83/03/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 77 تا 83
﴿وَ لَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قَالَ هٰذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ﴾ ﴿وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ قَالَ يَا قَوْمِ هٰؤُلاَءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لاَ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ﴾ ﴿قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ﴾ ﴿قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ﴾ ﴿قَالُوا يَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لاَ يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ﴾ ﴿فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَ أَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ﴾ ﴿مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ مَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ﴾
جريان قوم لوط مبسوطاً در پنج سوره از سورههاي قرآن كريم تبيين شده است در سوره «شعراء» و مانند آن رسالت وجود مبارك لوط دعوت به توحيد دعوت به تقوا اطاعت خدا آنجاها مطرح شد ولي در سوره «هود» يعني سوره محل بحث جريان قوم لوط به عنوان جريان دنباله آمدن فرشتهها براي تبشير به حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) ذكر شد لذا در اين سوره دعوت به توحيد دعوت به تقوي به آن معناي عام اينكه من مزدي از شما نميطلبم و بيان كفر قوم در اين قسمت مشخص نشد. بنابراين اگر كسي بپرسد كه چرا دعوت توحيد و كفر قوم لوط و امثال ذلك بازگو نشد براي اينكه در سوره «هود» قصه لوط به عنوان دنباله قصه حضرت ابراهيم ذكر شد كه ملايكه اول آمدند براي حضرت ابراهيم آن بشارت را به آن حضرت رساندند بعد براي تعذيب قوم لوط آمدند آنچه كه از آيه 160 سورهٴ مباركهٴ «شعراء» برميآيد اين است ﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ * إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لاَ تَتَّقُونَ * إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ * فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ * وَ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[1] همين عناصر محوري كه حضرت نوح و ساير انبياء (عليهم السلام) به اقوامشان ميفرمودند همينها را هم وجود مبارك لوط به قوم خودشان فرمود بعد آن جريان فساد اخلاقي را ذكر كردند كه بازگو ميشود مطلب بعدي آن است كه در جريان تمثّل آراي مفسران بزرگوار در ذيل آيه ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾[2] مطرح است نظر سيدنا الاستاد و ساير بزرگان مبسوطاً آنجا بيان شده، طرح مسئله تمثّل فرشتهها كه چگونه يك موجود مجرد متمثّل ميشود آيا تمثّل است تا تجسد است يا تجسم است آنجا به خواست خدا بازگو خواهد شد وگرنه آراي همه نقل نشود يا نقل تحليل و تجزيه كامل نشود كه ناقص است و طرح كلياش هم كه با حوصله اين بحث سازگار نيست. مطلب بعدي آن است كه در جريان قوم لوط در سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» هم به عنوان مومنين همراه لوط مطرح شدند هم به عنوان ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾[3] اگر درباره حضرت نوح دارد كه مومنان به آن حضرت سوار كشتي شدند اينجا هم دارد مومنان لكن در آنجا فرمود ﴿وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ﴾[4] اينجا فرمود ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾، سوره «ذاريات» آيه 31 به بعد اين است؛ وقتي وجود مبارك حضرت ابراهيم از ميهمانها سؤال كرد ﴿قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ * قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ * لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِنْ طِينٍ * مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ * فَأَخْرَجْنَا مَنْ كَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ * فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾[5] گاهي دارد «فاخرجنا لوط و من كان معه من اهله» مثلاً كه ايمان آورده بودند مگر همسرش گاهي هم دارد ﴿فَأَخْرَجْنَا مَنْ كَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ * فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾ و اما چرا وجود مبارك لوط همسان حضرت ابراهيم به ضيافت نپرداختند و غذايي براي آنها حاضر نكردند؟ جريان حضرت ابراهيم و دستگاه حضرت ابراهيم و مهمانپذيري حضرت ابراهيم و تمكّن حضرت ابراهيم جداي از حضرت لوط است گذشته از اين در طليعه امر كه وجود مبارك حضرت ابراهيم برايش ميهمان آمد مشكلي براي او پيش نيامده بود و حضرت ابراهيم با يك چنين قومي روبرو نبود مشكل اصلي حضرت ابراهيم هرگز يك چنين چيزي نبود ولي مشكل اصلي حضرت لوط (سلام الله عليه) همين بود لذا سه حادثه تلخ پشت سر هم و مترتبي كه به نظم طبيعي همچنان واقع ميشود آنها را قرآن ذكر كرده و آن اين است كه اولاً آن امكانات و پذيرايي و مهمانپذيري كه براي حضرت ابراهيم بود براي حضرت لوط نبود ثانياً آن فضاي تيرهاي كه حضرت لوط مبتلا بود حضرت ابراهيم مبتلا نبود از اين جهت اين سه حادثه تلخ را قرآن پشت سر هم ذكر كرد اول ناخوشايندي حضرت لوط بود كه ﴿سِيءَ بِهِمْ﴾ تعبير قرآن كريم اين است در همين آيه محل بحث ﴿لَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ﴾؛ يعني «سائه مجيعهم» ناخوشايند بود براي اينكه قبلاً هم به حضرت لوط گفته بودند كه مبادا افراد بيگانه را اينجا راه بدهي ناشناسها را اينجا راه ندهيد اگر ميهمان آمد مثلاً اين قوم دست از آن تباهيشان برنميدارند كه در بخشهاي ديگر از قرآن اين اتمام حجت از طرف قوم لوط بازگو شد كه ﴿أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾[6] ما قبلاً گفتيم كسي را اينجا راه نده، گفتيم ميهمان نيايد، گفتيم با ديگران رابطه برقرار نكن، آنگاه در چنين فضايي قوم تيرهِ فكرِ آلودهاي كه قبلاً هم گفته بودند مبادا ميهمان راه بدهي ﴿أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾ در چنين فضاي آلودهاي وجود مبارك حضرت لوط ديد كه چند ميهمان برايش آمده لذا اولين رخداد تلخ اين بود كه ﴿سِيءَ بِهِمْ﴾ يعني «سائه مجيعه» اين يك، حالا به اين فكر افتاد كه مشكل را حل كند، چهطوري اينها را راه دهد؟ چهطوري پذيرايي كند؟ به اين فكر افتاد كه مشكل خودش را حل كند ديد نميتواند ﴿ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً﴾ مثل اينكه آدم دست دراز كرده كاري را انجام دهد ميبيند دستش نميرسد مقدورش نيست همانطوري كه آن شتر بار را ميخواهد ببرد مقدورش نيست انسان وقتي شروع به كاري كرده ميبيند توانش را ندارد ميگويند ﴿ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً﴾ پس اولين حادثه تلخ آن ناخوشايندي و نگراني دروني است كه ﴿سِيءَ بِهِمْ﴾، دوم شروع كرد به انجام كار ديد مقدورش نيست، سوم با خودش زمزمه و گفتگو ميكند ﴿قَالَ هٰذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ﴾ چه گرفتاري ما شديم و امروز چه روز سختي است براي ما، آن كار بستن سطل را ميگويند «عصب»، «تعصب» و «عصابه» از همين قبيل است اين سه كار طبيعي است كه پشت سر هم در اين آيه آمده ﴿سِيءَ بِهِمْ وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قَالَ هٰذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ﴾.
سؤال: ...
جواب: آخر اينها آلوده بودند به همين كار، اينها هم به همان صورت زيبا درآمدند.
سؤال: ...
جواب: مثل قوم لوط، اين لوط يك قومي بودند به آن حضرت و حضرت هم به آن قوم چون قوم لوط بودند به همين كار اسناد داده شد آن هم اجوف واوي استعمال شده هم ناقص.
﴿وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ﴾ نه چهار پنج نفر، در بعضي از تعبيرات دارد ﴿وَ جَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ﴾[7] اينجا دارد ﴿وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ﴾ معلوم ميشود دو سه نفر نيامدند نفرمود «من قومه» معلوم ميشود كه اينها وقتي ديدند اين ميهمانهاي ناشناس وارد شدند اين قوم حمله كردند ﴿يُهْرَعُونَ﴾ يا ﴿وَ جَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ﴾ يك چنين وضع آلودهاي داشتند اگر چنانچه چهار پنج نفر آمده بودند كه نميشود گفت «اهل المدينه» آمدند يا قوم حضرت لوط آمدند معلوم ميشود يك مقدار قابل اعتنايي آمدند ﴿وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ﴾.
سؤال: ...
جواب: بايد حمل كرد بر او يا حمل كرد بر آن قبيله يا نه به عنوان پيشنهاد كه شما به اندازه اينها با اينها ازدواج كنيد بعد ميبينيد نيازهاي طبيعي و غريزيتان تأمين است و ديگران هم با زنهاي ديگر ازدواج كنند كه يك نمونهاي باشد براي ترويج آن نكاح حلال، سرّ اينكه در اين بخشها غالباً سخنان حضرت لوط (سلام الله عليه) در همين زمينه تبهكاري قوم مطرح است براي آن است كه در سورهٴ مباركهٴ شعراء آن خطوط كلي توحيدي و تقوي و اطاعت از فرمان خدا بازگو شد هر پيامبري بعد از رهبريهاي عام توحيد و مسائل عمومي اخلاق به آن مشكلي كه «مبتلا به» جامعه خودش است ميپردازد بعضي از انبيا(عليهم السلام) روبرو بودند با قومي كه مشكلترين كار آنها همان استكبار بود، بعضيها كم فروشي بود؛ نظير قوم حضرت شعيب كه اين كار را نكنيد ﴿وَ لاَ تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ﴾[8] و مانند آن، بعضيها نظير همين قوم لوط آن فساد اخلاقي را داشتند؛ لذا هر پيامبري بعد از بيان آن رشتههاي توحيدي و مسائل كلي تقوي و اخلاق به آن مشكلي ميپرداخت كه قومش مبتلا بودند وجود مبارك لوط هم همين كار را كرده بود ﴿وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ﴾؛ يعني براي همين اين هم شتابان آمدند كه بعد وجود مبارك حضرت لوط پيشنهاد معقولي داد فرمود اين به طهارت نزديكتر است آنها هم به كنايه گفتند ﴿أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾[9] اين را يا به كنايه ميگفتند يا مثلاً ميگفتند اينها مقدسمآبند قوم لوط وقتي از حضرت لوط و مومنان اهل بيت او سخن ميگفتند، ميگفتند اينها ﴿أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾ بعد اينها را تهديد كرده بودند كه ما شما را از اين سرزمين بيرون ميكنيم براي اينكه ﴿إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾ اينها مقدسنما هستند اينها خودشان را به پاكي ميزنند و ما را آلوده ميدانند؛ آيهٴ 82 سورهٴ اعراف اين است كه ﴿وَ مَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوهُمْ﴾ اينها را از اين سرزمين بيرون كنيد؛ يعني حضرت لوط و مومنان به او را ﴿أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾؛ يعني اينها مقدسمآبي ميكنند خشك مقدسند اين حرفها چيست اينكه وجود مبارك حضرت لوط دارد كه ﴿هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ﴾ اين طهارتطلبي را آنها تقدس خشك ناميدند گفتند اينها به دنبال پاكياند اينها كه قبول نداشتند طهارت است ﴿إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ ٭ فَأَنْجَيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ﴾[10] اين ﴿هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ﴾ از همان مايههاست.
سؤال: ...
جواب: نه اين را تمدن ميدانستند مثل امروز كه متأسفانه بعضي از كشورهاي غربي اين را تمدن ميدانند و در چهره آن ساختمانهاي مخصوص خودشان هم اصلاً نوشته است كه شما ما را درك نميكنيد اين را يك نحو آزادي ميدانند. در نوبتهاي قبل عرض شد قرآن كريم تحليل كرد و فرمود يك ظرف توخالي بالأخره حرفي براي گفتن ندارد فقط سر و صدا ميكند هر چه كه در آن برود صدايش درميآيد فرمود اينها آن انسانيت را از اين جامعه گرفتند آن هويت انساني را آن «خليفة الله»ي را آن كرامت را از انسانيت گرفتند وقتي گرفتند مثل اين انار آب لمبو شده، يك تفالهاي بيش نيست، منتها اين را باد كردند شكل انار را دارد، فرمود: ﴿وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[11] يعني دلهاي اينها خالي است مثل اناري كه آبش را گرفتند، منتها حالا آن گلي كه گلابش را بگيرند تفاله است ديگر فوت نميكنند اين اناري كه آبش را گرفتند فوت ميكنند باد ميكنند به همان صورت درميآيد فرمود ﴿وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ بعد از اين بيان اين حرف مبسوطاً گفته شد كه چگونه اين انسانها در مسائل اعتقادي در مسائل اخلاقي در مسائل فقهي در مسائل حقوقي به اين روز سياه درميآيند قرآن تحليل كرد و فرمود اينها آن گلابشان گرفته شد يك برگ بيگل مانده است يك پوست بيمغز مانده است اينها ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ هستند در قبال «اولي الالباب» كه داراي لُبّ و مغزند اينها تهي مغزند در جريان شستشوي مغزي فرعون نسبت به قومش هم همين بود فرمود ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[12] يعني قومش را سبك مغز كرد شستشوي مغزي داد آن انسانيتشان را گرفت آن كرامتشان را گرفت مثل اناري كه آبش گرفته شود فقط پوست خالي ميماند بعد باد كردند ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ اين يك أصل، پس قرآن سعي ميكند «اولي الالباب» باشد مغز داشته باشند فرمود لُبّي پيدا كنيد در بيانات نوراني حضرت امام صادق (سلام الله عليه) هم بود كه «أَصْلُ الْإِنْسَانِ لُبُّهُ»[13] انسان لبيب و سنگين شود و كتابي هم كه خداي سبحان نازل كرده است كتاب مغز و نغز است كه ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[14] اين وزين است پس شما را ميخواهد وزين كند حالا اگر معارف الهي و اعتقادات حق و دين و اينها را گرفتند و انسان را شستشوي مغزي دادند و خالي شد شما اگر بخواهيد بگوييد انسان اين ميشود مشترك لفظي، اين در حقيقت «ان هو اسم سميتموه ما خلق الله هكذا» اين اسم اين مسمي است پس اين انسان غربي يا غربزدهٴ متمدننما انساننماست اين اصل دوم، اصل سوم يك موجودي كه انساننما باشد يعني بيمغز باشد دست به هر كاري بزند بيمغز است قرآن كريم آن عقايدشان را تشريح ميكند ميگويد بيمغزند اخلاقشان را تشريح ميكند ميگويد بيمغزند قانونشان را تشريح ميكند ميگويد بيمغزند مسائل حقوقيشان را هم تشريح ميكند ميگويد بيمغزند ميفرمايد درباره عقايد بالأخره بتها و اصنام و اوثان و بالا و پايين يك گرايشهايي دارند آنچه را كه اينها به عنوان اصنام و اوثان و ارباب و آلهه ميشمرند ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا ... مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ﴾[15] شما يك اسم بيمسمايي را ميپرستيد شما گفتيد «إله» نه آسمان «إله» است نه زمين «إله» است نه اين سنگ و چوب «إله» هستند ﴿أَ تَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾[16] ﴿أُفٍّ لَكُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾[17] ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ﴾ اين اسم «رب» است اسم «إله» است اسم دين داري و عبادت است مسمّيٰ در آن نيست اين راجع به عقايد، اخلاقياتش هم همين است كه در جريان تبهكاريهاي قوم لوط و امثال لوط ملاحظه فرموديد ميماند مسائل سياسي، در مسائل سياسي يا مسائل اجتماعي قبلاً ذيل همين آيه ﴿أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا﴾[18] در همين سورهٴ مباركهٴ هود چند روز قبل بحث شد كه يكي از مقدسترين كلمات قرآني كلمهٴ استعمار است اين كلمه را آنقدر مغزش را گرفتند آبش را گرفتند پوست خالي گذاشتند كه الان جزء منحوسترين كلمات است قرآن كريم فرمود خدا مستعمر است شما مستعمَر خداييد ﴿هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا﴾ معناي استعمار در فرهنگ قرآن اين است ذات اقدس «إله» زمين را با همه «نِعَم» براي شما خلق كرد شما را با همه استعدادها آفريد عقل در درون، فطرت در درون، وحي و نبوت و امامت از بيرون همه به كمك شما هستند و شما را استعمار كرد از شما طلب كرد كه زمين را براي خودت آباد كن و آقاي خودت باش اين معناي استعمار است آن وقت اين كلمه جذاب پُر محتواي مقدس را آمدند آبش را كشيدند عصارهاش را گرفتند تفالهاش را گذاشتند گفتند آباد بكن براي ما، اين ميشود استعمار ننگين كه جزء پليدترين واژههاست. اگر كسي بي محتوا باشد عقايدش بيمحتواست وقتي دم از آزادي ميزند دموكراسي را مطرح ميكند يك دموكراسي بيمحتواست كه الان در عراق ميبينيم يك آزادي بيمحتوا است كه ميبينيم ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ﴾ نه اين آزادي كه سازمان ملل امضا ميكند يا غرب مستكبر امضا ميكند يا شرق مستكبر فروريخته امضا ميكند اينها همهشان اسمي بيمسمّيٰ است اگر گفتند آزادي اسمي بيمسمّيٰ است اگر گفتند حقوق بشر اسمي بيمسمّيٰ است اگر گفتند استعمار اسمي بيمسمّيٰ است همه اينها اسم بيمسمّيٰ است براي اينكه عقايدشان هم اسم بيمسمّيٰ است، چرا؟ براي اينكه زمام همه اين عقايد و اخلاق و قانون و حقوق به دست انسانهايي است كه اسم بيمسمّيٰ هستند فرمود ﴿وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ اگر به يك انار آب لمبو شده كه آبش را گرفتند از او بخواهيد براي شما قانون اساسي بنويسد همين را مينويسد آب لمبو شده مينويسد يعني بيمحتوا مينويسد يعني ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ﴾ مينويسد اگر يك گلي گلابش گرفته شد و تفاله شد اگر او خواست براي شما قانون حقوق بشر بنويسد يك حقوق بشر تفالهاي مينويسد چهطور ميشود يك انسان بيمغز مطلب با مغز بنويسد؟ وجود مبارك لوط در اين سرزمين ـ نگاه كنيد سخن از «ليت» و «لعل» نيست سخن از «لو» است ـ نفرمود «ليت» نفرمود «لعل» فرمود «لو» فرمود اصلاً شما آدم نيستيد كه من بگويم اي كاش ﴿لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً﴾ ميدانم نيستيد مثل اينكه آدم وقتي كه درباره يك گلي كه گلابش گرفته شده بخواهد حرف بزند نميگويد «ليت كذا» معطر بودي يا «لعل كذا» معطر بودي ميگويد «لو» چون «لو» براي امتناع است اين ديگر به درد زبالهدان ميخورد ديگر معطر نخواهد بود فرمود ﴿لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ﴾ آخر من با چه كسي دارم حرف ميزنم؟ آن عقايدتان اين هم اخلاقتان اينكه بعضي از مفسران به اين زحمت افتادند كه ﴿لاَ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي﴾ اين چه ظرف و مظروفي است اينها اگر با فرهنگهاي ديگر آشنا بودند به زحمت نميافتادند اين تعبير يك تعبير رايجي است در هر فرهنگ ما كه فارسي زبانيم ميگوييم درباره ميهمانهاي ما اينچنين نيست كه حالا يك ظرفي باشد يك مظروفي باشد تا اينها به زحمت بيفتند كه ﴿لاَ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي﴾ ضيافت مگر ظرف است ضيف مگر مظروف است نخير اين ظرف به آن معنا نيست «فيه» يعني در اينباره نه در ميهمان درباره ميهمانها آبروي من را نبريد واقع اينطور است اگر كسي بخواهد با يك پوست بيمغز حرف بزند كه نميگويد «ليت» نميگويد «لعل» اگر هم يك «ليت» و «لعل» گفت آنجا معلوم است كه جاي «لو» نشسته است اينجا تعبير جا جاي «لو» است ﴿لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً﴾ آخر يك آدم در شما نيست همه اين انبارها آب لمبو شدهاند فرمود ﴿أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ﴾ آخر يك آدم عاقل در شما نيست كه بفهمد اين كار، كار زشتي است الان مشكل بشريت همين است يك آدم عاقل بالأخره در اين پارلمان آمريكا نيست بگويد آخر اين درندگي و وحشت براي چيست؟ بالأخره اين عالم يك حسابي دارد كتابي دارد نه مردم عراق صبر ميكنند نه مردم جهان صبر ميكنند غرض اين است كه آن نظم طبيعي ﴿سِيءَ بِهِمْ وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قَالَ هٰذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ﴾ از يك سو، اينكه فرمود ﴿لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً﴾ با «لو» تعبير فرمود نه با «ليت» و «لعل» اگر هم با «ليت» و «لعل» تعبير ميفرمود مثل «يا ليت الشباب لنا يعود يوما» كه معلوم است با قرينه همراه است ولي زمينه، زمينه امتناع است.
سؤال: ...
جواب: بله مردم ايران مردم خوبي هستند قبلاً هم همين جا در جمع شما آقايان به عرضتان رسيد سيدنا الاستاد امام مخصوصاً سيدنا الاستاد علامه طباطبايي اينها وقتي وارد حرم ميشدند ـ اصلاً ياد دادند كه ما چطوري وارد حرم شويم ـ در و ديوار را ميبوسيدند الان هم همينطوري است براي اينكه اينها ما را آدم كردند يعني اين اهل بيت ما را آدم كردند اين كشور، كشور آدميت و انسانيت است نياكان ما كه گبر بودند از اين طرف هم كه نگذاشتند ما از نظر صنعت ترقي كنيم اگر نبودند اين خاندان ما چه ميشديم معلوم نيست خدا ميداند اين را، حالا آدم چهار تا مريض دارد چهار تا مشكل دارد به اينها متوسل ميشود اينها حل ميكنند اين يك بركت است بركت ديگر اينكه اينها ما را آدم كردند، بله حالا كسي مريض دارد و مشكل دارد يا طلب مغفرت ميكند به اينها مراجعه ميكند اثر دارد آنها سر جايش است آنها حاجتهاي روزانه است اينها اين كشور را آدم كردند وگرنه در تونس در مراكش حتي در مصر در عربستان بسياري از اين كشورها ميآيد ميآيد تا مرز هفده شهريور همين كه چند نفر كشته شدند اُفت ميكند، آنجا كشوري نيست كه حسين ابن علي حضور داشته باشد كشور شهادت طلبي نيست اينجا شما ديديد مردم گفتند مرگ بر شاه روز شانزده شهريور، هفده شهريور آن همه زن و مرد بيگناه شهيد شدند باز هجده شهريور گفتند مرگ بر شاه اينها اصلاً احساس كمبود نميكنند ميدانند راه ابي عبدالله راه پيروزي است يك مختصر زحمتي در دنيا هست بعد در روح و ريحان است اين كشور قابل قياس با كشورهاي ديگر نيست كشور حسين ابن علي چيز ديگر است آنها هم الان همسايه شرق و غرب باشند غرب را هم گرفتند قدرت نگاه كردن به ايران را ندارند اين كشور يك كشور آقاست، چون مهمترين سرمايه مرگ است اينها هم كه از مرگ نميترسند چه كسي اين كشور را اينطور شريف كرده؟ سيدنا الاستاد اصلاً افطارش اين بود كه در ماه مبارك رمضان بيايد اين درب حرم را ببوسد بعد بيايد در خانهاش افطار كند اين خيلي فرق ميكند، بله ما تنها براي اين، اين ذوات مقدس را احترام نميكنيم كه مثلاً فلان مشكل ما را حل ميكنند آن مريض ما را در شفا واسطه ميشوند اينها البته حوايج روزانه ماست اما عمده آن است كه اينها اين كشور را آدم كردند ايران چيز ديگري است.
فرمود: ﴿لاَ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي﴾؛ يعني درباره ميهمانهاي من آبروي من را حفظ كنيد الان يك آدم عاقل در شما نيست ﴿قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ﴾[19] كه بحثش مبسوطاً گذشت آنگاه وجود مبارك لوط فرمود: ﴿لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ﴾.
مطلب بعدي آن است كه در چنين وضعي ذات اقدس «إله» مأموران الاهي را دستور به انتقام داد و نه اينكه حالا اينها در خواب باشند و عذابي احساس نكنند اينها در منزل باشند ولو در طليعه صبح كه كسي بيرون نرفته باشد اگر كسي هم بيرون رفته باشد گرفتار آن حجاره آسماني ميشود در موقع تعبير كردن گاهي خداي سبحان ميفرمايد كه ﴿فَدَمَّرْنَاهَا﴾[20] اين يكطور تعبير است ما ويران كرديم گاهي دست ميگذارد روي آن نكته حساس، انقلاب يك شهر دو ضلع دارد دو روي يك سكه است يك رويش بدتر از ديگري است وقتي يك شهر زير و رو ميشود؛ يعني رو زير ميشود و زير رو ميشود، آن كسي بالا است ميآيد پايين و اين كسي پايين است ميآيد بالا، يك وقت است انسان از خود اين قلب و انقلاب شهر سخن ميگويد ميگويد تدمير شده است «دمرناه كذا»، يك وقت است كه هر دو بخش را ميگويد، يك وقت است كه يكي را ميگويد، اين يكي اگر بفرمايد ما عالي را سافل كرديم بدتر از آن است كه بگويد ما سافل را عالي كرديم اينجا به آن نكته حساس دست زده است فرمود ما آنها را كه بالا بودند پايين برديم عالي را سافل كرديم، البته سافل را هم عالي كرديم، اما عالي را سافل كردن به اهانت نزديكتر است نفرمود ما پايهها را آورديم بالا، فرمود سقفها را آورديم پايين، حرف يكي است منتها در نحوه تعبير يكي با توهين بيشتري همراه است و يكي با توهين كمتر، فرمود ما آن بالاها را پايين كشيديم ﴿جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا﴾ نه «سافلها عاليها».
سؤال: ...
جواب: نه، ويران شدن غير از زير و رو شدن است ما يك تخريب داريم و يك «تدمير» تخريب يك حساب ديگري است مثل زلزله يا سنگباران كردنها «حجارةً» و مانند آن که اين تخريب است، اما زير و رو كردن و «تدمير» ـ نظير همين بحثي كه ديروز گفته شده ـ يا نظير رانش زمين است يك سر خسرميشود پايين ميرود يا نه يك طرفش دهان باز ميكند اين گسل شكافته ميشود و اين نظير اتومبيل چپ شده چرخهايش بالا ميآيد اين چند طور تخريب است سخن از تخريب نيست سخن از «تدمير» به اين معناست كه بالا پايين شود و پايين بالاٰ لكن وقتي كه ميخواهد ذكر كند نميفرمايد ما چرخهايش را آورديم بالا ميفرمايد ما سقفهايش را برديم پايين اين به اهانت نزديكتر است ﴿جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا﴾ نه «جعلنا سافلها عاليها» آن هم شده اما دو تعبير است يكي به اهانت نزديكتر است.
مطلب بعدي كه مطلب پاياني است اين است كه فرمود ﴿ وَ أَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ * مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ مَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ﴾ اين ضمير «هي» به چه برميگردد؟ برخيها خواستند بگويند اين ضمير هي به «مدينه» برميگردد؛ يعني اين شهري كه ما ويران كرديم اين دور نيست شما در همين نزديكيهاي اردن است و برويد ببينيد در آيات ديگر بله اين هست چه اينكه مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ حجر آمده، آيه 79 سورهٴ مباركهٴ حجر اين است كه ﴿وَ إِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ﴾؛ يعني شهرهايي كه ما ويران كرديم شما وقتي كه از حجاز به شام ميرويد از مدينه به شام ميرويد اينها بَرِ جاده است «امام مبين» آن جاده وسيع را ميگويند بزرگراه، فرمود اين در كورهراههاي روستايي و فرعي نيست شما كه كاروان تجاريتان از حجاز به شام ميرود اين سر راهتان است برويد تحقيق كنيد اينها ﴿إِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ﴾ اين بَرِ جاده است اين درست است يا در بخشهاي ديگر فرمود ﴿لَقَدْ تَرَكْنَا مِنْهَا آيَةً بَيِّنَةً﴾[21] کذا و کذا، اما در آنجاها ميفرمايد كه ﴿مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ﴾[22] لكن اينجا فرمود: ﴿وَ مَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ﴾ قهراً ضمير «هي» ديگر به «مدينه» برنميگردد به «حجاره» برميگردد.
سؤال: ...
جواب: نه، آن را در مورد مثال ذكر ميكنيم كه قرآن كريم وقتي كه ميخواهد مثال ذكر كند گاهي ميفرمايد اين يك آثار باستاني است كه سر راهتان است اين براي دو قريه است نه قريه لوط، بحث جريان سوره «حجر» براي دو شهر است نه يك شهر، اما بحث در اين است كه گاهي قرآن به عنوان عبرت شهرهاي ويران شده يكي يا دو تا ميفرمايد اين سر راهتان است چه اينكه در جريان حضرت لوط هم فرمود ﴿وَ لَقَدْ تَرَكْنَا مِنْهَا آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ﴾ کذا و کذا، اما اينجا دارد ﴿وَ مَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ﴾ نه «منكم» اين نشانه آن است كه هر كسي كه اهل ظلم و ستم باشد گرفتار عذاب الهي خواهد شد و اين عذاب الهي هم از ظالمين دور نيست؛ لذا احتمال قوي آن است كه ضمير «هي» به آن «حجاره» برگردد نه به آن «مدينه» يعني اينگونه از شهاب سنگها رجمهاي آسماني سنگ بارانهاي آسماني كه اينها به عنوان تمثيل است و نه تعيين يعني اينگونه از عذابهاي الهي از ظالمين دور نيست.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا غفر الله لنا و لكم والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»