83/02/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 49
﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَ لاَ قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هٰذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ﴾
در پايان جريان نوح(سلام الله عليه) دو مقام كه يكي مربوط به عالمي بودن طوفان آن حضرت است يا نه و مقام ديگر مربوط به علل پيدايش شرك در اديان مطرح شد. در مقام اول تقريباً 25 صفحه از تفسير شريف الميزان راجع به همين موضوع بود كه غالب مسائل بررسي شد در مقام ثاني هم تقريباً 27 صفحه مربوط به اين مسئله است كه قسمت مهمش ارائه شد در بخش پاياني ايشان مسئله اديان غير ابراهيمي كه در مشرق زمين رواج دارند و احياناً فساد بتپرستي از آن اديان غير ابراهيمي به اديان ابراهيمي(عليه السلام) رسيده است بازگو كردند در آنها جريان صابئين مطرح بود براهمين مطرح بود بوداييها مطرح بود خطوط كلي اينها هم مسئله شرك و بتپرستي بود منشأ شرك و بتپرستي هم چند چيز بود يكي حسگرايي مردم از يك سو، يكي فقدان تربيتهاي عقلي و اسلامي از سوي ديگر، يكي هم سوء استفاده ارباب مذاهب از سوي سوم، اين امور دست به هم داد كمكم شرك را رواج داد. در جريان مبدأ براهمه صابئين و بوداييها مبتلا به شرك شدند در جريان معاد مبتلا به تناسخ شدند گرچه ميپذيرفتند پاداش و كيفري هست بالأخره پرهيزگار و تبهكار يكسان نيست به برخيها بايد پاداش خوب دهند به عدهاي بايد كيفر تلخ بچشانند لكن جاي پاداش و كيفر هم همين دنيا است؛ يعني انسان بعد از مرگ روحش تعلّق ميگيرد به بدن نوزاد در آنجا يا سعادت يا شقاوت را تجربه ميكند اگر قبلاً انسان وارسته بود كه روحش تعلق ميگيرد به بدن يك نوزادي كاملاً مرفّهانه به سر ميبرند و اگر قبلاً تبهكار بود كه روحش تعلق ميگيرد به بدن انساني كه كاملاً در رنج و عذاب و فقر و تنگدستي است اين سخن ناصواب بر اثر اين بود كه جريان برزخ و قيامت و بهشت و جهنّم براي اينها حل نشد اين آثاري كه در اديان شرقي بود البته مستحضريد دين حق تثنيه ندارد چه رسد به جمع دوتا دين نداريم چه رسد به اديان؛ ولي خوب الآن در حقيقت اينها مناهج و شرايع است نه اديان آنچه كه در اين مناهج و شرايع شرقي رسوخ كرده بود متأسّفانه به خاورميانه هم رسيد؛ يعني به يهوديت رسيد به مسيحيت رسيد به زرتشتيّت رسيد، آنها سابقه بيشتري داشتند؛ يعني هنديها تا نسبت به مردم خاورميانه يهوديت هم كم و بيش مبتلا به شرك که ميگفتند: ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ﴾[1] در جريان مسيحيت هم همين اين شرك رسوخ كرد كه ﴿قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[2] در جريان زرتشت هم گرچه آنها اهورا مزدا را ميپرستيدند؛ ولي جريان يزدان اهرمن زيرمجموعه اهورا مزدا براي خودشان يك صبغه استقلالي پيدا كرد ممكن است محقّقان آنها فقط اهورا مزدا را بپرستند نه يزدان و اهرمن را؛ ولي غالب اينها آلوده شدند به شرك عبادي، البتّه اسلام كه آمد زرتشتهاي ايران مقداري افكارشان را تطهير كردند لكن اين وضع در بين مجوسيها بود. در جريان مبدأ اين شرك؛ يعني بتپرستي در اين سه دين رسمي رسوخ كرد حالا فرق نميكند چه انسان ملائكه را بپرستد چه قديسين بشر را بپرستد چه ستارهها و شمس و قمر را بپرستد چه اجرام و اشخاص ديگر را تا برسد به فرعون كه گفت ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى﴾[3] در بتپرستي از اين جهت فرقي نيست اين وضع اديان در هند كه يك سرزمين اسرارآميزي بود و مقدم بود بر اين منطقه خاورميانه و همچنين دين يهوديت و مسيحيت و زرتشتيت كه در خاورميانه رواج داشت مشركين عرب، چون در آنجا تمدّني در كار نبود عرب جاهلي در اثر ارتباط با مشرقشان مثل ايران يا مغربشان مثل روم كم و بيش اين مسائل را ميآموختند وگرنه خود اعراب رشد فكري نداشتند اولاً شهري در كار نبود غالباً اينها بياباننشين بودند به صورت ايل و عشيره و قبيله زندگي ميكردند نه به صورت شهر و كار آنها هم همين دامداري و كشاورزي اين كار خوبانشان بود كار اشرارشان هم غارتگري و خونريزي و براي سوسمار هم اينها مسابقه ميدادند و غارت ميكردند اسلام كه آمد اولاً اينها را به آن اصول اصلي انسانيّت آشنا كرد به قدري اينها را بالا برد كه همين اعرابي كه از سوسمار نميگذشتند از آهو و تيهو در حال احرام و براي حرمت حرم صرفنظر ميكردند ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[4] اينها را در حد يك فرشته بالا آورد، همينها را، ابوذر دست كرد عمار درست كرد مقداد درست كرد همينها را و وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) اعراب جاهلي را تشريح كرد كه بالأخره شما نه بهداشت داشتيد نه آب داشتيد نه مسكن داشتيد خانههايتان در سنگلاخ بود اينها را حضرت در نهج البلاغه مبسوطاً بيان فرمود، فرمود: اسلام آمد به شما مسكن داد آب خوب داد هواي خوب داد بهداشت خوب داد، تعليم و تربيت داد تمدّن داد اقتصاد داد همه چيز را تأمين ميكرد حالا وقتي به شما فرمود به احترام حرم از آهو بگذريد از كبك دري بگذريد از غزالهاي طيّب و طاهر بگذريد اطاعت ميكنيد شما بايد يادتان باشد كه براي سوسمار مسابقه ميداديد حالا براي آهو ميبينيد حريم ميگيريد اينها را به اين صورت درآورد و بهترين جايگاهش همان مسجد بود وقتي كه وارد قبا شدند قبل از اينكه وارد مدينه شوند در قبا مسجدي ساختند فرمودند اينجا جاي مردان الهي است ما نميخواهيم اينجا فقط اينها نماز بخوانند و دعا كنند نماز و دعا مقدّمه است و وسيله است براي اينكه اينها طيّب و طاهر بشوند و اينها به عبادت مهر بورزند عشق بورزند ﴿فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾[5] نه «فيه رجال يصومون و يصلون» ﴿فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾ اينها طهارت را عدالت را معنويت را دوست دارند اينها را در مسجد قبا و امثال قبا سازماندهي داد و شكل داد و پروراند بعد وارد مدينه شد حكومت اسلامي تشكيل داد بوسيله اينها كادر تشكيل داد اينها مسئوليت قبول كردند و حكومت شده حكومت اسلامي آنكه آلوده است نميتواند بالأخره عضو يك نظام باشد حضرت نمازگزار محض تربيت نكرد نفرمود من مسجدي ساختم كه يك عدهاي در آن نماز بخوانند فرمود اين مسجد قبا جاي تطهير است و جاي محبّت است ﴿فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا﴾ همين اعراب محروم وقتي به ايران آمدند آن ثروتهاي سنگين را ديدند دستشان پاك بود وقتي به روم رسيدند آن ثروتهاي سنگين را ديدند دستشان پاك بود بعد كمكم اسلام عالمگير شد كارهاي فراواني كه ذات مقدّس رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به بركت اهل بيت و حضرت امير و ساير صحابه علوي و فاطمي و حسني و حسيني(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كردند اين است كه از يك سو نگذاشتند تا آثار شركي كه در براهمه بود در بوداييها بود در صابئين بود و در عرب جاهلي حجاز بود به حوزه اسلامي راه پيدا كند كاملاً شركزدايي كردند غبارروبي كردند فرمود نه من نه هيچ پيامبري از طرف خدا كلمهاي به عظمت «لا اله الا الله» نياورد «مَا قُلْتُ وَ لَا قَالَ الْقَائِلُونَ قَبْلِي مِثْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»[6] براساس توحيد فرمود يك كلمهاي است كه كمنظير است و ساير كلمات هم به همين توحيد برميگردد جريان توحيد را خيلي حكيمانه ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[7] مطرح كرد كه الان بازگو ميشود كه چطور توحيد را مطرح كرد درباره جريان معاد و قيامت براي اينكه شبهه تناسخ و امثال ذلك پيش نيايد ضمن اينكه پاداش را و كيفر را تسجيل كرد تثبيت كرد تحقيق كرد آنقدر آيات برزخ و معاد و قيامت و بهشت و جهنّم را به وفور از طرف ذات اقدس «إله» كه القاء شده بود به مردم خواند تا مردم براي آنها مسئله تناسخ «بيّن الغي» شد و معاد «بيّن الرشد» كه انسان يقيناً پاداشي دارد و يقيناً كيفري دارد اما «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ»[8] به يك جهان ديگري هجرت ميكند به نام برزخ و قيامت كه آنجا جاي پاداش و كيفر است نه به دنيا برگردد كمتر شما آيهاي ميبينيد كه مسئله معاد و قيامت را مطرح نكرده باشد بعد فرمود منشأ همه مشكلات گناه فراموشي معاد است مسئله مبدأ برخي از مشكلات را حل ميكند عمده؛ يعني صددرصد مسئله معاد است، چون جريان مبدأ را بالاخره مشركين هم قبول داشتند بله خدايي هست اصل وجودش را قبول داشتند و «واجبالوجود» هم هست جودش هم به نحو امكان نيست يا دوام نيست بلكه ضرورت ازلي است اين دو، شريك هم ندارد واحد است «لا شريك له» در مسئله ذات اين سه، در خالقيّت هم او خالق كل است شريك ندارد اين چهار، در ربوبيت «رب العالمين»ي مدير عامل كل مجموع بودن «ربالارباب» بودن ﴿رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[9] بودن هم هيچ شريكي ندارد پنج، در همه اين مراحل بتپرستان معتقد بودند منتها مشكل اساسي آنها در ارباب متفرقه بود؛ لذا آنها را عبادت ميكردند از اين جهت مشرك و بتپرست بودند و قسمت مهمش اين بود كه ميگفتند معاد خبري نيست و كسي آمده حرف عجيبي ميزند ﴿يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾[10] وقتي تكه پاره شديد ﴿إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ مگر اينچنين شدني است ﴿إِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[11] مگر ما رفتيم زمين و مُرديم و خاك شديم دوباره زنده ميشويم؟ مشكل اساسي مشركان همان منكر معاد و حساب و قيامت بود ذات اقدس «إله» هم فرمود اينها به دنبال تباهي رفتند ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ﴾[12] اينها كه گفتند ضلالت دامنگيرشان شد و گرفتار گناه شدند براي اين است كه ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾[13] اينها، چون قيامت را از ياد بردند آنكه تأثير مهم دارد اين است كه انسان احساس مسئوليت كند كه من هر كاري كه كردم در برابرش محاكمه ميشوم اين اگر «معاذالله» از انسان گرفته شود انسان رادعي ندارد اعتقاد به خدا فقط يك ثمره علمي دارد نه عملي بله خدايي هست اين به درد كلام و حكمت ميخورد نه به درد اخلاق و قانون و فقه، بله خدايي هست كه خدا آفريد حالا از من چه ميخواهد؟ من را زير سؤال ميبرد؟ تا نباشد مسئله ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ﴾[14] تا نباشد جريان ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[15] انسان داعي ندارد كه از گناه صرف نظر كند يك گناهي كه هيچ مسئوليتي هم ندارد براي او در دنيا يك لذت نقد است بدون هيچ خطر خوب چرا از آن صرف نظر كند و دست بردارد در سورهٴ مباركهٴ صاد فرمود منشأ همه تبهكاري اينها اين است كه اينها ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ اينها جريان معاد را فراموش كردند آيه 26 سورهٴ مباركهٴ صاد اين است كه ﴿يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ﴾ آنگاه ذيل آيه يك اصل كلي را بيان ميكند ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ حالا اعتقاد به خدا هست بله خدايي هست اما بالأخره شما در برابر او مسئوليد يا نه؟ نه، اين است كه اصرار قيامت جريان قبر است و معاد است بهشت است و جهنّم كمتر آيهاي شما ميبينيد چه رسد به سوره مگر اينكه جريان تقويٰ و پاداش و كيفر و حساب و جزا و بهشت و جهنّم و اينها را مطرح ميكند اين كار حكيمانه ذات اقدس «إله» در قرآن كريم توهّم تناسخ را در اين خاورميانه زايل كرده است حتي از يهوديها مسيحيها زرتشتيها هم برداشت و خدا غريق رحمت كند مرحوم كاشف الغطا را اين حرف چندين بار از ايشان نقل شده است ايشان در كتاب شريف كشف الغطا[16] دارد كه اين قرآن كه آمده مسيحيت را زنده كرده يهوديت را زنده كرده مجوسيت را زنده كرده وگرنه اينها ديني نبود كه با پيشرفت علم بماند دين تثليثي دين تثنيهاي ديني كه عيسي را «ابن الله» ميداند ديني كه «معاذالله» در كتاب آسمانيشان نوشته است كه خدا تنزّل كرده با يعقوب كشتي گرفته فلان پيغمبر ميگساري كرده اين ديني نيست كه با پيشرفت علم بماند ميگويند يك برنامه حزبي است در بيان مرحوم كاشف الغطا(رضوان الله عليه) آمده است كه قرآن نازل شده است كه عيسي را به عظمت تطهير كرد و معصوم دانست مريم(سلام الله عليه) را عذرا و طاهره معرفي كرده است موسي را با عظمت معرفي كرد به قدري تجليل قرآن كريم از موسي كليم اثر گذاشت كه همين علماي هند نامه رسمي در زمان صفويه براي دربار مينويسند كه شما اين جريان تجلّي را براي ما حل كنيد چگونه خداي سبحان تجلّي ميكند آن كوه به آن عظمت ريزريز ميشود و موسي ميماند اين جريان چه است؟ اين موسي چه كسي است؟ شاه عباس هم اين نامه را به بعضي از علما ميدهد آنها جواب ميدهند جواب را به علماي هند منتقل ميكنند آنها ميبينند اين جواب نارسا است و كافي نيست بعد از مرحوم مير داماد(رضوان الله عليه) ميخواهند كه شما بالاخره دست به قلم كنيد در اين زمينه چيزي بنويسيد كه مرحوم ميرداماد آن كتاب معروف جذباتشان را مينويسند كه طوري ثابت ميكنند كه انسان كامل بالاتر از سلسله جبال است ممكن است چيزي را تحمل كند كه كوه نميتواند تحمل كند بالأخره همين قرآن است كه ﴿لَوْ أَنْزَلْنَا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾[17] ولي پيغمبر او را تحمل كرده مگر اين قرآن بر سلسله جبال البرز يا زاگرس ميآمد آن را تحمل ميكرد؟ يقيناً متلاشي ميشد ﴿لَوْ أَنْزَلْنَا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً﴾ امّا ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[18] بر وجود مبارك نازل شد و او كاملا تحمّل ميكند گرچه براي او دشوار هست؛ ولي بالأخره تحمّل ميكند اين يك ميرداماد ميخواهد كه مشكل علمي هند را حل كند كه آبرويي باشد براي ايران خوب اين حرفها در قرآن كريم موسيٰ را به عظمت زنده نگه داشت معرّفي كرد عيسي را هم همچنين بزرگان ديگر مخصوصاً مريم(سلام الله عليها) را ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾[19] حرف مرحوم كاشف الغطا اين است كه قرآن آمده اينها را زنده كرده وگرنه اين ديني نبود كه با پيشرفت علم كسي مسيحيت و يهوديت را بپذيرد آنها هم وامدار اسلام هستند اين را مرحوم كاشف الغطا در كتاب قيّم كشف الغطا در بحث قرآن و اينها دارد. اصرار قرآن كريم در جريان معاد ديگر جلوي هرگونه توهّم تناسخ و اينها را در اين محدوده خاورميانه گرفته البته حالا گاهي ممكن است برخيها آلوده شوند اما غالباً نجات داد.
ميماند مسئله توحيد؛ در جريان توحيد هم قرآن كريم هم سهم كساني كه ميگويند «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»[20] مثل حضرت امير و ساير چهارده معصوم همه همينطورند منتها حالا حضرت امير(سلام الله عليه) شفّاف بيان كرده از ديگران شرايط محيط اجازه نداد كه برسد وگرنه اين چهارده ذات مقدس، چون نور واحدند همهشان همينطورند سهم اينها را هم حفظ كرده كه اينها كساني هستند كه «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ» گويان خدا را عبادت ميكنند حريم اين مقام را هم حفظ كرده فرمود دست ديگران به اين مقام نميرسد مطالب را كه در براهمه و در بوداييها و در صابئين عريان ميگفتند قرآن كريم آنها را در لفّافه بيان كرده در پشت پرده بيان كرده با استعارات بيان كرده با كنايات بيان كرده يك، در كنار هر بياني اصل محكم را ذكر كرده كه ﴿لاَ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾ بود ﴿وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ﴾[21] از يك سو ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾[22] از سوي ديگر اين ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ از محكمترين محكمات آيات قرآن است كه هر جا اگر يك وقتي آيهاي بخواهد بلغزد اين ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ تثبيت ميكند كه نه چيزي شبيه خدا است نه خدا شبيه چيزي است نه شبيه عرش است نه شبيه فرشته است نه شبيه پيغمبر است نه شبيه انسان كامل است نه شبيه هيچ موجودي است كه به ذهن كسي خطور كند اين معارف را با اين تنزيه و تشبيه آميخت اگر ﴿وَ جَاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفّاً صَفّاً﴾[23] هست فرمود ﴿أَتَى أَمْرُ اللَّهِ﴾[24] است اگر فرمود ﴿يَدُ اللَّهِ﴾[25] يا ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾[26] فرمود: ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ است اگر فرمود: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ ٭ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[27] فرمود ﴿لاَ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾[28] هست اينها را با تشبيه و تنزيه بيان كرده تا مبادا كسي به دام شرك بيفتد و آلوده شود و اين خاورميانه را حفظ كرده است شما نوشتههاي يهوديها مسيحيها زرتشتيها بعد از اسلام را هم ببينيد قبل از اسلام را هم ببنيد آنطوري كه اسلام اينها را تطهير كرده معارف را عرضه كرده است در آنها كه نبود و تأسّف در آن جريان سقيفه است كه نگذاشتند كار به دست اهلش باشد وقتي كه جريان غدير فراموش شد و سقيفه روي كار آمد و بعد كم كم أمويان گرفتند شما اين كتاب تحقيق ما للهند ابوريحان بيروني را بخوانيد ايشان هم نقل كرده ست آن اعلامي كه براي ابوالحسن عامري است اينها را هم بخوانيد اينها از بزرگان حكمت و تاريخند مال قبل از هزار سال مخصوصاً ابوريحان بيروني اينها نوشتههاي مسنديست اينها كه نظير نوشتههاي مرحوم آقا شيخ عباس قمي يا ناسخ التواريخ نيست كه اينها كساني هستند كه هم مشرق زمينيها روي اينها اعتماد دارند هم مغرب زمينيها به آنها اعتماد دارند محقّقين ديرپسند اينها را قبول دارند ابوريحان بيروني هم يك آدم عادي نيست يك كسي كه بالأخره بيش از هزار سال به عظمت همه پژوهشگرهاي علمي او را قبول دارند چه مسلمان چه كافر ايشان ميگويند در اين تحقيق ما للهند نوشته كه همين معاويه «عليه من الرحمن ما يستحق» بعد از جريان پيروزي نسبت به كشورهاي شرك، براي او فرق نميكرد از چه راه پول دربياورد كشورهايي كه مشرك بودند و در آنجا بالأخره بتهاي عمومي بود بتهاي خصوصي بود بتهاي مرصّع بود بتهاي مزيّن بود بتهاي قيمتي بود بتهاي آثار باستاني بود اينها را هم غارت ميكردند ميآوردند، چون هنوز در هند برخي از بتپرستها بودند سلاطين پولدار بودند و اين بتهاي مزيّن و مرصع قيمتي را خوب ميخريدند همين معاويه «عليه من الرحمن ما يستحق» اين بتها را كه آورده بودند بازسازي كرد و مرصّع تر كرد و مزينتر كرد و از راه كشتي به عنوان صادرات كشور اسلامي فروخته به سلاطين هند تا بيتالمالش را تأمين كند يك چنين روزي را بالأخره اسلام گذراند حالا اگر يك وقتي گريهاي هست اگر نالهاي هست براي اينها است وگرنه خوب براي فدك و اينها وجود مبارك حضرت امير در نهج البلاغه دارد «مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ»[29] آن وقتي كه فدك دست ما بود كه ما ميداديم به ديگران حالا اينچنين نيست كه ما براي فدك غصه بخوريم كه زير آسمان اين فدك مال ما بود ما بالاخره از خود فدك بهره نميبرديم ميداديم به مستمندان و نگران خودمان نيستيم نگراني ما براي اين معارف بود حالا بتفروشي اين ترويج آثار بتپرستي نيست؟ اين ترويج شرك نيست؟ از چه كسي؟ از يك خليفه رسمي مسلمانها حالا اين را اگر ناسخ التواريخ مينوشت يا مثلاً يك مورّخ ديگري آدم با مسامحه رد ميشد اما اين دو بزرگوار اين را نقل كردند. اين روزگار تلخ هم بر اسلام گذشت مع ذلك آيات قرآني به قدري شفاف و روشن بود كه اين خاورميانه را تطيهر كرد هيچ جايي براي شرك نگذاشت در بحث معاد هيچ جايي هم براي تناسخ نگذاشت در مسئله معاد اين ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾[30] را خوب تبيين كرد تحليل كرد و ترويج كرد و از آن حمايت كرد حالا ميماند حرفهاي جناب عبدو صاحب تفسير المنار اين قدمبهقدم هرجا سخن از شرك و امثال ذلك شد اين بالأخره شيعه را مورد قهر قرار ميدهد قهر غير عالمانه اما قدمبهقدم سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين را تعقيب ميكند با نفسگير او را به زمين ميزند تأثير اين الميزان اين بود كه قبل از اينكه الميزان به حوزهها عرضه شود طلبههاي جوان بالاخره شيفته تفسير بودند بالأخره يك فاضل سند رسمي و اصلي دين خود را كه قرآن است تقديس ميكند آن روزها متأسّفانه تفسير رايجي در حوزهها نبود مگر همين المنار اينها هم نميدانستند به اينكه اين تفكر وهابيّت يك كودتاي خزنده است عليه اماميه و تشيع و اينها، چون حرفهاي نويي داشت حرفهاي لطيف اجتماعي داشت حرفهاي عالمانه هم داشت ساليان متمادي با اين تفكر كتاب المنار همراه بودند به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) بيش از بيست معجزه در سورهٴ مباركهٴ مائده هست[31] زير همه اينها را اين بهطور خزنده آب ميبندد از جريان ذبح بقره و ﴿اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذٰلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَى﴾[32] و زير همه اينها را آب ميبندد جريان حضرت ابراهيم است كه آن چهارتا طير است و كشتن چهارتا طير است و احياء چهارتا طير است زير آن را هم آب ميبندد كه ميگويد اين دستور داد اگر اينطوري كني چنين ميشود نه اينكه كرد و شد و مردهها زنده شدند با اين تفكر يك تيرهگي شعوري در ذهن بعضيها پيدا شد كمكم طولي نكشيد كه محصولش انكار علم امام شد اينها نميدانستند كه محصول 15 سال يا بيست سال يا 25 سال اين تيرهگي شعور اين مطالعه آنها است كه بعد از المنار نوبت به الميزان شد و واقعاً احيا كرد؛ يعني همه آن شبهات را برطرف كرد هم دفع كرد نسبت به نسل بعدي هم رفع كرد نسبت به كساني كه در لبه پرت بودند قدمبهقدم اين حرف المنار را مطرح ميكند و رد ميكند كه اصلاً شما معناي شفاعت را كه شيعه ميگويد بررسي كنيد معناي توسّلي را كه ميگويد بررسي كنيد اصل توسل را كه قبول داريد ذات اقدس «إله» در قرآن امر كرده است در سورهٴ مباركهٴ مائده فرمود ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[33] اين اصل اول، اما چه چيزي وسيله است و چه چيزي وسيله نيست تمسك به عام در شبهه مصداقيّه خود آن عام را احدي تجويز نكرده اين هم مطلب دوم ما قبول داريم كه نميشود با آيه ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾ ثابت كرد به اينكه توسل به اهل بيت خوب است و با اين آيه نميشود براي اينكه تمسك به عام است در شبهه مصداقيه خود عام ما نميدانيم آيا فلان كار محبّت و زيارت و نزديك قبر رفتن اين وسيله است يا نه خدا فرمود چيزي را كه من وسيله قرار دادم شما «ابتغاء» كنيد من نميدانم اين را وسيله قرار داد يا وسيله قرار نداد اصل سوم آن است كه ما به سراغ ادله ديگر برويم؛ ادله ديگر محبت اينها را، تكريم اينها را، درباره خود پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) فرمود اگر اينها گناه كنند ﴿جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾[34] اينها را گفته، اينها را پس تجويز كرده چه اينكه نماز را امر كرده روزه را امر كرده واجبات ديگر را امر كرده هر چه را كه خداي سبحان امر كرده ما بوسيله آنها به خدا نزديك ميشويم ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾ اينها وسيله است. فرق ما با مشركان اين است كه ما هرگز اينها را عبادت نميكنيم ما خدا را در كنار قبر اينها عبادت ميكنيم تا عبادت ما مقبولتر باشد ما خدا را در سايه احترام به اينها و اطاعت از اينها و فرمانبرداري از اينها عبادت ميكنيم تا عبادت ما مقبولتر باشد نه اينكه اينها را عبادت كنيم آن چيزي كه دامنگير مشركان شده است اين است كه ميگويند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى﴾[35] آنها بتها را عبادت ميكنند بتها معبودند نه وسيله تا بعد از معبوديت شوند وسيله ماها هرگز غير خدا را عبادت نميكنيم ما خدا را عبادت ميكنيم منتها در حرم اينها با محبت اينها با اطاعت از اينها كه از خدا پيام آوردند همين، مطلب بعدي اينكه شما بگوييد حالا چرا به قبور اينها تمسك ميكنيد توسل ميكنيد مسح ميكنيد به صورتتان ميماليد ميگوييم مگر پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) حجرالاسود را استعلام نكرد؟ مگر بوسيدن حجرالاسود ثواب ندارد؟ مگر استعلام او ثواب ندارد؟ مگر اين جزء دستورات ديني ما نيست؟ مگر سنگ با سنگ فرق دارد؟ اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه در نهج البلاغه فرمود خداي سبحان بندگانش را به يك سلسله احجار آزمود كه «لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ»[36] اين علي بن ابيطالب است فرمود درب و ديوار كعبه چه خاصيتي دارند؟ خدا امر كرده كه دور اين بگرديد ما هم ميگوييد سمعاً و طاعة فرمود اين سنگ؛ يعني حجرالأسود را استعلام كنيد ببوسيد ما ميگوييم چشم، ما كه معتقد نيستيم اين احجار «تضر او تنفع» «أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ صلوات الله عليه إِلَى الْآخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ» اين در بيان نوراني حضرت است در نهج ما كه عقيده مان اين نيست «معاذالله» حجرالاسود كارهاي هست يا كعبه كارهاي هست، چون ذات اقدس إله فرمود: دور اين سنگها بگرديد ميگوييم چشم آن سنگ را استعلام كنيد ميگوييم چشم همين كار را پيغمبر هم كرد مگر پيغمبر حجرالاسود را استعلام نكرد؟ مگر نبوسيد؟ مگر دور كعبه طواف نكرد؟ اطاعت دستور خدا به عنوان «ابتغاء» وسيله است خدا اين را امر كرد ما «مأمور به» خدا را وسيله قرار ميدهيم همين محبت اينها را كه امر كرد فرمود ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾[37] اين مزد رسالت است اين را كه امر كرده اگر امر كرده ما «مأمور به» ذات اقدس «إله» را اطاعت ميكنيم «تقرباً اليه» همين، با آنهايي كه ميگويند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى﴾ يك فرق جوهري دارد شرك كجا توسل كجا.
اما گفتيد مسئله شفاعت، شفاعت معنايش اين است كه اينها پيش خدا براي ما تقرّبي و شفيع شوند كه مشكل ما حل شود شفاعت عقلاً ممكن است، چون شفاعت به الوهيت و ربوبيّت و اينها برنميگردد غير خدا هيچ سمتي ندارد آنطوري كه در سورهٴ مباركهٴ سبأ آمده ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَ لاَ فِي الْأَرْضِ وَ مَا لَهُمْ فِيهِمَا مِنْ شِرْكٍ وَ مَا لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ﴾[38] اين سه اصل را خدا نفي كرده فرمود غير خدا نه «بالاستقلال» ذرهاي را مالك است يك، غير خدا شريك خدا نيست در ذرهاي دو، غير خدا ظهير و پشتبان و پشتيبان و پشتوانه خدا نيست در ذرهاي سه، پس از غير خدا هيچ كاري ساخته نيست نتايج اين سه امر. شفاعت ممكن است يا نه؟ بله شفاعت ممكن است؛ يعني كسي كه هيچكاري از او ساخته نيست در اثر عبادت به ذات اقدس «إله» نزديك شد به خداي سبحان عرض ميكند از گناه فلان كس صرف نظر كنيد يا مشكل فلان كس حل شود اين عقلا ممكن است اين كه به ربوبيت برنميگردد اين دو شرط دارد يك شرط قابلي دارد كه خود اين شخص بايد طاهر و معصوم و امثال ذلك باشد يك شرط فاعلي دارد كه خدا بايد اجازه دهد درباره اين ذوات قدسي اجازه داد ﴿لاَ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمٰنِ عَهْداً﴾[39] از اين تعيبرات در قرآن كريم كم نيست آن سه امر را به عنوان سالبه كليه نفي كرده هيچ كسي را استثنا نكرده هيچ چيزي را هم استثنا نكرده؛ ولي درباره شفاعت در آيات فراواني عدهاي را استثناء كرده مواردي را استثناء كرده ﴿مَنْ أَذِنَ﴾[40] ﴿لِمَنِ ارْتَضَى﴾[41] پس شفاعت و توسل به اهل بيت(عليهم السلام) اين مكمّل توحيد است اين همان بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است كه كلمه «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»[42] حصن خداست و شروطي دارد و ما از شروط آن هستيم اين دالان ورودي است و اينها هم راهنماي ما هستند و اگر آياتي را ذات اقدس «إله» عريان نقل كرده است براي اينكه سهم «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ» محفوظ باشد و همانطوري كه خود قرآن درجاتي دارد كه آن معارف برين را ﴿لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾[43] معارف الهي هم به شرح ايضا (همچنين) آنجايي كه بيپرده خداي سبحان با دلها سخن ميگويد ﴿لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ آيه تطهير هم اين خاندان مشخص را مطهر كرده است اين خاندان هم معارف قرآن را به خوبي درك ميكنند، چون اين قرآن ﴿فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾[44] اين كبراي مسئله كه در سورهٴ «اذا وقع» بيان شده صغراي مسئله هم كه در سوره احزاب اين خاندان را به عنوان ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ﴾[45] به عنوان صغراي مسئله مطهّر كرده اين هم صغراي مسئله.
در جريان مسئله توحيد آنجا يك بيان نوراني از امام صادق(سلام الله عليه) هست كه مردم كه خدا را عبادت ميكنند بعضيها «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[46] است بعضي «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ»[47] است بعضي «حُبّاً لَهُ»[48] است «فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ» و اين مقام مكنون است ﴿لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ و ما از اين قبيليم خوب پس در مسائل توحيد هم مقاماتيست كه ﴿لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ اين خانداناند در فهم مطالب قرآني هم يك سلسله مقاماتي است كه اين خاندان درك ميكنند انسان به اينها متوسّل ميشود و اينها را شفيع قرار ميدهد كه عقلاً و نقلاً ممكن است. غرض اين است كه در غالب اين موارد در كتاب تفسير المنار اين مشكلات و اين آسيبها هست و قدمبهقدم سيدنا الاستاد كه حشرش با صاحب اين كتاب باشد اينها را نقل كرد و رد كرد.
«و الحمد لله رب العالمين»