درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 50 تا 52

 

﴿وَ إِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إلاّ مُفْتَرُونَ﴾ ﴿يَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى الَّذِي فَطَرَني أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿وَ يَاقَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَ لاَ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ﴾ ﴿قَالُوا يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَ مَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ﴾ ﴿إِن نَقُولُ إلاّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِي‌ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ﴾ ﴿مِن دُونِهِ فَكِيدُونِي جَميعاً ثُمَّ لاَ تُنْظِرُونِ﴾

 

از اينكه حضرت هود(سلام الله عليه) مستقيماً قوم خود را به توحيد عبادي دعوت كرد معلوم مي‌شود آن مراحل قبلي توحيد مورد قبولشان بود؛ يعني توحيد ذات توحيد خالقيت و توحيد ربوبيتِ مطلق، «رب العالمين» بودن و آنها در جواب گفتند تو بيّنه‌اي نداري وجود مبارك هود(سلام الله عليه) اول از واقعيت خبر داد بعد از صدق و كذب گزارش‌هاي آنها خبر داد بعد از سود ايمان و ضرر كفر خبر داد از واقعيت خبر داد فرمود غير از خدا معبود ديگر نيست اين مربوط به بود و نبود، چون واقعيت اين است كه خدا هست و «لا اله» غير او پس شرك مي‌شود كذب مي‌شود «فريه»، زيرا اين گزارش مطابق با واقع نيست و هر چه مطابق با واقع نبود «فريه» است پس اول واقع را تبيين كرد بعد «فريه» بودنِ حرف مشركان را گزارش داد، چون «لا اله» غير خدا پس ﴿إِنْ أَنتُمْ إلاّ مُفْتَرُونَ﴾ اگر اول «فريه» ثابت شود معلوم مي‌شود واقع‌اي نيست؛ يعني مثلاً از اثر پي به مؤثر ببريم اگر ثابت شود واقع‌اي نيست معلوم مي‌شود اين گزارش «فريه» است وجود مبارك هود از همان واقع شروع كرد فرمود در جهان خارج و در عالم واقع غير از «الله» معبود ديگري نيست پس شرك در عبادت افترايي بيش نيست آن‌گاه فرمود فايده ايمان هم بركت دنيا و بركت آخرت است در بحث‌هاي قبل چه در سورهٴ مباركهٴ بقره چه در سورهٴ توبه روشن شد كه اصل داشتن ثروت كمال نيست نه داشتن ثروت كمال است نه نداشتن او نقص، بعضي‌ها دنبال ثروت و مال‌اند براي آنها حلال و حرام و نعمت و نقمت يكسان است بعضي‌ها به دنبال بركت‌اند و به دنبال نعمت‌اند اين دو خواسته در سورهٴ مباركهٴ توبه مشخص شد. در سورهٴ مباركهٴ توبه آيهٴ دويست و 201 و 202 اين است كه ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا﴾[1] بعضي‌ها منطق آنها اين است حرفشان اين است دنيا مي‌طلبند نه حسنه دنيا ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا﴾ نمي‌گويند «حسنةً» لذا براي آنها حلال و حرام يكسان است اينها دنيا مي‌طلبند نه حسنهٴ دنيا ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا﴾ اين گروه ﴿وَ مَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ﴾[2] ؛ يعني نصيبي از قيامت ندارند، اما ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ * أُولٰئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾[3] اينها بركت دنيا مي‌خواهند و بركت آخرت حسنه دنيا مي‌خواهند حسنه آخرت اينها هم در دنيا متنعم‌اند هم در آخرت، بنابراين بعضيها به دنبال مال‌اند ثروت‌اند براي آنها حلال و حرام يكسان است اينها نمي‌گويند ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾ مي‌گويند «ربنا آتنا في الدنيا» نه اينكه دعا بكنند حرف آنها اين است حرف آنها نه؛ يعني مي‌گويند سيره آنها سريريهٴ آنها سنت آنها روش آنها اين است مي‌گوييم ببينيد حرف اين آقا چيست؟ يعني منطقش چيست؟ كارش چيست؟ برنامه‌اش چيست؟ خواسته‌اش چيست؟ اينها خواسته‌شان اين است. در سورهٴ مباركهٴ زخرف هم فرمود مال دنيا از آن جهت كه مال دنياست محترم نيست و ما اگر هراس از اينكه خيلي‌ها به كفر گرايش پيدا نكنند نبود كساني كه وضع اعتقادي‌شان تيره است فاسد است كافرند آنقدر به آنها مال مي‌داديم كه به جاي اين سقف سيماني يا چوبي يا آهني به جاي اين تيرِ آهن تير نقره كار ببرند در سورهٴ مباركهٴ زخرف آيه 33 اين است ﴿وَ لَوْ لاَ أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمٰنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ﴾ ما سقف نقره‌اي به آنها مي‌داديم ﴿وَ مَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ﴾ يك نردبان‌هاي قيمتي كه اين پله‌ها را طي كنند به اتاق‌هاي منزلشان بروند ﴿وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَ سُرُراً عَلَيْهَا يَتَّكِئُونَ﴾[4] پس صرف داشتن كمال نيست چه اينكه نداشتن نقص نيست، منتها مؤمن حسنه دنيا و حسنهٴ آخرت مي‌طلبد كافر دنيا مي‌طلبد ديگر حلال و حرام براي او يكسان است در سورهٴ مباركهٴ توبه دوجا اين مطلب را بازگو فرمود، يكي آيهٴ 55 سورهٴ توبه بود كه قبلاً گذشت فرمود ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كَافِرُونَ﴾ اگر شما مي‌بينيد كفار وضع مالي آنها خوب است فكر نكنيد اينها بركت است اينها نقمت است خداي سبحان دارد آنها را با اين نقمت مي‌گيرد نه تنها در همان آيه 55 بلكه در آيه 85 همان سورهٴ مباركهٴ توبه هم اين مضمون بازگو شد آيهٴ 85 همان سوره اين بود ﴿وَ لاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِي الدُّنْيَا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كَافِرُونَ﴾. بنابراين در مكتب قرآن صرف ثروت كمال نيست آنكه انبيا وعده مي‌دهند بركت است نه صِرف ثروت، بركت آن است كه هم خود انسان راحت است هم فرزندان او راحت‌اند هم جامعه از آنها راحت است نه اينها در بين راه مي‌مانند نه راه كسي را مي‌بندند نه خود مشكل فقر مي‌شوند بلكه فقر‌گشايي مي‌كنند راه‌گشايي مي‌كنند و ده‌ها خير ديگر آنكه وجود مبارك نوح وعده داد وجود مبارك هود وعده داد بركت بود و حسنه بود فرمود ﴿يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً﴾ يا آنكه ذات اقدس «إله» وعده داد اين بود كه ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ﴾[5] آن مي‌شود بركت، آن ماندگار است هم براي خود آنها هم براي جامعه آنها فتحصّل كه مال دو قسم است ثروت دو قسم است داشتن دو قسم است بعضي‌ها دنياست بعضي‌ حسنهٴ دنيا استغفار و توبه انسان را به حسنهٴ دنيا مي‌رساند نه آنچه كه در آيه 55 و 85 سوره توبه است كه ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ و مانند آن.

مطلب ديگر آن است كه گرچه توبه كار استغفار را هم مي‌كند؛ لذا در قرآن كريم گاهي استغفار است بدون توبه گاهي توبه است بدون استغفار فرمود ﴿تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ﴾[6] اين‌چنين نيست كه در همه موارد اگر توبه هست استغفار هم در كنارش باشد، لكن براي شرك‌زدايي كفر‌زدايي اينها كه به جاهليت اوليٰ مبتلا شده بودند چاره‌اي جز ضميمه استغفار و توبه نبود براي اهميت مطلب اصرار قرآن كريم بر اين است كه كلاًّ گذشته را شست و شو كنيد و كلاًّ به فكر آيندهٴ طاهر باشيد بين اينها جمع كرده است؛ لذا در موارد ديگر هم جمع نكرده است.

سؤال: چرا حلالش هم مذمت شده؟

جواب: حلالش مذمت نشده فرمود: «فِي حَلَالِهَا حِسَابٌ» تعلقش مذمت شده است. بله، انسان وقتي به حلال دلبسته است ديگر محبوبش چيز ديگر است ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّه﴾[7] وقتي قلب انسان محبّ مال بود ولو حلال اين درست است جهنم نمي‌رود اما خيلي از بركات را از دست مي‌دهد به ما گفتند زيارت «امين الله» بخوانيد محبّ و محبوبتان معلوم بشود كيست «مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ أَوْلِيَائِكَ مَحْبُوبَةً فِي أَرْضِكَ وَ سَمَائِكَ صَابِرَةً»[8] اگر كسي دلبسته مال باشد ديگر به اين زيارت و امثال زيارت كه موفق نخواهد شد.

مطلب ديگر آن است كه در جريان استغفار و توبه و مانند آن اشاره شد كه اعتقاد به مبدأ ده درصد مشكل را حل مي‌كند، بله خدايي هست انسان بايد شكر منعم بكند در برابر او خضوع بكند اما اينكه معناي شكر نعمت اين است كه هر نعمتي را در جاي خود صرف كنيم چه نعمت‌هاي قلبي چه نعمت‌هاي قالبي چه نعمت‌هاي جوارحي چه نعمت‌هاي جوانحي اين را وحي و نبوت مي‌گويد وحي و نبوت؛ يعني راه و راهنما راه و راهنما فرع بر اين است كه هدفي در كار باشد آنها از ريشه منكر اين مسائل‌اند اگر هدفي در كار نباشد انسان كه مي‌ميرد نابود مي‌شود ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾[9] ديگر خبري نيست ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[10] وقتي خبري نيست بعد از مرگ «معاذالله» خبري نباشد هدفي نيست وقتي هدفي نبود راهي نيست وقتي راهي نبود راهنمايي نيست وقتي راهنمايي نبود منهاج و شريعت و دين نيست تا بگويد اين نعمت گوش و چشم و زباني كه خدا به تو داد بايد در اين راه صرف بكني آن نود درصد به وسيله وحي و نبوت است؛ يعني راه و راهنما است كه اين متفرع بر معاد است اصرار قرآن بر اين است كه شما مثل درخت نيستيد كه پژمرده شويد و بپوسيد و ديگر هيچ، شما آن مرغ باغ ملكوت‌ايد كه وقتي مي‌ميريد از قفس دنيا پرواز مي‌كنيد وارد برزخ مي‌شويد بعد دوباره در قيامت به حالت اوّلي برمي‌گرديد پس مي‌مانيد كه مي‌مانيد حالا كه مي‌مانيد كه مي‌مانيد و معاد حق است به جميع شئونش پس هدف داريد اگر هدف داريد راه داريد اگر راه داريد راهنما مي‌خواهيد حدّ وسط برهانِ ضرورتِ وحي و نبوّت بخش مهمّش به معاد برمي‌گردد گاهي ذات اقدس «اله» سوگند ياد مي‌كند قسم ياد مي‌كنند كه شما نابود نخواهيد شد اگر نابود نمي‌شويد هدف داريد و نمي‌دانيد كجا مي‌رويد نه آن راه را بلديد نه خصوصيات آن راه را پس يك وحي و نبوتي هست آن وقت آن وحي و نبوت مي‌گويد كه شكر زبان اين است شكر قلب اين است شكر چشم اين است و مانند آن وگرنه اگر ما نباشيم با مسئله بيان شريعت و منهاج، ما باشيم و اعتقاد به مبدأ فقط ده درصد را مي‌فهميم كه بله خدايي هست درباره او بايد خضوع كرد حالا فلان چيز گناه است يا نه اگر نكنيم چه مي‌شود چه كسي گفته اين گناه است اينها وقتي تأمين مي‌شود كه مسئله نبوت و شريعت و اينها سامان بيابد. وجود مبارك هود اين مسائل را با آنها در ميان گذاشته فرمود خدا به شما بركت مي‌دهد قوهٴ شما را زياد مي‌كند بركت شما را زياد مي‌كند و اگر چيزي را خداي سبحان به شما داد كسي نمي‌تواند بگيرد شما هم به جا مصرف كنيد و مانند آن، آنها در قبال چه گفتند؟ ﴿قَالُوا يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَ مَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ﴾ تو دليل نياوردي يك، معجزه‌اي نياوردي ما نه دست از اعتقادمان دربارهٴ مبدأ برمي‌داريم كه شرك است نه به تو كه مدّعي نبوت و رسالتي ايمان داريم پس مسئله وحي و نبوت را انكار مي‌كنيم، توحيد عبادي را انكار مي‌كنيم تو هم كه معجزه نياوردي اينها همان‌طوري كه درباره واقعيت توحيدي منكر بودند «مفتري» بودند كه وجود مبارك هود فرمود ﴿إِنْ أَنتُمْ إلاّ مُفْتَرُونَ﴾ براي اينكه طبق آن شواهد تنها ذاتي كه استحقاق عبادت دارد فقط خداي سبحان است شما غير خدا را مي‌پرستيد پس «فريه»‌اي در توحيد داريد در جريان نبوت و رسالت هم بشرح ايضاً در همين سورهٴ مباركهٴ هود آيه 59 كه بعداً خواهد آمد در آن‌جا فرمود ﴿وَ تِلْكَ عَادٌ جَحَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ﴾ اينها آيات الهي را معجزات الهي را منكر شدند همان‌طوري كه قصص برخي از انبيا(عليهم السلام) آمده است نه همه انبيا معجزات برخي از انبيا هم در قرآن آمده است نه معجزات همه انبيا؛ ولي از آيهٴ 59 برمي‌آيد كه بالاخره وجود مبارك هود بيناتي آورد معجزاتي آورد آيات الهي را ارائه كرد اينها انكار كردند از اين طرف مي‌گويند بيّنه نياوردي براي اينكه بسياري از اينها معجزات را سحر و افسون و افيون و افسانه و اساطير اولين مي‌دانند اگر معجرات را افسانه و افيون بدانند مي‌گويند معجزه نياوردي فرمود ﴿وَ تِلْكَ عَادٌ جَحَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ﴾؛ لذا به هود(سلام الله عليه) مي‌گويند كه ﴿مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ﴾ حالا اينها چيست پس ما آورديم؟ اينها افسانه است ﴿إِنْ هٰذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾[11] آن درباره توحيد كه افترا بود اين هم درباره مبدأ كه افتراست، چون بيّنه‌اي نياوردي ما دست از آلهه‌مان برنمي‌داريم و حرف تو را هم كه مدعي نبوتي باور نمي‌كنيم؛ يعني هم دعواي تو را انكار داريم هم دعوت تو را، انبيا همين دو چيز را داشتند دعوا داشتند ادعا داشتند مي‌گفتند ما پيامبريم دعوت داشتند به توحيد و معارف غيبي و معاد و بهشت و جهنم و اينها يك بخشي‌اش به دعوت برمي‌گردد كه اينها نمي‌پذيرفتند مي‌گفتند كه ﴿وَ مَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا﴾ يك بخشش به دعوا و ادعا برمي‌گردد كه مي‌گفتند ﴿وَ مَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ﴾ براي اينكه معجزه نياوردي خب اين آيات چيست؟ اين ﴿أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ است مثل اينكه براهيني كه اقامه مي‌كردند كه مي‌شود جدال أحسن شما بالاخره قبول داريد كه تنها ذاتي كه در عالم هست خداست قبول داريد تنها مبدئي كه خالقيت كلي را به عهده دارد همين خداست قبول داريد كه مدير عامل كل جهان «رب الارباب» «رب العالمين» خداست اگر اين اصول سه‌گانه را قبول داريد ربوبيت مقطعي هم زير پوشش آنهاست چه كسي مي‌تواند رب شما باشد؟ هماني كه «رب العالمين» است چه كسي «رب العالمين» است؟ همان كه «خالق العالمين» است چه كسي خالق عالمين است؟ همان حقيقت نامتناهي كه ذاتاً غني «بالذات» است اين مي‌شود جدال أحسن؛ يعني مقدمات اين قياس هم معقول است و هم مقبول اگر براساس معقوليت صرفه قياس تشكيل شود مي‌شود حكمت و اگر روي مقبوليت باشد كه معقوليت نداشته باشد ـ معاذالله ـ مي‌شود جدال باطل كه انبيا از آنها منزه‌اند مي‌شود «مراء» كه بدتر از جدال است و نهي شده مخصوصاً در سفر حج و انبيا از آنها منزه‌اند آنها گفتند «أتمارونها» و مانند آن اگر هم معقول باشد هم مقبول ولي بر صبغه مقبوليت او تكيه شود مي‌شود جدال أحسن ﴿وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[12] اينها انبيا با اين گروه جدال أحسن داشتند اينها هم نمي‌پذيرفتند مي‌گفتند هم دعوت شما هم دعواي شما هر دو مردود است بعد اگر كسي بر خلاف آنها حرف مي‌زد اين را عقب افتاده مرتجع اينها مي‌گفتند، مي‌گفتند ـ معاذالله ـ شما سفيه‌ايد در ضلالت‌ايد همانطوري كه به نوح(سلام الله عليه) گفتند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾[13] ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[14] آن وجود مقدس فرمود ﴿لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾[15] ﴿لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ﴾[16] اينها نمي‌گفتند سفيه خودتان هستيد مي‌گفتند ما سفيه نيستيم اينها نمي‌گفتند كه سفاهت براي شما است مي‌گفتند ما منزّه از سفاهت‌ايم حرفي كه اين وثنيين عاد به وجود مبارك هود مي‌گفتند مي‌گفتند ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ﴾[17] تو نسبت به آلهه ما بدرفتاري كردي سخنان بد گفتي ما حرفمان اين است كه نه همه اينها، همه اينها دست به كار نشدند اگر همه آلهه دست به كار مي‌شدند كه چيزي از تو باقي نمي‌ماند بعضي از اينها يك اشاره‌اي كردند تو ديوانه شده‌اي ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ﴾؛ يعني «اعترضك»؛ يعني عارض بر تو شدند؛ يعني گرفتند تو را بالاخره بعضي آلههٴ ما گرفتند حالا ـ معاذالله ـ حرف‌هاي جنون‌آميز مي‌زني.

سؤال: ...

جواب: نه؛ يعني منظور آن است كه تا جاهليت هست چه جاهليت كهن چه جاهليت مدرن همين است ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ﴾ اين «بعض» مفهوم دارد درصدد تهديد هم هست نه همه آنها، اگر همه آنها كاري با تو مي‌داشتند تو رسماً هلاك مي‌شدي، اما حالا بعضي‌ها اشاره‌اي كردند و تو را گرفتند تو ﴿اعْتَرَ﴾؛ يعني «اعترض» و تو ـ معاذالله ـ اين حرف‌هاي جنون‌آميز را مي‌زني، آن‌گاه وجود مبارك هود فرمود ﴿إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ﴾ من خدا را شاهد مي‌گيرم و شما هم شاهد باشيد كه من از هرگونه تفكر شرك‌آلود منزّه‌ام كه من اين كار شرك آلود شما را تقبيح مي‌كنم ﴿إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا﴾ شما هم شاهد باشيد که ما اين حرف‌ها را گفتيم ﴿أَنِّي بَرِي‌ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ﴾ اين برائت از شرك و مشركين از ديرزمان بوده است بعدها به وجود مبارك ابراهيم رسيده است كه ﴿إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا﴾[18] و آن كاري كه شما داريد ﴿إِنِّي بَرِي‌ءٌ مِنْكُمْ﴾[19] هم مفردش آمده است هم آن‌جايي كه با قوم خود يك‌جا از بيگانگان اظهار برائت مي‌كنند به عنوان ﴿بَرَاءٌ﴾ آمده است. اين وجود مبارك هود است كه فرمود ﴿وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِي‌ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ * مِنْ دُونِهِ﴾ مسئله شرك هم مستحضريد نظير ريا نيست معناي شرك اين نيست كه اينها يك قدري خدا را عبادت مي‌كنند يك قدري غير خدا را كه اين مي‌شود ريا اينكه شرك نيست اين مي‌شود شرك در مجموعه اعتقادات توحيدي كه بعضي‌ها مبتلايند معناي شرك وثنييين اين است اين عبادتي كه «لله»(سبحانه و تعالي) است خالصاً و لاغير براي خدا شريك قائل‌اند همين را «للصنم خالصاً» انجام مي‌دهند اينها صد درصد بت را مي‌پرستند نه پنجاه درصد بت را پنجاه درصد خدا را اين مي‌شود ريا اين مي‌شود شرك فقهي نه شرك كلامي اين شرك تفسيري نيست شرك تفسيري آن است كه اين عبادتي كه «خالصاً لله»(سبحانه و تعالي) است و لاغير كل اين مجموعه را براي بت‌ها مي‌كنند اينها خدا را اصلاً عبادت نمي‌كنند كه اينها مي‌گويند ما دسترسي به خدا نداريم ـ معاذالله ـ عوام‌فريبهايشان اين را راه‌اندازي كردند انبيا آمدند گفتند نه ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ﴾[20] به همه شما نزديك‌تر از ديگران است با او مي‌توانيد سخن بگوييد اين‌چنين نيست كه آنها يك قدري خدا را عبادت بكنند يك قدري بت‌ها را، آنها براي خدا شريك قرار مي‌دهند؛ يعني چه؟ يعني اين عبادتي كه مال خداست، چون ديگري شريك خداست كل اين عبادت را براي غير خدا انجام مي‌دهند اين معني شرك است و به همين معنا با توسعه ديگر بت‌پرستان نه، كمونيست‌ها ماديين ماركسيستها اينها هم مشرك‌اند، مشرك‌اند يعني چه؟ يعني تمام اوصافي كه مال خداست بدون اينكه به خدا اسناد بدهند همين اوصاف را به طبيعت بي‌جان و سرد و مرده اسناد مي‌دهند اين مي‌شود مشرك، اگر مشرك بر كمونيست و ماركسيست و ملحد اطلاق مي‌شود او يك بتي دارد به نام طبيعت بالاخره چيزي كه مال خداست كلاًّ از خدا سلب مي‌كنند و كلاًّ به غير خدا اسناد مي‌دهند اين مي‌شود شرك وگرنه آن‌كه يك قدري خدا را يك قدري غير خدا را مي‌پرستد او مبتلا به رياست «مرائي» چه‌كار مي‌كند «مُرائي» به مردم نشان مي‌دهد كه من دارم براي خدا عبادت مي‌كنم حالا يا اصلاً خدا را باور ندارد در دلِ دل يا اگر دارد ضميمه كرده است ريا را به آن عبادت‌هاي الهي. وجود مبارك هود(سلام الله عليه) فرمود ﴿إِنِّي وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِي‌ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ * مِنْ دُونِهِ﴾ بعد فرمود من اين كاري كه مي‌گويم تنها زباني نيست، چون تمام قدرت به دست اوست و من هم تنهايم مي‌گوييد نه اين هم ميدان مبارزه، همين حرفي كه نوح(سلام الله عليه) زد. وجود مبارك نوح فرمود ﴿ فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ﴾[21] شما همه‌تان جمع بشويد ببينيم چه مي‌كنيد الان وجود مبارك هود به آن عادي كه ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ﴾[22] است ﴿الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾[23] است داعيه آنها اين بود كه ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً﴾[24] همه اين حرف‌ها را داشتند فرمود ﴿فَكِيدُونِي جَميعاً ثُمَّ لاَ تُنْظِرُونِ﴾ تمام نقشه‌هايتان را پياده كنيد به من هم مهلت ندهيد ببينم چه كاري از دست شما برمي‌آيد اين را به ضرس قاطع گفته الان همين حرف در نجف و كربلا و ساير كشورهاي اسلامي زنده است تنها راه علاج همين است؛ يعني اگر كسي موحّد باشد در دعا ممكن نيست خدا اين دعا را رد بكند الان استقامت مردم كربلا و نجف و عراق همين است چه اينكه قبلاً ايران هم همين‌طور بود هرجا سخن از خدا باشد ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي﴾[25] هست ﴿وَ إِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ﴾[26] در صورتي كه وفاق باشد اتحاد باشد ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[27] نباشد كسي كسي را طرد نكند كسي كسي را سبّ و شتم نكند اگر وفاق باشد اگر اعتقاد «لله» باشد بدون ترديد پيروزند اين همان حرف است حرف انبياست كه الان از مظلومان نجف و حوزه‌هاي نجف و كربلا برمي‌خيزد فرمود ﴿فَكِيدُونِي جَميعاً﴾ همه‌تان دست به هم بدهيد ببينيم چه مي‌كنيد﴿ثُمَّ لاَ تُنْظِرُونِ﴾ به من مهلت هم ندهيد ببينيم چه‌كار مي‌كنيد. اول آن جهاد فرهنگي بعد هم آمادگي مبارزه، آن جهاد فرهنگي در بخش دعوا و دعوت به نصاب رسيد اينها كار را به جايي رساندند كه ديگر قابل احتجاج نبود گفتند تو ديوانه‌اي اين تهمت جنون همان پيشنهاد كفايت مذاكرات است، ديگر راه براي ادامه مذاكرات نيست وقتي بگويند ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ﴾؛ يعني ما به جايي رسيديم كه فقط آخرين حرف ما همين است وجود مبارك هود(سلام الله عليه) چطور مذاكره‌ را ادامه بدهد؟ اين آخرين حرف آنهاست گاهي ممكن بود بگويند ﴿مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ﴾ وجود مبارك هود بفرمايد اين هم بيّنه اين هم معجزه اين هم علامت بعد از اينكه درباره اينها فرمود ﴿وَ تِلْكَ عَادٌ جَحَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ﴾[28] آن‌گاه وجود مبارك هود براساس اين جمع‌بندي‌هاي كلي مي‌فرمايد ﴿فَكِيدُونِي جَميعاً ثُمَّ لاَ تُنْظِرُونِ﴾ اينكه عرض شد حرف نوح و هود و ساير انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را امروز مسلمان‌ها دارند مي‌گويند براي آن است كه شما مي‌بينيد قرآن كريم وقتي اين خطوط كلي را ترسيم مي‌كند قضيه يك اقليم را يك شهر و روستا را يك منطقه را ذكر مي‌كند؛ ولي حرفش حرف جهاني است در جريان اصحاب حِجر خب آنها يك پيغمبر داشتند با پيغمبرشان درگير بودند قرآن كريم با جمع محلّيٰ به الف و لام اين قصه را نقل مي‌كند مي‌فرمايد مردم حجر حرف همه انبيا را تكذيب كردند در جريان عاد هم همين‌طور است مگر اينها چندتا پيغمبر داشتند؟ اينها نه قبلاً بودند كه نوح را درك كرده باشند نه بعداً بودند كه صالح را درك كرده باشند؛ ولي خداي سبحان فرمود كه ﴿تِلْكَ عَادٌ﴾ كه اينها ﴿وَ عَصَوْا رُسُلَهُ﴾ حرف همه انبيا را تكذيب كردند چرا؟ چون نوح كه آمده نماينده همه انبياست حضرت هود همان حرفي را زد كه آدم و نوح فرمودند حضرت هود همان حرف را زد كه ابراهيم و صالح و موسي و هارون(عليهم السلام) بعداً همان حرف را زدند اگر در بخش‌هايي از قرآن كريم دارد كه اينها ﴿وَ عَصَوْا رُسُلَهُ﴾ با اينكه بيش از يك رسول نداشتند گاهي با جمع محلّيٰ به الف و لام مي‌فرمايد اينها ﴿كَذَّبُوا الرُّسُلَ﴾[29] ﴿كَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلِينَ﴾[30] براي اينكه حرف همه انبيا يكي است اگر وجود مبارك هود حرف انبياي گذشته و آينده را به مردم سرزمين؛ يعني عاد اعلام كرده است آنها هود را تكذيب كردند؛ يعني حرف همه انبيا را تكذيب كردند؛ لذا قرآن كريم گاهي با جمع محلّيٰ به الف و لام مي‌فرمايد اين قبيله عاد همهٴ انبيا را تكذيب كردند ﴿كَذَّبُوا الرُّسُلَ﴾ مثل آنچه كه در جريان اصحاب حجر فرمود ﴿وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ﴾[31] اينها بيش از يك پيغمبر كه نداشتند يا در همين بخش‌هايي از سورهٴ مباركهٴ هود فرمود ﴿وَ عَصَوْا رُسُلَهُ﴾ مگر چند تا پيغمبر داشتند اينها غير از حضرت هود. اگر حرف همه انبيا يكي است و اگر يك پيغمبر كه آمده حرف همه انبيا را مي‌زند امروز حرف همه انبيا را جانشينان آنها در نجف و كربلا دارند مي‌گويند چگونه خدا ياري نكند هيچ ترديدي نيست كه ذات اقدس «إله» ياري مي‌كند، منتها هم در اين دعوا كه ما شيعيان اين خاندان‌ايم بايد صادق باشيم هم در اين دعوت كه مردم را به «الله» دعوت كنيم بايد صادق باشيم.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] بقره/سوره2، آیه200.
[2] بقره/سوره2، آیه200.
[3] بقره/سوره2، آیه201 ـ 202.
[4] زخرف/سوره43، آیه34.
[5] اعراف/سوره7، آیه96.
[6] غافر/سوره40، آیه7.
[7] آل عمران/سوره3، آیه31.
[8] کامل الزيارات، ص40.
[9] سبأ/سوره34، آیه7.
[10] اسراء/سوره17، آیه49.
[11] انعام/سوره6، آیه25.
[12] نحل/سوره16، آیه125.
[13] اعراف/سوره7، آیه66.
[14] اعراف/سوره7، آیه60.
[15] اعراف/سوره7، آیه67.
[16] اعراف/سوره7، آیه61.
[17] هود/سوره11، آیه56.
[18] زخرف/سوره43، آیه26.
[19] انفال/سوره8، آیه48.
[20] حدید/سوره57، آیه4.
[21] طه/سوره20، آیه64.
[22] فجر/سوره89، آیه7.
[23] فجر/سوره89، آیه8.
[24] فصلت/سوره41، آیه15.
[25] مجادله/سوره58، آیه21.
[26] صافات/سوره37، آیه173.
[27] اعراف/سوره7، آیه38.
[28] هود/سوره11، آیه59.
[29] فرقان/سوره25، آیه37.
[30] شعراء/سوره26، آیه123.
[31] حجر/سوره15، آیه80.