83/07/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 88 تا 91
﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ﴾ ﴿وَ يَا قَوْمِ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَ مَا قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ﴾ ﴿وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ﴾ ﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفاً وَ لَوْ لاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَ مَا أَنْتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ﴾
بعد از اينكه وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) دعوت به توحيد عبادي را تبيين كرد، دعوت به عدل اقتصادي را تبيين كرد، از نقص در كيل و وزن نهي كرد، امر به وفا به كيل و وزن كرد و بهطور جامع و كلي فرمود در هيچ چيزي حق كسي را كم نكنيد آنها چند حرف زدند؛ دستآويز آنها از يك سو آثار باستاني اينها و ميراث فرهنگيشان بود يك و آزادي و رهايي اينها كه به عنوان حق بشر تلقي ميشد اين بود دو، و از طرفي وجود مبارك شعيب را هم ميگفتند حرف تو تكيهگاه عقلي ندارد اين عادت تو به نماز باعث شده است كه اين سنت تو اين نماز تو اين حرفها را ميزند اين حرفها را از جاي ديگر نياوردي فقط از اين عادت آوردي پس خودشان را مستند ميكردند به آن آثار باستاني، ميراث فرهنگي از يك سو و آزادي كه حق بشر است از سوي ديگر و وجود مبارك شعيب را متهم ميكردند كه حرفهاي تو قابل فهم نيست، معنادار نيست و اين حرف را برهان عقلي نميگويد از هيچ جا نشأت نميگيرد مگر همين عادتي كه به نماز كردي از همين نماز برميخيزد؛ لذا گفتند ﴿أَ صَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا﴾[1] اين نماز تو امر ميكند كه ما دست از آثار گذشتگانمان برداريم نهي از بتپرستي دليل عقلي ندارد دليل معتبر نقلي ندارد، چون عادت كردي به نماز اين نمازت اين حرف را ميزند تو هم كه آدم حليم و رشيدي نبايد حرف بيدليل بزني اين چه حرفي است كه ميزني؟ سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اصرار دارند كه ﴿إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ﴾[2] براساس استهزا و تحكم نيست براساس واقعيت است[3] ؛ يعني آنها باورشان اين بود كه وجود مبارك شعيب حليم است رشيد است و انسان حليم رشيد نبايد حرفهاي سفهي بزند؛ لذا اين نهي از پرستش بتها را به دستور نماز ميدانند ﴿أَ صَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ﴾[4] آن مفسّراني كه جمع قرائت كردند گفتند آيا نمازهاي تو ﴿أ صَلَواتُكُ تَأْمُرُكَ﴾ كه ما دست از آثار نياكانمان برداريم پس ريشه عقلي ندارد و ريشه علمي ندارد و به تعبير ايشان؛ يعني سيّدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اينها نگفتند «أن نترك آلهتنا»[5] گفتند ﴿نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا﴾ وثنيها دو گروه بودند محققينشان يك برهان داشتند مقلّدانشان هم يك دليلي، برهان محققان وثنيت كم است و در مواردي از قرآن كريم به آنها اشاره شده كه آنها به صورت قياس استثنايي ميگفتند ما خدا را قبول داريم خدا موجود است عليم مطلق است قدير مطلق است اين كار ما مرضي خداست اگر اين كار ما مرضي خدا نبود خدا ميتوانست جلوي كار ما را بگيرد ميگرفت ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ﴾[6] كه قرآن پاسخ ميدهد شما بين تكوين و تشريع خلط ميكنيد خداي سبحان تكويناً قادر است؛ ولي تشريعاً شما را امر كرده و شما را تكويناً آزاد گذاشته تا به اراده خود يكي از دوتا راه را انتخاب كنيد ولي تشريعاً راه را مشخص كرده است اگر خداي سبحان جلوي شما را باز گذاشته اين بگير و ببندِ قيامت چيست؟ ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ﴾[7] اين بگير و ببندها با ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[8] جور در نميآيد با ﴿فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[9] جور در نميآيد. در نظام تكوين دست همه را باز گذاشت فرمود راه باز است چاه باز است هر راهي را خواستيد برويد، برويد؛ ولي در نظام تشريع من شما را هدايت ميكنم با دليل عقلي با دليل نقلي كه بيراهه نرويد پايانش عذاب است دوزخ است و مانند آن. وثنيهاي اهل تحقيق مبتلا بودند به خلط بين تشريع و تكوين؛ لذا قرآن كريم استدلال آنها را ذكر ميكند و رد ميكند در جاي خودش، اما غالب اين وثنيها اينها همان توده اهل تقليد بودند اينها ميگفتند ﴿نَعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا ﴾[10] ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ﴾[11] و مانند آن، اين آثار باستاني ماست، آثار فرهنگي ماست، ميراث فرهنگي ماست نياكان ما ساليان متمادي اينها را عبادت كردند براي ما حجت است. در اين گروه سيّدنا الاستاد ميفرمايد اينها نگفتند «أصلاتك او صلواتك تامرك ان نترك آلهتنا» گفتند ﴿أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا﴾ كه به دليل هم اشاره شده باشد از اينها اگر سؤال كنيد كه چرا اين بتها را ميپرستيد ميگويند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ﴾، چون نياكان ما ميپرستند، دليل بتپرستي اين مقلّدان همان اثر باستاني و اينها است؛ لذا اين دليل را كه حد وسط است در اينجا ذكر كردند ﴿أَ صَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا﴾ اين ريشه عقلي ندارد كه ما دست از آثار باستاني بايد برداريم از آثار نياكانمان برداريم ميماند مسئله مال، كمفروشي و بخس در مكيال و ميزان اين با آزادي ما مخالف است شما چرا ما را نهي ميكني اين مال ماست هر طوري ميخواهيم بفروشيم هر قدر ميخواهيم بدهيم و اينكه جلوي آزادي ما را ميگيري مطابق با عقل نيست همين عادتي كه كردي به نماز اين نماز جلوي آزادي ما را ميگيرد؛ يعني اين هم كار مهملي است تو كه آدم حليم و رشيدي، آخر چرا جلوي آزادي ما را ميگيري؟ ﴿أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ﴾ مال كه براي ماست آزادي هم كه حق ماست همين حرفي كه امروز ميزنند ميبينيد از باب ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[12] اين متاخران كالمتقدميناند آن متقدمان كالمتأخريناند اينها دليلشان آثار باستاني و آزادي است شما ببينيد همان حرفي كه متاسفانه در مراسم چهارشنبهسوري و سيزده به در دارند حالا سيزده به در كمكم دارد يك صبغه خوبي پيدا ميكند به عنوان روز طبيعت ديگر آن آثار تلخش را كمكم ـ انشاءالله ـ از دست ميدهد؛ ولي اين مراسم چهارشنبهسوري همچنان هست اين چهارشنبهسوري را اينها به عنوان اينكه آثار گذشتگان است انجام ميدهند دليلي بر قداست آن نيست هم از آن طرف از آزادي دم ميزنند هم از اين طرف از آثار باستاني سخن ميگويند همين حرفي كه در جاهليت كهن بود ﴿أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ﴾ بعد اينها براي آزادي يك حدّي قائلاند ميگويند تنها چيزي كه آزادي را محدود ميكند عدالت است بسيار خب ما هم ميپذريم «اما العدالة ما هي»؟ عدالت را چه كسي بايد تبيين كند؟ تنها چيزي كه چهارچوب عدالت را معين ميكند شريعت است، مگر عدالت بدون شريعت حد و مرزي دارد؟ مگر عدالت وحي است؟ عدالت قانون است يا عدالت قانون صاحب وحي است؟ چه كسي بايد بگويد چه چيزي عدل است؟ چه كسي بايد بگويد چه چيزي ظلم است؟ مرز افراد را حدود اشخاص و اشيا را چه كسي بايد معين كند؟ عدل؛ يعني انسان از حد خود تجاوز نكند به حد ديگري نرسد اين معناي عدل است و سخني است حق، اما حدود اشيا چيست؟ حدود اشخاص چيست؟ حدود قبايل چيست؟ حدود كشورها و نژادها چيست؟ اين را چه كسي بايد معين كند؟ جز خالق عالم و آدم؟ اينها هم به آزادي تمسك ميكردند و هم به آثار باستاني. در بحث ديروز اشاره شد اين حرفهايي كه مبتلايان به «اصالة الحس و التجربه» دارند ميگويند اگر چيزي قابل حس و تجربه نبود در كالبدشكافي نبود در تالار تشريح نميآيد در آزمايشگاه نميآيد اين مهمل و بيمعناست براي اينكه نه ما ميتوانيم ثابت كنيم و نه ميتوانيم منتفي بدانيم. چيزي را كه نه ميشود ثابت كرد و نه ميشود نفي كرد اين مهمل و بيمعناست. ميگويند چيزي معنادار است كه اثباتپذير باشد و ابطالپذير باشد، حالا شما بياييد درباره ازليت عالم سخن بگوييد اين ميشود مهمل و بيمعنا براي اينكه نه دليل داريد که ازليت عالم را ثابت كنيد و نه ميتوانيد انقطاع عالم را، بهشت و جهنم هم ـ معاذ الله ـ همينطور است نه ميتوانيد ثابت كنيد هست و نه ميتوانيد ثابت بكنيد نيست كسي كه وحي را مراحل تجريدي را و امثال ذلك را نميپذيرد و معيار معرفتي او هم «اصالة الحس و التجربه» است معارف اسماي حسنا را، غيب گذشته را، غيب آينده را مهمل ميداند و ميگويد اينها بيمعناست؛ همين حرف را هم قوم شعيب به شعيب ميگفتند، ميگفتند ما اين حرفها را نميفهميم؛ يعني اين حرفها قابل فهم نيست درحالي كه انبيا(عليهم السلام) به زبان مردمشان حرف ميزدند ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾[13] و اينها هم انبيا بودند كه با بيان حق مسئله را روشن ميكردند اينطور نبود كه به زبان ديگر حرف بزنند با فرهنگ ديگر و ادبيات ديگر حرف بزنند با ادبيات مردم با فرهنگ مردم با اصطلاحات مردم با آنها سخن ميگفتند اينها ميگفتند ما اين حرفها را نميفهميم، چون مبناي آنها حس و تجربه بود.
سؤال: ...
جواب: بله، ميگفتند كه اين كار سفيهانه است تو كه آدم حليم و رشيدي يك عادتي كردي برميخيزي مينشيني يك چيزهايي هم ميگويي که اسمش را ميگفتند نماز، چون صلات در همه اديان بود چه اينكه وجود مبارك حضرت عيسي دارد ﴿وَ أَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَ الزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيّاً﴾[14] و مانند آن، از آن فهميدند كه اين اسمش نماز است آنها به زبان همان مديني تعبيري ميكردند كه ترجمه عربياش ميشود نماز، از شعيب سؤال ميكردند اين چيست ميفرمود اين نماز است و من ميخوانم شما بايد همين كار را كنيد اينها پر نمازي شعيب (سلام الله عليه) شما ميببينيد آنهايي كه قرائت جمع دارند ميگويند ﴿أصَلَواتُكَ﴾ براساس همين جهت است ميدانند كه او «كثير الصلاة» است به شعيب گفتند تو كار رسميات نماز است به ما ميگويي دست از آثار باستاني برداريم يك، در اموالمان آزاد نباشيم دو، اين حرفها حرفهاي سفهي است تو كه آدم حليم و رشيدي اين حرفها را نه عقل ميگويد نه وحي، وحي هم كه در كار نيست ـ معاذ الله ـ همين عادتي كه تو داري به نام نماز از همين نماز برخواسته است.
سؤال: ...
جواب: عادت شخصي او را كه زير سؤال بردن ندارد كه هر كاري شخصي است او دارد ميكند، اما نسبت به ما نبايد كار داشته باشي، اين نماز تو هر كاري نسبت به خودت ميخواهد كند، كند تو آزادي، اما درباره ما چرا تصميمگيري ميكني؟ پس نسبت به پرستش نياكان به عنوان اثر باستاني بود، درباره اموال ميگفتند اين آزادي است شما چرا جلوي آزادي ما را ميگيري؟ يعني كم فروشي را آزداي ميدانستند بد فروشي را آزادي ميدانستند و از طرفي هم دعوت به مبدأ و معاد را هم ميگفتند كه اينها اوهام و خرافات است براي اينكه قابل اثبات نيست همان حرفهايي را كه به وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) ميگفتند كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً﴾[15] يك ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾[16] دو اين آيات نشان ميدهد كه اينها مبتلا به «اصالة الحس و التجربه» بودند ميگفتند ما تا چيزي را نبينيم باور نميكنيم خدا و قيامت و وحي و نبوت و رسالت و ملائكه و اينها كه ديدني نيست چيزي كه ديدني نيست افسانه ميشود.
سؤال: ...
جواب: نه، منظور اين است كه در مسائل اجتماعي تا حال انسان حليم و رشيد بودي، چون وجود مبارك حضرت شعيب با آن متانتي كه زندگي ميكرد حلم و رشدش براي آنها مقبول بود ميگفتند تو كه آدم عاقلي هستي آدم عاقل در مسائل معرفتي حرفي را ميزند كه قابل اثبات باشد، در مسائل آزادي حرفي را ميزند كه مخالف آزادي نباشد، در مسائل عبادي حرفي را ميزند كه مخالف با آثار باستاني نباشد، تو حرفهايت مخالف آثار باستاني است مخالف با آزادي است مخالف با معرفتشناسي است.
سؤال: ...
جواب: حرفهاي عادي كه عدل است و ظلم نكنيد و نسبت به هم خونريزي نكنيد، چون انبيا(عليهم السلام) دروغ نگوييد خونريزي نكنيد دزدي نكنيد اينها را هم ميگفتند تنها همين مسئله غيب كه نبود مسائل اخلاقي و اجتماعي كه جنبه انساني دارد هم ميفرمودند پس آنها را ميفهميدند اينها را ميگفتند ما نميفهميم.
سيّدنا الاستاد با بيان سه چهارگانه آن مسائل ميفرمايد اين ﴿إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ﴾، چون جمله اسميه است با ان است با لام است نشان ميدهد كه آنها در صدد استهزا نبودند قصدشان اين بود تو با اينكه حليم و رشيدي اين حرفها را چرا ميزني؟ البته اين ميتواند باشد يكي از وجوه است، لكن با آن حرفهاي ديگري كه اينها دارند كه ﴿مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ﴾ اين با رشد يك گوينده هماهنگ نيست انسان مهملباف كه رشيد نيست اينها ميگفتند حرفهايت معنادار نيست، الآن هم اينهايي كه گرفتار تجربه هستند آنها هم ميگويند مسائل وحي و اينها بيمعناست معنادار نيست، چون نه قابل اثبات است و نه قابل نفي.
سؤال: ...
جواب: نه، نميفهميم قابل اثبات نيست، نه اينكه ما ميفهميم و قابل اثبات نيست، ما چگونه دست از آثار باستاني برداريم؟ چگونه حرف ما مخالف با آزادي باشد؟ ما را به بهشت دعوت ميكني آخر اينها گفتند كه ﴿وَ يَا قَوْمِ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ مَا﴾ شما ما را به عذاب تهديد ميكني عذاب چيست؟ فرشتگان عذاب ميفرستند چيست؟ اينها را باور نميكردند ميگفتند فرشتهاي كه قابل ديدن نيست غيبي كه قابل اثبات نيست اينها بيمعنا ميشود.
وجود مبارك شعيب اين براهين را كه اقامه كرد آنها در جواب ماندند بعد گفتند ﴿يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ﴾ يك، حالا نوبت به آن مبارزه تنبهتن ميرسد آن بحثهاي فرهنگي محاوره فرهنگي دارد تمام ميشود تهديدات شروع ميشود.
سؤال: ...
جواب: نه، الآن مثل كارل كوپر و امثال ذلك اينهايي كه فيلسوف تجربياند ميگويند تا چيزي را ما تجربه نكنيم و نيازماييم نه نفي ميكنيم نه اثبات. منظور آن است كه اگر كسي گرفتار «اصالة الحس و التجربه» بود شما بايد دربارهٴ حدوث عالم بحث كنيد يا قِدَم عالم؟ ميگويند اينها مهملبافي است شما نه ميتوانيد براي عالم اول ثابت كنيد نه ميتوانيد بگوييد عالم اول ندارد، با چه چيزي ميخواهيد ثابت كنيد؟ به حس كه نميآيد در آزمايشگاه كه نميآيد در تالار تشريح كه نميآيد با تلسكوپ و ميكروسكوپ كه ديده نميشود با چه چيزي ميخواهي ثابت كنيد؟ از آن طرف ميخواهي بگويي بهشت هست جهنم هست روح هست برزخ هست تطاير كتب هست سؤال قبر هست اينها همه مهمل است ـ معاذ الله ـ براي اينكه نه ميشود اثبات كرد و نه ميشود نفي كرد ميگويند اثباتپذير نيست ابطالپذير نيست چيزي را كه نميشود ثابت كرد نميشود باطل كرد اين ميشود مهمل. اگر كسي گرفتار تجربه محض بود حرفش همين است، اما اگر كسي هم اصول معتبر تجربي را پذيرفت هم بالاتر از آن اصول معتبر تجريدي را پذيرفت هم ثابت كرد كه اصول تجربي بدون تكيه به اصول تجريدي اصلاً قابل اثبات نيست آنوقت دستش پر است. هرگز ممكن نيست ما بدون آن اصول تجريدي اصل تناقض و مانند آن بتوانيم اصول تجربي را هم ثابت كنيم آنوقت اين حرفهايش ميشود معنادار. خداي سبحان ميفرمايد به اينكه اينها چرا نميفهمند ما كه حرفهاي برهاني داريم ﴿فَمَا لِهٰؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾[17] ما دربارهٴ جبر درباره تفويض درباره قضا و قدر درباره «من الله» درباره «من عند الله» مطالب برهاني ارائه كرديم اينها چرا نميفهمند؟ ﴿فَمَا لِهٰؤُلاَءِ الْقَوْمِ﴾ اين قوم ﴿لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾ اينها اصلاً چيز نميفهمند اينها ميگويند ﴿مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ﴾ براي اينكه ابزار اينها حس و تجربه است، وحي ميگويد حس و تجربه گوشهاي از معرفتشناسي است بالاترش براهين عقلي است ﴿أَ فَلاَ يَعْقِلُونَ﴾[18] سلطان همه اين معارف وحي و الهام است ﴿فَمَا لِهٰؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾.
سؤال: ...
جواب: بله، آن هم براساس آثار باستانيشان بود پدرانشان گفته بودند ميپذيرفتند، ميگفتند اين بتها ما را به الله ميرساند اينها هم خيال ميكردند «الله» يك موجودي است مثل خيلي از مجسمهها كه اينها ميگفتند شبهاي جمعه خدا ـ معاذ الله ـ از عرش پايين ميآيد نازل ميشود به سماء دنيا و مانند آن، بعد هم تحقيق در اين زمينه را هم بدعت ميپنداشتند و اين بتها را هم خيال ميكردند ميروند پيش خدا و شفاعت ميكنند. نوبت به تهديد كه رسيد گفتند ﴿وَ إِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفاً﴾ ضعيف به سه وجهي كه در بحث ديروز گذشت ﴿وَ لَوْ لاَ رَهْطُكَ﴾ اگر قبيله تو نبود ما بيرونت ميكرديم رجم ميكرديم يا سنگسار ميكرديم بالأخره ميرانديمت ﴿وَ مَا أَنْتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ﴾ پيش ما شخص خودت عزت و حرمتي نداري، ميماند مسئله قبيلهات اگر قبيلهات نبود ما دست به اين كار ميزديم وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) اهل يك قبيله بود يك، نسبت به آن قبيله برادر قبيلي بود دو، نسبت به اعضاي خانواده خودش كه برادر نسبي بود سه، نسبت به اهل مَديَن نه برادر نسبي بود نه برادر قبيلهاي بلكه برادر اقليمي بود براي اينكه مردم مَدين قبايل فراواني داشتند يك گروه «رهط» حضرت شعيب بودند بقيه نه اعضاي خانواده او بودند نه ارحام او بودند نه هم قبيله او مع ذلك تعبير به «اخ» شده كه فرمود ﴿وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً﴾[19] اين همان اخوت انساني است كه در قرآن مسلمان با كافر برادر انساني است.
سؤال: ...
جواب: بله، اينها يك «رهط» دروني است اما كلّاً به آن اصل كه برسند ممكن است به حضرت آدم هم برسند از يكجا باشند؛ ولي قبيله قبيله كه ﴿إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثَى وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ﴾[20] اين قبيله قبيلهها از هم جدايند به شهادت اين آيه مردم مَديَن به حضرت شعيب ميگفتند تو مربوط به يكي از اين قبايلي اين «رهط» تو پيش ما محترم است؛ ولي تو خودت عزيز نيستي اگر اين قبيلهات نبود ما رجمت ميكرديم بقيه كه «رهط» و قبيله حضرت شعيب نبودند؛ ولي مع ذلك خداي سبحان ميفرمايد ﴿وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً﴾ مثل اينكه درباره عاد و ثمود هم فرمود ما صالح را براي آن مردم و هود را براي آن مردم، تعبير به «اخ» كردند اين اخوت انساني است نه اخوت نسبي است و نه اخوت ديني و نه اخوت قبيلگي. فرمود: ﴿وَ مَا أَنْتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ﴾ حالا بعد وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) برهان اقامه كرده است كه اين ميماند براي روزهاي بعد.
حالا، چون در آستانه نيمه شعبانيم به اين سؤالها پاسخ دهيم بعد تبركاً چند روايتي كه مربوط به «بقيةالله» است، چون در اينجا وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) فرمود: ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾[21] روايات فراواني آمده است كه وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) وقتي ظهور فرمود در كنار كعبه تكيه كرد ميفرمايد «أَنَا بَقِيَّةُ اللَّهِ يَقُولُ اللَّهُ ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾»[22] درباره قرائتها اينچنين نيست كه همه قرائتها ساختگي باشد وقتي آيه نازل ميشود يك محتوايي دارد و يك لفظ، اين يك محتواي آن يا عام است يا مطلق است كه به وسيله وحي و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) گفته ميشود كه اين مطلق قيودي دارد آن عام مخصصاتي دارد كه تخصيص عام و تقييد مطلق به وسيله روايات از راه وحي روشن ميشود اين براي محتواي آيه، لفظ آيه را چندگونه بخوانيم چگونه بخوانيم اين اگر به وسيله اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است معلوم ميشود كه با الهام به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفته شد كه اين آيه را به اين دو وجه ميتوانيد بخوانيد از هر دو وجهش هم ميتوانيد برداشت صحيح داشته باشيد آن وقت اين ديگر ساختگي نيست اگر دليل يك قرائتي روايت معتبر بود معلوم ميشود كه به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميرسد همانطوري كه محتواي آيه را حضرت با الهام مشخص ميكند و همچنين قيود و حدود و شرايط و موانع را، الفاظ را هم كه چگونه ميشود قرائت كرد و چگونه نميشود قرائت كرد بيان ميكند. ميماند بعضي از «منطقة الفراغ»ها كه اگر دليل خاصي نرسيده آنها به دليل عموم ارجاع كردهاند و مطابق با قواعد عام بود آنها را به عموم اجازه دادند كه شما اينچنين ميتوانيد قرائت كنيد. در نتيجه اگر ما دليل معتبري بر قرائت داشتيم كه «بلا واسطه» يا «مع الواسطه» به اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) رسيد اين ديگر ساختگي نيست و ميشود حجت شرعي، حالا حكم فقهياش در نماز كدام قسم قرائت جايز است اين ديگر به بحث فقهي برميگردد صِرف جواز تفسيري سند حكم فقهي قرائت در نماز نيست.
سؤال: ...
جواب: نه، فرمود قرائت او به عهده ماست همه اينها هم به ذات اقدس «اله» برميگردد، اگر اهل بيت فرمودند؛ يعني وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) از راه الهام به وسيله فرشتگان از خداي سبحان دستور دريافت كرد كه مثلاً اين را «تفقهون» بخوانيد و «يفقهون» هر دو وجه جايز است، اما اگر خودشان فرمودند اين را «اقْرَأْ كَمَا يَقْرَأُ النَّاسُ»[23] و ارجاع دادند «منطقة الفراغ» را به قوانين و قواعد ادبي آن هم «مع الواسطهٴ» اذن اينهاست اين هم البته بايد تثبيت شود حكم تفسيري آن اين است حكم فقهياش كه در نماز كدام قرائت كافي است و كدام قرائت كافي نيست را بايد بحث فقهي به عهده بگيرد.
سؤال: ...
جواب: نه، به قرائتهاي معروف است نه قواعد ادبي؛ مثال زده شد كه اگر يك «منطقة الفراغ» داشتيم آنها نظير اين را ارجاع دادند كه هماهنگ با قواعد باشد ميتوانيد بخوانيد تازه بحث تفسيري، اما درباره اذن بتپرستها كه بتپرستها مدعي مأذون بودن باشند، اين در بحثهاي قبلي هم اشاره شد حالا يك گوشهاش را تكرار ميكنيم. در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيه ٢٢ و ٢٣ اضلاع چهارگانه وثنيت را تشريح كرد، فرمود اينها كه بتپرستاند دليلشان چيست يا ميگويند از اين بتها كاري ساخته است يا ميگويند اينها كاري نميكنند ولي خدا اذن داده، بالأخره تكريم اين بتپرستش اين بت يا براي اين است كه اين كاري كرده در نظام يا خداي سبحان اجازه داده اين تقسيم اوّلي، شما وقتي به اين بتها خضوع ميكنيد و توقع تقريب و شفاعت داريد ميگوييد ﴿هٰؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا﴾[24] ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا﴾[25] اين يا براي آن است كه از اين بتها كاري ساخته است يا نه براي اينكه اينها ماذوناند. اگر كاري از اينها ساخته است اين كار از سه حال بيرون نيست يا «بالاستقلال» يك ذرّهاي را آفريدند يا با شركت واجب «شريك الباري» كاري را انجام ميدهند يا «بالاستقلال» نيست «بالاشتراك» نيست ولي «بالمظاهره» است اينها ظهيرند پشتوانهاند پشتيباناند دستيار خداي سبحاناند مثل اينكه كسي كار اصلي را دارد انجام ميدهد يك دستياري هم زيرمجموعه او به فرمان او حركت ميكند. قرآن كريم فرمود حضور اينها در صحنه خلقت اين سه حال را دارد هر سه حال هم منفي است. ميماند مسئله اذن، شما يك دليل بياوريد كه خداي سبحان اذن داده باشد اينها را شما احترام كنيد. از صدر و ساقه انبيا هر كه آمد با اينها مبارزه كرد يا با تبر مبارزه كرد يا با تيشه مبارزه كرد يا با علل و عوامل ديگر مبارزه كرد، چه كسي آخر به اينها اذن داد؟ اين چهار قسم در سورهٴ مباركهٴ سبأ آيه ٢٢ و ٢٣ به اين صورت است که فرمود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾[26] اينها ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَ لاَ فِي الْأَرْضِ﴾[27] آسمان بروي زمين بروي ﴿وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلٰهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلٰهٌ﴾[28] غير خدا احدي نقشي ندارد ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَ لاَ فِي الْأَرْضِ﴾ اين به نام استقلال ﴿وَ مَا لَهُمْ فِيهِمَا مِنْ شِرْكٍ﴾[29] كه اينها «شريكالباري» باشند در آفرينش يك ذرّه مالكيت يك ذرّه اين دو، ﴿وَ مَا لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ﴾[30] ذات اقدس «اله» اينها را به عنوان ظهير و پشتوانه و پشتيبان نگرفته اين سه، پس اينها ميشوند معزولِ محضْ، بيكاره، كاري نكردند؛ ولي خدا اذن داده ميفرمايند بله اين محال نيست، محال نيست كه كسي نه «بالاستقلال» نه «بالاشتراك» نه «بالمظاهره» كاري در عالم نكرده باشد؛ ولي خدا اذن داده باشد، بله آن سه قسم محال است، چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[31] اين چنين نيست كه يك گوشه را خدا خلق كرده باشد گوشه ديگر را ولو يك ذرّه را ديگري، بلكه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ شركت هم براي كار خدا محال است مظاهره هم براي خدايي كه ﴿عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[32] است محال است، اما قسم چهارم ممكن است، ممكن است خداي سبحان به كسي اذن بدهد كه او شفاعت كند چه اينكه به انبيا اوليا(عليهم السلام) اذن داد، اما به اينها اذن نداد؛ درباره چهارم فرمود ﴿وَ لاَ تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ﴾[33] اينها هم كه اذن ندارند، ميگوييد اذن دارند؟ در سورهٴ مباركهٴ احقاف فرمود ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هٰذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[34] آخر يك دليل بياوريد بگوييد در عهدين بود در حرف موسي بود در حرف عيسي بود در حرف ابراهيم بود در حرف نوح(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بود آخر يك دليل بياوريد كه خداي سبحان اذن داده باشد كه اين بتها را احترام كنيد پس آنكه ممكن است ثابت نشد آنها كه اصلاً محال است، بنابراين چرا اينها را ميپرستيد؟ اين خلاصه تحريم عقلي و نقلي وثنيت.
اما درباره مسئله اقتصاد يك دوتا روايت از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بخوانيم بعد جريان حضرت حجت را بيان کنيم وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وارد مدينه شدند مشكل رسمي مردم مدينه ـ چون اقتصاد دست همين يهوديها بود ـ كمفروشي و بدفروشي و گراني و رباگرفتن و اينها بود طولي نكشيد كه آيات سورهٴ مباركهٴ «مطففين» نازل شد ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَ إِذَا كَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ﴾[35] حضرت اين آيات را خواند و ترجمه كرد و تفسير كرد و اجرا كرد و صريحاً اعلام ميكرد ميگفت يا وزّان «زِنْ وَ أَرْجِح»[36] اي كسي كه ترازو در دست توست بكش و بيشتر بده که مستحب هم است اين امر محمول بر رجحان است كه انسان در موقع توزين چند گرمي يا مثقالي كمتري بيشتري افزوده عطا كند يا وزّان «زِنْ وَ أَرْجِح» همين مردم مدينه كه ـ از ابن عباس نقل شده ـ «كانوا من اخبث الناس كيلا»[37] بعد از اينكه ذات اقدس «اله» ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾ را نازل كرد «فأحسنوا الكيل بعد ذلك»[38] باز روايات ديگري در اين زمينه هست؛ از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است كه گناهان كبيره تحريم شده است يكي شرك «بالله» است يكي قتل نفس است يكي «بخس» در ميزان و كيل، كم فروشي جزء گناهان كبيره است. وجود مبارك امير المومنين(سلام الله عليه) در زمان حكومتش تازيانه دستش بود و در بازار راه ميرفت اصبغ به حضرت عرض كرد كه شما كه با تازيانه ميگردي اگر كسي كمفروشي كرد او را تنبيه كني اين كار را به من واگذار كن شما كارهاي ديگرتان را انجام دهيد اصبغ به وجود مبارك حضرت گفت كه «أَنَا أَكْفِيكَ هَذَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ»[39] من اين كار را از طرف شما انجام ميدهم «وَ اجْلِسْ فِي بَيْتِكَ» شما در خانهتان بنشينيد حضرت فرمود «مَا نَصَحْتَنِي» وظيفه شما «وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ»[40] است اين چه پيشنهادي است به من ميدهي؟ كار، كار من است و من بايد جلوي اين تورم و كم فروشي و گران فروشي را بگيرم من بروم در خانه بنشينم تازيانه را بدهم به دست تو؟ تو وظيفهات «وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ» است اينكه نصيحت نيست. افرادي هم كه مسخ شده بودند از اقوام ديگر آنها هم در اين جوامع روايي ما هست و آنچه كه تبركاً خوانده ميشود اين است كه وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) كه ظهور كردند به عنوان بقية الله(ارواحنا فداه) مطرحاند و ديگران به حضور آن حضرت به عنوان «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ»[41] عرض ارادت ميكنند از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) كسي سؤال كرد كه آيا حضرت كه ظهور كرد به او ميگويند «السلام عليك يا امير المؤمنين» فرمود نه امير المومنين لقبي بودكه ازآنِ وجود مبارك حضرت علي(سلام الله عليه) بود گفت كه «جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ يُسَلَّمُ عَلَيْهِ» وقتي حضرت(سلام الله عليه) ظهور كرد پس چگونه و با چه لقبي عرض ادب ميكنند؟ فرمود: «يَقُولُونَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ» بعد اين آيه «ثُمَّ قَرَأَ ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾» را قرائت كردند و اين «بقية الله» لقب عام است كه غالب ائمه(عليهم السلام) در فرصتهايي به همين استدلال كردند، در جريان مسافرت وجود مبارك امام باقر اينطور بود، در جريان ميلاد وجود مبارك امام رضا اينطور بود كه گفتند اين «بقية الله» است.
«و الحمد لله رب العالمين»