درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/03/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 63 تا 68

 

﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَ آتَاني مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ﴾ ﴿وَ يَا قَوْمِ هذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ﴾ ﴿فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ﴾ ﴿فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا صَالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيرُ﴾ ﴿وَ أَخَذَ الَّذيِنَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ﴾ ﴿كَأَن لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِثَمُودَ﴾

 

سومين پيامبري كه نام شريفش در قرآن كريم آمده است حضرت صالح(سلام الله عليه) است قوم صالح هم نظير قوم هود از امكانات مادي فراواني برخوردار بودند اين امكانات مادي آنها را فريب داد و مغرور كرد و آثاري از گذشتگان به جا مانده بود كه همان بت‌پرستي بود، آن بت‌پرستي كه آثار نياكانشان بود حفظ كردند و جريان وحي و نبوت را هم كه راساً منكر بودند مي‌گفتند بشر نمي‌تواند پيام خدا را به ديگران منتقل كند، اگر رسولي هست بايد فرشته باشد و اگر كسي مدعي رسالت بود گذشته از آن اشكال اول بايد داراي بيّنه و معجزه باشد. وجود مبارك صالح همه اين شبهات را برطرف كرد و خداي سبحان بوسيله حضرت صالح آنها را هدايت كرد، لكن آنها كوري را بر هدايت ترجيح دادند اما فرمود ﴿فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى﴾[1] اينها كوري را بر بينايي ترجيح دادند اينهايي كه ﴿يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ﴾[2] اينها همان‌هايي‌اند كه قبيح را بر حَسَن ترجيح مي‌دهند و اين را هم سعادت تلقّي مي‌كنند آيهٴ هفدهم سورهٴ مباركهٴ فصلت اين است ﴿وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ اين هدايت تشريعي است كه ما آنها را از نظر راهنمايي عقلي و نقلي هدايت كرديم اگر كسي كفر را بر ايمان ترجيح بدهد و راهنمايي الهي را بر خواسته‌هاي دروني خود مقدم بدارد چنين آدمي كوري را بر بينايي ترجيح داده است فرمود ﴿وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى﴾ منشأ تحليلي اين اوصاف را قرآن كريم از اين راه مي‌داند كه انسان يك سرمايه‌اي دارد آن سرمايه از بين نمي‌رود ولي ممكن است كسي آن سرمايه را دفن كند يعني ممكن نيست انسان انسانيت خود را بتواند از بين ببرد ولي مي‌تواند آن را دفن كند مدسوس بكند ﴿وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا﴾[3] انسان اگر انسانيّت خود را واقعاً بتواند از بين ببرد يا انسانيّت انسان به علل و عوامل بيروني از بين برود او ديگر عذابي ندارد اگر در قيامت هم به صورت حيوان محشور شد حيوان حشري كه دارد نظير حيوانات ديگر از كار خودش لذّت مي‌برد و اگر مجبور باشد يك سلسله عوارضي داشته باشد آن عوارض ذاتي هر حيواني براي او گوارا است يعني اگر مار نيش مي‌زند عقرب مي‌زند لذت مي‌برد همان‌طوري كه بلبل از خواندن لذّت مي‌برد اين‌طور نيست كه سم دادن يا نيش زدن براي مار عذاب باشد چگونه مي‌شود كه انسان اگر حيوان شد واقعاً معذّب است؟ در ذيل آيه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾[4] آن‌جا آمده است كه عدّهٴ زيادي به صورت حيوانات درمي‌آيند هم مرحوم امين الاسلام در مجمع[5] نقل كرد هم جناب زمخشري[6] اينها كه به صورت حيوان درمي‌آيند واقعاً هم حيوانند نه اينكه به صورت حيوان دربيايند واقعاً حيوانند حيوان حقيقي‌اند اين ﴿أُولٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[7] يعني اينها واقعاً حيوان شدند نه اينكه شكل‌شان شكل حيوان باشد نه واقعاً حيوانند اما مشكل اين است كه در عين حال كه واقعاً حيوانند واقعاً انسانند سرّش اين است كه آن حيوانيّتي كه در دنيا است در عرض انسان است مثلاً حيوان يا ناطق است يا ساهل يا ناطق است يا خائر يا ناطق است يا سابح و مانند آن اما حيوانيتي كه در معاد هست در طول انسانيت است يعني هم بر او «انسانٌ» صادق است هم بر او «حيوانٌ» او «انسانٌ قردٌ» «انسانٌ بقرٌ» «انسانٌ حيةٌ و عقربٌ» و كذا و كذا سرّش آن است كه او انسانيت خود را يعني همه هوش و علم خود را در راه مار و عقرب شدن يا شاخ زدن يا نيش زدن يا مانند آن به كار گرفته است بنابراين حيوانيتي كه در معاد ظهور مي‌كند يا در دنيا براي بعضي‌ها با چشم برزخي ظهور مي‌كند كه در دنيا واقعاً اينها حيوان مي‌شوند و در قيامت ظرف ظهور اين حيوانيت است نه حدوث حيوانيّت آن حيوانيتي است كه در طول انسانيّت است نه حيوانيتي كه در عرض انسانيت. حيوانيتي كه در دنيا مطرح است در عرض انسانيت است بالأخره حيوان يا ناطق است يا ساهل يا ناطق است يا خائر اما حيوانيتي كه در معاد است يا در اين‌جا در اثر كفر و نفاق پديد مي‌آيد در طول انسانيت است يعني «هذا حيوانٌ ناطقٌ قرد» كه قهراً اين انسان مي‌شود جنس متوسط نه نوع اخير كه تحتش اصناف باشد بلكه جنس متوسط است تحت او انواع است. بنابراين انسانيت هميشه محفوظ است منتها مغبور است مدسوس است به زنجير كشيده شده است و مانند آن، اگر كسي آن فطرت را آن انسانيت را بتواند رأسا از بين ببرد و بشود حيوان حالا در قيامت به صورت حيوان محشور شد چه عذابي دارد؟ او كه درك نمي‌كند كه انسان بوده است و حيوان شده است مثل همه حيوانات ديگر، بنابراين عمده آن است كه انسان يك سرمايه گران‌بهايي دارد و اين را در اثر جهاد اوسط يا اكبر در درون خود اين سرمايه را به اسارت دشمن مي‌دهد دشمن هم اسير مي‌گيرد نه «قتيل» فرق جهاد اكبر و جهاد اصغر يا جهاد درون و جهاد بيرون اين است در جهاد بيرون دشمن تلاش مي‌كند كه بكُشد سرزمين كسي را بگيرد اما شيطان نمي‌خواهد بكُشد مي‌خواهد برده بگيرد تمام تلاش شيطان اين است كه اسير بگيرد نه «قتيل» قهراً اين فطرت در درون انسان آن عقل در درون انسان آن سرمايه‌هاي الهي در درون انسان موجود است و اسير و تمام رنج‌ها را آن بيچاره درك مي‌كند، درك مي‌كند كه الان حيوانيت دارد حكومت مي‌كند درك مي‌كند كه در تحت اسارت حيوان است و مانند آن قهراً جاي فرمانروايي خالي است، پس اين اصول را ملاحظه فرموديد آن انسانيتي كه آدم فكر مي‌كند نوع اخير است نوع اخير نيست نوع متوسط است تحتش انواع فراوان است اين يك و اگر كسي خداي ناكرده راه كفر و نفاق را طي كرد در او هم «انسانٌ» صادق است حقيقتاً و هم «قردٌ» و مانند آن حقيقتاً، چون در طول هم‌اند نه در عرض هم اين ثانياً و چون حرف آخر را آن فصل اخير مي‌زند آن فصل‌هاي قبلي مثل «ناطقٌ» «انسانٌ» و امثال ذلك اينها اسيرانه به سر مي‌برند ثالثاً، وقتي جاي ناطقيت اين كرسي فرمانروايي را «ناطقٌ» «عاقلٌ» اداره نكرد «قردٌ» اداره كرد اين خلأ ده‌ها تالي فاسد را به همراه دارد هم از نظر معرفت‌شناسي اين گرفتار خلأ است هم از طرف هستي‌شناسي گرفتار خلأ است هم در مسائل اخلاق و ارزش‌يابي گرفتار خلأ است هم در مسائل سياسي و اجتماعي نمونه‌هايي را قرآن كريم بعد از تحليل عقلي ذكر مي‌كند مي‌فرمايد شما اولاً درون اينها را وقتي بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد ﴿وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[8] يعني دل اينها تهي است يعني آن كرسي كه بايد يك فتوا دهنده عقليِ عاقل در آن‌جا مستقر باشد اين كرسي خالي است ﴿وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ يعني «فواد» اينها تهي است اينها تهي دل هستند اينكه مي‌گويند تهي مغزند از همين قبيل است وقتي ﴿وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ شد قلب‌هاي اينها تهي شد اگر كسي بگويد اينها انسانند اين يك اسم بي‌مسمّا است براي اينكه كرسي انسانيّت كرسي عقل و ناطقيت را ديگري اشغال كرده است اگر يك حوزه علمي باشد كرسي تدريس و فقه را غير فقيه بخواهد اداره كند يا دانشگاه باشد كرسي علوم تجربي را مثلاً يك اُمّي بخواهد اداره كند اين مي‌شود اسم دانشگاه بي‌مسمّا اسم حوزه بي‌مسمّا بنابراين اين شخص اسم بي‌مسما دارد لذا فرمود ﴿وَ تَرَاهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾[9] ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[10] و مانند آن، چون ﴿وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ پس اين اسم انسانيّت را به يدك مي‌كشد باور انسان نيست، چون اين‌چنين است از نظر جهان‌بيني به سراغ بت‌هايي مي‌رود كه اسم ربوبيت را يدك مي‌كشند ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ﴾[11] از صدر تا ساقه از ساقه تا صدر همه اسم بي‌مسمّا را يدك مي‌كشند اگر به دنبال يك سلسه آلهه‌اي مي‌رود كه اينها اسم خدا را دارند بي‌مسما ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ﴾ به دنبال يك استعماري مي‌رود كه اسم استعمار را دارد مسمّاي استعمار را ندارد كه در بحث‌هاي قبل داشتيم كه از بهترين و پربركت‌ترين واژه‌هاي قرآني اين كلمه مقدّس استعمار است چه بلايي به روزگار اين كلمه درآوردند كه جزء نحس‌ترين كلمات شد، استعمار ﴿هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا﴾[12] معناي استعمار اين است كه ذات اقدس «إله» زمين را در اختيار شما قرار داده آب در اختيار شما قرار داده هوا در اختيار شما قرار داده امكانات به شما داده همه راهنمايي‌ها را كرده كه براي خودتان كار كنيد و آقاي خودتان باشيد همين، معناي استعمار اين است اين كلمه را آوردند گفتند كه همه امكانات مال شما رايگان براي ما كار كن اين مي‌شود برده آن وقت اين كلمه استعمار اسمي است بي‌مسما پس در مسائل جهان بيني و آلهه و ارباب و امثال ذلك ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ﴾ در مسائل اجتماعي سياسي نظير استعمار نظير آزادي ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ﴾ يك اسم آزادي مانده است وگرنه رهايي بودن حيواني زندگي كردن كه آزادي نيست آن حريّت از بهترين كلمات ديني است كه وجود مبارك حضرت امير آن‌طوري‌كه در نهج البلاغه به پسرش فرمود: «وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً»[13] خداي سبحان به تو حريّت داد بر ده ديگري نباش اين حريّت كه از پربركت‌ترين واژه‌هاي ديني است به آن صورت نحس درآمده مي‌ماند مسئله تمدن اين هم ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ﴾ اين يك اسمي است بي‌مسما اين چه تمدّني است كه شما از يك طرفي مي‌بينيد جز خونريزي و هتّاكي و تجاوز چيزي در آن نيست دموكراسي اين‌طور است آزادي اين‌طور است حقوق بشر همين‌طور است مي‌بينيد صدر تا ساقه، ساقه تا صدر همه‌اش در اين فضا است ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ﴾ همه‌اش اسم بي‌مسما شد سرّش آن است وقتي انسان اسم بي‌مسما شد خداشناسي او خدا‌باوري او عدل او آزادي او استعمار او حقوق بشر او دموكراسي او همه ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ﴾ گاهي انسان مي‌گويد اي كاش اين آيه قرآن يك حلوايي بود انسان اين را مي‌مكيد يا انساني بود به دست و پايش مي‌افتاد مي‌بوسيد از بس اين كتاب شيرين است چگونه تحليل كرده مسئله را به دودوتا چهارتا رسانده كه بابا خودت را خالي كردي آن وقت دست به هر چيز بردي سرقت كردي و خالي كردي حيف آن الوهيت و ربوبيت است كه تو به اسم بي‌مسما دادي حيف آن استعمار است كه تو به اسم بي‌مسما دادي حيف آن حريّت است كه تو به اسم بي‌مسما دادي حيف آن حقوق بشر است كه تو به اسم بي‌مسما دادي تو خودت را چون گم كردي ﴿وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ يك انسان بي‌مسمايي آن وقت همه چيز را سرقت كردي اين مي‌شود «تِبْيَانُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ»[14] اين مي‌شود عالمانه حرف زدن اين مي‌شود ﴿يس * وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾[15] قسم به اين كتابي كه حكيمانه حرف مي‌زند، خودت را درياب خودت را پر كن سيراب كن آنگاه الوهيت معنا پيدا مي‌كند ربوبيت را پيدا مي‌كند گفتند:

«دلا خود را در آينه چو كج بيني هر آينه     تو كج باشي نه آيينه، تو خود را راست كن اول»[16]

آنها از همين آيات گرفتند آيينه چه تقصيري دارد اگر كسي خودش كج است بايد خودش را راست بكند آن وقت اگر انسان سنگين شد وزين شد براساس ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[17] وزين شد سنگين شد حكيم شد كل جهان براي او معنا پيدا مي‌كند به كسي مي‌گويد «رب» كه اسمش با مسمّا است به چيزي مي‌گويد عدل و حقوق بشر كه اسم آن با مسمّاست به چيزي مي‌گويد آزادي كه اسم آن با مسمّاست حالا نه چون امام واقعاً استاد ما بود يا از قم رفته يا ايراني بود اين واقعاً خوب قرآن را فهميده و تا آخر هم براي تفسير قرآن و تبيين قرآن و اجراي قرآن همه هزينه‌ها را تحمّل كرده اينكه انسان درباره او شيفته‌وار اشك مي‌ريزد سرّش اين است خوب اين حرف‌ها را فهميد و تا آن‌جا كه ممكن بود ايستاد گفت اين چه حقوق بشري است؟ اين چه آزادي است كه شما مي‌خواهيد به مردم بدهيد؟ اين سيد اولاد پيغمبر خوابش نمي‌برد آن وقتي كه جريان كاپيتولاسيون مطرح بود گفت غيرت پس كجا رفته؟ حالا شما ايراني را به هر وضعي بخواهيد محكوم بكنيد هر وضعي بخواهيد به سرش در بياوريد كسي نتواند آمريكايي‌ها را محاكمه بكند اين غيور بودن يك چيزي ديگر است شجاع بودن يك چيز ديگر است غيور بودن چيز ديگر است خيلي از مواقع سيّدنا الاستاد مي‌گفت ديشب خوابم نبرد مي‌گفت وقتي اين لايحه به مجلس رفت من خوابم نبرد اينكه مي‌بينيد چهارده خرداد پانزده خرداد مردم اين‌طور به سر و سينه مي‌زنند به همين جهت است.

شما ببينيد وقتي خود انسان تهي مغز شد درونش خالي شد همه چيز را خالي مي‌كند آن ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ﴾ نشأت گرفته از اين است كه اينهايي كه خودشان را انسان مي‌دانند واقعاً انسان نيستند يعني انسانيت‌شان را معزول كردند در يك جايي دفن كردند زنده به گور كردند روي انسانيت‌شان يك قصري ساختند و دارند مي‌نشينند فرمود اينها كوري را بر ديدن ترجيح دادند ثمود هم همين‌طور بودند ﴿وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ﴾[18] در اين‌گونه از موارد ذات اقدس «إله» مي‌فرمايد اين عذاب آمده است ولي عذاب «هون» يا گاهي عذاب «مهين» چون هر عذابي مناسب با آن گناهي است كه آن گروه مرتكب شدند بالأخره يك عده ربا‌خوارند يك عده ظالمند يك عده فاسقند يك عده منافقند و يك عده گذشته از اين سيّئات مستكبرند وقتي قرآن كريم بخواهد عذاب مستكبران را تبيين مي‌كند مي‌گويد خواري و فرومايگي را ما براي اينها تثبيت كرديم چرا؟ براي اينكه مستكبر خود را بزرگ و برتر مي‌بيند و ديگران را كوچك اين يك، بزرگ بيني او يك چيز باطل و غلطي است واقعاً بزرگ نيست اين دو، اگر واقعاً بزرگ نيست واقعاً كوچك است و صغير و حقير و ذليل است اين سه، چون نمي‌شود كه هر دو دروغ باشد هم تكبر آنها دروغ باشد هم تذلّل آنها اگر يكي دروغ بود آن مقابلش راست است در اين گونه از موارد «ضدّان لا ثالث» هم هستند، چون بزرگي اينها دروغ است حقارت اينها راست است روز عذاب روز ظهور آن راست‌ها است لذا حقارت‌شان ظاهر مي‌شود فرمود عذاب «هون» آمده ﴿عَذَابٌ مُهِينٌ﴾[19] مي‌آيد رسوايي مي‌آيد خوب يك وقتي كسي بالأخره زير يك خروارها خاك از بين مي‌رود مورد احترام ديگري است ترحم ديگري است و همواره براي آنها اشك مي‌ريزند و مانند آن، يك وقت است نه كسي رسوا شده مي‌ميرد اين كه عذاب «هون» عذاب «مهين» و مانند آن ذكر مي‌شود با پسوند «هون» و «مهين» مي‌آيد براي كيفر استكبار اينها است اينها چون مستكبرانه زندگي مي‌كردند عذاب «هون» و فرومايگي دامن‌گيرشان شد در سورهٴ مباركهٴ «فجر» بعد از جريان «عاد» آيهٴ نه جريان ثمود را ذكر مي‌كند ﴿وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ﴾[20] كه از امكانات فراواني برخوردار بودند در سورهٴ مباركهٴ «قمر» بخشي از آن سوره هم جريان ثروت و قدرت اينها به اين صورت بازگو شده است از آيهٴ 274 به بعد سورهٴ مباركهٴ «قمر» اين است ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ * فَقَالُوا أَ بَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلاَلٍ وَ سُعُرٍ * أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ﴾[21] آنگاه خدا مي‌فرمايد ﴿سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ * إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ * وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمَاءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ * فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَى فَعَقَرَ﴾[22] يك نفر را بر اثر عقد جعاله يك چيزي به عنوان جعل به او دادند «حق الزحمه» او هم از نظر عقيده كافر بود و از نظر شرارت هم از ديگران كم نداشت بلكه بيش از ديگران بود قبول كرد كه اين ناقه را پي كند و «عقر» كند ديگران هم در تحريك و تهييج و تهيه او آماده بودند هم بعد تشويقش كردند لذا فعل را يك نفر انجام داد اسناد فعل به همه‌ است براي اينكه همه در كار او سهيم بودند يك باندي بودند يا مقدمات قبلي را فراهم كردند يا رضايت بعدي داشتند ﴿فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَى فَعَقَرَ﴾؛ ولي در سورهٴ مباركهٴ شمس دارد ﴿فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا﴾[23] فعل «عقر» را به ضمير جمع اسناد دادند كه اين كار را كردند؛ اينها چون ﴿فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى﴾[24] بود بقيه امور را هم بدنبال خودشان دارند.

در سورهٴ مباركهٴ نمل آيه 45 به بعد به اين صورت است ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ﴾ يك عده كه مستكبر بودند ملإشان آن مؤمنين را مسخره مي‌كردند آن مؤمنين‌شان هم كه پذيرفته بودند و جريان گفتگوي مستكبر و مستضعف را هم در بخشي از آيات ديگر آن‌جا به صورت‌هايي جداگانه بازگو كردند كه مستكبران مي‌گويند كه ﴿أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ﴾[25] آنها مي‌گفتند بله ما صالح را به عنوان رسول قبول داريم و اينها آيهٴ 45 سورهٴ نمل اين است ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ﴾ كه آن ملإ مستكبر يك حرف دارند و مستضعف‌شان يك حرف ﴿قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لاَ تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾[26] غفلت و دنيازدگي همه اين خطرات را به دنبال دارد ﴿قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَ بِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ * وَ كَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لاَ يُصْلِحُونَ * قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ * وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنَا مَكْراً وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ * فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ * فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * وَ أنجينا الّذينَ آمنوا و كانوا يَتّقون﴾[27] كه بعد به قصه نوح منتهي مي‌شود فرمود اينها توطئه‌شان تنها درباره شتر نبود قصدشان اين بود كه حضرت صالح را با همراهان‌شان شبيخون بزنند «تبييت» يعني شبيخون زدن «نُبَيّتُ» اينها بيتوته كردند ما «تبييت» مي‌كنيم يعني شبيخون مي‌زنيم غافل‌گيرشان مي‌كنيم همه‌شان را مي‌كشيم بعد به بازماندگان‌شان مي‌گوييم ما خبر نداريم ﴿ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ﴾ اين كار را مي‌كنيم فرمود تمام اين نقشه‌ها را كشيدند امّا ﴿وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنَا مَكْراً وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ سرانجام مكر اينها دامن‌گير اينها شد و ما در جريان آن عقد ناقه همه آنها را به دست عذاب سپرديم و حضرت صالح و همراهانش را حفظ كرديم و نجات داديم.

در بخشي از سورهٴ مباركهٴ شعرا وقتي جريان صالح را مطرح مي‌كنند اين دو گروه با هم يك گفتگويي دارند آيهٴ سورهٴ مباركهٴ شعرا اين است ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ﴾[28] حالا سرّ اينكه ﴿الْمُرْسَلِينَ﴾ را جمع محلي به الف و لام آورد يا ناظر به اين است كه كسي حرف يك پيامبر را تكذيب بكند حرف همه انبيا را تكذيب مي‌كند چون ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾[29] يا نه مثلاً اينها چند تا پيامبر داشتند ﴿إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ أَ لاَ تَتَّقُونَ * إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ * فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ * وَ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[30] آن حرفي كه حضرت نوح گفته بود يك، همان حرفي كه حضرت هود گفته بود دو كه ما نه غرضي داريم نه مرضي در تبليغ هدفي نداريم جز هدايت شما اين حرف را وجود مبارك صالح هم فرمود که ﴿وَ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ بعد فرمود همه اين نعمت‌هايي كه داريد امانت است از دست ديگران به شما رسيده است شما به نسل بعدي منتقل مي‌كنيد اين‌طور نيست كه همين‌طور رها باشيد هر كاري كه خواستيد بكنيد آزاد باشيد ﴿أَ تُتْرَكُونَ فِي مَا هَاهُنَا آمِنِينَ * فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِيمٌ * وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾[31] ييلاق‌هاي خوب داريد قشلاق‌هاي خوب داريد هم دامداري و كشاورزي‌تان تأمين است هم آن تفرج‌تان و اتراف‌تان و اسراف‌تان تأمين است ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ * وَ لاَ تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ * الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لاَ يُصْلِحُونَ﴾[32] آنها گفتند ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ﴾[33] تو مسحوري حالا يا مثلاً اين بت‌ها در تو اثر كردند يا ساحران در تو اثر گذاشتند ﴿مَا أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنَا﴾[34] اگر كسي از طرف خدا مي‌آيد بايد فرشته باشد بر فرض هم تو پيامبر باشي بايد معجزه بياوري ﴿فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾[35] وجود مبارك صالح فرمود ﴿هٰذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ * وَ لاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ * فَعَقَرُوهَا﴾[36] در آن سوره قبل فعل «عقر» به ضمير مفرد اسناد داده شد ﴿فَتَعَاطَى فَعَقَرَ﴾ اين‌جا به جمع اسناد داده شد براي اينكه «إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ»[37] ﴿فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ * فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ﴾.[38]

آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ اسراء آمده است هم گوشه‌اي از همين صحنه است آيهٴ 59 سوره اسراء اين است ﴿وَ مَا مَنَعَنَا أَن نُرْسِلَ بِالْآيَاتِ إِلَّا أَن كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً﴾ يك آيه روشني داديم ما ﴿مُبْصِرَةً﴾ يعني «آيةً مُبْصِرَةً» براي اينكه اينها پيشنهاد دادند گفتند اين صخره بزرگي كه مورد تقديس ماست گاهي هم در برابرش قرباني مي‌كنند و گاهي هم احترامات ديني برايش قائلند از دل همين صخره «صمّاء» يك شتري در بياور و همين‌طور هم شد فرمود شما در «مبصره» بودن يعني روشن بودن اين آيه حرفي نداريد چون آيات الهي بعضي روشن هستند بعضي خيلي روشن‌تر و شفافند فرمود ﴿جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[39] هم شب تاريك آيه خدا است هم روز روشن منتها روز روشن آيه شفاف‌تر است و شب تاريك به شفافي روز نيست ولي هر دو آيه الهي‌اند هر دو روي نظمند اين‌جا هم فرمود ﴿وَ آتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَ مَا نُرْسِلُ بِالْآيَاتِ إلاّ تَخْوِيفاً﴾[40] غرض آن است كه تحليل قرآني درباره انسان‌شناسي از گذشته و حال و آينده يكي است اگر آن كرسي انسانيت خالي شد در فضاي دل يك حاكم عادلي فتوا نداد ﴿وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ شد در درجه اول خود اين شخص «ان هو الا اسم» كه «لا مسمّا له» اين انسان نيست چنين انساني جهان‌بيني ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا﴾ است در مسائل اخلاقي و ارزشي‌اش اين‌چنين است در مسائل حقوقي و سياسي‌اش اين‌چنين است در مسائل ديگر اين‌چنين است.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] فصلت/سوره41، آیه17.
[2] توبه/سوره9، آیه67.
[3] شمس/سوره91، آیه10.
[4] نبأ/سوره78، آیه18.
[5] مجمع البيان، ج10، ص642.
[6] الکشاف، ج4، ص687.
[7] اعراف/سوره7، آیه179.
[8] ابراهیم/سوره14، آیه43.
[9] اعراف/سوره7، آیه198.
[10] فرقان/سوره25، آیه44.
[11] نجم/سوره53، آیه23.
[12] هود/سوره11، آیه61.
[13] نهج‌البلاغة، نامه31.
[14] نهج‌البلاغه، خطبه18.
[15] یس/سوره36، آیه1 ـ 2.
[16] ديوان شمس، غزل1337.
[17] مزمل/سوره73، آیه5.
[18] فصلت/سوره41، آیه17.
[19] بقره/سوره2، آیه90.
[20] فجر/سوره89، آیه9.
[21] قمر/سوره54، آیه23 ـ 25.
[22] قمر/سوره54، آیه26 ـ 29.
[23] شمس/سوره91، آیه14.
[24] فصلت/سوره41، آیه17.
[25] اعراف/سوره7، آیه75.
[26] نمل/سوره27، آیه46.
[27] نمل/سوره27، آیه47 ـ 53.
[28] شعراء/سوره26، آیه141.
[29] بقره/سوره2، آیه136.
[30] شعراء/سوره26، آیه142 ـ 145.
[31] شعراء/سوره26، آیه146 ـ 149.
[32] شعراء/سوره26، آیه150 ـ 152.
[33] شعراء/سوره26، آیه153.
[34] شعراء/سوره26، آیه154.
[35] سورع شعراء، آيه 154.
[36] شعراء/سوره26، آیه155 ـ 157.
[37] نهج‌البلاغه، خطبه192.
[38] شعراء/سوره26، آیه157 ـ 158.
[39] اسراء/سوره17، آیه12.
[40] اسراء/سوره17، آیه59.