83/07/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 84 تا 88
﴿وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ وَ لاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ إِنِّي أَرَاكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ﴾ ﴿وَ يَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴾ ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ مَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ﴾ ﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَ صَلوٰتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ﴾ ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ﴾
جريان شعيب (سلام الله عليه) و قوم مدين در چند سوره مطرح شد يكي سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است يكي همين سوره «هود» است يكي سورهٴ مباركهٴ «شعراء» است و يكي هم سوره «عنكبوت» در غالب اين سور اول مسئله فراخواني توحيد و اعتقاد به وحدانيت حق و پرستش آن ذات اقدس «إله» است بعد پرداختن به مشكل رسمي آنها كه كم فروشي بود و منشأاش هم مال دوستي و تكاثر است بعد پرداختن به اينكه چيزي از حق مردم را كم نگذاريد و اشاره به اينكه اين كار فساد در «أرض» است و دامنگير شما هم خواهد شد. اين عصاره دعوت وجود مبارك شعيب، اعتراضي كه آنها كردند همان آن آزاديخواهي و افزونطلبي و رها بودن است كه ما يك سنت قومي داريم پيش ما محترم است و يك آزادي ميطلبيم مال، براي ماست تصميمگيري در اين اموال هم در اختيار ماست هم مال را به خود اسناد دادند و هم تصميمگيري را براي خود مستقلاً قايل شدند در فرهنگ قرآن مال براي خداست و انسان امين اوست گرچه اصل مالكيت را قرآن كريم امضاء كرده است، اما اصل مالكيت در برابر انسانها نسبت به يكديگر است نه در برابر انسان نسبت به خدا انسان نسبت به خدا امين اوست و خليفه اوست نه مالك اگر مال را خداي سبحان به اشخاص اسناد ميدهد به شخصيت حقيقي يا حقوقي ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾[1] «ماله» «اموالهم» و مانند آن، اين ناظر به آن است كه بشر هرچه كسب كرده است نسبت به بشر ديگر مالك است اصل مالكيت بر خلاف اصل كمونيستي و اشتراكي در اسلام تثبيت شده است اگر مال حلال باشد اما همين انسان نسبت به همين مال كه مالك است وقتي به خداي سبحان سنجيده شود او امين است نه مالك لذا تعبير قرآن اين است كه ﴿وَ آتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾[2] ندارد از مال خودتان دهيد فرمود اين مال كه براي خداست و فعلاً به شما عطاء كرده است دهيد شما كه مالك نيستيد. در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود ﴿وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ﴾[3] حالا يا «مستخلف» نسبت به خود يا «مستخلف» نسبت به اقوام ديگر بالأخره اين امانت است دست شما، شما خليفه گذشتگانيد يا خليفه «اللّٰه» هستيد اين چنين نيست كه مالك باشيد آنها هم در برابر اين مسئله اعتقاد موضع گرفتند هم در برابر مسائل اقتصاد در برابر مسائل اعتقادي ميگفتند اين سنت نياكان ماست چرا بايد دست برداريم؟ درباره مسائل اقتصاد ميگفتند مال براي ماست ما هم آزاديم اين آزادي به معناي رهايي در ادوار گذشته هم بود ميگفتند مال براي ماست هر تصميمي كه بگيريم آزاديم آيا نمازهاي تو آيا دين تو مكتب تو جلوي اين آزادي ما را ميخواهد بگيرد يا نه؟ سرّ اينكه وجود مبارك شعيب به مسئله اقتصادي آنها و تجاوز حقوقي آنها پرداختند و زياد هم پرداختن براي اينكه مشكل رسمي روز بود آن را هم كه مسئله اعتقاد است و اصل است مكرر ذكر فرمودند حالا آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ اعراف هست و همچنين سوره شعراء و عنكبوت بهطور اجمال مرور كنيم تا معلوم شود پيام وجود مبارك شعيب چه بود.
سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه ٨٥ اين است ﴿وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزَانَ وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَ لاَ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ اين ﴿ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ در قالب اين بحثها هست و مطلب مهم اين است كه اگر شما رو به فساد رفتيد اين فساد درب خانه شما را هم ميزند دامنگير شما هم خواهد شد شما هم فاسد خواهيد شد اين چنين نيست كه اگر كسي دست به فساد بزند زندگي او مصون بماند و همچنين در صلاح و فلاح باشد اين را بايد تشريح كرد. در غالب موارد فرمود اگر شما فاسد شديد فساد زمين را ميگيرد و شما هم كه اهل زمينيد در اين فساد غرق ميشويد چه بخواهيد چه نخواهيد طولي نميكشد كه دامنگير بچههاي شما همسران شما خواهران و برادران شما و شما خواهد شد اين ميشود فساد «في الارض» ﴿وَ لاَ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَهَا عِوَجاً وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ﴾[4] اين بخشها شبيه آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» آمده مطرح شده است منتها آنجا خيلي مجمل و مختصر، آيه ١٧٦ به بعد سوره شعراء اين است ﴿كَذَّبَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ ٭ إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لاَ تَتَّقُونَ﴾[5] اين تقوا جامع است هم تقواي اعتقادي هم تقواي عبادي و اقتصادي ﴿إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ ٭ وَ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ ٭ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لاَ تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ ٭ وَ زِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ٭ وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ٭ وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ﴾[6] تا اينجا دعوت وجود مبارك شعيب است از آن به بعد اعتراض قوم. در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» هم از قوم شعيب و پيام شعيب در آيه ٣٦ به اين صورت ياد شده است ﴿وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ٭ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ﴾[7] حالا بايد بپردازيم به اينكه چهطور اگر يك كسي كم فروشي گرانفروشي بد عهدي و مانند آن را رواج داد دامنگير خود او ميشود وقتي زمين فاسد شد اين مثل زلزله است اين ناامني مثل زلزله است ديگر ﴿لاَ تُبْقِي وَ لاَ تَذَرُ﴾[8] است اينطور نيست كه به يك كسي رحم كند با تحليل گسترش فساد اين مبنا كاملاً روشن ميشود كه آنها هم هرگز در امان نيستند. در آيه محل بحث فرمود اين مطالبي كه ما گفتيم اين ﴿خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ مَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ﴾ حفظ دو قسم است يك حفظي است در نظام شريعت يك حفظي است در نظام تكوين، حفظ در نظام تكوين در تحت دستور و تكليف رهبران إلهي نيست حالا آنها خود ولايت تكويني دارند به «اذن الله» ميتوانند تصرف كنند مطلب ديگر است در حوزه تشريع حفظ به عهده آنهاست اين همان است كه فرمود ﴿وَ الْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ﴾[9] تعليم كتاب و حكمت باعث حفظ حدود إلهي است، امر معروف و نهي از منكر باعث حفظ حدود إلهي است نهي از منكر قبل از وقوع منكر جزء حفظ حدود إلهي است قصاص و حدود و تعزيرات بعد از وقوع منكر باعث حفظ حدود إلهي است در مراحل بعدي، فرق جوهري نهي از منكر و حدّ اين است که آن امر به معروف و نهي از منكر بخشهاي ابتدايياش كه كاري به اجرا ندارد جلوي منكر را با حرف گرفتن با اعتراض گرفتن اينها وظيفه همه مردم است انزجار قلبي از يك سو دستور دادن اعتراض كردن جلوي كار بد را گرفتن فرياد كشيدن اين كار وظيفه همه مردم است، مراحل بعدي يعني سوم و چهارم زدن و مجروح كردن و بگير و ببند اين ديگر وظيفه مردم نيست وظيفه حكومت اسلامي است دو گونه زدن هست يك زدن هست براي نهي از منكر كه جلوي منكر گرفته شود اگر كسي قصد انفجار جايي را دارد قصد آزار جايي را دارد قصد تخريب جايي را دارد اين را ممكن است پليس چهار بار يا پنج بار بزند كه او دست از اين كار بردارد اين زدن نهي از منكر است «دفعاً للحرام» است كه اين كار حرام واقع نشود اين كار پليس است و مأموران نهي از منكر كه زير پوشش حكومت اسلامي كار ميكنند اگر كسي دست به جنايتي زد ميافتد در محكمه قضايي از آن به بعد اگر زدن و بستن و زنداني هست آنجا ميزنند كه چرا كردي؟ زدن دستگاه قضايي بعد از ارتكاب جرم است كه چرا كردي؟ زدن ناهيان از منكر قبل از ارتكاب جرم است كه نكن! نهي از منكر براي دفع منكر است آنچه كه به عنوان قصاص و حدود و تعزيرات دستگاه قضايي مطرح است مخصوصاً بخش حدود و تعزيرات بايد به محكمه شرع برسد با بينه يا اقرار يا سوگند و مانند آن ثابت شود از آن به بعد تنبيهش ميكنند ﴿كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾[10] كه چرا كردي؟ اگر كسي خواست دست به بزهكاري بزند ناهيان از منكر ممكن است جلويش را بگيرند چهارتا تازيانه بزنند كه نكن اين ميشود دفع گناه، كار مأموران دولت است در بخش نهي از منكر، آن كار دستگاه قضايي است در بخش قضاء براي اينكه چرا كردي؟ وجود مبارك شعيب و انبياي ديگر فرمودند: اين انحاء حفظ به عهده رهبران إلهي است يعني مردم را از جهل علمي نجات دادن مردم را از جهالت عملي نجات دادن با تعليم كتاب و حكمت با ارشاد جدال و احسن و موعظت حسناء اينها حفظ است به عهده ماست دفاع بخواهيم بكنيم جهاد بخواهيم بكنيم اينها هم به عهده ماست از اين جهت حافظيم نهي از منكر و هم چنين حدود و قصاص تعزيرات اينها در بخشهاي تشريع است حفظ به اين معنا مشمول ﴿الْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ﴾[11] است كه قبلاً در سورهٴ مباركهٴ توبه بحث شد اما دوتا حفظ است كه در رسالت مأموران إلهي نيست يكي حفظ تكويني يعني جبر ما شما را مجبور كنيم كه يك چيزي را بپذيريد چون تصميمگيري در درون انسان نهادينه ميشود يك، درون در اختيار كسي نيست دو، ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[12] جايش آنجاست ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[13] جايش آنجاست ممكن است رهبران ديني كسي را مجبور كنند ولي او منافق درميآيد نه مؤمن لذا حفظ به معناي جبر در اختيار اينها نيست و چه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» چه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه در بحث ديروز اشاره شد خداي سبحان به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد كه ﴿وَ مَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ﴾ اين يك، ديگري حفظ درباره نظام تكوين است از رخدادهاي تلخ كه اگر يك ملتي به طرف فساد حركت كرد عذاب دامنگير او ميشود در چنين شرايطي آن رهبر ديني حافظ اين ملت باشد كه عذاب نيايد ديگر در اختيار اينها نيست اين به تصميم إلهي وابسته است خداي سبحان مقرر كرده است كه اصحاب ايكه را اين چنين بگيرد ﴿فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[14] اينها را جمع كرديم ريختيم در دريا آنطور تصميم ميگيرد ﴿فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾[15] اينطور تصميم ميگيرد ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[16] اينگونه تصميم بگيرد و مانند آن.
«فتحصل» كه حفظ سه قسم است يك حفظي است در نظام شريعت با تعليم و ارشاد و دعوت به حكمت و موعظه حسناء و جدال أحسن و امر به معروف و نهي از منكر و اجراي حدود إلهي كه در نظام شريعت است انبيا حفيظ به اين معنا هستند، دو حفظ به معناي درون افراد از آلودگي كه شود جبر اين در اختيارشان نيست، سه حفظ جامعه تبهكار از عذاب إلهي اين هم نيست اينكه فرمود ﴿وَ مَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ﴾ اين را به دنباله آن اعلام خطر فرمود ﴿وَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ﴾ اگر يك چنين عذابي دامنگيرتان شد ما كه نميتوانيم شما را حفظ كنيم اين ديگر فرمان إلهي است. پاسخي كه آنها دادند اين است ﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَ صَلوٰتُكَ تَأْمُرُكَ﴾ غالب قاريان اين را به جمع خواندند مگر شاذ كه مفرد خواندند «صلاتك» لذا در ترجمه بايد نوشته شود آيا نمازهايتان نه نمازتان اين «صلوٰتي» كه اينجا به اين صورت نوشته شده با واو و الف كوچك روي آن است نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آمده به آن صورت است در سورهٴ «مؤمنون» يكجا اين صلات مفرد است يك جا صلات جمع در سورهٴ «مؤمنون» آيه دو اين است ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون ٭ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾[17] اينجا ديگر واو ندارد كه رويش يك الف باشد يعني اينها در نماز خاشعند اينجا جاي جمع هم نيست چون منظور جنس است كسي كه در نماز خاشع است ولي در همان سورهٴ «مؤمنون» آيه ٩ اين است ﴿وَ الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ﴾ اينجا جاي جمع است اينجا جاي مفرد نيست آنجا كه جاي جنس است مفرد آورده در نماز خاشعند اينجا كه مربوط به حفظ ارقام و اعداد و اوقات نماز است اينجا جاي جمع است و فرمود اينها ﴿عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ﴾ مواظب نماز صبحاند قضاء نشود مواظب نماز ظهر و عصراند دير نشود مواظب نماز مغرب و عشااند دير نشود اينجا جاي جمع است و اين جمع را هم با واو مينويسند با الف كوچك حالا البته ـ انشاء الله ـ اگر رسمالخطها عوض شد كه اين الف كوچكها الف بزرگ شد كه خواندنش براي نوجوانها آسان باشد اين يك راه خوبي است.
سؤال: ...
جواب: آن مفرد بايد هم مفرد باشد يعني در نماز اهل خشوعند آنجا جاي جمع نيست لذا آنجا را مفرد آورد ﴿الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ و اما آيه ٩ همان سوره «مؤمنون» كه راجع به ارقام و اعداد نمازهاست حفظ صلوات است نه خشوع در صلات اينجا جاي جمع است لذا آنجا فرمود ﴿وَ الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ﴾ اينجا هم وجود مبارك شعيب را گفتند چون خيلي نماز ميخواند «الصَّلَاةُ خَيْرُ مَوْضُوعٍ فَمَنْ شَاءَ اسْتَقَلَّ وَ مَنْ شَاءَ اسْتَكْثَرَ»[18] از اين جهت آنها تعبير به صلوات كردند يا علل و عوامل ديگري داشت البته به نحو شذوذ مفرد قرائت شده است، اما معروف «بين القراء» جمع است «قرئ شاذاً» ولو يك دفعه اينها معمولاً با اين كتابتها با واو مينويسند كه علامت جمع است ـ با واو كوچك و الفي كه روي واو است ـ ﴿أَ صَلوٰتُكَ﴾ آنها كه قرائت كردند ﴿أَ صَلاَتُكَ﴾ تقريباً مشهور نيست.
﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَ صَلوٰتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا﴾ اين را به عنوان همزه انكار و استهزاء و اينها آيا نمازهاي تو نميگذارد كه ما در مسائل اعتقادي تابع نياكانمان باشيم؟ يك، در مسائل تجاري اقتصادي و مالي آزاد باشيم؟ دو ﴿تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ﴾ حالا اين نكته كه چرا فرمود ﴿تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ﴾ به تو امر ميكند كه تو به ما بگويي كه ما ترك كنيم نه اينكه به تو امر ميكند كه ما ترك كنيم مأمور تويي ممتثل ماييم آيا نمازهاي تو باعث ميشود كه تو ما را امر كني كه ما اين كارها را انجام دهيم يا ما را نهي بكني از اينكه اين كارها را انجام ندهيم؟ چرا ﴿تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ﴾ فرمود اين ـ انشاءالله ـ در نوبت بعد ﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَ صَلوٰتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا﴾ آنجا وجود مبارك شعيب فرمود ﴿اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ﴾ اين راجع به توحيد اينها هم دربارهٴ شرك خودشان دفاع كردند اين راجع به آن مطلب اول كه مطلب اعتقادي است، دوم كه وجود مبارك شعيب فرمود در اموالتان سوء استفاده نكنيد «بخس» و نقص روا نداريد اينها گفتند ﴿أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ﴾ يعني ﴿أَ صَلوٰتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ﴾ اين كارهايي كه ما ميكرديم ما آزادانه در مالمان تصميم ميگرفتيم ميخواستيم زياد بگيريم يا به اندازه بگيريم ولي كم دهيم شما ميآييد جلوي ما را ميگيريد مال براي ماست ما در خريد و فروش مالمان مستقليم ﴿أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ﴾ اين ﴿إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ﴾ گرچه ميتواند لسان تعجب باشد شما با اينكه يك انسان بردباريد اهل رشد و تعقل و تدبريد چرا جلوي آزادي ما را ميگيريد؟ ولي صدر و ساقه اين بيان اينها همان استهزاست صدرش كه ﴿أَ صَلوٰتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا﴾ اين استهزاست ذيلش هم اين است چون غالباً اين تبهكاران به انبيايشان ميگفتند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[19] ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾[20] كه بسياري از اينها در نوبتهاي قبل گذشت آن انبياء ميفرمودند كه «يا قوم ما ليس بي سفاهة» يا «ما ليس بي ضلالة» آنها ديگر نميفرمودند سفيه شماييد ميفرمودند ما سفيه نيستيم ما گمراه نيستيم اين ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ را غالباً اين تبهكاران به انبياء ميگفتند روي همان آن روال غالبي اين ﴿إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ﴾ ميتواند استهزاء باشد البته در بعضي از موارد واقعيت است يعني شما سوابق خوبي داشتيد اهل حلم و رشد بوديد بردبار بوديد الآن چرا جلوي آزادي ما را ميگيريد؟ اين چه كاري است داريد ميكنيد؟ جلوي آزادي مردم را گرفتند سفيهانه است كار سفهي است همين حرفي كه امروز ميزنند ميبينيد اين يك حرف روز است از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند چهطور اين قرآن را ما هر بار ميخوانيم براي ما تازگي دارد فرمود اين «غَضُّ طَرِىٌّ»[21] است با طراوت است تازه است «يَجْرِي كَمَا يَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ»[22] شما به عدد عمرتان هر روز آفتاب را ميبينيد ديگر نميگوييد خسته شديم از بس آفتاب را ديديم يا هر شب اگر ماه را ببينيد ديگر نميگوييد ما خسته شديم از بس ماه ديديم يك چيزي نيست كه آدم را خسته كند فرمود «يَجْرِي كَمَا يَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» قرآن كريم تطبيقش روزانه است جريانش روزانه است اين «يَجْرِي كَمَا يَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» كه در روايت هست باعث يك اصطلاحي شده است كه در كتاب شريف الميزان ميگويند اين «من باب الجري»[23] است «جري» يعني تطبيق مفهوم كلي است سر جايش محفوظ است بر رخدادهاي روزها و هفتهها و ماهها و سالها در طول عصر تطبيق ميشود اين تطبيق را ميگويند «جري» فرمود «يَجْرِي كَمَا يَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» آنها از عقيده خود از يك سو، از اعتقاد از يك سو، از اقتصاد از يك سو دفاع كردند حالا وجود مبارك شعيب دارد به آنها پاسخ ميدهد فرمود ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي﴾ يك ﴿وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾ دو ﴿وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ﴾ سه ﴿إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ﴾ چهار ﴿وَ مَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ﴾ پنج و شش فرمود من موحّدانه و مستدل با شما سخن ميگويم، اولاً من بيّنه دارم از خودم كه نميگويم اينكه من ميگويم دست از عبادت بتها برداريد روش نياكانتان باطل بود من بيّنه إلهي دارم معجزه إلهي دارم حجت إلهي دارم آنها را به شما ارائه كردم ارائه ميكنم و مانند آن و من هم از يك روزيِ خوبي برخوردارم و آن نبوت است كه نبوت رزق حَسَن است رزق كريم است ﴿وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾ من از طرف آفريدگار شما پيام دارم ﴿وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً﴾ و خودم هم هر چه ميگويم اول عمل ميكنم اين چنين نيست كه من بخواهم بر شما حكومت كنم اين مكتب بر شما حكومت ميكند شما در جريان ولايت فقيه هم بارها ملاحظه فرموديد فقيه حكومت نميكند اين فقاهت است كه حكومت ميكند فقيه اگر چنانچه اين سمتهاي سهگانه را به طور رسمي دارد نظير امام (رضوان الله عليه) كه مرجع تقليد است فتوا ميدهد يا چون فقيه «جامع الشرايط» است حكم قضايي صادر ميكند يا چون ولي مسملين است حكم ولايي صادر ميكند نظير مرحوم ميرزاي شيرازي (رضوان الله عليه) در هر سه بخش خودش پيشگام است؛ يعني اگر فقيهي فتوا داد عمل به آن فتوا واجب است بر او و بر مقلدانش اينطور نيست او مستثناء باشد اگر يك حكم قضايي صادر كرد عمل به آن حكم واجب است چه بر او چه بر ديگران، نقض آن حكم حرام است چه بر او چه بر ديگران، پس او جدا نيست اگر يك حكم ولايي صادر كرد نظير مرحوم ميرزاي شيرازي(رضوان الله عليه) عمل به آن حكم واجب است چه بر او چه بر ديگران، نقض آن حكم حرام است چه بر او چه بر ديگران، اين «الرَّادُّ عَلَيْهِ كَالرَّادِّ عَلَيَّ»[24] مطلق است و اختصاصي که به ديگران ندارد اين وجوب عمل و حرمت نقض شامل حال او هم ميشود پس اين چنين نيست كه فقيه يك سمتي داشته باشد كه ديگران بايد برابر آن سمت خضوع كنند و خودش مستثناء باشد بازگشت اين تحليل به حكومت فقاهت است و ولايت فقاهت است يعني فقاهت ولايت دارد نه زيد نه امام وجود مبارك شعيب گفت ما حرف جديدي نميزنيم همان حرف كه انبياء آوردند يك و يك حرف استثنايي هم نداريم ما تافته جدا بافته نيستيم كه حالا به شما بگوييم شما عمل كنيد و خودمان عمل نكنيم ما در اين عمل پيشگاميم. همين مطلب در يكي از خطبههاي نهج البلاغه هست كه وجود مبارك حضرت امير فرمود ما هيچ وقت شما را امر نكرديم مگر اينكه قبل از شما عمل كرديم هيچ كس از شما را نهي نكرديم مگر اينكه قبل از شما تناهي كرديم پس بنابراين آن قانون دارد حكومت ميكند نه زيد ﴿وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ﴾ چيزي به شما امر كنيم خودمان آنجام ندهيم چيزي را از شما نهي كنيم خودمان ارتكاب كنيم اينطور نيست ﴿إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ﴾ من حفيظ نيستم ولي مصلحم تا آنجايي كه توان من است به ما گفتند به اندازه توانتان خدا را اتقاء كنيد ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾[25] يا ﴿اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾[26] ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾[27] به مقدار استطاعت ما داريم جامعه را اصلاح ميكنيم و اگر شما دست به فساد زديد اين چنين نيست كه ديگري راه فساد را ياد نگيرد يا ديگري بيكار باشد يك كاري هم بالأخره دست اوست يك ملت ناراضي وقتي دست به فساد بزند به طور مستقيم يا غير مستقيم اين فساد در خانه شماي متكاثر هم خواهد آمد آن وقت شما در زمين زلزله زده داريد زندگي ميكنيد قهراً آرام نيستيد اينكه فرمود ﴿وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ﴾ اين «فِي الْأَرْضِ» به اطلاقش محفوظ است اينطور نيست كه اينها كه اهل فسادند يعني كه «أرض غيركم» اگر جامعه به طرف فساد رفت درب خانه اين تبهكارها را هم ميزند دخترش پسرش همسرش هم آلوده خواهد شد آن وقت زندگي براي او هم تلخ است اينطور نيست كه اگر كسي دست به فساد بزند براي ديگران باشد او در امان باشد فساد «في الارض» كه شد دامنگير او هم ميشود لذا فرمود اين ﴿خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ﴾ ﴿إِنِّي أَرَاكُمْ بِخَيْرٍ﴾ و مانند آن ﴿إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ﴾ منتها در اين كار ما همه اين حرفها را گفتيم اما توفيق ما از ناحيه خداست ما مبدأ قابلي هستيم ابزار كاريم آنكه علل و اسباب نهفته را با مسببات وفق ميدهد موافق ميكند يعني توفيقبخش است خداست. خدا توفيق ميدهد يعني چه؟ يعني رخدادها را طرزي تنظيم ميكند كه موافق با هدف باشد وفق با او باشد خواستهها عزمها تلاشها كوششها را طرزي تنظيم ميكند كه موافق با هدف باشد چنين كاري را ميگويند توفيق، فلان شخص مؤفّق است يعني چه؟ يعني اين رخدادها طرزي تنظيم شد كه موافق با هدف او درآمد فلانكس موفق نيست يعني چه؟ يعني موانع و شرايط طرزي تنظيم شدند كه با نيلش به هدف وفق نميدهد هماهنگ نيست فرمود ما موفق هستيم و توفيق ما هم از ناحيه خداست ﴿وَ مَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ﴾ من در تمام كارها او را وكيل ميگيرم. يك كسي كه چيزي را نميداند بايد عالم را وكيل قرار دهد كسي كه چيزي را توانش را ندارد بايد قادر را وكيل خود قرار دهد ما هم گرفتار جهليم هم گرفتار عجز «فَارْحَمْ عَبْدَكَ الْجَاهِلَ»[28] اگر جاهليد بايد به عالم تكيه كنيد اگر عاجزيم بايد به قادر تكيه كنيم قادر را وكيل گرفتن عالم را وكيل گرفتن يعني بر خداي عليم قدير توكل كردن چارهاي غير از اين نيست و بازگشت ما هم به سوي اوست ما اهل انابهايم در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد: انابه را از دو راه واژهشناسي تحليل كردهاند يكي اينكه «ناب ينيب» است يكي اينكه «ناب ينوب» است «منيب» هم از «ناب ينوب» ميتواند باشد هم از «ناب ينيب»، «ناب ينوب» كه واوي است يعني اهل نوبت است اينطور نيست كه حالا يك شب نماز شب خوانده بسش باشد اين مرتب در انتظار نوبتگيري است كه چه وقت نوبتش ميآيد اين مرتب رفت و آمد دارد و اهل نوبت است امروز نوبت اوست فردا نوبت اوست. اگر «ناب ينيب» باشد يايي باشد «ناب» يعني «انقطع»، «ينيب» يعني «ينقطع»، «منيب» يعني «منقطع الي الله» البته بار اين يايي از آن واوي قويتر است من اهل انابهام هم مرتب پيشگاه خداي سبحان اهل رفت و آمدم و نوبهام نوبت نماز ظهر ميرسد نوبت نماز عصر ميرسد نوبت نماز مغرب ميرسد نوبت نماز عشاء ميرسد من در نوبتم و هم اهل انقطاعم خب يقيناً موفقم و نصيحتي هم كه ميكند اين است ميفرمايد اين چنين نيست كه خداي سبحان در همه امور بناي بر مهلت باشد كه او به عنوان «ارحم الراحمين» كار كند او بالأخره گاهي هم «وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ» است «فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ»[29] ﴿وَ يَا قَوْمِ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَ مَا قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ﴾[30] بالأخره شما با من اهل شقاقيد، اهل شقاقيد يعني چه؟ يعني ما يك جامعه واحد سالمي داشتيم شما آمديد يك درّهاي ايجاد كرديد اين جامعه را منشق كرديد دو قسم كرديد اينکه ميگويند شق جمعيت مسملين يعني همين، اين سرزمين واحد يكسان و هماهنگ را آمديد يك درّهاي در وسط آن ايجاد كرديد دو شق كرديد يكي را اين طرف يكي را آن طرف، من را در اين طرف گذاشتيد خودتان در طرف ديگر قرار گرفتيد در شق ديگر واقع شديد شديد شقاق من، در موضع من نيستيد در شق مقابليد اينها كه آن طرفند ميگويند در شقاق با اين طرفند فرمود اين شقاق با من حادثه تلخي را به همراه دارد همان حادثه تلخي كه براي قوم نوح بود براي قوم هود بود براي قوم صالح بود براي قوم لوط بود دامنگير شماست نزديكترين قومي كه حادقه تلخ به حيات آنها خاتمه داد قوم لوط بود ﴿وَ مَا قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ﴾ اين تاريخش را شما ميدانيد سرزمينش را ميدانيد اوضاعشان را ميدانيد وضع فلاكت بار آنها را هم ميدانيد اين انذار است كه با آن تبشير همراه است يك تحليل است يك تعليل است يك تبشير يك سلسله تحليلات عقلي است يك سلسله تعليلات و يك سلسله هم انذارات ﴿وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ﴾[31] راه همچنان باز است بسياري از لغزشهاي شما را خداي سبحان ميگذرد مسائل حقوقيتان را با استحلال از ديگران حل ميشود برگرديد توبه كنيد پروردگار رئوف است و مهربان، حالا آنها در جواب ميگفتند اين حرفهاي شما را ما نميفهميم كه به نوبت ديگر واگذار مي شود.
«و الحمد لله رب العالمين»