درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/03/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 69 تا 76

 

﴿وَ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلاَماً قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ﴾ ﴿فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ﴾ ﴿وَ امْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَ مِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ﴾ ﴿قَالَتْ يَا وَيْلَتَا أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هٰذَا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هٰذَا لَشَيْ‌ءٌ عَجِيبٌ﴾ ﴿قَالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ﴾ ﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَ جَاءَتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ﴾ ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ﴾ ﴿يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ﴾

 

جريان «ضيف» ابراهيم(عليه السلام) چهارمين قصه‌اي است كه قرآن كريم طرح مي‌كند اول داستان حضرت نوح(سلام الله عليه) بود بعد حضرت هود(سلام الله عليه) بعد حضرت صالح(سلام الله عليه) بعد جريان ضيف ابراهيم(عليه السلام). داستان خود حضرت ابراهيم مشروحاً در جاي ديگر مطرح است فعلاً در اين مقطع داستان «ضيف» ابراهيم و برخورد مهمان با ميزبان و امثال اينهاست چه اينكه قصه لوط كه دنباله اين قصه است پنجمين داستان اين سورهٴ مباركهٴ «هود» مطرح است اين سؤال‌هاي فراواني كه مطرح شده در اين نوشته‌ها براي آن است كه خود اين مطلب مسئله‌انگيز است كه چگونه فرشته‌ها آمدند و به صورت مهمان وارد شدند اگر فرشته‌اند كه غذا نمي‌خورند چطور ابراهيم(سلام الله عليه) اينها را نشناخت و چطور همين گروه وارد منطقه قوم لوط شدند و چطور تبهكاران قوم لوط آنها را ديدند؟ مگر مي‌شود يك انسان فاسق فرشته را ببيند؟ اينها قسمت مهمش در جريان قوم لوط حل مي‌شود كه چگونه آنها ديدند و آيا اين فرشته‌ها به همان صورتي كه وارد بر حضرت ابراهيم شدند به همان صورت وارد منطقه قوم لوط شدند يا آن‌جا به يك صورت ديگري درآمدند؟ به صورت زيباتري درآمدند و به صورت مرد در آمدند؟ اينها كم كم بايد روشن شود آنچه كه از اين مقطع به دست مي‌آيد اين است كه اينها به صورت ميهمان درآمدند نه به صورت فرشته‌اي كه وحي مي‌آورد فرشته‌هايي هم كه از طرف خداي سبحان مأموريت پيدا مي‌كنند انواع فراواني دارند ﴿وَ مَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ﴾[1] همه اينها كه مسئول وحي نيستند همه اينها كه مسئول اخبارات غيبي نيستند. در نوبت ديروز اشاره شد كه چهار فرشته رسمي و بزرگ الهي حضرت جبرئيل(سلام الله عليه) عزرائيل(سلام الله عليه) ميكائيل(سلام الله عليه) اسرافيل(سلام الله عليهم اجمعين) اينها هركدام زيرمجموعه فراواني دارند و برنامه‌هاي خاصي هم دارند، اينها ملائكه شناخته شده‌اند و زيرمجموعه اينها هم شناخته شده است، اما ملائكه همين‌ها هستند يا ارقام و اصناف و سنخ‌هاي اينها فراوان است و قابل احصا نيست مطلب ديگري است. آيا همه ملائكه همتاي مثلاً فرشتگان وحي‌آور اينچنين‌اند يا نه بعضي از ملائكه داراي بدن‌اند آنها هم بالاخره قابل نفي نيست غرض اين نيست كه تمام ملائكه يك سنخ باشند اما آنچه كه در اين جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) است با خطوط همان كلي ملائكه در ذهن همه ماست منافاتي ندارد حالا يكي پس از ديگري اين قصه كه بازگو شود معلوم مي‌شود تنافي در كار نيست اينها اولاً به صورت يك مهمان درآمدند نه به صورت پيك رسمي كه خبرهاي غيبي مي‌آورند و وجود مبارك حضرت ابراهيم هم از كساني بود كه به شدت به مهمان علاقه‌مند بود آن‌طوري كه فخر رازي[2] و برخي ديگر نقل مي‌كنند مدتي براي حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) مهمان نرسيد اين بي‌صبرانه منتظر ورود مهمان بود هم مهمان دوست بود هم چند روز براي آن حضرت مهمان نرسيد و هم اين فرستاده‌هاي الهي به صورت «ضيف» درآمدند در چند بخش قرآن كريم دارد كه آيا داستان «ضيف» ابراهيم را شنيده‌ايد يا نه؟ داستان «ضيف» ابراهيم اين‌طور بود؛ يعني اين فرشته‌ها به صورت مهمان درآمدند تا خداي سبحان به يك پيامبري نفرمايد كه وضع چيست اين پيامبر كه مثل خداي سبحان عالم بالذات نيست اينها لحظه‌به‌لحظه علمشان را از خداي سبحان دريافت مي‌كنند اين‌چنين نيست كه حالا اگر كسي پيامبر شد ذاتاً عالم باشد ولو ـ معاذ الله ـ خدا به او القا نكند اگر خداي سبحان بنايش بر اين باشد كه به عنوان مهمان كسي را بفرستد بعدها معلوم شود او هم اين‌چنين خواهد بود اول به عنوان «ضيف» تلقي مي‌كند بعد معلوم مي‌شود فرشته است ما نبايد توقع داشته باشيم كسي كه پيغمبر شد همه چيز را ذاتاً ـ معاذ الله ـ مي‌داند آنكه ذاتاً مي‌داند خداي سبحان است اگر مصلحت در اين باشد كه خداي سبحان اول فرستاده‌هاي خود را ملائكه را به عنوان مهمان بفرستد تا چهار گزارش محقق شود بعد به آن پيامبر بفرمايد كه ما فرستاده خداييم و مأموريتي داريم اين چه محذوري دارد؟ اين يك مطلب، مطلب دوم اينكه در اين تبشير يك قسمتْ بشارتْ ناظر به اين است كه چون وجود مبارك حضرت ابراهيم از اينكه ديد اينها دستشان به طرف غذا دراز نمي‌شود، اينها معمولاً در باديه و اينها زندگي مي‌كردند در جايي يك عده ناشناسي وارد شوند بعد دستشان به غذا دراز نشود در آن روزگار يا براي مردم آن منطقه يك عداوت و خصومتي تلقي مي‌شد اينها خيال كردند كه براي اِعمال عداوت آمدند يا نه متوجه شدند كه اينها فرشته‌اند غذا نمي‌خورند لكن آن «روع» آنها براي اين بود كه مبادا اينها براي خشم نسبت به اين منطقه آمده باشند وجود مبارك حضرت ابراهيم هم افراد فراواني را ديد كه آنها حاضر شدند براساس ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[3] آن مراسم آتش‌سوزي را هم راه‌اندازي كنند مبادا مشيت «اله» تعلق گرفته باشد كه اين قوم را عذاب كند. بنابراين يك «روع» و هراسي پيش آمد و اين «روع» و هراس را هم قرآن كريم با عظمت و نيكي ياد كرده است نه با مثلاً نقص و كمبود و اينها.

مطلب ديگر آن است كه چند بشارت در اين‌جا هست يك بشارت به اينكه ما در اين‌جا به عنوان منطقه امن آمديم كاري با اين منطقه نداريم اين «روع» برطرف شد، يك قسمت بشارت نسبت به هلاكت تبهكاران قوم لوط است كه باعث مسرت بعضي از اعضاي خانواده حضرت ابراهيم شد خود حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) هم خوشحال شد، يك قسمت بشارت مربوط به ميلاد حضرت اسحاق و نوه حضرت ابراهيم به نام يعقوب(سلام الله عليهم اجمعين) است، يك بخشي از بشارت‌ها مربوط به وجود مبارك حضرت اسماعيل است كه اين بشارت‌ها در قرآن كريم متفرق است پس يك بشارت نسبت به اينكه در اين منطقه ما مأموريت تعذيب نداريم يك بخش مربوط به هلاكت قوم تبهكار لوط است يك بخش مربوط به اسحاق و يعقوب است يك بخشي هم مربوط به حضرت اسماعيل، اينها آياتي است كه بايد بعد از جمع‌بندي روشن شوند برخي‌ها خواستند بگويند از اينكه كلمه «تبشير» بعد از كلمه «ضحك» است ﴿فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا﴾ اين از باب تقديم و تأخير است يعني همان‌طوري كه گاهي مبتدا مقدم مي‌شود خبر مؤخر گاهي هم فعل مقدم مي‌شود فعل اول كه جايش دوم است اول قرار مي‌گيرد فعل دوم كه جايش اول است دوم قرار مي‌گيرد از اين باب است يعني «بشرناها فضحكت» برخي‌ها خواستند بگويند نه ظاهرش همين اين تقديم «ما هو حقه التقديم» است نه تقديم «ما حقه التاخير» اول «ضحك» است بعد بشارت منظور از اين «ضحك» هم همان نشاطي است كه محصول بشارت اول است يعني بعد از اينكه بشارت دادند كه در اين منطقه خطري نيست و ما مأموريت تعذيب نداريم اين خوشحال شد كه ﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ﴾ آن زوال ترس و خوف باعث شده است كه اين بانو هم خنديد و آن «ضحكت» به اين معناست و بشارت به فرزند هم بعد از اين «ضحك» است اين «ضحك» مربوط به آن بشارت فرزند نيست. برخي‌ها خواستند بگويند اين «ضحكت» به معني «حاضت» است نه «ضحكت» يعني خنديد در آن زمان اين عادت شد بعد همراه با اين عادت بشارت دادند و او هم قبول كرد براي اينكه علامت مادر شدن را يافت لكن همان‌طوري كه از راغب[4] در بحث ديروز نقل شد «ضحكت» به معني «حاضت» نيست «ضحكت» همان معناي خاص خودش را دارد ولي از نظر بحث‌هاي تاريخي همزمان با آن بشارت اين عادت ماهانه‌اش شروع شد فهميد كه اين معجزه واقع شدني است و اين گزارش عملي است پس تقديم و تأخير بشارت بر «ضحك» روي اين دو ـ سه نكته است ﴿وَ امْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَ مِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ﴾ آن «ضحكت» اگر همزمان آن اين حالت پيش آمده باشد اين بشارت به فرزند باعث پذيرش اين گزارش است براي اينكه نشانه را اين بانو در خود يافت.

حالا مي‌ماند اين چند نكته يكي اينكه جريان مجادله حضرت ابراهيم چگونه مورد قبول خدا شد و جريان شفاعت حضرت نوح مورد قبول نشد آن‌جا با سختي جواب داده شد حضرت نوح براي نجات فرزندش از خداي سبحان درخواستي كرد و با او سخني گفت و خداوند در كمال صراحت اين خواسته را رد كرد بعد به نوح(سلام الله عليه) فرمود ﴿إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾[5] در اين‌باره با من سخن نگو و مانند آن، حضرت ابراهيم هم درباره نجات يك عده‌اي با خدا و فرشتگان خدا سخن مي‌گويد چرا مثلاً اين تعبير نيامده؟ از صدر و ساقه اين مجادله برمي‌آيد كه او به قصد نجات يك گروه كافر سخن نگفت براي اينكه در بعد از اين جريان ﴿يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ﴾ سه وصف از اوصاف كمالي حضرت ابراهيم را ذكر فرمود، فرمود ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ﴾ اين مجادله‌اي كه محفوف به اوصاف كمالي مجادله است معلوم مي‌شود يك جدال أحسن است اجمال قضيه اين است اما چه بود و چه گفت و در چه زمينه گفت؟ هنوز بايد روشن شود ولي اجمالاً بايد معلوم مي‌شود اين جدال، جدال أحسن است كه ﴿يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ﴾ اين «يجادلنا بجدال أحسن»، چرا؟ براي اينكه طرف مجادله ما يك پيامبريست «حليم»، «اواه»، «منيب» اين اوصاف نشان مي‌دهد كه جدال در محدوده حلم است و «تَأوّه» است و «انابه»، زيرا اوصاف مجادل را ذكر كردن در حقيقت صبغه جدال را بيان كردن است اگر بگويند زيد دارد مجادله مي‌كند، زيد حكيم خردورز عاقل عادل است؛ يعني اين جدال، جدال أحسن است اوصاف مجادل را ذكر كردن به جدال صبغه و جهت دادن است ﴿يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ ٭ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ﴾ از شواهد ديگر برمي‌آيد که وجود مبارك حضرت ابراهيم يا در صدد تأخير بود چون حليم وقتي كه حرف بزند دعوت به حلم مي‌كند مثلاً اگر بگويند فلان مهندس دارد مجادله مي‌كند يعني در فن هندسه و بحث‌هاي رياضي اظهار نظر مي‌كند فلان فقيه دارد مجادله مي‌كند يعني درباره مسائل فقهي دارد جدال مي‌كند فلان اديب دارد مجادله مي‌كند يعني در ادبيات دارد جدال مي‌كند از نظر مسائل اخلاقي و حقوقي هم اين‌چنين است اگر گفتند يك حليم دارد مجادله مي‌كند يعني درباره حلم و بردباري و صبر و تأخير عذاب و اينها دارد مجادله مي‌كند اوصاف مجادل را ذكر كردن در حقيقت محدوده جدال را بيان كردن است يعني شما صبر كنيد بلكه آنها توبه كنند بلكه انابه كنند و مانند آن در همين زمينه، بخش‌هاي ديگري كه از همين مجادله ذكر شده است كاملاً مشخص كرده است كه وجود مبارك حضرت ابراهيم به حمايت از تبهكارها برنخواست آن‌طوري كه برخي از مفسران شيعه و برخي از مفسران اهل سنت نقل كرده‌اند گرچه اين به روايت معتبر نقل نشده صبغه تاريخي‌اش بيش از صبغه روايي آن است نمي‌شود يك مفسر به اينها اعتماد تفسيري داشته باشد اما زمينه احتمال هست كه وجود مبارك حضرت ابراهيم به فرستادگان الهي گفت حالا شما كه قصد تخريب اين منطقه را داريد، اگر اين مقدار موحّد در آن منطقه باشد چه؟ آنها گفتند نه اين مقدار موحّد نيست مثلاً پنجاه خانوار بعد فرمود اگر چهل خانوار موحّد در آن‌جا باشند چه؟ گفتند نه اين مقدار هم نيست تا رسيد به جريان حضرت لوط كه لوط و خاندانش كه مؤمن‌اند ﴿إِنَّ فِيهَا لُوطاً﴾[6] آنها گفتند بله ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُ﴾[7] بله ما مي‌دانيم كه اين خانوار مسلمان‌ هستند حضرت لوط هم آن‌جا تشريف دارند ما كاملاً امنيتشان را تأمين مي‌كنيم بعد از تأمين امنيت لوط و مؤمنان لوط كه «بيتٍ من المسلمين» بيش از اين نيستند بعداً ما بقيه را به عذاب مي‌سپريم اين مجادله كه مجادله حكميانه و عاقلانه و عادلانه است اين با جريان حضرت نوح خيلي فرق مي‌كند نوح خواست از كسي كه كافر بود منتها «معلوم الكفر» نبود درباره شخص معيني آن هم اين‌گونه گفتگو كند يك صغرايي يك كبرايي خدايا ﴿إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي﴾[8] اين صغرا و شما هم كه فرموديد كساني كه اهل تو‌اند در سفينه نجات راه دارند و در امان‌اند اين اهل من است اهل من هم طبق وعده شما بايد نجات پيدا كند اين كبرا پس پسرم بايد نجات پيدا كند اين نتيجه ﴿وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ﴾[9] تو كه خلف وعده نداري تو وعده دادي وعده تو حق است پس اين وعده حق است اين محصول دو قياس است و دو شكل اوّل، پسر من اهل من است و اهل من هم بايد نجات پيدا كند براي اينكه شما گفتي اهلت پس پسرم بايد نجات پيدا كند يك، تو وعده دادي اهل من محفوظ باشند وعده تو حق است پس نجات بچه‌هاي من حق است اين دو، براساس همه اين معيارها دارد با خداي يك چنين گفتگويي در ميان مي‌گذارد بعد البته كمال عصمت و ادب را هم رعايت كرده است فرمود ﴿وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ﴾[10] حكم تو حق محض است همان‌طوري كه وعده تو حق است مشكل ما مشكل اين است كه بايد بفهميم سرّش چيست؟ اما وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) طبق اين گفتگوهايي كه برخي از مفسران سني و برخي از مفسران شيعه بازگو كردند درباره نجات كافر نيست يا تأخير است كه اينها توبه كنند يا درباره مؤمنان است؛ مؤمناني كه در اين منطقه هستند تكليفشان چه مي‌شود؟ آنها گفتند ما مي‌دانيم كه اين مقدار مؤمني كه تو پيشنهاد مي‌دهي نيستند سرانجام به حضرت لوط رسيد كه ﴿إِنَّ فِيهَا لُوطاً﴾ لوط را كه قبول داريد بعد گفت ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُ﴾ بله ما اين گروه كم را به ايمان مي‌شناسيم و امنيتش را هم تأمين مي‌كنيم. بنابراين اين جدال با آن جدال خيلي فرق دارد، اين‌جا هم گفتند ﴿يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذَا﴾ دست بردار منتها آن‌جا يك مقداري لحنش تند‌تر است براي اينكه به حضرت نوح آن‌جا گفتند كه ﴿قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾[11] اين هم فوراً ترميم كرد ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ﴾[12] پس بنابراين فضاي اين سؤال‌ها كاملاً فرق مي‌كند ﴿قَالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ﴾ خداي سبحان يك اصل كلي دارد كه اين اصل كلي چه درباره تشريع چه درباره تكوين قابل اجراست درباره تشريع فرمود ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾[13] به اين چيزها امر مي‌كند، درباره تكوين هم مي‌فرمايد اينها امر خداست چه اينكه فرمود ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[14] هم آنها از مسائل تكويني است هم اين از مسائل ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾ است و تشريعي است. يك اصل كلي دارد كه ﴿وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ﴾[15] اين ﴿وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ﴾ در مسائل روح‌شناسي تعيين كننده است هيچ‌كس نمي‌تواند بگويد بالاخره من اين‌چنين مي‌انديشم و خود را مستقل ببيند و به طور تفويضي ـ معاذ الله ـ فكر كند اين‌طور نيست براي اينكه اين روح «مِن امر الله» است اين صغرا و خداي سبحان بر تمام امرهاي خود غالب و قاهر است اين كبرا، غير از اين كه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[16] است ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[17] است هر چيزي از ملك و ملكوت تحت قهر خداي سبحان است او قادر بر «كل شيء» است غير از آن اطلاقات و عمومات در جريان «امر الله» اين‌طور است كه اگر چيزي امر خدا بود مستقيماً تحت «قيّوم» بودن خداي سبحان است مغلوب خداي سبحان است ﴿وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ﴾ بنابراين چه بهتر كه انسان روح خودش را به او بسپارد اين نفس آن‌چنان نيست كه در اختيار ما باشد، ما اگر او را به يك صاحب اختياري نسپرديم يا خودمان اداره‌اش مي‌كنيم كه به مصالحمان آگاه نيستيم يا ديگري قيّم ما مي‌شود به نام شيطان و مانند آن، چون او ﴿وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ﴾ و اين ﴿قُلِ الرُّوحُ﴾ هم ﴿مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ است چه بهتر اينكه اين را به او بسپاريم در اين جريان ﴿أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ﴾ هم همچنين است به امر خدا هم مغلوب خداست وقتي او بخواهد يك بانوي سالخورده فرتوتي مادر شود مي‌تواند اينها جزء امور عادي است امور عقلي كه نيست كه محال عقلي باشد آن‌جا هم ملاحظه فرموديد چندين برهان آورد فرمود ﴿رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ همان‌طور كه در جريان جدال اين سه وصفي را كه براي حضرت ابراهيم ذكر كرد اوصافي كه براي مجادِل ذكر مي‌شود جهت جدال را مشخص مي‌كند اوصافي هم كه براي دودمان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) ذكر كرد جهت آن امر را هم مشخص مي‌كند مي‌فرمايد اين امر بله، امر قريب هست اما مگر رحمت خدا براي شما قريب نبود؟ بركات خدا براي شما عجيب نبود؟ اين همه بركات اين همه رحمت‌هايي كه خدا به شما داده است مگر از راه معجزه نبود؟ مگر آن ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[18] را شما پشت سر نگذاشتيد؟ مگر آن ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاَّ كَبِيراً لَهُمْ﴾[19] را شما پشت سر نگذاشتيد؟ مگر جريان ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ﴾[20] را شما پشت سر نگذاشتيد؟ مگر ﴿رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾[21] را بعدها پشت سر نمي‌گذاريد؟ همه اينها بركات است، بنابراين شما درباره كار غير عادي چه تعجبي داريد؟ تعجب كردن نسبت به افراد عادي بله درست است اما شما كه در كنار اين‌گونه از نعم نشسته‌ايد جا براي تعجب نيست ﴿قَالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ﴾ اينها جزء اموري است كه مغلوب اراده ازلي خداي سبحان است و امور «ممكن‌الوجود» هم هست ما بخشي از اين اسباب و علل را مي‌بينيم بله با اينها هم كار داريم هيچ مسبَّبي بي‌سبب يافت نمي‌شود، اما غالب اينها يا علل معدّه‌اند يا بر فرض هم سبب تام باشند سبب منحصر نيستند يعني اگر اين داروها سبب درمان باشند يا به نحو عادت است نه عليّت، علت چيز ديگر است يا اگر هم به نحو عليّت باشد چه كسي گفت اينها علت منحصره‌اند؟ شما در اصول در بحث مفهوم شك ملاحظه فرموديد وقتي اين شرط مفهوم دارد كه ما عليّت بفهميم يك، «تمام العليّة» بفهميم دو، عليّت منحصره بفهميم سه؛ يعني اگر «ان خفي الجُدران فقصر» آمده است در صورتي كه خفاء «جُدران» سبب نماز قصر شود سببيتش تام باشد و تنها سبب باشد آن‌گاه اگر يك روايت ديگري آمده «إِذَا خَفِيَ عَلَيْهِ الْأَذَانُ قَصَّرَ»[22] اينها با هم درگيرند چون دوتا منحصر كه نمي‌شود اما اگر اين سبب تام بود آن هم سبب تام بود هر دو مي‌توانند سبب باشند تعارضي هم بين اينها نيست هم «إِذَا خَفِيَ عَلَيْهِ الْأَذَانُ قَصَّرَ» هم «اذا خفي الجدران فقصر» آن هم سببيت دارد يك، سبب تام است دو، اين هم سببيت دارد يك، سبب تام است دو، مفهوم هيچ‌كدام با منطوق ديگري درگير نيست وقتي تعارض مفهوم و منطوق است كه سببيت باشد، مستقل باشد و منحصر، اگر منحصر شد معنايش اين است كه «إِذَا خَفِيَ عَلَيْهِ الْأَذَانُ قَصَّرَ» و اگر اذان مخفي نشد چه «جُدران» مخفي شود چه نشود قصر نيست آن وقت تعارض شروع مي‌شود.

سؤال: ...

جواب: نه اينكه نسبت به قدرت خداي سبحان كار كنند نسبت به علل قابلي اشكال دارند چون همه اينها در تمام اين موارد به علل قابلي اسناد مي‌دادند يكي مي‌گفت كه ﴿أَنَا عَجُوزٌ وَ هٰذَا بَعْلِي شَيْخاً﴾ ديگر نمي‌گفتند ـ معاذ الله ـ تو قدرتت كفايت نمي‌كند مي‌فرمايند تو قدرتت كافي است ولي ما آخر آن صلاحيت را نداريم جواب مي‌دهند كه شما را هم ما صالح مي‌كنيم اين جريان ﴿وَ أَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ﴾[23] هم از همين قبيل است تنها صلاحيت‌هاي متافيزيكي نيست صلاحيت‌هاي فيزيكي هم هست او گفت ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً﴾[24] اينها مبادي قابلي و فاعلي را كاملاً تفكيك مي‌كنند مي‌گويند از طرف تو هيچ مشكلي نيست اما مشكل از طرف ماست در دعاي نوراني حضرت زكريا اين دو نكته از هم جدا شد عرض كرد ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾ اما ﴿وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً﴾ تو هر چه بخواهي توان آن را داري يعني اگر مشكلي هست در طرف قابل است نه در طرف فاعل اين‌جا هم ﴿وَ امْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ﴾ او هم همين حرف را مي‌زند مي‌گويد که ﴿أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هٰذَا بَعْلِي شَيْخاً﴾ آن‌گاه ذات اقدس «إله» پاسخ مي‌دهند و مي‌گويند كه شما در طرف مبدأ فاعلي مشكلي نمي‌بينيد در طرف قابل نقص مي‌بينيد بله قابل نقص دارد اما نقص قابل هم قابل برطرف است يعني نقص اين قابل هم برطرف‌شدني است به دليل شروع عادت ماهيانه همين الان، درست است كه بالاخره كار روي نظم است اما اين‌چنين نيست كه خداي سبحان مقهور نظم از پيش تعيين شده باشد خدا را كه ـ معاذ الله ـ نبايد در حد يك پيغمبر و امام تلقي كرد كه اينها برابر نظم عالم كار مي‌كنند بله اما نظم عالم در اختيار ﴿وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ﴾ است فرمود شما دو مسئله است نسبت به مبدأ فاعلي كه مشكل نداريد مي‌ماند مبدأ قابلي بله ما هم قبول داريم الان در سن فرتوتي كسي پدر و مادر نمي‌شود ولي ما اين را برمي‌گردانيم نشانه‌اش همين عادت ماهانه است كه شروع شده است آن‌جا هم درباره حضرت زكريا ذات اقدس إلاه فرمود ﴿وَ أَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ﴾ ما فوراً وضع همسرش را برگردانديم ﴿وَ كَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾[25] الان ديگر «ولود» است، چه كسي «عاقر» را «ولود» مي‌كند؟ چه كسي «ولود» را «عاقر» مي‌كند؟ ﴿يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ إِنَاثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ الذُّكُورَ * أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَاناً وَ إِنَاثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشَاءُ عَقِيماً﴾[26] اين چهار كار به دست اوست. فرمودند شما كه در امر خدا تعجب نبايد كنيد مشكل شما مشكل قابلي است اين را هم ما فوراً برمي‌گردانيم نشانه‌اش همين عادت ماهانه است ﴿أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ﴾ چون او ﴿غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ﴾ است. يك وقت است يك كسي مثل پيغمبر است امام است برابر امر خدا قضاي خدا قدر خدا مقدرات الهي كار مي‌كند بله اين يك «نفس الامر»ي دارد يك واقعيتي دارد يك قضا و قدري دارد گاهي شهيد مي‌شوند گاهي رحلت عادي مي‌كنند گاهي مسموم مي‌شوند گاهي دعايشان مستجاب مي‌شود گاهي مصلحت نيست مستجاب نمي‌شود اينها تابع قضا و قدر الهي هستند اين درست است، اما ذات اقدس «إله» ﴿وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ﴾ او «بَاسِطَ الْيَدَيْنِ»[27] است نمي‌شود كه گفت خداي سبحان مقهور نظم است نه خير ﴿وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ﴾ چون خودش مقرر كرد امر او كار اوست، كار خدا كه حاكم بر خدا نيست. فرمود ﴿أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ﴾ شما كه ﴿رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ را هم ديديد از طرفي هم كه خدا حميدِ مجيد است پس فاعل حميدِ مجيد است همواره محمود است همواره مشكور است. اگر همواره نعمتي نداشته باشد كه محمود نيست نه ممدوح نيست محمود نيست شما چه چيزي را مي‌خواهيد حمد كنيد؟ اگر همواره حمد مي‌كنيد پس معلوم مي‌شود او همواره دارد نعمت مي‌دهد پس او «دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ»[28] است مي‌شود همواره حميد اين‌چنين نيست كه يك وقتي دهد و يك وقتي ندهد اگر او «دَائِمَ الْفَضْلِ» است «دائم الفيض» است پس «دائم الحمد» است و مجد و عظمت و بزرگواري هم مي‌دهد پس مجيد است پس جا براي تعجب نيست ﴿يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ﴾ مي‌ماند حالا ﴿وَ لَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطاً سِي‌ءَ بِهِمْ وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قَالَ هٰذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ﴾[29] در مقطع ورود اين مهمان‌ها براي حضرت ابراهيم آن حادثه پيش آمد، حالا اين قسمت ـ البته بخشي از اين قسمت‌ها ممكن است در اثناي بحث بازگو شود ـ در پايان مسافرت اين مهمانان وارد بر حضرت لوط مي‌شوند و مي‌خواهند آن مأموريت را پيدا كنند اين‌جا يك برخوردي حضرت لوط دارد و يك برخوردي قوم لوط دارند كه اينها را جداگانه مطرح مي‌كنند.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] مدثر/سوره74، آیه31.
[2] مفاتيح الغيب، ج18، ص373.
[3] انبیاء/سوره21، آیه68.
[4] مفردات(راغب)، ص502.
[5] هود/سوره11، آیه46.
[6] عنکبوت/سوره29، آیه32.
[7] عنکبوت/سوره29، آیه32.
[8] هود/سوره11، آیه45.
[9] هود/سوره11، آیه45.
[10] هود/سوره11، آیه45.
[11] هود/سوره11، آیه46.
[12] هود/سوره11، آیه47.
[13] نحل/سوره16، آیه90.
[14] اسراء/سوره17، آیه85.
[15] یوسف/سوره12، آیه21.
[16] ملک/سوره67، آیه1.
[17] یس/سوره36، آیه83.
[18] انبیاء/سوره21، آیه68.
[19] انبیاء/سوره21، آیه58.
[20] بقره/سوره2، آیه258.
[21] ابراهیم/سوره14، آیه37.
[22] الاستبصار، ج1، ص242.
[23] انبیاء/سوره21، آیه90.
[24] مریم/سوره19، آیه4.
[25] مریم/سوره19، آیه5.
[26] شوری/سوره42، آیه49 ـ 50.
[27] الکافي(ط ـ اسلامي)، ج2، ص578.
[28] مصباح الكفعمي، ص647.
[29] هود/سوره11، آیه77.