83/07/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 84 تا 86
﴿وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ وَ لاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ إِنِّي أَرَاكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ﴾ ﴿وَ يَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴾ ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ مَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ﴾
بعد از جريان عاد و ثمود و صالح و هود(سلام الله عليهما) جريان شعيب و قوم مدين را ذكر فرمود. مدين يك منطقهاي است در عربستان در برابر تبوك يك جاي که تا حدودي بزرگ هم هست ميگويند چون فرزند ابراهيم خليل مدين ابن ابراهيم اين منطقه را ساخت اين شهر به نام مدين نامگذاري شد. در قرآن از مدين گاهي به عنوان منطقه رسالت و تبليغي شعيب(سلام الله عليه) مطرح است گاهي به عنوان اينكه وجود مبارك موسي كليم(سلام الله عليه) چند سال در تحت تدبير شعيب در همان مدين به سر ميبرد مطرح است و گاهي جريان آب كشيدن از چاه مدين مطرح است و مانند آن پيامبران وقتي براي هدايت مردم مبعوث ميشوند همانطوري كه معجزههاي آنها برابر نيازهاي مردم جامعه متنوع است عناصر محوري تبليغات آنها هم مشخص است اگر معجزه وجود مبارك موسي كليم با معجزات وجود مبارك عيسي مسيح(سلام الله عليهما) فرق ميكرد تبليغات آنها هم فرق دارد چه اينكه جريان شعيب براي مدين هم فرق ميكند گرچه مردم نيازمند به مسائل اخلاقياند ولي در هر عصري يك فساد بيش از فسادهاي ديگر رواج دارد آنگاه لبه تند و تيز تبليغات رسمي متوجه همان عنصر فساد است آن كم شود و برطرف شود تا مردم به مسائل اخلاقي ديگر آشنا شوند. در جريان قوم لوط يك مفسده مطرح بود در جريان قوم شعيب مفسده ديگر مطرح است. آن اصل مشترك توحيد اعتقادي و عبادي است كه معتقد باشد آن ذات مستقل يكي است، خالق يكي است، «رب» يكي است، معبود يكي است و هم او را بپرستند و لاغير اين يك اصل مشتركي است كه همه انبيا(سلام الله عليهم اجمعين) مردم را به اين اصول مشترك دعوت ميكنند، لكن بعد از آن دعوت عمومي ميپردازند به آن نياز خاص، در جريان شعيب(سلام الله عليه) طبق اين دوازده آيهاي كه در سورهٴ مباركهٴ هود مطرح است و جمعاً يك فصل را تشكيل ميدهد آن عنصر محوري تبليغات وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) مسئله مبارزه با كمفروشي است «تطفيف»؛ يعني «تطيف»؛ يعني قليل؛ يعني كم دادن يك بيماري رايج اقتصادي مردم مدين بود اينها در گرفتن كالا از كشاورزان و امثال كشاورز بطور كامل كيل و وزن داشتند در موقع فروش به خريدار و مصرف كننده چه در كيل چه در وزن اينها گرفتار «تطفيف» بودند «تطفيف» يعني تقليل «تطيف» يعني كم ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾[1] يعني كساني كه كم ميگذارند حالا وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) بعد از اينكه مبارزه با كمفروشي را مطرح كردند كم گذاشتن در همه امور را هم مطرح كردند و با او هم مبارزه كردند كه قرآن كريم براي اهميت اين مسئله آن را در كنار مسئله توحيد عبادي ذكر ميكند اولاً، بعد نهي ميكند از چنين كار ثانياً، امر ميكند به قسط در كيل و وزن ثالثاً، بعد از اينكه اين مسائل را ارائه فرمود جمعبندي ميكند بطور اصل كلي ميفرمايد هيچ چيزي را كم نگذاريد نه تنها در كيل و وزن در عَدل و مساحت هم اين چنين است در عمر و وقت هم اين چنين است كه حالا آن اصل جامع و جمعبندي بعد از اين ذكر خاص ارائه خواهد شد فرمود ﴿وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً﴾ درباره انبياي ديگر ارسال را به قومشان نسبت ميدهد ميفرمايد ﴿إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾[2] كذا «و الي» مثلاً فلان قوم كذا و فلان قوم كذا ﴿وَ إِلَى عَادٍ﴾[3] كذا ﴿وَ إِلَى ثَمُودَ﴾[4] كذا اما در اينجا به قوم اسناد داده نشد به شهر اسناد داده شد نفرمود «و الي بني كذا» يا «قوم كذا» فرمود ﴿وَ إِلَى مَدْيَنَ﴾ كذا ما براي مدين پيامبر فرستاديم يعني براي اهل مدين و تعبير به اخوت هم فرمود اخوت يا اخوت نَسَبي است مثل اينكه دو نفر فرزند يك انسانند از اين جهت برادرند يا اخوت ديني است ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[5] يا اخوت نوعي است که در اين اخوت نوعي دو نفر انسان ولو يكي مومن و ديگري كافر اينها برادر هماند اين چنين نيست كه كافر برادر مسلمان نباشد اگر اخوت، اخوت نوعي بود كه تعبيرات قرآن در اين زمينه است آن فصل سوم است نه اخوت نسبي و نه اخوت ديني بلكه اخوت نوعي آنگاه يك زندگي مسالمتآميزي را قرآن پيشبيني كرده است كه تمام مردم روي زمين اعم از ملحد و موحّد ميتوانند برادرانه زندگي كنند اين برادر نوعي ـ يك روايتي در اين «صوت العداله» نقل شده است كه اگر آن پيدا شود يك روايت جامعي است كه ـ «الانسان اخ الانسان احب ام كره» از وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثّناء) نقل شده است كه انسان برادر انسان ديگر است بنابراين ميتوانند با هم يك زندگي مسالمتآميز داشته باشند ولو يكي مسلمان باشد و ديگري كافر، اين قسم سوم است كه خداي سبحان در جريان صالح و هود(سلام الله عليهما) ميفرمايد اينها برادران قوم عاد و ثمودند با اينكه آنها كافر بودند ﴿وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً﴾ بعدها هم ملاحظه ميفرماييد انگيزه مردم مدين براي كمفروشي چه بود سرّ مبارزه اينها در برابر دعوت وجود مبارك شعيب چه بود ميبينيد آنچه كه مشكل بسياري از آلودههاي امروز است همين است كه مردم چند قرن قبل مبتلا بودند؛ لذا اين آيات، آيات روز است شما وقتي ميبينيد يك عده به رانتخواري و رشوهخواري و عشوهخواري نوكري و مانند آن مبتلايند حرفشان همين است يعني درون دلشان را كه باز بكنيد ميبينيد مبتلا هستند به حرف و مطلبي كه قوم شعيب(سلام الله عليه) مبتلا بودند ـ حالا اينها را خوب بررسي بفرماييد ـ ﴿قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ اگر عبادت خداي سبحان نباشد مسائل اخلاقي و تقوايي هرگز جايگاهي ندارد انسان نيازمند است به مسافر نه ماندني است و نه پويا و دايمي است و نه مستقل، اگر مستقل نيست اگر پاينده نيست و اگر مسافر است و اگر او را آوردند و به جايي ميبرند كه اين نميتواند با دست خالي برود ﴿يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ اين را به صورت «لا اله الا الله» ترسيم فرمود اين «لا إله الا الله» كه در حقيقت يك قضيه است كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد نه دو جمله و معناي «لا إله الا الله» اين نيست كه آلهه را انسان نفي كند يك، آن وقت قضيه ثانيه قضيه استثنايي باشد و «الله» را ثابت كند دو، اين جمعاً دو قضيه نيست يك قضيه است اين «الا» به معني غير است وقتي غير شد صفت موصوف است معناي «لا إله الا الله» اين است كه غير از «الله»ي كه مفروق است و معقول است و مقبول فطرت است و سرشتپذير است غير از اين ديگران نه. نه اينكه صحنه ذهن انسان خالي باشد از توحيد و شرك، از نفي و اثبات خالي باشد آن وقت تازه يك تعليم ابتدايي دو ضلعي به ما بياموزانند يكي نفي «ما أدا» يكي اثبات «الله» اين چنين نيست، بلكه معناي كلمه طيبه «لا إله الا الله» اين است كه «لا إله» غير از «الله» اين «الله»ي كه مقبول و دلپذير است غير از اين ديگران نه، پس يك جمله است آن قضيه سلبيه است همان معنا در بيان نوراني شعيب(سلام الله عليه) هست ﴿مَا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ﴾ اين «غيره» نشان ميدهد كه آن «لا إله الا الله»؛ يعني غير؛ يعني غير از «الله»ي كه معقول است و مقبول است و دلپذير است و فطرت همان را ميخواهد ديگران نه، حرف شعيب هم حرف انبياي ديگر است كه غير از خداي سبحان ديگران نه، ﴿مَا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ﴾ غير خدا، اين اصل مسئله توحيد ربوبي و توحيد عبادي و امثال ذلك بعد به آن مشكل رسمي روز ميپردازد خريد و فروش معمولاً يا كلي است يا جزئي آن روزها به اين صورت بود كه يا كيل بود يا وزن يا پيمانه بود يا به ترازو ميگذاشتند الان البته چون دستگاه علمي رشد پيدا كرده است ميتوانند با باسكولهاي قوي مسئله وزن را حل كنند ديگر نيازي به كيل نباشد اما معدود و ممسوح جزء زير مجموعه همين كيل و وزن است اگر مثلاً گردو يا تخم مرغ را با شماره خريد و فروش ميكردند يا پارچهها را با متر كردن خريد و فروش ميكردند آنها به اندازه كيل و وزن رواج نداشت اينها تمثيل است و نه تعيين نه معنايش اين است كه كمفروشي در كيل و وزن حرام است ولي در معدود و ممسوح عيب ندارد اينطور نيست اينها به عنوان ذكر آن فرد شاخص است تمثيل است و نه تعيين يعني «لاتنقضوا العد والمسح والكيل والوزن» هم سياق نشان ميدهد هم آن جمعبندي نهايي كه ذكر عام بعد از خاص است آن تبيين ميكند فرمود ﴿وَ لاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ﴾ دو دليل ذكر فرمود يكي از راه تبشير است و يكي از راه انذار اين ﴿بَشِيراً وَ نَذِيراً﴾[6] براي همه است يكي اينكه ﴿إِنِّي أَرَاكُمْ بِخَيْرٍ﴾ وضع مالي شما خوب است اقتصادتان خوب است نيازي به كمفروشي نداريد اين يك، بعد يك آدمهاي بفهمي هم هستيد چيز فهم هستيد ميتوانيد ترقّي كنيد اين مسائل را ميتوانيد خوب ارزيابي كنيد كه اگر شما كمفروشي كرديد خب ديگري هم بايد كم ميدهد و اگر جامعه ناراضي شد شما هرگز آسايشي نخواهيد داشت وقتي به خير ميرسيد كه حق مردم را ادا كنيد و همين بركتهاي فراوان را هم به همراه دارد كه ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ كه اين هم يك تبشير معنوي است چون جزء «باقيات الصالحات» است كه در بعد هم به آن اشاره ميشود بنابراين ﴿إِنِّي أَرَاكُمْ بِخَيْرٍ﴾ از چند جهت قابل توجيه است اين بشارت است كه ميشود بشير ﴿وَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ﴾ كمفروشي اينطور نيست كه شما را رها كند بالأخره عذاب خداي سبحان در پي شماست ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[7] است هم در مسئله قيامت گرفتار ميشويد هم در دنيا آسايشي نخواهيد داشت بالأخره يا آشوب مردمي است كه فراگير شماست و شما را فرو ميبرد يا مسئله قيامت است كه ﴿وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾[8] اين ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾ شما به صورت ﴿وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾[9] درميآيد شما الان از هر طرف محفوف به گناهيد اگر از هر طرف محفوف و پيچيده و محاط به معصيتيد يك وقتي سر برميآوريد ميبينيد كه ﴿وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾ از هر طرف شعله بلند است اين شعلههاي همه جانبه همان آن گناه همه جانبه است كه به اين صورت درميآيد ﴿وَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ﴾ كه البته اين عذاب محيط است و آن روز اگر احاطه دارد يعني روزي است كه عذاب او احاطه دارد اين معنا را به صورت نهي ذكر فرمود بعد معلل كرد از راه تبشير و انذار بعد همين معنا را به صورت امر ذكر ميكند ميفرمايد ﴿وَ يَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾ البته اين دو تا معصيت نيست كه اگر يك كسي كمفروشي كرد دوبار چوب بخورد يكي به آن نهي عمل نكرده يكي به اين امر عمل نكرده، يكي لازمه عقلي ديگري است نه لازمه نقلي ديگري، يك وقت هست هم غيبت ميكند هم نامحرم نگاه ميكند بله اين دو تا گناه است يك وقتي كمفروشي كرده است اين كمفروشي دو تا گناه نيست ولو گناه كبيره است اما يك گناه است اين چنين نيست كه هم به نهي عمل نكرده باشد معصيت كرده هم به امر عمل نكرده باشد معصيت كرده باشد اين براي اهتمام مسئله است گاهي ميگويند نماز واجب است گاهي ميگويند مبادا نماز را ترك كنيد اين چنين نيست كه ترك صلات دو تا گناه باشد ترك صلات يك گناه است ولو گناه، گناه بزرگي است اين هم از راه عاطفي وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) آنها را به عنوان قوم خود ياد ميكند ﴿وَ يَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾ يعني نه تنها كم ندهيد به اندازه كافي دهيد وافي بپردازيد به هيچ وجه كم نباشد ﴿أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾ يك ترازويي هم داريد يك قسط و عدلي هم هست برابر آن قسط و عدل شما كيل را «توفيه» كنيد ميزان را «توفيه» كنيد و مانند آن، بعد جمعبندي نهايي ميكند حالا اگر كسي كارمند بود او خريد و فروشي ندارد يا سخنران بود گوينده بود نويسنده بود مدرس بود استاد بود پژوهشگر بود اينها كه ترازو و پيمانه ندارند اينها چه طوري حق جامعه را ادا كنند؟ اين از آن اصول كلي قرآن كريم است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود «وَ أُعْطِيتُ جَوَامِعَ الْكَلِم»[10] اين جزء «جوامع الكلم» است گرچه كل قرآن جزء عنوان «جوامع الكلم» است اما اين اصل جامع كه در آيه 85 اين سورهٴ مباركهٴ هود آمده است اين جزء «جوامع الكلم» است فرمود ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ «ناس» چه مسلمان چه كافر، اشياء چه خوراكي چه پوشاكي چه كيلي چه وزني چه اكلي چه مسحي چه تحقيقي ميخواهي حرف بزني مواظب حرفت باش ميخواهي چيز بنويسي مواظب قلمت باش هر چيزي را اسناد نده حرف ديگران را به خود اسناد نده تحقيق نكرده ننويس تا براي شما ﴿عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[11] نشد نه دهان باز كن نه قلم را تيز كن وگرنه ميشود مال مردم و حق مردم را كم گذاشتي اين جزء «جوامع الكلم» است سخن از مؤمنين نيست ميبينيد حرف، حرف روز است اين كتاب براي ابد هم ميماند حالا شما صادرات داري بالأخره يك نخي ميخواهي صادر كني فرشي ميخواهي صادر كني بالأخره اين نخ رنگ كرده را با نخ اصلي يكطور نفروش چيزي ميخواهي از يك كشوري به كشوري ديگر صادر كني آبروي آن كشور را حفظ كن «الناس» مطلقا چه مسلمان چه كافر اشياء مطلقا چه مكيل چه موزون چه معدود چه ممسوح چه پژوهش چه تحقيق چه كتاب چه تدريس حالا كسي دارد درس ميگويد هم آن مطالعات قبلياش را بگويد؟ سر هم كند؟ اين شاگرد بيچاره كه قدرت تحقيق ندارد او را ساكت كند؟ اين ميشود تدريس؟ يا طوري كه اگر در قيامت حضور پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثّناء) خواست اين صفحه كتاب را بخواند، بتواند بخواند اگر مطالعه نكرده سر هم كرده يا سخنراني ميخواهد كند يك جايي آيا همينطور برود روي محفوظات تكيه كند يا مطالعه كند عميق؟ هر اندازه كه مقدور اوست از ما كه بيش از قدرت ما توقع ندارند هر كسي در هر سمتي كه هست به اندازهاي كه داريم به همان اندازه از ما متوقعاند به همان اندازه كه داريم كه خيلي كم هم هست او را ديگر كم نگذاريم ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ اين ميشود كتاب جهان شمول، اين خداي سبحان ميداند كه همه مردم مسلمان نخواهند شد به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه من ميدانم اينها دست از دينشان برنميدارند تو تمام معجزات را هم بياوري ﴿أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ ... وَ مَا بَعْضُهُمْ بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ﴾[12] نه مسيحي يهودي ميشود نه يهودي مسيحي ميشود نه اينها مسلمان ميشوند نه مسلمان هم مثل اينها ميشود آن كسي كه مسيحي است مسيحي تربيت شده و آن كس كه يهودي است يهودي تربيت شده روزانه هم «شق القمر» كني آنها باور نميكنند ﴿بِكُلِّ آيَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ﴾[13] اين خدايي كه ميداند بالأخره هر كسي ﴿كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾[14] است و نميپذيرند اين خدا كتاب را فرستاده «نذيراً للعالمين» ميخواهد جهان را اصلاح كند ميفرمايد بسيار خب تو آن مسائل اعتقادي را قبول نكرديد نكرديد اما روي مسائل مردمي بالأخره بايد اينطور باشيد. ميخواهيد جهان آرام باشد راهش اين است ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ حقوق مردم را به هم نزنيد به مرز مردم تجاوز نكنيد به آب و هواي مردم تجاوز نكنيد به حق مردم تعدي نكنيد چيزي ميخريد درست بخريد چيزي ميفروشيد درست بفروشيد آن وقت اين ميشود صلح كل ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ اين حرف امروز نيست حرف ديروز نيست حرف ده قرن قبل نيست حرف شعيب تازه نيست براي اينكه خود شعيب زيرمجموعه انبياي ديگر بود خودش كه جزء انبياي اولوالعزم نيست انبياي اولوالعزم در قرآن كريم همين پنج بزرگوارند وجود مبارك نوح است و ابراهيم است و موسي است و عيسي است و وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اينها انبياي اولوالعزمند عزم ملي عزم ملي مال اينها است ديگران زيرمجموعه اين پنج پيامبرند تازه وجود مبارك شعيب كه زيرمجموعه انبياي اولوالعزم است ميگويد جهان وقتي به كل ميرسد كه هر كسي مواظب زبانش قلمش مالش باشد ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ ديگر نه از شيء عمومتر هست نه از اين نحو ﴿وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴾ بالأخره نه «عثر» كنيد نه «عيث» كنيد هر دو به معناي فساد است با يك تفاوت جزئي اين مفسدين هم يك حال مؤكّد است حال تاكيدي است شما اگر بخواهيد كمفروشي كنيد فساد در زمين است در پيمانه كم بگذاريد فساد در زمين است در سخنرانيها در مقالهها در مقالتها در پژوهشها كم بگذاريد فساد در زمين است. وقتي يك كسي همينطور نوشت ديگري هم چهار تا فحش اضافه ميكند به آن ميدهد اين ميشود درگيري نويسندهها درگيري گويندهها يا وقتي تدريس ميكند اگر سر هم كند آن ديگر ملّا تربيت نميكند چه در حوزه چه در دانشگاه اين ميشود فساد، فساد علمي داريم فساد مالي دارم فساد حقوقي داريم فساد اخلاقي داريم فرمود ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴾ بعد هم بدانيد كه اينها تنها براي خوب زندگي كردن نيست خوب زندگي كردن يكي از فوايد ديانت است عمده آن است كه بالأخره شما مسافريد مسافر كه نميتواند با دست خالي سفر كند كه ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ آنچه كه ميماند ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ يعني «مما يبقيه الله سبحانه و تعالي» چيزي كه ماندني است مال حلال ماندني نيست چه رسد به حرام اينها ﴿الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[15] اما ﴿وَ الْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ﴾[16] عدل و قسطي كه اينجا فرمودند ﴿أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ﴾ اين قسط ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ است ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ يعني چه؟ يعني «مما يبقيه الله سبحانه و تعالي» اگر وجود مبارك حضرت(سلام الله عليه) به عنوان ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ است براي اينكه «مما ابقاه الله» و «ممن يبقيه الله» است آن روز هم حضرت به عنوان «انا ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾» ظهور ميكند ما هم انشاءالله آن حضرت را به عنوان «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ»[17] عرض ادب ميكنيم و اين در درجه اول در جهان امكان وصف انبيا و اولياست بعد نوبت به شاگردان آنها هم ميرسد يعني علما ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾اند صلحا ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾اند ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾اند يعني چه؟ يعني ماندگارند ماندگارند يعني چه؟ چون بقا به دست «هو الباقي» است اگر بقا به دست «هو الباقي» است كسي براي «هو الباقي» تلاش و كوشش ميكند ميماند. اگر وجود مبارك حضرت امير آنطوري كه در نهج آمده است فرمود «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»[18] روي همين جهت است بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) از اين آيه كريمه گرفته شده است كه فرمود ﴿لَوْ لاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبَارُ﴾[19] ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾[20] ميفرمايد چرا علما كه صاحبان ملك بقايند جلوي مردم را نگرفتند؟ ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ يعني علما اينها ماندگارند اينها هستند كه ما به فرشتگانمان ميگوييم نام اينها را حفظ كنيد الان شما روزانه ميبينيد شايد چند هزار طلبه از مرحوم شهيد به عظمت نام ميبرند «قال الشهيد رحمه الله» اين ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ است شيخ انصاري اينطور است شيخ مفيد اينطور است سيد مرتضي اينطور است سيد رضي اينطور است صاحب جواهر اينطور است بالأخره چند هزار نفر طلبه فقه ميخوانند ديگر غالب اين عزيزان ميگويند صاحب جواهر(رضوان الله عليه) مرحوم شيخ فرمود مرحوم شهيد فرمود خب روزي چند هزار نفر از اينها با عظمت نام ميبرند اينها ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾اند در قرآن فرمود چرا ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ جلوي مردم را نگرفتند ﴿لَوْ لاَ يَنْهَاهُمُ الْأَحْبَارُ و الرَّبَّانِيُّونَ﴾ ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ فرمود ما اينها را نگه داشتيم اينها جزو ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾اند «مما ابقاه الله»اند منتها ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ بودن علما براي اينكه شاگردان آن ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ «بالاصاله»اند وجود مبارك ولي عصر(ارواحنا فداه) در نظام امكاني در جهان انساني ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ «بالاصاله» است شاگردان آنها ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾اند «بالتبع» اينها باقيند. آدم وقتي ميتواند والي بقا باشد چرا بپوسد؟ بارها شنيديد كه خيليها مرگ را پوسيدن ميدانند اما انبياي الهي آمدند به ما بفهمانند مرگ پوسيدن نيست مرگ از پوست به در آمدن است شما ميخواهيد بپوسيد يا از پوست به در بياييد؟ اگر بپوسي جايتان در جاي سطل است از پوست دربيايي به ميهمان اهدا ميشوي و فرشتگان ميهمان شمايند ميهمانهايي هستند كه اين جان عاريت را روزي رخ آنها را ميبينيد و به آنها هم تسليم ميكنيد بالأخره اگر اين والي بقا شدن ممكن است اگر ما را دعوت كردند شما والي بقا شويد يعني از پوست به در آييد نه بپوسيد چرا ما نشويم كسي ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ است كه اين ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ را عمل كند قسط ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ است عدل ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ است علم نافع ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ است تعليم «لله» ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ است تعلم «لله» ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ است اگر كسي ساليان متمادي در منطقه ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ كار كرد ميشود والي بقا ميشود ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ و قرآن ما را به اين سمت دارد دعوت ميكند اينكه وجود مبارك شعيب فرمود كه ﴿﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ آن قسط را خدا باقي نگه ميدارد چون ﴿مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[21] و نتيجهاش هم در قيامت ظهور ميكند فرمود ﴿الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ الْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ﴾ اين باقيات صالحات اين قسط و عدل و ايفاي كيل و خير و امثال ذلك است ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ حالا اگر كسي اهل خيانت نبود اهل «تطفيف» نبود گرفتار كمفروشي و گرانفروشي نبود اما يك دنياي خوبي دارد ولي آخرت ندارد اين ديگر بهرهاي از ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ نخواهد داشت والي بقا هم نخواهد بود ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ هم نخواهد بود اين يك دنياي نرم و آرامي دارد فرمود ﴿إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ بعد هم فرمود که من حافظ شما نيستم من مبلغم من نيامدم كه شما را از سقوط نجات دهم دستتان را بگيرم اينكه ميشود جبر من آمدم تعليم كنم تزكيه كنم انذار كنم تبشير كنم همه راه و چاه را بگويم اما بيش از اينكه ديگر مسئوليت ندارم و اين شماييد كه بايد تصميم بگيريد ﴿وَ مَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ﴾ تا اينجا ـ البته دوباره بايد برگرديم تا نكات ديگر بازگو شود ـ تا اينجا فرمايشات وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) بود كه حرف روز است.
سؤال: ...
جواب: چون خود حضرت بعداً ظهور ميكند ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ حضرت همين را ميخواند ـ وقتي ظهور كرد ـ رواياتي كه در ذيل اين آيه است ملاحظه بفرماييد حضرت كه ظهور كرد «أَنَا بَقِيَّةُ اللَّهِ يَقُولُ اللَّهُ ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾»[22] و روايت فراواني دارد كه شيعيان مسلمانان مؤمنان به آن حضرت به عنوان «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ» خطاب ميكنند اين را خدا باقي كرد چون ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ يك اصل كلي است تطبيق اصل بر او غير از استعمال است اين ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ كه در قسط و عدل ايفاي كيل استعمال نشده ما يك لفظ داريم يك مفهوم داريم يك استعمال داريم يك تطبيق، لفظ در مصداق كه استعمال نميشود لفظ در مفهوم استعمال ميشود تطبيق مفهوم بر مصداق برابر مورد خاص خودش است اينجا ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ كه در قسط و عدل استعمال نشده ﴿بَقِيَّةُ اللَّهِ﴾ در معناي جامع استعمال شده تطبيق شده بر قسط و عدل و ايفاي كيل و امثال ذلك.
سؤال: ...
جواب: حفظ از تهاجم فرهنگي حفظ از شبيخون فرهنگي كه مبادا ديگران اينها را آلوده كنند نه حفظ اجباري آنطوري كه دست گوسفند را ميگيرند كه بشود جبر ميفرمايد ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[23] ﴿هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[24] ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ﴾[25] حفظ به اين معنا كه دست شخص را بگيرند و او را عمدا از خطر نجات دهند كه كار انبيا نيست بايد اينها را حفظ كنند يعني هر شبههاي كه هست برطرف بكنند جهل علمي و جهالت عملي را همه اينها را با ارشاد و هدايت برطرف كنند اما تصميمگيري نهايي به عهده خود شخص است. تا اينجا فرمايشات حضرت شعيب(سلام الله عليه) بود اما اعتراضي كه قوم شعيب به آن حضرت كردند ميبينيد اين هم حرف همين افراد تبهكار روز است. آنچه كه انگيزه مشئوم معصيتكاران است همان چيزي بود كه گرفتاري قوم شعيب را فراهم كرده، اين تعبير قرآن كريم دارد كه ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[26] همين است، ميبينيد حرفي كه آنها به حضرت شعيب گفتند حرفي است كه تبهكاران ما به انبياي ما گفتند.
«و الحمد لله رب العالمين»