درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/02/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 49

 

﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَ لاَ قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هٰذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ﴾

 

در جريان نوح(سلام الله عليه) اين مسئله مطرح است كه آيا طوفانش جهاني بود يا نه؟ از بعضي از آيات برمي‌آيد كه زمين زير آب رفت و اثبات اينكه كل زمين زير آب رفت يا قسمت مهمّ آباد زمين زير آب رفت، هم شواهد قرآني و هم شواهد تجربي و علمي مي‌طلبد. اگر شواهد علمي ظواهر آيات را تأييد نكرد؛ يعني اگر طبق تجارب قطعي ثابت شده است كه روزگاري بر زمين نگذشت كه كل آن زير آب باشد و طوفان روي زمين حاكم شده باشد قهراً ظواهر آيات ـ اگر آيه‌اي داشت ـ ﴿رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾[1] يا اينكه ﴿فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنْهَمِرٍ ٭ وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ﴾[2] اين الف لام ديگر الف و لام جنس نخواهد بود به معنای «كل ارض» نيست الف و لام عهد است؛ يعني گوشه‌اي از خاورميانه؛ ولي اگر شواهد تجربي ثابت كرد كه وقتي كل زمين يا قسمت مهمّ معمور زمين زير آب بود انسان مي‌تواند اين «أرض» را به همان معناي اطلاق بگيرد، جنس بگيرد؛ يعني كل زمين زير آب رفت و اختصاصي هم به گوشه‌اي از خاورميانه نداشته باشد. در اين‌جا اين علم تجربي به عنوان مقيّد يا مخصص سهم تعيين كننده‌اي دارد، به همين مناسبت اين مسئله مطرح شد كه آيا ما فيزيك اسلامي، شيمي اسلامي، زمين‌شناسي اسلامي، معدن‌شناسي اسلامي، دريا‌شناسي اسلامي، كيهان‌شناسي اسلامي داريم يا نه؟ قرآن كريم بعد از جريان حضرت آدم(سلام الله عليه) جريان حضرت نوح را نقل كرد، حالا قبلاً انبيايي بودند يا نبودند قرآن دارد كه ما قصّهٴ بعضي از انبيا را نگفتيم، حالا آن هم شرح مبسوطي دارد كه ارائه مي‌شود. فعلاً بحث در اين است كه ما قصّه و تاريخ اسلامي داريم يا نداريم يا قصّهٴ يك امري است كه گاهي در حوزهٴ مسلمان‌ها اتّفاق مي‌افتد و گاهي در حوزهٴ غير مسلمان‌ها، وگرنه تاريخ اسلامي و غير اسلامي ندارد، قصه اسلامي و غير اسلامي ندارد؛ براي اثبات اين مطلب ما اوايل از همان نمونه‌هاي ساده شروع كرديم. گفتيم ما يك فقه داريم كه اين فقه اسلامي است، در اينكه فقه اسلامي است حرفي در او نيست، گرچه چون فقه تعبّدي است و احكام نقلي‌ آن فراوان است، امّا آيات خطوط كلّي فقه را بيان مي‌كند و اجتهاد پوياي مجتهدان فروع فراواني را استنباط مي‌كند اين مي‌شود فقه اسلامي، در فقه چون بسياري از احكام فرعي آن را خود نقل به عهده دارد در اسلامي بودن آن حرفي نيست، امّا اصول كه علم اسلامي است بخش مهم آن را عقل به عهده مي‌گيرد نه نقل، به عنوان نمونه جريان برائت مثال زده شد. در جريان برائت اگر حديث رفع هست بيش از يك سطر نيست «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ»[3] يا آيهٴ مبارك ﴿وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[4] امّا برائت عقلي داريم، برائت نقلي داريم، حكم تكليفي داريم، حكم وضعي داريم، آيا مؤاخذه برداشته شده يا حكم برداشته شده؟ آيا اقلّ و اكثر استقلالي با اقلّ و اكثر ارتباطي فرق دارند يا نه؟ آيا اصل در برابر خبر واحد مي‌تواند معارضه كند يا اصل ظاهر است و اماره نيست و خبر واحد امّاره است و خبر واحد واقع را نشان مي‌دهد و اصل واقع را نشان نمي‌دهد و اماره مورد شك است و اصل موضوع آن شك است و ده‌ها مسايلي از اين قبيل اينها را از ﴿وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾ يا از حديث رفع استنباط كردن به بركت عقل پوياي مجتهدان است. اگر ما يك آيه‌اي داشتيم به عنوان ﴿وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾ بحث‌هاي عميق برائت با شعب فراوانش طرح شد يا آيهٴ نفر[5] و آيهٴ نبأ[6] داشتيم آن اشكالاتي كه به تعبير مرحوم شيخ «مما لا يمكن الذب»[7] است بحث‌هاي عميق حجّيت خبر واحد را از اين دوتا آيه بخواهند به دست بياورند بعد سرانجام اشكال كنند، اگر يك آيه يا يك روايت محور بحث‌هاي فراوان حجّيت خبر واحد و مسئلهٴ برائت است و مهم‌تر از همه جريان استصحاب است كه استصاب يك سطر بيش نيست اين «وَ لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ»[8] اين بحث‌هاي استصحاب تعليقي، استصحاب تنجيزي، شك در موضوع، شك در حكم، شك در مقتضي، شك در رافع، وحدت قضيهٴ متيقّن و مشكوكه، ده‌ها مسائلي كه بالأخره اجتهاد و بركت عقل آن را پويا كرده است همه از همين يك سطر درمي‌آيد. اگر يك سطر حديث يا يك سطر آيه محور بحث چندين ساله است كه بارها به عرضتان رسيد اگر طلبهٴ فاضل جدّي بخواهد پنج سال زحمت بكشد از سطح و خارج تا اين يك خط را بفهمد به زحمت موفق مي‌شود همين يك خط است؛ «وَ لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ وَ إِنَّمَا تَنْقُضُهُ بِيَقِينٍ آخَرَ»، چند روايت كه نيست. اين را مستحضريد كه مرحوم شيخ مي‌فرمايد اگر ما آن را چند روايت كرديم براي اينكه سند تأمين شود وگرنه يك خط است، حالا يك طلبهٴ فاضل جدّي بخواهد سطح استصحاب را از معالم و قوانين و رسائل و كفايه بخواند بعد برود خارج آن را بخواند خيلي فاضل و جدّي هم باشد فقط بخواهد دربارهٴ استصحاب كار كند پنج سال طول مي‌كشد؛ يعني بر سطح مسلّط باشد، سطح معالم را، سطح قوانين را، سطح رسائل را، سطح كفايه را در خصوص استحصاب، بعد هم دوران خارج، چون اينها بالأخره بعضي‌هايشان يك سال بعضي‌ها دو سال وقت مي‌خواهد؛ پنج شش سال بايد زحمت بكشد تا اين يك خط را بفهمد، اين يك خط براساس «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ»[9] جزء علوم اصولي و علم اسلامي شده، نه چون در حوزه روي آن كار كردند اصول شده علم اسلامي، بلكه روي معيار‌هاي اسلامي چون كار كرده‌اند اين علم اصول شده اسلامي، اينها حرف‌هاي ابتدايي و ميانه هستند. به همان معيار كه ما اصولمان اسلامي است، اين كيهان‌شناسي ما مي‌تواند اسلامي باشد، براي اينكه آياتي كه دربارهٴ نظام سپهري آمده است خيلي بيش از آياتي است كه دربارهٴ اصول آمده است. اگر در سورهٴ «سجده» آمده است ﴿ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾[10] اين يك يا در سورهٴ انبياء آمده است ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾[11] اول اين كُرات به هم بسته بودند بعد باز شدند اين دو يا اگر ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[12] كه در چندين قسمت از آيات قرآني است اين سه، اينها اگر محور بحث قرار بگيرد با عقل پوياي بشر رويش كار كند اين هم مي‌شود زمين‌شناسي، اين هم مي‌شود آسمان‌شناسي، اين هم مي‌شود كيهان‌شناسي، اين هم مي‌شود علوم اسلامي. به همان دليل كه اصول ما اسلامي است زمين‌شناسي ما، آسمان‌شناسي ما، دريا‌شناسي ما، همين‌طور است. در كوه‌شناسي و معدن‌شناسي كه آيات گوناگوني در بحث ديروز خوانده شد، اگر كوه‌ها و درّه‌ها و دشت‌ها و دريا‌ها و باران‌ها و رودها را قرآن كاملاً مشخص كرده است جغرافياي ما هم اسلامي مي‌شود، براي اينكه جغرافيا غير از شناخت كيفيّت دريا و كوه و صحرا و درّه و رود و معادن و غير از اينها نيست. فرمود همان‌طوري كه شما جريان ترافيك كوي و برزنتان را حل مي‌كنيد خداي سبحان هم اين آب‌ها را منظمّاً راه مي‌دهد، به وسيله باران آب را به زمين فرو مي‌برد، بعد راه سازي مي‌كند، راه اصلي را، راه فرعي را، شعب اصول را، شعب فروع را و در زير زمين مشخص مي‌كند ﴿فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ﴾[13] تا كم‌كم اين آب‌هايي كه راه افتادند خداي سبحان كدام بخش را مأموريت دهد سفرهٴ زميني‌ آن بالا بيايد و نزديك سطح شود تا حفّارها دستشان به آب برسد و مانند آن. فرمود اگر ما بخواهيم يك قدري سطح اين آب‌ها را يكي دو كيلومتر پايين مي‌بريم ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾[14] حالا اگر ما كه دو ـ سه كيلومتر اين آب‌ها را برديم پايين يا هفت ـ هشت هزار متر اين آب‌ها را پايين برديم شما با كدام وسيله صنعتي مي‌توانيد اين آب‌ها را از دل زمين بياوريد بيرون؟ به هر حال كل سرزمينتان خشك و افسرده و پژمرده مي‌شود. اين است كه ﴿فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ﴾[15] ، اين مسلك درست مي‌كند، راه عبور و خروج درست مي‌كند، راه يك طرفه درست مي‌كند، راه دو طرفه درست مي‌كند، اگر ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾ منشأ علم اصول شد و اصول علم اسلامي شده است اين شناخت آب‌هاي «تحت الارض»ي كه راه‌هايشان چيست، اين هم علم اسلامي مي‌شود. اين حرف‌ها هنوز حرف‌هاي ابتدايي است، اگر ـ ان شاء الله ـ آماده شديد يك قدري جلوتر مي‌رويم و آن حرف اصلي اين است كه اسلام را نبايد از قرآن و عترت شروع كرد يك و اسلام‌شناسي را هم نبايد به وسيله نقل دانست و تمام مشكلات اين است كه اينها خيال مي‌كنند اسلام از قرآن شروع شده است، در حالي ‌كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[16] اسلام از آدم تا خاتم بود آن شريعت و منهاج است كه ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً﴾[17] ، آن فروع دين است كه عوض مي‌شود وگرنه خطوط كلّي عقايد يكي است، خطوط كلّي فقه يكي است، خطوط كلّي اخلاق يكي است، خطوط كلي حقوق يكي است. اينکه چقدر نماز بخوانيم؟ به كدام طرف نماز بخوانيم؟ چند روز روزه بگيريم؟ به كدام طرف رو كنيم؟ در صرف و نحو و امثال ذلك اينها فروع جزيي است كه گاهي كعبه است، گاهي بيت‌المقدس است، گاهي كذا و كذا است وگرنه آن خطوط كلّي دين يكي است؛ لذا پيامبر قبلي بشارت دهندهٴ پيامبر بعدي است و پيامبر بعدي تصديق كننده پيامبر قبلي است، هم قبلي مي‌گويد ﴿وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي﴾[18] كذا هم بعدي مي‌گويد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[19] اگر قبلي تبشير مي‌كند بعدي تصديق مي‌كند معلوم مي‌شود ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[20] ، اين دين تثنيه ندارد چه رسد به جمع كه ما بگوييم اديان، در حقيقت آنها مذاهب هستند نه دين، چون ﴿عِنْدَ اللَّهِ﴾[21] است براساس آيهٴ سورهٴ نحل ثابت است كه ﴿مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[22] . دوتا اسلام كه نداريم اسلام قانون خدا است يك، آنچه را كه خداي سبحان حكم كرده است مي‌شود اسلام دو، منشأ قانون خدا اراده و علم ازلي ذات اقدس «إله» هست كه به مصالح و مفاسد «من الأزل الي الابد» آگاه است سه، كاشف از اينكه خدا چه حكم كرد اين يا عقل است يا نقل، همان عقلي كه خدا را مي‌فهمد و ثابت مي‌كند، همان عقلي كه اسماي حسنا را ثابت مي‌كند، همان عقلي كه مي‌گويد صفات خدا عين هم هستند و عين ذات هستند، همان عقلي كه مي‌گويد خدا حقيقت نامتناهي است، صفات ذاتي او هم نامتناهي هستند، عينيّت او هم به نحو عدم تناهي است، همين عقلي كه در اين محدودهٴ وسيع قلمرو «فعّال ما يشاء» دارد همين عقل با همين مباني و با همين مبادي اگر كشف كرده كه خدا چنين كاري را كرد مي‌شود اسلامي، خدا چنين كاري را فرمود مي‌شود اسلامي و مي‌شود حجّت شرعي، الان ما به چه مي‌گوييم حجّت شرعي؟ به چيزي مي‌گوييم حجّت شرعي كه «به يحتج العبد علي الموليٰ و الموليٰ علي العبد» باعث وجوب و حرمت فقهي شود اولاً، مدح و ذم و اطاعت و عصيان را به همراه داشته باشد ثانياً، ثواب و عقاب و بالأخره بهشت و جهنّم را به دنبال داشته باشد ثالثاً، چيزي كه زمام‌دار اين امور است حجّت شرعي مي‌شود، اين گاهي آيهٴ قرآن است، گاهي روايت است، گاهي دليل عقلي است. اگر با صحيحهٴ زراره ثابت شد كه نماز صبح دو ركعت است و بايد به جهر خوانده شود، اگر كسي عالماً عامداً خلاف اين انجام داد معصيت كرد اولاً، استحاق قدح و عقاب دارد و جهنّم هم مي‌رود؛ اين چهار كار به استناد صحيحهٴ زراره[23] است حالا اگر براي يك طبيبي ثابت شد كه قلب را بايد اين‌جور عمل كرد، فلان قلب را در فلان شرايط اگر به فلان بيماري مبتلا شود بايد باز كرد و به اين صورت عمل كرد نه به صورت ديگر، براي او از نظر علمي ثابت شد؛ اين شخص عالماً عامداً بيمار خود را اين‌جور عمل نكرده است و براساس هوا و هوس بوده، اين كار حرامي را انجام داده اولاً، استحقاق قدح دارد ثانياً، گرفتار عقاب است و سرانجام جهنّم مي‌رود. اگر عقل چيزي را ثابت كرد كار صحيحهٴ زراره را مي‌كند، آن وقت اين شخص در قيامت كه نمي‌تواند بگويد كه خدايا شما كه در قرآن نفرموديد ما قلب را چگونه عمل كنيم، در صحيحهٴ زراره نيامده ما قلب را چگونه عمل كنيم، يك قدري جلوتر از مسايل فردي و بيمارستاني به مسايل سياسي مملكت برسيم. اگر براي دولت ثابت شد كه تأمين اقتصاد مردم و حلّ تورم به اين است كه ما به سمت كشاورزي برويم، اين براي او روي اصول علمي ثابت شده است و براي او هم ثابت شده است كه اين كشور را که روی كشاورزي اداره كرد آبها را بايد از راه سدّ مهار كرد آن هم در فلان بخش سدّ بتوني، در فلان بخش سدّ خاكي، براساس اصول علمي ثابت شد كه فلان زمينه آماده نيست براي سدّ بتوني، برون رفت دارد، اين الاّ و لابد بايد سدّ خاكي باشد و بالعكس آن در دامنهٴ كوهي ديگر ثابت شد اين براي او ثابت شد؛ ثابت شد كه اين كشور را بايد از راه كشاورزي اداره كرد نه صنعت در بعضي از جاها بالعكس و ثابت شد كه آب‌ها را بايد از راه سدّ مهار كرد و ثابت شد كه فلان قسمت سدّ بتوني و فلان قسمت سدّ خاكي و طول سدّ و قطر سدّ و ارتفاع سدّ هم بايد اين مقدار باشد، اين براساس اصول علمي براي او ثابت شد، عالماً عامداً باند بازي كرد و اين كار را نكرده، آيا در قيامت جهنّم مي‌رود يا نمي‌رود؟ آيا مي‌تواند در قيامت به خداي سبحان بگويد شما كه در آيه و در روايت نفرموديد كه ما طول سدّمان چقدر باشد ما يك قدري كم آورديم و آب هم به هدر رفت و سيل هم آمد يا خداي سبحان مي‌فرمايد اين فهمي كه من به تو دادم اين مثل صحيحهٴ زراره است؛ صحيحهٴ زراره مأمور من است، اين فهمي هم كه به تو دادم مأمور من است. سرّ آن اين است كه ما اسلامي حرف مي‌زنيم و قاروني فكر مي‌كنيم، آن قارون هم همين حرف را مي‌گفت؛ مي‌گفت ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي﴾[24] من خودم زحمت كشيدم اين ديگر نمي‌داند هر چه دارد ﴿وَ مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[25] اين است كه مي‌گويد اسلام اين جوري گفته، بشر اين طوري گفته اين يك مسلماني است كه اسلامي حرف مي‌زند و قاروني فكر مي‌كند، اين بايد بداند كه خداي سبحان دو طور حرف مي‌زند؛ گاهي با عقل و علم حرف مي‌زند، گاهي با صحيحهٴ زراره و محمد بن مسلم حرف مي‌زند، اگر خداي سبحان يك چيزي را به ما آموخت اين حجّت الهي است و عقاب را بدنبال دارد و اگر كسي راه‌هاي صحيح رفت حجّت الهي است و بهشت را به دنبال دارد، اگر يك طبيبي درست عمل كرد چرا بهشت مي‌رود؟ براي اينكه به حجّت خدا عمل كرده و اگر دولت‌مردي براه رفته و بجا اقتصاد را تأمين كرده چرا بهشت مي‌رود؟ چون به حجّت شرعي عمل كرده اين «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ»[26] «حُجَّةً بَاطِنَةً» كه عقول است «حُجَّةً ظَاهِرَةً» كه انبيا و مرسلين هستند از محكمات حرف ماست اين حرف لطيف را مرحوم طُريحي(رضوان الله عليه) در مجمع البحرين دارد كه «الْعَقْلُ شَرْعٌ مِنْ دَاخِلٍ وَ الشَّرْعُ عَقْلٌ مِنْ خَارِجٍ»[27] آن‌گاه اگر عقل، عقل اسلامي بود در فضاي اسلامي از عمق دريا تا اوج كهكشان‌ها اين‌طور فكر مي‌كند و مي‌گويد خدا اين‌چنين كرد، اين‌چنين راهنمايي كرد؛ سه مشرب را به خدا اسناد مي‌دهد و مي‌گويد روابط عيني اشيا را او به عهده گرفت، روابط علمي اذهان را او به عهده گرفت، رابط عين و ذهن ربط آن را او به عهده گرفت اين مثلّث را از منظر الهي مي‌بيند هرگز نمي‌گويد اين‌چنين بوده است، اين‌چنين مي‌شود، اين‌چنين خواهد شد، بلکه مي‌گويد اين‌چنين كرده است، اين‌چنين دارد، اين‌چنين مي‌كند، همه كارها را به خدا اسناد مي‌دهد روابط علمي اين‌چنين نيست كه كسي بگويد من سي سال زحمت كشيدم خودم به اين مقام رسيدم او براساس ﴿عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[28] مي‌انديشد، ﴿عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾[29] مي‌انديشد، ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ﴾[30] مي‌انديشد، رابط بين علم وذهن را هم خداي سبحان مي‌داند او چون ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ﴾[31] را هم در اعيان مي‌بيند هم در اذهان مي‌بينيد هم در پيوند ذهن و عين مي‌بينيد، اگر اين‌چنين است اين مي‌شود اسلامي، آن ‌وقت دانشگاه ما مي‌شود اسلامي، اگر ما صد و چهل هزار رشته و كمتر و بيشتر داريم قسمت مهم اينها به اصول رشته‌هاي اوّلي برمي‌گردد و اگر خطوط كلّي اين‌چنين شد اين عقل هر جا هست صد و چهل هزار پيام دارد. ما دوتا مشكل جدّي داريم؛ يكي اينكه خيال مي‌كنيم اسلام از قرآن و عترت شروع شده در حالي كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[32] موسيٰ اسلام آورد، عيسيٰ اسلام آورد، نوح اسلام آورد، انبيا اسلام آوردند، آدم (عليهم الصلاة و عليهم السلام) اسلام آورد؛ در پايان سورهٴ مباركهٴ حج هم دارد كه شما بچّه‌هاي ابراهيم هستيد، بچه‌هاي مسلمان هستيد، شما مسلمان‌زاده هستيد ﴿هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ﴾[33] اين پدر شما است، ﴿مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ﴾ شما كه تازه مسلمان نيستيد، شما اسلامتان از چند هزار سال قبل شروع شده نه هزار و چهارصد سال، پس ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ است و انبيا همه مسلمان بودند و دين ابراهيمي دين اسلامي است، منهاج و شريعت يك بحث جدايي است اين را مي‌گويد جهان‌بيني، اگر جهان‌بيني و فلسفه است؛ يعني اين وگرنه آن مقطعي فكر كردن، در راه رسيدن، اين مثل مسافر در راه سواري است، اين مسافر در راه بالأخره وسط راه بايد بايستد و كسي به او صندلي نمي‌دهد، اين است كه اسلام را از همان قرآن و عترت شروع كرده يك مسافري است كه در راه سوار شده يك، بعد هم آمده است اين صندلي‌ها را «ارباً ارباً» كرده، نقل را اختصاص داده به اسلام، اسلام را در ديوارهاي نقل خلاصه كرده، عقل را داده به بشر، نقل را داده به وحي، گفت بشر اين‌چنين مي‌گويد، وحي اين‌چنين مي‌گويد، كدام بشر؟ مگر عقل مثل آيه نيست؟ اگر عقل قطعي بود مثل آيه و مثل خبر متواتر است، اگر عقل دليل آن طمأنينه‌بخش بود مثل روايت صحيحهٴ زراره است، كجا ما با برهان عقلي از عمق زمين تا اوج آسمان به يك مطلبي رسيديم كه بهشت و جهنّم كنارش نبود؟ حلال و حرام كنارش نبود؟ هيچ فرقي نيست بين اينكه عقل به يك مطلب برسد يا نقل به يك مطلب برسد. اينكه شما مي‌بينيد در اصول گفتند منابع دين ما عقل است و كتاب است و سنت است و اجماع سخن، سخن صحيحی است، منتها تكميل نشده است. الان يكي از رسالت‌هاي مهمّ علم شريف اصول اين است كه حجّيت عقل را، شكوفايي عقل را بارور كنند تا هيچ كس نه بنويسد نه بگويد اين مطلب عقلي است يا شرعي، عقلي است يا ديني، بلکه هميشه بگويد عقلي است يا نقلي، عقلاً يا نقلاً، نه عقلي است يا شرعي، عقلي است يا ديني، بلکه عقلي است يا سمعي، عقلي است يا نقلي، اگر كاري كه از نقل برمي‌آيد از عقل برمي‌آيد چرا ما اين را «ارباً ارباً» كنيم يك عده «الّذين جعلوا الدين عضين»، يك عده «الذين جعلوا الاسلام عضين»، يك عده «الذين جلعوا منابع عضين»، يك عده «جعلوا مباني عضين»، اين «عضه‌عضه» كردن، پاره‌پاره كردن، تكه‌تكه كردن اين خطر را به بار آورده است آن وقت تا وقتي گفتند دانشگاهتان بايد اسلامي باشد به اين فكر هستند كه دختر و پسر را از هم جدا كنيد و نمازخانه داشته باشيد، آن وقت درس مي‌شود اسلامي، درس كه اسلامي شد مثل همين آياتي كه قرآن نمونه‌هايش را گفته است لازم نيست تمام ريز و درشت را بگويد، آن فقه كه از آن قطعي‌ترين علوم اسلامي ما است بخش وسيع آن در ادلهٴ نقلي است، مگر قرآن كريم چون به منزلهٴ قانون اساسي است چقدر از فقه را فرموده؟ حالا يا پانصد آيه است پا پانصد مسئله از آيات قرآني برمي‌آيد بقيه را روايات دارد مي‌گويد و وقتي شما به معاملات مي‌رسيد مي‌بينيد بخش وسيعي را عقل دارد به عهده مي‌گيرد، اجازه كاشف است يا اجازه ناقل است، شرط متأخر دارد، شرط متقدّم دارد اينها نه درآيه است نه در روايات، فضولي كاشف است، كشف حكمي داريم، كشف حكمي نقلي داريم، وقتي عقل به ميدان بيايد اين است؛ مسئلهٴ اجتماع امر و نهي اين است، مسئلهٴ اقتضاي امر به شيء و نهي از ضد همين است، هر جا عقل بيايد حجّيت شرعي را به همراه دارد، منتها بعضي‌ها در حوزه‌هاي علمي راه پيدا كرده‌اند که اين صبغهٴ اسلامي پيدا كرده، بعضي از جاهاي ديگر راه پيدا كردند اين ديگر صبغهٴ اسلامي ندارد، اين‌چنين نيست. «فتحصل» كه اگر خواستيم ببينيم اين علوم اسلامي است يا نه اين دو كار را بايد كنيم؛ يك، اسلام از بشريّت شروع شده ـ از آدم ـ نه از قرآن، آن منهاج و شريعت است كه اختصاص دارد به قرآن و عترت وگرنه اصل اسلام؛ يعني اعتقاد به ثابت شدن اينكه خدايي هست و خدا واحد است، اسماء حسنايي دارد، صفاتش نامتناهي است، عين هم هستند، عين ذات هستند، وحي هست، نبوت هست، عصمت هست، ولايت هست، خلافت هست و اينها بايد معصوم باشند هستند، كتاب آسماني بايد معصوم باشد هست، اينها از زمان آدم آمده نه كنون، بعد هم در حوزهٴ اسلامي عقل را از حوزه بيرون نكنيم، عقل مثل نقل حجّت شرعي است؛ همين عقلي كه خدا را ثابت كرده همين عقل اگر چيزي را كشف كرده مي‌شود حجّت شرعي. يك وقت است كه كسي خيال را عقل مي‌پندارد ـ معاذالله ـ چيزي را منكر است كه مي‌شود ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾[34] آن حكم فلسفه‌هاي الحادي، آن فيزيك الحادي، آن شيمي الحادي اينها اصلاً خدا و قيامت را قبول ندارند اين بحث آن راساً بيرون است، چون از اصل اسلام مخالف است، امّا همان عقلي كه خطوط كلّي دين را ثابت كرده خدا و قيامت را ثابت مي‌كند، وحي و نبوّت را ثابت مي‌كند و همان عقل با همان مباني، با همان مبادي اگر يك چيزي را ثابت كرده مي‌شود حجّت شرعي. شما در اين متأخرين كه بالاخره در چند قرن اخير شك را در غرب راه اندازي كرده است؛ يعنی جناب دكارت اين حرفي زده كه نه پايگاه علمي دارد و نه مخصوص خود او است، زيرا قبلاً ثابت كردند و بطلانش را هم بيان كردند؛ اين دو حرف را او مي‌گويد حرف خوبي است، امّا قبلاً گفتند و تأمين هم كردند. خود ايشان گفت كه من بنا را بر شك مي‌گذارم و به دنبال چيزي مي‌گردم كه اين شك‌پذير نباشد يك و همهٴ شكوك را هم بتواند رفع كند اين دو، من به دنبال يك همچنين چيزي مي‌گردم حالا موفّق شد يا نشد مطلب ديگر است اين اصل تناقض هر دو كار او را به عهده دارد جناب بهمنيار در تحصيل ـ اين هم بالأخره شاگرد بنام بوعلي بود، قبل از حدود هزار سال اين كتاب شريف تحصيلشان را نوشتند ـ ايشان دارند به اينكه اين اصل تناقض يك اصلي است كه اگر اين را از معرفت و انديشه بشري كنار رود سقف همهٴ معارف فرو مي‌ريزد گرچه خداي سبحان ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[35] ؛ ولي ما اگر خواستيم تنظير كنيم مثل اين است، همان‌طوري كه ذات اقدس «إله» اگر فيض خود را از عالم بردارد همه فرو مي‌ريزند چيزي نمي‌ماند، اگر اين اصل تناقض را از انديشه‌هاي بشري برداري همه مي‌ريزند، هر انديشه‌اي با خلافش جمع مي‌شود شما الان مي‌دانيد روز است، بله الآن هم روز است و هم روز نيست. شما مي‌دانيد خودتان هستيد، بله هم خودتان هستيد و هم خودتان نيستيد. اين شخص دوست شما است، بله هم دوست شما است هم دوست شما نيست، ديگر سنگي روي سنگ بند نمي‌شود، اگر اصل تناقض نباشد هيچ انديشه‌اي براي بشر نيست، همان‌طوري كه اگر فيض خدا نباشد هيچ وجود عيني در عالم نيست، اگر اصل تناقض نباشد هيچ انديشه‌اي براي بشر نيست؛ همين بيان را قبل از اين فلاسفه ما وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) در همان استدلالي كه با متكلّم مروزي دارند بيان كرده‌اند، حضرت دارد «لَمْ يَكُنْ بَيْنَ النَّفْيِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ»[36] ـ اين كتاب شريف توحيد صدوق اگر كتاب درسي بود آن‌گاه معيار معرفت و اصول اوّليه مشخص مي‌شد ـ حضرت فرمودند «لَمْ يَكُنْ بَيْنَ النَّفْيِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ» بالأخره يك طرفش را قبول كن، اراده خدا ازلي است يا نه؟ شما از يك طرفي مي‌گوييد ازلي است، از يك طرفي مي‌گوييد فعل خدا است، «إِذَا لَمْ يَكُنْ أَزَلِيّاً كَانَ مُحْدَثاً وَ إِذَا لَمْ يَكُنْ مُحْدَثاً كَانَ أَزَلِيّاً»[37] اين همان اصل تناقض است اين امام رضا(سلام الله عليه) كه تعبّد نمي‌كند، اين را دارد با آن عقل مشترك بين متكلم و گوينده بحث مي‌كند، الان فرصت نيست كه من شواهد فراواني كه در كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق است بخوانم. اين توحيد مرحوم صدوق بخش پاياني آن با متكلّم خراسان، احتجاجي كه وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) دارد مطرح مي‌كند. در آن بخش پاياني در جريان باب ذکر مجلس الرضا(سلام الله عليه)[38] با مروزي سخنان فراواني دارد، مأمون هم نشسته است. مأمون يك وقتي عصباني شد ديد اين متكلم و اين كسي كه طرف محاورهٴ حضرت است سخن منسجمي ندارد، رفت كه عصباني شود يا كمي عصباني شد وجود مبارك امام رضا فرمود شما عصباني نشويد وقتي بيرون رفتيد اين مي‌گويد كه احتشام ملك نگذاشت كه من جواب علي بن موسي را دهم بگذار آزادانه حرفش را بزند. دربارهٴ ازليّت و ابديّت و حدوث و قدم ارادهٴ ذات اقدس «إله» بحث كردند حضرت به مأمون دستور داد شما ساكت باشيد بگذاريد من جواب اين آقا را دهم. شما اين عبارت‌ها را مكرر ملاحظه بفرماييد حضرت در همين كتاب شريف توحيد صدوق بخش پاياني‌اش اينكه در مكتبهٴ صدوق(رضوان الله عليه) چاپ شده است صفحه 450 هست 445 هست در صفحه 450 بعد از اينكه «فَقَالَ الْمَأْمُونُ يَا سُلَيْمَانُ سَلْ أَبَا الْحَسَنِ عَمَّا بَدَا لَكَ وَ عَلَيْكَ بِحُسْنِ‌ الِاسْتِمَاعِ‌ وَ الْإِنْصَافِ قَالَ سُلَيْمَانُ يَا سَيِّدِي أَسْأَلُكَ قَالَ الرِّضَا (عليه السلام) سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ قَالَ مَا تَقُولُ فِيمَنْ جَعَلَ الْإِرَادَةَ اسْماً وَ صِفَةً مِثْلَ حَيٍّ وَ سَمِيعٍ وَ بَصِيرٍ وَ قَدِيرٍ»[39] ؛ اگر كسي اراده را مثل قدير بداند چيست؟ آن‌گاه وجود مبارك امام رضا استدلال مي‌كند تا اينكه اين شخص متحيرانه جواب مي‌دهد «فَصَاحَ بِهِ الْمَأْمُونُ وَ قَالَ يَا سُلَيْمَانُ مِثْلُهُ يُعَايَا أَوْ يُكَابَرُ عَلَيْكَ بِالْإِنْصَافِ أَ مَا تَرَى مَنْ حَوْلَكَ مِنْ أَهْلِ النَّظَرِ» آخر خجالت بكش مجلس، مجلس علمي است مگر علي بن موسي الرضا يك آدم عادي است كه تو با او اين‌جور حرف مي‌زني؟ آن گاه «ثُمَّ قَالَ كَلِّمْهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَإِنَّهُ مُتَكَلِّمُ خُرَاسَانَ فَأَعَادَ عَلَيْهِ الْمَسْأَلَةَ فَقَالَ هِيَ» گفت اين اراده محدث است «يَا سُلَيْمَانُ فَإِنَّ الشَّيْ‌ءَ» ـ اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) ـ «إِذَا لَمْ يَكُنْ أَزَلِيّاً كَانَ مُحْدَثاً وَ إِذَا لَمْ يَكُنْ مُحْدَثاً كَانَ أَزَلِيّاً» شما يك طرف را انتخاب كن بالأخره يا ازلي است يا ازلي نيست؛ يعني جمع نقيضين محال است، رفع نقيضين محال است. يا سابقه دارد يا سابقه ندارد يا قديم است يا قديم نيست اين استدلال عقلي وجود مبارك امام رضا تا پايانش چندين جا به اين صورت الی آخر. بالأخره «لَمْ يَكُنْ بَيْنَ النَّفْيِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ»[40] آن چيزی كه جناب دكارت دنبالش مي‌گردد همين اصل تناقض است. اصل تناقض بديهي نيست، بديهي‌ساز است، اصل تناقض اوّلي است. بديهي آن است كه نيازي به دليل ندارد؛ ولي دليل دارد؛ ولي نيازي به دليل نيست، اوّلي آن است كه نيازي به دليل ندارد و استدلال بر آن محال است. اصل تناقض اين‌چنين است كسي بخواهد دليل بياورد كه تناقض حقّ است ثابت كرده، دليل بياورد كه اجتماع نقيضين باطل است ثابت كرده، بگويد من شك دارم كه تناقض حقّ است يا نه ثابت كرده، بگويد من در اين زمنيه اصلاً نمي‌فهمم ثابت كرده، چون فهم با نفهميدن جمع نمي‌شود، شک با عدم شک جمع نمي‌شود، اثبات با عدم اثبات جمع نمي‌شود اينها را مي‌گويند اوّلي؛ يعني مبدأ المبادي، اگر اين سرمايه هست هم خودش مصون از شك است و هم هرگونه شكوك را برمي‌دارد، اين اصل تناقض كه با روايت هم به آن تمسك كرده‌اند، ما براي ثابت شدن اسلامي بودن، اسلام؛ يعني چيزي كه حجّت شرعي است يك، اطاعت و عصيان را، ثواب و عقاب را، وجوب و حرمت را در دنيا به همراه دارد و بهشت و جهنّم را در قيامت به دنبال مي‌كشد دو، هر چه كه اين‌چنين باشد اسلامي است، حالا شما يك علمي بياوريد كه اسلامي نباشد اگر كسي ـ معاذالله ـ معتقد به خدا و قيامت و بهشت و جهنّم نبود كه علمش الحادي است، از فلسفه‌اش گرفته تا علوم ديگر، آن وقت فقه خودش و اخلاق خودش و حقوق خودش را هم از عادات و آداب و سنن و رسوم مردمي مي‌گيرد او هم يك فقه دارد، منتها فقه غير اسلامي، فقه؛ يعني چه واجب است؟ چه حرام است؟ قانون عملي را مي‌گويند فقه، فقه كه زير نويسي نشده فقه اسلامي يا غير اسلامي، دستور عملي روزانه فردي و جمعي را مي‌گويند فقه، اين قانون، اين قانون يا الهي است يا غير الهي يا اسلامي است يا غير اسلامي، اگر از وحي و عقل مستدَل گرفته شده مثل اسلامي و اگر از عادات و آداب و رسوم جاهلي گرفته شده مي‌شود غير اسلامي، پس اگر كسي خطوط كلّي را پذيرفته؛ يعني مبدأ و معاد را پذيرفته و در اين مسايل آن مثلّث مبارك و ميمون را هم پشت سر گذاشت؛ يعني اشياء را خدا آفريد با حفظ روابط، علوم را خدا آفريد با حفظ روابط، رابطهٴ علم و معلوم را و عين و ذهن را خدا با حفظ روابط تنظيم كرد، كسي در چنين فضايي بيانديشد هرچه فهميده است اسلامي است.

سؤال: ...

جواب: ديگر ما غير ديني نداريم، آن شخص كه «منقطع الارتباط» است؛ يعني مخلوق خدا را به خدا اسناد نمي‌دهد آن فكرش مي‌شود غير ديني وگرنه جهان هر چه هست آيات الهي است، چيه چيزی از آن غير ديني است؟ انديشهٴ ما و انگيزهٴ ما و اعيان خارجي كلاً آيات الهي هستند، پس همهٴ اينها نشانهٴ خدا هستند، اين بشر است كه يا ديني فكر مي‌كند يا غير ديني، ما چيزي در جهان نداريم كه آيهٴ حقّ نباشد و همان روال كه تيهو و طاووس آيات الهي هستند به همان اندازه مار و عقرب آيات الهي هستند، اگر برهان امكان است در هر دو هست، برهان حدوث است در هر دو هست، برهان نظم است در هر دو هست، برهان امكان فقري است در هر دو هست، چيزي به نام غير دين ما در جهان نداريم.

سؤال: ...

جواب: بله، اين براي آن است كه «منقطع الارتباط» كرده، اين آنچه را كه كار خدا است به خودش نسبت مي‌دهد، آنچه را كه بايد به خدا ارتباط دهد از خدا قطع مي‌كند اين كاري كه ﴿وَ مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ را به خودش نسبت مي‌دهد، مگر قارون غير از اين مي‌گفت؟ يك كسي بگويد من سي سال زحمت كشيدم خودم عالم شدم، اين مسلمان زندگي مي‌كند به حسب ظاهر، اسلامي حرف مي‌زند؛ ولي قاروني فكر مي‌كند، مگر قارون بيش از اين گفت که ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي﴾، مگر غير از اين گفت؟ قرآن مي‌گويد چرا مي‌گوييد خيلي‌ها زحمت كشيدند گيرشان نيامده، شما را، ذرّات مغز شما را، فكر شما را، راهنمايي فكر شما و عين را او ﴿وَ مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ او ﴿عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾ خداي سبحان اين كارها را كرده است اين جور به پيش مي‌برد وظيفهٴ ما را هم اين‌چنين كرده است، منتها ما در فقه امور توسّلي داريم امور تعبّدي داريم خيلي از كارها است كه قصد قربت در آن‌ شرط نيست. به ما گفتند وضو بگير قصد قربت لازم است، به ما گفتند اگر جامه‌ات آلوده است يا بدنت آلوده است غَسل كن و نه غُسل ما شستيم شستيم، ديگري شست شست، با قصد قربت شستيم شستيم، بدون قصد قربت شستيم شستيم اين مي‌شود امور توسلي. همان‌طوري كه در فقه ما امور توسّلي زياد است در علوم همچنين، لازم نيست كه ما هر جايي هر مسئله‌اي طرح مي‌كنيم بگوييم ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ خداي سبحان فرمود به اينكه شما دو قطره از آن، دو گرم از آن تا كپسول شود؛ اين مي‌شود امر توسّلي مگر كسي دستش نجس شد زير شير آب مي‌برد مگر خداي سبحان فرمود كه دستت را بشور؟ همين كه شست پاك مي‌شود و مي‌شود با آن نماز بخواند. امور توسّلي، توسّلي است و امور تعبّدي، تعبّدي است، اگر كسي ثواب بخواهد ببرد بله، ثواب ببرد به ما گفتند كه هر كاري كه مي‌كنيد بگو به نام خدا ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ تا رويت شود اين كار را انجام دهي و كار حرام و مكروه را كه نمي‌شود بگويي خدايا به نام تو.

سؤال: ...

جواب: حالا دو مطلب است، ما دين را نبايد در نقل خلاصه كنيم، اگر شما اين بحث‌هاي پنج سالهٴ استصحاب را كه از يك خط درآمده اسلامي است اگر كسي طبق اين عمل كرده بهشت مي‌رود و عالماً و عامداً يك كسي وضو نداشت الان شك مي‌كند كه وضو گرفت يا نه، برابر استصحاب بايد بگويد من محدث هستم وضو بگيرد، اگر با همان وضع نماز خوانده چرا جهنّم مي‌رود؟ براي استصحاب، چون استصحاب حدث كرده است. اين استصحاب يك بحث‌هاي عميقي است كه در طيّ اين چند سال از اين يك خط درآمده، عقل اين نقل را شكوفا كرده است، ما اين دو مشكل را بايد برداريم؛ يكي اينكه اسلام از زمان بشريّت آمده آدم تا خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اسلام آوردند و آنچه تفاوت دارد ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً﴾ شريعت است، منهاج است، اين روش‌هاي خاص، است نماز در اسلام چند ركعت است؟ ـ اسلام به معني خاص ـ به كدام سمت باشد؟ بله، اينها امور جزئي است و يكي اينكه دليلي كه كاشف از حكم خدا است يا عقل است يا نقل، همان عقلي كه خدا را ثابت كرده است نه عقل وهمي، چون اين را هم مستحضريد و بارها هم عنايت كرده‌ايد اين قياس فقهي كه حرام است همان تمثيل منطقي است، قبل از اينكه فقه بگويد عمل قياس حرام است اصول گفته كه قياس حجّت نيست و عمر اصول ما حدّاكثر هزار و چهارصد سال است و قبل از اينكه فقه بگويد و اصول بگويد منطق گفته است كه الان لااقل سه چهار هزار سال در حوزه‌ها سابقه دارد كه تمثيل حجّت نيست «لااعتبار بالتمثيل» اين تمثيل همان قياس فقهي است، اين را كه اسلام به معني خاص نياورده اسلامي به معني عام آورده اسلامي كه همهٴ انبيا آوردند كه آقا شما از جزئي چگونه پي به جزئي ديگر مي‌بريد؟ مگر اينكه پلي بزنيد خصوصيات را رها كنيد ببري به كلّي و از كلّي به جزئيّات ديگر سرايت بكنيد كه مي‌شود قياس وگرنه مادامي كه در حوزه تمثيل است از جزئي به جزئي پي بردن محال است قبل از اينكه اصول بگويد با قياس نمي‌شود كاري را فهميد منطق گفته است و اين عقل است؛ اين عقل كه محورش مشخص است، وهم و خيال و قياس و گمان و همه اينها را همه را مي‌گذارد دور، همان‌طوري كه در حديث‌شناسي، رجال خصوصيّتي دارد، درايه خصوصيّتي دارد، با قواعد رجال با قواعد درايه انسان به خدمت حديث مي‌رود مبادي برهان هم اين‌چنين است، اين است كه هم مرحوم شيخ الرئيس سفارش كرده هم جناب شيخ اشراق سفارش كرده كه براي طلبه خواندن برهان فريضه است بخش‌هاي ديگر منطق نافله است اين را هم ابن سينا در منطق شفا[41] دارد هم جناب شيخ اشراق در منطق يك كسي مي‌شود اهل استدلال باشد اين را ندارد مبادي چيست، صورت چيست، به تعبير سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) مي‌فرمود خيلي‌ها ظننا هستند ما به اينها بگوييم علما، مگر علم به آساني گير كسي مي‌آيد؟ يقين شرطش چيست؟ اين مقدمات باشد، ذاتي باشد، ضروري باشد، دايمي باشد، كلّي باشد اين يعني چه؟ مگر هر سر هم كردن صغرا و كبرايي يقين‌آور است؟ اين دو بزرگوار فرمودند براي طلاب و محقق و پژوهشگر خواندن برهان فريضه است و خواندن بخش‌هاي ديگر منطق نافله، حالا بقيّهٴ بحث در نوبت‌هاي ديگر.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] نوح/سوره71، آیه26.
[2] قمر/سوره54، آیه11 ـ 12.
[3] وسائل الشيعة، ج‌15، ص369.
[4] اسراء/سوره17، آیه15.
[5] توبه/سوره9، آیه122.
[6] حجرات/سوره49، آیه6.
[7] ـ فرائد الاصول، ج1، ص117.
[8] ـ وسائل الشيعة، ج1، ص245.
[9] ـ وسائل الشيعة، ج27، ص62.
[10] فصلت/سوره41، آیه11.
[11] انبیاء/سوره21، آیه30.
[12] اعراف/سوره7، آیه54.
[13] زمر/سوره39، آیه21.
[14] ملک/سوره67، آیه30.
[15] زمر/سوره39، آیه21.
[16] آل عمران/سوره3، آیه19.
[17] مائده/سوره5، آیه48.
[18] صف/سوره61، آیه6.
[19] بقره/سوره2، آیه97.
[20] آل عمران/سوره3، آیه19.
[21] آل عمران/سوره3، آیه19.
[22] نحل/سوره16، آیه96.
[23] وسائل الشيعه، ج4، ص49.
[24] قصص/سوره28، آیه78.
[25] نحل/سوره16، آیه53.
[26] ـ الكافي(ط ـ اسلامی)، ج1، ص16.
[27] ـ مجمع البحرين، ج5، ص425.
[28] علق/سوره96، آیه5.
[29] علق/سوره96، آیه4.
[30] علق/سوره96، آیه3.
[31] حدید/سوره57، آیه4.
[32] آل عمران/سوره3، آیه19.
[33] حج/سوره22، آیه78.
[34] لقمان/سوره31، آیه18.
[35] شوری/سوره42، آیه11.
[36] ـ الكافي(ط ـ اسلامی)، ج1، ص84.
[37] ـ التوحيد(صدوق)، ص445.
[38] ـ التوحيد(صدوق)، ص417.
[39] ـ التوحيد، ص445.
[40] ـ كافي، ج1، ص84.
[41] الشفاء(منطق)، ج2، ص51.