83/02/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 49
﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَ لاَ قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هٰذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ﴾
در پايان جريان نوح(سلام الله عليه) اصول متعددي درباره معناي توحيد آثار توحيد و مقابلش شرك مبدأ پيدايش شرك علت گسترش شرك آثار تلخ شرك مطرح شد كه بخش مهم اينها را سيدنا الاستاد علاّمه(رضوان الله عليه) در 27 صفحه مشخص فرمودند ده عنوان از اين عناوين بازگو شد سه عنوان مانده است كه اين عناوين سهگانه را ايشان جزء ملحقات آن بحث حضرت نوح(سلام الله عليه) ميدانند و آن سبب گسترش تفكّر تناسخي در براهمه و بوداييها است با اينكه شواهد فراواني دلالت ميكند بر اينكه آن دين اصلي آنها منزّه از اين آلودگي شرك است در بحثهاي قبل به اين نتيجه رسيديم كه سيره و سنّت پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) و اساس اسلام بر توحيد بود؛ يعني شجره طوباي توحيد شاخهها و برگها و ميوههاي فراواني دارد كه به اين شجره طوبي؛ يعني توحيد متّكياند ديني كه خليل خدا(سلام الله عليه) آورده بود كمكم به شرك آلوده شد چه اينكه عصر موسي و هارون(سلام الله عليه) هم ابتلاي به شرك مطرح بود اين وثنيت و بتپرستي از اينجا نشأت ميگيرد كه بشر حسگرا و تجربهطلب است ـ تجربههاي مادي ـ اين بين دو خطر و دو محذور مبتلا است يا در اثر اينكه آن ماوراي طبيعت را درك نميكند راساً منكر ميشود مثل ماركسيستها يا نه در اثر تقليد يا نيمه تحقيق آنها را قبول دارد، ولي براي آنها تمثالي مجسمهاي قايل ميشود و به اينها كم و بيش استقلال ميدهد و همينها را هم ميپرستد مثل بتپرستها وثنيين و ثنويين بالأخره اينها ماوراي طبيعت را معتقد بودند به خدا ايمان داشتند به عنوان اينكه هستي واجب هست و به عنوان اينكه شريك ندارد خالق كل است «رب الارباب» است اينها را قبول داشتند، اما ربوبيت جزئي و مقطعي را به ارباب متفرق ميسپردند مشكل آنها اين بود كه اينها راه تفكّر عقلي را طي نكردند؛ يعني براي آنها برهان عقلي رواج نداشت كه ثابت كند همان كه آفريد بايد بپروراند و همان كه كل نظام را ميپروراند جزء را هم ميپروراند و نه محجوب است و نه نيازي به واسطه دارد ما اين وسايط را به إذن او در حد توسل محترم ميشمريم كه وسيله بودن آنها هم باز به دست خداي سبحان است شفاعت آنها هم باز به اذن خداي سبحان است اين با توحيد تأمين ميشود اينطور نيست كه اين وسايل وسيله بودنشان در اختيار خودشان باشد يا اين «شفعاء» شفاعت آنها در اختيار خودشان باشد اصل هستي آنها و شفاعت آنها مرهون فيض خدا است اصل هويّت آنها و وسيله بودن آنها مرهون فيض خدا است ما اگر استشفاء ميكنيم كه اينها را شفيع قرار ميدهيم اگر توسل ميجوييم اينها را وسيله قرار ميدهيم براي اين است كه اينها هويّتاً و شفاعتاً، هويتاً و وسيلتاً مخلوقند و مربوبند و فقير «الي الله» هستند بتپرستها چون اين تحقيقات عقلي را ندارند در محدوده حس به همينها بها ميدهند اينها را شفيع ميدانند اما در شفاعت مستقل، اينها را مقرّب ميدانند اما در تقريب مستقل، اگر از آنها سؤال كنيد كه چرا اينها را عبادت ميكنيد؟ ميگويند ﴿هٰؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ﴾[1] از آنها بپرسيد كه چرا اينها را ميپرستيد؟ ميگويند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى﴾[2] ، ولي اگر از آنها بپرسيد چه كسي اينها را مقرّب كرده؟ چه كسي اينها را شفيع كرده؟ ميمانند و ميگويند خودشان شفيعند خودشان مقرّبند فرق موحّد و مشرك همينجا است كه او عاقلانه ميانديشد اين روي حس و تجربه، چون اين محسوس است به اين بها ميدهد و آن مسئله ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾[3] و ﴿مُقْتَدُونَ﴾[4] و مانند آن هم كه در همين مدار حس و تجربه دور ميزند هم تأييد كننده اين مسئله است اين است كه ذات اقدس «إله» ميفرمايد ﴿أَ وَ لَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[5] آنها اهل عقل و برهان نبودند شما درست بينديشيد. اين ابتلايي كه در وثنيين حجاز بود هم در گذشته و هم در امروز در براهمه و بوداييهاي مشرق زمين هست شما وقتي به كتابهاي اصلي آنها مراجعه ميكنيد ميبينيد منزّه از اين آلودگيها است آن ايامي كه سيّدنا الاستاد اين بخش از الميزان[6] را مرقوم ميفرمودند يك جلسه رسمي بود با بعضي از اساتيد دانشگاه كه سانسكريت بلد بودند زبانشناس بودند اين اكانيشات را كه تقريبا چهل ـ پنجاه رساله است آنجا بحث ميكردند بسياري از اين مباحث را از اكانيشات نقل ميكنند. هم از اكانيشات نقل ميكنند هم صفحهاش را ذكر ميكنند هم مطلبش را بازگو ميكنند اين اكانيشات تقريباً يك مجموعه چهل ـ پنجاه رساله است براي بزرگان و عرفاي مشرق زمين است؛ يعني سرزمين هند آنها اين اكانيشات را كه تدوين كردن بمنزله خاتمه كتاب مقدس ويدا هست ايشان ميفرمايد اين كتاب را اين پنجاه رساله را اگر كسي خوب بررسي كند ميبيند به اينكه اين براهمه آن دست اندركاران اوليشان به خدايي معتقد بودند كه ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ ٭ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾[7] است به خدايي معتقد بودند كه هويّت ازلي و ابدي و سرمدي دارد به خدايي معتقد بودند كه محيط به كل شيء است[8] عليم به كل شيء است[9] قدير به كل شيء است[10] و مانند آن اينچنين نيست كه آن برهم اوليشان آن دست اندر كاران اوليشان معلمان شرك و وثنيت و ثنويت باشند فاصله بين آنها و بين توده مردم را علماي خردمند و عقلانديش تأمين ميكردند اينها كه رخت بربستند يك عده اهل رياضت و معرفت ماندند با بقيه توده مردم اين راههاي سهگانه معرفت را ايشان در همين بخش پاياني الميزان تبيين ميكنند قبلاً هم عرض شد كه حتماً اين را خوب پيش مطالعه كنيد بعد مباحثه كنيد بعد رويش دقت كنيد سؤالاتش را مطرح كنيد اين 27 صفحه؛ نظير كفايه و مكاسب نيست كه كسي يك بار درس بخواند بفهمد تفسير؛ يعني تفسير اين گوي و اين ميدان شما بررسي كنيد ببنيد اينها را با مطالعه ميشود فهميد يا نه؟ حتي با درس خواندن هم ميشود فهميد يا نه؟ اينها يك استاد خصوصي ميخواهد كه تبيين كند كه نقش عقل چيست چگونه عاقله و عقل اگر از جامعه فاصله بگيرد مسئله ثنويت و وثنيت بتپرستي پديد ميآيد. فرمودند سلطان معارف كه وحي انبيا است كه دست كسي نيست مخصوص انبيا و اوليا است اين انسان معصوم است كه با وحي سر و كار دارد بعد از آن عرفا هستند كه اهل كشفند؛ نظير حارثة بن مالک آنطوري كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل ميكند كه حضرت فرمود چرا وضعت اينطور است و رخسارت زرد است عرض كرد «أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً»[11] فرمود هر چيزي حقيقتي دارد حقيقت يقين تو چيست عرض كرد «أَصْبَحْتُ» «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي» «وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ» «وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ النَّارِ» و مانند آن عرض كرد گويا من عرش خدا را ميبينم بهشت را ميبينم جهنّم را ميبينم اهل بهشت را ميبينم «منعماً» اهل جهنّم را ميبينم «معذّباً» اين همان بيان روشني است كه حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبه متقيني كه در نهج البلاغه براي همام توصيف كرد كه مردان با تقوي كساني هستند كه «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ»[12] اينها در حد «كَأنَّ» است كه به اصطلاح مقام احسان است مقام احسان اين است كه انسان به جايي برسد كه گويا ميبيند گويا بهشت را ميبيند گويا جهنم را ميبيند گويا عرش را ميبيند اين مقام «كانّ» است بالاتر مقام «اَنّ» است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) به آن مقام رسيده كه فرمود: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»[13] اين «أنّ» است نه «كَاَنّ» پايينتر مقام احسان است به اصطلاح مقام «كَاَنَّ» است از رسول خدا(صلّي الله علي و آله و سلّم) سؤال كردند كه احسان چيست يا ما چگونه خدا را عبادت كنيم فرمود احسان اين است كه «أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك»[14] اين در نهج الفصاحه حضرت هست در جوامع روايي ما هم هست هم شيعهها نقل كردند هم سنيها نقل كردند كه فرمود احسان اين است احسان مقام است نه اينكه احسان كسي نسبت به غير كار خير كند اين مراد نيست يك، احسان؛ يعني «فَعَل فِعل الحسنات» اين هم نيست يك وقتي ميگوييم فلان شخص «أحْسَنَ»؛ يعني «اتي بفعل حسن» اين مراد نيست يك وقت ميگوييم «أحْسَنَ»؛ يعني «اعطيٰ غيرا انعم الي غير و افضل الي الغير و اکرم غيره» اين هم مراد نيست احسان اين دو معنا دو فصل اخلاقي است و رأساً از بحث عرفان بيرون است احسان مقام است منزلت است طوري خدا را عبادت كردن كه گويي او را ببينند «كَاَنَّ» مقام احسان است كاري به آن دو فرض ندارد يك وقت ميگوييم ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾[15] يك وقت ميگوييم ﴿هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلاَّ الْإِحْسَانُ﴾[16] يك وقت ميگوييم ﴿وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً﴾[17] اينها بحثهاي اخلاقي است كه دون فلسفه است عرفان فوق فلسفه است احسان «أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ» اين بيان نوراني حضرت يك سر فصل خاصّي دارد براي اهل كشف و شهود اگر كسي به حدّ حارثة بن مالك رسيد گفت «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي» آنها مال اوحدي از مردم است اگر حكمت و كلام نباشد اگر عقل و استدلال و برهان نباشد اگر تحليلات عقلي نباشد فاصله بين عارفان و توده مردم زياد است اينها كه اهل استدلال و عقل نيستند اگر خردورزان جامعه مشكلات ديني را براي آنها تحليل نكنند و معقول نكنند اينها به حِس تن ميدهند «احد المحذورين» اينها را تعقيب ميكند يا كمونيستي يا وثنيت يا رأساً همه چيز را منكر ميشوند براساس حسگرايي آن وقتي كه انقلاب شاه كبير متأسّفانه مطرح بود خروشوف كه مسئول رسمي شوروي سابق بود اين حرف را زده كه روزنامهها هم نوشتند كه ميگفت «معاذالله» خدايي نيست وگرنه ما هم ميديديم اين ما هم ميديدم برابر ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾[18] هست ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً﴾[19] هست و محصول حِس است ما چيزي را باور داريم كه ببينيم حالا با چشم مسلح يا بيسلاح اين خطر حسگرايي است يا آن است كه يا وثنيت و ثنويت و بتپرستي است ايشان بعد از اينكه فرمود در درجه اول وحي انبيا است بعد شاگردان ويژه آنها بنام عارفان و اهل كشف و شهود نظير حارثة بن مالك نوبت به عقلا و علما ميرسد كه وارثان انبيا هستند سهم حوزه و دانشگاه در اين قسمت هست و فراوان هم هست اگر علما نباشند اگر مبلغان الهي نباشند اگر مبيّنان نباشند اگر فقيهان و متكلمان ما نباشند توده مردم به «احد المحذورين» تن در ميدهند يا الحاد يا شرك و «كلاهما في النار» عقل نقش تعيين كننده دارد خداي سبحان در همه اين موارد استدلال ميكند ميگويد شما كه بتها را ميپرستيد براي چه ميپرستيد؟ آيا كار به دست اينها است و اينها مستقل بر كارند يا شما قبول داريد بالأخره اينها وسيلهاند اينها شفيعند اگر رزق ميخواهيد اگر سلامت ميخواهيد اگر فرزند ميخواهيد اگر حيات ميخواهيد اگر شفاء ميخواهيد هر چه ميخواهيد اينها وسيلهاند و شفيعند به گمان شما كار سرانجام به دست كيست؟ به دست خدا است خدا هم كه محدود نيست ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ﴾[20] از او بخواهيد آنچه كه در تحليل سورهٴ مباركهٴ يونس و مانند آن آمده در همين راستا است در سورهٴ مباركهٴ يونس كه بحثش قبلا گذشت فرمود شما هر تحليلي را كنيد بالأخره كار به خدا ميرسد چرا به اين بتها سر ميسپريد؟ آيهٴ 31 به بعد سورهٴ مباركهٴ يونس اين است ﴿قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ﴾ رازق شما از آسمان و زمين چه كسي است؟ ﴿أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ﴾ مالك چشم و گوش شما چه كسي است؟ شما ميتوانيد اين چشمتان را ببنديد و بميريد يا كسي بايد به شما اجازه دهد؟ آنهايي كه اجازه نگرفته در اين اثناء مُردند بدنشان گرم است اگر كسي نباشد چشم اينها را جمع بكند؛ يعني اينها يك منظره بدي دارند نيروي «سامعه» اينطور است نيروي «باصره» اينطور است هيچ قدرتي براي بشر نيست انسان نميداند آيا اين چشمي كه باز كرده است ميتواند ببندد و بميرد يا در همين حال ميميرد فرمود شما مالك چشم و گوش كه نزديكترين عضو شما است مالك آن نيستيد ﴿أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ﴾ آيا شما مالكيد يا بتها؟ نه شما مالكيد نه بتها ﴿وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ﴾ خلاصه امر ﴿وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ﴾ آن مدبّر حقيقي چه كسي است؟ آيا بتهاي شمايند يا بتهاي شما وسيلهاند شفيع هستند منتها شما در شفاعت و وسيله بودن اينها را مستقل ميدانيد اين همان معناي ﴿أَ أَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾[21] است كه اينها را «رب» ميدانيد معناي ربوبيت هم همين است كه اينها در شفاعت و در تقريب مستقلند قرآن دوتا برهان اقامه ميكند كه نه اينها لايقند براي اينكه ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا﴾[22] اينها اگر يك مگسي بيايد روي اينها بنشيند اينها نميتوانند از خودشان دفاع كنند ﴿وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَ يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ﴾[23] اگر چيزي را مگس از آنها بگيرد اينها نميتوانند دفاع كنند كسي كه در برابر مگس ضعيف است چه مشكلي را براي شما حل ميكند؟ اين است كه فرمود ﴿ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ﴾ پس از اينها كاري ساخته نيست از آن طرف هم ذات اقدس «إلٰه» كه ﴿﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ﴾ ميماند مسئله شفاعت خدا به اينها اجازه شفاعت نداد ﴿مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾[24] ﴿لاَ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمٰنِ عَهْداً﴾[25] پس از اين جهت شما وجهي ندارد كه اينها را بپرستيد ارباب متفرق بودن؛ يعني به اينها صبغه استقلال دادن در مسئله شفاعت و در مسئله تقريب، فرمود اينها نه مستقلاند در شفاعت نه مستقلياند در تقريب ﴿فَذٰلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ﴾[26] اين هم از آن ابتکارات اعجازي قرآن كريم است كه اصطلاحاً به آن ميگويند احتباك، احتباك از محسنات بديعيه است كه نمونههايش فراوان گذشت. احتباك كه از محسنات بديعيه است اين است كه ما چهار أمر داشته باشيم هر دو أمر مقابل يكديگر باشند ما براي اينكه تكرار نكنيم تفصيل نداشته باشيم در بين اين امور چهارگانه دو امر را ذكر ميكنيم يكي از اول يكي هم از دوم، اولي را كه ذكر كرديم مقابلش را ذكر نميكنيم حذف ميكنيم دومي را كه ذكر كرديم مقابلش را حذف ميكنيم ذكر نميكنيم تا مخاطب خودش بفهمد اينجا از سنخ احتباك است. فرمود: ﴿فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾ ما چهار امرداريم يكي حق است و ديگري باطل يكي هدايت است و ديگري ضلالت اين دو به دو مقابل هماند اگر خواستيم خيلي تفصيلي سخن بگوييم ميگوييم «ماذا بعد الحق الا الباطل ماذا بعد الهداية الا الضلال» اگر كسي خواست نظير قرآن ايجاز اعجازآميز داشته باشد اين چهار امر را به دو امر تحليل ميكند طوري كه هم مطلب را أدا كرده باشد هم مخاطب عاقل و خردورز فهميده باشد فرمود ﴿فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾ نه «الا الباطل» در مقابل حق كه ضلالت نيست در مقابل حق باطل است، چون در مقابل حق باطل است و باطل ضلالت است؛ لذا اينها را موجزاً و معجزتاً به اين صورت تبيين كرد اين را به آن ميگويند احتباك ﴿فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾ نفرمود «ماذا بعد الحق الا الباطل» مشابه همان آيهاي كه در سورهٴ مباركهٴ يس است در سورهٴ مباركهٴ يس آن هم چهار امر است بالأخره انسان يا زنده است يا مرده، زنده يا مؤمن است يا كافر يك حيات داريم در مقابلش ممات يك ايمان داريم در مقابلش كفر اگر اين چهارتا را جداگانه ذكر كنند ميشود تفصيل و ساده سخن گفتن و عاميانه حرف زدن اگر اين چهارتا را تلخيص كنيم اما طوري تلخيص كنيم كه فايده همان چهارتا را ميرساند اين را به آن ميگويند صنعت احتباك در آيهٴ سورهٴ مباركهٴ يس ميفرمايد ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيّاً وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ﴾[27] فرمود بالأخره انسان يا زنده است يا كافر؛ يعني انسان يا مؤمن است كه حيات دارد يا كافر است كه مرده است ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيّاً وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ﴾ در بين اين مقابلهاي دوگانه حيّ و ميّت حيّ ذكر شده، در بين مقابل مؤمن و كافر كافر ذكر شده؛ يعني انسان يا زنده است يا كافر؛ يعني مؤمن زنده است و كافر مرده است اين را ميگويند احتباك به هر تقدير فرمود: ﴿فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾ آنها در اين تحليل عقلي مشكل جدّي دارند؛ لذا در سورهٴ مباركهٴ مؤمنون هر چه خداي سبحان ميخواهد از اينها اقرار بگيرد اينها ﴿يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ﴾[28] در پاسخ دادن زبان ميگردانند دهان ميگردانند درست جواب نميدهند سورهٴ مباركهٴ «مومنون» را ملاحظه بفرماييد فرمود ما هر طوري سؤال ميكنيم آنها در برابر سؤال ما جواب نميدهند يك طور ديگر جواب ميدهند آيه 84 به بعد سورهٴ مباركهٴ مؤمنون را ملاحظه بفرماييد ميفرمايد ما يك طور سؤال ميكنيم آنها ﴿يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ﴾ طور ديگر جواب ميدهند بالأخره جواب ما را نميدهند ﴿قُلْ﴾ شما از آنها بپرس ﴿لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهَا إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[29] اگر شما ادّعاي علم ميكنيد ميگوييد ميدانيد اين زمين و آسمان مال كيست؟ ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾[30] اينجايش درست فرمود اگر اينطور درست است شما در ملك خداي سبحان كه داريد زندگي ميكنيد بايد از او اطاعت كنيد پس ﴿قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾[31] «رب» اينها چه كسي است؟ ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ ميبينيد اين سؤال و جواب هماهنگ نيست خوب جواب ما را چرا نميدهيد؟ ما ميگوييم چه كسي اينها را ميپروراند بگوييد «الله» چرا ميگوييد «لله» آن سؤال اولتان به آن اصل نظام خلقت و مالكيت برميگردد از شما إقرار گرفتيم كه اين بدنه مال كيست شما گفتيد مال خدا است پس مالك اصلي اين است اگر اينها مِلك و مُلك خداست مدبّر اينها كيست مدير اينها كيست چه كسي اينها را اداره ميكند بگوييد «الله» چرا ميگوييد «لله»؟ ﴿قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾ ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ آنطوري كه بايد جواب دهند جواب نميدهند آيه بعد ﴿قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لاَ يُجَارُ عَلَيْهِ﴾[32] چه كسي زمامدار همه است؟ ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ به جاي اينكه بگويند «الله» اين همان مشكل وثنيت است كه رسوب كرده نميگذارد اينها درست جواب دهند؛ لذا ذات اقدس «إله» از آنها اقرار ميگيرد ميگويد بالأخره اين «رب» شما كه شفيع است و وسيله است كار را خودشان انجام ميدهند يا بالأخره بايد به خدا منتهي شود؟ بالأخره بايد به خدا منتهي شود او هم كه ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ﴾ است فرمايش سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه اگر نباشند علمايي كه اين مطالب وحياني را تحليل كنند تبيين كنند استدلال كنند برهاني كنند از عرفا كاري ساخته نيست براي اينكه آنها مشكل خودشان را حل ميكنند ﴿طُوبَى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ﴾[33] آنها سرگرم چيزي ديگرند و انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بهترين وسيلهاي كه دارند همين برهان عقلي است اگر «معاذالله» برهان عقلي و تحليل عقلي و تبيين عقلي در دستگاه رسالت انبيا نبود آنها حقايق را كشف ميكردند و به صورت متني ميفرمودند، مردم چه ميفهميدند؟ يا انكار محض بود ميشد «الحاد» يا و ثننيت و ثنيوت بود؛ نظير آنچه كه در هند و امثال هند است وگرنه اين اوكانيشات را ايشان ميفرمايد اين پنجاه تا رساله علمي است اينها ميگويند خدايي كه ما معتقديم ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾ است ﴿وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾ است شما اين خدا را الان براي براهمه و بوداييها نميبينيد آنكه در هند الان حكومت ميكند همين بتپرستي است اوحدي آنها ممكن است بفهمند مشكل آنها كمبود حوزههاي علمي است؛ يعني علمايي كه بتوانند اين معارف را تبيين عقلي كنند اگر تبيين عقلي شد هم خودشان ميفهمند هم جامعه ميفهمد هم از خطر الحاد بيرون ميآيد هم از خطر وثنيت و ثنويت؛ لذا بهترين راه همان تفكر عقلي است البته سودآورتر از تفكر عقلي آن تهذيب نفس است آن مشاهده است، ولي آن بهره همه نيست و اگر هم بهره كسي شد تا انسان سرمايه عقلي نداشته باشد نميتواند آن مشهود را معقول كند وقتي مشهود را معقول نكرد همين مشكل پيش ميآيد. اين سه قسمت را در اين بحثي كه ايشان فرمودند «ملحق بما تقدم» اول بحث تناسخ است[34] اين را ملاحظه بفرماييد در اين بحث اين را دارند ميفرمايد آنچه را هم كه بزرگان براهمه و اينها آورده بودند جريان «حشر الي الله» بود نه تناسخ در مسئله معاد در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرمودي اين بحث را كه اگر كسي ثابت كند روح مجرد است و انسان با مُردن نابود نميشود اين نافع هست لازم هست، ولي كافي نيست، چون اين را تناسخيه هم قايلند ميگويند انسان اينچنين نيست كه همين هيكل خاص باشد كه در تالار تشريح «ارباً ارباً» ميشود روحي دارد مجرد بدن را كه رها كرده به بدن ديگر تعلق ميگيرد تا تناسخ ابطال نشود معاد ثابت نخواهد شد پس اثبات تجرد روح در عين حالي كه لازم است كافي نيست، دو كسي ثابت بكند كه خداي سبحان عادل است و چون خداي سبحان عادل است در اين نظام ظلمهاي فراواني رخ داده است اگر خداي سبحان از اين ظالمان انتقام نگيرد مطابق با عدل او نيست و خيلي از ظالمان مرفّهانه زندگي كردند و مترفانه مُردند اگر از اينها در بعد از مرگ انتقام گرفته نشود مطابق با عدل الهي نيست اين در عين حال كه لازم است باز كافي نيست اين را تناسخيه هم باز قبول دارند ميگويند بله نظام نظام عدل است بايد از تبهكاران انتقام گرفت لكن انتقامش به اين است كه اينها بعد از مرگ اين بدن را كه رها كردند تعلق ميگيرند به بدن نوزاد ديگر اينقدر ميچشند عذاب به سرشان ميآيد تا جبران شود، نه برهاني كه حد وسطش عدل است، نه برهاني كه حد وسطش حكمت است اين براهين معروفي كه در كتابهاي كلامي اينها كافي نيست؛ لذا غالب متكلمان ما بحث جدايي دارند «في بطلان التناسخ» تناسخ را كه باطل ميكنند آنگاه حكيم بودن خدا يك برهان است كه حد وسطش حكمت است عادل بودن خدا برهان ديگر است كه حد وسطش عدل است تجرد روح هم كه مبدأ قابلي است اينها هم از نظر مبدأ قابلي از تجرد روح كمك ميگيرند هم از نظر مبدأ فاعلي از حد وسط عدل خدا مدد ميگيرند هم از نظر حد وسط حكمت خدا مدد ميگيرند ميگويند چون خدا حكيم است چون خدا عادل است پاداش و كيفر بايد باشد و در اين دنيا نيست «لبطلان التناسخ» چارهاي جز بعد از دنيا نيست ميشود معاد از اين به بعد مسئله برزخ و اينها حل است اين اصل اثبات حيات «بعد الموت» است آن هم «في الدار الاخرة» كه ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾[35] نه اصل حيات «بعد الموت» اين معارف بلند متأسّفانه به صورت تناسخ الان در بين هنديها و هندوها و بوداييها مطرح است آنها مبتلا به همين هستند در حاليكه آن رهبران اوليشان و خردمندان اوليشان از مسئله تناسخ چه اينكه از مسئله تجسّم وارستهاند از اين مسئله هم مبرّايند ايشان ميفرمايد فقدان اين براهين عقلي كمبود علماي خردمند كه با قلم و بيانشان مطالب را تحليل كنند و بگويند دنيا هر که هست دار تكليف را ميگذراند نه دار مجازات، چون اين نيست اينها گرفتار تناسخ شدند بعد ميگويند به اينكه آن ارواح اگر در صدد تهذيب و تزكيه بودند و منزّه شدند و آن برهما و برهمن منتقل ميشوند به او ملحق ميشوند به لقاي او بار مييابند و براي هميشه زندهاند ديگر به بدني تعلق نميگيرند اگر نه راه فاسد را طي كردند مرتّب در ادوار و اکوار به اين أبدان منتقل ميشوند تا اينقدر بچشند که به استحقاق خودشان برسند براي اثبات توحيد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأموريت يافتند كه بگويند كل عالم را خداي سبحان آفريد و كل عالم را خداي سبحان اداره ميكند پس از طرف خداي سبحان كه مبدأ فاعلي است او «بكل شيء قدير» است «بكل شيء عليم» است ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ﴾ و مانند آن، از طرف مبدأ قابلي هم آمده است اين تفاوتها را برداشت فرمود نه نژاد و قومي به خدا نزديكتر از نژاد و قوم ديگر است اين يك، نه فردي از فرد ديگر به خدا نزديكتر است دو، اين تساوي اقوام يك اصل است تساوي افراد اصلي ديگر است اينكه ميبينيد در قانون اساسي جمهوري اسلامي اينها يكجا نوشته نشده در زير يك اصل نوشته نشده با اينكه ممكن بود اينها را در يك زير يك أصل بنويسند با يك خط اينها را جدا كردند سرّش اين است آن يك اصل است بنام تساوي اقوام و نژاد اين يك اصل است بنام تساوي افراد اين دو اصلي كه مستقلاند و در قانون اساسي جداگانه آمده در سورهٴ مباركهٴ حجرات هم جداگانه مطرح شده در سورهٴ حجرات آيهٴ 10 به بعد آنجا كه ميفرمايد ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[36] فرمود ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لاَ نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ﴾[37] هيچ قومي قوم ديگر را تحقير نكند مسخّر نكن مسخره نكند اهانت نكند توهين نكند براي اينكه شايد آنها از اينها بهتر باشند تفاوتي كه بين اقوام نيست تفاوتي كه بين نژادها نيست حالا يك نژادي خود را برتر بداند بنام صيهونيست يك تفكر خرافي و افسانه است اين مال تساوي اقوام و نژادها.
سؤال: ...
جواب: بله، آن ديگري شايد از شما بهتر باشد، چرا صهيونيست فلسطينيها را تسخير ميكند؟ شايد آنها روي كرامت «عند الله» بهتر باشند در جريان افراد آيه 13 اين است ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثَى﴾ اين براي تساوي افراد است نه تساوي نژاد ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثَى وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾ اگر ما قبيلهقبيله كرديم يك شناسنامه طبيعي است آن روز كه شناسنامه نبود الان هم بالأخره شناسنامه بينالمللي همان شناسنامه طبيعي است ما افراد را با چهرهها ميشناسيم اين شرقي است يا غربي است اين فارس است يا عرب است و مانند آن، فرمود اختلافي كه براي اين اقوام و ملل و چهرهها و امثال ذلك قرار داديم براي اينكه يكديگر را بشناسيد همين، انسان كه نميتواند شناسنامه بينالمللي بگيرد با زبانهاي گوناگون دهها زبان است آشنا شود و خودش را معرّفي كند اين چهره او معرّف او است او شرقي است يا غربي است لهجه او هم ﴿وَ اخْتِلاَفُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوَانِكُمْ﴾[38] معرّف او است كه اين عرب است يا عجم فرمود اينها براي معرفي است ﴿لِتَعَارَفُوا﴾ يكديگر را بشناسيد اصل كلي اين است كه ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾ هر فردي در هر جايي وقتي با تقوا بود كريم است «أَتْقَا» بود «عِنْدَ اللَّهِ» اكرم است آن براي نژاد اين هم براي افراد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از فتح مكه آن سخنراني معروف را كردند در همين راستا بود فرمود كه «ان الله سبحانه و تعالي» بوسيله اسلام آن نخوت جاهلي و تفاخر جاهلي را برداشت «لَا فَضْلَ لِلْعَرَبِيِّ عَلَى الْعَجَمِيِّ»[39] و معيار فضيلت تقوا است و انسان با تقوا كه هم فخر فروش نيست خودش را با ديگران بنده خدا دانست و همه را در برابر قانون الهي يكسان دانست گرچه قانون همه يكسان نيست هر كسي قانون خاص خودش را دارد آنگاه اين ميشود توحيد هم افراد را يكسان كرده است هم اقوام را يكسان كرده است هم حضور خدا سلطه خدا سيطرهٴ خدا معيّت خدا را نسبت به همه يكسان كرده است از آن طرف فرمود ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ﴾ اينچنين نيست كه يك جايي باشد يك جايي نباشد از اين طرف هم فرمود ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾ ﴿لاَ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ﴾ ﴿إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثَى﴾ و مانند آن اين توحيد فراگير و همه جانبه را با عقل بيان كرده است خودش با وحي يافت اين در صدد اين نبود كه يك گوشه بنشيند فقط حارثة بن مالك تربيت كند حارثة بن مالك هم راهش باز بود آن هم فرمود ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[40] اگر به فهميدههاتان كه عالمانه و عاقلانه فهميديد عمل كنيد شما هم ميرسيد به راه حارث شما هم بهشت را ميبينيد جهنّم را ميبينيد اين شب عاشورا آنها هم همين بودند ديگر وجود مبارك سيّد الشهدا نشان داد از همين قبيل بودند آنكه امام باقر(سلام الله عليه) در سرزمين عرفات نشان داد از همين قبيل بود آنكه امام سجاد(سلام الله عليه) در زمين عرفات نشان داد از همين قبيل بود باطن افراد را ديدن آينده را ديدن قيامت را ديدن بهشت و جهنم را ديدن اين بود اما اينها مال اوحدي از انسانهاست آنكه زمامدار رهبري جامعه است عقل است و عقل است و عقل است و عقل اگر اين نباشد متأسّفانه «احد المحذورين» است.
«و الحمد لله رب العالمين»