درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/03/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 66 تا 73

 

﴿فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا صَالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيرُ﴾ ﴿وَ أَخَذَ الَّذيِنَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ﴾ ﴿كَأَن لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِثَمُودَ﴾ ﴿وَ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيَم بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلاَماً قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ﴾ ﴿فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْإِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَيٰ قَوْمِ لُوطٍ﴾ ﴿وَ امْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَ مِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ﴾ ﴿قَالَتْ يَا وَيْلَتَي ءَأَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذَا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذَا لَشَي‌ءٌ عَجِيبٌ﴾ ﴿قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ﴾

 

بحث مبسوط قوم ثمود و جريان حضرت صالح(سلام الله عليه) در طي آيات سورهٴ مباركهٴ اعراف تا اين‌جا مبسوطاً ارائه شد و اين نكات اخيري كه مانده است به پايان برسد تا به جريان مهمانان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) برسيم. در جريان خصوصيت‌هاي ناقه تعبيرات گوناگوني هم از تورات و هم از ساير كتاب‌هاي تاريخي نقل شده است اينها «في الجمله» قابل قبول است اما «بالجمله» آن دشوار است طول اين ناقه چقدر بود عرض اين ناقه چقدر بود قطر اين ناقه چقدر بود و مانند آن، اما خصوصيتي كه در قرآن كريم است كه از كوه درآمده است و سهم آب آن محل طوري بود كه يك روز مخصوص اين ناقه بود روزي مخصوص مردم آن شهر اينها را مي‌شود از قرآن كريم استفاده كرد.

سؤال: ...

جواب: بله، از تناسبي كه مثلاً شير يك روز او مي‌توانست نيازهاي مردم آن محل را برطرف كند معلوم مي‌شود پربركت بود، اما آن مقداري كه براي حجم ناقه ذكر كردند چگونه يك ناقه اين‌چنيني را بتواند «عقر» كند و او از خودش دفاع نكند؟ اين ناقه‌اي كه طول و عرضش آن‌قدر باشد يك نفر توان «عقر» او را ندارد يك نفر بخواهد يك فيلي را از پا دربياورد با زحمت رو به رو مي‌شود چه برسد به آن ناقه‌اي كه شايد ده‌ها برابر فيل نقل مي‌كنند اين است كه آن داستان‌ها يك مقداري اثباتش آسان نيست اگر هم روايت معتبري باشد، چون مربوط به امور تعبّدي نيست فقط در حد افاده مظنّه است اين است كه قرآن آن بخش‌هاي خصوصي را تعرض نفرمود. مطلب دوم اينكه دارد ﴿وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ﴾[1] اين ﴿مَكْذُوبٍ﴾ يا آن حرف جر محذوف است؛ يعني «مكذوب فيه»؛ نظير «مختلف فيه» و مانند آن يا بعضي از مصدرهاست كه به وزن مفعول است مثل مفتون و مجلود كه اين مصدر باشد يعني وعدي است كه كذب در آن نيست نه اينكه اسم مفعول باشد تا نياز داشته باشد به حرف جر كه محذوف باشد. از اينكه در بخشي از عذاب‌هاي مربوط به قوم عاد آن‌جا با «فا» ياد نشده و اين‌جا با «فا» ياد شده نشانه آن است كه به دنبال آن اين تعذيب آمده است لذا در ﴿فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا﴾[2] كه با «فا» ياد شده است اين‌جا فرمود: ﴿فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ﴾[3] كه اين امور پشت سر هم بود ديگر فاصله‌اي و تخلّلي در ميانه راه پيدا نكرده است در جريان ﴿الصَّيْحَةُ﴾ يعني يك تشر زدن كافي بود كه «صيحه» با صيح نظير تمره و تمر كه مفيد وحدت استٰ در جريان عذاب گاهي خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ﴾[4] يا ﴿إِنْ كَانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً﴾[5] يعني ما يك تشر زديم اوضاع به هم خورد اين صيحه‌اي كه زده مي‌شود اين رعد و برق اينها ﴿وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلاَئِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ﴾[6] براي رعد قرآن كريم شعور قائل است تسليم و خضوع قائل است تسبيح قائل است و مانند آن اينكه مي‌فرمايد ﴿إِنْ كَانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ﴾ يعني ما يك تشر زديم اوضاع به هم خورد كه اين تاي ﴿صَيْحَةً﴾ نظير تاي تمره براي وحدت است در جريان تعذيب قوم ثمود هفت هشت عنوان است گاهي عذاب به نحو مطلق است «فلما جائهم عذاب من ربهم» گاهي با پسوند يا پيشوند است مثل صوت عذاب يعني تازيانه عذاب گاهي نوع عذاب مشخص است منتها اين شيء از آن جهت كه مي‌لرزاند «رجفه» است باعث لرزش و ناآرامي است «رجفه» است از آن جهت كه يك صدايي را به همراه دارد «صيحه» است از آن جهت كه دفعتاً بي‌هوش و مدهوش مي‌كند «صعق» است و صاعقه است لذا هم عذاب آمده صوت عذاب آمده «رجفه» آمده «صيحه» آمده صاعقه آمده و «تدمير» آمده كه محصول آن صاعقه و «صيحه» است كه اينها را ما هلاك كرديم ﴿دَمَّرْنَاهُمْ﴾[7] يعني «اهلكناهم» تعبيرات گوناگون عذاب است و صاعقه است و «صيحه» است و «رجفه» است «تدمير» است و «طاغيه» است ﴿فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ﴾[8] و صوت عذاب همچنين ﴿فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا﴾[9] اينها هركدام از يك منظر حكايت مي‌كنند لذا تهافتي بين اين شش هفت عنوان نيست و كلمه ثمود هم با دو قرائت در قرآن كريم مطرح است يكي چون اسم جدّ اين قبيله است با تنوين ياد مي‌شود «ثمودٌ» گفته مي‌شود و يكي هم چون نام اين قبيله است و نام اين امت است بدون تنوين ذكر مي‌شود گاهي همين قرآن كريم در بخشي از قرائت‌ها با تنوين است اين‌جا ﴿أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِثَمُودَ﴾ كه منظور اين امت است و اين طايفه و اين قبيله است جريان تكرار ﴿أَلاَ﴾ هم براي اهميت مطلب است يكي مربوط به سبب است يكي مربوط به مسبب، آن كفر آنها سبب بُعد اينها از رحمت الهي است لذا اول از عقيده كفر آلود اينها سخن به ميان آورد فرمود ﴿أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ﴾ بعد به كيفر تلخش اشاره فرمود ﴿أَلاَ بُعْداً لِثَمُودَ﴾ حالا تتمه بحث‌هاي مربوط به قوم ثمود بود وگرنه جريان مبسوطشان از سوره اعراف تا اين‌جا چند جا ذكر شد به دنبال قوم عاد و ثمود جريان قوم لوط مطرح است و اگر بخشي از مقدّمات حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) را نقل مي‌كند اين در حقيقت براي آن است كه اين يك حلقه ارتباطي باشد كه اين را به قوم لوط ختم كند كه اين عذاب‌ها در كنار هم ذكر مي‌شود وگرنه قصه حضرت ابراهيم و مبارزات حضرت ابراهيم و حجج الهي كه خداي سبحان به حضرت ابراهيم داد آنها در سور ديگر است اين‌جا در اين چند آيه يك زمينه‌اي است براي اينكه به قوم لوط ختم شود لذا آيهٴ 74 همين سورهٴ هود دارد ﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَ جَاءَتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ﴾[10] آن‌وقت جريان قوم لوط را ذكر مي‌كند فرمود ﴿وَ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيَم بِالْبُشْرَى﴾ ما فرستاده‌هايمان به ديدار حضرت ابراهيم رفتند به منظور مژده دادن رفتند كه او را به فرزند بشارت دهند وجود مبارك ابراهيم در دوران سالمندي پدر شد و همسر او هم در دوران سالمندي مادرشد به منظور بشارت رفتند بعد از اين بشارت جريان انذار و تعذيب قوم لوط مطرح است لوط هم از انبيايي بود كه به وجود مبارك ابراهيم ايمان آورد ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾[11] زيرمجموعه اين پيامبر بزرگوار كه از انبياي الوالعزم است قرار داشت خودش شرعيّت مستقل نداشت پيغمبري بود كه تابع يك پيغمبر بزرگ‌تر و الوالعزم بود به نام حضرت ابراهيم، فرمود ﴿وَ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيَم بِالْبُشْرَى﴾ وقتي وارد شدند به صورت فرشتگاني بودند كه به صورت بشر متمثل شدند ﴿قَالُوا سَلاَماً﴾ وجود مبارك ابراهيم هم ﴿قَالَ سَلاَمٌ﴾ يعني آنها با جمله فعليه سلام كردند وجود مبارك ابراهيم با جمله اسميه جواب داد اين ﴿قَالُوا سَلاَماً﴾ نه اين است كه مفعول «قالوا» باشد وگرنه آن سلام دومي هم بايد مفعول «قال» باشد يعني آنها «قالوا نسلم سلاما، سلمنا عليك سلاما» و مانند آن. وجود مبارك ابراهيم ﴿قَالَ سَلاَمٌ﴾ يعني «عليكم سلامٌ» «سلامٌ عليكم» يعني آنها با جمله فعليه سلام كردند وجود مبارك ابراهيم با جمله اسميه جواب داد كه مستحب هم همين است كه بالأخره جواب بهتر از سلام باشد حالا حداقلش آن است تحيّت جواب مساوي با تحيّت سلام باشد ﴿وَ إِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا﴾[12] كه اين «أحسن» را مقدّم داشتند لذا اگر كسي با جمله فعليه سلام كرده است اين ديگري باجمله اسميّه سلام مي‌كند اگر او گفت «سلامٌ عليكم» اين جواب مي‌دهد «سلام عليكم و رحمة الله» بالاخره طوري باشد كه تحيت جواب برتر و بهتر از تحيت سلام باشد ﴿إِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا﴾ نشد ﴿أَوْ رُدُّوهَا﴾ حداقل معادل آن باشد.

سؤال: ...

جواب: بالأخره مسلمان است ما اگر افرادي را كه مي‌شناسيم سلام كنيم خيلي است ما خيلي‌ها را مي‌شناسيم به ايمان هم مي‌شناسيم حالا نسبت به افراد مشكوك محل ابتلا هم نيست.

﴿فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) معروف به سخا وجود هم بودند وقتي اين مهمان‌ها آمدند فوراً حضرت يك گوساله بريان شده را براي اطعام اينها آورد «سخي الطبع» بود و «نِعْمَ‌ الْمَالُ‌ الصَّالِحُ‌ لِلرَّجُلِ الصَّالِح»[13] خودشان ساده زندگي مي‌كردند اما سخي بودن مهمان را پذيرايي كردن اينها امر اخروي است امر دنيايي نيست ادبي كه قرآن كريم در اين بخش‌ها به ما ياد مي‌دهد اين است كه غذا را بايد پيش مهمان ببريم نه مهمان را پيش غذا اينكه الان رسم شده است يك جاي ديگر سفره پهن مي‌كنند مهمان را مي‌برند پيش غذا اين با دعب حضرت ابراهيم سازگار نيست ملاحظه مي‌فرماييد وقتي قرآن كريم از نحوه ضيافت حضرت ابراهيم ياد مي‌كند مي‌فرمايد ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ﴾[14] نه «قربهم اليه» نه اينكه مهمان‌ها را برده باشد پيش غذا بلكه غذا را آورده پيش مهمان‌ها ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ﴾ الان در ضيافت‌ها در يك اتاق ديگري سفره پهن مي‌كنند مهمان‌ها را مي‌برند پيش غذا، به هر تقدير اين طولي نكشيد كه يك گوساله چاق كباب شده را آورد چاق بود براي اينكه در بعضي از آيات ديگر دارد ﴿فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ﴾[15] و ﴿حَنِيذٍ﴾ هم كه «فعيل» بمعني مفعول است يعني «محنوذ» آن گوشت كباب شده روي سنگي است كه با آتش داغ شده باشد الان بهترين نان مي‌گويند نان سنگك است براي اينكه روي سنگي است كه با آتش داغ شده است بعضي از سنگ‌ها در ايام تشريق با شمس داغ مي‌شد آن را مي‌گفتند «قديد» در مقابل «حنيذ» است.

«صوفان هر دمي دو عيد كنند      عنكبوتان مگس قديد كنند»[16]

همين است همين «قرمه» كردن و ذخيره كردن‌هاي روي چيزي را مي‌گويند «قديد» كه كار عنكبوت است كه سعي مي‌كند كه تاري بتند و مگس صيد كند، ﴿حَنِيذٍ﴾؛ يعني يك چنين كبابي ﴿أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ﴾ «سمين» بودنش را در آيه ديگر، تقريب طعام «الي الضيف» را در آيه ديگر، كباب شدن روي سنگ داغ شده روي آتش را در اين آيه که فرمود: ﴿فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ﴾ وقتي آورد ديد آنها اصلاً دست‌شان را دراز نمي‌كنند ﴿فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ﴾ دست دراز نمي‌شود اينها مثل اينکه اعتصاب غذا كردند نمي‌خواهند بخورند از اين‌جا هراسناك شد كه اينها چه كساني هستند بالأخره مهمان ولو ميل هم نداشته باشد يك مختصري دست دراز مي‌كند يك گوشه‌اي از اين غذا را تناول مي‌كند؛ ولي اينها نه، دست‌شان به طرف غذا دراز نشد از اين حال وجود مبارك حضرت ابراهيم احساس هراس كرد اينكه در آيه محل بحث دارد ﴿وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً﴾ نظير ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى﴾[17] در درون دل يك هراس و حريمي گرفت در بخش‌هاي ديگر هم آيات قرآني دارد كه اينها صريحاً حضرت ابراهيم به آنها گفت كه ﴿إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ﴾[18] ما از شما مي‌ترسيم چه قومي هستيد؟ مهمان! ما هم اين غذاي خوب را براي شما حاضر كرديم شما دست دراز نمي‌كنيد دستتان به اين طرف غذا دراز نمي‌شود اين چه است؟ آن‌جا «بالصراحه» فرمود ﴿إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ﴾ در اين‌جا دارد ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً﴾ تصريح نفرمود كه ما از شما مي‌ترسيم و اين وضع شما وحشتناك است ﴿وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً﴾ اما آنها احساس وجود مبارك حضرت ابراهيم را درك كردند به حضرت ابراهيم عرض كردند ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَيٰ قَوْمِ لُوطٍ﴾ ما فرستادگان خداييم و در بين راه سري به شما زديم يك پيامي داشتيم و مأموريت ما براي تنبيه قوم لوط است ما داريم آن‌جا مي‌رويم ما اين‌جا آمديم بين راه سري به شما بزنيم يك بشارتي هم به شما دهيم و آن اين است كه شما فرزند‌دار مي‌شويد اين است كه وجود مبارك حضرت ابراهيم دارد ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ﴾[19] سرّش اين است اول اسحاق بود بعد اسماعيل بود و مانند آن، در آن اثنا كه وجود مبارك حضرت ابراهيم فرزند نداشت خداي سبحان فرمود كه اين فرشتگان از طرف خداي سبحان مأموريت يافتند كه به حضرت ابراهيم بشارت دهند كه هم خدا به شما فرزند مي‌دهد هم نوه مي‌دهد بالأخره نسل‌تان محفوظ مي‌ماند ﴿قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَيٰ قَوْمِ لُوطٍ﴾؛ يعني ما مأموريت نهايي‌مان به هم زدن اوضاع آن قوم است اين وسط‌ها كه اين‌جا با شما ديدار داريم براي بشارت است در صدر اين داستان دارد ﴿وَ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيَم بِالْبُشْرَى﴾ كه براي بشارت آمدند در اين اثنا ﴿وَ امْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ﴾ همسر وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) در اين صحنه ايستاده بود و اين گفتگوها را مي‌شنيد و از جريان بشارتي كه دارند اين خوشحال شد كه مادر مي‌شود ﴿فَضَحِكَتْ﴾ حالا بعدها خواهد آمد كه اين به معني خنده است يا «ضحكت» به معني «حاضت»[20] است كه برخي‌ها پنداشته‌اند و معنا کرده‌اند كه آيا تام است يا نه؟ آن هم بعد خواهد آمد، خوشحال شد فرمود ﴿فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ﴾ خداي سبحان پيامي كه به وسيله فرشته‌ها به حضرت ابراهيم و همسرش مي‌رساند فرمود ما به اين همسر بشارت داديم كه هم مادر مي‌شوي هم نوه پيدا مي‌كني فرزندي به تو خواهيم داد پسر است اسمش اسحاق است و بعد از اسحاق نوه هم پيدا مي‌كني به نام يعقوب ﴿فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَ مِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ﴾ در اين گفتگو، اين در عين حال كه خوشحال شد ديد يك امر غير عادي است گفت هم من پيرم هم همسرم، مثل اينكه حضرت زكريا(سلام الله عليه) وقتي كه خبر مسرت‌بخش فرزند داشتن را دريافت كرد عرض كرد كه ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾[21] در دعا هم اين‌چنين گفته بود بعد در آن‌جا كه بشارت يافت گفت ﴿وَ كَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾[22] در بعضي از آيات دارد كه ﴿وَ امْرَأَتِي عَاقِرٌ﴾[23] در بعضي از آيات دارد ﴿وَ كَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾ آن‌جايي كه دارد ﴿وَ كَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾ يعني الان كه همسرم پير است آن وقتي كه در دوران زايمان بود دوران جواني يا ميان‌سالي بود «عاقر» و عقيم بود اين «عاقر» هم مثل «طالق» چون وصف مختص است «تا» برنداشت نفرمود «عاقرة»؛ يعني آن وقتي كه نوجوان بود يا ميان‌سال بود عقيم بود الان كه پير است ﴿وَ كَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾ جواب الهي اين بود به اينکه خواست خداي سبحان بر خلاف عادت تحقق‌پذير هست اين‌جا هم به وجود مبارك حضرت ابراهيم و همسرش كه گفتند همسرش گفت ﴿يَا وَيْلَتَي ءَأَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذَا بَعْلِي شَيْخاً﴾ آن‌جا وجود مبارك ذكريا گفت من و همسرم پيريم اين‌جا همسر حضرت ابراهيم گفت من و شوهرم پيريم ﴿إِنَّ هذَا لَشَي‌ءٌ عَجِيبٌ﴾ پاسخ آمد كه ﴿قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ﴾ شما از دستور و امر خداي سبحان در شگفتيد؟ ﴿رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ اين رحمت خداست كه قبل سابقه داشت الان هم سابقه دارد مگر نبوت او عجيب نبود؟ مگر اينكه آنها گفتند ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[24] ما گفتيم ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ﴾[25] عجيب نبود؟ مگر ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاَّ كَبِيراً لَهُمْ﴾[26] عجيب نبود؟ مگر همه اينها توطئه كردند ما مكر آنها را به خود آنها برگردانديم و وجود مبارك خليل‌مان را حفظ كرديم عجيب نبود؟ چه تعجبي داريد شما كنيد؟ اين فرشته‌ها به همسر حضرت ابراهيم گفتند ﴿أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ از تورات فعلي نقل كرده‌اند كه سن حضرت ابراهيم صد سال بود و سن همسرش نود سال، تورات كه مستحضريد متأسّفانه تحريف شده است و اثبات چيزي كه در خصوص تورات باشد و قرآن از آن نامي نبرده باشد كار آساني نيست ولي اين مقدار هست كه اينها بالأخره سالمند بودند و فرتوت امّا سن يكي صد سال و سن ديگري نود سال اثباتش آسان نيست ﴿رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ اين رحمت الهي كه فراوان سابقه دارد خداي سبحان دو وصف ممتاز دارد كه باعث ريزش اين بركات است يكي اينكه او «حميد» است ديگر اينكه او «مجيد» است او حميد است يعني كارهايي مي‌كند كه شايسته حمد و ثناست يعني نعمت‌ها از اوست مجد و بزرگواري هم از او است اگر بخواهد چيزي عطا كند مجيدانه عطا مي‌كند كه با مجد و شكوه و عظمت همراه باشد اين چنين نيست كه حالا يك مقدراي كم و ضعيف و قليل عطا كند، چون خودش اهل مجد است مجيدانه و با شكوه چيزي عطا مي‌كند و عطاهاي بزرگ مي‌دهد.

سؤال: اهل بيت شامل همسر هم مي‌شود؟

جواب: اين همسر با آن همسر خيلي فرق دارد يك وقت است مي‌گوييم حضرت فاطمه(سلام الله عليها) همسر حضرت امير(سلام الله عليهما) است اين يك ‌گونه است يك وقتي مي‌گوييم امرأة نوحِ و امرأة لوطِ همسرند كه خداي سبحان فرمود ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَ امْرَأَةَ لُوطٍ﴾[27] آن همه اهل‌البيتي كه آمده‌اند در آن‌جا هرگز همسر‌ها مشمول اهل نبودند با اينكه فرمود كساني كه در كشتي سوار شوند شما هستيد و مؤمنين هستند و اهل شما هستند و اينها با اينكه همسر او بود اهل او نبود تا همسر چه كسي باشد.

سؤال: ...

جواب: بله، اين ديگر مقام وحي‌يابي تشريعي كه نبود خيلي‌ها ممكن است اين سمت‌ها را ببينند حالا مشكلش در جريان قوم لوط است كه آنها هم فرشتگان را به صورت‌هاي زيبا ديده‌اند و حركت كردند آن‌جا مشكل جدي است كه بحث مي‌شود وگرنه براي اين زن‌هاي بزرگوار و مردهاي بزرگوار تمثّل فرشته‌ها محذوري ندارد.

در سورهٴ مباركهٴ احزاب كه اهل بيت مخصوص خاندان عصمت و طهارتند سرّش اين است كه آن‌جا سابق و لاحق همه ضمائر جمع مونث سالم است ﴿فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً * وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى﴾[28] همه اينها ضمير جمع مونث سالم است اما دفعتاً اين وسط ضمير جمع مذكر سالم ظهور كرده ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾[29] معلوم است كه اين «كم» غير از آن «عليهن» و «لهن» و مانند آن است آنها رأساً بحث ديگري دارد و اينها بحث ديگري دارند اين است كه آن زن‌ها در اين اهل بيت حضور ندارند.

سؤال: ...

جواب: نه همسر كه از اهل خارج نيست اهل بيت هستند ولي تا ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾[30] كه بيايد آنها را از اهل بيرون مي‌برد و آن آيه سورهٴ مباركهٴ احزاب اصلاً قرينه داخلي دارد هم سباق دارد هم سياق براي اينكه قبل و بعدش ضمير جمع مونث سالم است خصوص اين جمله ضمير جمع مذكر سالم، معلوم مي‌شود اينها غير هم هستند. فرمود خداي سبحان «حميد» است «مجيد» است كاري مي‌كند كه موجب حمد مي‌شود و با بزرگواري هم عطا مي‌كند. اين جريان در بين راه با حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) و همسر او گفتگو شد و تمام شد فرمود ﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ﴾[31] چون در آن‌جا فرمود ﴿وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً﴾ در بخش‌هاي ديگر قرآن هم دارد كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) گفت ﴿إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ﴾ براي اينكه يك عده افراد ناشناس آمدند و حضرت ابراهيم هم آنها را پذيرايي كرد ولي آنها هيچ دست‌شان به طرف غذا دراز نشد اين دست به طرف غذا نبردن بوي عداوت و شرّ مي‌دهد بعد وقتي معلوم شد اينها غذا‌خور نيستند و گفتگو برقرار شد، از طرف خداي سبحان آمده‌اند، براي بشارت فرزند و نوه آمدند ديگر رعب حضرت ابراهيم تمام شد اما اينكه چگونه حضرت ابراهيم ترسيد مستحضريد هر كاري براي اولين‌بار باعث اضطراب است بعد وقتي كه رسمي شد ديگر اضطراب برطرف مي‌شود اينها به اذن خداي سبحان در امان هستند، به اذن خداي سبحان منزّه از خوفند، براي اولين‌بار هنوز اين صحنه‌ها را نديدند و اذن الهي هم نيامده چگونه خوف نکنند در امان جريان حضرت موسي هم همين‌طور بود. در جريان حضرت موسي وقتي اولين‌بار به دستور خداي سبحان عصا را انداخت ﴿وَ أَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ﴾[32] فرمود ﴿وَ مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى﴾[33] عرض كرد تلك عصاي حضرت فرمود ﴿أَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ﴾ بعد به آن صورت مار درآمده وجود مبارك حضرت موسي خوب هراسناك شد ﴿وَلَّى مُدْبِراً﴾[34] خداي سبحان فرمود ﴿يَا مُوسَى أَقْبِلْ﴾[35] ﴿لاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى﴾[36] دست بزن بگير به حالت اولي برمي‌گردد ديگر بعدها براي حضرت موسي عادي شد ديگر هرگز نترسيد در آن ميدان مبارزه هم قبلاً بحثش گذشت كه اگر هراسي بود طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هراس در اين بود ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى﴾[37] هراس اين بود كه مبادا اين مردم بين اين معجزه من و سحر ساحران فرق نگذارند و اين غوغا سالاران به مقصد برسند كه خدا فرمود من نمي‌گذارم آنها به مقصد برسند جريان حضرت ابراهيم هم همين‌طور است اولين‌بار وقتي يك گروه ناشناسي مي‌آيند و دستشان به طرف غذا دراز نمي‌شود انسان هراسناك مي‌شود بعد وقتي كه اينها گفتند ما فرشته‌ايم از طرف خداي سبحان آمده‌ايم دو مأموريت داريم يكي براي شما و يكي براي قوم لوط، مأموريت اوّلشان كه تبشير بود تمام شد حالا درباره قوم لوط دارند سخن مي‌گويند. فرمود ﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَ جَاءَتْهُ الْبُشْرَى﴾ آن هراس اولي تمام شد اين بشارت را هم دريافت كرد كه هم صاحب فرزند مي‌شود و هم صاحب نوه، بعد روي آن لطف و رحمت الهي با اين فرشته‌ها گفتگو كرد كه شما الان مي‌خواهيد برويد قوم لوط را عذاب كنيد آنها را هلاك كنيد يك عده زيادي نابود مي‌شوند از اين تسليم صرف نظر كنيد نرويد اين كار را نكنيد خواست شفاعت كند. شفاعت اثر دارد بايد به اذن خداي سبحان باشد يكي، اما «مشفوع له» بايد «مرتضي المذهب» باشد دو، اين‌جا ولو شفيع مأذون هست از طرف خداي سبحان چون پيامبري است بزرگوار لكن «مشفوع له» كه قوم مذنبند كه ﴿مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ﴾[38] يك چنين كاري خلاف كرده‌اند اينها «مرتضي المذهب» نيستند ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَى﴾[39] است اينها كه «مرتضيٰ» نيستند دينشان مرضي نيست عقيده شان پسنديده نيست لذا وجود مبارك حضرت ابراهيم شروع كرد به گفتگو كردن درباره قوم لوط ﴿وَ جَاءَتْهُ الْبُشْرَى﴾ آنگاه ﴿يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ﴾[40] فتحصل كه اين فرستاده‌ها براي دو مأموريت رسمي آمدند يكي تبشير براي حضرت ابراهيم و همسرش يكي تعذيب نسبت به قوم لوط آن اولي كه پايان پذيرفت دومي شروع شد وجود مبارك حضرت ابراهيم ﴿يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ﴾ چون طبع مهربانانه ابراهيم اين بود ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ﴾[41] خودش اهل رجوع «الي الله» بود اهل انابه بود اهل حلم و بردباري بود و مانند آن آنگاه ما به حضرت ابراهيم گفتيم اين‌جا جاي شفاعت نيست ﴿يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذَا﴾[42] از اين شفاعت و وساطت صرف نظر كن براي اينكه امر تمام شد ما به اندازه كافي به وسيله حضرت لوط به اينها مهلت داديم حجت هم حجت بالغ شد از اين به بعد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[43] ﴿يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ﴾ همان‌طوري كه در جريان قوم ثمود فرمود ﴿وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ﴾[44] اين‌جا هم فرمود: ﴿عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ﴾ آن‌جا فرمود آن وعيد ما حق صد درصد است اين‌جا عذاب ما هم صد درصد است اين تقريباً ترجمه‌گونه اين بخش، حالا ـ انشاء الله ـ به خصوصيت‌هاي تفسيري اين بخش برسيم.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] هود/سوره11، آیه65.
[2] شمس/سوره91، آیه14.
[3] هود/سوره11، آیه65.
[4] حجر/سوره15، آیه73.
[5] یس/سوره36، آیه29.
[6] الرعد/سوره13، آیه13.
[7] نمل/سوره27، آیه51.
[8] حاقه/سوره69، آیه5.
[9] شمس/سوره91، آیه14.
[10] هود/سوره11، آیه74.
[11] عنکبوت/سوره29، آیه26.
[12] نساء/سوره4، آیه86.
[13] مجموعة ورام، ج1، ص158.
[14] ذاریات/سوره51، آیه27.
[15] ذاریات/سوره51، آیه26.
[16] ديوان شمس، غزل973.
[17] طه/سوره20، آیه67.
[18] حجر/سوره15، آیه52.
[19] ابراهیم/سوره14، آیه39.
[20] مفردات(راغب)، ص502.
[21] مریم/سوره19، آیه4.
[22] مریم/سوره19، آیه5.
[23] آل عمران/سوره3، آیه40.
[24] انبیاء/سوره21، آیه68.
[25] انبیاء/سوره21، آیه69.
[26] انبیاء/سوره21، آیه58.
[27] تحریم/سوره66، آیه10.
[28] احزاب/سوره33، آیه32 ـ 33.
[29] احزاب/سوره33، آیه33.
[30] هود/سوره11، آیه46.
[31] هود/سوره11، آیه74.
[32] طه/سوره20، آیه69.
[33] طه/سوره20، آیه17.
[34] نمل/سوره27، آیه10.
[35] قصص/سوره28، آیه31.
[36] طه/سوره20، آیه21.
[37] طه/سوره20، آیه67.
[38] اعراف/سوره7، آیه80.
[39] انبیاء/سوره21، آیه28.
[40] هود/سوره11، آیه74.
[41] هود/سوره11، آیه75.
[42] هود/سوره11، آیه76.
[43] انفال/سوره8، آیه42.
[44] هود/سوره11، آیه65.