درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/02/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 49

 

﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَ لاَ قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هٰذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ﴾

 

اشاره شد كه قصه در قرآن به عنوان يكي از مهم‌ترين علوم اسلامي مطرح است و علمي اسلامي است كه بتوان با او احتجاج كرد و اين هم سه راه دارد يا همه خصوصيات موضوع و محمول و مبادي تصديقي را دليل نقلي بيان مي‌كند مثل اينكه در خود قرآن يا روايات به آن اشاره شود يا نه، اين‌چنين نيست كه همه مبادي را ادله نقلي ارائه كند، بلكه يك اصلي را دليل نقلي ارائه مي‌كند استنباط و اجتهاد آن را به عهده عقل برهاني قرار مي‌دهد براساس «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ»[1] محصول آن مي‌شود علم اسلامي؛ نظير علم اصول يا به حسب ظاهر هيچ‌كدام از صغرا و كبرا و مقدمات نقلي را دليل نقلي بيان نمي‌كند همه‌ آن را عقل به عهده دارد، لكن عقل الهي، عقلي كه با مبادي قطعي خدا و قيامت و وحي و نبوّت را اثبات كرده است، چنين عقلي در چنين استنتاجي مي‌گويد خداي سبحان اين‌چنين كرده است و از ما هم اين توقع را دارد و بايد در اين راه هم صرف شود؛ همين كه مورد احتجاج شد، باعث اطاعت و عصيان، وجوب و حرمت، وعده و وعيد، مدح و ذم و در نتيجه ثواب و عقاب و بهشت و جهنّم را همراه داشت علم اسلامي مي‌شود و تنها اين نيست كه اين عالمش مسلمان است، حالا درباره قسم سوم ممكن است نيازي به توضيح ديگري داشته باشد كه آيا شيمي اسلامي داريم يا نداريم و مانند آن، اما در قسم اول و دوّم آن ترديدي نيست. قسم اوّل آن؛ نظير فقه كه بسياري از مقدّمات و مبادي را خود ادلّه نقلي به عهده دارند جزء علوم اسلامي مي‌شود، گرچه آن‌جا هم اجتهاد راه دارد، قسم دوم آن است كه بعضي از خطوط كلّي را ادله نقلي ارائه مي‌كنند و قسمت مهم آن را عقل استنباط مي‌كند؛ نظير علم اصول يك حديث رفع[2] است در حقيقت يا يك ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾[3] هست، اما اين همه مسائل فراوان اصولي كه در كتاب شريف برائت مطرح است از همين جا گرفته شده يا يك «لَا يَنْقُضُ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ»[4] است، اما همه اين مسائل عميق اصولي كه در استصحاب مطرح است از همين حديث شريف گرفته شده است، اين مي‌شود علم اسلامي كه يك خط را نقل مي‌گويد يك كتاب را عقل مي‌گويد؛ يعني استصحاب يك كتاب است در حقيقت، نه يك رساله يا مقاله و تمام اين كتاب درباره يك خط است، برائت يك كتاب است، يك وقت است شما مي‌گوييد برائت مرحوم شيخ انصاري يا برائت مرحوم آخوند يك وقتي مي‌گوييد برائت در اصول، وقتي مي‌گوييد برائت در اصول بايد آراء صاحب ساير اصوليين را هم در نظر بگيريد اگر ساير محقّقان اصول هرچه درباره برائت فرمودند انسان بخواهد جمع‌بندي كند يك كتاب قطور خواهد بود، در استصحاب هم همين‌طور است، در ساير مسائل اصولي هم همين‌طور است؛ يك خط آن را قرآن يا روايت مي‌گويد، يك كتابش را عقل مي‌فهمد اين عقل در مدار همين يك خط به استناد مبادي و مباني كه با آن مبادي و مباني مبدأ ثابت شد، معاد ثابت شد، وحي و نبوت ثابت شد و بسياري از خطوط كلي ثابت شد اين اسلامي مي‌شود و اگر گفته شد كاربردش را شارع معيّن كرده است و گفت ضرر حرام است بي‌جا نبايد مصرف كرد اينها را مستحضريد تحريم ضرر، تحريم تعدّي، تحريم ظلم اينها جزء دستورات امضايي شارع مقدس است نه تأسيسي، تأسيسي شارع مقدس مثل اينكه بفرمايد: «لَا تُعَادُ الصَّلَاةُ إِلَّا مِنْ خَمْسَةٍ»[5] می‌گويد يك فقه تعبّدي تأسيسي است، اما ضرر نرسانيد، كسي را مُكْرَه نكنيد، وادار نكنيد، تعدّي نكنيد، تجاوز نكنيد اينها ارشاد به حكم عقل است اين‌طور نيست که اگر ما بر حرمت ظلم دليل نقلي نداشته باشيم هيچ دليلي نداشته باشيم بر حرمت عقل اين‌چنين نيست؛ لذا در اين مسائل مي‌گويند «يدل عليه العقل و النقل و يدل عليه قبل النقل العقل» اين‌چنين است آن‌وقت آن نقل مؤيّد اين عقل خواهد بود. پس خود عقل اين امور را استنباط مي‌كند و كاربردش را هم مي‌گويد، منتها عقل عميق و نه عقل اصيل، عقلي عقل اسلامي است كه در نبرد با هوس اميرانه پيروز شود اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ عِنْدَ هَوَى أَمِيرٍ»[6] چه بسا عقلي كه در نبرد با هوس اسير است آن عقل اسير فتواي اسيرانه هم مي‌دهد؛ يعني اگر چنانچه بحث‌هاي اتم‌شناسي را موشكافي كرده و پي برده، فتواي عقل اسير ساختن بمب است، ساختن وسايل انفجاري و تخريبي و آدم‌كشي است. عقل اسير فتوايي جز خواسته نفس امير نمي‌دهد كه اماره بالسوء است «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ عِنْدَ هَوَى أَمِيرٍ»، اما اگر عقل امير بود و از اسارت نقل در آمد اين فتواي حق مي‌دهد. اين قسمت را هم وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه دارد، فرمود: اين حرف‌هايي كه من زدم «الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَى»[7] اگر عقل از اسارت درآمد، از زندان هوس درآمد، آزاد شد آن وقت مي‌فهمد من چه مي‌گويم. پس اين عقل، عقل اسلامي مي‌شود، مي‌ماند محل اختلاف آن قسم سوم كه اگر يك چيزي اصلاً در قرآن يا در روايت نبود خود عقل استنباط كرد باز هم اسلامي است يا نه؟ حق اين است كه اين عقلي كه «خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَى» از اسارت هوس درآمد اين عقل هم حجت شرعي است، هيچ فرقي بين اين عقل با صحيحه زراره نيست، صحيحه زراره قائم مي‌شود به اينكه فلان كار را خدا اين‌چنين كرده است و اين‌چنين گفته است اين عقل هم قائم مي‌شود به اينكه فلان كار را خدا چنين كرده است و چنين مي‌خواهد، اگر چيزي باعث ورود بهشت يا جهنّم است، باعث اطاعت و عصيان است، باعث مدح و ذم است، باعث ثواب و عقاب است، باعث وعد و وعيد است اين مي‌شود حجّت شرعي و اگر حجّت شرعي شد اسلامي مي‌شود. مشكل ما اينها است كه ما اسلام را در نقل خلاصه مي‌كنيم و عقل را خلع سلاح مي‌كنيم و عقل را به بشر مي‌دهيم و نقل را به خداي سبحان مي‌دهيم خيال مي‌كنيم اين درك مال خود بشر است، اين درك را بشر به همراه خود داشت، در حالي ‌كه اين‌چنين نيست فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[8] اين يك سرمايه‌اي است که ما به شما داديم، منتها سرمايه را گاهي از راه محمد بن مسلم و زراره و ابن مسكان و عبد الله بن سنان و اينها به شما مي‌دهيم، گاهي هم براساس همان ﴿عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[9] مي‌دهيم، هر دو حجّت خدا است هيچ فرقي ندارد، اگر چنانچه بحث‌هاي اصولي با اين شكل مي‌گيرد؛ نظير همان صيحه زراره است اگر تمام مسائل استصحاب و برائت را ما با روايات معتبر ثابت مي‌كرديم اصول ما اسلامي مي‌شد الان هم كه با ادلّه نقلي داريم استنباط مي‌كنيم اين‌چنين است، اما در آن سؤالي كه مطرح شد ما دو طور يقين داريم: يك يقين عقلي داريم، يك يقين قلبي داريم؛ يقين قلبي بايد با برهان حاصل شود، يقين عقلي با موثّقه و اينها حاصل مي‌شود، اوّلاّ عقل در قبال قلب آن قلب يقين شهودي مي‌طلبد، آن «عين اليقين» است نه يقين مفهوم حصولي آن در كريمه ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[10] آن يقين قلبي آن است اين‌جا كه نشسته بهشت را ببيند، جهنم را ببيند، چه اينكه عده‌اي به اين‌جا رسيدند مثل «حارثة بن مالك» اين‌كاره بودند آن را مي‌گويند يقين قلبي كه در دسترس غالب ما‌ها نيست، اما يقين عقلي؛ يعني يقين منطقي و يقين استدلالي که اين يقين جز با برهان حاصل نخواهد شد و به دست كسي هم نيست؛ لذا تعبّد‌پذير نيست، اگر مبادي آن حاصل شد انسان يقين پيدا مي‌كند، اگر مبادي آن حاصل نشد يقين پيدا نمي‌كند، يقين منطقي؛ يعني جزم منطقي اين تحت تكليف نيست، تحت تكليف چيز ديگر است كه بارها اشاره شد. آن يقين منطقي اگر مبادي‌ آن حاصل نشد هيچ ممكن نيست به انسان بگويند آقا يقين پيدا كن، اگر مبادي‌ آن حاصل شد هيچ هم ممكن نيست كسي بتواند نهي كند و بگويد آقا اين را نفهم، نه فهميدن تحت تكليف است، نه نفهميدن، نه مي‌توان گفت بفهم و نه مي‌توان گفت نفهم، اگر چنانچه مبادي حاصل شد انسان تصديق پيدا مي‌كند مي‌فهمد، اگر مبادي حاصل نشد و برهان ناتمام بود انسان نمي‌فهمد. تصديق و تكذيب علمي، جزم منطقي، نفي واثباتش در اختيار كسي نيست؛ لذا تكليف‌پذير هم نيست، اما ايمان چرا؟ ايمان تحت اختيار است؛ يعني انسان مطلبي را كه فهميد ممكن است قبول داشته باشد گردن بنهد به او ايمان بياورد و ممكن هم هست ايمان بياورند كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد ما دو گره داريم؛ يك گره بين موضوع و محمول است كه اصطلاحاً در منطق از قضيه به عقد ياد مي‌كنند، قضيه را چرا عقد مي‌گويند؟ براي اينكه بين موضوع و محمول گره خورده است «تسمي القضيه عقداً» براي اينكه «لانعقاد الموضوع بالمحمول و الانعقاد المحمول بالموضوع» اين را عقد مي‌گويند؛ اين محور به دست برهان است اگر برهان حاصل بود آدم مي‌فهمد و اگر برهان حاصل نشد هم نمي‌فهمد، اما عقيده چيز ديگري است؛ عقيده آن است كه انسان محصول اين علم را با جان خود گره ببندد اين مي‌شود ايمان که اين يك فعل اختياري است؛ يعني بين نفس و بين ايمان اراده متخلّل است انسان اگر اراده كرد ايمان مي‌آورد اگر اراده نكرد ايمان نمي‌آورد، اما بين نفس و بين فهم اراده فاصله نيست كه من بخواهم بفهمم يا من بخواهم نفهمم، بله انسان مي‌تواند گوش دهد يا گوش ندهد، مطالعه كند يا مطالعه نكند، فكر كند يا فكر نكند، اينها فعل است. انسان مي‌تواند يك چيزي را گوش ندهد يا يك چيزي را گوش بدهد، يك چيزي را مطالعه كند يا چيزي را مطالعه نكند، در زمينه چيزي فكر كند يا نكند، اينها همه افعال است و تحت تكليف است و اختيار است و بين نفس و بين اين افعال اراده فاصله است؛ لذا تكليف‌پذير است، اما حالا فكر كرد و مقدّمات حاصل شد و صغري و كبري حاصل شد و در يک مطلب رياضي ديگر نمي‌تواند بگويد من نمي‌خواهم بفهمم، اين در اختيارش نيست؛ اين را مي‌گويند مضطر، مضطر به كسي مي‌گويند كه در برابر امر ضروري قرار بگيرد ما در برابر امر نظري مضطر نيستيم، چون بايد فكر بكنيم و ممكن است فكر نكنيم، اما در برابر امر ضروري مضطريم؛ يعني ما اگر يك قضاياي رياضي داشتيم؛ نظير دو دوتا چهارتا به اين نتيجه رسيديم كه اگر اين «الف» را در «با ضرب كنيم فلان نتيجه را مي‌دهد، حالا ضرب كرديم و نتيجه هم حاصل شد كسی ديگر نمي‌تواند بگويد من نمي‌خواهم بفهمم، آدم مضطر مي‌شود. به كسي مي‌گويند مضطر كه در قبال امر ضروري قرار بگيرد، نتيجه رياضي هم يك امر ضروري است و اگر كسي مضطر بود در قلمرو اضطرار تكليف نيست، هرگز نمي‌شود گفت بفهم و هرگز نمي‌شود گفت نفهم، اين به اصطلاح عقد است، اما محصول اين علم را بايد به جان خود گره بزند اين عقد دوّم را به آن مي‌گويند عقيده، اين ايمان مي‌شود که فعل نفس است، فعل اختياري هم نفس هست، قبول و نكول هم دارد، ايمان و كفر هم دارد، تكليف‌پذير هم هست. انسان يك چيزي را كه فهميد كاملاً ممكن است به آن گردن ندهد و در برابر آن هم بايستد؛ در جريان فرعون اين‌طور بود، وجود مبارك موسي كليم(سلام الله عليه) به فرعون گفت تو فهميدي حق با من است ديگر معجزه است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هٰؤُلاَءِ إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[11] ايمان بياوريد، خداي سبحان هم فرمود ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ﴾[12] . الان شما ببينيد دو طلبه «معاذالله» با اينكه دارند مقدّمات بحث مي‌كنند و با اينكه در حجره ثالث‌شان غير از خدا كسي نيست اين با اينكه فهميد حق با رقيب او است بالأخره مي‌خواهد حرف خودش را تثبيت كند، اين بعداً يك روحاني‌نماي مشئومي درمي‌آيد، يك فرعوني در درون او هست. وقتي از اول ثابت شد حق با رفيق توست ديگر چرا بحث مي‌كني؟ اگر كسي خداي ناكرده خودش را در همين مقدّمات خواندن نساخت بعد هم براي خودش مشكل ايجاد مي‌كند هم براي ديگران، آدم وقتي فهميد به جان خود گره مي‌زند اينكه شما مي‌بينيد در بحث‌ها با اينكه براي شخص معلوم شد كه حق با ديگري است مجدد دارد لجاجت مي‌كند اين همين است؛ يعني ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ﴾ با اينكه در فهميدن هيچ ترديدي ندارد، اما نمي‌خواهد قبول كند اين قبول و نكول فعل نفس است يك، بين نفس و فعل او اراده فاصله است دو؛ لذا اين تكليف‌پذير است سه، اما فهم فعل نفس نيست كه نفس بخواهد بفهمد يا نفهمد، اگر مقدّمات حاصل شد چه بخواهد و چه نخواهد يقيناً مي‌فهمد.

سؤال: ...

جواب: ايمان محصول يقين است. غالباً اين‌طور است اگر كسي به مطلبي يقين پيدا كرد ايمان مي‌آورد مگر اينكه «معاذالله» در اوايل خودش را نساخته باشد، در درون او يك فرعونچه‌اي بوده بعد فرعون بزرگ شده، «شياطين‌الانس» شده، با اينكه يقين پيدا كرد ايمان ندارد؛ ولي غالباً افراد «صحيح‌النفس» و «سليم‌النفس» وقتي به چيزي يقين پيدا كردند ايمان دارند. آن يقين قلبي كه در اين كتاب‌ها احياناً مي‌آيد ناظر به ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾ است كه مال اوحدي از انسان‌ها است كه نصيب ماها نيست. يقين منطقي، عقلي، حكمت و كلام تحصيل اينها خيلي سخت نيست، ممكن است و اين يقين غالباً ايمان را به همراه دارد، اما ايمان مردم اگر بخواهد ايمان واقعي باشد به يقين وابسته است، حالا اين يقين را گاهي انسان با برهان به دست مي‌آورد و گاهي از قول معصوم(سلام الله عليه) به دست مي‌آورد كه به تعبير مرحوم صدر‌المتألهين قول معصوم مي‌تواند حدّ وسط در برهان قرار بگيرد[13] ؛ يعني حالا زراره‌اي كه در خدمت معصوم(سلام الله عليه) نشسته است او اگر يك چيزي را از معصوم(سلام الله عليه) شنود مثل برهان رياضي است، هيچ ترديدي ندارد كه سخن همين است كه امام فرمود. اگر بيگانه‌اي ننشسته باشد، تقيّه‌اي در كار نباشد و مانند آن يقين دارد، چون صدورش ديگر قطعي است، جهت صدورش هم كه قطعي است، دلالتش هم كه نص است با اين تثليث مشكل يقين حل مي‌شود، اما ماها كه از دور دستي به روايات داريم سند براي ما ظنّي است، دلالت براي ما ظنّي است، احياناً جهت صدور مشكل دارد ما در حد طمئنينه ممكن است ايمان بياوريم و ضعيف‌تر از طمئنينه مظنّه، اگر مربوط به فروع دين بود که ظن خاص حجّت است و به آن عمل مي‌كنيم و اما اگر مربوط به اصول دين بود كه با اين مظنّه حاصل نمي‌شود. به دست ما نيست كه بگوييم حالا «زراره» اين‌چنين گفته است يا «محمد بن مسلم» اين‌چنين نقل كرده است ما با يك مثلت ظنّي روبرو هستيم؛ سند ظني، صدور ظني، جهت صدور ظني، دلالت ظني، ما با اين ظنون متراكم چگونه جزم پيدا كنيم؟ چگونه گِرِه ببنديم؟ اگر هم گره بستيم گِرِه ظني است، مي‌گويد گمان من اين است كه امام چنين فرموده است در همين حد معذورم هستيم بيش از اين آخر مقدورمان نيست. ما اگر دليل‌مان ظنّي است نمي‌توانيم باورمان يقيني باشد اينكه ديگر دست ما نيست. اگر آن دليل ظني بود ما مي‌توانيم بگوييم گمان ما اين است كه وضع آسمان و زمين اين‌طور است، اين ستّة ايام اين‌طور است، اگر دليل طمئنينه‌بخش بود كه ما مي‌گوييم مطمئنيم اين‌چنين است و اگر يقيني بود مثل اينكه خود «زراره» در خدمت امام نشسته است يا ما خبر متواتر داشتيم يا واحد محفوف به قرائن قطعي داشتيم در همه موارد انسان جزم پيدا مي‌كند. پس اسلامي بودن سه قسمت است اين قسمت سوم براي بعضي‌ها مشكل است، اما قسمت اول كه «بيّن‌الرشد» است و حرفي در آن نيست، دوم هم همين‌طور است ما در بسياري از مسائل بيش از آن مقداري كه در اصول دليل داريم درباره مسائل سپهرشناسي، كيهان‌شناسي، درياشناسي، گياه‌شناسي، جانورشناسي، معدن‌شناسي دليل داريم مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در من لايحضر نقل مي‌كند كه وجود مبارك ابی ابراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) از بازار مسگرها عبور مي‌كردند كسي در خدمت حضرت بود عرض كرد اين مس چيست؟ فرمود: اگر اينها قدرتي كه داشتند عالمانه تلاش و كوشش مي‌كردند خوب تصفيه مي‌كردند آن ذرّات نقره را از اينها جدا مي‌كردند اينها يك مقداري ذرّات نقره دارد اگر چنانچه بررسي مي‌كردند نقره‌اش را جدا مي‌كردند. اين نمي‌تواند؛ نظير «وَ لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ»[14] زمينه علوم معدن‌شناس‌ها باشد مگر اين آقاياني كه مي‌گويند شك در مقتضي و رافع، اين بحث‌هاي استصحاب و تعليق و تنجيزي و ده‌ها مسائل را اينها را از قرآن گرفتند يا از روايت؟ از هيچ‌جا نه گرفتند، فقط از عقل گرفتند كه عقل حجت باطني خدا است، منتها در همين چهارچوب شريعت عقل گرفتند؛ يعني عقلي كه خدا را قبول دارد، قيامت را قبول دارد، وحي و نبوت را قبول دارد، عصمت را قبول دارد، اين عقل با آن مبادي كه به آنها آسيبي نرسد و نرساند يك چيزهايي استنباط مي‌كنند. عقل وقتي در اين فضاي معطر نفس بكشد فتواي او مي‌شود اسلامي، اما اگر نه عقلي اسير هوي بود در فضاي آلوده نفس مي‌كشد او محصول كارش هم جزء بمب‌سازي و كشتن امثال ذلك چيز ديگري نيست نتيجه حرف كسي كه مي‌گويد ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا﴾[15] «معاذالله» چيزي هم جز تبه‌كاري نيست حالا بحث‌هاي فراواني هم اين‌جا سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) مطرح كرده‌اند كه همه اينها را بايد شما ملاحظه بفرماييد.

سؤال: ...

جواب: از خدا است، لازم نيست از آيه باشد، البته آيات الهي چون مجراي فيض خالقيت هستند، نور هستند، رحمت هستند، بركت هستند، مثل انسان كامل هستند كه «بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ»[16] آن در مسئله شفاعت و در مسئله توسل آنها حل است، بالأخره اينها بركات فراواني دارند كه از آن‌جا درمي‌آيند يك وقت است يك كسي عالماً عامداً درباره ﴿ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾[17] فحص مي‌كند، همان‌طوري كه ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾[18] را محور قرار مي‌دهد ده قول در آن درمي‌آيد اين را هم محور قرار مي‌دهد ده قول در آن درمي‌آيد، اگر اقوال را جاي ديگر گفتند آن را انسان مي‌آورد در خدمت ﴿ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾ آن وقت تطبيق مي‌دهد با ساير خطوط كلي که زمين‌شناسي اسلامي مي‌شود، معدن‌شناسي اسلامي مي‌شود، آسمان‌شناسي و كيهان‌شناسي اسلامي مي‌شود هر حرفي كه ما در ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾ داريم كه اين يك خط قرآن يك كتاب را به ما داد در ساير قسمت‌ها هم همين‌طور است. در سورهٴ انبيا فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾[19] مي‌فرمايد اين امر روشني است برويد تحقيق كنيد و بينيد اينها اول يكي بودند بعد اين ستاره‌ها متولد شدند، اينها از يكديگر با دنباله يا بي دنباله بالأخره از هم جدا شدند و شدند مجموعه يك نظام اينها يكي بودند چرا نمي‌رويد بينيد؟ اينكه طولاني‌تر از ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾ است اگر اين آيه يك كتاب را به همراه داشته باشد آن كتاب مي‌شود راه شيري‌شناسي اسلامي، اخترشناسي اسلامي، مشكل در آن قسم سوم است كه اصلاً ما دليل نقلي نداريم.

سؤال: ...

جواب: بله، حالا دو حرف است، اينها جزء توسّليّات دين است نه جزء تعبّديات دين، شما اگر بخواهيد بحث فقهي داشته باشيد بله، حال اگر بحث تفسيري داريد، در بحث تفسيري با يك آزمايشگاه عميق به نتيجه رسيديد كه اين ستاره‌ها از چه زماني و از چه چيزي متولد شده‌اند كاملاً مي‌توانيد بگوييد معناي آيه ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ اين است، بعد هم اگر معلوم شد ـ بعد از ده قرن بيست قرن كمتر و بيشتر اشتباه كرديم ـ مي‌گوييم ببخشيد ما اشتباه كرديم، در فقه مگر همين‌طور نيست؟ اين در جريان «نزع بئر» سخن از اشتباه يك فقيه و دو فقيه و صد فقيه و پانصد فقيه نيست، غالب فقهاي آن عصر(رضوان الله عليهم) به استثناي محمد بصراوي شايد يكي دو نفر ديگر همه فقها؛ يعني همه فقها مي‌گفتند به اينكه آب «بئر» با افتادن اين مردار‌ها با اينكه ماده دارد نجس مي‌شود و «نزع» آن واجب است، بعد از مرحوم علامه و شهيد همه فقها برگشتند. الان ديگر كسي فتوا نمي‌دهد به وجوب «نزع بئر» و نجاست «بئر»، پس يك نسلي اشتباه كرده و معذور هم بودند «لِلْمُصيبِ اجْرانِ وَ لِلْمُخْطِئِ اجْرٌ واحِدٌ»[20] آن‌جا همين‌طور است انسان كه اين‌جا نمي‌گويد «انما» همين است كه من فهميدم، مي‌گويد حجت بين من و بين خدا اين است اگر هم بد فهميدم معذورم، منتها روش‌مندانه باشد نه اينكه كسي از راه برسد استنباط بكند؛ يعني بعد از اينكه سي چهل سال درس خوانده و در خدمت قرآن و روايات بوده مجاز است كه بگويد آيه اين را مي‌گويد، روايت اين را مي‌گويد و در اين صورت است كه اگر «مصيب» بود «له اجران» و اگر «مخطئ» بود «له اجر واحد»، اما از راه برسد نه در فقه راهش مي‌دهند، نه در اصول راهش مي‌دهند، نه در بحث‌هاي ديگر، توسّليّات هم فراوان است، تعبّديات هم فراوان است، نه بر ما واجب است كه بفهميم كه اين ستاره‌هاي دنباله‌دار چگونه آمدند، نه اثر عملي دارد و اما اگر خواستيم بهره‌برداري كنيم، الان فرض در اين است كه شما بيش از اين مقداري كه در اين كوچه پس كوچه‌تان موتور و دوچرخه هست در اين بالاي سر شما ماهواره است، اگر به ما گفتند ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[21] شما هم سري بزنيد به اين بالا، شما چهارتا ماهواره داشته باشيد، شما هم در كره‌هاي ديگر مسافر پياده كنيد، با اين رباطاتي كه داريد وسيله‌اي فراهم كنيد كه از آن‌جا با خبر شويد، ما هم مي‌توانيم از اصول قرآني كمك بگيريم و آنچه را كه خداي سبحان براساس عقل به ما داده است نگوييم از خانه پدرمان آورده‌ايم و اين ميراث ماست، نگوييم بشر اين را دارد و خدا آن‌گونه گفته است. خير، بشر هيچ چيزي نداشت و هيچ چيزي هم ندارد ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[22] اين شمالاً، جنوباً هم ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾[23] اگر شرق و غرب ما يا شمال و جنوب ما جهل است و سهو است و نسيان اين وسط‌ها ما چه حق داريم بگوييم كه اين بشر است كه مي‌فهمد؟ خوب قبلش كه آن بود بعدش هم كه اين است، اينها يك علم غيبی نيست كه آدم نبيند، بلکه اينها چيزي است كه ما روزانه داريم مي‌بينيم؛ اين كودك ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ است كه روزانه داريم مي‌بينيم اين خانه سالمندان هم ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ است كه روزانه داريم مي‌بينيم، اينكه شرق آن جهل است، غرب آن جهل است، شمال آن سهو است، جنوب آن نسيان است اين چه چيزي دارد كه حالا بگويد من بشرم، من چيز مي‌فهمم تا ببينم دين چه مي‌گويد، نه‌خير آن چند روزي كه مي‌فهمد حجت خدا است که به او داده است ﴿عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾. اين بيان نوراني حضرت امير است كه فرمود اگر كسي آزاد بود، عقل را از قيد هوس آزاد كرد مي‌فهمد من چه مي‌گويم «الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَى» اگر از اسارت هوس و خودخواهي به دربيايد مي‌فهمد من چه مي‌گويم، اگر در نيامد كه «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ عِنْدَ هَوَى أَمِيرٍ»[24] او اسلام و غير اسلام نمي‌شناسد. اين اگر كار بشر است و بشر اين‌طور مي‌گويد خدا آن‌طور مي‌گويد، اما اگر كسي نه خود را در فضاي اسلامي مي‌بينيد و هيچ فرقي بين فهم خود با صحيحه زراره نمي‌بيند مي‌گويد حجت خدا است، حالا اگر صحيحه زراره اقامه شده به اينكه اين مس يك ذرّات نقره‌اي هم دارد اين نه واجب تعبّدي است، نه اثر عملي دارد كه انسان حالا اين را فهميده؛ نظير نماز اول ماه دو ركعت نماز بخواند اينكه نيست؛ حالا اين فهم او هم مثل همان است، اگر بخواهد به خداي سبحان نسبت بدهد مي‌گويد خداي سبحان اين‌چنين كرده است و عقل من هم مي‌گويد بايد راه‌بردش اين‌چنين باشد. اينكه شيطان گفت من تلاش و كوشش مي‌كنم كه ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾[25] اين بخشي ناظر به همين پيشرفت‌هاي باطل صنعت‌هاي روز است احبار و رهبان كتاب تدويني خدا را تحريف كردند ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هٰذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ﴾[26] كه ﴿وَيْلٌ﴾ براي اين گروه. اينها كتاب‌هاي تدويني خدا را تحريف كردند، اين عالمان علم جديد كتاب تكويني خدا را تحريف كردند؛ كتاب تكويني خدا به اين است كه ذات اقدس «إله» اينها را آفريده براي ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[27] باشد، ﴿أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ﴾[28] باشد، اين ﴿مَنَافِعُ لِلنَّاسِ﴾ را كرده «مضار للناس» براي بمب‌سازي كار گذاري كرده همين، اين تحريف كتاب تكوين خداست ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ همين است، يكي از مصاديق تغيير خلقت خدا همين است. اگر كسي اسلامي بيانديشد قهراً علمش هم مي‌تواند اسلامي باشد، منتها در اسلام تعبّديات فراوان داريم توسّليّات فراوان داريم اين همه خواصي كه شما در اطعمه و اشربه ذکر کردند ـ چون متأسفانه اطعمه و اشربه فعلاً رايج نيست كه در فقه حوزه‌ها خوانده شود ـ اين همه آثاري كه براي گياهان ذكر كردند اين نه واجب تعبّدي است، نه مستحب تعبّدي است، نه اثر عملي دارد كه انسان دو ركعت نماز بخواند، اين مي‌تواند داروهاي گياهي را راه اندازي كند. الان تمام بدن ما با گياه تأمين مي‌شود، بدن ما كه با ابزار شيمي اداره نمي‌شود، از صدر و ساقه بدن ما، غذاي ما، رشد و نمو ما با گياهان است؛ يعني يا با سبزي‌ها است يا با لبنيات و لحوم است كه از سبزي است، حالا يا «بلاواسطه» يا «مع‌الواسطه» بالأخره ما هستيم و اين گياهان، غذاي ما يا برنج و گندم و امثال ذلك است كه گياهي است يا گوشت و لبنيات است كه از گياه است فقط يك نمك است كه شيميايي است و در بدن ما راه دارد که مي‌گويند يك سمّ سفيد است وگرنه بدن ما گياهي است. اين همه خواصي كه براي گياهان ذكر كردند اين مي‌تواند دارو‌سازي گياهي را راه اندازي كند اگر بروند به دنبالش از ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾ يك كتاب درمي‌آورند، از «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي»[29] يك كتاب درمي‌آورند، از خواص گياهان هم يك كتاب طبّي درمي‌آورند اين مي‌شود داروسازي اسلامي، گياه‌شناسي اسلامي، پزشكي اسلامي، نه معناي پزشك اسلامي اين است كه بخش زنان را از مردان جدا كنيد، بلکه اين وظيفه مسلمان‌هاست نه طب اسلامي، دانشگاه اسلامي هم اين است؛ آن وقت اين ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾[30] را انسان در فضاي همه علوم مطرح مي‌كند، البته اين بحث دامنه‌دار است در فرصت‌هاي بعدي به خواست خدا بازگو خواهيم كرد.

حالا به دنباله بحث خودمان برسيم. جريان تاريخ اين‌طور است، ديگران هم تاريخ دارند، اسلام هم تاريخ دارد، تاريخ را قبول دارند كه تاريخ اسلامي داريم و غير اسلامي داريم، اما در تاريخ اسلامي در هر مجموعه‌اي خداي سبحان تحقيق مي‌كند كه آغازش كجا بود؟ انجامش كجا بود؟ سرّ شكست چه بود؟ سرّ پيروزي چه بود؟ مدير عامل و كارگردانش چه كسي است؟ در تمام قصص اين‌طور است؛ يك وقتي است كتاب قصه و تاريخ است بدون اين معارف، آن ديگر افسانه است كه گفتند قصّاص‌ها را از مسجد بيرون كنيد، بعضي از ائمه(عليهم السلام) ديدند قصّاصي در مسجد مشغول اين‌گونه از افسانه‌سرايي است فرمود اين را از مسجد بيرون كنيد، يك وقت است نه خداي سبحان قصّه‌سرايي مي‌كند كه ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ﴾[31] تمام داستان‌هاي الهي ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است، نه قصه يوسف، قصه يوسف جزء قصصي است كه همه اينها ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است. اصلاً خداي سبحان وقتي كه طرز قصه‌سرايي خود را كه مي‌خواهد ذكر كند مي‌فرمايد: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ نه «أحسن القِصص» اين قصص مصدر است، اين منصوب است، مفعول مطلق نوعي است؛ يعني «نحن نقص قصصاً هو أحسن» ما هر جا حرف مي‌زنيم به بهترين وجه مي‌گوييم. از آدم تا خاتم هر قصه‌اي كه مي‌گوييم ﴿أَحْسَنَ﴾ است از او ديگر بهتر ممكن نيست نه «أحسن القِصص»، «أحسن القصص» كه نيست، اينكه جمع نيست، اين مفرد است و مفعول مطلق نوعي است؛ يعني ما قصه آدم را گفتيم ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است، قصه نوح را گفتيم ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است، حق است و صدق است و آموزنده است و ثمربخش که چنين چيزي ﴿أَحْسَنَ﴾ مي‌شود. ما حرف باطل و ياوه و اغراق و مبالغه و پُرگويي و بي‌جاگويي نداريم، آنچه را كه نبايد بگوييم فايده ندارد آنها را اصلاً نمي‌گوييم و آنچه را كه حق بود، عين واقع را بدون كم و زياد مي‌گوييم، ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾؛ يعني «قصصاً هو أحسن» كه همه حرفهای ‌ما ﴿أَحْسَنَ﴾ است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾[32] ما هر حرفي مي‌زنيم ﴿أَحْسَنَ﴾ است و از اين بهتر ممكن نيست، ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلاً﴾[33] ، ﴿فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾[34] يا ﴿يَقُولُ ... قَوْلُهُ الْحَقُّ﴾[35] اگر حق محض است و صدق صرف است ﴿أَحْسَنَ﴾ مي‌شود، از اين بهتر چيست؟ منتها در جريان حضرت نوح ما الان دستمان خالي است نمي‌توانيم بگوييم به اينكه بين حضرت آدم و بين حضرت نوح پيامبري نيامده، چون خود قرآن كريم چه در سوره مكي و چه در سوره مدني فرمود ما قصه بخشي از انبيا را نگفتيم. در سورهٴ مباركهٴ غافر كه مكي است در آيه 78 فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾ آنهايي كه آن‌طرف آب شرق يا آن‌طرف آب غرب هستند، آن‌طرف اقيانوس اطلس يا آن‌طرف اقيانوس كبير هستند دسترسي به آنها نبود كه كسي قصه آنها را نقل كند، چون قصه را خداي سبحان نقل مي‌كند و براي نتيجه‌گيري بعد به دنبالش مي‌فرمايد: ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كَانَ﴾[36] برويد تحقيق كنيد آن طرف اقيانوس كبير كه رفتن ممكن نبود، آن طرف اقيانوس اطلس كه رفتن ممكن نبود، نبايد گفت چه‌طور همه انبياء خاور‌ميانه‌اي هستند خيلي از انبيا غربي و خيلي از انبياء شرقي می‌باشند. هيچ جا بشر نيست كه خداي سبحان او را بي‌رهبر بگذارد؛ حرف همه انبياء اين است ﴿لقد لَبَعَثْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً﴾[37] چه آن طرف اقيانوس اطلس و چه اين طرف اقيانوس كبير حتماً پيغمبر يا پيغمبراني داشتند. در اين سورهٴ مباركهٴ مكي؛ يعني سورهٴ «غافر» فرمود ما قصّهٴ بعضي از انبيا را براي شما نگفتيم، البتّه ائمه(عليهم السلام) مي‌دانند اينكه شما مي‌بينيد مواعظ خيلي از انبيا(عليهم السلام) به وسيله روايات حل شده است كه وجود مبارك امام صادق مي‌فرمود فلان پيامبر اين‌چنين بود، فلان پيامبر اين‌چنين كرد، اين را به وسيله وحي به پيغمبر و بعد به اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است. در سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه مدني است مشابه اين آيه آمده است؛ آيهٴ 164 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است؛ بعد از اينكه فرمود: ﴿إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ﴾[38] در آيهٴ 164 مي‌فرمايد: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيماً﴾ ما اکنون دستمان خالي است و نمي‌توانيم بگوييم بين حضرت آدم و حضرت نوح احدي به عنوان پيامبر نيامده، اما آن مقداري كه ما داريم اين است؛ يعني آن مقداري كه را كه ذات اقدس «إله» در قرآن كريم بيان فرموده بعد از جريان حضرت آدم جريان حضرت نوح است كه مبسوطاً ذكر كرده، حالا بايد ديد طوفان عالمي بود يا نبود؟ اين مطلب بايد در اذهان شريف‌تان باشد. اگر علم به طور قطعي ثابت كرد كه روز يا روزگاري نگذشت كه كل زمين را آب بگيرد، در حد فرضيّه نه، در حد قطع يا طمئنينه زمين‌شناسي، در يكي از اين دو صورت؛ يعني براي زمين‌شناسان به صورت جزم رياضي ثابت شده باشد يا در حد طمئنينه نود درصد، اگر اين شد اين مي‌شود دليل لبيّ منفصل که اين را انسان از كارشناسان وام مي‌گيرد و مي‌آورد در خدمت اين آيه، اين آيه ﴿وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ﴾[39] يا ﴿رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾[40] اگر اين «أرض» ظاهر در جنس بود انسان به دليل لبّي منفصل از اين ظاهر صرف نظر مي‌كند مي‌گويد منظور از اين «أرض» همان خاورميانه بود و همان منطقه خودش بود، هيچ محذوري ندارد. اصول را انسان خوانده براي همين كه ما مخصص لبّي داريم، مقيّد لبّي داريم، قرينه لبّي داريم؛ لبّي گاهي اجماع است، گاهي عقل است، همين جريان «لعن الله بني‌اميّة قاطبة» كه مرحوم آخوند(رضوان الله تعالي عليه)[41] مطرح مي‌كند از همين قبيل است، اگر چهارتا مؤمن هم در بني اميه بود اينكه ملعون نيست اين را مخصص لبّي داريم؛ يعني عقل، مقيّد لبّي داريم كه خارج مي‌كند. دليل عقلي، دليل علمي، خواه به صورت جزم باشد خواه به صورت طمئنينه اين مخصص لبّي، مقيّد لبّي و قرينه لبّي است، اما اگر ما هيچ دليلي نداشتيم كه كل زمين را آب گرفته، هيچ دليل نداريم كه كل زمين يك وقتي زير آب بود هيچ دليلي نداريم در حدّ شواهد مقطعي داريم، اما نه جزم رياضي و نه طمئنينه او را همراهي نمي‌كنند، وقتی هيچ‌كدام از اينها نيست اگر يك مفسّري گفت ظاهر اين آيه جنس است و ﴿رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾[42] يا ﴿وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ﴾[43] يا ظاهر سورهٴ مباركهٴ صافات دارد كه ﴿وَ جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ﴾[44] آنهايي كه روي زمين ماندند نسل بشر را تشكيل دادند همين ذرّيه حضرت نوح بودند و ساكنان كشتي، آدم به ظاهرش اين عمل مي‌كند اين‌جا كه نمي‌شود گفت قرآن مخالف با علم است اين تعارض علم و ديني كه از خيلي‌ها درآمده روي همين مشكلات است. اينها خيال كردند آنچه را كه عقل فهميده است از خودشان است و دين فقط در نقل خلاصه مي‌شود و عقل حجّت شرعي نيست و داده خدا نيست و مانند آن، در حالي ‌كه عقل كارِ روايت را مي‌كند، تخصيص، تقييد و قرينه همه از عقل برهاني برمي‌آيد اگر ما دليلي نداشتيم كه كل زمين را آب گرفته، حالا مي‌ماند ما و تفسير و استظهار که بعضي‌ها ممكن است بگويند: بله امكان دارد؛ ولي ظاهر عهد الف و لام، الف و لام عهد است. اين يك قول؛ بعضي‌ها مي‌گويند نه ظاهر الف و لام، الف و لام جنس است اين قول ديگر که هر دو ممكن است درست باشد. ما ديگر برهاني نداريم برخلاف آن كسي كه مي‌گويد طوفان مقطعي بود نه عالمي يا كسي بگويد طوفان عالمي بود نه مقطعي، فيه وجهان و قولان.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] وسائل الشيعه، ج27، ص62.
[2] وسائل الشيعة، ج‌15، ص369.
[3] اسراء/سوره17، آیه15.
[4] الكافي(ط ـ اسلامی)، ج3، ص352.
[5] من لايحضره الفقيه، ج1، ص279.
[6] نهج البلاغة، حكمت202.
[7] نهج البلاغة، نامه3.
[8] نحل/سوره16، آیه78.
[9] علق/سوره96، آیه5.
[10] تکاثر/سوره102، آیه5 ـ 6.
[11] اسراء/سوره17، آیه102.
[12] نمل/سوره27، آیه14.
[13] الحکمة المتعالية(صدر المتاٴلهين)، ج9، ص167 ـ 168.
[14] وسائل الشيعة، ج1، ص245.
[15] مؤمنون/سوره23، آیه37.
[16] زاد المعاد، ص423.
[17] فصلت/سوره41، آیه11.
[18] اسراء/سوره17، آیه15.
[19] انبیاء/سوره21، آیه30.
[20] ر.ک: الطرائف، ج1، ص192؛ «إِذَا حَكَمَ‌ الْحَاكِمُ‌ فَاجْتَهَدَ ثُمَّ أَصَابَ فَلَهُ أَجْرَانِ وَ إِذَا حَكَمَ وَ اجْتَهَدَ فَأَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ».
[21] انفال/سوره8، آیه60.
[22] نحل/سوره16، آیه78.
[23] حج/سوره22، آیه5.
[24] نهج البلاغة، حكمت211.
[25] نساء/سوره4، آیه119.
[26] بقره/سوره2، آیه79.
[27] حدید/سوره57، آیه25.
[28] حدید/سوره57، آیه25.
[29] وسائل الشيعة، ج15، ص369.
[30] حدید/سوره57، آیه3.
[31] یوسف/سوره12، آیه3.
[32] زمر/سوره39، آیه23.
[33] نساء/سوره4، آیه122.
[34] یونس/سوره10، آیه32.
[35] انعام/سوره6، آیه73.
[36] آل عمران/سوره3، آیه137.
[37] فرقان/سوره25، آیه51.
[38] نساء/سوره4، آیه163.
[39] قمر/سوره54، آیه12.
[40] نوح/سوره71، آیه26.
[41] کفاية الاصول، ص223.
[42] نوح/سوره71، آیه26.
[43] قمر/سوره54، آیه12.
[44] صافات/سوره37، آیه77.