83/07/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 84 تا 86
﴿وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ وَ لاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ إِنِّي أَرَاكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ﴾ ﴿وَ يَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴾ بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ مَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ﴾
گرچه در سورهٴ مباركهٴ اعراف بخشي از قصه شعيب(سلام الله عليه) مطرح شد اما بخش ديگري كه اينجا ارائه شد با نكات خاص خود همراه است در اين دوازده آيه سورهٴ مباركهٴ هود كه مربوط به قصه شعيب(سلام الله عليه) است خلاصه برنامههاي تبليغي شعيب(سلام الله عليه) به قومش ابلاغ شد پاسخي كه قوم دادند آن هم بيان شد نظري كه وجود مبارك شعيب اعلام كرد آن هم ارائه شد جمعبندي كه سرآنجام تلخ اين قوم هست آنها هم بازگو ميشود. بخش اول كه خلاصه برنامه تبليغي وجود مبارك شعيب است كه در ديروز مطرح شد يكي دعوت به توحيد است كه دعوت همه انبياست توحيد به مراتب خاص مخصوصاً توحيد عبادي، بعد از مسئله اعتقاد و توحيد و پرستش مسئله اخلاقي جامعه مطرح است مشكلترين مسئله اخلاقي قوم شعيب در سرزمين مدين كمفروشي بود وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) اين مطلب را با چندين تأكيد تبيين كرد گاهي به صورت نهي از عيب و نقص گاهي به صورت امر به قسط و عدل، گاهي اين را معلل كرده است به مسائل اجتماعي، گاهي معلل كرده است به مسائل كلامي، گاهي هم به آن اصول كلي دعوت كرده است و گاهي هم به مسائل بينالمللي عنايت كرد كه همه اينها در اين بخشهاي اول مطرح است فرمود ﴿وَ لاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ﴾ كساني كه مبتلا به كمفروشي بودند دو مشكل داشتند يكي اينكه در موقع گرفتن زياد ميگرفتند يا مثلاً اگر زياد نميگرفتند به كمال ميگرفتند ﴿الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ﴾[1] ، اما ﴿وَ إِذَا كَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ﴾[2] موقع دادن كم ميدادند موقع گرفتند با پيمانههاي پر ميگرفتند اينها مطففاند اينها كمدهندهاند و واي هم بر اينهاست گرچه به حسب ظاهر مكيال و ميزان ناظر به مواد غذايي است نظير جو و گندم و امثال ذلك اما به قرينه آيه بعد كه فرمود ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ يك پيمانه و يك وزن عمومي هم بايد باشد اگر سخن از جو و گندم و برنج است مكيال و ميزانشان مشخص است، اما اگر سخن از عقايد است سخن از اخلاق است سخن از معارف است سخن از فقه و حقوق است اين ميزان خاصي ميطلبد. همانطوري كه در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد ميزانهاي مادي مشخص است ميزان براي كالاهاي مصرفي مشخص است ميزان براي شعر و قافيه در فن عروض مشخص است كه اين شعر به وزن فلان است و فلان قصه به اين وزن است فلان غزل به اين وزن است هوا را بخواهند بسنجند درجه دما و حرارت بدن را بخواهند بسنجند همه اينها يك ميزان خاص دارد اما حق را بخواهند بسنجند امور مجرد را بخواهند بسنجند نه از باب وزن «فاعلات فاعلات» يا «فعول فعول» است نه از باب وزن جو و گندم است نه نظير دماسنج است با هيچكدام از اين اوزان توزين نميشود چه اينكه اعمال انسان را هم بخواهند بسنجند با اين وزنها سنجيده نميشود قهراً يك ميزان ديگري ميطلبد و يك وزن جدايي تا اين موزونها را در آن ميزان با آن وزن بسنجند الان اگر كسي خواست يك ناني را بسنجد يك ترازويي لازم است كه از اين ترازو به ميزان ياد ميشود يك، يك وزن لازم است كه آن سنگ كيلو را ميگويند وزن اين دو، اين نان را در يك كفهاي ميگذارند كه با آن سنگ همسنگ باشد و هموزن باشد اين را ميگويند موزون اين سه، در هر توزيني اين سه عنصر لازم است ميزان وزن و موزون، گاهي هم ممكن است خود آن ميزان و ابزار خاصي كه دارد با يك كفه كار را حل كند نظير ميزانهايي كه تازگي اختراع شد ولي بالأخره يك وزني لازم است كه مناسب با آن موزون باشد آن موزون را با آن وزن در سايه آن ميزان ميسنجند حالا عقايد را اخلاق را معارف را احكام را مصالح و مفاسد را اينها را با كدام وزن ميسنجند؟ واحد سنجش اينها نه نظير واحد سنجش نان وگوشت است نه نظير واحد سنجش دماست و مانند آن، ما ميخواهيم اعمال اشخاص را بسنجيم عقايد اشخاص را بسنجيم اوصاف افراد را بسنجيم اين وزن خاصي دارد قهراً آن وزن يك ميزان و ترازوي مخصوصي هم دارد. در آيه هشت سورهٴ مباركهٴ اعراف مبسوطاً اين بحث گذشت كه فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَ مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولٰئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾[3] فرمود وزن در معاد حق است نه «الوزن حق» مثل اينكه بگوييم «الْمَوْتِ حَقٌّ»[4] «السَّاعَةُ حَقٌّ»[5] «الْجَنَّةَ حَقٌّ»[6] آنجا حق يعني ثابت بهشت هست جهنم هست مرگ هست صراط هست كتاب هست اين ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ است نه «و الوزن حقٌ» نه اينكه وزني هست اگر آيه اين بود كه «و الوزن حق» مثل اينكه بفرمايد «الْمَوْتِ حَقٌّ» و «المعاد حق» و «الْجَنَّةَ حَقٌّ» و «النَّارَ حَقٌّ»[7] «حقٌ»؛ يعني «ثابتٌ» همهجا با الف و لام است يعني اگر خواستيم ما عقايد را اخلاق را معارف را بسنجيم با حقيقت ميسنجيم حقيقت را در يك طرف ميگذاريم نماز اين شخص را دين اين شخص را عقيده اين شخص را معرفت و محبت او را هم در يك طرف ميگذاريم يا سبك است يا سنگين ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ اين حق در مقابل باطل است نه حق است يعني ثابت است اگر آيه به ما فرمود ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ در معارف هست در اخلاق هست در حقوق هست در فقه هست در احكام هست اينها را كه با سنگ و متر و مانند آن نميسنجند پس يك وزن عمومي دارد آن وزن عمومي حقيقت است و حقيقت و حق بودن هر چيزي هم به حسب خود اوست اگر ما يك وزن خاص داريم كه با همه اشيا قابل همسنگ شدن است در چنين شرايطي ميشود گفت ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ يعني يك وزني است كه هر چيزي را هم ميشود با آن سنجيد ـ همه اشياء را ـ با سنگ كيلو و با پارامتر و با دماسنج كه نميشود نماز و روزه را سنجيد يك چيزي است كه با آن ميسنجيم با اين اوزان خاص نميشود سنجيد كه اين آقاي محقق و پژوهشگر سنگ تمام گذاشت يا نه پس يك وزني لازم است كه با آن وزن ما بتوانيم هر چيزي را بسنجيم چون فرمود ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ اين همان حقيقت است قهراً يك ترازويي هم لازم است كه آن ترازو در اثر داشتن اين وزن بتواند به ما پاسخ دهد كه اين موزون درست است يا درست نيست حالا ما خواستيم نماز و روزه را بسنجيم يك طرف را حق بايد بگذاريم يك طرف هم نماز و روزه، آن هم در كدام شاهين و ترازو؟ يك ترازويي بالأخره لازم است براي ما انسان كامل ميزان است اينكه ما در سلام به پيشگاه حضرت امير(سلام الله عليه) عرض ميكنيم «السَّلَامُ عَلَى مِيزَانِ الْأَعْمَالِ»[8] همين است ما عقايدمان را با اينها ميسنجيم اعمالمان را با اينها ميسنجيم اخلاقمان را با اينها ميسنجيم اينها «ميزان الاعمال»اند اينجا عمل در برابر عقيده و اخلاق نيست عمل اعم از جانحي و جارحي است هم عمل قلب را هم عمل زبان را هم عمل دست و پا را شامل ميشود قهراً آنها ميشوند «ميزان الاعمال» آيات قرآن هم كه عديل اينهاست ميشود وزن، آن وقت ما خود را با آيات قرآن و سنت اهل بيت(عليهم السلام) كه وزناند ميسنجيم ترازو هم آنها هستند و اگر وزن و ميزان يكي بود هم جاي تعجب نيست چه اينكه ما در بحثهاي عادي هم كم و بيش داريم پس ما يك وزن عمومي لازم داريم كه با آن وزن عمومي بتوانيم هر چيزي را بسنجيم اگر فرمود ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ پس وزني هم هست كه برابر با «كل شيء» باشد اين همان وزني است كه در آيه هشت سورهٴ مباركهٴ اعراف آمده است ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[9] و در قيامت همين وزن ظهور ميكند.
سؤال: ...
جواب: براي رفع جهل يا ادعا يا غرور خود مدعيان است نه براي ذات اقدس «إله»، اگر بخواهند شخصي محاسبه كنند اين در قيامت ميگويد حساب من را برسيد ببينيد كه من كار خوب كردم يا نه؟ يك عده هستند كه ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[10] بعد وقتي كه اعمالشان سنجيده شد معلوم ميشود كه خيلي از كارهايشان يك پسوند و پيشوندي داشت حتماً بايد به نام او باشد يا چهارتا صلواتي هم براي او بفرستند وگرنه كار آنجام نميداد که اين را از درونِ درون او درميآورند ميگويند اين مگر نبود؟ مگر يك پيشوندي نداشتي؟ مگر پسوندي نداشتي؟ مگر فلان جا گله نكردي؟ مگر نگفتي كه چرا اسم مرا نبردند؟ مگر اين بازي را در نياوردي كه چرا من اول نرفتم؟ اينها را بايد دربياورند. ما هم مشكلمان اين است كه آن نقصهايمان يادمان ميرود فقط خوبيهايمان يادمان ميماند. فرمود اين چنين نيست ﴿أَحْصَاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ﴾[11] اينها خيلي چيزها را فراموش كردند ولي خدا به حساب آورده و شماره كرده بعد وقتي در قيامت نامه اعمال را نشان ميدهند ميگويند ﴿لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لاَ كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا﴾[12] ما كه يادمان نيست بيست سال قبل فلآنجا با چه انگيزهاي آن كار را كرديم اصل كار خوب ياد ماست اما آن كه دلمان خواست اول اسم ما را ببرند آن ديگر از يادمان ميرود آن را هم درميآورند در ترازو ميگذارند ميگويند آقا تو اين كار را براي خودت كردي نه براي خدا آن وقت انسان ميفهمد که بدهكار است اگر اين چنين نباشد كه خيليها ادعا دارند كه ما فلان كار و فلان را كرديم. پس ما يك وزن عمومي داريم و يك ميزان عمومي داريم با آن موزونهاي عام كه ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾.
مطلب ديگر اين است كه «بخس» كه به معني نقص است، نقص هميشه در مقابل عيب است ولي اينجا نظير «المسكين و الفقير اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا» از اين قبيل است. بيان ذلك اين است كه «بخس» به آن نقص ميگويند ما يك نقص داريم و يك عيب اينها كاملاً از هم جدايند البته گاهي جامعي هست كه اينها را هم زيرمجموعه خود ميگيرد اگر يك فرشي سه در چهار باشد فرش نو و سالم باشد ولي آن اتاق آن سالن مساحتش هشت متر باشد نه متر باشد اين فرش معيب نيست ولي ناقص است فرش سه در چهار يعني دوازده متر نميتواند مثلاً اتاقي را كه مساحتش ١٦ متر است ١٧ متر است اين را پُر كند يا فرش دو در سه نميتواند آن اتاقي را كه مساحتش ده متر است اين را پُر كند اين ناقص است نه معيب، معيب آن است كه بعضي از جاهايش زده باشد سوخته باشد و نخش در رفته باشد آن را ميگويند عيب اين را ميگويند نقص در فقه يكي خيار عيب ميآورد يكي خيار تبعض صفقه ميآورد اينها كاملاً مرزشان از هم جداست نقص چيز ديگري است عيب چيز ديگري است گاهي تحت عنوان جامع مطرح است اينجا كه فرمود ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ اگر چيزي كم دهد «بخس» است كم ندهد ولي معيب دهد باز هم «بخس» است بازگشت اين عيب هم در حقيقت به «بخس» و نقص است براي اينكه آن جاي خالي را پر نكرده. اين كه فرمود ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ تنها ناظر به اين نيست كه كم ندهيد معيب هم ندهيد هم بايد كامل باشد هم بايد سالم باشد، اين را هم معلل فرمود به جمله اجتماعي كه شما كه وضع ماليتان خوب است چه داعي داريد که حالا كم دهيد يا نه فطرتتان آماده پذيرش اين نصيحت است با آن سه وجهي كه در بحث ديروز گذشت ﴿إِنِّي أَرَاكُمْ بِخَيْرٍ﴾ بعد هم تحديد فرمود به خطر فراگير حالا معلوم نيست اين خطر فراگير در خصوص دنياست يا در خصوص آخرت است يا هر دو، بالأخره يك روزي فرا ميرسد كه مشكلات شما را فرو ميبرد و فراگير شماست محيط به شماست راهي براي فرار نداريد اين مطالب را با بيان عاطفي ذكر فرمود. ميبينيد انحاي تأكيد هم در نحوه محاوره است هم در الفاظ در الفاظ با آن تعليل علمي جمله اسميه و تعليل كردن اينها ميشود تأكيد، از نظر فرهنگ محاوره هم «يا قوم» «يا قوم» را هم تكرار ميكند يك وقت است «يا ايها الناس» است يك وقت «يا قوم» «يا قوم» اين «يا قوم» گفتن و اين اهالي مدين را به خود اسناد دادن اينها را تقريباً يك قبيله دانستن يك پيام عاطفي را به همراه دارد كه بلكه آنها جذب شوند فرمود ﴿وَ يَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾ در جريان فرعون و امثال فرعون براي تثبيت و تأكيد مطلب ميفرمايد ﴿أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مَا هَدَى﴾[13] اين ﴿وَ مَا هَدَى﴾ كه نفي هدايت است تأكيد همان اضلال است اگر به يكي از اين دو جمله اكتفا ميشد مسئله حل بود اما هر دو را ذكر فرمود، فرمود: ﴿أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مَا هَدَى﴾ اينجا هم از همين قبيل است نهي از نقص است امر به ايفاء، نهي از نقص را قبلاً ذكر فرمود امر به ايفا را بعد ﴿وَ يَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾ اين قسط همان عدل است اين قسط و عدل همان حق است و اين را هم سرپلي قرار داد براي اينكه به آن ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ برسد از اينجا كمكم همانطوري كه الان ميگويند وضعيت محلي و منطقهاي و بينالمللي، اين هم همين تعبيرات را دارد اول در فضاي داخلي فرمود با يكديگر كيل و پيمانه سالم و كامل رد و بدل كنيد بعد كمكم از محل گذشته به منطقهاي و بينالمللي ميرسد سخن از مردم است سخن از قبيله و قوم مدين و اينها نيست با هر كسي معامله ميكنيد صادرات داريد واردات داريد چيزي را كم ندهيد از اينجا هم توسعه پيدا كرده در مسائل خريد و فروش به مسائل زيست محيطي به مسائل امنيتي و مسائل اجتماعي فرمود اصلاً شما هر جا هستيد چه در شهر خودتان چه خارج از شهر، در منطقه هستيد يا خارج از منطقه در سطح بينالملل مناطق دور هستيد هر جا هستيد مواظب باشيد آنجا را آلوده نكنيد ﴿وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴾ اين ناظر به محيط زيست است ناظر به امنيت جهاني است فساد گاهي مربوط به محيط زيست است گاهي مربوط به امنيت است امنيت گاهي در مرزهاست گاهي در داخل شهرهاست گاهي انسان در شهر خود باعث فساد يك سرزميني ميشود گاهي وارد يك سرزميني ميشود و آنجا را فاسد ميكند فرمود در هر جاي زمين هستيد باعث فساد نباش، نه فساد آنجايي كه هستي نه فساد جاي ديگر را به عهده بگير و دخالت بكن ﴿وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴾ نه تنها در مدين اين حرف همه انبياست.
سؤال: ...
جواب: نه، اين چنين نيست كه حالا اگر از مدين درآمديد رفتيد مصر آنجا فساد جايز باشد چون قرينه لبّي اين را همراهي ميكند اين معنايش اين نيست كه شما كه در مدين هستيد آشوب نكنيد ولي اگر رفتيد به جاي ديگر ترور عيب نداريد فساد عيب ندارد آب مردم را آلوده كنيد محيط مردم را آلوده كنيد اينطور نيست ﴿وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴾ اين مفسدين حال تأكيدي است براي «تعثوا» يعني «لا تفسدوا».
ملاحظه فرموديد هم از نظر محاوره با تأكيد همراه بود هم از نظر الفاظ هم از نظر تحليل هم از نظير تعليل هم از نظر تعميم فرمود اين حرف من مخصوص مدين نيست مخصوص شماها نيست علتهاي دنيايي هم دارد علتهاي اخروي هم دارد؛ اين اهتمام به حقوق باعث شد كه اين تأكيد همه جانبه مطرح شود ﴿وَ يَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ قهراً همانطوري كه در معاملات ميگويند مشاهده كافي نيست معامله غرري باطل است انسان بايد وزن را بدانيد موزون را بداند در مطالب علمي هم همچنين است تا انسان چيزي براي او مسلم نشد روشن نشد نه ميگويد و نه مينويسد اگر گفتار ما و نوشتار ما نظير اين كيل و پيمانه و وزن حساب شده باشد قهراً جاي بسياري از نقدها نخواهد بود براي اينكه درست نوشتن و دقيق نوشتن هم كم است و هم افراد را قانع ميكند و اين نيازمند به معرفت قسط است كه آدم قسط را بداند عدل را بداند حق را بداند براي اينكه تا وزن را نداند كه نميتواند عملا توزين كند بعد عرضه كند عرضه قبل از توزين همين مفاسد را به همراه دارد عرضه بعد از توزين حق است توزين هم به اين است كه انسان قسطشناس باشد.
بعد هم فرمود در بين اين امور يك چيزي براي شما ميماند بركت اين كار ميماند اثر اين كار ميماند، ماندن دو قسم است يك بقاي مذموم است يك بقاي محمود و ممدوح، بعضيها هستند كه ميمانند براي اينكه فاسدتر شوند تلختر شوند اين را ذات اقدس «إله» درباره تبهكاراني كه به آنها مهلت داده شد فرمود ﴿وَ لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ﴾[14] كه همين مضمون را وجود مبارك زينب كبرا(سلام الله عليها) در «دار الاماره» كوفه به ابن زياد خطاب كرد فرمود شما خيال نكنيد حالا مانديد به سود شماست اين مثل ميوه حنظل است كه هر چه بماند تلختر ميشود خداي سبحان به شما مهلت داده است كه بيشتر بمانيد تا بيشتر عذاب شويد اين بقاي مذموم است. در اينجا نفرمود مطلق بقا خوب است فرمود براي شما خوب است ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ اما ﴿إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ اگر «بقيه» به «الله» اسناد داده شود اين خير است ولي اگر شما بخواهيد از اين خير الهي طَرْفي ببنديد بايد مؤمن باشيد يعني هر كه بماند فرعون هم الآن نامش هست «لكل موسي فرعون» يا «لكل فرعون موسي» هر دو باقياند اما يكي با عذاب باقي است جهنم هم باقي است بهشت هم باقي است شيطان هم باقي است فرشته هم باقي است اما يكي با طرد و طرح و لعن باقي است يكي با رحمت و عاطفه و مهر باقي است اين بقاي محمود را خدا وعده داده است فرمود ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ بعد هم فرمود من حجت خدايم نه حفيظ ﴿وَ مَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ﴾ ما اين چنين نيست كه شما را به اجبار وادار كنيم به يك سمت ما «حفيظ» به معناي «مجبر» نيستيم. در سورهٴ مباركهٴ انعام، سورهٴ مباركهٴ نساء اينها درباره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) رسيده است كه تو «حفيط» نيستي آيه هشتاد سورهٴ مباركهٴ نساء اين است كه ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً﴾ تو كه اينها را مجبور نميكني براي مجبور كردن اينها هم كه نيامدي تو راهنماي اينها هستي ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[15] اين بخش اول قصه شعيب(سلام الله عليه) البته نكاتي هم هست كه ممكن است در روزهاي بعد مطرح شود.
بخش دوم از اينجا شروع ميشود؛ آنها وقتي كه اين مطالب اعتقادي كلامي اخلاقي و اجتماعي و حقوقي وجود مبارك شعيب را شنيدند ميگفتند شعيب(سلام الله عليه) خيلي نماز ميخواند در بين عبادتها نماز او چشمگيرتر بود حقيقت نماز هم امر به معروف دارد هم نهي از منكر اما آنها اين را به زبان استهزاء «معاذ الله» گفتند ﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَ صَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ﴾[16] غالباً مفرد خواندهاند بعضيها به قرائت شاذ جمع خواندند «صلواة» خواندند معروف همين مفرد است ﴿أَ صَلاَتُكَ﴾ اينجا «صلواتك تامرك او بالعكس» جمع است مگر آن شاذ مفرد باشد ﴿أَ صَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ﴾ اين نمازهايي كه ميخواني ـ چون پُر نماز بود ـ امر ميكند كه اين حرفها را ميزني؟ اين را به عنوان مسخره ميگفتند ولي حقيقت اين است كه نماز بله، امر به معروف دارد نهي از منكر دارد اگر ﴿إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾[17] «تأمر بالمعروف» هم جلوي منكر را ميگيرد هم ما را وادار به معروف ميكند يك نور است، نور خاصيتش اين است كه بالأخره انسان را وادار كند از چاه بپرهيزد به صراط مستقيم تن در دهد آنها روي استهزاء ميگفتند ولي حقيقت بله اين است صلات اينطور است صلات هم سهم اساسي كه دارد اين است عمود دين است وقتي عمود دين بود دين را نگه ميدارد مانع سقوط دين است و قبلاً هم ملاحظه فرموديد سرّ اينكه به ما گفتند ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[18] يا ﴿يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ﴾[19] ﴿مُقِيمَ الصَّلاَةِ﴾[20] هرجا سخن از نماز است سخن از اقامه هست گاهي هم «يصلّي» «صلّي» و مانند آن مطرح است ولي بالأخره سخن از قرائت نماز نيست براي اينكه نماز خواندني نيست اگر اين كتاب، كتاب حكمت است ﴿وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾[21] است يك، و كتاب حكيم صدر و ساقهاش هماهنگ است همگون است دو، اگر نماز عمود است عمود را نميخوانند عمود را اقامه ميكنند بايد بگويد ﴿أَقِيمُوا﴾ و هميشه هم گفت ﴿أَقِيمُوا﴾ اگر يك وقتي در يك آيهاي بگويد نماز بخوانيد جاي سؤال است مگر ستون خواندني است اما همهاش سخن از «اقامه» است و ﴿يُقِيمُوا﴾[22] است و ﴿يُقِيمُونَ﴾ است بله اين ميشود كتاب حكيم يكطور حرف زدن خاصيت حكمت است. ستون را شما اقامه كنيد وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) هم خيلي پُر نماز بود آنها هم روي مسخره ـ معاذ الله ـ گفتند اين نمازها اين حرفها را ميزند بله خب نمازها اين حرفها را ميزند نماز عبادت خداست استعانت به خداست توجه به سوي خداست با اين مال حرام كه انسان نميتواند جامهاي در بَر كند مكاني تهيه كند فرشي تهيه كند و ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾[23] بله «صلاة تأمر» «صلواة تأمر» به دليل اينكه ﴿إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ﴾ مگر آن جا اسناد نهي به نماز مجاز است؟ اسناد نهي به نماز اسناد «الي ما هو له» است مجاز نيست اسناد امر هم به صلات اسناد «الي ما هو له» است اسناد مجاز نيست، بله نماز امر ميكند ولي آنها نميپذيرند.
سؤال: ...
جواب: دين هم باشد، مگر دين امر ميكند يا اين شعب امر ميكند؟ دين يك سلسله قواعد است اگر گفته شد دين امر ميكند يعني حقيقت دين بله حقيقت دين امر ميكند نهي ميكند اگر اين كتاب مدوّن باشد بله اين وجود كتبي امر و نهي است در حقيقت خدا امر ميكند ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾[24] اسناد امر به خداست صحيح است خداي سبحان نهي ميكند از گناه امر ميكند به فضيلت و امر خدا و نهي خدا در اين كتاب نوشته است اين مكتوب امر نميكند اين كتابت امر است نه خودش «آمر» باشد و اما حقيقت دين بله امر ميكند حقيقت صلات امر ميكند.
سؤال: ...
جواب: يك وقتي آدم ميخواند قرائت است لذا چنين نمازي ناهي از فحشا و منكر هم نيست هم نمازش را ميخواند هم گناهش را ميكند اين نماز جلوي معصيتش را نميگيرد. ما الان اگر خواستيم بفهميم نماز ما مقبول است يا نه؟ اين ديگر لازم نيست به معاد برسد در معاد شفافتر و روشنتر ميشود بله اما اگر ما نماز ظهر و عصر را خوانديم تا غروب خواستيم بفهميم اين نماز ما مقبول است يا نه اگر تا غروب «الحمد لله» كار خلافي نكرديم چشم ما گوش ما دست ما پاك بود معلوم ميشود نماز مقبول بود اگر خداي ناكرده از مسجد و معبد درآمديم دست به گناه زديم خب اطمينان داريم اين نماز مقبول نيست، ديگر ما منتظر چه چيزي باشيم؟ براي اينكه نماز اين است كه اين كار را كند ﴿تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾ حالا اگر گفتند اين دارو اين خاصيت را دارد اگر كسي اين دارو را خورد و آن خاصيت را نداشت معلوم ميشود دارو نبود معلوم ميشود اين نماز مقبول نيست يعني نماز ملفوظ است نماز آن است كه ناهي ﴿ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾ باشد حالا جمعبندي نهايي البته در قيامت مشخص ميشود ولي بالأخره به ما گفتند كه «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»[25] خودتان را بسنجيد مراقب باشيد مراقبت داشته باشيد محاسبت داشته باشيد، اگر آدم نتواند تشخيص دهد چه مراقبت و چه محاسبتي؟ پس معلوم ميشود، ميشود فهميد آن عمقش البته مربوط به قيامت است اما اين ظاهرش را كه آدم ميتواند تشخيص دهد كه اين روزه مقبول شد نماز مقبول شد يا نشد.
سؤال: ...
جواب: آن صغيره است، آن كه مطابق با قرآن كريم است ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ﴾[26] نه ـ معاذ الله ـ گناه كبيره، گناه كبيره با خود آيه سازگار نيست آيه دارد كه نماز ﴿تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾ نه «تجتمع»، كسي هم نماز بخواند هم معصيت كبيره كند اين كه تنهي نشد، اين «تجتمع» شد.
سؤال: ...
جواب: بله، منتها قرآن روي عنايت و عفو الهي وعده داد فرمود ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ﴾ تعبير «صغيره» ندارد ولي تعبير «سيئه» دارد در قبال «كباير» اين تقابل و تفصيل قاطع شركت است معلوم ميشود اين سيئات، سيئات «صغيره» است چون فرمود اگر گناهان كبيره را ترك كنيد ما از گناهان كوچك شما ميگذريم يك بحث اين است كه اصلاً ما گناه كوچك نداريم همهاش معصيت كبيره است براي اينكه نافرماني خداست آن يك بحث است، قهراً طبق آن بحث كبيره بودن مساوي با معصيت است معصيت بودن مساوي با كبيره است «كل معصية كبيرة» لكن اين كباير را كه باهم ميسنجند «بعضها بالقياس الي بعض صغير» هستند «بعضها بالقياس الي بعض كبير» يا اكبرند آن وقت صغيره و كبيره از يك نسبت به دست ميآيد برابر صغيره و كبيره كه از نسبت به دست آمد از اين آيه معلوم ميشود كه اگر كسي موفق شد گناهان كبيره را ترك كند خداي سبحان براساس لطف و عنايتي كه دارد وعده داد كه اگر كسي اهل كبيره نبود ما از معاصي صغيرهاش ميگذريم ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ﴾ وگرنه اگر كسي مبتلا به گناه كبيره شود ـ معاذ الله ـ كه اين صلاة با آن كبيره جمع شد.
«و الحمد لله رب العالمين»