درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/02/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 49

 

﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَ لاَ قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هٰذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ﴾

 

پايان‌بخش جريان نوح(سلام الله عليه) اين است كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) از بعضي از متخصصان زمين‌شناسي و رسوب زمين‌شناسي و مانند آن نقل كردند، البته اين سخن مربوط به نيم قرن قبل است و برابر با بعضي از آرا مي‌باشد، ممكن است الان تحولاتي در زمين‌شناسي پيدا شده باشد يا همان وقت ديگران رأي ديگري ارائه مي‌كردند و آن عبارت از اين است كه زمينِ رسوبي عبارت از زميني است كه در اثر آب‌گرفتگي شن‌هاي فراواني در آن پيدا شده باشد، مثل سرزمين‌هاي «أبطح» و اينها و در مورد اين شن‌ها مي‌گويند که اول همين سنگ‌هاي تيزي بود كه در اثر مرور آب‌ها بر اينها در طي هزارها سال اين تندي و تيزي اينها ساييده شده و به اين صورت گرد درآمده و نرم شده، شده شن؛ اين شن‌ها قبلاً سنگ‌هاي تيزي بودند كه با گذشت سال‌هاي متمادي و عبور و مرور آب به اين صورت درآمدند و اينكه اين زمين‌ها معمولاً رملي هستند نشان مي‌دهد كه بخشي از اين زمين زير آب بود و اينكه اين طبقات متراكم است، نشان مي‌دهد كه اين آب‌گرفتگي در يك عصر نبود؛ يك وقت آب محيط بر اين بود و اين خصوصيت‌هاي رملي را پيدا كرد و بعد آب‌ها فروكش كرد، خاك پيدا شد و بعد از گذشت چندين قرن دوباره آب‌گرفتگي پيدا شد، روي اين خاك‌ها شن‌هايي نظير شن‌هاي اوّلي پيدا شده است و اينكه طبقاتي در زمين هست يك طبقه آن رمل است و يك طبقه آن خاك براي آن است كه در يك عصر آب‌گرفتگي نبود، آب‌گرفتگي‌هايي در طول عصرهاي مختلف و در شرايط ديگرگون بود، پس هم معناي رسوبي بودن زمين مشخص شد، هم طبقات داشتن زمين مشخص شد؛ گاهي هم در اثر گسترش درياها آن بخش‌هاي ساحلي كه خاكي و ترابيست آن هم تبديل به رملي و شني مي‌شود. در اعصار گذشته احياناً تاريخ اين مطلب را تأييد مي‌كند كه بعضي از سال‌ها پشت سر هم سرماي شديدي بود؛ لذا قطب‌ها كاملاً چه در بخش‌هاي دريايي و چه غير دريايي يخ‌هاي فراواني داشتند، بعد هم در سال‌هاي بعدی يك گرماي شديدي پديد آمد که اين گرماي شديد باعث تبخير آب‌هاي دريا شد و پيدايش ابر و بعد بارندگي‌ها و نزولات جوي فراواني شد و از طرفي اين گرماي شديد باعث شد كه آن يخ‌ها هم آب شوند، پس از طرفي يخ‌ها آب شدند و از طرفي هم نزولات جوي زياد شد اين باعث گسترش دريا‌ها شد درياها وسيع‌تر شدند و بسياري از مناطق را آب گرفت و اينها كه زير آب رفتند كم‌كم همان حالت رملي و شني و اينها پيدا شده است، اين اوايل دريا كاملاً همين‌طور است؛ يعني شن است. علي اي حال در پايان عرض مي‌كنيم كه محصول اين تجربه‌ها تا چه اندازه مي‌تواند به آيه كمك كند؛ اينها حدّاكثر ثابت مي‌كند كه اين زمين چه در مشرق عالم، چه در مغرب عالم، چه در شمال عالم و چه در جنوب عالم يك مدتي زير آب بود، چون اين معناي رسوبي بودن و طبقات رسوبي اختصاصي به شرق يا غرب يا شمال يا جنوب ندارد، زيرا در غالب روي زمين اين خصيصه يافت مي‌شود، اما اين ثابت نمي‌كند كه طوفان جهاني بود، البته اگر كسي بخواهد منكر اين باشد كه طوفان جهاني است در برابرش اين شواهد دلالت مي‌كند به اينكه يك وقتي اين زمين‌ها زير آب رفت، اگر كسي بخواهد منكر جهاني بودن طوفان باشد اين شواهد ممكن است كه جلوي اين كارش را بگيرد، لكن اگر آن طوفان جهاني بود اين‌قدر اين آب‌ها روي زمين مانده بود كه اين زمين‌ها را به صورت شن دربياورد؟ مگر آن طوفان چند روز طول كشيد؟ اگر يك زميني را يك چند روزي آب موقتاً بگيرد آيا اين قدرت را دارد كه به صورت شن و رمل و اينها دربياورد؟ پس اين طبقات رسوبي نشان آن نيست كه طوفان عالَمي بود، نشان آن است كه يك وقتي اين زمين‌ها زير آب بود و اين را ثابت مي‌كند.

سؤال: سيلی که می‌آيد می‌بينيم در همان مدت کم يک منطقه‌ايي را شن فرا می‌گيرد.

جواب: از جاي ديگر مي‌آورد نه اينكه آن‌جا را تبديل به شن مي‌كند در بحث‌هاي قبلي هم ايشان داشتند و اشاره هم شد كه به همراه خودشان مي‌آورند نه اينكه اگر يك باغي را انسان چند روز آب ببندد؛ مثلاً يك هفته، دو هفته يا يك ماه آب ببندد آن تبديل به شن شود، اين‌طور نيست.

سؤال: شما فرمود: «کالجبال».

جواب: بله، از جاي ديگر ممكن است بياورد نه اينكه زمين را تبديل به شن كند؛ يك وقت است كه خاك تبديل به شن مي‌شود اين برای برنامه‌هاي دراز‌مدت آب‌گرفتگي است، يك وقت است كه نه، آب يك هفته يا يك ماه يا كمتر يا بيشتر در يك جايي ماند، اين زمين را به صورت رسوبي درنمي‌آورد.

سؤال: می‌گويند آب آسمانی مدتی باقی ماند.

جواب: آنكه ظاهرش ﴿يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَ يَا سَمَاءُ أَقْلِعِي﴾[1] است، آن‌جايي كه مانده است دريا شد، ديگر اين‌طور نيست كه روي زمين به صورت رسوبات تشكيل شده باشد آنهايي كه مانده ديگر درياست. بنابر اينكه ﴿يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ﴾ مفهوم داشته باشد؛ يعني آب‌هاي خودت را «بلع» و فروكش كن، آن آب‌هايي كه از بالا آمده است مانده و مانده دريا شده است. غرض آنست كه اين مطلب اثبات مي‌خواهد كه آن آب اين‌قدر مانده است كه باعث رسوب شدن، باعث تبديل خاك به شن شدن و مانند آن باشد.

مطلبي را هم ايشان مرقوم فرمودند كه روزنامه كيهان در همان وقت‌ها نوشته است كه در كوه آرارات كه در شمال شرقي تركيه است تخته چوب‌هايي پيدا شده است كه اينها فكر مي‌كردند اين تتمه و بقيه كشتي نوح است، اين را هم بردند در سانفرانسيسكو ببينند و آزمايش كنند كه مي‌خورد اين چوب مربوط به چند قرن قبل باشد و از نظر باستان‌شناسي مي‌تواند تأييد كند يا نه؟ اينها هم مويّدات مسئله است.

درباره جبل جودي هم چند نظر هست؛ يكي اينكه همين كوه آرارات است، يكي اينكه نزديك موصل است و مانند آن که در قاموس[2] نقل كردند جوديّ كه يا مشدّد است، اين جبل آرارات است كه در تركيه است و بعضي‌ها هم گفتند نزديك موصل است؛ هيچ‌كدام از اينها ثابت نمي‌كند به طور جزم كه طوفان عالمَي بود و از آن طرف دليلي بر نفي هم نيست، آن دو آيه‌اي كه كلمه «أرض» دارد، ﴿رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارا﴾[3] مشابه اين چند جا كلمه «أرض» داشت كه آنها همه‌ آنها «أرض» مقطعي و موردي بود؛ نظير آنچه كه در جريان حضرت موسيٰ و هارون آمده است: ﴿وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِي الْأَرْضِ﴾[4] و مانند آن، البته اين آيه‌اي كه ايشان استدلال مي‌فرمايند كه ﴿قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ﴾[5] در كشتي از جنس هر حيواني يك مذكر و يك مونث ببر كه نسل اينها قطع نشود، اين مثلاً شايد يك ظهور بيشتري دارد در اينكه طوفان عالمَي بوده مثلاً، منتها عالمَي بودن آن وقت با عالمَي بودن الان خيلي فرق مي‌كند. آن وقت‌ها كه قسمت مهم زمين را آب داشت و جمعيت هم بسيار كم بود پذيرش اينكه طوفان عالمَي بود خيلي سخت نيست اگر جمعيت آن وقت بسيار كم بود و اگر قسمت مهم زمين را آب داشت پذيرش اينكه طوفان عالمَي بود خيلي بعيد نيست، اين آيه هم البته ظهورش نسبت به آيه «أرض» و اينها بيشتر هست و بعد هم ايشان مي‌فرمايد تاكنون برهان قطعي بر خلاف عالمَيت پيدا نشده است؛ يعني اگر كسي بگويد ما از قرآن چنين استظهار مي‌كنيم كه طوفان نوح(سلام الله عليه) جهاني بود دليل قطعي بر خلاف نيست، البته اگر دليل علمي، كارِ كارشناسي، زمين‌شناسي، درياشناسي، كوه‌شناسي و مانند آن قيام كند و دلالت كند بر اينكه هرگز كل زمين را آب نگرفته است، آن‌وقت آن دليل لبّي، دليل عقلي مخصِّص يا مقيّد اطلاقات يا عموماتيست كه در اين آيات هست و همان‌طوري كه آيه را مي‌شود با دليل لفظي تخصيص داد با دليل لبّي هم كاملاً مي‌شود تخصيص داد؛ ايشان مي‌فرمايد تا الان دليل قطعي بر خلاف اقامه نشده است، البته اگر دليل قطعي بر خلاف اقامه شود انسان دست از اطلاق يا عموم برمي‌دارد؛ نظير بحث‌هاي ديگري كه در فقه و اصول هست، اصالت الاطلاق و اصالت العموم حجت است، مگر اينكه دليل معتبر بر خلاف آن اقامه شود، آن دليل معتبر يا لبّي است يا لفظي است.

سؤال: ...

جواب: آخر بحث‌هاي عملي فراوان است؛ گاهي مي‌گويند تعارض علم و دين ـ معاذ الله ـ يعني علم يك چيزي مي‌گويد، دين چيز ديگر مي‌گويد و اگر ظاهر آيه اين باشد كه طوفان جهاني بود و از آن طرف هم شواهد علمي خلاف آن را ثابت كند اين همان تعارض علم و دين است؛ وقتي كه ثابت شود به اينكه علم در مقابل دين نيست، بلکه علم در مقابل نقل است، كارِ كارشناسي، ادله عقلي مثل ادله نقلي مي‌تواند مخصِّص يا مقيد باشد يا قرينه باشد، انسان مي‌گويد هيچ تعارضي بين علم و دين نيست، اين دليل نقلي ظاهرش اطلاق يا عموم است و به وسيله آن دليل نقلي ديگر يا عقلي ديگر عموم آن را تخصيص مي‌زنيم يا اطلاق آن را تقييد مي‌كنيم.

سؤال: ...

جواب: اثبات اين هم آسان نيست كه گونه‌هاي حيواني در آن وقت بيشتر بود.

سؤال: ...

جواب: حالا كشتي هم وسيع بود، چون آخر اين چوب‌هايي كه از اين كشتي به دست آوردند خيلي وسعت آن را نشان ‌می‌دهد؛ كشتي‌اي كه بالاخره در حدود ششصد هفتصد متر طول آن باشد ارتفاع هم دارد، عرض هم دارد، هشتاد تا آدم بودند بقيه حيوانات بودند.

سؤال: ...

جواب: بله، اگر طوفان را جهاني بدانيم معنايش اين است كه وجود مبارك حضرت نوح كه از انبياي اولوالعزم است رسالت او جهاني بود، منتها رسالت جهاني به اين نيست كه خود آن پيامبر همه جا حضور داشته باشد؛ نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «يٰس» است كه ﴿فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾[6] و مانند آن اينها نمايندگاني داشتند، انبيا و جانشيناني داشتند، مثل اينكه خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله وسلم) با اينكه رسول بود فقط در خصوص مكه و مدينه حضور داشتند وگرنه بخش‌هاي ديگر را با نماينده‌هايشان هدايت مي‌كردند؛ حضرت امير(سلام الله عليه) را فرستادند به يمن و خيلي از صحابه و اصحاب ديگر را به مناطق ديگر فرستادند. همان‌طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «يس» در جريان انطاكيه مطرح است كه پيامبر عصر نماينده فرستاد اينها هم همين‌طور بودند و وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) يك پيامبر ديگري به نام لوط از پيروان آن حضرت بود كه در قرآن به اين صورت آمده ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾[7] كه لوط تابع حضرت ابراهيم بود و به نمايندگي از حضرت ابراهيم آن منطقه را هدايت مي‌كرد. اگر طوفان عالَمي باشد معنايش آنست كه وجود مبارك نوح پيامبر همه مردم آن عصر بود و البته بعضي از روايات همين را تأييد مي‌كند كه اين معناي اولوالعزمي اين است؛ اولواالعزمي اين است كه اينها همگاني‌ هستند نه هميشگي، آنكه همگاني است و هميشگي پيامبر خاتم(صلي الله عليه و آله وسلم) است؛ ولي ديگر انبياي الوالعزم همگاني بودند و هميشگي نبودند، شريعت آنها و منهاج آنها با آمدن اسلام خاص منقطع شده است، آنگاه خود حضرت نوح(سلام الله عليه) يك منطقه‌اي را هدايت مي‌كردند، بقيه مناطق را به وسيله اصحاب و صحابه و نماينده‌هايشان هدايت مي‌كردند.

سؤال: آيا نماينده‌هايشان در کارشان موفق بودند؟

جواب: آنها هم همين‌طور، بعضي‌ها ايمان آوردند و اكثري ايمان نياوردند ﴿مَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ﴾[8] پيروان حضرت نوح بسيار كم بودند؛ يعني كساني كه به حضرت نوح ايمان بياورند.

مسئله بت‌پرستي كه مطلب ديگر است و سيدنا الاستاد نقل مي‌كند كه او را حتماً ملاحظه مي‌فرماييد بحث بعدي است كه وجود مبارك نوح در عصري قيام كرده بود كه مسئله بت‌پرستي رواج فراواني داشت و اينكه به تعبير سيدنا الاستاد ذات اقدس «إله» براي نوح اين همه تجليل قايل است مي‌فرمايد: ﴿سَلاَمٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾[9] تا روز قيامت درود بر حضرت نوح براي آن است كه اين نُه قرن و نيم با اين وثنيت و بت‌پرستي مبارزه كرده است؛ اين وثنيت و بت‌پرستي دامن‌گير بشر كه شد رها نمي‌كند، بشر يا ملحد است كه در حقيقت بت درون را مي‌پرستد ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾[10] ؛ لطيف‌ترين بت همان بت درون است چه اينكه خطرناك‌ترين بت هم همان بت درون است. ماركسيست‌ها كمونيست‌ها اينها بت‌پرستند، منتها براساس ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾ آن بت را مي‌پرستند، ديگران گرفتار بت محسوس خارجي هستند اين بت‌پرستي چه از درون و چه از بيرون يك درد عُضالي است كه به اين آساني‌ها از بين نمي‌رود اين بت‌هاي فراواني كه اسامي‌ آنها در سورهٴ مباركهٴ «نوح» آمده است كه فرمود اينها اين چند بت را مي‌پرستيدند ﴿وَ قَالُوا لاَ تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لاَ تَذَرُنَّ وَدّاً وَ لاَ سُوَاعاً وَ لاَ يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً﴾ ـ سورهٴ مباركهٴ «نوح» آيه 23 ـ اينها همه بت‌هاي به جا ماندهٴ از عصر نوح(سلام الله عليه) بودند تا در حجاز «ود»، «سواء»، «يغوث»، «يعوق»، «نصر»؛ اين «عمرو بن عبدود» همين‌طور بود، يك عده در ايران زمين مي‌گفتند مهرداد، آنها هم به همين وضع بود «ود» داد مي‌گفتند به جاي اينكه بگويند «عبدالله» مي‌گفتند «عبدود» آن «عمرو بن عبدود» همين است، اين «ود» از زمان نوح(سلام الله عليه) اين سابقه منحوس خود را حفظ كرد تا زمان حجاز ﴿لاَ تَذَرُنَّ وَدّاً وَ لاَ سُوَاعاً وَ لاَ يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً﴾ اينها بت‌هاي رسمي مردم عصر نوح(سلام الله عليه) بودند وجود مبارك نوح با همه اينها و با اقوام و مللي كه اينها را مي‌پرستيدند در طول نُه قرن و نيم مبارزه كرده است و كمتر هم توفيق به دست آورد اما اصل مبارزه با بت‌پرستي در طي نُهْ قرن و نيم اين سنت رسمي آن وجود مبارك بود؛ لذا ذات اقدس «إله» در كمال تجليل فقط در قرآن درباره نوح(سلام الله عليه) فرمود ﴿سَلاَمٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾ هرجا مبارزه با بت‌پرستي هست اين در حقيقت محصول تعليم و تربيت نوح(سلام الله عليه) است كه اين يك بحثي است كه ـ ان شاء الله ـ اگر خدا توفيق داد فردا بايد مطرح شود، منظور آن است كه وجود مبارك نوح اگر برابر اينكه اولوالعزم است و انبياي اولوالعزم رسالتشان جهانيست محذوري ندارد، زيرا جمعيت آن روز زياد نبود اولاً و مباشرتي در هدايت هم لازم نبود ثانياً، نوحُ(سلام الله عليه) به وسيله اصحاب خاص گروه مخصوصي را اعزام مي‌كرد براي هدايت اين مردم يا از آنها گروهي را دعوت مي‌كرد براي اتمام حجت تا ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[11] باشد.

سؤال: اگر جهانی بودن اين را بپذيريم، در مناطقی مومن يا مومنان ديگری بودند که سوار بر کشتی نشدند.

جواب: آنها نشدند، چون اين كشتي ﴿وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ﴾[12] و خود نوح ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَ مُرْسَاهَا﴾[13] همه جا مي‌رفت و آنها را هم سوار مي‌كرد، آنها لازم نبود بيايند؛ وجود مبارك نوح ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَ مُرْسَاهَا﴾ با اين كشتي مي‌رفت و آنها را همان‌جا سوار مي‌كرد.

سؤال: کشتی در آب عظيمی حرکت می‌کرد، آنها کجا مي‌ماندند که آنها را سوار می‌کرد؟

جواب: بله، حالا شايد همه قسمت‌ها را يك‌جا آب فرا نگرفته باشد، اين‌جا را آب گرفته تا رفتند به جاهايي كه نزديك‌تر بودند و منطقه هم منطقه كوهستاني بود، بعضي هم به دامنه كوه مي‌رفتند و وجود مبارك نوح سوارشان مي‌كرد، اگر اين طوفان جهاني بود و اگر آنها مؤمن بودند راه براي نجات بود. مي‌گفتند وجود مبارك نوح به تعليم الهي از چهل سال قبل اين جريان را پيش‌بيني مي‌كرده است؛ لذا تمام اين ارحام عقيم شدند ديگر بچه‌اي در آن‌جا به دنيا نيامد تا كسي بگويد در اين مدت، اين بچه‌ها كه گناه نداشتند چرا بايد عذاب ببينند؟ ارحامشان هم عقيم شد، وقتي عرض كرد ﴿رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً ٭ إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ ... لاَ يَلِدُوا إِلاَّ فَاجِراً كَفَّاراً﴾[14] در بعضي از تواريخ يا روايات آمده است كه اين ارحام عقيم شده است، عُقْم آنها باعث شد كه ديگر مدت‌ها بود كه بچه‌اي به دنيا نمي‌آمد و وجود مبارك نوح اگر مؤمنيني در اطراف عالم بودند در طي اين سال‌ها آنها را دعوت و احضار مي‌كرد، وقتي كشتي شروع كردند به ساختن كشتي مدت‌ها طول كشيد.

سؤال: ...

جواب: بله، حالا مردم را سوار كرد؛ ولی مردم آن منطقه را سوار كرد نه مردم جميع عالَم را، حالا اگر فرض در اين است كه كسي در شرق عالَم يا غرب عالَم مؤمن بود، آن را بايد چگونه پاسخ داد؟ راه حل آن همين است كه اشاره شده است.

سؤال: ...

جواب: حالا آن شايد همين نوع‌هايي كه «امّهات» اينها بود جمع كرد، آنهايي كه بر حيوانات مسلط‌ هستند بخواهند حيوانات را بياورند حيوانات هم احضار مي‌شوند. وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) بر آن هدهد مسلط بود و همچنين بر همه حيوانات، آنها را صف آرايي مي‌كرد و يك روز فرمود: ﴿مَا لِيَ لاَ أَرَى الْهُدْهُدَ﴾[15] و مانند آن، شايد آنها خودشان را به اين منطقه رساندند، اگر دليل باشد محذوري نيست. الان همين اين پرنده‌ها از شمال تا جنوب اين زمين را طي مي‌كنند براي تالاب‌ها و تغذيه و طمع دانه، چند هزار كيلومتر را اينها مي‌آيند و همه اينها هم به تبعيت وليّ‌عصرشان مي‌آيند؛ اينكه دارد ﴿وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ﴾[16] هست، ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْرَاقِ﴾[17] هست معلوم مي‌شود كه اينها در تحت رهبري آن وليّ عصرشان اين كار را مي‌كردند حالا الان هم ﴿مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا﴾[18] در هواي ابر و غير ابر چهار ـ پنج هزار كيلومتر را اين مرغ‌هاي هوايي به طمع اين دانه‌هايي كه در اين تالاب‌ها هست پرواز مي‌کنند و مي‌آيند، اگر برابر يك وحي الهي ﴿وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ﴾ هست كه در جريان سليمان است كه از فرزندان همين خاندان است يا فرمود ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْرَاقِ﴾ همين است اگر ظاهر آيه اين باشد كه طوفان عالمَي بود و ظاهر ﴿مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ﴾[19] اين باشد آن استبعادها با اين بيان‌ها كاملاً حل هستند و اين‌طور نيست كه اين مخالف آن باشد، عمده آن است كه آيا آيه ظهور دارد يا ندارد؟ اما درباره اين مطلب كه چرا بعضي از انبيا(عليهم السلام) داستانشان آمده و بعضي از اينها نيامده است و اينکه در قرآن كريم داستان انبيايي كه در آسيا زندگي مي‌كردند آمده و آن طرف نيامده چند بار ذكر شد؛ براي اينكه قرآن كريم داستان‌هايي را ذكر مي‌كند كه به مردم خود بفرمايد: ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾[20] و مانند آن، خيلي از جاها مي‌فرمايد كه نشانه اين سر راهتان است شما وقتي كه از مكه به شام مي‌رويد ﴿إِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ﴾[21] ـ امام آن بزرگراه را مي‌گويند ـ فرمود اين سر راهتان است، شما كه از مكه براي تجارت مي‌رويد به شام و از شام برمي‌گرديد اين دو شهري كه در اثر كفرورزي مورد عذاب ما قرار گرفتند و ما آنها را از بين برديم اينها ﴿لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ﴾ سر راهتان است، بَرِ راهتان است، اگر شما «متوسّم» باشيد؛ يعني «وسمه»‌شناس باشيد؛ يعني سيما‌شناس باشد؛ يعني ميراث فرهنگي، «سيما» نه يعني صورت، «سيما»؛ يعني علامت، «موسوم»؛ يعني علامت‌دار، اگر شما «متوسّم» و علامت‌شناس باشيد و ميراث فرهنگي را بشناسيد، مي‌بينيد كه اينها يك قوم متمدني بودند كه به اين روز درآمدند و آدم‌هاي عادي نبودند ﴿إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾.[22]

بناي قرآن بر اين است كه وقتي داستاني را نقل مي‌كند شاهد آن را هم نشان مي‌دهد و راه تجربه را هم بيان مي‌كند، فرمود: ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ﴾ كذا و كذا، ﴿إِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ﴾ كذا و كذا و مانند آن، حالا آن طرف اقيانوس اطلس يا اين طرف اقيانوس آرام، اگر پيامبري قصه او در قرآن كريم مي‌آمد راهي براي تحقيق نبود، قرآن چه مي‌فرمود؟ مي‌فرمود كه برويد تحقيق كنيد، آنها مي‌گفتند كه حالا معلوم نيست اين‌طور جايي باشد يا نه، بعد دسترسي به آن طرف نيست، ما از اين درياچه نمي‌توانيم عبور كنيم چه رسد به اقيانوس؛ اين است كه فرمود ما بسياري از انبيا قصه‌هايشان را نگفتيم، البته براي خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله وسلم) و براي اهل بيت(عليهم السلام) اين حقايق بازگو شده است و شواهدي در روايات هست كه از زبان آن انبيا مطالبي را نقل مي‌كنند، به اين جهت است كه همين انبياي خاورميانه‌اي را ذكر فرمودند.

سؤال: ...

جواب: الان كه فرمود شما برويد بررسي كنيد؛ كلي آن را فرموده كه ﴿بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ﴾[23] خصوصيات كلي آن را هم فرمود: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾[24] فرمود برويد و بررسي كنيد، الان هم هرچه در غرب يا شرق مانده بقيه آثار ممدوح انبيا و اولياست، منتها اين بشر مادي آمده آن جنبه‌هاي الهي را رها كرده ﴿نَسْياً مَنْسِيّاً﴾[25] كرده فقط آن جنبه‌هاي بشري و عادي را گرفته، اما اين مطلب كه ديگر شايد چند بار گفته شد و نيازي به تكرار نباشد كه گفته شد اسلام به معني جامع آن هم مديريت دارد و همان‌طوري كه علم دارد عقيده و اخلاق و فقه و حقوق دارد مديريت دارد و علوم ديگر هم دارد. آنچه را كه در اداره يك كشور با كارشناسي حل مي‌شود جزء علوم تجربي، اين بخش ضعيفي از اسلام است و قسمت مهم آن عقايد است، بعد اخلاق است، بعد فقه است، بعد حقوق؛ آن فقيه «جامع الشرايط» اين خطوط كلي را آشناست، آن كسي كه مديريت را بلد است بايد حرف‌هاي خودش را بر عقايد، بر اخلاق، بر فقه و بر حقوق عرضه كند تا اين ارزيابي شود. شما ببينيد در جريان ربا قرآن كريم ربا‌خواري را جنون مي‌داند يك عده‌اي اين را مهد تمدن مي‌دانند كه ما چگونه پول مردم را جمع كنيم و بانك‌هاي ربوي تأسيس کنيم؛ براي اين دانشكده، بلكه دانشكده‌ها و دانشگاه راه‌اندازي مي‌كنند كه چگونه رابطه داشته باشيم؟ با چه سودي؟ كارمزدمان چقدر باشد؟ در چه كشوري سود بيشتر باشد؟ در چه كشوري سود كمتر باشد؟ چه‌کار كنيم كه مردم جلب شوند؟ چه‌کار كنيم كه مال مردم را با ربا به خودمان اختصاص دهيم و مانند آن، اين‌چنين نيست كسي چند كلاس درس بخواند بعد شود بانك‌دار، اين يك رشته خاصي است و اين را هم عقل و خرد و تمدن مي‌دانند درحالي كه قرآن كريم اينها را جنون مي‌داند، مي‌گويد ربا خوار ديوانه است، ربا‌خواري جنون است، دو روز ديگر صبر كنيد معلوم مي‌شود که جنونشان روشن مي‌شود يا نه، ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[26] اينها نمي‌دانند كه عالم چيست، با چه دارد اين مي‌گردد، چه كسي دارد عالم را مي‌گرداند.

يك فرهنگ است كه ربا را تمدن و خردورزي اقتصادي مي‌داند و يك فرهنگ است كه جنون مي‌داند، فاصله خيلي است. آن مديريت جامعه بايد زيرمجموعه افكار كسي باشد كه به عقايد اسلام، به اخلاق اسلام، به فقه اسلام، به حقوق اسلام احاطه كامل دارد و آن فقيه «جامع‌الشرايط» است، اما مطلب ديگر كه فرق بين استصحاب و علوم تجربي هست يكي با ابزار و ماده كار مي‌كند، يكي با عقل كار مي‌كند، اين چه فرقي دارد؟ هيچ‌كدام آنها نقلي نيستند، در آن نوبت‌هاي قبل اشاره شد كه علومي كه بشر دارد يا تجربي است، بالاتر از تجربي رياضي است، بالاتر از رياضي حكمت و كلام است، بالاتر از اينها عرفان نظري است تا برسد تحت سلطان علوم كه وحي انبيا(عليهم السلام) است؛ همه اينها با تلاش و كوشش بشر حاصل مي‌شود يا تجربي است يا تجريدي که همه اينها با تدبّر بشر حاصل مي‌شود. همان‌طوري كه تجريدي آن را بشر به ما عرضه كرده است در بازار علم، تجربي آن هم اينچنين است. اگر يك كسي آمده «لَا يَنْقُضُ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ»[27] را بررسي كرده كتاب استصحاب را نوشته با انديشه‌هاي بشري ﴿أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾[28] را اگر نظريه‌پردازي كنند كه اين كرات اول با هم بودند بعد از هم جدا شدند كيهان‌شناسي اسلامي مي‌شود، بخش‌هاي ديگر هم همين‌طور است و از اين جهت فرقي نمي‌كنند. در جريان نياز بدن به نمك كه يك ماده شيميايي است فعلاً اين‌طور است، حالا ممكن است كه يك ماده گياهي كشف و اختراع شود كه همين كار نمك را انجام دهد؛ ولي فعلاً بشر تمام تغذيه‌اش با همين گياه است، درمان آن هم اولاست كه از راه گياه باشد، منتها همان‌طوري كه تغذيه‌ آن متخصصانه بايد شكل بگيرد درمان گياهي آن هم اينچنين است، مگر انسان هر علفي را مي‌خورد؟ هر گياهي را مي‌خورد يا حساب شده مي‌خورد؟ اگر گياهان مواد غذايي انسان را براساس اصول تخصصي و كارشناسي تشكيل مي‌دهند همين گياهان درمان بيماري‌هاي بشر را براساس اصول گياه‌شناسي و كارشناسي مي‌توانند تشكيل دهند. نمك كه يك ماده غير گياهي است و به حسب ظاهر يك ماده شيميايي است ممكن است علم بشر به جايي برسد كه از مواد گياهي همين اين نياز هم تأمين شود، وقتي تأمين شد ديگر كل اين دستگاه با گياه دارد اداره مي‌شود، فرمود اين غذاها را ما آفريديم ﴿مَتَاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعَامِكُمْ﴾[29] حالا اين‌طور است، اما غرض آن است كه گرچه بعضي از ظواهر جهاني بودن را تأييد مي‌كند، لكن اطمينان به جهاني شدن كار آساني نيست؛ ولي دليلي هم برخلاف جهاني بودن نيست، اگر آن محدوده جمعيت خيلي كم بود و اگر قسمت مهم زمين را آب داشت آن وقت تصور جهاني بودن طوفان سهل است، عمده مسئلهٴ «مبتلا به» بشريت است كه امروز به سبكی ديگر، ديروز به سبكی ديگر بود و آن «وثنيت» و بت‌پرستي است كه اين‌جا سيدناالاستاد(رضوان الله تعالي عليه)[30] يك بحث مبسوطي دارند كه ابتكار نوح(سلام الله عليه) در مبارزه با بت هست در بحث‌هاي قبلي هم از جناب صدرالدين قونوي نقل شده است كه بالاخره اين بت‌پرستي يك مشكلي است كه درغالب انسان‌ها هست مگر انسان‌هاي عادل تامّ كه تالي تلو معصوم‌ هستند و هرگز به دنبال هوس حركت نمي‌كنند وگرنه كسي كه بالاخره دستش به گناه دراز مي‌شود در حقيقت بت‌پرست است؛ تحليل اين بزرگوار هم اين بود كه اگر يك وقتي يك خلافي را انسان سهواً يا نسياناً يا روي اجبار و اكراه و اضطرار انجام دهد كه معصيت نيست، اگر كاري را در اثر جهل به موضوع انجام داد كه گناه نيست، اگر در اثر جهل قصوريِ به حكم شرعي انجام داد كه باز گناه نيست، همه اينها براساس حديث رفع[31] برداشته مي‌شود و فقط يك صورت گناه است اين است كه عالماً عامداً موضوع را مي‌داند، حكم را مي‌داند، سهو و نسيان در كار نيست، اضطرار و الجاء و اجبار و اكراهي هم در كار نيست و جهلي هم در كار نيست هيچ چيز در كار نيست، چنين معصيتي «عند‌التحليل» به بت‌پرستي برمي‌گردد، زيرا معناي اين معصيت اين است كه بله خدايا من قبول دارم و مي‌دانم شما اين حرف را زديد؛ ولي من نظرم اين است كه بايد انجام دهم، معناي هر گناه اين است؛ اينكه در روايات ما آمده است «لَا يَزْنِي الزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ»[32] همين است؛ يعني من قبول دارم كه شما گفتي؛ ولي نظر من اين است، همان حرف شيطان است. شيطان هم كه بيش از اين نگفت؛ شيطان گفت: بله، من قبول دارم كه شما امر كردي من بايد براي آدم سجده كنم؛ ولي به نظر من نبايد كنم.

سؤال: ...

جواب: يعني در ساير موارد؛ يعني قبول دارم كه تو خالق هستي، قبول دارم شخصي كه گناه مي‌كند جميع معاصي را مرتكب نمي‌شود. در همين مقطع ما بايد طوري باشيم كه بگوييم: ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[33] بايد اين‌طور باشد، حالا اگر كسي در بخش‌هاي ديگر موحّد است، بله نمازش را مي‌خواند، روزه‌اش را مي‌گيرد، به ربوبيت خداي سبحان معتقد است و در آن بخش‌ها مشكلي ندارد، اما اين‌جا كه دارد كه «غلبت شقوتي» من قبول دارم نه اينكه راساً تو را انكار كنم، اما در خصوص اين‌جا نظر من آن است كه بايد انجام دهم؛ اين همان رواياتي است كه دارد «لَا يَزْنِي الزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ»؛ يعني در اين بخش ـ چون توحيد بايد فراگير باشد ـ حرف شيطان را مي‌زند و مي‌گويد: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[34] شيطان نه اينكه اصل خالقيت خدا را انكار كرده باشد، خدا را خالق مي‌داند، بعد می‌گويد اين صفت را هم تو به من دادي، ربوبيت او را قبول دارد، ربوبيتش را به خودش اضافه مي‌كند و مي‌گويد: ﴿رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي﴾[35] ، بعد بگويد من را مهلت بده، همه اين قسمت‌ها را قبول دارد، اما درباره سجده مي‌گويد: بله، شما فرمودي من بايد سجده كنم؛ ولي به نظر من نه. به تعبير شيخنا‌الاستاد مرحوم آقاي الهي قمشه‌اي:

«جرمش اين بود كه در آينه عكس تو نديد     ورنه بر بوالبشري ترك سجود اين همه نيست»

مشكل شيطان اين رو در رويي است كه مي‌گويد بله نظر شما اين است و نظر من اين است، اين خطر همه ما را تهديد مي‌كند وگرنه يك گناه عادي كه اين‌طور نمي‌شود انسان ملعون ازل و ابد شود، مگر گناه در عالَم كم است؟ مگر گناهكار در عالم كم است؟ اما اين‌طور رو در رو قرار بگيرند و بگويد نه شما اين‌طور فرمودي؛ ولي ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ اين خطر در كمون هست، اين اگر خداي ناكرده يك وقتي خودش را نشان دهد مي‌شود «شياطين الانس».

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] هود/سوره11، آیه44.
[2] قاموس قرآن، ج2، ص87.
[3] نوح/سوره71، آیه26.
[4] یونس/سوره10، آیه78.
[5] هود/سوره11، آیه40.
[6] یس/سوره36، آیه14.
[7] عنکبوت/سوره29، آیه26.
[8] هود/سوره11، آیه40.
[9] صافات/سوره37، آیه79.
[10] جاثیه/سوره45، آیه23.
[11] انفال/سوره8، آیه42.
[12] هود/سوره11، آیه42.
[13] هود/سوره11، آیه41.
[14] نوح/سوره71، آیه26 ـ 27.
[15] نمل/سوره27، آیه20.
[16] ص/سوره38، آیه19.
[17] ص/سوره38، آیه18.
[18] هود/سوره11، آیه56.
[19] هود/سوره11، آیه40.
[20] آل عمران/سوره3، آیه137.
[21] حجر/سوره15، آیه79.
[22] حجر/سوره15، آیه75.
[23] نحل/سوره16، آیه36.
[24] غافر/سوره40، آیه78.
[25] مریم/سوره19، آیه23.
[26] بقره/سوره2، آیه275.
[27] الكافي(ط ـ اسلامی)، ج3، ص352.
[28] انبیاء/سوره21، آیه30.
[29] نازعات/سوره79، آیه33.
[30] تفسير الميزان، ج10، ص199.
[31] وسائل الشيعة، ج‌15، ص369.
[32] الكافي(ط ـ اسلامی)، ج2، ص278.
[33] انعام/سوره6، آیه162.
[34] اعراف/سوره7، آیه12.
[35] حجر/سوره15، آیه39.