درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/03/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 74 تا 81

 

﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَ جَاءَتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ﴾ ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ﴾ ﴿يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ﴾ ﴿وَ لَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطاً سِي‌ءَ بِهِمْ وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قَالَ هٰذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ﴾ ﴿وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ قَالَ يَا قَوْمِ هٰؤُلاَءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لاَ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ﴾ ﴿قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ﴾ * ﴿قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ﴾ ﴿قَالُوا يَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لاَ يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ﴾

 

آمدن فرشته‌ها براي حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) از آن جهت كه به حسب ظاهر به صورت بشر متمثل شدند و وجود مبارك آن حضرت در طليعه امر اينها را بشر عادي تلقي مي‌كرد براي اين بود كه آنها پيام وحي و مانند آن را در طليعه امر به همراه نداشتند از آن جهت كه ديد دست آنها به طرف غذا دراز نمي‌شود يعني اهل خوردن نيستند نه دستشان را دراز نمي‌كنند تعبير آيه اين است كه ﴿فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ﴾[1] وقتي ديد دست اينها به طرف غذا دراز نمي‌شود نه اينها دستشان را دراز نمي‌كنند و نمي‌خورند که يك تعمدي باشد در نخوردن، بلكه اهل خوردن نيستند آن‌گاه ﴿نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً﴾[2] براي اينكه نشانه قهر را ديدند، غرض آن است كه از اين جمله معلوم مي‌شود كه آنها اهل خوردن نبودند نه اهل خوردن بودند و نخوردند.

مطلب ديگر آن است كه تعبيري سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در بحث روايي دارند كه اين مجادله حضرت ابراهيم با فرشتگان الهي درباره قوم لوط بود نه درباره مؤمنين و يا درباره شخص لوط و آنچه كه در بعضي از روايات آمده است كه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) درباره مؤمنان مجادله كرد يا طبق آيه سورهٴ عنكبوت دارد كه درباره خود لوط سخن گفت و فرمود به اينکه شما آن منطقه را مي‌خواهيد ويران كنيد ﴿فِيهَا لُوطاً﴾[3] آنها گفتند ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيهَا﴾[4] آن يك گفتگوي ديگر است، زيرا از اين آيه برمي‌آيد كه وجود مبارك ابراهيم درباره قوم لوط با آنها گفتگو كرد و آيه هم اين است كه قضاي الهي قطعي شد و عذاب خدا قطعي است ﴿إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ﴾ بنابراين احتمال اينكه دو گفتگو باشد هست، البته نظر نهايي به بعد موكول مي‌شود، لكن فعلاً طبق بيان ايشان؛ يعني مرحوم علامه(رضوان الله عليه)[5] در بحث روايي اين قسمت اين است كه اين گفتگو غير از گفتگوي سوره «عنكبوت» است كه آن‌جا مربوط به خود لوط(سلام الله عليه) است و اين‌جا مربوط به قوم لوط است. فرستاده‌هاي الهي بعد از اين گفتگو از محضر وجود مبارك ابراهيم فاصله گرفتند رفتند به ديدار لوط وقتي آن‌جا رفتند ديگر اين مجادله و اين گفتگوها نبود، سرّش آن است كه وجود مبارك ابراهيم خصيصه‌اي داشت كه در انبياي ديگر اين خصيصه نبود ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ﴾ اين خصوصيت‌هاي سه‌گانه را خدا براي لوط ذكر نمي‌كند؛ لذا حضرت لوط براي قوم خودش تأخير عذاب را هم مسئلت نكرد، البته همان‌طوري كه در بحث‌هاي قبل اشاره شد جريان درخواست تأخير عذاب براي قوم لوط غير از جريان درخواست نجات و آن مطلب سؤال‌انگيز پسر نوح بود كه كاملاً با هم فرق دارند كه بحثش گذشت وقتي وارد محضر حضرت لوط شدند ديگر اين گفتگوها و امثال ذلك نبود ﴿وَ لَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطاً﴾ حالا فاصله چقدر بود؟ با اعلام قبلي بود يا وجود مبارك حضرت ابراهيم به حضرت لوط خبر داد يا نداد؟ اينها را اين بخش از قرآن بازگو نمي‌كند وقتي لوط(سلام الله عليه) يك مهماناني را به اين وضع ديد ﴿سِي‌ءَ بِهِمْ وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً﴾ فاعل «سيء» معلوم نيست يعني به اينها خوش نگذشت و بدرفتاري شد براي اينكه اينها مهمان‌هاي ناخوانده‌اي بودند و حضرت لوط نظير وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) امكانات پذيرايي نداشت آن دستگاه وسيع و ضيافت و اينها را در اختيار نداشت ﴿وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً﴾.

اين ﴿وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً﴾ اصل مثلش از آن‌جاست كه اگر باري را بيش از اندازه شتر بر او تحميل كنند او ديگر گردن خودش را دراز مي‌كند اين دست‌ها را تنگ مي‌گيرد به جاي اينكه اين دست را بازتر كند و بهتر برود تنگ‌تر مي‌كند و به زحمت مي‌رود اين را مي‌گويند «ضاق به زرعا» و مانند آن که اين كنايه از احساس تنگ‌دستي و مانند آن است، بعد فرمود اين يك روز سختي است مهمان‌هاي متعددي آمدند از چند جهت من مشكل دارم يكي اينكه اين قوم تبهكار الان با خبر مي‌شوند و به دنبال اينها راه مي‌افتند از طرفي اداره اينها براي من مشكل است هم ضيافت مشكل است، هم نگهداري مشكل است و هم طرد اين قوم تبهكار مشكل است روزي است دشوار در اين حال قوم حضرت لوط با شتاب آمدند حالا آن‌طوري كه جناب فخر رازي نقل مي‌كند كه اين فرشتگان به صورت‌هاي زيبايي درآمدند و همسر لوط هم به همان اوباش خبر داد[6] اوباش يك اصطلاحي است در احاديث، بعد هم به كلام راه پيدا كرد بعد هم ديگر تعبيرات اجتماعي شد اين چرك‌هاي روي ناخن را «وبْش» يا «وَبش» مي‌گويند و جمعش هم اوباش است در احاديث دارد كه اوباش اين كار را مي‌كنند، اوباش از آن وضع فاصله مي‌گيرند به اين وضع درمي‌آيند اين اصطلاحي است در روايات، از آن‌جا به علم كلام راه پيدا كرد مي‌بينيد در مقاصد تفتازاني و مانند آن آنها كه صاحب‌نظر و خردمندند اين‌چنين مي‌گويند؛ مثلاً «قالت الاشاعره كذا» «قالت المعتزله كذا» آنها كه اهل رأي صائبي نيستند از آنها تعبير مي‌كنند مي‌گويند «قالت الاوباش» اوباش يعني كسي كه اهل خرد و رأي و فكر نيست آن‌جا مي‌گويند «قالت الاشاعره» اين‌جا مي‌گويند «قالت المعتزله» اين‌جا مي‌گويند «قالت الاوباش» پس اول در حديث بود بعد كم‌كم به كلام راه پيدا كرد بعداً هم كه ديگر تعبير رسمي شد براي اراذل و از افرادي كه به تعبير حضرت امير(سلام الله عليه) جزء غوغا‌سالارها هستند از آنها به اوباش ياد مي‌شود غوغا را كه در نهج البلاغه حضرت معنا مي‌كند مي‌فرمايد غوغا كساني‌اند كه «إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا وَ إِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ يُعْرَفُوا»[7] غوغا گروهي‌اند كه وقتي يك جاي جمع شوند باعث زحمت‌اند و مزاحمتي ايجاد مي‌كنند وقتي پراكنده شوند كسي اينها را نمي‌شناسد چون سرشناس نيستند «إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا وَ إِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ يُعْرَفُوا» اينها غوغا هستند كه از اينها هم به اوباش ياد مي‌شود امام رازي مي‌گويد اوباشِ لوط باخبر شدند و به دنبال اينها راه افتادند حالا يا خودشان با خبر شدند يا طبق نقلي كه ايشان بازگو مي‌كند همسر لوط كه كافره بود به آنها خبر داد بالاخره باخبر شدند و با سرعت هم آمدند ﴿وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ﴾ درباره «يهرعون» گفتند يك مفعولي است كه فاعل ندارد فعل مجهولي است كه فعل معلومش استعمال نشده لكن دو حرف است مجهولي است كه معلوم ندارد و مفعولي است كه فاعل ندارد يا نه فاعلش محذوف است «يهرعون» يعني «اهرَعَهم خوفُهم» يا «طمَعُهم» يا «طبعُهم» و مانند آن حتماً فاعل دارد منتها محذوف است «اِهراع» هم آن سرعت با لرز و رعد است يا سرعت با دويدن هست انسان يك وقتي مي‌دود يك وقتي نه به صورت دويدن نيست راهش را تسريع مي‌كند راه رفتن است دويدن نيست ولي تند مي‌رود تند رفتن غير از دويدن است آن تند رفتن همراه با دويدن را مي‌گويند «اهراع»، يك چنين حالتي آنها داشتند با آن حال آمدند از اين تعبير ﴿وَ مِنْ قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ﴾ معلوم مي‌شود كه آنها براي چه انگيزه مشئومي حركت كردند و آمدند، اينها تبهكاراني بودند به دنبال فساد و قبلاً آلوده به اين كار سيّيء و زشت بودند به دنبال همين اين مهمان‌هاي حضرت لوط حركت كردند آمدند، آن‌گاه وجود مبارك لوط به آنها فرمود ﴿يَا قَوْمِ هٰؤُلاَءِ بَنَاتِي﴾ شما اگر بخواهيد ازدواج كنيد اينها دختران من هستند با دختران من ـ نه اين مهمان‌ها ـ ازدواج كنيد آنها براي شما طاهر‌ترو پاك‌ترند آيا منظور از اين «بنات» دختران صلبي آن حضرت بود؟ اين از چند جهت بعيد است يا منظور چيز ديگر است؟ آن‌طوري كه جناب رازي[8] و برخي از هم‌فكرانشان بازگو كردند گفتند منظور از اين «بنات» دختران صلبي آن حضرت باشد از چند جهت بعيد است يك اينكه يك انسان عاقل يك چنين پيشنهادي نمي‌دهد چه رسد به وجود مبارك لوط كه از انبياي الهي است، ثانياً براي آن حضرت فقط دو دختر نقل كردند تعبير از «بنتين» و «بنات» مصحِّح مي‌طلبد اين‌كه دختراني نداشت، ثالثاً بر فرض سه دختر يا چهار دختر داشته باشد در برابر اين همه جمعيت چگونه مي‌توانند با آنها ازدواج كنند؟ چهار دختر براي ازدواج چهار نفر است نه براي اين همه جمعيت، پس منظور از اين «بنات» دختران صُلبي نيست منظور از اين دختران همين دختران جامعه هستند كه پيغمبر به منزله پدر امت هست و آنها به منزله فرزندان امت‌اند چه اينكه درباره پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلم) آمده است كه ﴿وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾[9] همسران پيغمبر مادران مردم‌اند اگر همسران پيغمبر «امّ المؤمنين» هستند آنها هم «اب المؤمنين‌« هستند؛ لذا مي‌توانند از دختران جامعه به عنوان دختران خود ياد كنند كه بفرمايند ﴿هٰؤُلاَءِ بَنَاتِي﴾ يعني با اين دختران جامعه كه دختران من محسوب مي‌شوند از نظر اينكه پيغمبر پدر امت است با اينها ازدواج كنيد چرا حالا با اين گروه و فخر رازي اين را هم ترجيح مي‌دهد كه منظور از ﴿بَنَاتِي﴾ دختران صلبي نيست بلكه دختران امت اسلامي است، اما اينكه فرمود ﴿هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ﴾ اين «افعل» تعييني است نه «افضل» تفضيلي معنايش اين نيست كه كار شما طاهر هست ولي اين ازدواج با دخترها اطهر است معنايش اين است كه آن خبيث است و اين طيّب آن «سَيِّء» است و اين «حَسَن» نظير ﴿أَ ذٰلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ﴾[10] اين خير تعييني است و نه تفضيلي فرمود آيا بهشت و شجره طوبيٰ و نعمت‌هاي بهشت خوب است يا شجره زقوم كه در دوزخ است؟ اين چنين نيست كه اين خير «افعل» تفضيلي باشد يعني شجره زقّوم خوب باشد ولي بهشت بهتر باشد بلكه نظير ﴿وَ أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ﴾[11] يك «افعل» تعييني است نه «افعل» تفضيلي ﴿أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَ يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدَى﴾[12] كه «افعل» تعييني است نه تفضيلي، اين‌جا هم كه فرمود ﴿هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ﴾ «افعل» تعييني است نه تفضيلي يعني اين كار ـ ازدواج با زن‌ها ـ طيّب است و طاهر، آن كار خبيث است و «سَيِّء» ﴿هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ﴾ اين از نظر مسائل ازدواج و تشكيل خانواده بعد فرمود ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ﴾ دست از آن كار حرام برداريد و حيثيت مرا هم حفظ كنيد و مرا پيش مهمان‌هاي من شرمنده نكنيد ﴿وَ لاَ تُخْزُونِ﴾ يعني «لا تخروني»﴿فِي ضَيْفِي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ﴾ در بين شما يك آدم عاقل نيست كه اين مسئله را بفهمد هم خودش متناهي شود و هم شما را نهي از منكر كند، هم خودش دست بردارد و هم شما را وادار كند كه دست برداريد و هدايت شويد؟ ﴿أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ﴾ آنها در جواب اين سخنان وجود مبارك لوط گفتند ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ﴾ آنها هم كه مي‌گويند «بنات» يعني دختران تو يعني دختران جامعه اسلامي آنها هم اسم جمع آوردند نگفتند «بنتين» آنها گفتند اين دختران شهر كه دختران شما محسوب مي‌شوند ما نمي‌خواهيم با اينها ازدواج كنيم. وقتي انسان آن فطرت اساسي را از دست بدهد ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[13] آن معيار درك را كه از دست دهد «يري الحسنة قبيحاً و يري القبيح حسناً» اين‌طور مي‌شود اگر آن قدرت تحقيق و تشخيص را از دست دهد آن‌گاه جهل به جاي علم مي‌نشيند هوا به جاي عقل مي‌نشيند و مانند آن، آنها به حضرت لوط(سلام الله عليه) گفتند كه تو كه مي‌داني ما نمي‌خواهيم با زن‌ها ازدواج كنيم و اين دختران امت شما كه به منزله دختران شما هستند مي‌داني كه ما با آنها كاري نداريم ﴿وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ﴾ تو مي‌داني كه ما چه چيز مي‌طلبيم.

سؤال: ...

جواب: حق ازدواج دارند، هر پسري حق ازدواج با دختر دارد و هر دختري هم حق ازدوج با پسر دارد اين حقي است كه براي اينها خداي سبحان قرار داده است نمي‌شود به يك مرد گفت تو حق ازدواج نداري يا به دختر گفت تو حق ازدواج نداري اين حق همسرداري و همسرگيري هست.

سؤال: ...

جواب: نسبت به اين مهمان‌ها كه حق نداشتند يعني كساني كه گرفتار آن رذيلت‌اند اين نكاح را حق طبيعي نمي‌دانند مي‌گويند حق طبيعي هر كسي همان است كه ميل دارد او براساس ميل قانون صادر مي‌كند نه براساس عقل ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾[14] اگر هواي كسي «اله» او شد او يك قانون اساسي دارد يك قانون مصوبي دارد تبصره و تذكره دارد مواد حقوقي دارد كه همه آنها را هواي او تدوين مي‌كند، بنابراين چه چيز حق است؟ چه چيز تكليف است؟ كجا محق است؟ كجا مبطل است؟ اين را هوا بايد بگويد آنها كه گرفتار اين سنخ از زندگي‌اند مي‌گويند انسان حقش همان است كه طلب مي‌كند، بنابراين ما حقي درباره دخترها نداريم حقمان درباره ديگران است.

سؤال: ...

جواب: براي اينها كه، همه اهل شهر حركت نكرده بودند اينها چند نفري گفتند حركت كردند آمدند در صدر آن روزگار ازدواج يك مسلمان با غير مسلمانِ در همان دين جايز بود چه اينكه در مكه خيلي از مسلمان‌ها با غير مسلمان‌ها ازدواج مي‌كردند بعداً آمده است كه ﴿وَ لاَ تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ﴾.[15]

سؤال: ...

جواب: منظور آن است كه در آن روزها اگر مسلماني مي‌خواست با غير مسلمان ازدواج كند قانوني بود و حلال بود نظير صدر اسلام در خود مكه، از خود بستگان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) هم با كفار ازدواج مي‌كردند بعداً آيه آمد كه ﴿وَ لاَ تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ﴾ و مانند آن، در آن روزگار وجود مبارك حضرت لوط(سلام الله عليه) پيشنهاد داد با اين دخترها ازدواج كنيد اينها هم گفتند تو مي‌داني كه ـ اين دخترها قبلاً هم بودند در جامعه ـ ما نمي‌خواهيم با اينها ازدواج كنيم. ﴿أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ﴾ پاسخي كه قوم لوط به حضرت لوط دادند اين است كه ﴿قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ﴾ شما مستحضريد الان ما تازه وارد قصه لوط شديم اينها تقريباً سر فصل مباحث است آيات ديگري هست كه اين بخشِ آيات سورهٴ هود را به خوبي تبيين كند كه در طي بحث‌هاي بعد ـ ان شاء الله ـ روشن مي‌شود ﴿قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ﴾ ما حقمان اين است كه پسرها باهم ازدواج كنند ما درباره آن حقي نداريم ﴿وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ﴾ تو مي‌داني مقصود ما چيست يعني مقصود ما ازدواج با دختر نيست آنگاه وجود مبارك لوط فرمود در بين شما عاقلي نيست كه بفهمد و ديگران را رد كند اي‌كاش من يك قدرتي مي‌داشتم كه شما را دفع مي‌كردم يا به يك پايگاه قوي متحصن مي‌شدم ﴿قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ﴾ من مشكلم حل مي‌شد اي كاش يك تواني مي‌داشتم كه شما را دفع مي‌كردم يا يك پايگاه قوي مي‌داشتم اين را در جمع مهمان‌ها فرمود مهمان‌ها به حضرت لوط(سلام الله عليه) فرمودند كه ما كساني نيستيم كه آنها به ما دسترسي پيدا كنند ما هم خودمان محفوظيم هم شما را حفظ مي‌كنيم هم اينها را به هلاكت مي‌رسانيم اين سه كار از ما برمي‌آيد ﴿قَالُوا يَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ﴾ ما مأموران الهي هستيم ﴿لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ﴾ با نفي تأكيد، «لن» براي تأبيد نيست براي تأكيد است آن نفيي كه غايت دارد و مغيّا به يك حد است براي تأييد است نه تأبيد وقتي فرمود ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾[16] معلوم مي‌شود ابدي نيست چون اگر يك چيز ابدي بود كه منتفي نمي‌شد منتها براي تأكيد است ﴿قَالُوا يَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ﴾ يعني مطمئن باش به شما دسترسي پيدا نمي‌كنند و اينها را ما مي‌خواهيم در همين شهر عذاب كنيم بهترين فرصت اين است كه شما با اعضاي مسلمانِ از خانواده خود اين شهر را ترك كنيد ﴿فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ﴾ «اِسراء» همان بردن شب است ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ﴾[17] «سري» همان سير در شب است به حضرت لوط پيشنهاد دادند كه شما آن اعضاي مسلمان خانواده را جمع كن و پاسي از شب كه گذشت از اين منطقه بيرون برو ﴿فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ﴾ و هيچ‌كدام از اعضاي منزل شما برنگردند و در اين سرزمين نمانند و با كسي هم رابطه نداشته باشند ﴿وَ لاَ يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ﴾ هيچ‌كدام به اين سرزمين توجه نكنند مگر همسر تو كه بالاخره بايد بماند و عذاب شود ﴿إِلاَّ امْرَأَتَكَ﴾ كه اين را به همراه نمي‌بريد اين همين‌جا مي‌ماند چون ﴿إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ﴾ ـ از اين‌جا با فعل ماضي ياد كرد ـ آنچه را كه به طور قطع به اين قوم لوط مي‌رسد به او هم خواهد رسيد آن مصيبت قوم لوط دامن‌گير اين هم مي‌شود ﴿إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ﴾ از مضارع «محقق الوقوع» به ماضي ياد كرده است نفرمود «يصيبهم» يا «سيصيبهم» فرمود ﴿مَا أَصَابَهُمْ﴾ آنچه كه قطعاً به اينها مي‌رسد به همسر شما هم مي‌رسد و مستحضر باشيد كه عذاب در همان آن سحر و اول بامداد شروع مي‌شود ﴿إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ﴾ بعد فرمود: ﴿فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَ أَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ * مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ مَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ﴾[18] وقتي امر ما رسيد ما اين شهر را زير و رو كرديم حالا يا با زلزله با «خسف» با علل و عوامل ديگر اين منطقه را زير و رو كرديم.

سؤال: ...

جواب: اگر قرينه باشد ما ابديت را از آن قرينه استفاده مي‌كنيم نه از خود «لن» چون «لن» وقتي مغيّا شد ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾ معلوم مي‌شود براي ابدي نيست چون اگر ابدي بود كه غايت برنمي‌داشت آن‌جاهايي كه قرينه داريم مثل ﴿لَنْ تَرَانِي﴾[19] آن را از كلمه «لن» استفاده نمي‌كنند آن براي اينكه ﴿لاَ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ﴾[20] ﴿لاَ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾؛ يعني «بالضروره الازليه». ﴿وَ أَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ﴾ از سنگ و گِل نضد و نظم يافته ما همه اينها را سنگ‌باران كرديم محل را ويران كرديم سنگ‌باران كرديم حالا گاهي به صورت ﴿تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ﴾[21] است كه طير ابابيل ابرهه را سنگ‌باران مي‌كند و گاهي هم طبق علل و عوامل ديگر است كه سنگ‌باران مي‌شود حالا يا ريزه‌هايي از شهاب‌سنگ‌ها است يا علل و عوامل ديگري است بالاخره خصوصياتش را اين بخش از آيات بيان نفرمود، فرمود ما سنگ‌باران كرديم اين كلمه «مطر» در اين‌گونه از موارد همراه با قرينه است يعني سنگ‌باران كرديم نه بارش باران و اينها همه علامت‌دار بود «مسوَّم» بود «موسوم» بود «سمه» داشت «سيما» داشت «سمهِ» يعني علامت «موسوم» يعني علامت‌دار «سيما» يعني نشانه ﴿مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ﴾ بعد هم فرمود اين‌چنين نيست كه يك قضية في واقعة باشد اين قضيه گذشته باشد بلكه همواره اين‌گونه از احجار از ظالمين بعيد نيست و هميشه هست ﴿وَ مَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ﴾.

حالا الان گروهي بعد از گذشتن قرن‌ها مي‌بينيد به حسب ظاهر اينها ترقي كرده‌اند رفتند آسمان‌ها، اما مشمول همين جاهليت كهن هستند. الان اينهايي كه رفتند در كره مريخ يا كرات ديگر اينها وقتي خوب بررسي مي‌كنيد البته محققانشان پژوهشگرانشان كه خدمات علمي مي‌كنند آنها هرگز در اين بحث‌ها و فازهاي سياسي نيستند اما آنهايي كه هزينه اينها را تأمين مي‌كنند و تمام اين قدرت‌هاي علمي اينها را مصادره مي‌كنند اينهايي كه من ديشب فكر مي‌كردم كه اينها در چه حالي هستند اينها همان دُبّ اكبرند منتها دُبّ اكبر يك شكل است اينها يك دُبّ اكبر واقعي‌اند رفتند كرات ديگر، براي اينكه مي‌گويند ما بايد بيايم هيچ‌كسي حق ندارد اين اسرار را بفهمد آن‌جا هم كه هستند كار دُبّ اكبر را مي‌كنند. شما همين جريان انرژي اتمي را ببينيد همين نيروي هسته‌اي را ببينيد همين استعدادهاي سرشار جوان‌هاي ايراني را ببينيد ـ چه در حوزه و چه در دانشگاه‌ها ـ که جلوي همه اينها را مي‌گيرند اين جز دُبّ اكبر بودن چيز ديگر كه نيست، منتها آن دُبّ اكبر بيچاره آن دُبّ اصغر بيچاره چهار تا ستاره است ريختش اين است واقعاً كه دبّ نيست به شكل خرس است اما اينها واقعاً خرس واقعي‌اند يعني مي‌گويند ما بايد بياييم شما نبايد بياييد هيچ حق نداريد بياييد نبايد مثلاً آن نيروي هسته‌اي را داشته باشيد آن نيروي اتمي را داشته باشيد و آن پيشرفت را داشته باشيد و الان هم جريان اين كار قوم لوط را بردند به مجلس و قانوني كردند، بنابراين انسان بايد فرق بگذارد بين كمالات و ببيند كمال دست كيست و چه چيزي كمال است و چه چيزي كمال نيست حالا بر فرض رفتند كره مريخ، اين كره مريخ هم باز مثل عراق و افغانستان و فلسطين همين است آن دُبّ اكبر بيچاره دُبّ اصغر بيچاره از دور اين‌چنين نشان مي‌دهد به تعبير جناب شيخ اشراق مي‌گويد همه اينها ستاره نوراني هستند منتها حالا چينش اينها طوري است كه انسان دُبّ مي‌بيند خرس مي‌بيند اما اينها واقعاً دُبّ اكبر و دُبّ اصغرند از اينكه جلوي هرگونه ترقي را براي ملل مي‌گيرند و همين‌ها همين كاررا قانوني كردند حالا چه زماني اين تهديد ضمني الهي عمل مي‌شود روشن نيست كه فرمود ﴿وَ مَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ﴾ فرمود اين عذاب ما در كمين است بالاخره حالا چه زماني نازل مي‌شود معلوم نيست ﴿مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ مَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ﴾ در بحث‌هاي قبلي ملاحظه فرموديد يك ترجمه‌گونه‌اي بود که گذشته است الان اين يك ترجمه‌گونه‌اي است از اين پنج ـ شش آيه تا معناي تمثّل در خلال بحث روشن شود كيفيت گفتگوي اين فرشته‌ها با حضرت لوط مشخص شود كيفيت نجات حضرت لوط و همراهان به استثناي زنش مشخص شود كيفيت تعذيب قوم تبهكار لوط مشخص شود و بحث‌هاي ديگر ـ انشاء الله ـ مشخص شود.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] هود/سوره11، آیه70.
[2] هود/سوره11، آیه70.
[3] عنکبوت/سوره29، آیه34.
[4] عنکبوت/سوره29، آیه32.
[5] تفسير الميزان، ج10، ص330.
[6] مفاتيح الغيب، ج18، ص378.
[7] نهج البلاغة، حكمت 199.
[8] مفاتيح الغيب، ج18، ص379.
[9] احزاب/سوره33، آیه6.
[10] صافات/سوره37، آیه62.
[11] انفال/سوره8، آیه75.
[12] یونس/سوره10، آیه35.
[13] زخرف/سوره43، آیه54.
[14] جاثیه/سوره45، آیه23.
[15] بقره/سوره2، آیه221.
[16] یوسف/سوره12، آیه80.
[17] اسراء/سوره17، آیه1.
[18] هود/سوره11، آیه82 ـ 83.
[19] اعراف/سوره7، آیه143.
[20] انعام/سوره6، آیه103.
[21] فیل/سوره105، آیه4.