83/03/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 66 تا 68
﴿فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا صَالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيرُ﴾ ﴿وَ أَخَذَ الَّذيِنَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ﴾ ﴿كَأَن لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِثَمُودَ﴾
جريان حضرت صالح(سلام الله عليه) و قوم ثمود به طور متفرق در سوري از قرآن كريم بازگو شد اين گروه يعني قوم ثمود از نژاد عرب بودند نه از نژادهاي ديگر و وضع آنها هم به ما قبل تاريخ برميگردد، زيرا بعد از جريان طوفان نوح بسياري از اين اقوام تا شكل بگيرند و ماندگار شوند طول كشيد تاريخ مبسوطي از اينها نرسيد زيرا خود اينها هم به وسيله عذاب الهي منقرض شدند و در تورات كنوني هم چيزي از داستان ثمود مطرح نيست قرآن كريم كه سخن خدايي است كه ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلاً﴾[1] خصوصيتهاي قوم ثمود را از يك سو، ويژگيهاي حضرت صالح را از سوي ديگر و گفتگوهايي كه بين قوم ثمود و پيامبرشان رخ داد از سوي سوم و درگيريها و چالشهايي كه بين مؤمنان و كافران در آن مقطع رخ داد از سوي چهارم، كيفيت توطئه اينها درباره قتل حضرت صالح و اصحاب با وفايش از سوي ديگر، كيفيت توطئه اينها درباره قتل آن ناقه از سوي ديگر، نحوه معجزه بودن آن ناقه و كيفيت توزيع آب و كيفيت بهرهبرداري قوم ثمود از شير اين ناقه اينها به طور متفرق در قرآن كريم آمده منشأ عصيان و مقاومت اينها در برابر وحي و سقوط اينها همان طغيان اينها است در سورهٴ مباركهٴ «شمس» منشأ همه اينها را «طغوا» يعني با طاءِ وقاف يعني «طغياءِ» اينها ميداند فرمود ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا﴾[2] اين «طغوا» در مقابل تقواي محمود و ممدوح است آن از وقايت است اين از طغيان. در اثر طغيان اين دو گروه و نژاد اينها آيات الهي را تكذيب كردند منشأ طغيان اينها هم احياناً همان تمكنهاي اقتصادي اينها است چون ﴿إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى ٭ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى﴾[3] غالباً اينطور است كساني كه از امكانات مادي برخوردارند گرفتار طغيان ميشوند ﴿إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى ٭ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى﴾ وقتي طغيان كرد در برابر وحي ميايستد پس ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا﴾ اين يك مرحله، منشأ طغيان اينها هم استغناي اينها است چه در بخش اقتصاد و چه در بخش صنعت مرحله ديگر، در سورهٴ مباركهٴ «شعرا» استغناي اقتصادي اينها را از نظر كشاورزي مبسوطاً بازگو فرمود، آيهٴ 141 سورهٴ مباركهٴ «شعرا» به بعد اين است ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ * إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ أَ لاَ تَتَّقُونَ * إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ * فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ * وَ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[4] اين حرفي است كه عامه انبيا ميگفتند كه هم ما دعوتمان حق است هم دعوايمان حق است هم رايگان و «قربة الي الله» دعوت داريم و و ادعا را به شما منتقل ميكنيم و مانند آن. منشأ طغيان شما همان استغناي شماست در حالي كه شما بايد بدانيد اين ثروت اقتصادي كه داريد ميراث گذشتگان است چه اينكه ميراث شما هم نسبت به نسل آينده است شما چند روزي مهمان اين سفرهايد اين باعث خضوع شما باشد نه طغيان شما ﴿أَ تُتْرَكُونَ فِي مَا هَاهُنَا آمِنِينَ﴾[5] الان شما غرق نعمتيد، مگر هميشه همينطور است؟ چه كسي به شما سند داد كه هميشه ميمانيد و اين نعمتها قبلاً در دست ديگران بود شما را رها ميكنند كه همچنان در ناز بمانيد؟ ﴿أَ تُتْرَكُونَ فِي مَا هَاهُنَا آمِنِينَ * فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِيمٌ﴾[6] آبهاي فراواني داريد چشمههاي فراواني داريد چاههاي فراواني داريد نحرهاي فراواني داريد بنابراين كشاوزيهاي فراوان دارند چون اينها بين مدينه و شام زندگي ميكردند هم باغداريتان هم دامداريتان هم كشاورزيتان تأمين است پس در رفاهايد و از نظر صنعت هم نه تنها وسايل سنگبُريهاي سنگين در اختيارتان هست وسايل كوهبُري هم داريد يك وقت است يك قومي در اثر پيشرفت وسايل صنعت امكاناتشان طوري است كه سنگهاي فراواني را ميآورند سنگها را ميبُرند و با سنگ قصر ميسازند از اينها مهمتر كساني هستند كه امكانات كوهبُري دارند لازم نيست سنگ را از دامنههاي كوه بياورند بلكه خودشان به دامنههاي كوه ميروند همان كوه را ميشكافند و بُرِش ميزنند و برابر نقشه و مهندسي كه دارند قصر را از همان آن كوه و سنگهاي كوه درست ميكنند اينها كوهبُرند نه تنها سنگبُر فرمود ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾[7] الان شما به بعضي از قلّههاي ميراث فرهنگي كه سري ميزنيد ميبينيد كه سينه كوه است قلّه كوه است دامنه كوه است سنگي است و چند تا اتاق دارد ورود و خروجش مشخص است مهمانپذيرياش مشخص است و اينها، اين همان است كه ميتراشيد از كوهها خانههايي كه مرفهانه به سر ببريد خانههاي تنگ و تاريک هم نيست. پس بنابراين شما چه در بخش زمين و چه در بخش كوه هم از كشاورزي و هم از صنعت روز برخورداريد و اين استغنا باعث طغيان شما شد كه ﴿إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى ٭ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى﴾ وجود مبارك صالح(سلام الله عليه) همه اينها را تحليل كرد فرمود اين امكانات كشاورزي و آن امكانات صنعتي از ديگران به شما رسيده است قبل از شما بالأخره ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ﴾[8] بودند ﴿الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾[9] بعد هم نوبت به شما رسيده است اينچنين نيست كه شما هميشه رها شويد در اينجا در حال امنيت بمانيد ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ * وَ لاَ تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ﴾[10] يك عده تبهكاران ـ البته اكثريشان ـ در همان آن شهرشان به سر ميبردند كه تمام توطئهها زير سر آنها بود فرمود: ﴿وَ لاَ تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ ٭ الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لاَ يُصْلِحُونَ﴾[11] فرمود شما گوش به اين تبهكاران و زمامداران طغيان ندهيد در بحثهاي ديگر هم در آيات ديروز هم خوانده شد باز هم اشاره ميشود كه فرمود: ﴿وَ كَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لاَ يُصْلِحُونَ﴾[12] نُه حزب نُه گروه نُه باند شرارت بودند كه افساد ميكردند اهل صلاح و اصلاح نبودند وجود مبارك صالح(سلام الله عليه) به مؤمنان فرمود يا به افرادي كه مخاطب او بودند فرمود: ﴿وَ لاَ تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ ٭ الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لاَ يُصْلِحُونَ﴾ آنهايي كه افراد عادي بودند و گوششان به حرف مستكبرانشان بود كه ميگفتند ﴿إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ كُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ﴾[13] كه هميشه اينها دنباله رو حزب تبهكارها بودند با دستوريابي از آن سران طغيان به حضرت صالح(سلام الله عليه) گفتند ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ * مَا أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنَا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾[14] آنگاه وجود مبارك صالح فرمود اگر معجزه ميخواهيد ﴿هٰذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ * وَ لاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ * فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ * فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ﴾[15] اين اجمالي از اين بخش كه در سورهٴ مباركهٴ شعرا آمده، آنها دوتا توطئه داشتند يكي قتل اين ناقه كه به حسب ظاهر دسترسي پيدا كردند يكي هم قتل حضرت صالح و اصحاب با وفاي او كه آن را موفق نشدند آن ناكاميشان در باره قتل صالح(سلام الله عليه) در سورهٴ مباركهٴ نمل آمده كه آياتش در بحث ديروز خوانده شد، از آيهٴ 45 به بعد سورهٴ مباركهٴ نمل اين است ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾[16] كه ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ﴾[17] دو گروه شدند يك عده مستكبر يك عده مستضعف آنها ايمان آوردند مستكبران ايمان نياورند درگيري و چالش و مسخره در درون اين شهر شروع شد وجود مبارك صالح فرمود ﴿قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لاَ تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾[18] آنها گفتند تو براي ما نحسي همين حرفي كه امروز يك گروهي كه به شانس و به بخت و اتفاق معتقدند يعني به خرافات معتقدند ولي به آن معارف توحيدي و برهاني اعتقادي ندارند گفتند شما نحسيد براي ما، ما تطيّر ميزنيم ﴿ قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ﴾[19] وجود مبارك صالح فرمود ﴿طَائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ﴾[20] در سورهٴ مباركهٴ يس به اين گروه ميفرمايد خودتان نحس هستيد نحسي در عالم نيست سراسر عالم رحمت است گاهي خداي سبحان براي اينكه ثابت كند كه ما اصلاً نحسي در عالم نداريم اگر نحسي هست براي خود شما نحس است محصول كار شما نحس است وگرنه سراسر عالم رحمت و بركت است فرمود ﴿فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾[21] امروز براي شما نحس است كه گرفتار عذاب ميشويد وگرنه براي انبيا و اوليا و مؤمنين روز عيد است امروز اين چه نحسي است همان روزي كه ﴿فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾ است براي پيغمبر و مؤمنان روز نشاط و عيد است براي شما نحس است در سورهٴ مباركهٴ يس دارد ﴿طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ﴾[22] خودتان نحسيد يعني بيرون از عالم چه نحسي دارد؟ انسان كه بيراهه ميرود عذاب در پي اوست ميشود براي او نحس پس خود انسان شرّ است عقايد او اخلاق او رفتار و گفتار طاغيانه او شرّ است حالا اين نُه باند اين نُه گروه ماجراجو چند تا توطئه داشتند به يكي رسيدند به يكي نرسيدند به آنكه رسيدند جريان پي كردن و كشتن ناقه بود كه رسيدند به آنكه نرسيدند اين است ﴿وَ كَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لاَ يُصْلِحُونَ * قَالُوا تَقَاسَمُوا﴾[23] با هم هم قسم شويد بالأخره هر ملتي پيش خودش يك مقدّساتي دارد به آن سوگند ياد ميكنند ﴿تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ﴾ اينها «الله» را قبول داشتند چون قبلاً هم به اين نتيجه رسيديم كه اين وثنيين و بتپرستان «الله» را به عنوان «واجبالوجود» قبول داشتند، به عنوان خالق كل قبول داشتند، به عنوان مدير عامل كل «ربالارباب» و «ربالعالمين» قبول داشتند منتها به عنوان «رب» جزئي ربوبيت مقطعي اين را داده بودند به بتها و امثال اينها ﴿تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ﴾ ما تبيت ميكنيم شبيخون ميزنيم اينها را يكجا ميكُشيم ﴿ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ﴾[24] ما به بازماندگان و اولياي دم ميگوييم ما نميدانستيم ما چه ميدانيم كه چه كسي اينها را كشت و ما هم راست ميگوييم ﴿وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ ٭ وَ مَكَرُوا مَكْراً﴾[25] اما ﴿وَ مَكَرْنَا مَكْراً وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ ٭ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ﴾[26] كه به جاي اينكه آنها حضرت صالح را بكشند عذاب الهي آمد به حيات همه آنها خاتمه داد كه ﴿أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ * فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * وَ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كَانُوا يَتَّقُونَ﴾[27] اينها ميگفتند كه ما حضرت صالح و مؤمنان را ميكشيم ذات اقدس «إله» فرمود ما اينها را تدمير كرديم و به هلاكت رسانديم حضرت صالح و قومش را نجات داديم اين هم يك بخش است. قبل از اينكه بقيه بحث ادامه پيدا كند ما ديروز هم اين كتاب شريف وسايل را آورديم كه بخوانيم موفق نشديم امروز هم اگر اين بحث همچنان ادامه پيدا كند آنها را نخوانيم، در بحثهاي قبلي به ما دستور دادند كه دعا ميكنيد دعايتان عمومي باشد استحباب تعميم در دعا هست حالا آن دعاهايي كه مال اوحدي اهل ايمان است «الٰهِي هَبْ لِي كَمالَ الانْقِطاعِ»[28] و امثال ذالك آن قلّه در دسترس همگان نيست وگرنه همانطوري كه شواهدش قبلاً گذشت آنها هم خودشان به نحو عموم دعا ميكردند و هم به ما دستور دادند كه در ماه مبارك رمضان كه بهترين فصل براي دعا است دعاهايتان عموم باشد «اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ ... اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ»[29] براي همه دعا كنيد از اين ادعيه فراوان است اما آن دعاي خصوصي مربوط به قلّه اهل معرفت است كه نصيب همه نيست. بابي در وسايل هست كه به عنوان باب تعميم در دعا، عنوان باب هم اين است كه اين دعاها عمومي باشد كه همگان فيض ببرند كتاب شريف وسائل جلد هفتم طبع موسسه آلالبيت(عليهم السلام)، باب چهل از «ابواب الدعا»ي كتاب «الصلاة» اين است «بَابُ اسْتِحْبَابِ الْعُمُومِ فِي الدُّعَاءِ وَ تَأَكُّدِهِ فِي إِمَامِ الْجَمَاعَةِ»[30] براي همه چه در نماز چه در غير نماز چه فرادي چه غير فرادي مستحب است كه انسان دعا را به نحو عموم مطرح كند مخصوصاً براي امام جماعت روايت اول كه مرحوم كليني نقل ميكند از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) اين است كه «قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صل الله عليه و آله) إِذَا دَعَا أَحَدُكُمْ فَلْيَعُمَّ فَإِنَّهُ أَوْجَبُ لِلدُّعَاءِ»[31] تعميم بدهد عموميت را از دست ندهد براي اينكه اين بهتر مستجاب ميشود اين روايت اول روايت دومش مربوط به امام جماعت است اين است كه اگر كسي پيش نماز شد امام جماعت شد فقط خودش را دعا كرد اين در حقيقت حق مأمومين را ضايع كرده است «مَنْ صَلَّى بِقَوْمٍ فَاخْتَصَّ نَفْسَهُ بِالدُّعَاءِ دُونَهُمْ فَقَدْ خَانَهُمْ»[32] چون اين سخنگوي مأمومين است وقتي سخنگوي مأمومين شد با خداي خود دارد سخن ميگويد به عنوان سخنگوي همه نمازگزارها آن وقت خواسته خودش را مطرح كند وجهي ندارد در روايات ما هم هست وقتي ميخواهيد اقتدا كنيد ببنيد سخنگويتان چه كسي است شما يك وفدي هستيد يك هيئتي هستيد به مهماني خدا ميرويد و يك وفدي كه حضور يك بزرگوار ميرود بالأخره يك نفر گوينده دارد فرمود شما كه وفدي هستيد گروهي هستيد مهمانان خدا هستيد به لقاي الهي ميرويد امام جماعت شما از طرف شما حرف ميزند ببينيد چه كسي را سخنگويتان قرار ميدهيد به آن سخنگو هم گفتند تو بالأخره حرف همه را بايد بزني نه حرف خودت را نمازت كه فراديٰ نيست تو سخنگوي مردمي حرف خودت و حرف مردم همه را به عرض ذات اقدس «إله» برسان؛ لذا روايت دوم را مرحوم صدوق از وجود مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) نقل ميكند كه آن حضرت فرمود: «مَنْ صَلَّى بِقَوْمٍ فَاخْتَصَّ نَفْسَهُ بِالدُّعَاءِ دُونَهُمْ فَقَدْ خَانَهُمْ» امام جماعتهايي كه متوجه اين نكات هستند يا آن دعاهايي كه وارد شده است تغيير ميدهند ضمير متكلم وحده را به متكلم مع الغير «هب لنا كمال الانقطاع»[33] ميگويند يا نه اگر برابر همان روايتي كه وارد شده است ضمير متكلم وحده است همان را ميخوانند ميگويند خدايا حاجت مرا برآورده كن بعد در ذهنش اين است كه حاجت من اين است مشكلات اين جامعه حل شود كه من هم جزء اين جامعهام آن كسي كه ميگويد «اقْضِ لِي حَاجَتِي»[34] درونش را كه بشكافيد چون به اين روايت برخورد كرده است و مسئله را ميداند از او بپرسند آقا تو كه سخنگوي اين جمعيتي چرا ميگويي «حَاجَتِي» ميگويد من ميگوييم «اقْضِ لِي حَاجَتِي» حاجت من رفع مشكلات اين مردم است من چيزي براي خودم نميخواهم يا اگر هم ميخواهم در رديف اينها ميخواهم اين ديگر خيانت نيست خيانت آن است كه هم ضمير «متكلم وحده» بياورد هم اگر از او بپرسند كه چه ميخواهي بگويد من از خدا خواستم مشكل خودم را حل كنم، اين راجع به تعميم دعا.
اما مسئله ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ﴾[35] كه در روايات آمده است شما كار كنيد خداي سبحان «مستعمر» شما است از شما عمران زمين را طلب كرده است از شما خواسته است كه زمين به وسيله شما آباد شود در آن بحثهاي قبلي عرض شد به اينكه كار كردن مستحب است كارگري مستحب است و وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) دست كارگر را بوسيده است اينها يك بحث، اما مزدوري مكروه است؛ يعني آدم براي ديگري كار كند اگر گفتند كار مستحب است كارگر محبوب خداست معنايش اين است كه براي خودش كار كند نه براي ديگري، باب دوم از باب كتاب «الاجاره» وسائل جلد نوزده صفحه 103 اين است «بَابُ كَرَاهَةِ إِجَارَةِ الْإِنْسَانِ نَفْسَهُ مُدَّةً وَ عَدَمِ تَحْرِيمِهَا» چون روايت نهي كرده اين نهي، نهي تنزيهي است نه تحريمي يعني آدم اجير ديگري شود حرام نيست اما مكروه است براي اينكه انسان بايد آقا باشد آقايي با مزدوري سازگار نيست براي خودت كار كن نه براي ديگري اين است كه تعاونيها را نظام اسلامي تقويت كرد و ميكند و بايد به اين سمت هم حركت كنند كه مردم صاحب كار شوند و بخشها را به مردم واگذار كنند بدون استثمار سرمايهدار از كارگر همين است. روايت اولي كه مرحوم صاحب وسائل نقل ميكند از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده كه ميگويد وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود «مَنْ آجَرَ نَفْسَهُ فَقَدْ حَظَرَ عَلَى نَفْسِهِ الرِّزْقَ»[36] كسي كه مزدور ديگري شد روزي خود را محذور كرده است؛ يعني ممنوع كرده است؛ يعني در مدار بسته دارد روزي ميخورد براي خودت كار بكند كه نفعش به جيب تو برود هم اين همّت بايد وسيع باشد هم بايد امكانات را فراهم كنند كه مردم براي خوشان كار كنند نه أجير و مزدور ديگران، اين دو روايت بود مربوط به تعميم دعا از يك سو و تفسير معناي استحباب كار و محبوب بودن كارگر از سوي ديگر.
اما حالا سؤالاتي كه در اين زمينه مطرح شد كه طي زمان را برخيها ممكن نميدانند اين چنين نيست آني كه محال است آن طفره است اولاً چه چيز محال است؟ چه چيزي محال نيست؟ اين از علوم تجربي ساخته نيست؛ يعني با قواعد طبي با قواعد فن كشاورزي با قواعد فن درياداري با قواعد فن معدنشناسي با اين علوم تجربي نه ميتوان فهميد كه معجره جايز است نه ميتوان فتوا داد باطل است اصلاً كار علوم تجربي اين نيست. نعم، اگر كسي صاحب فن تجربي بود و از حكمت و كلام هم برخودار بود به آن صبغه و جنبه حكمت و كلامش ميتواند بگويد جايز است يا جايز نيست چه چيزي محال عقلي است چه چيزي محال عقلي نيست جزء علوم تجريدي است و نه تجربي، تجربه فقط اين مقدار را ثابت كرده است اين هست آنچه را كه نديد و نيازمد كه درباره او فتوا نميدهد اين عقل تجريدي است كه به نحو قضيه كليه نسبت به گذشته، نسبت به حال، نسبت به آينده، نسبت به موجود، نسبت به معدوم توان نگرش و فتوا را دارد اين كار عقل حكمي و كلامي است نه كار علوم تجربي اين اصل مطلب كه چه چيزي محال است و چه چيزي ممكن اين بحث ضرورت و امكان و امتناع در مسائل فلسفي است وگرنه در طب و ساير علوم تجربي مسئله جهات ثلاث و ضرورت و امكان و امتناع كه راه ندارد، اما حالا محال عقلي با محال عادي فرقش اين است محال عقلي آن است كه اگر چنانچه اين اتفاق بيفتد مستلزم جمع نقيضين و مانند آن خواهد شد محال عادي اين است كه ما تا حال نديديم اين چنين باشد تا حال نديديم آتش نسوزاند تا حال نديديم آب دريا دو قسمت شود رفتهها بروند نرفتهها نيايند اين وسط جاده خشك پيدا شود نديديم تا حال اما حالا محال است يا نه چه برهاني است بر استحاله اين؟ اين خلاف عادت است نه خلاف عقل اگر يك چيزي خلاف عادت بود و محال عادي بود اين در قلمرو معجزه راه دارد مرده را زنده كردن اينطور است كور مادرزاد را معالجه كردن اينطور است اكمه و ابرص را درمان كردن اين چنين است ﴿وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[37] آنچه را كه طب گذشته و حال از درمان او عاجزند وجود مبارك مسيح به اذن خدا شفا ميدهد معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) به اذن خدا شفا ميدهند طي زمان مثل طي زمين ممكن است آني كه محال است طَفره است فرق طَفره با «طي الزمان» يا «طي المكان» اين است طَفره آن است كه ما يك بْعدي داشته باشيم يك دو طرف اين بْعد قهراً از هم فاصله دارند يك موجود متحركي بدون اينكه اين مسير مستقيم «الف» تا «با» را در بستر اين خط يا فوق اين خط يا زير اين خط يا كمربندي دور اين خط طي كند «مع ذلك» همين كه در «الف» هست با اينكه بين «الف» و «با» فاصله است در نقطه «با» باشد اين ميشود طَفره و طَفره مستحيل است بالأخره اگر ما يك خطي داشتيم يك طرفش «الف» بود يك طرف «با» يك موجود متحرك يا بايد مستقيماً اين صراط را طي كند يا هلالي از بالا طي كند يا هلالي از پايين طي كند يا كمربندي از طرف راست يا كمربندي از طرف چپ طي كند كه از «الف» به «با» برسد حال يا سريع يا بطيئ يا با سرعت نور يا خيلي سريعتر از سرعت نور كه هنوز كشفش نكردند در جريان معراج وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه نقل دارد دارد كه «خَطْوُهَا مَدَّ الْبَصَرِ»[38] يعني يك «خطوه» يك گام ما يك قدم داريم يك گام، قدم آنجايي كه قوزك پاست مثلاً پاشنه پا، تا اين سر انگشت را ميگويند قدم، اين قدم اول آن هم قدم دوم اين وسطش را ميگويند گام «خطوه» اينكه ميگويند فاصلههاي نمازگزار يك «خطوه» باشد يا امام جماعت يا نمازگزار بين اذان و اقامه يك «خطوه» جلو برود و آن دعا را بخواند؛ يعني يك قد گام نه قدم. در روايات معراج دارد كه «خَطْوُهَا مَدَّ الْبَصَرِ» يعني گام اين بْراق به اندازه ديد چشم است الان ما همين كه نگاه كنيم دورترين ستاره را ميبينيم كهكشانها را ميبينيم مگر نگاه ما چقدر فاصله است يك ثانيه كه نخواهد شد هرگز يك ثانيه نميشود همين كه نگاه كرديم تا آنجا را ميبينيم در روايات آمده است كه يك گام اين بْراق حضرت به اندازه مسير ديد بود
«چنان رفته باز آمده باز پس كه نايد در انديشه هيچكس»[39]
اين «خَطْوُهَا مَدَّ الْبَصَرِ» شايد بْراق هم گفتند براي اينكه كالبرق و خاطف است اين يا سريع است يا بطيئ است يا ميانه فاصله اين مبدأ و منتها را بايد طي كند يا تند يا كند حالا يا به صورت نور يا صدها برابر سرعت نور، چون ما دليلي نداريم براي اينكه از اين سريعتر ممكن نيست تا حال ما نيازموديم يا اتفاق نيفتاده است مثل اينكه بالأخره آهن را كه كسي نميتواند مثل يك مشت خمير در دستش نرم كند وقتي ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾[40] آمد بله ميشود اما دو دوتا چهارتا شدني نيست محال ذاتي است محال ذاتي غير از محال عادي است فرمود كاملاً آهن مثل يك تکه موم مثل يك مشت خمير در دست وجود مبارك داوود نرم بود ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ اينها محال عادي است و معجزهپذير است طي زمان مثل طي مكان هر دو امكان دارد آنكه محال است طَفره است اما طي اين فاصله با سرعت هيچ محذوري ندارد و قانون علّيت طرد شدني نيست، اما قانون عادي چرا عادتاً بر اين است كه ما از آتش حرارت ميبينيم از آهن تصلّب ميبينيم اينها امر عادي است بر خلاف عادت ميشود اما قانون عليّت كه علّت تامّه با همه شرايطش و رفع موانع محقق بشود ولي معلول محقق نشود اين شدني نيست چون اگر علت تامّه آسيب ببيند ما راهي براي اثبات مبدأ نداريم به چه دليل خدا هست؟ براي اينكه اين موجودات هستند اگر قانون عليت آسيب ببنيد ممكن است شيء خود به خود پديد بيايد اگر «معاذ الله» قانون عليّت آسيب ببيند ما هيچ راهي براي اثبات مبدأ نداريم ما از اينكه ميبينيم خودمان نيستيم بعد پيدا شديم ميگوييم مبدأ داريم، چرا مبدأ داريم؟ شايد خود به خود خلق شده باشيم بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه اين است كه انسان مثل علف خودرو و هرز نيست كه خود به خود روييده شود براي اينكه هر چيزي سببي دارد اگر «معاذ الله» قانون عليّت طرد شود و از بين برود نه سبب ندارد قانون عليّت آسيبپذير نيست اما قوانين عادي چرا؟
سؤال: ...
جواب: بله منتها علف هرز با اين ميوهها كه حساب شده است فرق ميكند علف هرز را كسي شخص باغباني عهدهدار او نيست برخلاف اين سبزي خوراكي انسانها از اين جهت مورد قياس قرار دادهاند وگرنه براي علف هرز هم يقيناً يك زارعي هست ممكن است بدون زارع علف هرز هم سبز شود اينها چيزهايي بود كه مربوط به سؤالهاي قبلي بود و عذابهايي كه اتفاق ميافتد اين هميشه به معجره قرآن كريم است آنچه هم كه براي عاد و ثمود بود از همين قبيل است آنچه هم در نظام اسلامي در جريان طبس اتفاق افتاده است هم همين قبيل است حالا ما چون در متن كرامت قرآن و عترتيم اينها را بررسي نميكنيم جريان طبس هم مثل جريان احزاب همينطور بود خداي سبحان با يك مشت شن مسئله را حل كرد اين آمريكاي پليد با آن وضع نظامي اگر آمده نيرو را در طبس پياده كرده اگر از آنجا ميآمد لانه جاسوسي اين جاسوسها را آزاد ميكرد و چند نفر را هم ميكشت اوضاع انقلاب را دگرگون ميكرد چه ميشد؟ چگونه شد كه در جريان طبس اينها زمينگير شدند؟ هيچكس كه خبر نداشت. اينها هواشناسي كردند آن ناوها را آوردند در كنار دريا فاصله آن ناو تا اين سرزمين طبس را بررسي كردند وجب به وجب زمين و زمان را حساب كردند اينطور نيست كه اينها هواشناسي نكرده باشند كه چه كسي به اين شنها گفت برخيزيد طوفان درست كنيد؟ اين همان بود كه ﴿وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنَا﴾[41] بعد از اينكه يك مشت شن مشكل طبس را حل كردند بعداً امام راحل(رضوان الله عليه) فهميد و مسئولين فهميدند و توده ماها متوجه شديم اين گونه از معجزات هميشه در كمين است اينطور نيست كه در كمين نباشد آنكه «معاذ الله» نه اهل عقل است نه اهل نقل نه اهل دين است نه اهل آيين ميگويد شانس نياورديم از خرافيترين خرافات همين مسئله شانس است آن كه اهل برهان است و نقل و عقل نيست به خرافات تكيه ميكند يعني شانس، برگرديم حالا به اصل بحث جريان قوم ثمود گرچه قبل تاريخند ولي آنطوري كه قرآن كريم نقل ميكند از نظر مسائل اقتصادي و دامداري و كشاورزي و آب ياري از يك سو، مسائل صنعت خانهسازي و سنگبري و بلكه كوهبري از سوي ديگر از اين تمدن برخوردار بودند ولي همين اين استغناي اينها به جاي اينكه اينها را شاكر كند و اهل تقوي كند به دام آن تقواي طغياني افتادهاند كه ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا﴾[42] سرّش اين است كه ﴿إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى﴾[43] اما وجود مبارك صالح(سلام الله عليه) يك شخصيت علمي بود براي اينكه خود قوم ثمود ميگفتند تو مورد اميد قبيله ما بودي ما قبل از اينكه تو اين اعتراض را بكني ﴿مَرْجُوّاً﴾[44] ما اميدوار بوديم به تو اميد بسته بوديم براي اينكه از دودمان عقل و خردورزي هستيد خودتان هم شخصيت خردمندي هستي ما به تو اميدوار بوديم؛ اين جريان صالح، ﴿أَ تَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا﴾[45] وجود مبارك صالح(سلام الله عليه) با برهان عقلي توحيد را تثبيت كرد و شرك را ابطال كرد و مانند آن، بعد شخصيت حضرت صالح هم از اين جهت در سورهٴ مباركهٴ هود و ساير سور كاملاً مشخص شده است آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ اعراف آمده است بخشي از اين صحنه است كه در نوبت ديروز هم خوانده شد آيهٴ 73 سورهٴ مباركهٴ اعراف اين است: ﴿وَ إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هٰذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ * وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ﴾[46] اين تعبيرات در آيات قرآن كريم نسبت به اقوام كم نيست خداي سبحان به بعضي از مللي كه بعد از ملت به هلاكت رسيده آمدند ميفرمايد ﴿وَ سَكَنْتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾[47] يعني بدانيد به جاي ظالمين نشستهايد اينكه ميفرمايد بدانيد به جاي ظالمين نشستهايد يعني قبل از شما يك عدهاي بودند در اثر ظلم سقوط كردند و معذّب شدند شما به جاي آنها نشستهايد اگر شما هم راه آنها را طي كنيد «الكلام الكلام» نظير ﴿إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا﴾[48] كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در بخشهاي ديگر آمده است و عظمت اينها هم اين است كه فرمود ﴿وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً﴾[49] شما نه تنها قصرهاي روي زمين ميسازيد اين سينههاي كوه اين سلسله جبال را ميشكافيد سقفتان كوه است سطحتان هم كوه است وقتي شما در همين سلسله جبال قصر ميسازيد ديگر بام و سقفتان كوه جدارهايش كوه است سطحش هم كوه است دري هم كه بخواهيد درست كنيد از همين اين سنگهاي كوهي درست ميكنيد شما آنچنان كوهبُريد كه متن كوه را قطع ميسازيد مرفهانه هم به سر ميبريد بيايد حالا شاكر باشيد ﴿فَاذْكُرُوا آلاَءَ اللَّهِ﴾[50] اينها نعمتهايي است كه خدا به شما داده است ﴿وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴾[51] آنگاه ﴿قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ﴾[52] اين همين بود كه فرمود: اينها ﴿فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ﴾[53] ، ﴿فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ﴾ يعني اين نزاع و درگيري مستكبر و مستضعف، مستكبران به مستضعفان ميگفتند: ﴿أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ﴾ ما كه به او كافريم ﴿قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ﴾[54] ولي مستضعفين در برابر مستكبرين ميگفتند ﴿إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ * فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ﴾[55] بعد به صالح گفتند كه هر كاري بالأخره از دستت برميآيد بكن ﴿يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ * فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ﴾[56] اينها زمين گير شدند بالأخره به رو افتادند ﴿فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي﴾.[57]
«و الحمد لله رب العالمين»