درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/02/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 50 تا 52

 

﴿وَ إِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إلاّ مُفْتَرُونَ﴾ ﴿يَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى الَّذِي فَطَرَني أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿وَ يَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَ لاَ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ﴾ ﴿قَالُوا يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَ مَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ﴾

 

جريان عاد كه ظاهراً عاد اولاست نه عاد ثانيه و مانند آن از دعوت به توحيد عبادي شروع شد قبلاً هم ملاحظه فرموديد وقتي اولين سخن پيامبرشان توحيد عبادي باشد معنايش اين است كه توحيد ذات را قبول دارند، توحيد خالقيت را قبول دارند، توحيد ربوبيت مطلقه را قبول دارند، منتها ربوبيت مقطعي و موسمي براي آنها محل نظر است در آن جهت مشرك‌اند به دنبال آن در توحيد عبادي هم مشرك‌اند از اينكه پيامبرشان حضرت هود(سلام الله عليه) مستقيماً آنها را به توحيد عبادي دعوت كرده است معلوم مي‌شود كه آن اصول پذيرفته شده بود اين لازمه چنين دعوتي است، زيرا ملتي كه عقيده به واجب ندارد يا به توحيد خالقي معتقد نيست يا به توحيد ربوبي «رب العالمين»ي معتقد نيست آنها را كه به توحيد عبادي دعوت نمي‌كنند اين از لازم اين دعوت است دليل اول، دليل دوم همان سوال‌هايي است كه در قرآن كريم از آنها به عمل آمده است؛ يعني فرموده اگر از آنها سوال كنيد كه خالق آسمان‌ها و زمين كيست مي‌گويند خداي سبحان است و مدير كل و «رب العالمين» كيست؟ مي‌گويند خداي سبحان است اعتقاد به خالقيت و به دنبال آن ربوبيت مطلقهٴ الله بعد از اعتقاد به اصل وجود اوست اين هم دليل دوم، قرآن كريم كه آنها را به توحيد عبادي دعوت مي‌كند هم از راه حكمت آنها را فرا مي‌خواند كه كسي استحقاق عبادت دارد كه همه اين امور ذاتاً از او باشد و هم از راه جدال أحسن، جدال أحسن عبارت از قياسي است كه مقدمات او هم معقول است هم مقبول، منتها صبغهٴ مقبوليت آن مقدمات باعث تشكيل اين قياس است، چون آنها قبول دارند خداي سبحان به عنوان «واجب الوجود» به عنوان خالق كل به عنوان «رب الارباب» اين اوصاف را داراست آنگاه انبيا(عليهم السلام) هم با آنها از راه جدال أحسن احتجاج اقامه مي‌كنند كه كسي شايستهٴ ربوبيتِ مقطعي است و در نتيجه استحقاق پرستش را دارد كه ربوبيت مطلق در اختيار او باشد كسي ربوبيت مطلق در اختيار اوست كه آفرينش و خالقيت مطلق در اختيار او باشد كسي استحقاق خالقيت مطلق را دارد كه هستي او «بالذات» باشد، اين مطلب سوم. اينكه در قرآن كريم فرموده است اگر شما خدا را به عنوان خالق قبول داريد به عنوان «رب الارباب» قبول داريد حتماً بايد به عنوان توحيد عبادي هم قبول داشته باشيد براي همين جهت است كه از طرف اثبات كسي كه آنها را قبول دارد بايد توحيد عبادي را هم قبول داشته باشد از طرف نفي كسي كه گرفتار شرك در عبوديت است اين سرايت مي‌كند به شرك در ربوبيت مطلق و خالقيت مطلق و توحيد ذات و اين مي‌شود جدال أحسن جدال أحسن آن است كه مقدماتي كه برهاني است و معقول است منتها روي صبغهٴ مقبوليتش زمينه تشكيل قياس را فراهم مي‌كند و قرآن هم از راه مثبت هم از راه منفي با جدال أحسن دليل اقامه مي‌كند كه تنها كسي كه استحقاق عبادت دارد خداي سبحان است پس اين دو سه مطلب در طليعه اين آيه قبلاً هم بيان شده الان تقريباً تكرار شد ﴿وَ إِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ كه اين ظاهراً عاد اولاست ﴿قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ اين توحيد عبادي مربوط به مرحله چهارم يا پنجم است معلوم مي‌شود آن مراحل مقبول بود باز دليل داخلي اين است كه شما كه خدا را قبول داريد و قبول داريد كه نمي‌شود خلاف گفته او را به او اسناد داد چرا افترا مي‌بنديد؟ ﴿إِنْ أَنتُمْ إلاّ مُفْتَرُونَ﴾؛ يعني خدا را قبول داريد و افتراي بر خدا باطل است و چيزي را كه خدا نگفته شما به او اسناد مي‌دهيد اين مي‌شود افترا ﴿إِنْ أَنتُمْ إلاّ مُفْتَرُونَ﴾، اما در جريان اينكه آيا انبيا فقط در خاورميانه بودند يا نه؟ ـ اين بارها به عرضتان رسيد ـ برهان عقلي مي‌گويد هرجا بشر هست و فكر هست و انديشه هست هدايت الهي ضروري است ممكن نيست خداي سبحان يك گروهي را در يك منطقه‌اي بيافريند و رها كند بدون هادي و رهنما، همان برهان عامي كه در سورهٴ مباركهٴ نساء است که ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[1] اين چون در مقام تحديد است اين ظرف مفهوم دارد ممكن است قبل و بعد در جاي ديگر مفهوم نداشته باشند اما اينجا، چون در صدد تحديد است يك و در مقام تعليل است دو به اين دو جهت اين مفهوم دارد؛ يعني قبل از ارسال رسل بشر بر خدا حجت داشت اما بعد از ارسال رسل بشر حجت ندارد اين برهان عام است هرجا بشريت هست بايد حجت خدا آن‌جا باشد حالا يا امام است يا پيامبر است يا فرستاده‌ها و نماينده‌هاي آنها هستند كه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[2] اين دليل عقلي است كه سورهٴ مباركهٴ نساء برابر اين دليل عقلي اين را شكوفا كرده اما ادلهٴ ديگر در خود قرآن به عنوان دليل نقلي ادعا شده است كه ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾[3] يا ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[4] فرمود در هر روستا در هر شهر در هر كشور و قاره‌اي ما حجتمان را ابلاغ كرديم ارسال كرديم اعزام كرديم هيچ‌جا نيست كه حجت خدا نيامده باشد حالا يا «مع الواسطه» يا «بلا واسطه» اين هم دليل نقلي آن آيه را نمي‌شود گفت دليل نقلي؛ يعني تعبدي آن آيه همان ارشاد به حكم عقل است و امضاي حكم عقل و از طرفي چه در سورهٴ نساء چه در سورهٴ غافر فرمود ما قصص بسياري از انبيا را براي شما نگفتيم البته در قرآن نگفتيم براي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و عترت طاهرين روشن است.

اما جريان روم، روم و ايران اينها جزء همسايه‌هاي نزديك حجازند بلكه دورتر از روم بخشي از كشورهاي آفريقايي مرتب با حجاز رفت و آمد داشتند در روايات از ائمه(عليهم السلام) سؤال مي‌كنند ما اين‌جا ماه را نمي‌بينيم؛ ولي در بعضي از كشورهاي آفريقايي ماه را مي‌بينند تكليف ما چيست؟ آيا ما برابر آنها بايد روزه بگيريم و افطار بكنيم يا نه؟ فرمود اگر رفت و آمد نزديك است بله اما اگر رفت و آمد نزديك نيست بعد از چند روز به شما مي‌رسند نه، شما برابر افقتان آنها برابر افقشان. از دورترين منطقه‌هاي آفريقايي كه در غرب حجاز است رفت و آمد بود روم كه تقريباً نزديك اينها بود ﴿الم ٭ غُلِبَتِ الرُّومُ ٭ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ﴾[5] ايران و روم اينها در اين بخش خاورميانه رفت و آمد بود از يكديگر با خبر بودند منتها با دشواري و طولي هم نكشيد كه تا قلب فرانسه را اسلام گرفته و همه اين منطقه اذان مي‌گفتند سخن در باخترِ دور است؛ يعني آمريكا، كسي بخواهد از غرب آمريكا وارد آمريكا شود بايد اقيانوس آرام را طي كند از شرق آمريكا بخواهد وارد آمريكا شود بايد اقيانوس اطلس را طي كند اقيانوس‌پيما كه قبلاً نبود سفر اقيانوسي هم نبود اينها خيال مي‌كردند به اقيانوس كه رسيدند كره زمين تمام مي‌شود دسترسي نداشتند؛ لذا اگر آن طرف آب انبيايي بودند كه يقيناً بودند پيامبران بودند ائمه‌اي بودند حجج الهي بودند كه يقيناً بودند اگر در قرآن قصص آنها را نقل مي‌كرد راهي براي اثبات نداشت؛ لذا فرمود هر شهري يك پيغمبري يك حجتي دارد و ما قصص خيلي‌ها را هم براي شما نقل نكرديم اين نمي‌شود به جريان روم كه تقريباً مي‌شود گفت همسايه ديوار به ديوار بخش وسيعي از خاورميانه است، اينها ايران و روم و بلكه دورتر از روم اينها رفت و آمدشان بود رفت و آمد تجاري بود و غير تجاري بود اينها مشكل اقيانوس‌پيما داشتند و آن طرفِ آب دسترسي نبود؛ لذا اگر قصص آن انبيا را مي‌فرمود راهي براي اثبات نداشت اما انبياي خاورميانه را فرمود شما برويد بررسي كنيد قصصشان آثارشان ميراث فرهنگي‌شان همه‌اش هست بنابراين آنچه كه به جريان قوم عاد برمي‌گردد به سه دليل اينها مشكل توحيد ذات نداشتند توحيد خالقيت نداشتند توحيد «رب العالمين» نداشتند توحيد ربوبيت مقطعي دامن‌گيرشان بود و مشكل شركِ در عبادت از اين جهت اولين دعوت هود(سلام الله عليه) اين بود كه ﴿يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ﴾؛ يعني معبود ﴿غَيْرُهُ﴾ و اينكه شما غير خدا را مي‌پرستيد يك افترايي بيش نيست اين از اين مسئله توحيد و اعتقاد.

مطلب ديگر آن است كه غالب افراد وقتي خدا را مي‌پرستند يا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[6] است يا «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ»[7] يا براي قهر و انتقام است يا براي مهر و اِنعام آن گروهي كه خدا را «حُبّاً لَهُ»[8] مي‌پرستند كه مي‌شود «عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ»[9] جزء اوحدي از انسان‌ها هستند؛ لذا غالباً انبيا(عليهم السلام) در دعوتشان خواسته‌هاي اين دو گروه را كه يكي «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است يكي «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ» است مطرح مي‌كنند در سورهٴ مباركهٴ انعام هم مشابه اين گذشت كه پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد كه من اگر خدا را بپرستم بركات فراواني دارد و اگر معصيت كنم هم خوف انتقام هست از يك سو و هم خوف زوال نعمت است از سوي ديگر و او مرا آفريده است فاطر من اوست آيه چهارده سورهٴ مباركهٴ انعام اين بود ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لاَ يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ * قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾[10] گاهي از ﴿يُطْعِمُ وَ لاَ يُطْعَمُ﴾ حد وسط تأمين مي‌شود و قياس تشكيل مي‌شود گاهي ﴿إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ حد وسط قياس خوفي است غالباً با توده مردم كه حرف مي‌زنند يا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است يا «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ» براي اوحدي هم البته برهاني اقامه مي‌كنند اما غالب نيست در اين‌جا هم همين‌طور است فرمود ﴿يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إلاّ مُفْتَرُونَ ٭ يَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى الَّذِي فَطَرَني أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ كه بحثش گذشت ﴿وَ يَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً﴾ فرق استغفار و توبه در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ هود گذشت؛ استغفار طلب مغفرت و عفو از گناهان گذشته است توبه ضمن اينكه اين مطلب را به همراه دارد تصميم بر ترك در آينده و ترميم آينده را هم به همراه دارد؛ لذا استغفار و توبه كاملاً باهم فرق دارند اولاً و اگر با هم ذكر مي‌شود استغفار قبل از توبه ذكر مي‌شود ثانياً. فرمود شما اين كار را كنيد اگر اين كار را كرديد چندين بركت براي شما هست اولاً اين قدرت فعلي شما مي‌ماند از بين نمي‌رود، ثانياً اين قدرت شما مضاعف مي‌شود دوچندان مي‌شود، ثالثاً شما كه دامدار و كشاورزيد و اساس ثروتتان بر كشاورزي است به وسيله باران‌هاي فراوان بارش‌هاي مناسب تأمين مي‌شود، ديگر مشكلي نخواهيد داشت و آن نگراني‌هايي كه احياناً در اثر كمي نزول بركات جوي دامن‌گيرتان بود آن هم برطرف مي‌شود.

يك مطلب در اين هست كه اينها قدرتمند بودند از سه جهت در نوبت قبل اشاره شد موقعيت سياسي‌شان اجتماعي‌شان و اقتصادي‌شان مشكل اعتقادي‌شان هم كه اول مطرح شد قرآن كريم اينها را ذكر مي‌كند، نيازمندي اينها را به باران را هم ذكر مي‌كند، بعد مي‌فرمايد بين اعمال مردم و بركات و نعمت‌هاي الهي يك رابطه مستقيم است اين‌چنين نيست كه مردم هر طوري زندگي كنند زلزله خواهد آمد يا مثلاً باران به موقع خواهد آمد يا نخواهد آمد يا فلان حادثه خواهد آمد فلان حادثه نخواهد آمد اين‌طور نيست حالا آيات قرآني را در اين زمينه ذكر كنيم تا برسيم به تحليل عقلي. در جريان قوم عاد قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه اينها خيلي مقتدر بودند در سورهٴ مباركهٴ فجر كه ﴿أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ * إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾[11] نشانه اقتدار اقتصادي آنها و مانند آن بود در سورهٴ مباركهٴ فصلت آيه پانزده به اين صورت آمده است ﴿فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً﴾ كيست كه از ما نيرومندتر باشد؟ ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ﴾ اينها مي‌گويند از ما مقتدرتر كيست؟ اينها كشورهاي ضعيف را مي‌بينند خيال مي‌كنند مقتدرند ديگر خدايي كه فوق كل اينهاست اينها را نمي‌بينند. در سورهٴ مباركهٴ شعرا آيه 124 به بعد اين است ﴿إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لاَ تَتَّقُونَ * إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ * فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ * وَ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ * أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ﴾[12] ويلاهاي تابستاني داريد دامنه‌هاي كوه آن‌جا براي تفريحتان براي لهو و لعبتان براي سرگرمي‌تان مرتب ويلا مي‌سازيد در قله‌هاي كوه در دامنه‌هاي كوه ﴿وَ تَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ﴾[13] آن مقداري كه مصنوعات شماست مساكن رفيع شماست خيال مي‌كنيد براي ابد مي‌خواهيد بمانيد اين قدر محكم مي‌سازيد ﴿وَ إِذَا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ﴾[14] آن هم لذتتان اين هم قهر و غلبه و غضبتان وقتي كه حمله مي‌كنيد جبارانه حمله مي‌كنيد تهاجم داريد جبارانه تهاجم داريد ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ * وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِمَا تَعْلَمُونَ * أَمَدَّكُمْ بِأَنْعَامٍ وَ بَنِينَ * وَ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ * إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾[15] كه هم طبق آن آيات ﴿يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً﴾ «شوقاً» تأمين مي‌شود هم طبق اين آيه 135 سورهٴ شعرا «خوفاً» تأمين مي‌شود هم ترقيب است و هم تهديد هم تشويق است و هم تخويف، اما درباره اينكه چگونه بين اعمال مردم و حوادث روزگار و نعمت‌هاي الهي رابطه است قبلاً در سورهٴ مباركهٴ مائده و همچنين اعراف اين دو مطلب گذشت در سورهٴ مائده آيه 65 و 66 به اين صورت است ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ * وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ﴾[16] اگر اهل كتاب يهودي‌ها مسيحي‌ها و مانند آن توراتشان را اقامه كنند انجيلشان را اقامه كنند و قرآن را كه به طرف اينها نازل شده است ﴿وَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ﴾ اقامه كنند نعمت‌هاي فراواني از بالا و پايين از آسمان به نام باران‌هاي مناسب برف‌هاي مناسب و نزولات جوي پر بركت مي‌آيد ﴿وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ﴾ كه زمين رويش‌هاي خوبي دارد درخت‌هاي خوبي گياهان خوبي ميوه‌هاي خوبي و مانند آن لکن ﴿مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا يَعْمَلُونَ﴾[17] اين در سورهٴ مباركهٴ مائده آيهٴ 65 و 66 بود. در سورهٴ اعراف آيهٴ 96 به اين صورت آمده است ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لٰكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ فرمود اگر مردم منطقه‌ها روستاها شهر‌ها ايمان بياورند و با تقوا باشند ما بركات زمين و آسمان را به روي اينها باز مي‌كنيم درهاي بركت آسمان و زمين به روي اينها باز مي‌شود، لكن متأسفانه اينها آيات الهي را تكذيب كردند و مورد قهر الهي واقع شدند. از آيه 96 سوره اعراف تلازم مستقيم بين صلاح و فلاح يك ملت از نظر مسائل اعتقادي و اخلاقي و عملي و برخورداريِ آنها از نعمت‌هاي فراوان استفاده مي‌شود چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ طلاق هم اين اصل كلي بازگو شده است آيه دو سورهٴ مباركهٴ طلاق اين است كه ﴿وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾[18] خب ملتي كه با تقوا باشد هرگز گرفتار فشار اقتصادي تورم گراني و مانند آن نخواهد شد ﴿وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ در قبال اين هم ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً﴾[19] است اما اينكه چه تلازمي هست بين وارستگي يك ملت و فراواني نعمت راه عقليش اين است و نقلي‌اش همان آياتي است كه خوانده شد از نظر راه نقلي هيچ ترديدي نيست روايات هم برابر همين سه چهار طايفه از آيات كه نمونه‌هايش خوانده شده هست كه اگر ملتي اهل پرهيزكاري و تقوا باشد اين ملت نيازمند به بيگانه‌ها نخواهد بود پرهيز هم در اين است كه بالاخره انسان هم مديريت داشته باشد كارشناسي كند كار كند تن‌پرور و تنبل نباشد و مانند آن. اين روايت را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در كتاب بخش‌هاي مكاسب و معايش كتاب شريف وسائل از وجود حضرت اميرالمومنين(سلام الله عليه) نقل كرده است كه «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ»[20] ملتي كه آب به اندازه كافي دارد و خاك به اندازه كافي دارد مع ذلك نيازمند به ديگران شود خدا چنين ملتي را از رحمت خاصّهٴ خود دور ‌كند «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ» اين نشانه تلاش كردن يك ملت كوشش كردن يك ملت در مهار كردن آب است در بهره گيري از زمين است اين دعوت ملت است حالا ماها هرچه دعا كنيم در قبال نفرين علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) چه اثري مي‌تواند داشته باشد؟ اين بيان نوراني آن حضرت است كه ملتي كه آب دارد زمين دارد اما هِيْ به جان هم مي‌افتند هِيْ خودخواهي دارند هِيْ بيكاري دارند هِيْ كم كاري دارند هي تن پروري دارند هي گندم صادر مي‌كنند هي جلوي رشد كشاورزي كشاورزان را مي‌گيرند هِيْ به اين بايد وام دهند نمي‌دهند چنين ملتي خدا آنها را از رحمت دور كند «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ»، اين روايات هم همين بحث‌هاي آيات را تأييد مي‌كند اما حالا راه عقلي‌اش؛ يك بياني سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان داشتند در بحث‌هاي مربوط به سورهٴ مباركهٴ نساء و مائده مبسوطاً مطرح شد و آن بيان اين است كه انساني كه در روي كره زمين زندگي مي‌كند الان شش ـ هفت ميليارد بشر روي زمين زندگي مي‌كنند كل زمين را اينها دارند اداره مي‌كنند اينها كه يك چيزِ جدايي ازحوادث زمين نيستند همان‌طوري كه حوادث زمين و آسمان در نحوه تصميم‌گيري اينها شكل‌گيري اينها صورت و سيرت اينها مؤثر است عقايد و اخلاق و اعمال اينها هم بشرح ايضاً [همچنين] در كلّ نظام مؤثر است اين‌طور نيست كه مردمي كه در منطقه شمال‌اند يا جنوب‌اند يا خط استوا هستند يا شرق‌اند يا غرب‌اند يك‌گونه فكر كنند اينها خوابي هم كه مي‌بينند خواب‌هايشان فرق مي‌كند مردمِ كنار دريا يك‌گونه خواب دارند مردم كنار جنگل طور ديگر خواب مي‌بينند مردم كويري يك‌گونه مي‌خوابند و خواب مي‌بينند مردم مناطق گوناگون انواع و اقسام انديشه‌هايشان آداب و رسومشان فرق مي‌كند همان‌طوري كه از آن طرف آثار طبيعي در بشر اثر مي‌گذارد اعمال انسان عقايد انسان هم در كل عالم اثر مي‌گذارد چرا؟ چون چه كسي بايد بگرداند؟ «رب العالمين» كيست؟ خداست خداي سبحان بخواهد و نخواهد بايد به اين مردم وسايل رفاهي برساند اگر فرمود يك عده‌ ﴿أُولٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[21] فرمود يك عده ديگر هم ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ﴾[22] يك عده هم فرمود ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾[23] درباره يك عده هم فرمود كه ﴿وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ﴾[24] چه تعهدي دارد خداي سبحان نسبت به اينها كه اين همه امكانات به اينها بدهد اگر فرمود ﴿وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ﴾ يا ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾ يا ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ يا ﴿كَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾[25] يا ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ﴾[26] اين تعبيرات را كه قرآن كريم دارد چه تعهدي هست كه خداي سبحان به مدبرات امر سفارش كند كه تك‌تك اين باران‌ها حساب شده است اينها را در مزرع و مرتع اينها بريز؟ در بيانات نوراني حضرت سجاد(سلام الله عليه) هست كه خداي سبحان به عدد نياز هر گياهي قطره و باران نازل مي‌كند[27] ‌ لكن وقتي ببيند اين ملت نالايق‌اند به سرزمين‌هاي ديگر مي‌برد به دريا‌ها مي‌ريزد رهبري اين بادها و ابرهاي باردار به عهده خداست فرمود ما سايق هستيم ما از جلو قائديم از دنبال سايقيم ما يك راننده‌اي نيستيم كه كسي ما را از پشت سر تعقيب كند يا از جلو هدايت كند اگر ﴿مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا﴾[28] قيادت و رهبري به عهده خداست اگر ﴿أَنَّا نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾[29] سياقت و تحريك از پشت سر به عهده ماست فرمود ما هم سايقيم هم قائد اين قافله كه حركت مي‌كند جلودارش ماييم از پشت سر هم ما اينها را مي‌رانيم ﴿نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾ اگر اين‌چنين است خداي سبحان تعهدي نسپرده كه هر كسي را در هر شرايطي تأمين كند فرمود ما روزي‌هاي آنها را مي‌دهيم لكن اينها روزي خودشان را عمداً كنار مي‌زنند ما به همان اندازه كه به مار و عقرب روزي مي‌دهيم روزي اينها را مي‌دهيم اما اينها مي‌خواهند مرفهانه زندگي كنند ما چنين چيزي نسپرديم ما به افرادي كه ﴿أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ﴾[30] ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا﴾ وعده داديم ﴿لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ﴾[31] اما نسبت به ديگران ما چه تعهدي داريم؟ رهبري تمام قطره‌هاي اينها را خدا به عهده دارد او ﴿يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلاَئِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ﴾[32] اين‌طور نيست كه باران خود به خود پيدا شود رعد و برق خود به خود پيدا شود بارش و تگرگ‌ها و برف‌ها خود به خود پيدا شود اينها هم قائد دارند هم سائق دارند اگر قائدشان خداست سائقشان خداست فرمود من مي‌دانم به چه كسي بدهم چقدر بدهم چگونه بدهم بنابراين اين تدبير الهي است.

يك بيان لطيفي مرحوم شيخ الرئيس در بخش‌هاي پاياني الهيات شفا دارد فرمود «اكثر ما يقر به الجمهور»[33] حق است البته در دست مردم يك سلسله خرافاتي هست اينها كنار هر درختي كه خوششان بيايد يك دخيل مي‌بندند فرمود اينها را ما نمي‌گوييم اما بسياري از چيزهايي هم كه مردم دارند اين حق است و آن كسي كه فقط روشنفكريش در اين است كه آنچه كه در دست مردم است جزء سنت‌هاي مردم است اينها را انكار كند فرمود اينها كه فيلسوف نيستند اينها متفلسف‌اند «هولاء المتشبّهة بالفلاسفة» اينكه مي‌گويد نماز آيات چه اثر دارد؟ اينكه اگر بگويند فلان نماز را بخوانيد فلان عذاب برداشته مي‌شود چه اثر دارد؟ فرمود اين نه مبدأ‌شناس است نه معاد‌شناس است نه رابطه بين انسان و جهان را مي‌شناسد رها كنيد اين روشنفكر‌ها را «يدفعه هولاء المتشبهة بالفلاسفه» «ان اكثر ما يقر به الجمهور و يفزع اليه و يقول به فهو حق» فرمود من يك رساله‌اي نوشتم در اين زمنيه كه چگونه بين نماز آيات و نزول باران رابطه است اين چنين نيست كه خداي سبحان فرمود ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقاً﴾[34] فرمود اگر اينها مستقيم باشند ما به اندازه كافي و لازم باران مي‌فرستيم به موقع هم مي‌فرستيم ديگر ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلاً﴾[35] فرمود ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقاً﴾ اينها اگر مستقيم باشند ما به اندازه كافي باران مي‌فرستيم كل نظام را يك نفر دارد اداره مي‌كند اين يك نفر مي‌داند كه چگونه اداره كند چقدر اداره كند چه نحوه اداره كند خود مرحوم بوعلي مي‌گويد من شاگرد مسجد جامع‌ام و شاگرد نماز، چون مستحضريد اين بدون استاد، حكيم «علي الاطلاق» شد بخشي از منطق را مي‌گويد من پيش «ابوعبدالله ناتِوي» خواندم اما وقتي آن قسمت‌هاي مشكل منطق پيش آمد ديدم استاد ندارم فلسفه هم همين‌طور طبّ هم همين‌طور مثل يك كسي كه تمام تلاش و كوشش او اين باشد كه شرح لمعه را پيش استاد بخواند بعد جواهر بنويسد اين معلوم مي‌شود نبوغ عالمَي دارد كسي كه حدّ اكثر شرح لمعه را خوانده اين بتواند مراحل بعدي را پشت سر بگذارد مكاسب بنويسد جواهر بنويسد يك دوره فقه بنويسد معلوم مي‌شود از خودش است اين مي‌گويد من هر وقت مشكلي داشتم مطلبي براي من قابل حل نبود وضو مي‌گرفتم به جامع شهر مي‌رفتم؛ يعني مسجد جامع، به جامع شهر مي‌رفتم و نماز مي‌گذاشتم و با نماز آن مشكل من حل مي‌شد اينها را ما بايد روي اعتقاد عمل كنيم نه روي امتحان فرمود آنها را رها كن «يدفعه هولاء المتشبهة بالفلاسفه» اينكه مي‌بينيد امام(رضوان الله عليه) درباره يك چنين حكيم بزرگي در كتاب شريف مصباحشان دارد كه «ابن سينا مع اخطائه الكثيرة لم يكن له كفوا احد» در طي اين هزار سال گرچه او اشتباهات زياد دارد اما احدي مثل او نيامده بالاخره خيلي‌ها استاد داشتند به جايي رسيدند حوزه علميه بود به جايي رسيدند اما نه حوزه علميه باشد نه استاد باشد آدم دوره طب بنويسد كه ساليان متمادي اروپا آن را تقليد كند، فلسفه بنويسد منطق بنويسد كه هنوز هم كه هنوز است به عظمت و جلال و شكوه مانده است اينها از نماز گرفتند؛ لذا «بالصراحه» در الهيات شفا مي‌گويد كه ما قبلاً يك رساله‌اي نوشتيم در اين زمينه كه بين نماز استسقا و نزول باران رابطه هست بسياري از حرف‌ها كه در دست مردم است حق است مبادا خداي ناكرده به عنوان اينكه حالا من دوتا كلمه درس خواندم اين چيزها را منكر بشويد بگوييد چه فايده دارد چه رابطه‌اي است بين اينكه آدم فلان دعا را بخواند مثلاً زلزله برطرف بشود بالاخره زمين خود بخود مي‌لرزد يا كسي مي‌لرزاند؟ هيچ عاملي نيست يا زمين آفرين او را اين‌چنين كرده؟ براي زلزله هم يك علاجي هست براي گراني يك علاجي هست براي بي‌آبي يك علاجي هست براي قحطي يك علاجي هست فرمود شما به راه باشيد ما شما را تأمين مي‌كنيم غرض آن است كه اين‌چنين نيست كه زمين و زمان و هوا و فضا خود به خود اين‌چنين بشود اين نظم «محير العقول» يك ناظم مي‌طلبد چگونه مي‌شود نظم رياضي دقيق كه الان هزارها پژوهشگر مي‌خواهند به اسرار پي ببرند تازه گوشه‌اي از اين اسرار را فهميدند ولي خود به خود پيدا شده، خود بخود پيدا شده؛ يعني «عميا» اينكه نيست يك مبدأ حكيمي دارد اداره مي‌كند آن مبدأ حكيم اين‌چنين فرمود در جريان قوم نوح اين‌طور است در جريان قوم عاد اين‌طور است به يهوديان اين‌طور مي‌فرمايد به مسيحيان اين‌طور فرمود به همه ما به نحو اصل كلي در سوره مائده فرمود ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ طلاق هم اصل كلي را ارائه كرده است كه ﴿وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً﴾ البته آن خيلي وسيع‌تر از اين حرفهاست آيهٴ سورهٴ طلاق مي‌گويد يك انسانِ با تقوا هرگز نمي‌ماند نه تنها در مسائل مالي نمي‌ماند در مسائل سياسي نمي‌ماند در مسائل اجتماعي نمي‌ماند ﴿وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾ بنابراين فرمود ﴿ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً﴾ در روز قبل هم گذشت كه اين مدرار، چون صيغه مبالغه است مذكر و مؤنث در آن يكسان است؛ لذا نفرمود «مدرارةً» ﴿وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ﴾ شما كه گفتيد ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً﴾[36] همين قوهٴ شما را خدا حفظ مي‌كند بلكه مضاعف مي‌كند ﴿وَ لاَ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ﴾ رو برنگردانيد مجرمانه فاصله نگيريد، چون اگر مجرمانه فاصله گرفتيد همه اين مشكلاتتان دو برابر مي‌شود اما جريان ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ هم مي‌تواند خبر باشد هم مي‌تواند جهت قضيه باشد كه اين مربوط به سؤالات گذشته است ما بگوييم ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ﴾[37] مثلاً معاد كه ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ همان كار «بالضروره» را دارد مي‌كند در اول سورهٴ بقره هم همين‌طور است ﴿ذٰلِكَ الْكِتَابُ﴾[38] مبتدا و خبر باشد؛ يعني آنكه هست «الكتاب» معروف كامل است الف و لام آن الف و لامِ كمال باشد ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾؛ يعني «بالضروره» و گاهي همين اين «بالضروره» مي‌تواند خبر باشد، چون مستحضريد در منطق همان‌طوري كه گاهي حرف سلب جزء محمول قرار مي‌گيرد و قضيه مي‌شود «معدولة المحمول» گاهي جهت جزء محمول قرار مي‌گيرد و مي‌شود قضيه «محرَّف» و اگر مثلاً ما گفتيم «زيد كاتب بالامكان» اگر اين امكان را جزء محمول ما قرار بدهيم بگوييم «زيد ممكن الكتابة» جهت قضيه «بالضرورة» است وقتي «كاتبٌ» را محمول قرار مي‌دهيم مي‌گوييم «زيد كاتب بالامكان» «الانسان موجود بالامكان»؛ ولي اگر امكان را جزء محمول قرار بدهيم بگوييم «الانسان ممكن الوجود» جهت قضيه عوض مي‌شود مي‌شود بالضروره «الانسان ممكن الوجود بالضروره» اينكه در منطق از جناب شيخ اشراق نقل شده است كه «و الشيخ الاشراقي ذو الفطانه قضية قصر في التباتة»[39] همين است تمام قضايا را به ضرورت برگرداند براي آن است كه هر قضيه اگر جهت جزء محمول قرار بگيرد ديگر صبغه ضرورت پيدا مي‌كند آيات قرآن هم همين‌طور است در جريان معاد اين‌طور نيست كه مثلاً معاد موجود است «بالامكان»؛ يعني ممكن است خدا معاد خلق بكند نه خير معاد هست ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ «بالضروره» قرآن حق است «بالضروره» مبدأ هم حق است «بالضروره» در غالب موارد كه سخن از «بالضروره» است حتي اگر ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ به صورت خبر ذكر شود مي‌تواند صبغه جهت داشته باشد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] نساء/سوره4، آیه165.
[2] انفال/سوره8، آیه42.
[3] الرعد/سوره13، آیه7.
[4] نحل/سوره16، آیه36.
[5] روم/سوره30، آیه1 ـ 3.
[6] علل الشرائع، ج1، ص12.
[7] علل الشرائع، ج1، ص57.
[8] الكافي(ط اسلامي)، ج2، ص84.
[9] الكافي(ط اسلامي)، ج2، ص84.
[10] انعام/سوره6، آیه14 ـ 15.
[11] فجر/سوره89، آیه6 ـ 8.
[12] شعراء/سوره26، آیه124 ـ 128.
[13] شعراء/سوره26، آیه129.
[14] شعراء/سوره26، آیه130.
[15] شعراء/سوره26، آیه131 ـ 135.
[16] مائده/سوره5، آیه65 ـ 66.
[17] مائده/سوره5، آیه66.
[18] طلاق/سوره65، آیه2 ـ 3.
[19] طه/سوره20، آیه124.
[20] وسائل الشيعة، ج17، ص40.
[21] اعراف/سوره7، آیه179.
[22] انعام/سوره6، آیه112.
[23] بقره/سوره2، آیه65.
[24] بقره/سوره2، آیه61.
[25] جمعه/سوره62، آیه5.
[26] اعراف/سوره7، آیه176.
[27] صحيفه سجاديه، دعاي سوم.
[28] هود/سوره11، آیه56.
[29] سجده/سوره32، آیه27.
[30] مائده/سوره5، آیه66.
[31] اعراف/سوره7، آیه96.
[32] الرعد/سوره13، آیه13.
[33] الشفاء(الالهيات)، ص439.
[34] جن/سوره72، آیه16.
[35] نساء/سوره4، آیه122.
[36] فصلت/سوره41، آیه15.
[37] آل عمران/سوره3، آیه9.
[38] بقره/سوره2، آیه2.
[39] شرح المنظومه، ج1، ص256.