درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/03/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 62 تا 65

 

﴿قَالُوا يَا صَالِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوّاً قَبْلَ هذَا أَتَنْهَانَا أَن نَعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَ إِنَّنَا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ﴾ ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَ آتَاني مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ﴾ ﴿وَ يَا قَوْمِ هذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ﴾ ﴿فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ﴾

 

وجود مبارك صالح(سلام الله عليه) به قوم ثمود هم هشدار داد و هم تهديد كرد، هم تعليم كتاب و حكمت را به عهده داشت هم تذكيه نفوس را و هم تهديد و إنذار را جريان ﴿وَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا﴾[1] در عين حالي‌ كه حجت است و برهان است نسبت به اينها در قبال حكمت جدال أحسن است زيرا جدال أحسن عبارت از اين بود كه قياسي كه مبادي او هم معقول باشد و هم مقبول ولي روي صبغه مقبوليت او قياس تشكيل بشود اين مي‌شود جدال أحسن اينها مي‌پذيرفتند كه انسان را خداوند از زمين آفريد يعني مبدأ قابلي بدن انسان زمين است و خداوند هم انسان را امكانات داد كه زمين را آباد كنند بلكه از او طلب كرد و اين حرف اول ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ﴾ اين الف و سين و تا اگر براي طلب نباشد براي تحقيق است؛ يعني تحقيقاً شما را توفيق آباد كردن زمين را داد كه اين هم مي‌شود جدال أحسن. آن گروه وقتي در ربوبيت تصرف كردند يا خودشان را «رب» دانستند يا بت‌ها را «رب» تلقي مي‌كردند قهراً مسئله استعمار هم وضعش برگشت. در نوبت ديروز ملاحظه فرموديد اين واژه استعمار از بهترين و شريف‌ترين تعبيرات قرآن كريم است؛ يعني خداي سبحان امكاناتي را به شما داد كه زمين را به نفع خودتان آباد كنيد الان اين كلمه استعمار جزء پليدترين واژه‌ها است سرّش آن است كه آن كسي كه بنده است خود را به جاي خدا نشاند اين داعيه ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى﴾[2] كه پديد آمد داعيه ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرِي﴾[3] كه پديد آمد داعيه ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾[4] كه پديد آمد وضع استعمار هم برگشت وگرنه يكي از بهترين بركت‌هاي الهي استعمار است استعمار؛ يعني الف و لامش مثل استكبار كه تحقيق است نه طلب، اگر هم طلب باشد معناي درستي دارد، لكن تحقيق است؛ يعني يقيناً و تحقيقاً خداي سبحان زمين را آفريد امكاناتي در زمين داد شما را آفريد امكاناتي به شما داد راهنمايي كرد وسايل را فراهم كرد كه زمين را براي خودتان آباد كنيد حتي در اسلام اينكه مي‌گويند كار كردن مستحب است و يا كارگري مستحب است و يا كارگر محبوب است اين غير از مزدوري است كه مكروه است مزدوري در اسلام مكروه است؛ يعني انسان مزدور ديگري بشود براي ديگري كار بكند آني هم كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دست كارگر را بوسيد معلوم نيست دست مزدور را بوسيده باشد چون شما در اين كتابهاي فقهي در جوامع روايي اصلا اين عنوان را مشاهده مي‌ كنيد كه «باب كراهة الاجارة الانسان نفسه» كه انسان مزدور ديگري بشود مكروه است اين غير از آن است كه كار كردن مستحب است كارگري مستحب است اين معنايش اين است كه انسان براي خودش كار بكند نه اينكه كارگر ديگري باشد اين هم فضيلت دارد.

سؤال: نماز استيجاري چطور؟

جواب: آن هم همين‌طور است مزدوري است. پسر بزرگش كه بر او واجب است بخواند منظور آن است كه خود اين شخص بخواند نشد پسر بزرگش بخواند حالا اگر ديگري مجبور شد بخواند حرف ديگر است خيلي از مكروهات است كه به وسيله اضطرار بر طرف مي‌شود غرض آن است كه دو مسئله است يكي اينكه اصل كار كردن مستحب است كارگر محبوب است يكي اينكه مزدوري مكروه است كسي براي ديگري كار كند شما ببنيد در وسائل يا امثال وسائل بابي است تحت اين عنوان «باب كراهة اجارة الانسان نفسه» اين دو مطلب بايد از هم جدا بشود خداي سبحان همه امكانات را داد كه انسان براي خودش كار بكند اين نعمت خوبي است بيگانگان يعني فراعنه هر عصري چون خودشان را به جاي خدا نشانده‌اند ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى﴾ گفته‌اند و مي‌گويند اين استعمار را هم براي خودشان گرفتند يعني ديگران را وادار كردند زمين را آباد كنند براي آنها از اين به بعد اين كلمه استعمار يك واژه پليدي شد آن‌جا كه سخن از توحيد است اين كلمه از پربركت‌ترين كلمات است براي اينكه خداي سبحان همه امكانات را داده گفته زمين را براي خودت آباد بكن و آقاي خود باش ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا﴾ آنهايي كه به جاي خداي سبحان «معاذ الله» نشستند داعيه ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى﴾ داشتند يا ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾ داشتند يا ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرِي﴾ داشتند گفتند زمين را براي ما آباد بكن آن‌وقت اين كلمه استعمار شده جزء پليدترين كلمات اگر در اين واژه تصرف شده است براي اينكه در ربوبيت تصرف شده است بيگانه به جاي خداي سبحان داعيه داشت آن‌وقت اين كلمه هم وضعش فرق مي‌كرد ﴿وَ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا﴾ بعد اين‌جا آنها گفتند كه شما برهاني اقامه نكرديد ما شك داريم در بحث‌هاي ديگر آمده ﴿أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾[5] اين‌جا وجود مبارك هود(سلام الله عليه) مي‌فرمايد من دعوتي كردم كه با برهان همراه است شما درباره دعواي من ترديد داريد كه من پيغمبرم يا نه، آنكه حرفي نبود شما گفتيد نياكان ما بت‌ها را مي‌پرستيدند ما هم بايد بپرستيم نه از نياكانتان كاري ساخته است نه از خود شما، شما و نياكانتان را خداوند ﴿أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ﴾ شما و نياكانتان را خداوند ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ﴾ «في الارض» پس راجع به دعوت من شما مشكلي نداريد راجع به دعواي من كه من پيامبرم مشكلي داريد من هم معجزه دارم و هم يقين به رسالت خودم دارم و اگر دست از اين حرف بردارم جز خسارت چيزي دامن‌گير من نمي‌شود ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ﴾؛ يعني «اخبروني» ﴿إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي﴾ اين در محاوره با شك سخن گفتن باعث جذب مخاطب است گرچه وجود مبارك صالح(سلام الله عليه) يقين دارد كه ﴿عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[6] است لكن با شك سخن گفتن براي جذب مخاطبان است فرمود ﴿إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي﴾ اين مال معجزه ﴿وَ آتَاني مِنْهُ رَحْمَةً﴾ يك رحمت خاصه‌اي به من داد بنام نبوت آن‌وقت من با داشتن اين حرف‌ها هم نبوت خودم هم معجزه بودن اين بيّنه الهي براي من «بيّن الرشد» است چطور دست بردارم؟ ﴿وَ آتَاني مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ﴾ اگر من «معاذ الله» آن‌طوري كه شما پنداشتيد گفتيد ﴿كُنتَ فِينَا مَرْجُوّاً قَبْلَ هذَا﴾ بيايم برابر آن ديد شما با شما همكاري كنم چه كسي مرا از خداي سبحان نجات مي‌دهد؟ اين ﴿فَمَن يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ﴾ يك اصل كلي است كه همه انبيا دارند خداي سبحان به افراد خاصي پست‌هاي كليدي مي‌دهد اگر خداوند سبحان به كسي پست كليدي داد يقين مي‌داند كه اين مسئوليت خودش را خوب حفظ مي‌كند و معصومست مصون است براساس ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[7] لذا هيچ پيامبري در كارش كشف خلاف نشد هيچ امامي در كارش كشف خلاف نشد چون اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ اما به فرض محال اگر يك كسي كه پست كليدي از طرف خداي سبحان دارد حرف او در جامعه سكه قبولي خورده است مقبول جامعه شد چنين كسي پايش بلغزد هرگز خدا به او امان نمي‌دهد هيچ ممكن نيست اين از آدم تا خاتم همين‌طور است اگر در سورهٴ مباركهٴ «حاقه» درباره وجود مبارك پيغمبر آمده است كه ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾[8] اين يك اصل كلي است فرمود خيلي‌ها هستند كه داعيه بيجا دارند متنبّيان در عالم كم نيست آمار متنبّيان كمتر از آمار انبيا(عليهم السلام) نيست خدا به همه اينها مهلت داد گاهي گرفتار شدند گاهي در دنيا گرفتار نشدند گذاشته براي آخرت براي اينكه مي‌دانند كه اينها را سياست‌بازان روز جعل كردند نظير «باب» و «بها» و مانند آن از «مسيلمه كذاب» گرفته از «سجا» گرفته از متنبيان ديگر تا مدعيان دروغين «باب» و «بها» خود جاعلان اينها مي‌داندن استعمار خودش مي‌داند خردورزان جامعه مي‌دانند بسياري از مردم مي‌دانند كه اينها بازي است؛ لذا خداي سبحان گاهي به اينها مهلت مي‌دهد گاهي اينها را به عذاب اليم گرفتار مي‌كند و مانند آن، اين تهديد مال متنبي نيست اين تهديد مال نبي است اگر كسي به مقام شامخ نبوت رسيد اگر حرفش سكه قبولي خورد و اگر جامعه او را پذيرفت چنين شخصي اگر به فرض محال «معاذ الله» پايش بلغزد احدي او را از خدا حفظ نمي‌كند وخدا آنچنان او را رسوا مي‌كند كه همگان بفهمند فرمود ﴿فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾ بنابراين اينكه درباره متنبيان اين عذاب نيامده درباره انبيا آمده سرّش همين است آيهٴ 44 به بعد سورهٴ حاقه ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ ٭ وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ﴾[9] و مانند آن پس بين متنبي و نبي فرق است بين امام و امام نما فرق است اينها هست وجود مبارك صالح همين حرف را زد وجود مبارك نوح همين حرف را زد همان حرفي كه خداي سبحان درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) زد فرمود نبوت ما «بيّن الرشد» است معجزه به دست ما است خودمان يقين داريم پيغمبريم اين معجزاتي كه خداي سبحان به ما داد به غير مسئولين نمي‌دهد اگر از اين به بعد خداي ناكرده پاي ما بلغزد احدي ما را نجات نمي‌دهد پس حرف نوح همين است حرف هود همين است حرف صالح همين است حرف پيغمبر هم همين است اينها جزء خطوط كلي نبوّت است از اين‌جا مي‌رسيم به روحاني و روحاني‌نما اگر كسي واقعاً روحاني بود؛ يعني ساليان متمادي خوب عمل كرد و حرفش در جامعه قبول شد مقبول بود و سكه قبولي خورد و اينها اگر خداي ناكرده سوء عاقبت داشت پايش بلغزد ديگر خدا به او امان نمي‌دهد براي اينكه مردم حرف او را حرف دين مي‌دانند اما كساني كه از همان اول جامه روحاني‌نمايي پوشيدند همان‌هايي كه لباس در بر آنها پوشيدند مي‌دانستند اينها مزدورند هم خردمندان مي‌دانند هم حوزه و دانشگاه مي‌دانند اينها حالا بر فرض بازي بكنند ممكن است خدا به اينها مهلت بدهد ولي اگر يك عالمي كه حرفش در جامعه سكه قبولي خورده است بخواهد خداي ناكرده بيراهه برود چون باعث تنزلزل عقايد مردم مي‌شود اين جزء لطايف رواياتي است كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در نهج‌ ‌لفصاحه در باب علم و عالم آمده است كه چند بار ما آن كتاب را آورديم كه روايت را روي كتاب بخوانيم هم نشد «زلّه العالم مضروب بها الطّبل»[10] فرمود يك عده طبل به دست‌ها و دهل به دست‌ها ما داريم كه اينها منتظر دستور ما هستند اگر خداي ناكرده يك عالمي پايش بلغزد اين طبّال‌ها و دهل‌بزن‌ها او را رسوا مي‌كنند «زلّه العالم مضروب بها الطّبل» حالا جاهل‌ها اگر يك وقتي پايشان بلغزد ما مي‌پوشانيم اما آن عالمي كه ما بالأخره اين همه ملائكه را ما فرستاديم از زمان طلبگي او زير پاي او پر پهن كنند اين روي پر فرشتگان ما نشسته است منتها حالا خيلي‌ها نمي‌بينند ما كه مي‌دانيم چي فرستاديم و اين روي چه چيزي نشسته است ما اين همه فرشته‌ها را فرستاديم كه زير پاي او پر پهن كنند تا به او بفهمانند كه او هم بايد پر دربياورد اولاً و پرواز كند ثانياً نه مثل اين مرغ‌هايي كه از سيبري و غير سيبري به طمع تالاب‌ها حركت مي‌كنند اين پر بكشد از طبيعت به فرا طبيعت نه از قطب به مركز يا از مركز به قطب از شمال به جنوب اين از طبيعت به فرا طبيعت پر بكشد ما اين همه زحمت را براي اين طلبه‌ها كشيديم اينكه «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ»[11] كه «معاذ الله» افسانه نيست اينها كه پرهايشان را پهن مي‌كنند بي‌خود و مجاني پهن نمي‌كنند اينها پرهايشان را پهن مي‌كنند كه به ما بفهمانند ما بايد پر دربياوريم يك و پرواز بكنيم دو، نه براي تالاب بلكه از طبيعت به فرا طبيعت مرغ باغ ملكوت باشيم آن‌طور پرواز بكنيم سه، اگر خداي ناكرده ما هم به دنبال تالاب پرواز كرديم ديگر به ما مهلت نمي‌دهد. پس آن كسي كه از اول روحاني‌نما است همه مي‌دانند و هرگز فرشته‌ها براي او پر پهن نمي‌كنند و اگر او چهارتا لغزش هم داشته باشد بالأخره افتان و خيزان هست اما اگر كسي خداي ناكرده بعد از سكه قبولي بخواهد پايش بلغزد بداند به اينكه در آن‌جا راه بسته است.

سؤال: ...

جواب: البته اما الان بحث در اين است كه هر كسي بين خود و خداي خود چگونه باشد اين بياني كه در سورهٴ مباركهٴ «حاقه» هست اين مخصوص پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست ملاحظه بفرماييد وجود مبارك نوح هم همين حرف را زده است، هود هم همين حرف را زده است، صالح هم همين حرف را زده است. صالح فرمود به اينکه ﴿فَمَن يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ﴾ پس چه كسي مي‌تواند من را نجات بدهد؟ در تعبيرهايي كه بين عبارت‌هاي حضرت صالح و حضرت نوح هست يك تفاوتي هست در جريان حضرت نوح كه همين سورهٴ مباركهٴ هود عهده‌دار آن بود و در آيهٴ 28 گذشت اين است ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ﴾ كه رحمت بر ﴿مِنْ عِنْدِهِ﴾ مقدم است اما در آيهٴ 63 محل بحث اين است ﴿وَ آتَاني مِنْهُ رَحْمَةً﴾ حالا يا تفنن در تعبير است يا منظر فرق مي‌كند يا گاهي تقديم براي آن خصوصيت آيه است خصوصيت مقام است كه اول بايد آن منشأ ذكر بشود بعد رحمت اينها علل و عوامل متعدّدي است كه باعث تقديم و تأخير «منه» بر «رحمة» يا «رحمة» بر «منه» است عمده آن است كه ﴿فَمَن يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ﴾ من اگر پيشنهاد شما را قبول كنم تنها چيزي‌كه گير من مي‌آيد خسارت است نه اينكه خسارت مرا زياد مي‌كنيد؛ يعني اين حالت افزوده‌اي كه براي من پيش مي‌آيد خسارت است وگرنه من الان خسارتي ندارم تا اينكه خسارت من را زياد بكنيد درباره كفار و منافقان و امثال ذلك دارد ﴿وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ﴾[12] ﴿رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ﴾[13] آن يك مطلب ديگر است، اما براي انبيا اوليا مؤمنان اينها كه قبلاً خسارتي نداشتند تا مزيد بر خسارت بشود معناي ﴿فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ﴾ اين است كه اگر من پيشنهاد شما را بپذيرم تنها افزايشي كه براي من پيش مي‌آيد تحوّل حالي ‌كه برايت پيش مي‌آيد خسارت است ﴿فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ﴾.

اما وجود مبارك صالح(سلام الله عليه) اصل كلي را كه فرمود حالا تطبيق مي‌كند فرمود من گفتم بيّنه دارم خدا به من معجزه داد اين است ﴿وَ يَا قَوْمِ هذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً﴾ شما پيشنهاد داديد يك چنين شتري از دل كوه بيرون بيايد مي‌آيد.

سؤال ...

جواب: حالا فكر مي‌كردند اين كار محال است از حضرت صالح برنمي‌آيد ديدند اين كار را انجام داده است اين كار شدني است عقلاً محال نيست گرچه عادتاً محال است، چون همه اجرام طبيعي قابل نقل وانتقال هستند منتها در دراز مدت ممكن است كه اينها به آن صورت در بيايند همان‌طوري كه «طي الزمان» ممكن است طي زمين ممكن است تحولات اين‌چنيني هم ممكن است اما محالات عقلي البته تحت اعجاز نيست ﴿وَ يَا قَوْمِ هذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً﴾ اضافه «ناقه» به «الله» اضافه تشريفي است نظير «بيت الله»ي كه در قرآن هست ﴿بَيْتِيَ﴾ ﴿أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ﴾[14] كه اضافه مي‌شود به خدا يا در خطبه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است «قَدْ أَقْبَلَ إِلَيْكُمْ شَهْرُ اللَّهِ»[15] كه ماه به «الله» اضافه دارد اين هم ﴿نَاقَةُ اللَّهِ﴾ است براي آنكه روي اعجار الهي از دل كوه بيرون آمده و خصوصيت‌هاي فراواني هم دارد براي شما هم معجزه است و راه محفوظ بودن از خطر اين معجزه هم اين است كه كاري به اين «ناقه» نداشته باشيد ﴿فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ﴾ بگذاريد در زمين خدا ـ مال خدا است زمين مال شما كه نيست ـ هم بچرد و هم از آب آشاميدني استفاده كند ﴿وَ لاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ﴾ اگر چنانچه شما اين ناقه را آسيب رسانديد يك عذاب زودي دامنگير شما خواهد شد، چون آن عذاب نزديك است.

﴿فَعَقَرُوهَا آنها اين شتر را عقر كردند پي كردند نحر كردند وقتي چنين كار را كردند وجود مبارك صالح به آنها فرمود ﴿تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ﴾ سه روز مهلت داريد در همين شهرتان، دارتان يعني همين شهر و مدينه‌تان مي‌مانيد بعد عذاب الهي كه من گفتم ﴿فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ﴾ آن عذاب غريق دامن‌گير شما مي‌شود سه روز و اين «وعد» است كه «وعد» در اين‌جا همان «وعيد» است؛ «وعيد» است و كذب هم در آن نيست البته «وعد» و «وعيد» اينها انشا هستند به صدق و كذب متصف نمي‌شوند، لكن از آن جهت كه گاهي صبغه اخباري دارند به صدق و كذب متصف مي‌شوند وگرنه «وعد» و «وعيد» اينها انشا هستند نه صادقند نه كاذب.

سؤال: ...

جواب: يعني عذاب مي‌آيد بالأخره حالا احياناً اگر بخواستند توبه كنند و اينها شايد اين باشد ولي براي توبه و اينها به اينها فرصت نداد فرمود عذاب ديگر نزديك است ﴿فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ﴾ طولي نكشيد كه اين عذاب آمد و به حيات همه اينها خاتمه داده است حالا چند نكته بعد مربوط به مطالب گذشته و بعضي مطالب مربوط به آينده است.

در جريان اينكه فرمود ﴿إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ﴾[16] اين ﴿قَرِيبٌ﴾ هم جريان توحيد را به همراه دارد چون آنها مي‌گفتند كه ما دسترسي به خدا نداريم چگونه عبادت بكنيم هم صبغه ارزشي دارد تهديد دارد او به شما نزديك است مهربان است ﴿إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ﴾ اين ﴿قَرِيبٌ﴾ هم مي‌تواند بار حكمت نظري داشته باشد هم حكمت عملي هم براي اثبات توحيد خداي سبحان كه ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ﴾[17] نگوييد ما دسترسي به او نداريم بايد بت‌ها را بپرستيم و هم اينكه صبغه عاطفي دارد، در قبال ﴿بُعْداً لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ﴾[18] همان‌طوري كه آن‌جا فرمود اينها دورند درباره مؤمنان هم فرمود خدا نزديك است اگر خدا به يك گروهي نزديك باشد ديگر نمي‌فرمايد ﴿أَلاَ بُعْداً﴾ لكذا و كذا.

مطلب ديگر آن است كه اين سؤال‌هايي كه شده كه آيا اين كلمه «رب» در عصر حضرت نوح بود در عصر پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) هم بود از كجا اينها تاريخ را حفظ كردند؟ برابر سورهٴ صافات كه دارد ﴿وَ جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ﴾[19] اينها كه ماندند تاريخ عصر خودشان را براي بعدي‌ها نقل كردند كه بت‌هاي فراواني بود بت «ودّ» بود «يعوث» بود «نصر» بود «يعوق» بود اينها، كم‌كم اين آثار بت‌ها و نام‌هاي بت‌ها همچنان مانده براي نسل‌هاي بعدي و از همين جهت مانده است حالا نام‌هاي بت‌هاي ديگري هم ممكن است از همين راه گفته بشود، اما اين سؤال كه ميلياردها بشر سر سفره انبيا نشستند البته همين مقداري كه هستند كه مسلمان هستند همين‌طور است اگر اين اصل عقيده نبود خداي نكرده يا به دام براهمه و هندوها مي‌افتادند يا به دام ماركسيست‌ها تنها چيزي كه اينها را حفظ كرده به دام ماركسيست‌ها و براهمه و بودايي‌ها و اينها نيفتند همان اعتقاد به توحيد است البته مشكلات عملي اينها را همراهي مي‌كند ولي اصل اعتقاد باعث صيانت اينها شد كه اينها همچنان محفوظ شدند. اما در دعاهاي اختصاصي، ائمه(عليهم السلام) غالب ادعيه را به زبان مشترك بيان كردند نظير اين دعاهايي كه در ماه مبارك رمضان هست «اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ ... اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ»[20] اينها عموم است حالا براي اوحدي از انسان‌ها يك درجه‌اي است كه خواستن آن براي توده مردم يك دعاي بي‌اجابتي است خوب «لِي كَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَيْكَ»[21] اين را براي توده مردم كه نمي‌شود خواست اگر به ضمير مفرد است آن بخش اوحدي را براي خودشان مي‌خواهند، اما بخش مياني را كه براي حوايج توده مردم است هم به ما دستور دادند كه به نحو عام بگوييد «اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ» و مانند آن هم خودشان اين كار‌ها را مي‌كردند و اگر احياناً ضمير مفرد است كه مي‌گويند كه خدايا حاجت مرا برآورده كن حاجت آنها حل مشكلات جامعه است براي اينكه آنها امام امتند مشكل امت مشكل امام است و اگر ضمير مفرد است و حل مشكل خود را از ذات اقدس «إله» مسئلت مي‌كند در حقيقت رفع نياز توده مردم است.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] هود/سوره11، آیه61.
[2] نازعات/سوره79، آیه24.
[3] قصص/سوره28، آیه38.
[4] جاثیه/سوره45، آیه23.
[5] ابراهیم/سوره14، آیه10.
[6] هود/سوره11، آیه17.
[7] انعام/سوره6، آیه124.
[8] حاقه/سوره69، آیه44 ـ 47.
[9] حاقه/سوره69، آیه44 ـ 48.
[10] نهج‌الفصاحه، ص511.
[11] الكافي(ط ـ اسلامي)، ج1، ص34.
[12] انفال/سوره8، آیه2.
[13] توبه/سوره9، آیه125.
[14] بقره/سوره2، آیه125.
[15] وسائل الشيعة، ج10، ص313.
[16] هود/سوره11، آیه61.
[17] حدید/سوره57، آیه4.
[18] هود/سوره11، آیه60.
[19] صافات/سوره37، آیه77.
[20] مستدرک الوسائل، ج7، ص448.
[21] بحارالانوار، ج91، ص99.