فرمود﴿و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة سبحان الله و تعالي عما يشركون٭ و ربك يعلم ما تُكنُّ صدورهم و ما يعلنون﴾[31] و مانند آن خب پس اگر يك جا فرمود خدا و پيامبر بعد آن جاييكه به توحيد اصلي بايد برگردد ميفرمايد پيامبر. پس رژيم ارباب و رعيتي بالقول المطلق ممنوع است فقط خدا رب است و ما مربوب او ما بنده او و انبيا و اوليا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) راهنمايان او هستند معلم كتاب و حكمتاند مربي نفوسند كمالات را از ذات اقدس إلاه ميگيرند عمل ميكنند به ما ميرسانند و كفي بذلك فضلا؛ اما رب ما فقط خداي سبحان است و اينكه گفته ميشود «نَزِّلُونَا إن الربوبيه و قولنا في حق لما شئتم» ميتواند راجع به همين باشد پس آزادي انسان برابر هويت اوست و هويت او چون محدود است حريت او محدود است در نظام تكوين علل و عوامل او را تحديد ميكنند در نظام تشريع اوامر و نواهي او را تحديد ميكنند اين نظام تشريع كه به صورت اوامر و نواهي درميآيد اين تريبون همان علل و عوامل تكويني است؛ يعني مصالح و مفاسد تكويني وقتي به زبان شريعت و قانون درميآيد ميشود امر و نهي؛ چون اين اوامر الاهي و نواهي الاهي به استناد آن ملاكهاي واقعي است كه ذات اقدس إلاه برابر مصالح و مفاسد خفيه حكم ميكند. وجود مبارك شعيب با اين تحليل هم صحت دعوت خود را و هم صدق دعواي خود را ثابت كرد فرمود من دعوت به حق ميكنم برهانم هم اين است و من هم حليم رشيدم ﴿علي بينة من ربي﴾ هستم ﴿و رزقني منه رزقا حسنا﴾[32] است نبيم رسولم اين هم به حق من است اينها را من خوب يافتم و خوب هم عمل ميكنم و پيشاپيش شما هم عمل ميكنم. بعد از اينكه اين مسائل را وجود مبارك شعيب مشخص كرد آنها ديگر خلع صلاح شدند گفتند اين حرفهايي كه شما ميگوييد ما نميفهميم اين همان بر اساس اصالت حس و تجربه است؛ يعني كسي كه ميگويد ﴿لن نؤمن لك حتي نري الله جهرة﴾[33] يا ﴿ارنا الله جهرة﴾[34] چيزي كه قابل ديدن نيست قابل شنيدن نيست قابل حس و تجربه نيست، نيست موهوم است ابطال پذير تجربي نيست اثبات پذير تجربي نيست موهوم است بي معناست گرفتار همين حرف ميشود. در سورهٴ مباركهٴ فصلت خداي سبحان ميفرمايد اينها حرفهاي شما را نميفهمند و ميگويند ما حرفهاي شما را نميفهميم چه كسي ميگويد ما حرفهاي شما را نميفهميم؟ كسي كه در سرودن سبعه معلقه يد طولايي دارد اينها ميگويند ما حرفهاي شما را نميفهميم مادامي كه شتر است و آن تشبيب شاعرانه است و آن هجو و مدح شاعرانه است اينها سبعه معلقه ميسرايند وقتي سخن از ﴿يومنون بالغيب﴾[35] باشد ميگويند ما اين حرفها را نميفهميم براي اينكه كسي كه گرفتار حس و تجربه است ابطال پذيري او محدود است اثبات پذيري او محدود است از مسائل تجربي به معارف تجريدي سفر نكرده است ميگويد ما نميفهميم ﴿يا شعيب ما نفقه كثيراً مما تقول﴾ اعراب حجاز هم به وجود مبارك پيغمبر طبق آيه 5 سوره فصلت همين حرف را ميزدنند ﴿و قالوا قلوبنا في اكنَّةٍ مما تدعونا اليه﴾ در كنان است و بسته است اصلاً ما در جايي هستيم كه اين حرفها اصلاً نفوذ ندارد ﴿و في آذاننا وقرٌ و من بيننا و بينك حجابٌ فاعمل اننا عاملون﴾ در سورهٴ مباركهٴ نساء هم ذات اقدس إلاه فرمود اينها چرا حرف نميفهمند؟ ﴿فما لهولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا﴾[36] آن كسي كه گرفتار ابطال پذيري تجربي است اثبات پذيري تجربي است ميگويد تا چيزي كه با حس و تجربه ثابت نشود قابل باور نيست همين است، ميگويد اين حرفها محمل است بي معناست براي اينكه نه راه اثبات دارد نه راه نفي ميفرمايد شما ترازويتان محدود است ترازو تنها حس و تجربه نيست بالاتر از حس و تجربه عقل است بالاتر از عقل قلب است و بالاتر از قلب كه سلطان علوم و معارف است وحي انبياست آنها ميزانند اينها ميزان اعمالند ميزان علومند ميزان معارفند شما در همين پله اول هستي ميگويي بله ما نميفهميم ﴿و قالوا قلوبنا في اكنَّةٍ مما تدعون اليه﴾[37] اينها آنجا هم گفتند كه ﴿يا شعيب ما نفقه كثيراً مما تقول﴾ آن وقت شروع كردند به تهديد و مبارزات و دست به اسلحه بردند اينجا ديگر از اين به بعد ﴿ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حيَّ عَنْ بينة﴾[38] است.
﴿قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول﴾ اين را مردها نميگفتند ببينيد از نظر صنعت ﴿ارم ذات العماد﴾[39] بود ﴿التي لم يخلق مثلها في البلاد﴾[40] بود از نظر صنعت، كاري كردند كه هنوز اهرام مصر گفتند دومي ندارد شما در اين بعلبك و اينجا رفتيد اينها يك منارهايي دارند يك ستونهايي دارند شايد در حدود مثلاً هشت متر ده متر از دو تكه سنگ ساخته شده هر سنگي هم چهار متر طوري اين دو تكه سنگ را روي هم گذاشتند مثل اينكه دو ورق كاغذ را شما روي هم بگذاريد كه اصلاً شكافش پيدا نيست اينها از نظر صنعت اينطور بودند خب اين اهرام مصر نشان ميدهد اين جريان ارم نشان ميدهد ﴿ارم ذات العماد ٭ التي لم يخلق مثلها في البلاد﴾[41] اين آثار باستاني هم كه كشف ميشود اينطور بود اينها اينطور نبود كه نظير ديگران قصر بسازند اينها آن سلسله جبال را به قصر تبديل ميكردند ﴿و تنحتون من الجبال بيوتا فارهين﴾[42] يك وقت است يك كسي امكانات فراواني دارد در دامنه كوه قصر ميسازد اين الان هم ممكن است اما آنيكه قرآن ميگويد ميفرمايد اينها اين كار را ميكردند اينها كوه را قصر درست ميكردند؛ يعني اينقدر اين سنگها را ميتراشيدند كه اتاق پذيرايي درست ميكردند سالن سخنراني درست ميكردند وروديها درست ميكردند خروجيها درست ميكردند حمام درست ميكردند الان هم بعضي از آثارش در اين كوهها هست ﴿تنحطون﴾ نه في الجبال ﴿و تنحطون من الجبال بيوتا فارهين﴾[43] پس اينها از نظر صنعت به آنجا رسيده بودند از نظر امكانات مادي به آنجا رسيده بودند اما گرفتار حس و تجربه بودند ميگفتند ما اين حرفها را نميفهميم و در سوره فصلت فرمود اينها ميگويند ﴿قلوبنا في اكنَّةٍ مما تدعونا﴾[44] گرچه عرب حجاز آن امكانات صنعتي را نداشت؛ ولي سبعه معلقه نشانه رشد فرهنگي و رشد ادبي او بود اينها را ميتواند بفهمد اما ميدانيد سبعه معلقه در فضاي حصير نقش خوبي بافت. خدا رحمت كند مرحوم آقا شيخ عباس قمي را ايشان در شرح حال خودش در آن فوائد رضويه ميفرمايد: من در جواني علاقه به ادبيات داشتم افتادم در مقامات حريري و حميدي و اينها، شايد كم و بيش مستحضر باشيد اين مقامات حريري و حميدي بعضي فارسي است بعضي عربي اما اينها فولاد گونه نوشته شده اينطور نيست كه كسي بتواند مقامات حريري را همين طور مطالعه كند دو طرفش بايد پر از كتاب لغت باشد تا بتواند يك صفحهاش را مطالعه كند اما گفت دفعتاً بيدار شدم كه اين چه كاري است كه من دارم ميكنم من ادبيات ميخواهم منهاي معارف يا ادبيات ميخواهم مع المعارف؛ مگر اين مقامات حريري چيزي به من ياد ميدهد اين درباره سورچراني است و سفره چراني و پذيرايي كردن و ميهماني و ميهمان سرايي و چه طوري ميهماني كردن و چه قدر خوردن و چه قدر اينهاست؛ يعني گدايي؛ يعني شكم چراني، من بروم يك كتابي بخوانم كه هم ادبيات در آن باشد هم معارف لذا برگرداندم برنامههايم را از مقامات حريري به نهج البلاغه. شما ميبينيد آثار عجبه در نوشتههاي عربي مرحوم آقا شيخ عباس نيست يا خيلي كم است اين قلمهاي عربي او نفس المأمور هم نوشته نشان ميدهد كه يك عربي نويس خوبي است گفت من از ادبيات را با معارف ميطلبم نه ادبيات سبعه معلقه يك ادبيات آنچناني است كه با؛ وليمه است، نهج البلاغه يك ادبيات اين چنيني است؛ يعني با عزيمه است خود وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) آنطوري كه در غرر و درر آمده ميفرمايد بعضي از چيزها با هم جمع نميشوند «لن تجتمع الوليمة والعزيمة والفتن والفتنه» چند چيز است فرمود با هم جمع نميشوند يك كسي بخواهد محقق بشود سورچراني و ميهماني رفتن و پرخوري با تحقيق جمع نميشود اهل وليمه بودن فلان جا سور ميدهند فلان جا ميهماني است امشب فلان جا سور، فردا فلان جا سور اين بخواهد آدم بشود نيست كسي اهل عزيمت نباشد به جايي نميرسد با وليمه چراني و عزيمت رسيدن ممكن نيست پرخوري هم با فتانت جمع نميشود خب يك مقدار غذايي كه براي انسان كافي است همان را بخورد بيش از آن مقدار جلوي هوش آدم را هم ميگيرد فرمود پرخوري با فتن و زيرك بودن جمع نميشود سورچراني هم با عزم و تصميم جمع نميشود اين راه حضرت امير بود. مرحوم آقا شيخ عباس قمي آمده اين راه را طي كرده فرمود من آمدم از مقامات حريري به نهج البلاغه اينها كه ﴿قلوبنا في اكنَّةٍ مما تدعونا﴾ اينها در سبعه معلقه سرودن دست توانايي داشتند در آن بعد فصاحت و بلاغت اينها ميگويند ما حرفهاي شما را نميفهميم و خداي سبحان هم صحه گذاشته بود اينها كه بله حرفها را نميفهمند ﴿فما لهولاء القوم لايكادون يفقهون حديثا﴾[45] كسي كه در محدوده حس گرفتار است معارف عقلي را نميفهمد.
فرمود آنها از اين به بعد دست به سلاح بردند گفتند اگر قوم و قبيلهات نبود ما رجمت ميكرديم طردت ميكرديم يا سنگسارت ميكرديم و مانند آن فرمود حالا قبيله من پيش ما محترم است اما فرمان خدا محترم نيست ﴿يا قوم ارهطي اعزٌّ عليكم من الله واتخذتموه وراءَكم ظهرياً﴾؛ يعني خداي سبحان را فرمان خدا را دستور خدا را پشت سر گذاشتيد حالا چسبيديد به قبيلهگرايي و قوم گرايي و نظام قبيلگي، اين براي شما محترم شد ﴿ان ربي بما تعملون محيط﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»