درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/07/07

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 91 تا 93

 

﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَ صَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ﴾ ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ﴾ ﴿وَ يَا قَوْمِ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَ مَا قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ﴾ ﴿وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ﴾ ﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفاً وَ لَوْ لاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَ مَا أَنْتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ﴾

 

وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) در فضايي مسئوليت هدايت و نبوت و رسالت را داشت كه مردم آن منطقه از نظر مسئله اعتقادي گرفتار شرك بودند و بت‌پرست از نظر مسائل معرفتي گرفتار «اصالة الحس و التجربه» بودند آن براهين تجريدي و عقلي را درك نمي‌كردند و باور نداشتند، از نظر مسائل اقتصادي و مالي مبتلا به كم فروشي بودند، از نظر مسائل اجتماعي مبتلا به قوم‌گرايي و قبيله‌گرايي و امثال اينها بودند اينها بيماري‌هاي مردم مدين بود كه مشابه اين بيماري در صدر اسلام هم دامن‌گير عده‌اي شده بود در ساقه اسلام هم دامن‌گير عده‌اي است. وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) كه وقتي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نام حضرت شعيب را مي‌بردند مي‌فرمودند «خَطِيبُ‌ الآنبِيَاءِ»[1] است اين تعبير كه در روايات از وجود مبارك رسول گرامي رسيده است براي آن است كه او هم خوب حرف مي‌زد هم حرف خوب مي‌زد هم فصيحانه سخن مي‌گفت هم مستدل حرف مي‌زد و حرف‌هاي استدلالي ايشان هم به صورت شفاف در قرآن كريم آمده. اينكه آنها مي‌گفتند ما خيلي از حرف‌هاي شما را نمي‌فهميم براي اينكه گرفتار حِس و تجربه بودند كساني كه در بخش معرفتي مبتلا به حِس و تجربه‌اند براهين تجريدي و عقلي را درك نمي‌كنند نشانه‌اش همان حرف درباريان مصر بود. بعد از اينكه وجود مبارك شعيب مسائل اعتقادي را مطرح كرد و مشكل اجتماعي و مالي آنها را طرح كرد آنها گفتند اين حرف‌ها را شما از كجا مي‌زنيد؟ شما به يك امري عادت كرديد و آن نماز است اين نماز تو اين عادت تو اين سيره تو باعث پيدايش اين حرف‌هاست و اين هم يك كار عاقلانه‌اي نيست از اين كار كه دست‌برداري ديگر ما را هم رها مي‌كني وجود مبارك شعيب فرمود اين كار را كسي به من گفت كه همان كاري را كه نهي مي‌كند او را هم به من گفت اين كار مستقلاً به من نمي‌گويد كه من شما را به اعتقاد و اقتصاد سالم دعوت كنم اين كار به نام نماز است نماز عبادت معبود است آن معبود مرا پيامبر كرد، نبوت و وحي و رسالت را به من داد، ماموريت‌هاي فراواني داد كه يكي از آنها درباره اعتقاد شماست يكي از آنها درباره اقتصاد شماست يكي از آنها هم درباره مسائل ارزشي شماست يكي از آنها هم مسائل معرفتي شماست شما در اين فصول چهارگانه بيماريد و اين حرف‌ها درمان بيماري شماست ﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَ صَلوٰتُكَ﴾ اين قرائت‌هايي كه ما معمولاً داشتيم و داريم همين مفرد است، لكن در بحث‌هاي تفسيري بالأخره بايد آراي مفسران بازگو شود مفسران ما هم دو قسم‌اند بعضي‌ها نظير منهج الصادقين[2] و اينها وقتي كه به فارسي اين آيه را معنا مي‌كنند مي‌گويند آيا نمازهاي تو، اينها هم به جمع قرائت كردند و بعضي مثل ابولفتوح رازي[3] به مفرد معنا مي‌كردند آيا نماز تو، مرحوم شيخ طوسي در تبيان[4] مطلبي دارد كه همان مطلب را مرحوم طبرسي در مجمع البيان دارد آنكه مرحوم شيخ طوسي در تبيان دارد بعد مرحوم طبرسي (رضوان الله عليهما) در مجمع البيان[5] دارد اين است كه اهل كوفه به استثناي ابي‌بكر كه از قاريان كوفي است به مفرد قرائت كردند «و الباقون» ساير قرّاء به جمع قرائت كردند گفتند ﴿أَ صَلوٰتُكَ﴾. كشّاف[6] آن‌طوري كه در خود تفسرش هست به صورت جمع ضبط شده است ﴿أَ صَلوٰتُكَ﴾ در پايان تفسير اين آيه دارد «و قرئ ﴿أَ صَلاَتُكَ﴾ بالتوحيد»؛ يعني مفرد هم قرائت شده است ﴿أَ صَلاَتُكَ﴾ قرائت شده است. آلوسي در روح المعاني[7] دارد اكثر قراء سبعه به جمع قرائت كرده‌اند «والجمع بين القرائتين سهل» مثلاً در اين هفت قاري معروف اكثرشان ﴿صَلوٰتُكَ﴾ قرائت كردند برخي‌ها هم مفرد قرائت كردند ما در قرائت براي اينكه احتياط كنيم جمع كنيم بين مفرد و جمع اين كار آساني است غرض آن است كه روال اكثر قاريان و مفسران بر جمع است اما آن‌طوري كه ما معمولاً مي‌خوانيم و قرائت مي‌كنيم و عادت ماست همين مفرد است مي‌گوييم ﴿أَ صَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ﴾ اين بزرگواران هم در رسم الخط گاهي براي اينها هم مشخص نشده است كه بالأخره اين را با واو بنويسند بي واو بنويسند گاهي يك واو مي‌نويسند يك الف كوچك اين‌جا جاي واو نيست اگر مفرد است همان‌طوري كه در آيه دوم سوره «مؤمنون» ﴿الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾[8] آن‌جا را بدون واو مي‌نويسيد اين‌جا را هم بي واو بنويسيد چرا حالا يك واو مي‌نويسيد يك الف كوچك كنارش مي‌گذاريد؟ مگر اين واو چند تا حركت دارد؟ يك فتحه بالاي لام گذاشتيد فتحه روي صاد كه مشخص است فتحه روي لام كه مشخص است، يك واو گذاشتيد يك الف كوچك، اين ديگر براي چيست؟ اين رسم الخطي‌ها مشكل دارند به هر تقدير آنچه كه ما خوانديم و مي‌خوانيم همين معروف است پيش ماها، اما آنچه كه آن آقايان مي‌گويند جمع است.

سؤال: امر در اين آيه مستقيم است يا غير مستقيم است؟

جواب: نه، واقعاً مستقيماً امر مي‌كند و نماز نهي مي‌كند، حالا برسيم به اين امر و نهي صلات كه ديروز هم اشاره شد. منظور آن است كه آنها چرا اين امر را به صلات اسناد دادند آنها آنچه كه مافوق صلات است كه درك نمي‌كردند كه يك مبدئي است وحي مي‌فرستد و ديني را براي هدايت مردم تنظيم مي‌كند پيامبري را به نبوت و رسالت مي‌رساند اوست كه امر مي‌كند مي‌فرمايد ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[9] و او است كه ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ وَ إِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾[10] «الله» است كه امر مي‌كند به فضيلت و نهي مي‌كند از رذيلت، اما آنها چون ماوراي اين عبادات ظاهري را نمي‌ديدند مي‌گفتند ﴿أَ صَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ﴾ ﴿تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ﴾ يعني تو را وادار مي‌كند كه دستور بدهي كه ما دست از عقيده برداريم نه اينكه تو را امر مي‌كند كه ما فلان كار را انجام دهيم، يك رابطي در وسط محذوف است.

سؤال: ...

جواب: آنها برابر همان اكثر قراء كه اين چنين شد؛ ولي معمولاً ما كه قرائت مي‌كنيم مفرد قرائت مي‌كنيم اما آنها اكثر قراء جمع قرائت مي‌كنند بحث‌هاي تفسيري هم غير از بحث‌هاي فقهي است ما بايد آراي غالب مفسران را بازگو كنيم حرف‌هاي شيعه و سني مشخص شود، البته يك قرائتي كه حفص گفته و صحيح است كافي است.

سؤال: ... جواب: ما معمولا مفرد مي‌خوانيم يعني آنچه كه رايج است پيش ما اين‌طور است و اما اكثر قراء جمع قرائت مي‌كنند اين‌طور نيست كه غلط باشد و رسم الخط هم با جمع سازگارتر است تا با مفرد.

سؤال: ...

جواب: بله، آلوسي مي‌گويد اكثر قراء سبعه جمع قرائت كرده‌اند از ما هم مرحوم شيخ طوسي در تبيان و مرحوم طبرسي در مجمع البيان دارد اهل كوفه غير از ابي‌بكر مفرد قرائت كرده‌اند «و الباقون بالجمع» در تفسير منهج الصادقين هم مي‌بينيد كه وقتي كه تفسير مي‌كند مي‌گويد «آيا نمازهاي تو» در تفسير ابوالفتوح رازي دارد «آيا نماز تو» اين مفرد تفسير مي‌كند او جمع تفسير مي‌كند.

سؤال: ...

جواب: آن ديگر مربوط انتخاب خود شماست؛ يعني حجت كه داشته باشيد اجتهاداً يا تقليداً كافي است. ﴿أَ صَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا﴾ شما دوتا دستور را به ما مي‌دهيد يكي گفتيد ﴿اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ﴾[11] اين براي اعتقاد، يكي گفتيد ﴿وَ لاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ﴾[12] اين راجع به اقتصاد، اينها به حضرت شعيب گفتند آيا اين دوتا دستوري كه يكي مربوط به اعتقاد است و يكي مربوط به اقتصاد است اينها را از راه نماز مي‌گويي؟ ﴿أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ﴾ چرا اين حرف را مي‌زني ﴿إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ﴾ اين ﴿إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ﴾ با وجوهي تفسير شده است يكي اينكه آنها در صدد استهزا بودند چه اينك به ساير انبيا مي‌گفتند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾[13] ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[14] و مانند آن كه آنها هم مي‌فرمودند ﴿يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾[15] و مانند آن يك وقت است نه اصلاً از نظر ادبي به جاي اينكه بگويند سفيه مي‌گويند حليم، رشيد مثل اينكه به مار گزيده به ملدوق به «لديق» آن‌كه «لديق» است «ملدوق» است مار گزيده است مي‌گويند سليم «يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ»[16] يعني مثل مار‌گزيده مي‌پيچد اين‌جا سليم همان «لديق» است منتها «لديق» را سليم گفتند «بر عكس نهند نام زنگي کاکو» وجه سوم اين است كه پيش ما سفيهي اما خودت خودت را و قومت تو را ـ آنهايي كه به تو ايمان آوردند ـ حليمِ رشيد مي‌دانند نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ دخان آمده، در سوره دخان ذات اقدس الاه به جهنمي‌ها در دوزخ كه گرفتار عذاب‌اند طبق آيه ٤٩ سورهٴ مباركهٴ «دخان» مي‌فرمايد ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴾ تو پيش خودت در دنيا عزيز بودي پيش قومت كريم بودي عزتت يك عزت كاذب بود الآن اين عذاب را بچش چون عزت صادق براي خداست و پيامبر و مومنان و تو پيش قوم خودت عزيز بودي ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴾ «عندك و عند قومك» اين‌جا هم ﴿إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ﴾ «عندك و عند قومك» اين سه وجه و وجوه ديگري در بيان ﴿إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ﴾ ارائه شد. اما وجود مبارك شعيب حرف خودش را زد گفت بله من واقعاً حليمم واقعاً رشيدم برهان با من است اين نماز يكي از دستورات وحي است. ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي﴾ من مدعي نبوتم شاهد هم دارم شاهد معجزات من است قبلاً هم همين كلمه بيّنه چه در همين سوره هود چه در آيات ديگر آمده تاي بيّنه تاي تانيث نيست اين تاي مبالغه است مطلب شفاف و روشن و آفتابي را مي‌گويند بيّن وقتي بخواهند بگويند خيلي شفاف و روشن است مي‌گويند بيّنه است؛ لذا ارجاع ضمير مذكر به بيّنه جايز است بيّن و بيّنه، اگر شاهد را مي‌گويند بيّنه براي همان است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق آن مرسله معروف به آن شخص خطاب كرد و رو به آفتاب كرد فرمود: «عَلَى مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»[17] اگر خواستي در محكمه شهادت بدهي اگر مطلب براي تو آفتابي شد شهادت بده وگرنه رها كن «عَلَى مِثْلِهَا» اشاره كرد به آفتاب «فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ» اينها مي‌شود بيّنة، بالاتر از بيّن.

سؤال: ...

جواب: اينها عبادت داشتند بت‌ها را رب مي‌دانستند در همين شفاعت مستقل مي‌دانستند مي‌گفتند اينها ضارّ و نافع‌اند و شفاعت اينها به دست خود اينهاست «بالاستقلال» كسي اينها را شفيع قرار نداده است.

چه كسي اينها را مقرب قرار داد؟ مي‌گويند خودشان مقرب‌اند، چه كسي اينها را شفيع قرار داد؟ مي‌گويند خودشان شفيع‌اند، ما هم مقرّب و شفيع قائليم به نام اهل بيت (عليهم السلام) اما نمي‌گوييم اينها خودشان مقرب‌اند و خودشان شفيع‌اند، بلکه مي‌گوييم ذات اقدس «اله» اينها را شفيع قرار داد، چون خدا اينها را شفيع قرار داد خدا را بايد عبادت كرد نه اينها را.

سؤال: ...

جواب: براي اينكه قرآن كريم مي‌فرمايد يا برهان اقامه كنيد كه اينها شفيع‌اند يا دليل نقلي بياوريد ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هٰذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾[18] آخر شما چه سمتي به اينها مي‌دهيد اينها ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَ لاَ فِي الْأَرْضِ﴾[19] اگر اينها ادعاي استقلال نمي‌كردند كه قرآن برهان اقامه نمي‌كرد قرآن مي‌فرمايد آخر اينها هيچ كاره‌اند شما يك كاري در جهان نشان دهيد كه از اين بت‌ها ساخته شود اينها «لا بالاستقلال» «لا بالمشاركة» «لا بالمظاهره» نقشي در جهان هستي ندارند نه «بالاستقلال» يك ذرّه‌اي را خلق كردند و مالك آن ذره‌اند نه «شريك الواجب»‌اند در آفرينشِ يك ذره نه «ظهير الواجب»، پشتوانه واجب، پشتيبان واجب، دستيار واجب‌اند در خلقت ذره که مي‌شوند عبد محض، چرا اينها را مي‌پرستيد؟ ﴿مِنْ دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَ لاَ فِي الْأَرْضِ وَ مَا لَهُمْ فِيهِمَا مِنْ شِرْكٍ وَ مَا لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ﴾.

سؤال: ...

جواب: بله، قرآن با برهان سخن مي‌ گويد وگرنه آنها مي‌گفتند ما كه نمي‌گوييم اين‌طور، وگرنه آنها كه شب و روز در صدد نقد و مبارزه بودند مي‌گفتند ما كه اين‌گونه نمي‌گوييم ما مي‌گوييم اينها را خدا شفيع قرار داد اگر بگوييد خدا شفيع قرار داد قرآن مي‌فرمايد ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هٰذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ يا دليل نقلي يا دليل عقلي بياوريد كه اينها شفيع‌اند، آخر چه كسي به اينها اين سمت را داد؟ تك‌تك اينها را قرآن بيان كرد و رد كرد فرمود آخر اينها چه كاره‌اند؟ اما ما كه در اهل بيت مي‌گوييم، بله، مي‌گوييم ﴿لاَ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمٰنِ عَهْداً﴾[20] اينها اين‌طورند كمالات را خداي سبحان به اينها داد اينها مأمورند و به «اذن الله» بنده خدايند و پيش خدا مقرب‌اند و به اذن خدا، خدا يك عده را استثنا كرد اينها همان مستثنا هستند ﴿لاَ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمٰنِ عَهْداً﴾ و مانند آن. به هر تقدير در اين كريمه فرمود ﴿يَا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ﴾؛ يعني «اخبروني» اين نهايت تواضع در محاوره است ﴿يَا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي﴾ يك، ﴿وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾ معجزه دارم از يك طرف به من نبوت و رسالت و سِمَت رهبري داد از طرف ديگر اين رزق حَسَن بر اين نبوت و اينها تفسير شده است گرچه به رزق حلال هم تفسير شده است؛ ولي آن نقش تعيين كننده در اين احتجاج نداد جواب اين محذوف است براي اينكه در قصص ساير انبيا كه در همين سورهٴ مباركهٴ «هود» آمده اين جوابش مشخص است اين‌جا هم و حذف «ما يعلم منه جايز» آيه ٢٨ همين سورهٴ مباركهٴ «هود» اين است كه در جريان نوح(سلام الله عليه) ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوهَا وَ أَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ﴾ آن‌جا جواب مشخص است باز در همين سورهٴ مباركهٴ «هود» آيه ٦٣ به اين صورت آمده است ﴿قال يا قوم﴾ ـ اين درباره حضرت صالح است ـ ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتَانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ﴾[21] در اين موارد چون جواب ﴿أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى﴾ مشخص شد در اين قسمت محذوف است.

سؤال: ...

جواب: آنها اگر ﴿الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ﴾ را واقعاً مي‌دانستند بعد آن اعتراض بعدي را نمي‌گفتند ﴿مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ﴾ آن‌جا هم همين‌طور است؛ يعني حرف‌هايي كه مي‌زني حرف‌هاي قابل فهم نيست، اينها چه چيزي است كه مي‌گويي؟ يك آدم رشيد بالأخره حرف معقول و مقبول دارد اين حرف‌هايي كه مي‌زني قابل فهم نيست اينها چيست داري مي‌گويي؟ اين پيداست كه بالأخره يك كينه‌اي در درون داشتند اثبات اينكه واقعاً اينها به حلم و رشد حضرت شعيب بودند آسان نيست، البته محتمل است و يكي از وجوه سه‌گانه بود.

﴿إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾ پس حرف خوب مي‌زنند آدم خوبي هم هستند حرف خوب مي‌زنند براي برهان آدم خوبي هم هستند براي اينكه هرچه مي‌گويم عمل مي‌كنند اين در مقام احتجاج است اين يك جايي نيست كه «تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ»[22] بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نامه‌اي كه به دربار اموي نوشت فرمود «تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ» بله آدم خود ستايي كند چيز زشتي است خود‌ستاني كردن خوب است؛ يعني خودي را از خود گرفتند و ستاندن چيز بسيار خوبي است، اما ستودن چيز بسيار بدي است؛ ولي من در مقام احتجاجم در مقام احتجاج بالأخره بايد بگويم ما خاندانمان چه كسي است آن‌جا حضرت از خودش تعريف مي‌كند در اين‌جا وجود مبارك شعيب مي‌فرمايد من حرف‌هاي خوبي مي‌زنم آدم خوبي هم هستيم چرا گوش نمي‌دهيد؟ شما مگر چه چيزي مي‌خواهيد؟ يك قانوني مي‌خواهيد و يك قانون‌گذار و قانون‌مند و مجري خوب هر دو را من دارم دسيسه و بازي هم در كار من نيست ﴿وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ﴾ من به شما بگويم آن طرف نرويد كه خودم به آن طرف بروم؛ لذا با «الي» ذكر شده من اگر شما را از آن چاه باز مي‌دارم خودم هم از آن چاه اجتناب دارم پس هم آدم خوبي هستم هم حرف خوب دارم و مي‌خواهم شما را اصلاح كنم ﴿إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ﴾ اينها همواره چون موحّدانه سخن مي‌گويند اگر در يك كلمه‌اي مجبور شوند خودشان را مطرح كنند فوراً يك استغفاري مي‌كنند استغفار اينها همان توحيد اينهاست فرمود من آدم خوبي هستم قصد هيچ‌كاري ندارم مصلح شما هستيم ﴿مَا اسْتَطَعْتُ﴾ فوراً فرمود همه اينها توفيقات الهي است ﴿وَ مَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ﴾ اگر گفتم ﴿وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ﴾ اگر گفتم ﴿إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ﴾ همه اينها وِفقي است كه خدا تنظيم كرده است؛ يعني، قلب و جوارح مرا وِفق اين كارها كرد، اوضاع بيروني را هم وِفق اين كار كرد شده توفيق، تنها كسي كه مي‌تواند اين علل و عوامل درون و بيرون را هماهنگ كند اوست پس تنها كسي كه توفيق به دست اوست خداست منتها خداي سبحان اين توفيق را به خيلي‌ها مي‌دهد يك عده‌اي عمداً پشت سر مي‌گذارند آن تصميمي كه گاهي در انسان پيدا مي‌شود اين كلام خداست آن نيّتي كه آدم مي‌كند آن حالي كه پيدا مي‌شود اين كلام خداست بعد هم متأسفانه آدم اين را مي‌گذارد كنار، اين چنين نيست كه اگر يك حالي در آدم پيدا شد خود به خود پيدا شده باشد وسوسه كه چيز پليدي است خود به خود پيدا نمي‌شود گرايش و انابه و توبه و آن حالت الهي در يك آدم پيدا شود خود به خود پيدا شده است؟ اينها را هم فرشتگان رحمت اين كار را كرده‌اند.

سؤال: ...

جواب: محذوف است؛ يعني هرگز نمي‌توانم دست از اين كار بردارم اگر من به طاعت شما باشم ﴿مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ﴾[23] جوابش يا همان است كه در سخن نوح بود يا همان است كه در سخن صالح بود در آيه ٦٣ فرمود ﴿إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتَانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِي﴾ من اگر دست از اين حرف‌ها بردارم چه كار كنم؟ چه كسي به داد من مي‌رسد يا جوابش همان است كه در سخن نوح (سلام الله عليه) آمد.

بعد با سه چهار بار ارجاع ضمير و فعل اين سخن را ترميم كرد تكميل كرد تا شود توحيد ﴿وَ مَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ﴾ اين مواظب گفتار بودن است كه آدم مواظب حرف‌هايش باشد.

بعد هم آنها را نصيحت كرد، از اين‌جا آن بخش‌هاي معرفتي قوم مدين مشخص مي‌شود كه اينها گرفتار «اصالة الحس و التجربه»‌ هستند به چيزي دل مي‌سپارند كه ببينند مسئله غيب و تهديدات الهي و عذاب الهي و اينها برايشان روشن نيست. وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَ يَا قَوْمِ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَ مَا قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ﴾ اين حرف‌هاي انبياي گذشته براي اينها روشن بود اينها هم مرتب مي‌آمدند حرف‌هاي انبياي گذشته و اقوام گذشته را بازگو مي‌كردند مي‌فرمايد اگر با من درگير شديد شما در يك شقي من در يك شقي با من شقاق ورزيديد نفاق ورزيديد به جاي وفاق شقاق ورزيديد اين خطر هست كه عذابي كه دامن‌گير قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح شد دامن‌گير شما شود شما هم نه از نظر تاريخي و زماني از قوم لوط بعيديد نه از نظر زميني و جغرافيايي از اينها بعيديد از اوضاع قوم لوط هم كه با خبريد که چگونه معذَّب شدند ﴿وَ مَا قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ﴾ به فكر عذاب الهي باشيد و راه درمانش هم اين است كه هر وقت بخواهيد برگرديد راه باز است ﴿وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ﴾ هم استغفار شما را كه گذشته شما را مي‌بخشد تأمين مي‌كند و هم آينده شما را تأمين مي‌كند او «ودود» است مي‌گويند «وُد» بالاتر از «حب» است جزء آن مراحل نهايي است آن دوستي ناب را مي‌گويند «وُد» كه ما موظفيم نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) آن دوستي خالص را داشته باشيم ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾[24] نه ارادت چون ارادت به اينها جزء مراحل ابتدايي است حتي نه محبت اينها چون محبت جزء مراحل مياني است مودّت اينها كه بالاتر از محبت است، حالا ببينيد مشكل اينها چيست؟ و اين را كه بررسي كرديد مي‌بينيد چگونه سورهٴ مباركهٴ «مطفّفين» در اوايل ورود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مدينه نازل شده آن روز مشكل رسمي مردم مدينه كم‌فروشي و بد‌فروشي بود اين ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾[25] نازل شده بعد هم حضرت اعلام كرد فرمود: يا وزّان «زِنْ‌ وَ أَرْجِح»[26] رسماً به عنوان سخنگوي خدا اعلام كرد فرمود ‌اي كسي كه ترازو در دست توست بكش و بيشتر بده «زِنْ‌ وَ أَرْجِح» اينكه مستحب است انسان وقتي كه چيزي را مي‌فروشد يك مقدار چرب‌تر كالا را بپردازد همين است بعد اوضاع مدينه عوض شد و آن‌چنان اوضاع مدينه عوض شد كه در توزين و در مكيال كردن نه تنها اهل بخس و نقص نبودند اهل ترجيح و اضافه دادن بودند و مهمان‌دوست كه قرآن كريم سنگ تمام گذاشته درباره حيثيت مهمان دوستي مردم مدينه فرمود: ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾[27] چگونه پيغمبر اين مردم وحشي را ـ واقعاً معجزه است ـ به اين صورت درآورد؟ خيلي عظمت است كه قرآن درباره مردم يك شهري با اين جلال و شكوه حمايت كند كه اينها ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾. به اين كميته امدادي‌ها يك وقتي ما عرض مي‌كرديم كه كمك به گدا و تشكيل جشن عاطفي اين يك كار ابتدايي است شما در غالب كشورهاي كفر و كمونيستي هم همين را داريد آنها هم كميته امداد دارند جشن عاطفه دارند كمك به زير دست و مستمند يك صبغه عاطفي دارد كه هر انساني اين را دارد ولو معتقد به خدا و قيامت نباشد آنكه كميته امداد امام (رضوان الله عليه) است و همه ما هم بايد در اين جشن عاطفه‌ها شركت كنيم احترام است و نه ترحّم، بله ترحّم را همه مردم دارند آدم دلشان مي‌سوزد و كمك مي‌كنند اين مي‌شود جشن عاطفه نه جشن عقل جشن عقل آن وقتي است كه انسان بگويد خب فرقي ندارد اينكه الآن سفره ما را رنگين كرده هميشه اين‌گونه نيست طولي نمي‌كشد كه اوضاع عوض مي‌شود خيلي فرصت نيست به تعبير جناب نظامي بين نوش و نيش اين عالم خيلي فرصت نيست اگر يك عمري در اختيار آدم است يا مالي در اختيار آدم است يا قدرتي در اختيار آدم است خيلي معلوم نيست تا چه زماني بماند.

«نوش و نيش جهان كه پيش و پس است»    «در دم و در دم يكي مگس است»

اين زنبور عسل با دهنش نوش مي‌دهد با دمش نيش مي‌زند فاصله‌اش هم شايد يك سانت باشد دنيا هم همين‌طور است اين‌طور نيست كه حالا اگر كسي قدرتي داشت هميشه برايش بماند هر كسي در هر حدي، وقتي وجود مبارك پيغمبر آمد و سوره «تطفف» نازل شد و براي مردم خواندند اين را مي‌گويند كيمياگري اين عرب سوسماربخور را طوري تربيت كرد كه در ايام احرام از آهو مي‌گذشت ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[28] كم كاري نيست آن‌كه مي‌رفت به صيد سوسمار او را آن‌قدر تربيت كرد كه فرمود در حرم اين كار را نكن در احرام اين كار را نكن از آهو و تيهو بگذر غرض آن است كه آنچه كه مشكل رسمي مردم مدين بود مشكل رسمي مردم مدينه هم بود با نازل شدن سوره «مطففين» وجود مبارك حضرت اين سوره را عملاً و علناً ترجمه كرد فرمود «زِنْ‌ وَ أَرْجِح» مواظب باش كم ندهي بلكه اضافه بده بعد اوضاع مدينه برگشت. وجود مبارك شعيب حرف‌هايشان را زدند حالا مشكل معرفتي اينها را ببينيد آنها گفتند ﴿يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ﴾ درباره خدا و قيامت و بهشت و جهنم اينها حرف مي‌زني اينها براي ما قابل فهم نيست، حالا راجع به گراني و ارزاني و كم دادن و زياد دادن اينها قابل فهم است، اما خيلي از حرف‌هايت را ما نمي‌فهميم اين نظير همان حرفي است كه درباريان فرعون و مبتلايان به تفكر ماديگري به حضرت موسي مي‌گفتند، گفتند يا موسي ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾[29] اين كسي كه از نظر معرفتي گرفتار حس و تجربه است تا چيزي را نبيند باور نمي‌كند يا مي‌گويد ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً﴾[30] يا مي‌گويد ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾ بالأخره بايد ببينيم و قبول كنيم. جهنم كجاست؟ بهشت كجاست؟ وحي چيست؟ نبوت چيست؟ عصمت چيست؟ اينها حرف‌هاي قابل درك نيست ﴿مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ﴾ اين براساس «اصالة الحس و التجربه» است، اما راجع به گراني و ارزاني و كم دادن و اينها بله قابل درك است اما ﴿يُصِيبَكُمْ مِثْلُ مَا أَصَابَ﴾ خدايي هست رزق حَسَن دارد ﴿عَلَى بَيِّنَةٍ﴾ اينها قابل فهم نيست اين همان است كه امروز مي‌گويند حرف‌هاي بي‌معنا مثلاً اينكه مي‌گويند حرف معنا‌دار است يا معنا‌دار نيست اين يك اصطلاحي است درباره ادبي كه اين كلمه مهمل است يا مستعمل که آن معلوم است، اما اينها مي‌گويند شما وقتي بگوييد اگر اين كار معصيت را كنيد مثلاً زلزله مي‌آيد سيل مي‌آيد اين حرف‌ها بي معناست مهمل است سخن از ازليت و ابديت عالم كه نتواني با تجربه ـ مثل حرف‌هاي پوپر ـ نتواني آن را اثبات كني يا ابطال كني براساس اصول تجربي حرف‌هاي بي‌معناست اين حرف‌هاي قوم مدين هم همين است. ما نمي‌فهميم نه يعني ما كمبود داريم گفته‌هاي تو كمبود دارد بي‌معناست و حرف‌هاي قابل فهم نيست حرفي قابل فهم است كه انسان آن را ببيند اين مشكل معرفتي آنهاست ﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ﴾ پس حرف‌هاي بي‌معنا داري حالا نوبت به آن مبارزه مي‌رسد از نظر مبارزه هم تو تنها ضعيف هستي، چون گفتند كسي كه از نظر چشم يك مقداري مشكل داشته باشد باصره‌اش كم ديد باشد اين را مي‌گويند ضعيف يك «ضرير» دو «مكفوف» سه، اينها گفتند چون مشكل ديد داري از اين جهت ضعيفي يا نه ضعيف هستي يعني قدرت بدني نداري بر فرض در برابر ما بخواهي مقاومت كني نسبت به ما ضعيفي همين ضعف بدني ﴿وَ إِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفاً﴾ فقط مسئله قبيله و قومِ تو، حرف‌هايت كه بي‌معناست خودت هم كه ضعيفي مي‌ماند قبيله‌ات اگر قبيله و قومت نبود ما تو را رجم مي‌كرديم، پس از نظر معرفتي مشكل دارند از نظر قوم‌گرايي و قبيله‌گرايي و امثال ذلك مبتلا به اين مسئله نژادي‌اند از نظر اقتصادي هم كه گرفتار آن بيماري‌اند ﴿وَ لَوْ لاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَ مَا أَنْتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ﴾ حيثيتي هم پيش ما نداري قدرتي هم كه در تو نيست فقط مشكلت قبيله توست.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] مجمع البيان، ج5، ص287.
[2] منهج الصادقين، ج4، ص462.
[3] روض الجنان، ج10، ص318.
[4] التبيان في تفسير القرآن، ج6، ص49.
[5] مجمع البيان، ج5، ص283.
[6] الکشّاف، ج2، ص419.
[7] روح المعاني، ج6، ص313.
[8] مؤمنون/سوره23، آیه2.
[9] بقره/سوره2، آیه43.
[10] نحل/سوره16، آیه90.
[11] هود/سوره11، آیه84.
[12] هود/سوره11، آیه84.
[13] اعراف/سوره7، آیه66.
[14] اعراف/سوره7، آیه60.
[15] اعراف/سوره7، آیه67.
[16] نهج البلاغه، حکمت77.
[17] وسائل الشيعه، ج27، ص342.
[18] احقاف/سوره46، آیه4.
[19] سوره سباء، آيه 22.
[20] مریم/سوره19، آیه87.
[21] هود/سوره11، آیه28.
[22] نهج البلاغه، نامه 28.
[23] هود/سوره11، آیه30.
[24] شوری/سوره42، آیه23.
[25] مطففین/سوره83، آیه1.
[26] نهج الحق، ص510.
[27] حشر/سوره59، آیه9.
[28] مائده/سوره5، آیه95.
[29] نساء/سوره4، آیه153.
[30] بقره/سوره2، آیه55.