درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/03/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 53 تا 56

 

﴿وَ تِلْكَ عَادٌ جحدوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنيدٍ﴾ ﴿وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلا إِنَّ عَاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ﴾ ﴿وَ إِليٰ ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الأرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ﴾

 

جريان قوم عاد از آن جهت كه تقريباً ما قبل تاريخ‌اند قصه آنها خوب روشن نيست آن مقداري كه در قرآن كريم آمده است قابل اعتماد است و اگر در روايات معتبر از جريان آنها چيزي ارائه شده باشد هم قابل اعتماد است بقيه اطمينان به آن جريانها خيلي آسان نيست اين مطلب اول.

مطلب دوم اينكه قرآن كريم عاد را به عاد اوليٰ وصف كرد آيا اين ناظر به آن است كه ما دوتا قوم عاد داريم؟ عاد اوليٰ و عاد ثانيه؛ يعني يك ملت اوليٰ يك ملت ثانيه يك امت اوليٰ يك امت ثانيه يا اوليٰ كنايه از همان قديمي و كهن است نظير جاهليت اوليٰ نه دوتا جاهليت داريم جاهليت اوليٰ جاهليت ثانيه اگر هم جاهليت ثانيه داشتيم يعني ما ليست باوليٰ كه ممكن است ثالث و رابع و اينها را هم شامل بشود. اينكه در بخشي از آيات ـ آيه پنجاه سوره نجم ـ به اين صورت آمده است ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَى * وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عَاداً الْأُولَى﴾[1] شايد ناظر به همان عاد ما قبل تاريخ و عاد كهن باشد نه عاد اوليٰ در قبال عاد ثانيه. برخي از مفسران گفتند يك عاد ثانيه‌اي داشتيم اما اثبات اين كه يك ملت ديگري به نام عاد باشد آسان نيست. مطلب سوم آن است كه اين عاد از احفاد حضرت نوح(سلام الله عليه) است پيشينيان با آب غرق شدند اينها با طوفان به هلاكت رسيدند اين آل قوم هود اين‌چنين بودند.

مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك هود اولين پيامبري است بعد از حضرت نوح كه نام شريفش در قرآن كريم آمده است به عنوان مبارز سر سخت وثنيت حالا ممكن است بين حضرت نوح و حضرت هود(سلام الله عليهما) انبياي ديگري هم بوده باشند براساس آيهٴ سورهٴ نسا و غافر كه فرمود ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ﴾[2] ممكن است انبياي ديگري بين حضرت نوح و حضرت هود بودند و براي اينكه آثار آنها در دسترس نيست قرآن كريم نقل نكرده؛ ولي آني كه نقل شده است بعد از حضرت نوح جريان حضرت هود است.

مطلب ديگر اينكه اين قوم از نظر خصيصه‌هاي بدني و مالي و بنايي يك خصوصيت‌هايي داشتند كه قرآن كريم آنها را ذكر كرده است آنها در سرزمين احقاف به سر مي‌بردند احقاف هم بين يمن و عمان بود؛ يعني از بحرين تا حضرموت اين را در آن سرزمين ذكر مي‌كردند سورهٴ مباركهٴ احقاف هم ناظر به همان سرزمين است؛ آيهٴ 21 سورهٴ احقاف اين است ﴿وَ اذْكُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقَافِ﴾؛ يعني حضرت هود قوم خود را در سرزمين احقاف نصيحت كرده است انذار كرده است كه بين يمن و عمان است و آنها در آن سرزمين زندگي مي‌كردند و از نظر اندام هم به حسب ظاهر يك قد رشيدي داشتند براي اينكه قرآن كريم وقتي از هلاكت آنها ياد مي‌كند مي‌فرمايد ما آنها را مثل اين درخت‌هاي خرماي سربريده قرار داديم درخت خرما نخل يك قد بلندي دارد اگر سرما بزند يا گرماي زيادي اين را بسوزاند و خشكش كند يك اندام بي سري مي‌ماند كه قد كشيده‌اي است در سورهٴ مباركهٴ قمر آيه بيستم اين است كه ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ * تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ﴾[3] از اينكه اينها را تشبيه مي‌كند به اينكه مثل درخت خرمايي كه سرشان را بريدند يا خشك شدند و اينها معلوم مي‌شود قد بلند و كشيده‌اي داشتند چه اينكه در سورهٴ «حاقه» آيهٴ هفت هم از اينها به عنوان بقيه درخت خرما ياد كرده است آيهٴ هفت سورهٴ حاقه اين است كه ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ﴾[4] و از جهت امكاني هم كه قبلاً خوانديم كه گفتند ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً﴾[5] و قرآن كريم هم امضا كرده است كه اينها از امكانات خوبي برخوردار بودند ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾[6] بعد هم فرمود ﴿أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ * وَ تَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ * وَ إِذَا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ﴾[7] خيلي خشن و غضبان و امثال ذلك بودند اينها خصوصياتي است كه هم از نظر قدرتهاي بدني اينها هم از نظر قدرتهاي مالي اينها هم از نظر مسائل اخلاقي اينها نقل كردند بقيه ديگر اموري نيست كه انسان بتواند آنها را اثبات كند اما جريان سمبليك بودن و نمودار بودن و اينها اصلاً در قرآن كريم راه ندارد قرآن كريم زبانش زبان فطرت است و حق است ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ﴾[8] و هرگز داستان افسانه اينها در قرآن كريم نيست داستان ساختگي يعني يك چيزي را به صورت كليله و دمنه ارائه بكند مثلاً، اگر يك مثلي بخواهد ذكر بكند اول مي‌گويد كه ما داريم مثل ذكر مي‌كنيم واقعيت در آن نيست اما قصص انبيا قصص اوليا اينها اخبار غيب است و شما در آن صحنه نبوديد اينكه مكرر در مكرر به عرضتان رسيد كه قرآن كريم آدرس مي‌دهد مي‌گويد آن‌جا در اين صحنه نبودي در آن زمان نبودي در آن مكان نبودي ولي قصه از اين قبيل است ﴿وَ مَا كُنْتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ﴾[9] ﴿وَ مَا كُنْتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾[10] ﴿وَ مَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾[11] قدم به قدم آدرس مي‌دهد مي‌گويد در آن صحنه تو نبودي ولي قضيه از اين قرار است در هنگام تكفل حضرت مريم تو نبودي ولي قضيه از اين قرار است در جريان كوه طور تو نبودي قضيه از اين قرار است در جريان مدين تو نبودي ولي قضيه از اين قرار است اينها كه افسانه نيست اينها كه به زبان هرمنوتيك و امثال ذلك نيست آنچه را كه قرآن كريم خودش مي‌خواهد بفرمايد كه اين واقع نشده و ما داريم مثل ذكر مي‌كنيم اول به عنوان مثل ياد مي‌كند مي‌فرمايد ﴿لَوْ أَنْزَلْنَا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾[12] در جريان كوه طور كه ﴿فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقاً﴾[13] آن‌جا ديگر سخن از مثل نيست آن‌جا يك تجلي است واقع شده موساي كليم مدهوش شده كوه خرير پيدا كرده سقوط پيدا كرده متلاشي شده يك واقعيتي بود، اما در جريان سورهٴ مباركهٴ حشر فرمود ما اگر اين قرآن را بر كوه نازل مي‌كرديم كوه هم متلاشي مي‌شد و اين مثل است در تعظيم قرآن كريم ﴿وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ آن‌جايي كه واقع نشده مي‌گويد واقع نشده آن‌جايي كه واقع شده مي‌گويد واقع شده تو نبودي ولي قضيه از اين قرار است ﴿وَ مَا كُنْتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾ اما قضيه از اين قرار است ﴿فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقاً﴾ پس جريان انبيا از آدم تا خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آنچه به عنوان قصه نقل شده عين واقعيت خارجي بود كه رخ داده است بعد مي‌فرمايد ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ﴾[14] خبرهاي غيبي است گزارشهاي غيبي است اگر چيزي واقع نشده باشد كه سخن از گزارش نيست اما در جريان ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[15] آن با آن رحمت خاصه همراه است چرا؟ براي اينكه ذات اقدس «إله» تبهكار را به هلاكت مبتلا مي‌كند و پرهيزكار را به مقصد مي‌رساند و اين با رحمت خاصه هماهنگ است وگرنه با رحمت عامه جهنم هم تأمين است تبهكاران هم «بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ»[16] آنها با رحمت عامه دارند كار مي‌كنند نه با رحمت خاصه، اينكه وجود مبارك حضرت هود فرمود ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ ناظر به آن است كه مرا به مقصد مي‌رساند شما را گرفتار هلاكت مي‌كند اين با رحمت خاصه هماهنگ است نه با رحمت عامه.

و اما آن سؤال كه مربوط به روايتي است كه وجود مبارك حضرت موساي كليم وقتي داشتند از دريا مي‌گذشتند يكي از همراهان موساي كليم برگشت به پدرش كه از اصحاب فرعون بود نصيحت بكند كه پدر بيا جزء اصحاب موساي كليم باشد رفت كه نصيحت بكند آب فرا رسيد و هر دو را غرق كرد اين براي آن است كه آنجا جاي نصيحت نيست امر به معروف هم حسابي دارد نهي از منكر هم حسابي دارد وقتي عذاب آمد، آمد در همان روايت هم وجود مبارك ابوالحسن(سلام الله عليه) مي‌فرمايد وقتي اينها به دريا رسيدند به حضرت موسيٰ خبر رسيد كه اين شخص رفته و اين‌كه رفت پدرش را نجات بدهد اين هم غرق شده حضرت فرمود «هُوَ فِي رَحْمَةِ اللَّهِ»[17] پس معلوم مي‌شود اين عذاب نيست اين يك و قبلاً هم گذشت ممكن است يك حادثه عمومي رخ بدهد كه هم مؤمن از بين برود هم كافر منتها براي يكي رحمت است و آزمون و براي ديگري عذاب است اين رنجي نمي‌برد براي اينكه مستقيماً در «رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ»[18] وارد مي‌شود «وَ لَكِنَّ النَّقِمَةَ إِذَا نَزَلَتْ لَمْ يَكُنْ لَهَا عَمَّنْ قَارَبَ الْمُذْنِبَ دِفَاعٌ‌»[19] فرمود وقتي عذاب رسيده شما چرا آخر رفتي آن‌جا الان وقت گفتن نبود اگر وقت گفتن بود ما مي‌گفتيم وقتي كه ائذار و انذاز به نصاب خود رسيد از آن به بعد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[20] از آن به بعد ديگر جا براي نصيحت نيست مثل اينكه حضرت نوح(سلام الله عليه) وقتي كه ديد اين‌چنين است گفت بيا ﴿ارْكَبْ مَعَنَا وَ لاَ تَكُنْ مَعَ الْكَافِرِينَ﴾[21] گفت ﴿سَآوِي إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ﴾[22] حضرت نوح هم اين را رها كرده وقتي عذاب در شرف وقوع است ديگر جا براي امر به معروف و نهي از منكر نيست ولي مع ذلك براي آن شخص رحمت بود وظيفه خودش را عمل نكرد براي اينكه حضرت فرمود كه «وَ لَكِنَّ النَّقِمَةَ إِذَا نَزَلَتْ لَمْ يَكُنْ لَهَا عَمَّنْ قَارَبَ الْمُذْنِبَ دِفَاعٌ‌»؛ يعني چرا نزديك گناهكار رفتي؟ اينها اجمالي از قصص مربوط به عاد و حضرت هود(سلام الله عليه) بود.

سؤال: ...

جواب: اگر عذاب عمومي بيايد نظير همين جريان حضرت هود كه فرمود ﴿وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ﴾[23] آن‌جا هم عذاب آمد حضرت موسيٰ و همراهانش نجات پيدا كردند بقيه هلاك شدند آن‌جا هم همين جا بود ديگر مثل جريان حضرت نوح اين‌طور بود كه فرمود ما نوح و همراهانش را نجات داديم بقيه هلاك شدند اما يك كسي كه وقت امر به معروف و نهي از منكر گذشت بيفتد در اردوي تبهكارها او محكوم همان مرگ خواهد بود.

سؤال: ...

جواب: نه، آن‌جا حضرت كاملاً مطمئن بود وقتي آنها گفتند آخر ما را بين دو خطر آوردي جلو دريا پشت سر ارتش جرّار فرعون ما چه بكنيم؟ با يك ضرس قاطع گفت اين چه حرف‌هايي است مي‌زنيد ﴿كَلاَّ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾[24] اين جمله اسميه است با حرف تأكيد است با ضرس قاطع هم آن حرف را رد كرده هم نجات خودش را وعده داده آنها گفتند گه آخر ما بين دوتا خطر قطعي هستيم جلو كه جا نيست پشت سر هم كه اين ارتش جرار رسيدند آخر اين جا نبود ما را آوردي فرمود ﴿كَلاَّ﴾ اين چه حرفي است مي‌زنيد؟ دريا در اختيار اوست اگر دستور داد برويد دريا مي‌رويم دريا دستور داد برگرديد برمي‌گرديم در هر دو حال ما فاتحيم و همين‌طور هم شد دستور آمد ﴿اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْبَحْرَ﴾[25] بعد هم فرمود ﴿لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾[26] اين با ضرس قاطع اين حرف را زد و قطع داشت وقتي اين عصا را به دريا بزند آبهاي رفته، رفته است آبهاي نيامده نمي‌آيد اين آبها به صورت يك سدي از آب روي هم جمع شدند يك سد آبي درست شد اين وسط شده جاده خشك فرمود ﴿يَبَساً﴾ خشك شد مثل اينكه اصلاً آب نبود يك رودخانه‌اي وقتي كه آبش بند مي‌آيد زمينه‌اش تر است رطب است اما آن‌قدر اين عصا در عمق دريا اثر كرد كه اصلاً جاده خشك شد ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾ حتي تر هم نبود خب هرگز شك نداشتند كه نجات پيدا مي‌كنند اين معناي ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ است كه ذات اقدس «إله» روي صراط مستقيم در نظام تكوين براساس رحمت رحيميه خاص عمل مي‌كند.

در پايان بحث ديروز اشاره شده است كه اينها چون تابع هر جبار عنيد بودند لعنت هم تابع اينهاست براي اينكه اينها بدعت‌گزار بودند سنت سيئه گذاشتند بت‌پرستي را ترويج كردند و سلطه‌پذيري را ترويج كردند و مانند آن بايد كه ملعون باشند اين تعبير «اَلا» كه تكرار شده است اين هم نشانه اهميت مطلب است ﴿أَلا إِنَّ عَاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ﴾ بعد از جريان حضرت هود نوبت به حضرت صالح مي‌رسد فرمود ﴿وَ إِليٰ ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾ وجود مبارك صالح هم كه رسالت پيدا كرده براي هدايت قوم ثمود مأموريتش اين بود ﴿قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ اين هم مثل حضرت هود از توحيد عبادي شروع كرده است معلوم مي‌شود كه اصل وجود خدا به عنوان يك هويت ازلي «مفروغ عنه» بود يك و او خالق كل است «مفروغ عنه» بود دو و او «رب الارباب» و مدير كل و «رب العالمين» است سه، آني كه مشكل قوم ثمود بود آن ربوبيت مقطعي بود كه الان كار به دست كيست؟ ما محتاجيم در روزيمان در سلامتمان در حياتمان ده‌ها مشكل داريم مريض شديم شفا مي‌طلبيم مديون شديم مال مي‌طلبيم فرزند نداشتيم فرزند مي‌خواهيم سلامت نداشتيم سلامت مي‌خواهيم چه كسي مشكل ما را حل كند؟ رابطه ما با هويت مطلق قطع است رابطه ما با خدا قطع است، چون ما به او دسترسي نداريم بدون پرستش هم نيازهاي ما برطرف نمي‌شود پس ارتباط ما به خدا قطع است پرستش يك كسي كه مشكل ما را حل بكند لازم است غير از اين بت‌ها كساني هم نيستند كه رابط بين ما و خدا باشند و اين بت‌ها در برقراري ارتباط هم مستقل‌اند لذا ما اينها را مي‌پرستيم انبيا آمدند گفتند رابطه شما با آن خدا كاملاً محفوظ است هيچ قطع نيست قرب او به شما از هر موجود ديگري برتر و بالاتر است از هر كسي كه شما فكر مي‌كنيد به شما نزديك است يا نزديك‌تر است خدا به شما نزديك‌تر از اوست در سورهٴ مباركهٴ بقره فرمود ما به او نزديك‌تر از شماييم شما كه پرستار اين بيماريد در كنار اين بيمار ايستاده‌ايد ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لٰكِنْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[27] شما نمي‌بينيد اگر ﴿فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي﴾[28] اگر ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لٰكِنْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾ اگر ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[29] اگر ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ﴾[30] مشكل شما با عبادت او حل است هر حرفي هم بزنيد او مي‌شنود هر مناجاتي هم كه بكنيد او مي‌پذيرد و غير از او نه مستقل است نه شايسته عبادت انبيا آمدند اين اصول را گفتند در برابر وثنيين كه آن اوهام را ترويج مي‌كردند وجود مبارك حضرت نوح همين كار را كرد وجود مبارك حضرت هود همين كار را كرد اما وجود مبارك صالح اين كار را دارد مي‌كند و برهان مسئله‌اش هم اين است فرمود ﴿وَ إِليٰ ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ غير از اللهي كه فطرت‌پذير است و دلپذير است ديگران نه، كه اين ﴿لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾[31] همان‌طوري كه قبلاً گذشت به يك قضيه برمي‌گردد نه دو قضيه؛ يعني غير از اللهي كه فطرت‌پذير است ديگران نه، نه اينكه اين دوتا جمله باشد دوتا قضيه باشد يكي موجبه يكي سالبه ﴿يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ چرا بايد او را بپرستيم؟ براي اينكه حدوثا و بقائاً وامدار او هستيم ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الأرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾ اصل انشاء شما و ايجاد شما از زمين به وسيله اوست شما مثل علف هرز از زمين كه نروييديد اين آثار محير العقولي كه ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنَى﴾[32] به اين صورت درآمده است يك سازنده‌اي دارد بالاخره، و مواد خام را فراهم كرده است و شما را جانشين خود قرار داد شما را استعمار كرد؛ يعني «طلب منكم عمارة الارض» استعمار الهي عبارت از اين است كه از شما آباد كردن زمين را طلب كرده است براي خودتان آباد كنيد اين استعماري كه ديگران دارند اين است كه از يك ملت ستمديده طلب مي‌كنند كه زمين را براي آنها آباد كنند كشور را براي آنها آباد كنند اين مي‌شود استعمار، اما ذات اقدس «إله» استعمار كرده خداي سبحان از شما طلب كرده است كه زمين را براي خودتان آباد كنيد ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾ چه كسي بايد آباد كند؟ ﴿مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ﴾[33] وگرنه بقيه ﴿إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾[34] همان‌طوري كه مسجد را مردان با ايمان آباد مي‌كنند كشور را هم مردان با ايمان آباد مي‌كنند الان شما مي‌بينيد شرق و غرب گرفتار كشتار است و آلوده شدن محيط زيست است و آسيب رساندن به حيوانات دريايي و صحرايي است و امثال ذلك بر اثر اينکه ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾ يك عده‌اي مساجد را ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ سَعَى فِي خَرَابِهَا﴾[35] يك عده تلاش و كوششان در اين بود كه جلوي آبادي مسجد را بگيرند در تخريب مسجد تلاش و كوشش بكنند مسجد را ويران بكنند و مانند آن اينها كساني‌اند كه در مقابل عامران مسجدند زورمداران هم در قبال كساني‌اند كه عامران ارض‌اند خداي سبحان شما را از زمين انشا كرده و از شما خواسته كه زمين را آباد كنيد ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾ از شما خواسته پس آدم بيكار به دستور خدا عمل نكرده آنكه نه از راه كشاورزي نه از راه دامداري نه از راه صنعت نه از راه پيشه وري نه از راه سد سازي با هيچ كاري بالاخره زمين را آباد نكرده يك آدم تن‌پرور بيكار است اين به دستور خدا عمل نكرده يك وقتي يك كسي مي‌گويد كه من كه وضع مالي‌ام خوب است چرا كار بكنم اين به اين آيه عمل نكرده و حرف اين پيغمبر را كه گوش نداده حرف هيچ پيغمبر را هم گوش نداده شما قبلاً هم ملاحظه فرموديد قوم عاد وقتي حضرت هود را تكذيب كردند خدا مي‌فرمايد اينها همه انبيا را تكذيب كردند ﴿كَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلِينَ﴾[36] با اينكه اينها به حسب ظاهر يك پيغمبر بيشتر نداشتند يا در همين آيات محل بحث سورهٴ هود فرمود ﴿وَ عَصَوْا رُسُلَهُ﴾ در جريان اصحاب حِجر هم همين‌طور است ﴿وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ﴾[37] خب آنها كه انبياي فراواني نداشتند كه به حسب ظاهر بيش از يك پيغمبر نداشتند، چون حرف همه انبيا يكي است ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾[38] آنها آمدند دعوت بكنند و دعواي صحيح دارند اگر كسي يكي را قبول نكرده همه را رد كرده حرف همه اينها توحيد است و اخلاق است و فقه است و حقوق در خطوط كلي، اختلافي اگر هست در منهاج و شريعت است يكي مثلاً مي‌گويد شما هفده ركعت نماز بخوانيد يكي مي‌گويد كمتر يكي بيشتر مي‌گويد يكي مي‌گويد به طرف بيت‌المقدس نماز بخوانيد يک وقت يكي مي‌گويد به طرف كعبه، در اين جزئيات كه ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً﴾[39] اختلاف است وگرنه در خطوط كلي عقايد و اخلاق و فقه و حقوق كه ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[40] شعار آنهاست قبلي مبشر بعدي است بعدي مصدق قبلي است ديگر اختلافي باهم ندارند. بنابراين وقتي وجود مبارك صالح بفرمايد خداوند شما را از زمين انشا كرده و از شما خواسته كه زمين را آباد كنيد پس ﴿مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ﴾ است و همه ما موظفيم در آبادي زمين تلاش و كوشش كنيم حالا يا آبادي ظاهري است يا آبادي باطني بالاخره بايد قدمي برداريم زمين را آباد كنيم يا زمين را يا زمينه را كه شود در آن زندگي كرد اگر زمينه را با اخلاق و علم ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[41] آباد كرديم محيط را امن كرديم اگر كشاورزي و دامداري و راه‌سازي و امثال ذلك را ادامه داديم فضا را آماده كرديم براي زيست ما وظيفه رسمي ما اين است كه عامر أرض باشيم. اينها حد وسط است براي برهان بر توحيد خداي سبحان، خدا را بايد بپرستيم و لا غير چرا؟ براي اينكه او هم آفريد خالق است هم پروراند رب است هر كدام از اينها حد وسط است براي برهانِ جداگانه خدا خالق است خالق شايسته پرستش است خدا شايسته پرستش است خدا رب است رب و پرودگار شايسته پرستش است پس خدا شايسته پرستش است هر كدام حد وسط‌اند براي برهان خاص خودشان آنكه ما را استعمار كرده يعني تمام اهداف را مشخص كرده يك، راه را مشخص كرد دو، آن ساختار دروني ما را هماهنگ كرد كه آنها را به كار بگيريم و اين راه را طي بكنيم و به مقصد برسيم سه، اين مي‌شود هدايت اين مي‌شود هدفمندي اگر يك چيزي مقصد دارد راه ندارد هدايتِ ناقص است اگر مقصد دارد راه دارد ولي ابزاري در اختيار نيست كه انسان با كمك ابزار اين راه را طي كند به مقصد برسد مقصود را ببيند اين هدايت ناقص است اين تثليث را ذات اقدس «إله» تكميل كرده كه وجود مبارك حضرت موسي به اين تثليث اشاره كرده فرمود ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى﴾[42] يعني هر چيزي را بالاخره با آن ساختار داخلي مجهز كرده به يكي دندان تيز داده كه حمله بكن روزي‌ات را درياب به يكي پاهاي لطيف و دستگاه لطيف براي دويدن داده كه بدو خودت را نجات بده اينكه گفتند:

«به شير شرزه كردي حمله تعليم     به آهوي ختن دادي دويدن»

يعني هر كسي را به يك سبك خاص مسلح كرده آهو كه قدرت دفاع در برابر شير و پلنگ ندارد، اين دوندگي‌اش از آنها خيلي بهتر و بيشتر است اين مي‌تواند خودش را نجات بدهد اين ساختار داخلي را داد اولاً راه را آفريد ثانياً مقصد را هم فراسوي اينها نصب كرد ثالثاً اين تثليث را مي‌گويند هدايت كامل ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾[43] يعني ساختار داخلي او را مجهز كرده يك زنبور عسل يك موريانه يك مور يك مار يك عقرب بالاخره اگر بخواهد به مقصد برسد ابزار مي‌خواهد همه ابزار مناسب را به او داده، راه او را هم مشخص كرده هدف او را هم معين كرده اين مي‌شود هدايت كامل در استعمار اين‌طور است فرمود ابزار را به شما داده راه را مشخص كرده مقصد را مشخص كرده برويد اگر در آن آيه فرمود به اينكه ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبِهَا﴾[44] ﴿وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ﴾[45] روي دوش زمين راه برويد و روزي بگيريد همين است مگر روي دوش زمين سوار شدن كار آساني است؟ كسي بخواهد روي دوش اسب سوار بشود روي دوش شتر سوار بشود كار آساني نيست فرمود منكب زمين را زير پا بياوريد اين تپه‌ها را اين كوه‌ها را اين معدن‌ها را اين درون کوه‌ها که معدن است اينها را زير پا بياوريد اينها را براي شما خلق كردم اين سفره را پهن كردم آماده كردم منتها هر چيزي سر جاي خودش است شما يك قدري بايد اين نمك را بريزيد روي فلان غذا برايتان گوارا بشود آب را از پارچ بريزيد در ليوان مصرف كنيد من همه را فراهم كردم بعد شما را آفريدم اين‌طور نيست كه اول شما را خلق كرده باشم گرسنه و تشنه بعد زمين و آسمان را نه ما همه چيز را آماده كرديم بعد گفتيم بفرما راه را هم به شما نشان داديم آن وقتي كه نمي‌توانيد كار بكنيد پستان مادر را مخزن روزي شما قرار داديم آن وقتي كه شما نمي‌توانيد كار بكنيد آن وقتي كه مي‌توانيد كار بكنيد برايتان راه مشخص كرديم ابزار مشخص كرديم و مقصد مشخص كرديم تا آن زماني كه نمي‌توانيد غذاي آماده به شما مي‌دهيم وقتي هم كه مي‌توانيد بايد كار بكنيد ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبِهَا﴾ اگر شما نتوانيد اين كوه‌ها را زير پايتان بياوريد از معادنشان استفاده بكنيد گرسنه بمانيد تقصير كسي نيست هر كدام از اينها حد وسط است براي برهان خاص چنين خدايي معبود است از اين بت‌ها چه ساخته است تازه آن سه تا شمس و قمر هم جزء روزي‌هاي شماست ﴿وَ فِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ﴾[46] آنها هم روزي شمايند چه اينكه در آسمان غيب هم روزي معنوي شما تأمين است فرمود ﴿وَ إِليٰ ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ چرا؟ به اين دليل ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الأرْضِ﴾ و هر منشئي معبود است پس خدا معبود است دو ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾ خدا مستعمر است هر مستعمري معبود است خدا معبود است مستعمر است يعني از شما خواسته كه زمين را آباد بكنيد اين به سود شماست چگونه خواسته؟ نياز به شما داده خردورزي به شما داده ابزار به شما داده راه را فراهم كرده فرمود ﴿ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ﴾[47] شما راه را برويد ما آسان مي‌كنيم برايتان ﴿قَدَّرَ فَهَدَى﴾[48] ما تقدير كرديم اندازه گرفتيم مقصد هم معلوم است راه برويد راهش هم آسان است اين‌طور نيست كه حالا براي شما سخت باشد هر كسي اين كمالات را به ما بدهد اين نعمت را به ما بدهد شكر نعمت لازم است ما بايد از او قدر شناسي بكنيم او را بپرستيم مي‌پرستيم مي‌ماند اين بت‌ها، گفتيد خدا دور است هرگز دور نيست گفتيد او حرف ما را نمي‌شنود نه خير كاملاً مي‌شنود منتظر است شما بخواهيد و جواب عطا بكند فرمود ﴿إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ﴾ بگذاريد اين بت‌ها را كنار شما مي‌گوييد ما از خدا فاصله‌مان زياد است به او دسترسي نداريم يعني چه؟ خدا حرف ما را نمي‌شنود ما چگونه با او رابطه ايجاد بكنيم يعني چه؟ شما بخواه اگر او نداد منتها شما نمي‌دانيد چه بخواهيد. خدا رحمت كند شيخنا الاستاد مرحوم فاضل توني(رضوان الله عليه) اين تقريبا پنجاه سال قبل اولين بار ما از ايشان شنيديم بعد منابعش پيدا شد ايشان مي‌فرمود بالاخره بنده كه بخواهد به ذات اقدس «إله» نزديك شود تقرب پيدا كند پيش خدا «قربة الي الله» به خدا نزديك بشود چه ببرد آخر؟ چه وسيله‌اي ببرد؟ بگويد من زحمت كشيدم علم آوردم آن‌جا كه علوم نامتناهي است اولاً اين چهار كلمه‌اي هم كه ما ياد گرفتيم محصول اوست ﴿وَ مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[49] ثانياً حالا اگر كسي خواست پيش مالكش برود مولايش برود آن‌جا اقيانوس كوثر است حالا يك قطره آب را به عنوان هديه ببرد آن‌جا بگويد من قدرت آوردم كمال آوردم جهاد آوردم اينها را كه ببرد قبول نمي‌كنند براي اينكه معدن همه اين كمالات آن‌جاست به نحو نامتناهي و اين كمال محدود هم از آن‌جاست انسان بالاخره بايد فقر و مسكنت و عجز را آن‌جا ببرد تا خداي سبحان قبول بكند و راه تقرب به او اظهار عجز است آدم وقتي خودش را نديد راحت است اين‌گونه از نيايش‌ها با اجابت همراه است اين بت‌پرست بيچاره به دنبال يك مبدأ نزديك مي‌گشت خيال مي‌كرد اين چوبِ خانه‌اش به او نزديك است درحالي كه ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[50] ديگري است خيال مي‌كرد مشكلاتش را اين بت‌ها حل مي‌كنند درحالي‌كه ﴿فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[51] گفتند «روي گرد آلود بر زي او» زي او يعني اگر خواستي به طرف او بروي.

«روي گرد آلود بر زي او كه در درگاه او آبروي خود بري گر آبروي خود بري»

اگر بگويي خدايا من وجيه هستم سال‌ها درس خواندم بحث كردم آبرومندم اين آبرو را آوردم پيش تو آبروي آدم آن‌جا مي‌رود «آبروي خود بري گر آبروي خود بري» هيچ كس حق ندارد بگويد من سي ـ چهل سال زحمت كشيدم اين در حقيقت مال او را دارد آدم به او مي‌دهد دارد منت مي‌گذارد مگر ممكن است كسي بگويد من خودم زحمت كشيدم ﴿وَ مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ اينكه مي‌بينيد مرحوم مجلسي اول در برابر حكيم سنايي اين‌قدر خضوع مي‌كند براي همين تعبيرات است وگرنه شعر را خيلي‌ها مي‌گويند بزرگان ديگر مي‌گويند حكيم سنايي چنين فرموده است اينها جزء حكماي بزرگ بودند گفتند:

«روي گردآلود بر زي او كه در درگاه او     آبروي خود بري گر آبروي خود بري»

اگر كسي گفت خدايا من سي چهل سال زحمت كشيدم بداند كه راهش نمي‌دهند بگويد من در راه تو اين همه زحمت‌ها را تحمل كردم بداند كه «مسلوب الحيثيه» مي‌شود آبروي خودش را مي‌برد.

سؤال: ...

جواب: ما همه محتاجيم ولي منظورم اين است كه بايد بدانيم چه ببريم در مناجات شعبانيه به ما گفتند خدايا بالاخره تو كه گفتي وسيله بياور ما اقرار به گناه و بندگي و ضعف را وسيله قرار داديم هيچ وسيله‌اي نيست «جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِي»[52] تو گفتي ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[53] ما چيزي نداريم بياوريم چهارتا كار اگر كرديم چهارتا خلاف هم كنارش هست آن چهارتا كار وفاق برفرض هم صد درصد صحيح باشد نعمت توست اين همه آمدند درس بخوانند نشد اين همه رفتند كمال پيدا كنند نشد در بين اين هزارها نفر چه حوزه چه دانشگاه چه مراكز ديگر چند نفر موفق مي‌شوند؟ اين‌چنين نيست كه راه بسته باشد راه براي همه باز است اما افت و خيز زياد است در راه، حالا آن چهار نفري كه به مقصد رسيدند خودشان رسيدند يا ﴿وَ مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾؟ اگر كسي خداي ناكرده بگويد ما اين چهل سال زحمت كشيديم پنجاه سال زحمت كشيديم اين موحّدانه حرف زد و قاروني فكر كرد قارون هم همين حرف را مي‌گفت مي‌گفت ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي﴾[54] ولي اگر عجز و ضعف و مسكنت را ببرند كاملاً خريدارند خود همين اقرار به وحدانيت است؛ يعني خدايا اگر اين نعمت‌ها را من پيدا كردم تو دادي و من مظهر انعام تو هستم اينها مي‌شود برهان، فرمود: ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الأرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ﴾ از گذشته طلب مغفرت كنيد نسبت به آينده عزم جدي بگيريد بدانيد كه او نزديك است دور نيست بدانيد همه حوايج شما را برطرف مي‌كند چرا به دنبال اين و آن مي‌گرديد؟ حالا لازم نيست كه انسان بت چوبي را بپسندد كه بدترين بت همان بت هوس است و هوا كه انسان گرفتار اوست ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ﴾[55] حالا لازم نيست انسان بت‌پرست باشد ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾ همين است. «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا»

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] نجم/سوره53، آیه49 ـ 50.
[2] غافر/سوره40، آیه78.
[3] قمر/سوره54، آیه19 ـ 20.
[4] حاقه/سوره69، آیه7.
[5] فصلت/سوره41، آیه15.
[6] فجر/سوره89، آیه7 8.
[7] شعراء/سوره26، آیه128 130.
[8] کهف/سوره18، آیه29.
[9] قصص/سوره28، آیه45.
[10] قصص/سوره28، آیه46.
[11] آل عمران/سوره3، آیه44.
[12] حشر/سوره59، آیه21.
[13] اعراف/سوره7، آیه143.
[14] هود/سوره11، آیه49.
[15] هود/سوره11، آیه56.
[16] كافي، ج4، ص72.
[17] كافي(ط اسلامي)، ج2، ص375.
[18] من لايحضره الفقيه، ج1، ص171.
[19] كافي(ط اسلامي)، ج2، ص375.
[20] انفال/سوره8، آیه42.
[21] هود/سوره11، آیه42.
[22] هود/سوره11، آیه43.
[23] هود/سوره11، آیه58.
[24] شعراء/سوره26، آیه62.
[25] شعراء/سوره26، آیه63.
[26] طه/سوره20، آیه77.
[27] واقعه/سوره56، آیه85.
[28] بقره/سوره2، آیه186.
[29] انفال/سوره8، آیه24.
[30] حدید/سوره57، آیه4.
[31] صافات/سوره37، آیه35.
[32] قیامه/سوره75، آیه37.
[33] توبه/سوره9، آیه18.
[34] نمل/سوره27، آیه34.
[35] بقره/سوره2، آیه114.
[36] شعراء/سوره26، آیه123.
[37] حجر/سوره15، آیه80.
[38] بقره/سوره2، آیه136.
[39] مائده/سوره5، آیه48.
[40] مائده/سوره5، آیه48.
[41] بقره/سوره2، آیه129.
[42] طه/سوره20، آیه50.
[43] طه/سوره20، آیه50.
[44] ملک/سوره67، آیه15.
[45] جمعه/سوره62، آیه10.
[46] ذاریات/سوره51، آیه22.
[47] عبس/سوره80، آیه20.
[48] اعلی/سوره87، آیه3.
[49] نحل/سوره16، آیه53.
[50] ق/سوره50، آیه16.
[51] بقره/سوره2، آیه186.
[52] بحار الانوار، ج91، ص97.
[53] مائده/سوره5، آیه35.
[54] قصص/سوره28، آیه78.
[55] جاثیه/سوره45، آیه23.