درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/02/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 49

 

﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ﴾

 

در جريان نوح(سلام الله عليه) از دو نظر سخن از جهاني بودنش مطرح است يك جهت كه قبلاً گذشت خيلي شفاف و روشن نبود كه آيا طوفانش جهاني بود و عذاب عالَمي بود يا نه شواهدي بود دلالت مي‌كرد لكن ادله طرفين معارض هم بود. قسمت دوم آن تحيّت و درودي است كه ذات اقدس «إله» نسبت به ايشان روا داشت و همه ما هم مكلفين برابر آن عمل كنيم كه فرمود ﴿سَلاَمٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾[1] كه درباره هيچ پيامبري اين‌چنين قرآن كريم درود نفرستاد درباره انبياي ديگر مثل ابراهيم(سلام الله عليه) موسيٰ(عليه السلام) عيسيٰ(عليه السلام) سخن از اصل تحيّت است ﴿سَلاَمٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ﴾[2] ﴿سَلاَمٌ عَلَى مُوسَى وَ هَارُونَ﴾[3] و مانند آن، اما ﴿سَلاَمٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾ اين سؤال را توليد مي‌كند كه اين تحيّت جهاني براي چه؟ پاسخش اين است كه اول كسي كه درباره بت‌پرستي به مبارزه برخواست آن هم مبارزهٴ دراز مدتِ 950 ساله و تحمل آن رنج‌هاي توان‌فرسا چنين انساني شايسته است كه تا روز قيامت مورد تحيّت موحّدان قرار بگيرد و تمام اين دسيسه‌ها از همان بت‌پرست‌هاي عصر نوح(سلام الله عليه) بودند كه نمونه‌هايش هم در جريان عمرو بن عبدود بازگو شد «وَد» اسم يكي از بت‌هاي عصر نوح(سلام الله عليه) بود و آنها هم مي‌گفتند عبد وَد، تا عصر جاهلي عده‌اي هم به نام ابن وَد عمرو بن وَد و مانند آن نام‌گذاري مي‌كردند، چون اول كسي كه درباره بت‌پرستي مبارزه طولاني و پي‌گير كرد و نُه قرن و نيم جهاد علمي داشت ذات اقدس «إله» هم اصل مبارزه ايشان را بازگو مي‌فرمايد و هم درود جهاني مي‌فرستد در اين جهت نه مخالفي در مسئله هست و نه دليلي براي مخالفت وجود دارد ﴿سَلاَمٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾.

سؤال: ...

جواب: بله، عمده آن است كه اين توسعه دليل مي‌خواهد آنكه توسعه ندارد با ادلّه ديگر انسان مي‌تواند تحيّت و درود بفرستد چه اينكه به ما گفتند در مراكز ديني در مشاهد مشرفه وقتي نسبت به مدفون آن مشهد مي‌خواهيد عرض ادب كنيد از آدم تا خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را تكريم كنيد «السَّلَامُ عَلَى آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَى نُوحٍ»[4] همچنين تا برسد به وجود مبارك رسول گرامي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اما اين ﴿سَلاَمٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾ نشانه يك سعه رحمت خاص است.

سؤال ...

جواب: نه، اينهايي كه «شيخ الانبياء» بودند و اول كسي كه قيام كند و مبارزه يك سِمَتي دارد آن قابل انكار نيست در سورهٴ مباركهٴ حشر خداي سبحان از وصف ممتاز خود چنين ياد مي‌كند ﴿هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾[5] كسي كه اولين كار را كرده است «و هو بسبق حائز تفضيلاً»[6] .

اين‌طور نيست كه دنبالي با اوّلي يكي باشد دنبالي بالاخره ﴿وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ﴾[7] وقتي خداي سبحان مي‌خواهد از ابراهيم خليل ياد كند مي‌فرمايد ابراهيم از شيعيان نوح است همان راه را ادامه داده است ﴿وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ﴾ شيعه را هم شيعه گفتند براي اينكه مايه شيوع فكر رهبر است پيروي و اطاعت از رهبري با تشيع همراه است «شايَعَهُ» بدرقه كرد او را، به دنبال او آمد، چرا دومي را مي‌گويند شيعهٴ اولي براي اينكه اين راه و رسم اولي را احيا مي‌كند قهراً مايه شيوع مكتب همان اولي است وقتي خداي سبحان ابراهيم خليل را كه نسبت به انبياي ابراهيمي شيخ الانبياء(عليهم السلام) ناميده مي‌شود فرمود: ﴿وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ﴾ معلوم مي‌شود كه نوح(سلام الله عليه) در اثر آن قدمت يك فضيلتي دارد كه ديگران ندارند؛ لذا سيدنا الاستاد اين 27 صفحه را درباره پيدايش بت‌پرستي و پرورش بت‌پرستي و پيدايش صابئين و براهمه و بودايي‌ها و اينها ذكر كرد كه حتماً اين 27 صفحه را مثل آن 25 صفحه ملاحظه مي‌فرماييد كه جمعاً 52 صفحه است درباره مطالب مربوط به نوح(سلام الله عليه) بعد از جريان تفسيري و بعد از جريان روايي به عنوان تحليل علمي ذكر مي‌كند.

در نوبت قبل اشاره شد به اينكه بت‌پرستي يك منشأ انديشه‌اي دارد و يك مبدأ انگيزه‌اي، قرآن كريم هم مبدأ انديشه‌اي را طرح كرد و ابطال كرد هم مبدأ انگيزه‌اي را، منشأ انديشه‌اي و علمي بت‌پرستي همان حس‌گرايي است كه انسان اگر به چيزي پابند بود سعي مي‌كند براي آن يك صورتي درست كند، قرآن آمده است از چند راه اين كار را محكوم كرده: يكي اينكه عقل‌گرايي را و قلب‌گرايي را اصل قرار داد كه انسان يا اهل شهود حقايق باشد يا اهل ادراك معارف، بالاخره يا برهان حصولي باشد يا شهود قلبي كه هر دو منزه و مبرّاي از صورت‌گرايي خيالي و حسي و امثال ذلك‌اند بشر به چيزي مي‌انديشد كه قابل ديدن باشد غالباً اينها در محدوده خيال هستند خيال بدون صورت چيزي را درك نمي‌كند شما مي‌بينيد در اين بحث‌ها آن طلبه باهوش و دانشجوي باهوش وقتي يك مطلب عقلي را شنيد ديگر به اين فكر نيست كه شما برايش مثال ذكر كنيد، اما آنها كه جزء ضعاف يا اوساط‌اند مي‌گويند مثل چه، اين كمك گرفتن از تخته سياه و گچ سفيد و پاك كن براي اوساط و ضعاف است وگرنه براي اوحدي از صاحبنظران همان معارف عقلي كافي است لازم نيست انسان تخته سياه و گچ سفيد و پاك كن در اختيار داشته باشد يك مثالي ذكر كند براي اينكه او بفهمد اين تمثيل و تجسيم براي آن است كه به خيال او و به حس او نزديك‌تر بيايد ضعاف و اوساط از بشر ديدشان در مسئله معرفت‌شناسي از حس و تجربه نمي‌گذرد؛ لذا اگر چيزي را مي‌فهمند با صورت مي‌فهمند، در نوبت قبل هم اشاره شد كه درك معناي كلي بدون صورت براي بسياري از مردم دشوار است؛ يعني وقتي كه شما مي‌خواهيد انسان را معنا كنيد انسان حيوان ناطق است جوهر است و مانند آن بحث كنيد حتماً يك كسي كه يك متر و نيم قدش است و يك سر دارد و دو گوش دارد و دو دست دارد و دو پا دارد به ذهن اينها مي‌آيد به كمك اين صُوَر خيالي آن معنيِ عقلي را مي‌فهمند اينها پاي عقلشان آن‌قدر استوار نيست كه بدون عصا حركت كنند اينها كه بالاخره پا درد دارند مشكلي دارند؛ لذا از عصا كمك مي‌گيرند اينها كه تا يك صورتي به خيالشان راه پيدا نكند آن مطلب عقلي را نمي‌فهمند اينها پاي معرفتي‌شان لنگ است بالاخره يك عصاي خيالي يك عصاي وهمي يك عصاي صورت حسي و مانند آن بايد اينها را كمك كند تا اينها بايستند و چيزي را درك كنند آن‌ هم به زحمت خيال منتشر را خيال مي‌كنند كلي است و اينكه آن شخص گفته بود كلي طبعي نظير «أب» واحد است نسبت به «أبنا» نه «آباء» نسبت به «أبناء» سرّش همين بود در جريان معارف توحيدي هم همين‌طور است وقتي گفتند خدايي هست مبدئي هست شما را خلق كرده اين را به كمك صورت‌هاي حسي درك مي‌كنند تا صورتي براي او ترسيم نكنند باور كردنشان دشوار است قرآن كريم در غالب اين مسائل اول «سبّوح» بودن خدا «سبحان الله» اينها را ذكر مي‌كند او منزه از آن است كه محدود باشد منزه از آن است كه صورت داشته باشد منزه از آن است كه به حس بيايد منزه از آن است كه كسي خدا تمثّل كند منزه از آن است كه كسي خدا را در خواب ببيند منزه از آن است كه خدا را در قيامت ببيند نه در قيامت ديدني است نه در دنيا نه در خواب ديدني است نه در بيداري چيزي كه صورت ندارد كه به خواب نمي‌آيد شما معناي كلي قانون عليّت را كه خواب نمي‌بينيد بالاخره صورت ندارد ممكن است ستاره‌اي را انساني را بنايي را كوه و در و دشتي را انسان خواب ببيند، اما اين معنا كه هر معلولي علتي دارد هر چيزي كه هستي او عين ذات او نيست نيازمند به سبب است قانون عليّت قانون معلوليت ابطال تسلسل ابطال دور ابطال تناقض اينها را هرگز انسان نه خواب مي‌بينيد نه در بيداري، چون اصولاً صورت ندارند؛ قرآن كريم بر همين روال انديشه‌ها را تطهير كرده است كه او سبحان است از اينكه ديده شود ﴿لاَ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ﴾[8] «﴿لاَ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾ لا في الدنيا و لا في الآخره لا في المنام و لا في اليقضه» اين‌طور نيست كه انسان در يقضه و بيدار نبيند؛ ولي در خواب ببيند اين‌طور نيست، اگر ﴿لاَ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ﴾ چه در دنيا چه در آخرت براي آن است كه او مجرد محض است و صورت ندارد اين زمينه مي‌شود براي اينكه انسان در انديشه با يك علم طاهري به معرفت ذات اقدس «إله» نزديك شود گرچه شناخت خدا آن‌طوري كه هست مستحيل است «لَمْ‌ يُطْلِعِ‌ الْعُقُولَ‌ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ»[9] اين مسئله انديشه است؛ لذا ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[10] به عنوان محكم‌ترين محكمات آيات قرآني مطرح است هيچ آيه‌اي به اندازه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ محكم نيست محكمات در قرآن كم نيست، اما اين محكم‌ترين محكمات است كه همه محكمات در كنار اين روشن مي‌شود انديشه‌ها را تطهير كرده است تا كسي خدا را با صورت و امثال ذلك نشناسد و كساني كه صورت‌گرا هستند چه صورت‌هاي حسي چه صورت‌هاي خيالي آنها را طرد كرده است محكوم كرده است هم در جريان موساي كليم فرمود آنها كه گفتند ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلٰهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[11] مطرود كرد هم فرمود آنهايي كه گفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً﴾[12] محكوم كرد آنهايي كه گفتند ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾[13] محكوم كرد در همه اين موارد فرمود ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ پس انديشه اهل معرفت را از لوث هرگونه حس و تخيّل و توهم و صورت‌گرايي تطهير كرده است؛ اين فصل اول از آن سيزده فصلي است يا عنوان اول از آن سيزده عنواني است كه در الميزان آمده است. مي‌ماند بخش انگيزه، حالا كه ثابت شد خدايي هست و انسان نيازمند به خداست براي اينكه فقر خود را احساس مي‌كند حدوثاً و بقائاً فرق اشيا را درك مي‌كند حدوثاً و بقائاً اينها نه خودشان خود ساخته‌اند نه به مثل خودشان متكي‌اند همه‌شان فقير «الي الله» ‌هستند پس بايد در برابر كسي كه به اينها هستي داد حدوثاً و نياز اينها را در مرحله بقاء برطرف مي‌كند به او احترام بگذراند و در برابر او خضوع كنند اين انگيزه هم جزء غرايز اوّلي است لازم نيست به كسي ياد دهند شما وقتي از كسي نعمتي نصيبتان شد شكر‌گزاري كنيد يا از كسي كه بالاتر از شماست بترسيد، ترس آموختني نيست، تشكر آموختني نيست اينها را بشر درك مي‌كند كه نسبت به «منعم» خودش خضوع داشته باشد نسبت به قدرت قاهره هراسناك باشد، اگر يك قدرت قاهره‌اي در بين هست و انسان مي‌داند كه اگر در برابر او حريم نگيرد ممكن است او نعمت را سلب كند يقيناً از او مي‌ترسد، اين «شوقاً الي النعمة» يا «خوفاً عن زوال النعمة» و «خوفاً عن النقمة» اينها هم در نهاد هر كسي هست، خداي سبحان اين انگيزه را تطهير كرد فرمود بالاخره شما اگر از جايي نعمت ديديد نسبت به او بايد خضوع داشته باشيد از جايي قدر قاهره می‌بينيد بايد خوفناك باشيد، اما از غير خدا نه نعمتي ساخته است و نه نقمتي هيچ چيز ساخته نيست، چرا به غير خدا سر مي‌سپريد؟ اين هم آياتي است كه انگيزه‌ها را تطهير مي‌كند آياتي كه دارد خدا به ﴿كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾[14] است ﴿خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[15] خداست عزت مطلق از آن اوست ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً﴾[16] قوّت مطلق از ناحيه اوست ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً﴾[17] اگر شكوه و عزت است مطلقا مال اوست اگر قوت و توانايي است مطلقا از آن اوست اگر نعمت است ﴿مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[18] است اگر نقمتي است ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ﴾[19] اوست از غير او كاري ساخته نيست ديگران هرچه مي‌كنند به دستور او مي‌كنند به فرمان او مي‌كنند اينها سپاه و ستاد آماده به خدمت اويند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾[20] و آن‌قدر سپاه و ستاد الهي مجهز و مرتب‌اند كه عدد آنها هم معلوم نيست ﴿وَ مَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ﴾[21] اين آمده انگيزه‌ها را تطهير كرده كه شما درست است بايد خضوع كنيد اما در برابر منعم واقعيتان، درست است بايد خشوع داشته باشيد اما نسبت به كسي كه ﴿وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ﴾[22] از غير خدا چه كاري ساخته است؟ اگر غير خدا سراسر مأموران الهي‌اند و طبق دستور او كار مي‌كنند چرا از اينها شما مي‌ترسيد؟ چرا به ذات اقدس «إله» كه مبدأ اينهاست حرمت نمي‌نهيد انگيزه‌ها را تطهير كرده است فرمود از اين بتها چه كاري ساخته است؟ حالا منشأ بت‌پرستي چيست بعد عرض مي‌شود، از اين بتها فرمود چه كاري ساخته است؟ نه خدمتي ساخته است و نه قدرت نقمتي دارند.

در آيهٴ 194 و 195 سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ٭ أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلاَ تُنْظِرُونِ﴾؛ فرمود اين بت‌هايي كه شما در برابر اينها خضوع مي‌كنيد كاري از اينها ساخته نيست؛ نه كار مثبت و نه كار منفي، چه اينكه در آيه197 و 198 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لاَ أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ﴾[23] اينها مشكل خودشان را نمي‌توانند حل كنند ﴿وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَسْمَعُوا وَ تَرَاهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾[24] كه آن درباره بت‌ها بود اين درباره بت‌پرست‌هاست. پس بنابراين انگيزه‌ها را تطهير كرده فرمود خضوع لازم است خشوع لازم است اما در برابر قدرت مطلق اگر ما در بخش‌هاي ديگر گفتيم مؤمن عزيز است بندگان خاص الهي عزيزاند ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[25] در بحث‌هاي قبل هم ملاحظه فرموديد دأب قرآن اين است كه همه را يك‌جا جمع مي‌كند مي‌گويد اينها برای خداست درست است كه اين عزت را به خيلي‌ها نسبت مي‌دهد امّا فرمود مبادا خيال كنيد كه خدا عزيز است پيغمبر عزيز است مؤمنين عزيزاند بلكه خدا عزيز است «بالذات و الاستقلال» اينها هم مظاهر عزت اويند بندگان اويند با عزت‌هاي الهي عزيزند پس اگر در جايي فرمود ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ در بخش ديگر همه اينها را با توحيد حل كرد و فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً﴾[26] قوت هم همين‌طور است فرمود ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[27] از يك سو ﴿يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾[28] از سوي ديگر، قوت را به بعضي افراد و اشخاص و امثال ذلك اسناد داده است بعد در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود براي اينها بالاخره بعداً روشن مي‌شود كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً﴾[29] در مسئله خالقيت هم همين‌طور است گرچه به وجود مبارك عيساي مسيح إذن در خلقت داد ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي﴾[30] و مانند آن، اما فرمود ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ء﴾[31] و وجود مبارك عيسيٰ به اذن خدا اين كارها را دارد انجام مي‌دهد؛ لذا در غالب مواردي كه سخن از خالقيت عيسي(سلام الله عليه) نسبت به آن طير است فرمود: ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي﴾، گاهي مي‌فرمايد ﴿بِإِذْنِي﴾ و گاهي مي‌فرمايد ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[32] و مانند آن، اين در اين معارف تأمين توحيد است.

سؤال: ...

جواب: مظهر خالقيت ذات اقدس «إله» است خداي سبحان مدبّرات امر فراوان دارد اگر هم موجِد هست مظهر ايجاد است نه در برابر خداي سبحان موجِد باشد همان ﴿خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ء﴾ بودن و موجد بودن و آفريدگار بودن در اين‌جا ظهور كرده است گاهي خداي سبحان اين كار خود را به دست فرشته‌ها انجام مي‌دهد گاهي به دست انسان كامل انجام مي‌دهد گاهي هم بلاواسطه انجام مي‌دهد؛ ولي همه اينها بالاخره مجاري فيض‌اند، هيچ‌كدام از اينها مستقل نيست، پس انگيزه را هم تطهير كرده است همان‌طوري كه انديشه را تطهير كرده است فرمود در جزم‌هاي علمي بايد طاهر باشيد در عزم‌هاي عملي هم بايد طاهر باشيد تا اين لوث پيش نيايد بعد فرمود من به شما دستور مي‌دهم كه از انبيا و اوليا اطاعت كنيد در برابر آنها خاضع باشيد اما اينها از خودشان حرفي ندارند حرف مرا پيام مرا حكم مرا به شما ابلاغ مي‌كنند در حقيقت شما در برابر حكم خدا و دستور الهي و قانون الهي خضوع داريد اگر در سورهٴ مباركهٴ اعراف درباره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله وسلم) فرمود كساني كه مومن راستين‌اند از آن حضرت تبعيت مي‌كنند در همين راستاست آيه 157 سوره اعراف اين است ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾[33] ؛ يعني اين قرآن؛ يعني اگر ما مي‌گوييم از پيامبر اطاعت كنيد، او را ياري كنيد، او را توقير كنيد به بركت همان قرآني است كه حرف ما را به شما مي‌رساند پس اين‌چنين نيست كه يك كسي ذاتاً در برابر ذات اقدس «إله» مطاع باشد؛ آيه سورهٴ مباركهٴ «مائده» هم همين معنا را تبيين مي‌كند چرا از وليّ خودتان به نام مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) اطاعت كنيد؟ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا﴾[34] چرا؟ براي اينكه اينها ﴿يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾[35] اينها دائماً در اطاعت فرمان خدايند در حقيقت پيام خدا را به شما مي‌رسانند از خودشان كه چيزي نمي‌گويند اگر ﴿يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾ پس فرمان خدا دستور خدا او را دارند مي‌رسانند اطاعت اينها اطاعت از دستور خداست که فرمود ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[36] پس اگر از غير خدا كسي بخواهد اطاعت كند به نحو استقلال اين هم مشكل وثنيت دارد فرق اساسي شفاعت و توسلي كه ما اماميه قائليم با شفاعتي كه مشركان جاهلي قائل بودند همان فرق اساسي استقلال و غير استقلال است آنها مي‌گفتند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى﴾[37] يك، ﴿هٰؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ﴾[38] دو، از آنها سؤال كنيد چه كسي اينها را مقرّب كرده اينها به اذن چه كسي مقرّب «الي الله»‌ هستند مي‌گويند خودشان اين مي‌شود شرك از آنها سؤال كنيد چه كسي به اين بت‌ها اين سمت شفاعت داده است كه شما مي‌گوييد ﴿هٰؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ﴾ مي‌گويند خودشان اين مي‌شود بت، اين مي‌شود شرك، اما از ما سؤال كنيد چه كسي اينها را شفيع قرار داده است؟ مي‌گوييم خدا، چون خداي سبحان فرمود: ﴿مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾[39] ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَى﴾[40] «من ارتضي» همين‌ها هستند اين فرق بين يك موحّد با يك مشرك است او مي‌گويد اينها «بالاستقلال» مقَرِب‌اند اين سِمَت را كسي به اينها نداد خودشان دارند اين شفاعت را كسي به اينها نداد اينها خودشان دارند؛ ولي اماميه مي‌گويند شفاعت را تقريب را و امثال ذلك را خداي سبحان به اينها عطا كرده است اينها مظهر اويند، دستور خداي سبحان را به اينها مي‌دهند، اينها از طرف خداي سبحان به ما ابلاغ مي‌كنند كه با اين راه شما حركت كنيد او «فِي عُلُوِّهِ دَانٍ وَ فِي دُنُوِّهِ عَالٍ»[41] مشكل از اين طرف است كه شما نمي‌توانيد تماس بگيريد ما آمديم دست شما را بگيريم شما را نزديك بكنيم او اصلاً ما را فرستاده ﴿إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ﴾[42] ما فرستاده اوييم اگر در بخش‌هاي ديگري هم سخن از تبعيت انبيا و اولياست در همين مجال است كه خداي سبحان فرمود به آنها بگوييد ما از طرف خداي سبحان آمديم و مأمور همين كاريم.

اين هم تطهير انگيزه، حالا كه انگيزه مشخص شد، تطهير شد و انديشه مشخص شد، آلوده‌هايي كه هنوز در مسئله انديشه گرفتار حس‌اند و هنوز در مسئله انگيزه گرفتار آن نفع و ضرر نقداند از هر جا خير ببينند سعي مي‌كنند او مستقل است يك و براي او صورت‌گري مي‌كنند اين دو، اين صورت را اول احترام مي‌كنند كم‌كم نسل بعد اين صورت را مي‌پرستد يك بياني از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است که اين به صورت مسند در علل الشرايع آمده و به صورت مرسل در تفسير علي بن ابراهيم قمي[43] ، مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف علل الشرايع[44] در همان جلد اول باب سوم كه اوائل جلد اول است عنوان باب اين است «باب العلة التي من اجلها عُبِدَتِ الاصنام» چگونه در بين بشرهاي اوّلي بت‌پرستي رواج پيدا كرده است، اين حديث را مسنداً ابن عيسي از «مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدٍ الْبَرْقِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي حَمَّادُ بْنُ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ السِّجِسْتَانِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(عليهما الصلاة و عليهما السلام)» نقل مي‌كند «فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ قَالُوا لاَ تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لاَ تَذَرُنَّ وَدّاً وَ لاَ سُوَاعاً وَ لاَ يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً﴾[45] » كه بت‌پرست‌هاي عصر نوح(سلام الله عليه) به يكديگر مي‌گفتند كه اين بت‌ها را تنها نگذاريد مبادا كسي به اين بت‌ها آسيب برساند بت «ود» بت «سواع» بت «يغوث» بت «يعوق» بت «نسر»، وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) مي‌فرمايد منشأ بت‌پرستي بشر اولي اين است «كَانُوا يَعْبُدُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ» اينها بر اساس فطرتي كه داشتند خدا را مي‌پرستيدند، «فَمَاتُوا» اينها كه مردند «فَضَجَّ قَوْمُهُمْ وَ شَقَّ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ» بازماندگانشان در فراق اينها غمگين شدند جزع مي‌كردند «فَجَاءَهُمْ إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللَّهُ» شيطان ملعون بر اينها متمثّل شد گفت: «فَقَالَ لَهُمْ» مي‌خواهيد كه قلبتان نسبت به اين درگذشته‌هايتان آرام بگيرد؟ من كاري انجام مي‌دهم كه يك مقداري باعث تسكين دلتان شود «أَتَّخِذُ لَكُمْ أَصْنَاماً عَلَى صُوَرِهِمْ فَتَنْظُرُونَ إِلَيْهِمْ وَ تَأْنِسُونَ بِهِمْ وَ تَعْبُدُونَ اللَّهَ» من صُوَر اينها را براي شما ترسيم مي‌كنم تمثيل مي‌كنم كه شما اين مثال را هميشه ببينيد در خانه‌هايتان نگه بداريد به خدا عبادت كنيد براي خدا عبادت كنيد اما اينها را نگاه كنيد كه اُنسي هم باشد هم عبادتتان محفوظ باشد هم آن جزع و فزعتان از بين برود و اُنستان تأمين شود آنها هم پذيرفتند شيطان هم «فَأَعَدَّ لَهُمْ أَصْنَاماً عَلَى مِثَالِهِمْ» يك سلسله بت‌هايي به شكل و صورت درگذشتگان آنها براي آنها درست كرد اين دسته دوم «فَكَانُوا يَعْبُدُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَنْظُرُونَ إِلَى تِلْكَ الْأَصْنَامِ» اينها خدا را مي‌پرستيدند؛ ولي اين بت‌ها را نگاه مي‌كردند که هم عبادت كرده باشند و هم به گذشتگانشان انس پيدا كنند اين در معبدهايشان بود يا در فضاي باز بود «فَلَمَّا جَاءَهُمُ الشِّتَاءُ وَ الْأَمْطَارُ» وقتي فصل سرما رسيد زمستان آمد بارندگي و برف و تگرگ پديد آمد اينها «أَدْخَلُوا الْأَصْنَامَ الْبُيُوتَ» اين بت‌ها را كه در فضاي باز بود بردند به خانه‌هايشان «أَدْخَلُوا الْأَصْنَامَ الْبُيُوتَ فَلَمْ يَزَالُوا» مرتباً خدا را عبادت مي‌كردند لكن اين بت‌ها را نگاه مي‌كردند تا اُنسي هم داشته باشند «فَلَمْ يَزَالُوا يَعْبُدُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ» اين گروه خدا را عبادت مي‌كردند؛ ولي اُنسشان به صورت‌هاي نياكانشان بود «حَتَّى هَلَكَ ذَلِكَ الْقَرْنُ» آن گروه آن نسل از بين رفتند پس نسل اول موحّد بودند بدون بت‌پرستي، نسل دوم هم موحّد بودند همراه با عبادت بت‌هايي داشتند كه باعث اُنس اينها بود معبود اينها نبود؛ ولي محل أنوس اينها بود اين نسل دوم كه منقرض شدند نوبت به نسل سوم رسيد كم‌كم بت‌پرستي شروع شد «حَتَّى هَلَكَ ذَلِكَ الْقَرْنُ وَ نَشَأَ أَوْلَادُهُمْ» اين نسل سوم «فَقَالُوا إِنَّ آبَاءَنَا كَانُوا يَعْبُدُونَ هَؤُلَاءِ» اين بچه‌ها كه در دوران كودكي پدرانشان را مي‌ديدند در خانه اين بت‌ها هست و اينها عبادت مي‌كردند خيال مي‌كردند كه پدرانشان اين بت‌ها را عبادت مي‌كردند؛ «إِنَّ آبَاءَنَا كَانُوا يَعْبُدُونَ هَؤُلَاءِ فَعَبَدُوهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ» پس اين سه نسل شد که نسل اول توحيد بود و عبادت خدا بود محضاً نسل دوم توحيد و عبادت خدا بود همراه با بت‌ها كه بت‌ها باعث انس اين عابدان شوند و جزع نكنند در مرگ گذشتگان، نسل سوم مستقيماً بت‌پرستي شروع شد «فَعَبَدُوهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ﴿وَ لاَ تَذَرُنَّ وَدّاً وَ لاَ سُوَاعاً وَ لاَ يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً﴾» اين آيه سورهٴ مباركهٴ نوح كه درباره اين اصنام پنج‌گانه سخن مي‌گويد اينها پيشينه تاريخي است پس تحليل رواني انديشه مشخص شد، تحليل رواني انگيزه مشخص شد اينها را قرآن كريم در دو فصل تطهير كرد پيشينه تاريخي بت‌پرستي اين است حالا نوبت به نوح(سلام الله عليه) رسيد بايد با اين مبارزه كند و نه قرن و نيم هم به زحمت افتاد و بالاخره گروه كمي ﴿وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ﴾[46] ، ايمان آوردند.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] صافات/سوره37، آیه79.
[2] صافات/سوره37، آیه109.
[3] صافات/سوره37، آیه120.
[4] بحار الانوار، ج97، ص301.
[5] حشر/سوره59، آیه2.
[6] الفيه ابن مالک.
[7] صافات/سوره37، آیه83.
[8] انعام/سوره6، آیه103.
[9] نهج البلاغة، خطبهٴ 49.
[10] شوری/سوره42، آیه11.
[11] اعراف/سوره7، آیه138.
[12] بقره/سوره2، آیه55.
[13] نساء/سوره4، آیه153.
[14] بقره/سوره2، آیه20.
[15] انعام/سوره6، آیه102.
[16] نساء/سوره4، آیه139.
[17] بقره/سوره2، آیه165.
[18] نحل/سوره16، آیه53.
[19] سجده/سوره32، آیه22.
[20] فتح/سوره48، آیه4.
[21] مدثر/سوره74، آیه31.
[22] انعام/سوره6، آیه18.
[23] اعراف/سوره7، آیه197.
[24] اعراف/سوره7، آیه198.
[25] منافقون/سوره63، آیه8.
[26] نساء/سوره4، آیه139.
[27] انفال/سوره8، آیه60.
[28] مریم/سوره19، آیه12.
[29] بقره/سوره2، آیه165.
[30] مائده/سوره5، آیه110.
[31] الرعد/سوره13، آیه16.
[32] بقره/سوره2، آیه97.
[33] اعراف/سوره7، آیه157.
[34] مائده/سوره5، آیه55.
[35] مائده/سوره5، آیه55.
[36] نساء/سوره4، آیه64.
[37] زمر/سوره39، آیه3.
[38] یونس/سوره10، آیه18.
[39] بقره/سوره2، آیه255.
[40] انبیاء/سوره21، آیه28.
[41] مصباح المتهجد، ج2، ص468.
[42] هود/سوره11، آیه81.
[43] تفسير قمی، ج2، ص388.
[44] علل الشرائع، ج1، ص3.
[45] نوح/سوره71، آیه23.
[46] هود/سوره11، آیه40.