83/02/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 49
﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَ لاَ قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هٰذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ﴾
در تحرير جريان نوح(سلام الله عليه) به اين قسمت رسيديم كه آيا نبوت آن حضرت جهاني بود يا مقطعي و موردي؟ و همچنين طوفان نوح عالمَي بود يا موردي؟ هركدامِ از اين دو امر ثابت شود ديگري هم ثابت خواهد شد؛ يعني اگر ثابت شود كه نبوت آن حضرت جهاني بود و آن پيامبرِ همه مردم بود، معلوم ميشود طوفانش هم عالمَي بود يا اگر ثابت شود كه طوفانش عالمَي بود، معلوم ميشود كه نبوّتش هم جهاني بود، اگر از هر دو راه ثابت شود كه «نعم الامر». سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) خواستند براي اثبات جهاني بودن نبوّت آن حضرت از برهان نبوّتِ عام كمك بگيرند؛ بيان مبسوطي درباره ضرورت وحي و نبوت ارائه فرمودند كه ملاحظه فرموديد؛ آن بيان، بيانِ تامّي است كه هر جا انديشه هست وحي و نبوت ضروريست؛ يعني مادامي كه انسان در يك جايي زندگي ميكند نيازمند به هدايت الهي است و هيچ ممكن نيست بشري در جايي زندگي كند و وحی و نبوت آنجا حضور نداشته باشد. اين دليل نبوت عام تام است، اما هرگز عام مُثبتِ خاص نيست و ثابت نميكند كه فلان شخص پيامبر است و فلان شخص پيامبر فلان منطقه هست، ثابت ميكند كه مردم هر عصر و مكاني بالاخره پيامبر داشتند؛ استبعاد ايشان اين است كه چون برهان نبوت عامّ است و قرآن كريم هيچ ملتي را بدون پيامبر نميداند، هم برهان عقلي و هم برهان نقلي تامّ است بايد نوح(سلام الله عليه) پيامبر همه مردم عصر خود بوده باشد وگرنه «احدالمحذورين» لازم ميآيد يا اينكه مردم يك منطقه پيامبر نداشته باشند يا نه پيامبر داشتند و قرآن اصلاً آن را مطرح نكرده است و چون اينچنين نيست، بنابراين وجود مبارك نوح پيامبر مردم آن عصر در كل جهان بود؛ روايات هم اين را تأييد ميكند، البته بحث روايي سخن تامّي است كه ظاهر بعضي از روايات اين است كه وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) از انبياي الواالعزم است و الواالعزم به آن گروهي از پيامبران ميگويند كه نبوتشان عام باشد، برابر اين طايفه از نصوص حجت تامّ است، اما اصل برهان ايشان ظاهراً ناتمام است، زيرا نبوت عام ثابت ميكند كه مردم جميع اعصار در تمام مكانها پيامبر دارند، اما ثابت نميكند كه وجود مبارك نوح پيامبر آنها بوده است. اينكه ايشان فرمودند اگر نوح(سلام الله عليه) پيامبر جهاني نباشد «احدالامرين» لازم ميآيد، يكي از دو امر البته فاسد است تالي فاسد است، اما ديگري فاسد نيست آن «احدالامرين» كه فرمودند چنين است؛ يا لازمهاش اين است كه مردم بعضي از شهرها پيامبر نداشته باشند، بله اين فاسد است يا لازمهاش اين است كه پيامبر ديگر داشته باشند و قرآن مطرح نكرده باشد، «لنا ان نختار الشق الثاني» همين يكي را انتخاب ميكنيم و اين حق است، چون خود قرآن هم در سوره «نساء» و هم در سوره «غافر» فرمود انبياي فراواني را ما اعزام كرديم، بعضي از اينها داستانشان در قرآن آمده و بعضي از آنها داستانشان را بازگو نكردهايم ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾[1] اگر انبياي فراواني طبق روايات؛ مثلاً 124 هزار، حالا اين 124 هزار هم نه، 124 نفر و در قرآن بيش از 25 نفر نام شريفشان نيامده، اگر برابر سوره نسا و برابر سوره غافر بسياري از انبيا جريانشان در قرآن بازگو نشده به وسيله روايات به ما رسيده است و به وسيله پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) بازگو شد شايد در عصر وجود مبارك نوح پيامبران ديگري براي مردم مناطق ديگر اعزام شده باشند و قصهٴشان نيامده باشد، چه اينكه بعد از ادريس(سلام الله عليه) و قبل از نوح(عليه السلام) پيامبران فراوني هم احياناً بودند، چون آنطوري كه قرآن نقل ميكند بعد از ادريس وجود مبارك نوح بود؛ بين ادريس(سلام الله عليه) و نوح(عليه السلام) فاصله فراوان است اين مدت طولاني هرگز بيپيامبر نبود، انبيايي در اين وسط آمدند كه تاريخ آنها در قرآن بازگو نشده است، پس اينكه فرمودند اگر نوح(سلام الله عليه) پيامبر جهاني نباشد «احدالامرين» لازم ميآيد، اين «احدالامرين» يكي از آنها ناصواب است كه لازم نميآيد مردم منطقهاي ديگر پيامبر نداشته باشند، اما آن لازم ديگر فاسد نيست. پس از اين بخش نميتوان اثبات كرد كه نبوت نوح(سلام الله عليه) عالَمي بود، ميماند روايات، البته ظاهر اين طايفه از روايات كه الواالعزم را معنا ميكنند كه الواالعزم؛ يعني پيامبر جهاني و وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) هم از انبياي الواالعزم است، پس نبوت او جهاني است اين طايفه از روايات دلالت ميكند بر اينكه نبوت آن حضرت عالمَي بود، لكن ايشان ميپذيرند که در قِبال اين طايفه روايات ديگري هم هست كه دلالت ميكند كه نبوت آن حضرت عموميت نداشت و عمومِ اطلاقي در رسالت آن حضرت نبود، بلکه نبوت موردي داشت و برای همين بخش خاورميانه بود، بعد ايشان ميفرمايند چون روايات دو طايفه است يك طايفه اين است كه نبوت آن حضرت جهاني بود و يك طايفه رواياتي است كه دلالت ميكند بر اينكه نبوت آن حضرت موردي بود و برای بخشي از خاورميانه بود نه جهان و ما موظّفيم كه روايات متعارض را بر قرآن كريم عرضه كنيم و ظاهر قرآن عموميت نبوت آن حضرت است، پس آن طايفهاي كه دلالت ميكند براينكه نبوت آن حضرت عالَمي نبود مخالِف قرآن است و آن طايفهاي كه دلالت ميكند براينكه نبوت آن حضرت جهاني بود موافق قرآن است، برابر دستوري كه در نصوص علاجيه آمده ما آن طايفه موافق را بر طايفه مخالف مقدم ميداريم، اين خلاصه نظر سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) است[2] . همانطوري كه استدلال براي عموميت نبوت آن حضرت از مرحله نبوت و تحليل نبوت عام ناتمام بود اين استدلال هم ناتمام است براي اينكه ما در قرآن يك چنين دليل متقني نداريم كه نبوت آن حضرت جهاني بود، درباره پيغمبر(صلي الله عليه وآله و سلّم) ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[3] ﴿أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ﴾[4] ﴿أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[5] اين تعبيرات هست و همه اينها ظهوري خوب در جهاني بودن نبوت آن حضرت دارد، درباره نوح(سلام الله عليه) يك چنين تعبيراتي نيامده است، البته ممكن است نبوت آن حضرت جهاني باشد؛ ولي آيهاي به اين صورت نيامده است؛ ميماند مسئله الواالعزم، الواالعزم را اگر برخي از روايات تعبير كردهاند به جهاني بودن و روايات ديگر تعبير كردهاند به مقطعي بودن، پس چنين ظهور قوياي كه مرجع اولي باشد نداريم كه بگوييم ظاهر آن آيات جهاني بودن است، بعد اين دو سه روايت متعارض يكي مخالف قرآن و يكي موافق قرنآن است، اما نظري كه جناب المنار ارائه كردند و سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) آن نظر را نقل و نقد ميكند[6] عبارت از اين است؛ المنار ميگويد كه گرچه ظاهر بعضي از آيات عموميت نبوت حضرت نوح(سلام الله عليه) است؛ ولي استفاده تعميم و جهاني بودن از آن طايفه از آيات آسان نيست؛ مثلاً از تعبير ﴿رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾[7] كه در سوره «نوح» آمده است اگر از اين تعبير بخواهيم كمك بگيريم براي جهاني بودن نبوت آن حضرت اين تعبير در جريان نبوت امثال حضرت موسيٰ و هارون و امثال ذلك آمده است براي اينكه در جريان حضرت موسيٰ و هارون فرعون به درباريان و به مردم مصر گفته است كه اينها ميخواهند اين زمين را تصاحب كنند، روي زمين حكومت كنند يا به خود موسيٰ و هارون(عليهما السلام) ميگفتند كه ﴿أَ جِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِي الْأَرْضِ﴾[8] اينكه به موسيٰ و هارون(سلام الله عليهما) گفتند شما قصدتان اين است كه ما را از روش نياكانمان دور داريد و سلطنت زمين از آنِ شما باشد ﴿وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِي الْأَرْضِ وَ مَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ﴾ آيهٴ 78 سورهٴ يونس، اينكه دارد ميگويد ﴿وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِي الْأَرْضِ﴾[9] منظور همين اين بخش از خاورميانه بود، كل زمين كه نبود يا در موارد ديگري كه به خود پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) ميگفتند ما شما را از «أرض» بيرون ميكنيم؛ نظير آيهٴ 76 سورهٴ «إسراء» ﴿وَ إِنْ كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ﴾، نه يعني از كره زمين بيرون ميكنند؛ يعني از سرزمين مكه و اينها، اين «أرض»؛ يعني همان آن قلمرو فعلي رسالت شما، چه اينكه در جريان بنياسرائيل آيهٴ چهار سورهٴ «إسراء» اين است ﴿وَ قَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً﴾[10] شما دوبار فساد ميكنيد؛ بار اول كه فساد كرديد ما ريشهتان را ميكَنيم و بساطتان را جمع ميكنيم كه جريان بخت النصّر پيش آمد و ﴿فَجَاسُوا خِلاَلَ الدِّيَارِ﴾[11] و اينها را متواري كردند كه اميدواريم در آينده نزديك آن وعده دوم الهي عمل شود، بار دومي كه اينها دارند فساد ميكنند هم اكنون است كه اگر ذات اقدس «إله» عنايتش فرا برسد همانطوري كه به آن فساد اولشان خاتمه داد به فساد دومشان هم خاتمه ميدهد. فرمود ﴿وَ قَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً ٭ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلاَلَ الدِّيَارِ وَ كَانَ وَعْداً مَفْعُولاً﴾[12] كه ـ ان شاء الله ـ اميدواريم وعده دوم هم زود برسد. آنكه دارد ﴿لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ﴾[13] ؛ يعني بخشي از خاورميانه، نه تمام كره زمين. اين همه آيات فراوان هست كه وقتي گفته شد ﴿فِي الْأَرْضِ﴾؛ يعني همان حوزه رسالت آن پيامبر يا حوزه طغيان آن طاغي و مانند آن، پس از اينكه نوح(سلام الله عليه) عرض كرد ﴿لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾[14] منظور كل كره زمين نيست، منظور همان حوزه رسالت آن حضرت است.
سؤال: شايد فرعونیها منظورشان اين بود که شما ميخواهيد در تمام کل زمين حکومت کنيد؟
جواب: اينها در مورد كشورهاي ديگري كه قدرتهاي فعلي داشتند سخن نميگفتند، بلکه در مورد مصر خودشان سخن ميگفتند وگرنه درباره كشورهاي ديگر كه اينها به آنها دسترسي نداشتند و سلطاني ديگر هم داشتند كه براي آنها چنين حرفي نميزدند يا درباره وجود مبارك پيغمبر آنها كه نميخواستند پيغمبر را از كره زمين بيرون كنند ميخواستند آنها را از مكه بيرون كنند ﴿لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ﴾.
سؤال: طبق بيانات قبلی شما که ميفرموديد درک آنها بالا نبوده، شايد زمين را به همان اندازه میدانستند؟
جواب: نه، بالاخره يا زمين را به همان اندازه ميدانستند و غير از آن را درك نميكردند يا همان اندازه بود منظور اين آيه همين محدوده است؛ ولي وجود مبارك نوح كه درك او زياد است ما از كجا بفهميم منظور از «أرض» كل زمين است ما ميگوييم شواهد قرآني فراوان است كه همان حوزه رسالت را ميگفتند زمين نه جاي ديگر را که حرف جناب صاحب المنار اين است. ميماند اين آيهاي كه خودش هم توجه كرده كه ظاهرش حصر است ﴿وَ جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ﴾[15] در اين سوره صافات دارد كه ما همه را هلاك كرديم[16] ﴿وَ جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ﴾ ايشان ميگويد اين حصر، حصرِ اضافيست و اين حصر اضافي معنايش اين است كه در همان سرزمين همه هلاك شدند فقط ذريّه او ماندند كه اهل او هم جزء همان ذريّه او بودند ﴿وَ جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ ٭ وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ ٭ سَلاَمٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾[17] ﴿ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ﴾[18] پس اين تعبيرهايي كه دارد ﴿وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ﴾[19] يا ﴿رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾ يا ﴿جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ﴾ اينها بيش از آن قسم حوزه منطقهاي را ثابت نميكند، پس از ظاهر آيات نميشود جهاني بودن طوفان را استنباط كرد، اگر ما از ظاهر آيات جهاني بودن طوفان را استنباط نكرديم، نميشود جهاني بودن رسالت نوح(سلام الله عليه) را هم استنباط كرد؛ بعد ميفرمايد بعضيها گفتند بالاخره نوح طوفان او عالمَي بود، زيرا آثار به جا مانده از يهود اين است، آثار به جا مانده از مسيحيت اين است، آثار به جا مانده از بخشي از زرتشت اين است كه جريان نوح تقريباً جهاني بود و آنچه اين جهاني بودن را تأييد ميكند اين است كه صدفهايي كه احياناً در بالاي كوه پيدا ميشود «اعال الجبل» و قلل جبال پيدا ميشود و مايههاي متحجّر شده و همين دايناسورهايي كه بالاي كوه پيدا ميشوند، اين نشان آن است كه اينها يك مدتي زير آب بود، معلوم ميشود اين قسمتها را آب گرفته، چون صدف در درياها مثلاً پيدا ميشود، اگر صدف روي قلل جبال باشد، اگر ماهيهاي متحجر شده روي قلل جبال باشند معلوم ميشود كه اينجاها را آب گرفته است، بعد اين را رد ميكنند و ميگويند برفرض طوفان نوح(سلام الله عليه) عالمَي بود و همه اين كوهها را آب گرفته مگر چند روز اين طوفان ادامه داشت؟! بالاخره بعد از مدت كوتاهي فرمان رسيد ﴿يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَ يَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْمَاءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ﴾[20] در ظرف چند روز كه صدف پيدا نميشود، ماهي پيدا نميشود روي قله جبال تا متحجر شود اينها كه دليل نيست و اگر صدفي در بالاي كوه پيدا شده يا ماهيهاي متحجري پيدا شده است، اين طبق بعضي از نظريات ممكن است توجيهپذير باشد و آن اين است كه وقتي كره زمين از كره «شمس» جدا شده يك كره ناري ملتهبي بود، بعد تبديل شده به كره آب كه تمام كره زمين زير آب بود، بعد كمكم بخشي از آن از زير آب درآمده و تقريباً جزيرهگونه شده و كمكم بشر رويش زندگي كرد، اگر اين كره زمين يك ستارهاي بوده است كه از «شمس» جدا شده، بعد دورهاي گذشت كه كرهٴ ملتهب بود بعد دوراني پيش آمد كه همهاش كرهٴ آب بود، بعد ما فعلاً در دوره پاياني به سر ميبريم كه بخشي از آن از آب درآمده و قابل سكونت شد، همه اين كوهها قبلاً زير آب بود و اين ماهيهاي متحجر شده، اين ديناسورهاي دريايي و اين اصناف دريايي ممكن است به جا ماندهٴ از همان دوره آبگرفتگي و «ماء» بودن كره زمين است، اين از كجا دليل آن است؟ اين خلاصه نظر صاحب المنار بود.
سؤال: ...
جواب: بالاخره آن آقايان هم قبول دارند كه بعد از اينكه زمين يك كره ناري بود و ملتهب و مشتعل بود كمكم به كره آب تبديل شده است كه همه آن آب بود، اين دليل آن نيست كه اين طوفان نوح(سلام الله عليه) عالمَي بود، اين دليل است كه اين كوهها يك مدتي زير آب بود، اما حالا آيا قبل از نوح بود؟ بعد از نوح بود؟ چه زماني بود؟ مربوط به طوفان بود يا آن وقتي كه اين كره زمين كل آن را آب گرفته بود از اين قبيل بود؟
سؤال: ...
جواب: كمكم آن هم ميسازد، چون كره زمين عمرش خيلي طولانيتر است يك مدتي دوراني را گذرانده كه ملتهب بود، بعد كمكم كره آب شد، بعد فعلاً يك مقدار آن خشكي است، البته مطابق با عمر كره زمين نيست بعد از كره زمين است، اما حالا اين بعديت مربوط به زمان نوح است يا مربوط به همان بخشي است كه در كره زمين زير آب بود؟ بنابراين اين مقدار ثابت نميشود. اين خلاصه نظرهاي جناب «عبده» يا مؤلف يا شارح و مقرّر، سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) نقدي دارند ميفرمايند ظاهر آيات اين است كه اين طوفان جهاني بود براي اينكه در جريان حضرت موسي و هارون آنها كه گفتند همراه با قرينه است، اما وقتي نوح(سلام الله عليه) عرض ميكند ﴿لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾ اين قرينهاي نيست بر مقطعي بودن موارد ديگر هم همين است[21] ، قسمت مهم همين است كه در سورهٴ مباركهٴ هود و در سورهٴ مباركهٴ مؤمنون در دو جاي قرآن خداي سبحان به نوح(سلام الله عليه) دستور ميدهد كه ﴿مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ﴾[22] ؛ يعني سرنشينان كشتي غير از مؤمنان به تو بايد حيواناتي باشند كه از هر جنسي يك نر و ماده را در كشتي جاي دهي كه نسل اينها قطع نشود. آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ هود بود آيهٴ چهل بود كه اين آيه بحث آن گذشت ﴿حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ﴾ از هر حيواني يك جفت نر و ماده انتخاب كن كه نسلشان قطع نشود. در سورهٴ مباركهٴ مومنون هم مشابه اين مضمون آمده است آيهٴ 27 سورهٴ مباركهٴ مومنون اين است ﴿فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيهَا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ﴾، اين دو جاي قرآن كه دستور ميدهد از هر حيواني يك جفت نر و ماده را در كشتي سوار كن براي اينكه نسلشان قطع نشود، اگر عالمَي نبود و مقطعي بود اين حيوانات در جاي ديگر كه بودند و نسلشان قطع نميشد، احتياج نداشت به اينكه در كشتي باشند، اين ممكن است پاسخ داده شود به اينكه حيوانات در هر مقطعی و در هر مكاني يك حيوان خاصي وجود دارد، آنها كه خارج از حوزه طوفان بودند كه نسلشان محفوظ ميماند، چون آنها غرق نميشدند و اينها كه در حوزه طوفان قرار داشتند اينها براي اينكه نسلشان قطع نشود از اينها فرمود ﴿مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ﴾ نه از جميع حيوانات «وجه الارض»، ما بايد يك دليل قاطع داشته باشيم كه ﴿مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ﴾؛ يعني از جميع انواع حيواناتي كه در باغ وحش هست شما از هركدام يك جفت انتخاب كنيد در كشتي بگذاريد که آن وقت آن كشتي بايد خيلي كشتي وسيعي باشد و مانند آن، تمام اين حيواناتي كه در شرق عالم و غرب عالم هستند اگر آنها را بخواهند در يك باغ وحش جمع كنند يك منطقه خيلي وسيعي را شامل خواهد شد. احتمال اينكه منظور حيوانات حوزه زندگيشماست نه حيواناتي كه در جاي ديگر است، چون آنها که در جاي ديگر میباشند محفوظ هستند آنها را كه آب غرق نميكند، اينهايي را كه آب غرق ميكند و از بين ميبرد از همينها را داشته باش. سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) بر اين دو آيه خيلي تكيه ميكنند و ميگويند يك ظهور معتبري دارد در اينكه طوفان عالمَي بود، بعد به جناب المنار نقدي متوجه ميكنند و ميگويند گويا شما اين دو آيه را خوب تأمل نكريد، اگر اين دوتا آيه را تأمل ميكرديد اينها تقريباً يك حجّت تامي است بر اينكه طوفان عالَمي بود. از اين آيه استفاده كردن خيلي آسان نيست، اما پاسخي كه به نقد صاحب المنار ميدهند؛ المنار گفته بود كه اين دايناسورها و اين صدفها كه بالاي كوه هست اينها شايد مربوط به طوفان نباشد براي اينكه بر فرض طوفان عموميت داشته باشد و روي قله كوه رفته باشد مگر بيش از چهار پنج روز يا يك هفته دوام داشت؟ در ظرف يك هفته كه صدف متكوّن نميشود يا دايناسور پيدا نميشود، سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايند كه نه اين ممكن است، چون اين طوفان با موج همراه بود ﴿وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ﴾[23] اين طوفان نظير سلسله جبال امواج را به همراه داشت، طوفاني كه موجش «كالجبال» است ﴿وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ﴾ اين ميتواند اصناف دريايي را به بيرون منتقل كند[24] ، اگر آب همه جا را گرفته دريا با اين طوفان متحد شد اين كل زمين را كه آب گرفته با درياها متصل شد، وقتي ﴿وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ﴾ اين طوفان جهاني كه موجش «كالجبال» بود آن اصناف بحري را، آن ماهيهاي بحري را هم به همراه خود به اين قلل جبال كه به منزله ساحل آن آب بود پرت ميكرد که اينها بعد در آنجا مانده، اينها را از دريا آورده، نه اينكه يك پنج ـ شش روز آب روي اين كوهها بوده و اينجا دايناسور پيدا شده، اينجا صدف پيدا شده، بالاخره ماهيها را اينجا آورده، اصناف را اينجا آورده و بعد خودش كه فروكش كرده اينها ماندند و متحجر دايناسور و صدف شدند اينچنين نيست كه اينقدر اينجا مانده كه شده صدف، اصناف را به همراه آورده، ماهيها را به همراه آورده وقتي فروكش كرده اينها در اينجا ماندند، البته اينها هم در حد احتمال هست يكطوري كه يك برهان قاطعي باشد براي اينكه انسان ثابت كند طوفان جهاني بود آسان نيست، گذشته از اينكه شما مگر در تمام قلل جبال و اعالي جبال دايناسور ديديد يا اصناف ديديد؟ اين را بعضيها نقل كردند و در بعضي از كوهها، آن كوههايي كه نبود چطور؟ مگر اينكه بگوييد آن كوههايي كه «اعلي القلل» است «اعلي الجبال» است روي آنها اين دايناسورها پيدا شده، روي آنها اين اصناف پيدا شده، اگر جبل و قلهاي از همه مرتفعتر باشد روي آن دايناسور و صدف پيدا شود معلوم ميشود قلل ديگر را هم آب گرفته بود، بنابراين اثبات اين مطلب كه طوفان و نبوت آن حضرت جهاني بود از روي قرآن كريم آسان نيست، البته اگر دليلي دلالت كرد بر اينكه طوفان جهاني بود يا نبوت جهاني بود كاملاً مورد قبول هست، چون از قرآن خلاف آن استفاده نميشود؛ ولي كسي بخواهد از قرآن كاملاً استنباط كند كه طوفان جهاني بود و نبوت آن حضرت جهاني بود آسان نيست، اگر از قرآن چنين چيزي استفاده نميشود، پس اگر روايات متعارض بود و يك طايفه آمده فرموده اولوالعزم معنايش اين است كه جهاني باشد، يك عده فرمود نه اولوالعزم معنايش اين است كه در همان منطقه خودش عام باشد، نميشود گفت چون ما از ظاهر قرآن يك اصل كلي استفاده كرديم و آن جهاني بودن است رواياتي كه دلالت دارد بر اينكه جهاني نبود مخالف قرآن است و بايد طرد شود، چنين استفاده نميشود. به هر تقدير اگر نبوت آن حضرت جهاني باشد طوفان آن هم جهانيست و اگر طوفان آن جهاني باشد نبوت آن هم جهانيست.
سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) دأبشان هم اين بود كه بالاخره محققانه چيزی مينوشتند، اينها مظهر «فِي عُلُوِّهِ دَانٍ وَ فِي دُنُوِّهِ عَالٍ»[25] بودند، سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي براي بچههاي دبستان نه دبيرستان اينهايي كه كلاس سوم و چهارم ابتدايي بودند براي اينها يك آموزش دين نوشتند، از يك طرفي هم الميزان مينوشتند. امروز، دوازدهم ارديبهشت است و سالروز شهادت مرحوم شهيد مطهري(رضوان الله تعالي عليه) اين بزرگوار هم اگر اين راه را داشت و هم كتابهاي عميق مينوشت و هم براي نوسالان كتاب مينوشت، اين هم از آن روش سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) استفاده كردند كه اينها «فِي عُلُوِّهِ دَانٍ وَ فِي دُنُوِّهِ عَالٍ» اينها طوري بودند كه هم به زبان خردسالان آشنا بودند و چيزی مينوشتند و هم به زبان بزرگسالان، سيدنا الاستاد براي اين نوسالان براي همين دبستانيها آموزش دين در اين حد نوشتند و از آن طرف هم الميزان را نوشتند، آن شهيد بزرگوار هم براي نوسالان قصهها و داستانها و امثال اينها نوشتند و هم براي بزرگسالان كتابهاي عميق، مطلب ديگري كه شهيد مطهري(رضوان الله عليه) بر سيدنا الاستاد بالاخره ايشان چون اسوه همه بود تأسي كردند، حشر با دانشگاه و دانشگاهيها بود؛ الان متأسفانه حشر آسان نيست، مسائل امنيتي و اينها كه متاسفانه آدم به آنها مبتلاست روبروست؛ ولي آن روزها اين بركت بود، مرحوم استاد علامه طباطبايي با يك وسيله عادي عمومي ماهي دوبار همين سوار ترانسپورت ميشدند تشريف ميبردند تهران و گاهي هم آنها خدمتشان ميآمدند؛ آنجا يك محفلي داشتند اساتيد دانشگاه و دانشگاهيها که سؤالات و مشكلاتشان را با جناب هَنري كربن كه آمده بود مطرح ميكردند؛ آنجا هم مسائل سانسكريت مطرح ميشد، هم مسائل معرفتشناسي مطرح ميشد، هم احياناً اينگونه از مسائل كه پيش ميآمد مطرح ميشد. سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) به بعضي از دانشگاهيهايي كه در قسمت زمينشناسي و «طبقات الارض» و آثار زمينشناسي صاحب نظر بودند از آنها خواستند كه شما درباره زمينشناسي آن آخرين اطلاعات را براي من بنويسيد، آن استاد دانشگاه بزرگوار هم تقريباً چهار ـ پنج صفحه مطلب نوشتند كه طبقات زمين چگونه بود، عمر زمين چگونه بود، پيدايش دايناسورها چگونه هست، پيدايش اين شنها چه علامتي را نشان ميدهد و امثال اينها که سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) محصول آن پنج صفحه را به عربي ترجمه كردند و در الميزان[26] آوردند كه اين را هم ملاحظه كنيد بعد ميفرمايد «صديقي الفاضل» اسم آن دكتر را هم ميبرد دوست فاضل و دانشمند من در اين زمينه اين مسائل را نوشته و من الان آن را اينجا ارائه ميدهم؛ اين نشانه رابطه حوزه و دانشگاه است از يك سو، تواضع علمي است از سوي ديگر، هيچكس ادعا نكند كه من همه چيز را بلدم از سوي سوم، كار هر كارشناسي را بايد به اهل آن ارجاع داد از سوي چهارم، اينكه ميبينيد شهيد مطهري(رضوان الله عليه) در بسياري از مسائل با صاحبنظران دانشگاه مشورت ميكرد، گفت که «دستم بگرفت و پا به پا برد»[27] از او آموخت. ميدانيد که علامه طباطبايي يك آدم عادي نبود همانطوري كه اين بزرگوار گفت مثلاً بعد از صد سال يا كمتر يا بيشتر بايد بيايند همه آن را متوجه شوند اين است، بعضي از مراجع كه ما خدمتشان فقه ميخوانديم ايشان بارها به من ميگفت كه اين آقاي طباطبايي يك انسان كاملي است يك و اين حرفهايي كه دارد متعلق به خودش است و برای استاد او نيست دو، براي اينكه اساتيد ايشان در نجف را من ميشناسم، ايشان پيش چه كسي درس خواند من ميشناسم، چون بالاخره هم سن بودند و در نجف با هم بودند؛ ميفرمود اين انسان كامل است يك و اين حرفها هم متعلق به خودش است نه برای اساتيد نه اينكه از ديگري ياد گرفته باشد براي اينكه اساتيدش را من در نجف ميشناسم. خداي سبحان ﴿ذٰلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ﴾[28] اگر كسي با او معامله كند و صحنه دل را آماده كند خيلي مطالب در دل جا ميگيرد، اين بركات را اين سيدنا الاستاد بالاخره ياد همه داد و براي ايشان هم يک چيز عادي بود، الميزان هم جزء كتابهاي درجه اول شيعه است؛ ايشان تصريح ميكند كه دوست فاضلم «صديقي الفاضل» فلان شخص اين مسائل را گفته و من اينجا ميآورم، اين پنج صفحه را ملاحظه بفرماييد، بالاخره آن آدم صاحبنظر بود، البته الان نيم قرن گذشته و ممكن است نظرات جديدي افاضه شده باشد و همينطور هم هست شناخت؛ طبقات از كجاست؟ شناخت اين شنها چه چيزي را نشان ميدهد؟ اين سنگها چه چيزي را نشان ميدهد؟ الان يك كوهشناس و يك معدنشناس و يك شنشناس ميفهمد عمر اين شن چقدر است، چند سال قبل اينجا آب بود، اينها را كاملاً ميشود فهميد، اين رشتههاي علمي است كه «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ»[29] ميشود استنباط كرد. اين پنج صفحه را ايشان ميآورند كه ما ـ ان شاء الله ـ به خواست خدا فردا درباره اين پنج صفحه بحث كنيم تا روشن شود كه سابقه مثلاً آبگرفتگي در زمين هست، البته اين جريان طوفان نوح را ثابت نميكند.
«و الحمد لله رب العالمين»