درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/03/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 67 تا 76

 

﴿وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ﴾ ﴿كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِثَمُودَ﴾ ﴿وَ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلاَماً قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ﴾ ﴿فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ﴾ ﴿وَ امْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَ مِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ﴾ ﴿قَالَتْ يَا وَيْلَتَا أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هٰذَا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هٰذَا لَشَيْ‌ءٌ عَجِيبٌ﴾ ﴿قَالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ﴾ ﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَ جَاءَتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ﴾ ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ﴾ ﴿يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ﴾

 

پايان‌بخش جريان قوم ثمود اين است كه ذات اقدس «إله» فرمود ما آنها را آن‌چنان ريشه‌كن كرديم كه اين قوم با سابقه مقتدر گويا اصلاً در اين سرزمين نبودند نمونه‌هايي از اين تعذيب قبلاً گذشت كه خداي سبحان وقتي طاغيان را از بين مي‌برد اينها را ريشه كن مي‌كند تعبير ﴿كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا﴾ و مانند آن در قرآن كم نيست «غني» «يغنيٰ» يعني در اين مكان قرار داشت وجود داشت و به سر مي‌برد وقتي مي‌فرمايد ما اينها را ريشه‌كن كرديم طوري ﴿كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا﴾ يعني گويا در اين سرزمين نبودند نمونه‌هايي از اين تعذيب قبلاً گذشت كه اگر يك وقتي يك بوته بنفشه‌اي را يك كسي كند اين بوته تازه سبز شده يك سانت طول اوست اگر كسي اين بوته يك سانتي را بِكَند جايش معلوم نيست ولي اگر يك درختِ چنار كهني را كه ساليان متمادي در زمين فرو رفته بود ريشه‌كن كند بالاخره جايش خالي است گودال وسيعي است. فرمود اين اقوام ريشه‌داري كه مثل چنار تاريخي بودند ما آنها را مثل اين يك بوته يك سانتي كَنديم كه اصلاً معلوم نبود در اين سرزمين بودند اگر كسي يك بوته يك سانتي را امروز بِكَند فردا بيايد جايش معلوم نيست مگر چقدر عمق داشت اما وقتي يك چناري را ِكَند مدت‌ها جايش خالي است فرمود ما اين طاغيان را آن‌چنان ريشه‌كن كرديم كه گويا اصلاً نبودند براي ما مثل همان بوته يك سانتي است ﴿كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا﴾. اما در جريان فرستاده‌هاي حضرت ابراهيم و لوط كه از آن به عنوان «ضيف» ابراهيم ياد مي‌كنند اينها به عنوان مهمان خليل خدا تلقي شدند لذا آن ضيافت و آن پذيرايي حاصل شده است به عنوان مهماني آمدند يا به عنوان مهمان تلقي شدند فرستاده‌هاي خدا انواع و اقسام و اصناف فراواني دارند اين يك، همه ملائكه هم يكسان نيستند و در يك درجه نيستند اينها بعضي حاملان عرش‌اند بعضي‌ها مسئول وحي‌اند بعضي‌ها مسئول امور رزق‌اند مثل ميكائيل(سلام الله عليه) بعضي مسئول إحيايند مثلا اسرافيل(سلام الله عليه) بعضي مسئول قبض ارواح‌اند مثل عزرائيل(سلام الله عليه) و مانند آن هم سمت‌هايشان متفاوت است هم درجاتشان يكسان نيست. مطلب سوم آن است كه اگر درباره بعضي از فرشتگان آن كمال تجرد مطرح شد كمال عصمت مطرح شد و مانند آن اين شايد شامل جميع فرشته‌ها نباشد كه جميع فرشته‌ها نظير حاملان عرش همان تجرد عقلي را دارند همان نزاهت را دارند و مانند آن، البته اين اصل مشترك بين فرشته‌ها ظاهراً همان عصمت است.

مطلب بعدي آن است كه فرشتگان رحمت غير از فرشتگان تعذيب‌اند گاهي مسئوليت‌ها مختص است كه بعضي‌ها براي رحمت‌اند و بعضي‌ها براي عذاب بعضي‌ها، هر دو كار و هر دو سمت از آنها ساخته است؛ مهمانان حضرت خليل(سلام الله عليه) در اين بخش هم «مبشّر» بودند هم «منذِر» هم به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) فرزند آينده را بشارت دادند كه سلسله انبياي ابراهيمي با آنها شكل مي‌گرفت حضرت اسحاق بود، حضرت اسماعيل بود و حضرت يعقوب بود(عليهم الصلاة و عليهم السلام) و هم جريان «تعذيب» را به همراه داشت هم «تبشير» بود هم «انذار» اين مهمان‌ها دو سِمَت داشتند هم «تبشير» و هم «انذار» در موارد ديگر خداي سبحان از فرشتگان به عنوان مهمان ياد نمي‌كند فرشتگاني كه براي حضرت نوح آمدند براي انبياي ديگر آمدند قبل از حضرت ابراهيم بعد از حضرت ابراهيم از آنها به عنوان مهمان ياد نمي‌شود مي‌فرمايد رسول ما و نمايندگان ما و مانند آن اما در اين‌جا به عنوان «ضيف» ياد شده است. وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) هم آنها را به عنوان مهمان تلقي كرد ﴿أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ﴾ ديد آنها دست دراز نمي‌كنند دستشان به طرف غذا نمي‌رود اين را هم گفتند که دأب آن روزگار اين بود كه اگر كسي دستش به طرف غذا باز نشود اين نشانه قهر و عداوت و امثال ذلك است اين نيامده به عنوان مهمان مهر و محبت و امثال ذلك باشد اين يك پيام خشم‌آلود دارد از آن به بعد وجود مبارك حضرت ابراهيم هراسناك شد كه اين براي چيست؟ اين نه براي آن است كه آنها فرشته را نمي‌شناسند اين نه براي آن است كه مثل افراد عادي‌اند اينها فرشته را خوب مي‌شناسند از رفتار و گفتار و كردار اينها هم بشارت يا عذاب مي‌فهمند، فهميدند اينها براي خشم آمده‌اند، اما حالا با چه كسي؟ براي چه كسي؟ و مانند آن مشخص نبود، چون علم اينها كه مثل علم ذات اقدس «إله» «بالذات» نيست خداي سبحان بايد لحظه‌به‌لحظه اين معارف را به اينها القا كند اينها از غير خدا بي‌نيازند ولي از خدا كه بي‌نياز نيستند ذات اقدس «إله» به اينها مي‌فهماند كه براي فلان كار آمدند براي فلان «تبشير» يا براي فلان «انذار» آمدند وجود مبارك حضرت ابراهيم احسان هراس كرد آنها فهميدند كه ابراهيم ترسيد حالا يا به تعليم الهي فهميدند چون فرشته بودند از طرف خدا آمدند با اعلام مرسلشان فهميدند يا نه شواهدي بود كه اينها بالاخره فهميدند وجود مبارك حضرت ابراهيم ترسيد حضرت ابراهيم احساس كرد اينها براي عذاب آمدند وگرنه اين‌چنين نبود حالا كه از چهارتا مهمان يا چهارتا ناشناس بترسد فرمود اينها مأموران غضب خدايند از اين ترسيد، اگر وجود مبارك ابراهيم از آنها ترسيد اينها حالا يا ترس را از راه تعليم الهي استفاده كردند يا از راه شواهد ديگر عرض كردند كه بله ما مأمور عذابيم اما براي شما نيامديم براي اين محل نيامديم ما مأموريتمان قوم لوط است بعد «روع» و هراس حضرت ابراهيم برطرف شد وقتي برطرف شد آنها شروع كردند به بشارت دادن كه تو صاحب فرزند مي‌شوي صاحب نوه مي‌شوي اينها انبياي ابراهيمي‌اند بعداً هركدام از آنها پيغمبر مي‌شود و خوشحال شد كه اين مي‌شود بشارت، حضور همسرش را در اينجا قرآن مطرح مي‌كند مي‌فرمايد ﴿وَ امْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ﴾ حالا برخي‌ها گفتند خود حضرت ابراهيم نشسته بود همسرش براي پذيرايي ايستاده بود «هو قاعد و هي قائمه» يا منظور از آن قيام همان حضور بود بالاخره در اين صحنه حضور داشت از اين جريان با خبر شد كه اين مادر مي‌شود و نوه هم پيدا مي‌كند و اينها كساني‌اند كه جزء بشارت‌هاي الهي است وگرنه فرزند عادي را كه خدا بشارت دهد فرشته بفرستد تبريك بگويد نيست يك وقت است كه يحييٰ را به زكريا(عليهما الصلاة و عليهما السلام) مي‌دهد اين‌جا جاي بشارت است يك وقتي اسحاق و يعقوب و انبياي ابراهيمي را به وجود مبارك حضرت ابراهيم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) مي‌دهد اين‌جا بشارت است وگرنه ﴿يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ إِنَاثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ الذُّكُورَ * أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَاناً وَ إِنَاثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشَاءُ عَقِيماً﴾[1] اين اصناف چهارگانه هر روز هست به بعضي‌ها پسر مي‌دهد به بعضي‌ها دختر مي‌دهد به بعضي‌ها هم پسر مي‌دهد هم دختر مي‌دهد به بعضي‌ها چيزي نمي‌دهد عقيم مي‌كند. فرمود اينها كه ازدواج مي‌كنند چهار گروه‌اند ما اين چهار گروه را هم تدبير مي‌كنيم حالا اگر خواست به كسي پسر دهد فرشتگان را نازل كند به او بشارت دهد كه نيست آن يحيي است كه وجودش بشارت است آن اسحاق و يعقوب(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستند كه وجودشان بشارت است، اين حالا حضرت صالح و مانند آن بود اينها بالاخره حضور داشتند و فهميدند و از همين اين كار در عين حال كه براي اينها بشارت بود آن تأدّب و عفاف اقتضا مي‌كند كه اينها حريم بگيرند گرچه براي زن‌ها همسراني هست كه آنها هم «حور‌العين»‌اند يعني «احور اعين»‌اند در برابر همسران مردها كه «حوراء عينا»يند همسران زن‌ها «احور اعين»‌اند اما ادب قرآني اين است كه هرگز به زن‌ها نمي‌گويد اگر شما با ايمان و باتقوا بوديد ما به شما شوهرهاي كذا و كذا مي‌دهيم آن نعمت‌ها را به طور اجمال ذكر مي‌كند به مرد بگويند ما براي شما همسر فراهم مي‌كنيم اين ننگ نيست اما به زن بگويند ما براي شما شوهر فراهم مي‌كنيم اين يك ننگ است كه با ادب قرآني سازگار نيست در عين حالي كه اين نعمت هست اين نعمت را قرآن تصريح نمي‌كند پدر و مادر هم وقتي مي‌خواهند دعا كنند پسرشان را يك‌گونه دعا مي‌كنند دخترشان را طور ديگر دعا مي‌كنند آن يكي را «بالتصريح» اين يكي را «بالتلويح» دعا مي‌كنند ادب يك چيز ديگر است عفاف چيز ديگر است؛ لذا اين بانو ﴿فَصَكَّتْ وَجْهَهَا﴾[2] سيلي به صورتش زد كه من در اين سن مادر شوم؟ از فرزند داشتن كه لذت مي‌برد اما از نكاح با شوهر بالاخره در آن سن بر خلاف يك امر عادي است ﴿فَصَكَّتْ وَجْهَهَا وَ قَالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ﴾ نسبت به آن فرزند‌داري خوشحال شد و خنديد اما نسبت به آن شوهر‌يابي‌اش ﴿فَصَكَّتْ وَجْهَهَا﴾ از اينكه مادر مي‌شود خيلي خوشحال شد از اينكه همسر مي‌شود ﴿فَصَكَّتْ وَجْهَهَا﴾ هر دو را قرآن نقل كرد از اينكه ﴿فَضَحِكَتْ﴾ خوشحال شد اين خنده‌اش براي آن است كه به او بشارت دادند مادر مي‌شوي يا خنده‌اش براي آن است كه هراس و خوف از شوهرش برطرف شد يا خنده‌اش براي آن است كه فهميد آن قوم تبهكار لوط كه اهل خباثت و قومي خبيث بودند به هلاكت گرفتار مي‌شوند يا خنده‌اش براي اين بود كه تعجب كرد مادر مي‌شود كه اين چهارمي اقرب به ذهن است به دليل اينكه خودش گفت اين امر عجيب است و فرشتگان گفتند ﴿أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ﴾ سبب اين «ضحك» هم همان تعجب است كه يك امر معروف است كه انسان چون متعجب است «ضاحك» است در چنين فضايي ﴿فَضَحِكَتْ﴾ يعني خنديد برخي‌ها گفتند اين «ضَحَكت» است به فتح «فا» است نه به «كسرها» و احياناً برخي‌ها اين ﴿فَضَحِكَتْ﴾ را هم به معناي «حاضت» گرفتند يعني عادت زنانه‌ او پديد آمد آن چيزي كه راغب در مفردات[3] خود دارد گفت آنهايي كه اين «ضحك» را در كنار و ذيل ﴿فَضَحِكَتْ﴾ عنوان حيض و عادت ماهانه را مطرح كردند اين نه براي آن است كه ﴿فَضَحِكَتْ﴾ به معني «حاضت» باشد اين براي آن است كه درآن حال كه اين بانو خوشحال شد و خنده تعجب‌آميز كرد يك چنين حالتي هم براي او پيش آمد كه اين علامت سرّ آن تبشير است نه ﴿فَضَحِكَتْ﴾ يعني «حاضت» ﴿فَضَحِكَتْ﴾ يعني همان خنده كرد منتها در اين حال تبشير فرشتگان همان و پيدايش حيض اين زن همان وقتي اين عادت ماهانه‌اش شروع شد ديگر مطمئن شد كه اين بشارت، بشارت غيبي است و درست است نظير آن‌چه را كه زكريا(سلام الله عليه) عرض كرد خدايا شما كه به من وعده دادي من پدر مي‌شوم ﴿رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً﴾[4] يك نشانه‌اي در من پيدا شود كه من بفهمم اين چه زماني شروع مي‌شود فرمود ﴿آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً﴾[5] اين نشانه‌ات است اين هم در حقيقت در درون قلب خود شايد نشانه‌اي مي‌خواست كه آيا مي‌تواند در دوران فرتوتي هم مادر شود فوراً عادت ماهانه‌اش شروع شد و از اينكه عادت ماهانه‌اش شروع شد فهميد كه اين بشارت محقَّق مي‌شود. اينها بر خلاف عادت است نه بر خلاف عقل آنكه اهل علم تجربي است مسائل معجزه و اينها براي او حل نيست يعني يك كسي كه داراي علوم تجربي است نظير طبيب داروساز و امثال اين صاحبان علوم تجربي اينها عادت را عليّت تلقي مي‌كنند در نوبت‌هاي قبل به عرضتان رسيد قانون عليّت نه با مسئله طب و فن شريف طب ثابت مي‌شود نه نفي مي‌شود نه شك مي‌شود اصلاً رشته، رشته طب و اقتصاد و دامداري و كشاورزي نيست يك متخصص در فن طبابت و دارو‌سازي و كشاورزي و سياست و امثال ذلك بگويد من قانون عليّت را اثبات مي‌كنم مي‌گوييم حق تو نيست، بگويد من نفي مي‌كنم مي‌گوييم حق تو نيست، بگويد من شك مي‌كنم مي‌گوييم حق تو نيست، بگويد من نمي‌فهمم بايد يك رشته ديگر درس بخوانم مي‌گويم اين حرفِ درست است، چون نه با قانون تجربي و علوم تجربي مي‌توان ثابت كرد يا سلب كرد يا شك كرد هر يك فنّ خاص خودش را دارد آن را بايد در علوم ديگر ثابت كرد كه هست يا نيست يا مشكوك است ابزار علوم عقلي معارف تجريدي است و نه مسائل تجربي قانون عليّت چيز ديگر است امور عادي چيز ديگر است اينكه با عادت سروكار دارد خيال مي‌كند اين عليّت است آن‌گاه اگر به او گفتند كه مثلاً سورهٴ مباركهٴ حمد يك بيماري را شفا مي‌دهد با عناد روبرو مي‌شود يا با انكار روبرو مي‌شود كه مگر مي‌شود بدون دارو مريض خوب شود؟ بله مي‌شود شما كه برهاني اقامه نكردي بر حصر كه برهان را فن ديگر اقامه مي‌كند وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) خوشحال شد عيالش هم خوشحال شد كه اينها پدر و مادر مي‌شوند آن‌هم براي يك‌چنين فرزندي كه از آسمان غيب به اينها بشارت مي‌دهند كه شما پدر و مادر مي‌شويد و اين هم علامتش است كه شما الان عادت ماهانه‌تان شروع شده است ـ در دوران سالمندي ـ وقتي اين «روع» و هراس از حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) رخت بر بست نه اينكه از فرشته مي‌ترسند يا فرشته را نمي‌شناسند، مي‌شناسند اينها فرشته‌اند، مي‌شناسند که اينها براي عذاب آمده‌اند ترس دارد وقتي كه از طرف خداي سبحان براي تعذيب مي‌آيند چه كسي در برابر امر خدا مي‌تواند مقاوت كند؟ جاي ترس هم است و خداي سبحان هم در اين‌جا مذمّت نكرده كه شما چرا مي‌ترسيد اين ترس نسبت به ماسواي خداست اما در حريم الهي جاي خوف است وقتي فرشتگان تعذيب دارند مي‌آيند ديگر جاي ترس است اينها هم گفتند بله ما آمديم براي تعذيب اما نه اين‌جا جاي ديگر مي‌خواهيم برويم وقتي اوضاع حضرت ابراهيم آرام شد و ﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ﴾ يك انسان بزرگوار، مهمان‌نواز، حليمِ، «اواهِ»، «منيب» كه نمي‌تواند تحمل كند بروند يك جايي را تخريب كنند. برهان مسئله را هم ذات اقدس «إله» ذكر كرده ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ﴾ يك كسي كه اهل حلم و بردباري باشد ـ بردبار، اين كلمه مركب است بسيط كه نيست ـ بردبار يعني بارهاي سنگين اجتماعي سياسي خود و ديگران را مي‌برد كسي كه با يك حرف از جا درمي‌آيد اين بار را نمي‌تواند ببرد كسي كه با يك حادثه سخت جا‌به‌جا مي‌شود اين بار را نمي‌كشد اما مردان بزرگ بردبارند اين بار سياست را مي‌برند مي‌گويند امام(رضوان الله عليه) اين‌چنين بوده است كه اين ايام، ايامِ سالگرد اين بزرگوار است يا قرآن بخوانيد يا دعا بخوانيد بالاخره به هر وسيله‌اي هست، حالا آن حضور در صحنه‌ها كه وظيفه همه است اما آن رابطه معنوي كه قرائت قرآن است دعا است ذكر است اين اينها فراموشمان نشود كه اين يك حق حياتي دارد نسبت به جامعه اسلامي اين بُرد بار بود اين بار سنگين طاغوت را بُرد بالاخره، آن تهمت‌ها را تحمل كرد غارت كردن‌هاي خانه‌اش را تحمل كرد ريختن سحر و شبانگاه را تحمل كرد زندان و تبعيد و بدنامي را تحمل كرد اين مي‌شود بَردبار خداي سبحان فرمود بارهاي سنگين امت را ابراهيم، چون حليم بود مي‌برد ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ﴾ بعد هم اهل آه و ناله و تضرع و رقّت قلب و اينهاست و اهل انابه است. «منيب» يعني منقطع يا از «ناب» «ينيب» است كه قبلاً گذشت يا «ناب» «ينوب» است كه اين هم قبلاً گذشت. به مرداني كه اهل «ناب» «ينيب» هستند «ناب» يعني «انقطع» «ينيب» يعني «ينقطع» آنها كه «منقطع» از غير خدايند و مرتبط به «الله»‌ هستند و اين هم براي اينها ملكه است اين «منيب» هم صفت مشبهه است و نه اسم فاعل اينها را مي‌گويند «منيب» اين يك، يا «ناب» «ينوب» است اينها كساني‌اند كه پشت سر هم درب خانه خدا نوبت مي‌گيرند كه بروند و آن‌جا عرض ارادت كنند نه تنها يك بار و دوبار و صد بار و بيشتر اينها نوبه‌اي هستند پشت سر هم در نوبت‌اند كه اينها بروند در پيشگاه ذات اقدس «إله» با او حضوري وقت ملاقات بگيرند و با خداي سبحان سخن بگويند و مانند آن و اين هم باز اسم فاعل نيست و صفت مشبهه است وجود مبارك ابراهيم خليل هم از «ناب» «ينيب» «منيب» بود هم از «ناب» «ينوب» «منيب» بود حليم بود «اواه» بود «منيب» بود حالا شنيد و فهميد که يك عده‌ دارند مي‌روند يك عده‌اي را به عذاب برسانند شروع كرده به گفتگو كردن كه نرويد گفتند نه كار تمام است برنامه تمام است در همين سورهٴ مباركهٴ هود قبلاً خوانده شد كه ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[6] او كارهايش روي راه راست است تا آن مقداري كه بايد اتمام حجت كند كرد آن مقداري كه بايد صبر كند كرد آن مقداري كه در توبه و انابه را بايد باز گذارد گذاشت ديگر به نصاب رسيد از اين به بعد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[7] است ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ است ﴿يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذَا﴾ براي اينكه ﴿إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ﴾ امر ربّ تو هم ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ بعد فرمود حالا كه مي‌خواهيد برويد اگر اين مقدار مؤمن در بين آنها باشد چه؟ گفتند نيست، كمتر از اين باشد چه؟ گفتند نيست، مثلاً صد نفر پنجاه نفر هشتاد نفر گفتند نيست ما مي‌دانيم نيست بعد فرمود بالاخره لوط آن‌جاست لوط پيغمبر است نماينده رسمي من است فرمود بله ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيهَا﴾[8] ما خيلي مي‌دانيم كه چه كساني آن‌جا هستند و او را هم نجات مي‌دهيم مشكل تو چيست؟ اينكه گفتي جمعيتي در آن‌جا هستند بيگناه‌اند خير اين ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ﴾[9] كه اين تنوين، تنوين تنكير است اين يك خانواده مسلمان در آن‌جاست ما مي‌دانيم چه كسي در آن است از جريان لوط مي‌گويي بله ما ﴿أَعْلَمُ بِمَنْ فِيهَا﴾ مي‌دانيم، خودِ لوط را مي‌دانيم، خانواده‌اش را مي‌دانيم، زنش هم كافره است زنش هم جزء مهلكين است و بساط بر همه ما روشن است آن‌كه ما را فرستاده ريز و درشت جريان را به ما گفته است اگر شما براي لوط مي‌گوييد ما مي‌دانيم در آنجا خود لوط(سلام الله عليه) است پيغمبر است معصوم است بايد نجات پيدا كند و نجاتش هم مي‌دهيم اين مجادله حضرت ابراهيم قدم به قدم براي اهل محل بود براي مؤمنان بود براي حضرت لوط بود براي خانواده‌اش بود آنها هم قدم به قدم پاسخ دادند حالا بخشي از اينها را كه در سور متفرقه آمده بخوانيم تا خطوط كلي اين قصه روشن شود، مي‌ماند آن جريان برخورد قوم لوط با اين ذوات قُدسي در آن شهر خودشان. در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيهٴ 28 به بعد ـ كه اين قصه را الان مطرح نمي‌كنيم براي اينكه هنوز فصلش نرسيده و بعداً مي‌آيد ـ دارد ﴿وَ لُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ﴾ اين پنج ـ شش آيه را الان نمي‌خوانيم، چون در اين زمينه هنوز بحثي مطرح نشد، اما درباره مهمانان ابراهيم در همان سورهٴ عنكبوت آيهٴ 31 اين است ﴿وَ لَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى﴾ كه اينها رفتند به حضرت ابراهيم بشارت دهند و تعذيب و اهلاكي باشد براي قوم لوط ﴿قَالُوا إِنَّا مُهْلِكُو أَهْلِ هٰذِهِ الْقَرْيَةِ﴾ براي اينكه ﴿إِنَّ أَهْلَهَا كَانُوا ظَالِمِينَ﴾ ظلم اخلاقي داشتند ظلم اعتقادي داشتند ظلم حقوقي و فقهي داشتند حضرت ابراهيم در آن گفتگوهايش كه مراحل فراواني را هم نام برد ـ آن‌طوري كه زمخشري در كشّاف[10] نقل مي‌كند و در چند بخش اعلام داشت ـ به اين نتيجه رسيد ﴿قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطاً﴾[11] شما اين قريه را مي‌خواهيد تخريب كنيد حضرت لوط آن‌جاست ﴿قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيهَا﴾ ما مي‌دانيم ﴿لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ﴾[12] ما حضرت لوط و خانواده او به استثناي زنش را نجات مي‌دهيم ﴿إِلاَّ امْرَأَتَهُ﴾[13] براي اينكه زنش هم ﴿كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ﴾[14] از آنهايي است كه مي‌مانند و هلاك مي‌شوند بقيه جريان مربوط به اين است كه حالا اين فرستادگان الهي وقتي به قوم لوط نزديك شدند به آن شهر رسيدند چه حادثه‌اي پيش آمد مي‌ماند در قصه قوم لوط كه هنوز به آن قصه نرسيديم.

در سورهٴ مباركهٴ ذاريات از آيهٴ 24 به بعد اين جريان «ضيف» ابراهيم(سلام الله عليه) مطرح است فرمود ﴿هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ﴾[15] «مكرمين» معمولاً در قرآن كريم وصف فرشتگان است همان‌طوري كه در سورهٴ مباركهٴ انبيا فرمود ﴿بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ * لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[16] كه همين وصف ممتاز در زيارت جامعه[17] ‌ براي اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هم آمده است كه اينها ﴿بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ * لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾.

﴿هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ يعني اين «مكرمين» صفت «ضيف» است ﴿إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلاَماً قَالَ سَلاَمٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ﴾[18] شما ناشناسيد براي اينكه براي وحي كه نيامديد براي رحمت و اينها هم كه نيامديد چهره‌تان هم با اين وضع ناشناس است ﴿فَرَاغَ إِلَى أَهْلِهِ فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ * فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قَالَ أَ لاَ تَأْكُلُونَ﴾[19] روي آن خصلت مهمان نوازي‌اش اين گوساله فربه كباب شده را آورد پيش مهمان‌ها گذاشت ديد آنها اهل غذا نيستند يا نمي‌خورند ﴿فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً﴾[20] براي اينكه رسم اين بود اگر مهمان از غذا خوردن تحاشي دارد معلوم مي‌شود «للعداوه» است ﴿قَالُوا لاَ تَخَفْ﴾[21] گفتند بله ما مامور غضب هستيم اما نه براي تو براي تو بشارت فرزند مي‌دهيم ﴿وَ بَشَّرُوهُ بِغُلاَمٍ عَلِيمٍ﴾[22] گفتند نسبت به تو ما بشارت مي‌دهيم به يك فرزندي كه پسر است و عليم است آن‌گاه ﴿فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَهَا وَ قَالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ﴾[23] آنها به همسرش گفتند كه ﴿قَالُوا كَذٰلِكِ قَالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ﴾[24] خداي حكيم عليم چنين مقدر كرده است كه تو را در دوران فرتوتي و سالمندي مادر كند و حضرت ابراهيم را هم پدر، آن‌گاه وجود مبارك حضرت ابراهيم فرمود پس مأموريتتان چيست؟ ﴿قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ﴾[25] شما چهره‌تان چهره تعذيب است ﴿قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ * لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِنْ طِينٍ * مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ * فَأَخْرَجْنَا مَنْ كَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ * فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ * وَ تَرَكْنَا فِيهَا آيَةً لِلَّذِينَ يَخَافُونَ الْعَذَابَ الْأَلِيمَ﴾[26] اين بخشي از جريان مهمان‌هاي حضرت ابراهيم كه در سورهٴ مباركهٴ ذاريات آمده است. آنچه در سورهٴ مباركهٴ حجر است از آيهٴ 51 به بعد شروع مي‌شود ﴿وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ * إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلاَماً قَالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ﴾[27] جواب را در آيات ديگر دارد كه ﴿قَالَ سَلاَمٌ﴾ آنها با جمله فعليه سلام كردند با جمله اسميه حضرت جواب داد و چون آثار تعذيب در اين‌جا ظهور داشت حضرت ابرهيم هراسناك شد ﴿قَالُوا لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ عَلِيمٍ﴾[28] ما درست است براي تعذيب آمديم اما براي شما و محلهٴ شما نيامديم ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود ﴿أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ﴾[29] در سن سالمندي به من بشارت فرزند مي‌دهيد؟ ﴿فَبِمَ تُبَشِّرُونَ * قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَ﴾[30] اين تبشير ما با حق است يقيناً صادر مي‌شود و محقق خواهد بود حضرت ابراهيم گفت نه خير ما هر وقت دستوري از طرف خداي سبحان بيايد در هر شرايطي باشد اميدواريم ﴿قَالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّونَ﴾[31] فرمود وقتي از طرف خداست ما هيچ نااميدي نداريم؛ ولي شما براي كجا داريد مي‌رويد؟ اين نشانه تعذيبتان براي کجاست؟ ﴿قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ * قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ﴾[32] و قبل از اينكه شما بگوييد كه آن اهل خبائث كه در آن محل زندگي مي‌كنند بعضي از خانواده‌هاي مسلمان در آن هستند ما خودمان مي‌دانيم ما خودمان هم استثنا مي‌كنيم ﴿إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ * إِلاَّ آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ﴾[33] ما كجا مي‌رويم چه گروهي را عذاب مي‌كنيم چه گروهي را نجات مي‌دهيم چه گروهي اهل نجات‌اند همه اينها را به ما ابلاغ كردند. ﴿إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ ٭ فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ ٭ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ ٭ قَالُوا بَلْ جِئْنَاكَ بِمَا كَانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ ٭ وَ أَتَيْنَاكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ ٭ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَ لاَ يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ﴾[34] فرمود ما كه رفتيم راه نجات حضرت لوط و اعضاي خانواده‌اش به استثناي همسرش كه كافر بود اين بود كه ما گفتيم شما شبانه موقع سحر اين محل را تخليه كنيد كه عذاب الهي در راه است همين كار را هم كردند. بنابراين فرمود ما مي‌دانيم چند نفر مسلمان‌اند در خدمت حضرت لوط‌اند به همه آنها اعلام مي‌كنيم كه از اين شهر بروند بيرون بعد شهر را تعذيب مي‌كنيم اينها گوشه‌هايي از تعذيب اين قوم لوط بود.

حالا چند تا سؤال است كه يكي پس از ديگري البته چون اين قصه هنوز تمام نشده به لطف الهي در بحث‌هاي بعد مي‌آيد اين ﴿يُجَادِلُنَا﴾ كه دارد گرچه مبسوطاً در كشّاف[35] و امثال كشّاف آمده اما حالا رواياتي بايد اين را تأييد كنند كه اصرار فراواني بين حضرت ابرهيم و آن «مرسلون» بوده است كه حضرت ابراهيم گفت اگر مثلاً صد خانوار يا پنجاه خانوار مسلمان بودند چه؟ آنها گفتند نيستند گفتند اگر مثلاً چهل خانوار مسلمان بودند چه؟ گفتند نيستند گفتند ده خانوار مسلمان باشند چه؟ گفتند نيستند تا رسيدند به حضرت لوط گفت بله ما مي‌دانيم او و اعضاي منزلش به استثناي زنش اينها مسلمان‌اند و اهل نجات‌اند.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] شوری/سوره42، آیه49 ـ 50.
[2] ذاریات/سوره51، آیه29.
[3] المفردات(راغب)، ص502.
[4] مریم/سوره19، آیه10.
[5] مریم/سوره19، آیه10.
[6] هود/سوره11، آیه56.
[7] انفال/سوره8، آیه42.
[8] عنکبوت/سوره29، آیه32.
[9] ذاریات/سوره51، آیه36.
[10] الکشّاف، ج3، ص452.
[11] عنکبوت/سوره29، آیه32.
[12] عنکبوت/سوره29، آیه32.
[13] عنکبوت/سوره29، آیه32.
[14] عنکبوت/سوره29، آیه32.
[15] ذاریات/سوره51، آیه24.
[16] انبیاء/سوره21، آیه26 ـ 27.
[17] من لايحضره الفقيه، ج2، ص611.
[18] ذاریات/سوره51، آیه25.
[19] ذاریات/سوره51، آیه26 ـ 27.
[20] ذاریات/سوره51، آیه28.
[21] ذاریات/سوره51، آیه28.
[22] ذاریات/سوره51، آیه28.
[23] ذاریات/سوره51، آیه29.
[24] ذاریات/سوره51، آیه30.
[25] ذاریات/سوره51، آیه31.
[26] ذاریات/سوره51، آیه32 ـ 37.
[27] حجر/سوره15، آیه51 ـ 52.
[28] حجر/سوره15، آیه53.
[29] حجر/سوره15، آیه54.
[30] حجر/سوره15، آیه54 ـ 55.
[31] حجر/سوره15، آیه56.
[32] حجر/سوره15، آیه57 ـ 58.
[33] حجر/سوره15، آیه58 ـ 60.
[34] حجر/سوره15، آیه60 ـ 65.
[35] الکشّاف، ج2، ص412.