83/02/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 50 تا 52
﴿وَ إِلىٰ عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إلاّ مُفْتَرُونَ﴾ ﴿يَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى الَّذِي فَطَرَني أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿وَ يَاقَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَ لاَ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ﴾
در جريان بتپرستي آن بحث مبسوطي كه بعد از قصه نوح(سلام الله عليه) ارائه شد چندتا سؤال مانده است؛ يكي جريان شفاعت بود و يكي هم مسئله اينكه آيا اسامي بعضي از بتها غير از آن نُه بت آنها هم در قرآن آمده يا نه؟ و سؤالات ديگر تا به جريان قوم عاد برسيم.
اصل مسئلهٴ بازگو نكردن قصه انبيايي كه در خاور دور يا باختر دورند آن وقت اگر طرح ميفرمود يك سؤال بيجوابي را به همراه داشت آنها نقد ميكردند تكذيب ميكردند كه آن طرف آب خبري نيست و راهي هم براي پاسخ اين سؤال نبود اما براي اينكه نسلهاي بعدي؛ يعني نسل كنوني آگاه شوند از چند جهت ما را با خبر كرد يكي آن دعوت عام كه فرمود هيچ ملتي بيپيغمبر و بيرهبر نبود ﴿مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾[1] ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[2] ادله فراواني در قرآن هست كه هيچ ملتي بيرهبر الهي نيست پس ما يقين داريم خاور دور و باختر دور آن طرف اقيانوس اطلس اين طرف اقيانوس كبير كه آن روزها كشف نشده بود يقيناً رهبران الهي داشتند آيات ديگر همگان را وادار ميكند به اينكه ﴿فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ﴾[3] آن سير در زمين و «سيح» در زمين آن روزها محدود بود امروز وسيع است اين ﴿فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ﴾ ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ﴾[4] شامل همه مردم تا روز قيامت ميشود بعد ميفرمايد كه بررسي كنيد برويد ﴿فَانْظُروا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾[5] ﴿عَاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ﴾[6] و مانند آن ﴿عَاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ﴾ چه بود ﴿عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾ چه بود اين است. بنابراين هم قرآن كريم براي نسلهاي آينده حرفي براي گفتن دارد هم براي آن نسل معاصر يك پيام اجمالي را ارائه كرده است از اينكه فرمود هيچ ملتي بيپيامبر نيست آنها به اين اصل نبوت عام آشنا شدند از اينكه فرمود ﴿فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ﴾ اطلاق اين آيات و عموم اين آيات شامل جميع مناطق زمين ميشود منتها آن روز خيليها دسترسي نداشتند ببينند كه آن طرف اقيانوس اطلس كسي هست يا نه اين طرف اقيانوس آرام كسي هست يا نه آنها خبر نداشتند امروز كه باخبرند بروند بررسي كنند بنابراين قرآن هم خواستههاي آنها را تأمين كرد هم حرف خودش را ارائه فرمود هم نسلهاي آينده كه ما باشيم، ما را متذكر كرد.
اما در جريان حُسن خلقت كه همه موجودات حتي آن حيواناتي كه در حد انسان نيستند از روح حيواني برخوردارند آنها هم زيبا هستند از حُسن برخوردارند پاسخش اين است كه آيات قرآني در اين زمينه دو طايفه است يك طايفه اين است كه خداي سبحان هر چه را آفريد زيبا آفريد نقصي در كار خدا نيست قبحي زشتياي در كار خدا نيست براي اينكه هر چيزي را خداي سبحان برابر با كمال لايقش آفريد هم فرمود ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[7] هر چه مصداق شيء است مخلوق خداست اولاً، هم فرمود ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[8] هر چه را آفريد زيبا آفريد ثانياً اما آن موجودي كه زيبايي خلافت را داشته باشد شود «خليفة الله» آن فقط انسان است انسانِ عادي انسانِ بيراههرو و كجراههرو اين ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[9] [است] درباره او كه ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[10] نيست ميماند انساني كه شود «خليفة الله» آن ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[11] راجع به همين انساني است كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[12] وگرنه آني كه ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ آني كه ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ﴾[13] است آني كه ﴿وَ تَرَاهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾[14] است آني كه اهل نظر است نه اهل بصر او كه كرامتي ندارد اين انساني كه ميتواند «خليفة الله» باشد اين «احسن المخلوقين» است كه فرمود ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[15] نه آني كه ﴿ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ﴾[16] آنكه در أحسن تقويم است از كرامت برخودار است از خلافت برخوردار است مثل انبيا اوليا و پيروان آنها، اينها «احسن المخلوقين» هستند كه آن روح الهي را مغتنم شمردند و ذات اقدس «إله» هم درباره آفرينش اينها فرمود ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ وگرنه آنها كه ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾[17] است آنها چه «احسن المخلوقين»اند و ذات اقدس «إله» درباره آنها كه خود را ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ معرفي نكرد جريان «هُبل» در قرآن كريم نيامده؛ ولي نام «بعل» در قرآن آمده اينكه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند بتهاي هشتگانه در قرآن كريم است[18] پنج بت مربوط به جريان قوم نوح بود كه يكجا ذكر شده است در سورهٴ مباركهٴ نوح، سه بت مربوط به بتهاي رسمي مشركين حجاز بود كه در سورهٴ نجم آيهٴ نوزده به بعد فرمود ﴿أَ فَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى ٭ وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى﴾ جريان بعل كه در قرآن كريم آمده، چون به طور رسمي مربوط به بتهاي عصر الياس(سلام الله عليه) بود آنجا از اين بت كاملاً نام برده فرمود به اينكه الياس كه از مرسلين است به قوم خود فرمود ـ آيهٴ 124 سورهٴ صافات ـ ﴿إِنَّ إِلْيَاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ٭ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَ لاَ تَتَّقُونَ ٭ أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ﴾[19] درباره قوم الياس، چون رسميترين بت آنها همين «بعل» بود اينجا ذكر فرمود؛ ولي نام «هبل» البته در قرآن كريم نيامده است.
اما درباره جريان شفاعت سؤالات و اشكالاتي كه مربوط به شفاعت است اين را بايد عنايت كرد كه شفاعت متمّم قابليت قابل است نه متمّم فاعليت فاعل اگر ذات اقدس «إله» ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[20] است كه هست ﴿عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[21] است كه هست او نيازي به شفاعت ندارد اگر كسي مذنب است بخواهد مشمول عفو الهي باشد بايد به نِصاب قبول برسد نصاب قبول گاهي داخلي است گاهي خارجي، داخلياش با توبه است كه «وَ لَا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ»[22] هيچ شفيعي سودمندتر از توبه خود مذنب نيست شفاعت خارجي به وسيله انبيا اوليا و مانند آن مطرح است بنابراين شفاعت براي ترميم و تتميم نصاب قبول قابل است اين منافات ندارد كه فاعل ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ باشد فاعل ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ باشد خداي سبحان «دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ»[23] است اما گيرنده وقتي قاصر و ضعيف باشد دسترسي به آن فيض ندارد اين شفيع به منزله بال مذنب است كه او را به پرواز در ميآورد تا برسد. اما اينكه شفاعت در غير ائمه(عليهم السلام) هست بله، در آنها هم هست حتي در مسجد هست درباره مساجد هم گفتند شفاعت دارند شكايت دارند مانند آن، اما سرِّ طرح شفاعت درباره معصومين(عليهم السلام) اين است كه غالب اشكالات المنار و وهّابيه نسبت به همين قبور اهلبيت(عليهم السلام) و مشاهد مشرفه و اينهاست بحثهاي ديگر، چون محل ابتلايشان نبود مورد تعرض آنها نبود بازگو ميشود، چون درباره قبور شهدا و صديقين و صالحين و انبيا و اوليا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نقدي دارند؛ لذا پاسخ آنها ارائه شده است.
مطلب ديگر آن است كه آنها قبول دارند كه بالاخره حجرالاسود را بايد استلام كرد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله وسلّم) استلام ميكرد دورِ كعبه بايد گشت بايد طواف كرد و مستجار را بايد مسح كرد و تبرّك جست و مانند آن بحثهاي عقلي كه تخصيصپذير نيست اگر اين كار شرك است شرك كه تخصيصپذير نيست نميشود گفت آن «خَرَج بالنص»، «خرج بالنص» در بحثهاي نقلي است در بحثهاي تعبدي است؛ مثلاً ميشود گفت چرا انسان با بدن خونين با جامه خونين نماز بخواند نمازش درست است با اينكه اين آلوده است ميگويند بعضي از دماء «معفوّ» است خون قروح و جروح «معفوّ» است خون كمتر از درهم «معفوّ» است ميگويند «خرج بالنص» اصل مانعيت خون «بالنقل» است تخصيص و تقييدش هم «بالنقل»، اما وقتي برهان عقلي شد كه عبادت غير خدا شرك است و شرك ذاتاً قبيح است نميشود گفت كه حجرالاسود يا احجار كعبه «خرج بالنقل» معلوم ميشود كه اينها عبادت نيست استلام حجر عبادت نيست دور كعبه گشتن عبادت نيست عبادت خداي سبحان شريكبردار نيست به دستور خداي سبحان انسان هفت شوط دور كعبه ميگردد اين حجر را استلام ميكند با اينكه معتقد است طبق همين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه كه احجار كعبه «لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ»[24] حضرت فرمود كه خداي سبحان بندگان خودش را به سلسه احجاري آزمود كه «لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ» همه ما معتقديم كه ضارّ و نافع خداي سبحان است و لاغير اما خداي سبحان به ما دستور داد براي اينكه از بركات برخوردار باشيد دور اين احجار بگرديد و آن حجرِ اسود را استلام كنيد و وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) هم همين كار را كردند و اگر اين شرك باشد كه شرك تخصيصپذير نيست تا شما بگوييد «خرج بالنص»، طواف هم همينطور است طواف كه عبادت كعبه نيست مثل اينكه به ما فرمودند به اين طرف نماز بخوانيد در نمازهاي واجب فرمود ﴿فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ﴾[25] در نمازهاي مستحبي در حال حركت حالا وقتي اذان گفتند شما از منزلتان ميخواهيد برويد مسجد در راه اين نافله را ميتوانيد بخوانيد به هر سمتي كه شد اين چهارتا دو ركعت هشت ركعت نافله ظهر را همين كه اذان ميگويند شما از محل كارتان از دفترتان از منزلتان تا مسجد برويد در راه ميتوانيد بخوانيد به هر سمتي كه شد اين ﴿وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ﴾[26] است ﴿فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾[27] است اين نه براي اينكه نافله مشروط به قبله نيست اين نه براي اينكه در حال حركت قبله لازم نيست، بلكه قبله در حال حركت وسيعتر از حال ايستادن است قبله ميخواهد الا و لابد صلات حتماً قبله ميخواهد، منتها قبله نافله در حال حركت وسيع است طبق ﴿فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾ است نه طبق ﴿فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ﴾ يك وقت است ميگويند فلان كار قبله نميخواهد مثل مطالعه كردن، قرآن خواندن اينها مستحب است؛ ولي قبله نميخواهد، اما نافله مثل قرآن خواندن نيست قبله نخواهد حتما قبله ميخواهد منتها قبله نافله در حال حركت طبق آيه ﴿فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾ وسيعتر از قبله فريضه است كه ﴿فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ﴾ اينطور است نه اينكه قبله نخواهد. بنابراين در جريان احجار اينطور نيست كه حالا استلام حجر خارج شده باشد «بالنص» انسان قانع شود اگر بحث، بحثِ عقلي است جا براي تخصيص نيست معلوم ميشود كه اشكال ندارد عبادت حجرالاسود نيست عبادت احجار كعبه نيست.
اما درباره اينكه اعتقاد به مبدأ سازنده است يا نه براي اينكه شكر منعم واجب است و چون شكر منعم واجب است معرفت مُنعم لازم است و امثال ذلك و البته شكر منعم واجب است اعتقاد به مبدأ اين آثار را هم دارد منتها مشكل وثنيين حجاز و امثال حجاز اين بود كه اينها منعمهاي جزئي را همين ارباب متفرقه ميدانستند ميگفتند كار دست اينهاست؛ لذا اينها را عبادت ميكردند براي اينكه روزيشان قطع نشود بارانشان قطع نشود آنها كه در كنار كرانههاي دريا به سر ميبردند «رب البحر» را ميپرستيدند آنهايي كه در بيابانها زندگي ميكردند «رب الوادي» را عبادت ميكردند و مانند آن و در همين حد هم «منعم» خودشان را شاكر بودند تا بارانشان بيايد كشاورزيشان دامداريشان روزيشان تأمين شود اما دهها مسائل اخلاقي است كه كاري به شكر «منعم» ندارد اين مسائل اخلاقي را آن رذايل اخلاقي را آن سيئات عملي را فقط اعتقاد به معاد ترميم ميكند در عين حال كه شكر «منعم» هم ميكند به نامحرم هم نگاه ميكند اما وقتي بداند كه ﴿فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[28] اين نگاه به نامحرم نشانه مرض است و اگر انسان خودش را اينجا معالجه نكند آن روز او را معالجه ميكنند اينطور نيست كه همينطور او را رها كنند دست برميدارد غيبت هم همينطور است نگاه به نامحرم اينطور است گوش دادن به تهمت هم همينطور است دروغ گفتن همينطور است مال مردم خوري هم همينطور است مهمترين چيزي كه مشكل جامعه را حل ميكند اعتقاد به معاد است؛ يعني انسان بداند در برابر اين كار مسئول است هر گناهي به تعبير اين بزرگواران اخلاقي سمّ است اما اگر معتقد به معاد نباشد فقط مبدأگرا باشد آنهم مبدئش هم ﴿أَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ﴾[29] باشند شكرش هم در برابر همان عبادتهايي است كه خودش تراشيده چه زماني بايد عبادت كند چقدر بايد عبادت كند سالي يك بار بايد عبادت كند يا هفتهاي يك بار بايد عبادت كند همانطوري كه اينها يا كليسا ميروند يا مثلاً در برابر بتها در بتكدهها حضور دارند، چون وحي و نبوتي كه نيست كه بگويد ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾[30] اين پنجتا نماز را در شبانه روز بايد بخواني اين برابر «أهوا» و هوسهاي خود قانون تدوين ميكند بنابراين مهمترين مشكلي كه در جامعه هست همان فراموشي معاد است؛ لذا در سورهٴ مباركهٴ «ص» همانطوري كه ملاحظه فرموديد دليلي كه اقامه ميكند فرمود اينها، چون قيامت را فراموش كردند آيه 26 سورهٴ مباركهٴ ص اين بود كه ﴿إنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ شما نود درصد مشكلات را در همان فراموشي معاد ميبينيد بله خداي سبحان را آدم شاكر است مگر چقدر بايد شكر كند؟ همان عبادتي را كه بايد كند ميكند. اگر معادي هست؛ يعني مقصد هست اگر مقصد هست پس راه هست اگر راه هست پس راهنما هست اگر راهنما هست پس پيغمبر و نبوت و امامت در آن هست قرآن كريم در بخشي از آيات از ضرورت هدف ضرورت دين را ثابت ميكند ميگويد ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى﴾[31] اينچنين كه نيست پس يك مقصدي هست اگر مقصد هست بيراهه است يا با راه؟ اگر اين قافله مقصدي دارد يقيناً راهي هست مگر ميشود بين مسافر و مقصد راه نباشد، مقصد ضروري باشد؟ اينكه نيست از ضرورت مقصد ضرورت صراط به دست ميآيد؛ يعني دين، از ضرورت صراط ضرورت هادي به دست ميآيد؛ يعني نبي و صحيفه آسماني، بخشي از براهين نبوت كه قرآن كريم اقامه ميكند حد وسطش ضرورت معاد است انسان موجود هدفمند است مقصد دارد مقصودي دارد ﴿هَبَاءً مَنْثُوراً﴾[32] نيست ﴿أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾[33] نيست ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى﴾[34] نيست انسان مثل درخت زندگي نميكند كه بعد از مرگ بخشكد و ديگر هيچ، اين مرغ باغ ملكوت بعد از مرگ به جايي ميرسد پس هدف حق است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[35] اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ در فرهنگ قرآن همان بالضرورهاي است كه در كتابهاي عقلي هست وقتي گفته ميشود ﴿إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[36] ؛ يعني «لالضروره» وقتي به يك حكيم و متكلم بدهي ميگويند «المعاد حق بالضروره» از قرآن سؤال كني ميگويد ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ اين ﴿الم ٭ ذٰلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[37] اين «لاريب فيه»ها همان [كار] «بالضرورهٴ» منطق را ميكنند؛ يعني شكبردار نيست، چه شكبردار نيست؟ يك امر قطعي يقيني ضروري شكبردار نيست حالا اين اصطلاحها فرق ميكند اگر به لسان منطق و حكمت و كلام باشد ميگويند «النبوة حق بالضروره» «الوحي حق بالضروره» «المعاد حق بالضروره» به اصطلاح قرآني بخواهيد سخن بگوييد ميگوييد ﴿ذٰلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ ﴿إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ اين ضروري است، چون هدف ضروري است و انسان مسافر آن مقصد است پس يك راهي هست راه را كه خودش بلد نيست پس يك راهنمايي هست ممكن است مدعيان اين راهنمايي فراوان باشند پس يك علامتي هست به نام معجزه و راهي هست كه «سحر با معجزه پهلو نزند دل خوشدار»[38] که آن براهين عقلي است. بنابراين شكر «منعم» گوشهاي از مشكلات را حل ميكند وگرنه بخش مهم به عهده مسئله معاد است.
سؤال: ...
جواب: اگر دين باشد منافات دارد اما وقتي وحي و نبوت نباشد برابر همان خضوع همان مقدار حاصل شود نه، چون چيزي تغيير نكرده، تحريم و تحليل به دست خودشان است آنگاه ذات اقدس «إله» به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود به اينها بفرمايد كه اين ﴿سَائِبَةٍ﴾[39] را اين ﴿بَحِيرَةٍ﴾[40] را اينها را چه كسي تحريم كرده؟ ﴿آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ﴾[41] اين تحريمها و تحليلها چيست؟ بالاخره شما براي خودتان چرا قانون وضع ميكنيد؟ اينها به دلخواه خود قانون وضع ميكنند شعار رسمي جاهليت آن بود «انصر اخاك ظالما او مظلوما»[42] اصالت قبيله اصالت نژاد اصالت طايفه براي اينها مطرح بود ميگفتند برادرت را كمك كن چه ظالم چه مظلوم اين شعار رسمي جاهليت بود وقتي اسلام آمد كاملاً اين شعار را برگرداند فرمود «انصر المظلوم اخاك ام غير اخيك» به كمك مظلوم بشتاب چه برادرت چه غير برادر آنها ميگفتند برادرت را درياب چه ظالم باشد چه مظلوم خيلي فرق ميكند آن تفكر جاهلي است اين تفكر و تمدن اسلامي است. بعد پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) همان حرف را آمده براي اينكه آنها خيلي نرنجند فرمود برفرض هم آن شعار را دهيد آن شعار را با تبيين و تفسيري كه من ميگويم بگوييد ميگويم «انصر اخاك» برادرت را كمك كن چه ظالم باشد چه مظلوم منتها كمكش به اين است اگر مظلوم بود او را درياب اگر ظالم بود دستش را بگير كمك به ظالم اين است كه دستش را بگيري كمك به مظلوم آن است كه او را دستگيري كني دو جور اسلام اين شعار را عوض كرده است. بنابراين ممكن است كسي معتقد به مبدأ؛ يعني اصل خالق باشد و نظام او نظام جاهلي باشد، چون قيامتي در كار نيست حساب و كتابي در كار نيست ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾[43] اين مشكلات پيش ميآيد.
سؤال: ...
جواب: توحيد ميشود؛ يعني اگر موحّد باشند اگر مسلم شوند اگر از تفكر جاهلي برگردند بله اين ديگر برگشتِ تغيير موضوع است.
مطلب هشتم اين است كه در جريان پسر نوح ذات اقدس «إله» فرمود ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾[44] ؛ يعني اهل ولايت و نبوت و عصمت و اينها نيست در جريان هود(سلام الله عليه) نسبت به عاد، صالح(سلام الله عليه) نسبت به قوم ثمود اينها تعبير به برادر ميكند ﴿وَ إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾[45] ﴿وَ إِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾[46] اين اخوت نژادي است نه اخوت ولوي يا نبوي يا امثال ذلك آنجا كه به پسر نوح ميفرمايد ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾؛ يعني اهل ولايت و نبوت و امامت و دين نيست اينجا كه يك پيغمبري را برادر كافر ميداند يك كافراني را برادر پيغمبر ميداند آن برادر نژادي است.
مطلب نهم حالا از اينجا شروع ميشود كه بايد امروز بحث كنيم و آن اين است كه وقتي جريان عاد مشخص ميشود كه موقعيت اقتصادي تجاري و دامداري آنها از يك سو و سياسي آنها از سوي ديگر و اعتقادي آنها از سوي سوم مشخص شود اينها از نظر مسائل اقتصادي كه دامداريشان قوي بود كشاورزيشان قوي بود و خانهسازي اينها امثال ذلك هم فراوان داشتند اينها «مُشار بالبنان» بودند در سورهٴ مباركهٴ فجر آيهٴ شش به بعد به اين صورت آمده است ﴿أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ ٭ إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾[47] اينها از نظر ساختماني بناهايي داشتند كه نظيرش روي زمين نبود اينها امكانات مالي فراواني داشتند كه بعدها جريان اهرام مصر و اينها هم كه پيدا ميشود هنوز وضعش روشن نشد كه اينها را چگونه ساختند در سرزميني كه كوهستاني نيست شما اگر بعلبك رفته باشيد آن منارههايي كه از دو تكه سنگ ساخته شده كه هركدام از اين سنگها به اندازه ستون اين مسجد اعظم است شش متر پنج متر ارتفاع هر سنگ است اين دو سنگ مثل دو صفحه كاغذ به هم چسبيده است همانجوري كه دو صفحه كاغذ را به زحمت شما بايد تشخيص دهيد كه دو صفحه است به هم چسبيده است روي هم است اين دو ستون پنج متري اينگونه روي هم چسبيده است با چه وضعي آوردند چه كسي نصب كرد با چه معماري و مهندسي كار گذاشتند امروزه ديگر ﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ است از اين كارها زياد بود اينچنين نيست كه حالا تاريخِ دنيا همين باشد كه در ناسخ التواريخ آمده در جريان قوم موسيٰ(سلام الله عليه) كه قارون به ثروت معروف بود قبلاً هم خوانديم كه ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ﴾[48] خداي سبحان براي هشدار قارون فرمود او بايد بداند كه ما كساني كه قبل از او سرمايهدارتر از او بودند آنها را هلاك كرديم به پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد كه اين صناديدِ سرمايهدار مكه كه هيچاند براي اينكه ﴿وَ مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾[49] اينها «معشار» گذشته را ندارند يك دهم ثروت گذشته را ندارند اينها به چه مينازند؟ پس اينها مسبوق به قاروناند قارون مسبوق به سرمايهدارتر از خودش است وضع عاد اينطور بود كه در سورهٴ فجر دارد كه ﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ ستونهايي كه آنها داشتند خانههايي كه داشتند اينها بينظير بود اين از نظر مسائل اقتصاديشان ماليشان و مانند آن، از نظر مسائل سياسي و اجتماعي مشكل آنها همان استكبار بود كه در آيه پانزده سوره فصلت به اين صورت آمده است ﴿فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ اين ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ يك تعبير تأكيدي است مثل ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[50] قتل انبيا كه يقيناً ﴿بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ است وقتي ﴿بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ گفته ميشود براي تأكيد است. ﴿اسْتِكْبَاراً فِي الْأَرْضِ﴾[51] هم يقيناً ﴿بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ است اينجا هم كه ﴿بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ گفته ميشود براي تأكيد است. پس از نظر مسائل سياسي و اجتماعي مستكبر بودند و از نظر مسائل اقتصادي هم ﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ بودند و از نظر مسائل اعتقادي هم كافر بودند و بتپرست، با چنين گروهي وجود مبارك هود حالا بايد مبارزه كند از نظر مسائل اعتقادي كه اينطور است. يك بيان لطيفي زمخشري در كشّاف از وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) نقل ميكند كه اين بيلطافت نيست، چون وجود مبارك هود(سلام الله عليه) به همين قوم فرمود تمام اين مثلث مشئوم شما با توحيد حل ميشود هم اين ﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾تان كه در آستانه هدم و ريزش و تخريب و از بين رفتن است اين ميماند هم آن «عقم» شما كه الان مدتي همسرانتان عقيم شدهاند برطرف ميشود هم اين كشاورزي و دامداريتان ميماند هم ﴿وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ﴾ اضافه ميشود و هم بهشتتان تأمين است بياييد و موحّد شويد اين بركات را دارد ﴿وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ﴾ اين وعده هود(سلام الله عليه)، چه اينكه وجود مبارك نوح هم به قومش فرمود اگر استغفار كنيد ﴿وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ﴾[52] آن داستان لطيفي كه جناب زمخشري در كشّاف نقل ميكند اين است در ذيل همين آيه ﴿ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَاراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ﴾ با اينكه اينها از نظر نيرو ﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ بناهاي اينچنيني داشتند فرمود اين اضافه ميشود شما نهراسيد بياييد و استغفار كنيد زمخشري نقل ميكند كه يك ديداري وجود مبارك امام مجتبي با معاويه(عليه من الرحمن ما يستحق) داشت «و عن الحسن بن علي(رضي الله عنهما) (صلوات الله و سلامه عليهما) أَنَّهُ وَفَدَ عَلَى مُعَاوِيَةَ» در يك ديداري كه با معاويه داشت «فَلَمَّا خَرَجَ» از پيش معاويه درآمد «تَبِعَهُ بَعْضُ حُجَّابِهِ» بعضي از دربانهاي معاويه بالاخره ميدانستند اين خاندان خاندانِ عصمت و طهارت است رفت كه چيزي از او بخواهد «تَبِعَهُ بَعْضُ حُجَّابِهِ وَ قَالَ إِنِّي رَجُلٌ ذُو مَالٍ» من كسي هستم كه وضع ماليام بد نيست اما «وَ لَا يُولَدُ لِي» فرزند ندارم «فَعَلِّمْنِي شَيْئاً» چيزي به من ياد بده دعايي به من ياد بده ذكري به من ياد بده كه « لَعَلَّ اللَّهَ يَرْزُقُنِي وَلَداً» خدا به من فرزند دهد فقال(عليه السلام) وجود مبارك امام مجتبي فرمود: «عَلَيْكَ بِالاسْتِغْفَارِ» همين، حالا بالاخره اين خاندان فرقي نميكند امروز به وجود مبارك ولي عصر هم انسان متوسل شود همين است فرمود «عَلَيْكَ بِالاسْتِغْفَارِ» استغفار كن حالا لازم نيست انسان استغفار از گناه باشد خود استغفار «قرب الي الله» است «فَكَانَ» اين شخص «يُكْثِرُ الِاسْتِغْفَارَ» مرتب استغفار ميكرد «حَتَّى رُبَّمَا اسْتَغْفَرَ فِي الْيَوْمِ سَبْعَمِائَةِ مَرَّةٍ» گاهي اتفاق ميافتاد كه بعضي از روزها هفتصد بار استغفار ميكرد «استغفر الله استغفر الله» «فَوُلِدَ لَهُ عَشَرَةُ بَنِينَ» ده فرزند خدا به او داد «فَبَلَغَ ذَلِكَ مُعَاوِيَةَ» به معاوية اين خبر رسيد كه از معجره حسن بن علي اين اتفاق افتاده است معاويه از اين دربان سؤال كرد گفت نپرسيدي از چه راه اين استغفار باعث ميلاد فرزند است؟ «هَلَّا سَأَلْتَهُ مِمَّ قَالَ ذَلِكَ؟» از حسن بن علي نپرسيدي چه تأثيري براي استغفار است نسبت به ميلاد فرزند؟ «هَلَّا سَأَلْتَهُ مِمَّ قَالَ ذَلِكَ؟» اين دربان در ذهنش بود كه اگر بار ديگر حضرت را زيارت كرد از او بپرسد «فَوَفَدَهُ وَفْدَةً أُخْرَى» بار ديگر يك چنين ملاقاتي بين حسن بن علي(سلام الله عليهما) و معاويه(عليه من الرحمن ما يستحق) پيش آمد «فَسَأَلَهُ الرَّجُلُ» همان دربان از حضرت سؤال كرد كه بالاخره اينكه شما فرموديد ما نتيجه گرفتيم؛ ولي از كجا شما اين سخن را فرموديد؟ «فقال(عليه السلام) أَ لَمْ تَسْمَعْ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ اسْمُهُ فِي قِصَّةِ هُودٍ»[53] ﴿وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ﴾ و في قول نوح(عليه السلام) ﴿وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ﴾ اين دو پيامبر گفتند استغفار كنيد ﴿اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ﴾[54] ﴿وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ﴾ ﴿وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ﴾ اين است كه اينها عِدل قرآناند الان ما مرتب اين قرآن را بحث ميكنيم ميخوانيم اِما اين حرفها نه به يادمان ميآيد نه آن شهامت را داريم اما كسي كه واقعا عِدل قرآن است اينطور است اين را ميگويند عِدل قرآن، اين مثل اينكه خود قرآن دارد حرف ميزند اين را دشمن نقل كرد اينكه ما اصرار داريم از اين زمخشري نقل شود براي اينكه حالا اگر امين الاسلام يا ساير دوستان بودند آنها هم دارند آنها بله ممكن بود كسي بگويد خوب آنها شيعهاند مثلاً اما وقتي دشمن اين حرف را نقل ميكند، غرض آن است كه اين معناي عِدل قرآن بودن است باور دارد اين استغفار را هم نوح دستور دارد هم هود دستور داد فرمود استغفار كنيد ﴿وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ﴾ استغفار كنيد ﴿وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ﴾ در جريان قوم نوح وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) طبق آيه ده سورهٴ نوح فرمود ﴿فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّاراً ٭ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَاراً ٭ وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ﴾[55] براساس امتحان فايده ندارد براساس اعتقاد بايد باشد اينكه وعده داد حالا كسي ميخواهد امتحان كند بله خودش را امتحان كند از اين ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلاً﴾[56] كسي بخواهد امتحان كند بعيد است نتيجه بگيرد اما كسي باور داشته باشد نه درست گفته همانطوري كه آب رفع عطش ميكند استغفار اين آثار را هم دارد.
سؤال: ...
جواب: نه، آن را مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) در اربعين اين حديث را نقل كردند فرمودند اين مربوط به دفع است نه رفع اينها روزي هفتاد بار استغفار ميكنند كه مبادا زنگ بگيرد اين دفع غبار است نه رفع غبار براي ما استغفار غبارروبي است براي آنها دائماً نسيم است كه مبادا غبار بنشيند غرض آن است كه هم در بيان نوح(سلام الله عليه) آمده است هم در بيان هود(سلام الله عليه) كه فرمود ﴿اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَاراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ﴾ يك قوت مال يك قوت فرزند آنجا دارد ﴿وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ﴾ اينجا فرمود ﴿وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ﴾ يك بخش مالي يك بخش مربوطِ به فرزند.
مطلب ديگر آن است كه اينها همينطور كه آمدند؛ يعني وجود مبارك حضرت هود ديگر برهان اقامه نكرده كه خدايي هست خدا را عبادت كنيد فرمود چرا غير خدا را عبادت ميكنيد؟ از اين ميشود که برهان براي كسي است كه نداند وقتي كه ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[57] ديگر اقامه برهان براي چه؟ اين جدال احسن است؛ يعني سخن معقولِ مقبول، شما كه قبول داريد بالاخره خدايي هست خالق آسمان و زمين هم هست چرا او را عبادت نميكنيد؟ بنابراين ملاحظه فرموديد كه جريان هود(سلام الله عليه) اينطور نبود كه اول برهان اقامه كند همين اولين بار فرمود ﴿يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾؛ يعني معبود و اگر شما به غير خدا پناه ميبريد و او را عبادت ميكنيد اين ميشود افترا ﴿إِنْ أَنتُمْ إلاّ مُفْتَرُونَ * يَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى الَّذِي فَطَرَني أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ ﴾ كه بحثش گذشت ﴿وَ يَاقَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ﴾ فرق استغفار و توبه هم قبلاً بيان شده استغفار طلب عفو از گذشته است توبه ضمن اينكه طلب عفو از گذشته است تصميم به تركْ نسبت به آينده را هم به همراه دارد ندامت هست عزم به اينكه بعداً چنين كاري را نكنم هم به همراه دارد.
مطلب ديگر اين است كه يك وقت است انسان نعمت ندارد اين فاقد طهورين است يك وقت است نعمت دارد؛ ولي قدرت بهره برداري ندارد اين نظير كسي است كه «احد الطهورين» را فاقد است اما اگر كسي هم نعمت دارد هم قدرت بهرهبرداري دارد اين است كه هود(سلام الله عليه) فرمود هم نعمت است هم قدرت بهره برداري، هم ﴿يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً﴾ هم بهره ميبريد ﴿وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَ لاَ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ﴾ مدرار هم چون صيغه مبالغه هست «يستوي فيه المذكر و المؤنث» ديگر «مدرارة» نفرمود كه مونث بياورد مذكر و مؤنث در اينجا يكسان است پس هم لذت هست؛ يعني اصل شيئي كه مورد التذاذ هست وجود دارد و هم؛ يعني آنچه كه مورد التذاذ است و هم اينكه التذاذ آنها فعلي است.
اما اينكه فرمود ﴿أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ «أ فلا كذا و كذا» اينها تنبيه و تذكره است نه اينكه برهان اقامه كند برهان عقلي و بفرمايد بررسي كنيد ببينيد خدايي هست، چون اگر اين بود از اول برهان عقلي اقامه ميكرد جريان نوح هم همينطور است جريان هود هم همينطور است از اين جهت از همان اول شروع كردند به دعوت به توحيد عبادي نه توحيد خالقي يا توحيد ربوبي معلوم ميشود آن معقول و مقبول بود اين ﴿أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ تنبيه است؛ يعني اينها را ميخواهد متنبه كند تذكره است؛ يعني اينها را ميخواهد متذكر كند فرمود شما كه قبول داريد خدايي هست اين عقلتان را به كار ببريد چرا غير او را عبادت ميكنيد؟ اين مشكل وثنيت از دير زمان بود مبدأش هم همان حسگرايي از يك سو بهره برداري ديگران هم از اين حسگرايي يك عده از سوي ديگر است.
«و الحمد لله رب العالمين»