درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

83/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 46 تا 49

 

﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَ لاَ قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هٰذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ﴾

 

قصّهٴ «نوح»(سلام الله عليه) به حسب ظاهر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «هود» بود به پايان رسيد. قصّهٴ «نوح»(سلام الله عليه) در چند سورهٴ قرآني مطرح شد؛ سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بود، «هود» هست، سورهٴ «مؤمنون» هست، سورهٴ «شعراء»، سورهٴ «قمر» و سورهٴ «نوح» گرچه نام مبارك «نوح» در موارد زيادي بازگو شد، لكن قصّهٴ آن حضرت تقريباً در اين شش سوره است و مبسوط‌تر از همه همين سورهٴ مباركهٴ «هود» هست كه تا حدودي به پايان رسيد؛ يعني قصّهٴ «نوح» بعضي از بخش‌هاي مربوط به قصّهٴ نوح(سلام الله عليه) در سور آينده يعني سورهٴ «مؤمنون» و «شعراء» و «قمر» و «نوح» مطرح خواهد شد. چند مطلب مهم است كه سيّدنا الاستاد(رضوان الله عليه) دربارهٴ قصّهٴ نوح بعد از پايان گرفتن بحث تفسيري ايشان دارند كه آيا اين طوفان، طوفان جهاني بود يا منطقه‌اي در يك گوشه‌اي از خاورميانه طوفان گرفت يا كل زمين را طوفان گرفت؟ براي اثبات اين مطلب چندين امر را عنوان فرمودند. در طيّ اين مسايل بايد به اين امور توجّه كرد كه اصلاً قصّه در قرآن چيست، «القصّة في القرآن ماهي؟» قرآن از آن جهت كه منزّه از قصّه و تاريخ است كتاب تاريخ نيست، كتاب قصّه نيست، يك كتاب فني نيست، بلكه نور است، چيزي را بيان مي‌كند كه نافع باشد اولاّ و در دسترس حس و تجربهٴ عادي نباشد ثانياً و صبغهٴ اصولي داشته باشد؛ يعني صبغهٴ قانون اساسي و اصل كلي داشته باشد ثالثاً. جريان نوح(سلام الله عليه) در حدود چهل بار نام نوح آمده يا بيش از صد بار نام مبارك موسي در قرآن كريم آمد و امّا قصّهٴ موسي(سلام الله عليه) و قصهٴ نوح(سلام الله عليه) آن‌طوري كه در كتاب‌هاي قصص و تواريخ است نيست؛ يعني در چه زماني بود؟ مثلاً در چه مكاني بود؟ تاريخ ميلادي اينها چگونه بود؟ تاريخ وفات اينها چگونه بود؟ اينهايي كه مربوط به مسائل قصه‌اي و تاريخي است اينها اصلاً در قرآن كريم نيست، چون اينها نقشي ندارند فقط آن نكات حسّاس و آموزندهٴ سيره و سنّهٴ انبياي الهي را ذكر مي‌كند، اين مطلب اوّل.

مطلب دوّم آن است كه علوم را قرآن كريم طوري طرح مي‌كند كه عقل به اجتهاد موفّق شود؛ يعني راهنمايي مي‌كند كه چگونه استنباط كنند فروعي را از اين اصول استخراج كنند اين اصول را سايه افكن آن فروع قرار دهند تا اين يك فنّ اسلامي شود. براساس اين تحليل همان‌طوري كه ما فقه اسلامي داريم، اصول فقه اسلامي داريم، اخلاق اسلامي داريم، تاريخ اسلامي هم خواهيم داشت، جغرافياي اسلامي هم خواهيم داشت، فيزيك اسلامي هم خواهيم داشت، هيئت و نجوم اسلامي هم خواهيم داشت، علوم عقلي اسلامي هم خواهيم داشت چه اينكه علوم نقلي اسلامي هم داريم. بيان ذلك اين است كه ما كه مي‌گوييم فقه ما اسلامي است و از قرآن برمي‌آيد براي آن است كه خطوط كلّي فقه را قرآن بيان كرده، جزئيّات فراواني را به كمك عقل و به كمك نقل فن فقه به عهده دارد. جريان وضو و غسل و تيمّم را اجمالاً در سورهٴ مباركهٴ مائده بيان فرمود كه ﴿إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا﴾[1] و اگر قضاي حاجت كرديد ﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا﴾[2] اين خطوط كلّي طهارات ثلاث است روايات هم جزئيّاتش را بازگو كرده است، لكن بسياري از مسايل است كه عقل اجتهاد مي‌كند استنباط مي‌كند؛ مثلاً بيان مي‌كند كه اين ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ﴾[3] دستتان را تا مرفق بشوييد يا تا مرفق دستتان را بشوييد، اين اختلاف بين شيعه و سني از همين‌جاها در مي‌آيد كه اين ﴿إِلَى﴾ كه فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ﴾ دستتان را تا مرفق بشوييد معناي آيه اين است كه بشوييد تا مرفق آنطوري كه برادران اهل سنّت مي‌گويند؛ لذا دست را بايد از «أنامل» شروع كرد و پايانش آرنج باشد، بشوييد تا مرفق غَسلتان تا مرفق باشد يا نه آيه معنايش تحديد غَسل نيست تحديد مغسول است؛ يعني تا آرنج دستتان را بشوييد نه اينكه بشوييد تا آرنج اين ﴿إِلَى﴾ براي بيان حدّ مغسول است نه غَسل؛ يعني تا مرفقتان را بشوييد تا آرنج‌تان را بشوييد. چگونه بشوييم؟ اين را با غريزه و ارتكاز و عرف ارجاع مي‌كنند وقتي به عرف بگويند آقا تا آرنج خود را بشوي اينكه ديگر از پايين به بالا شروع نمي‌كند اين دست را مي‌برد زير شير يا غير زير شير از بالا به پايين می‌شويد، كيفيّت شستن يك امر طبيعي است. آن‌وقت روايات اهل بيت هم همين را تأييد مي‌كند كه انسان بايد از بالا بشويد به پايين براي اينكه اين ﴿إِلَى﴾ غايت مغسول است نه غايت غَسل، شما اگر در عرف به اين كسي كه مسئول رُفت و روب يك فرش است يا يك اتاق است يا يك سالن است بگوييد از اين‌جا تا آن‌جا را جارو كن تميز كن اين معنايش اين نيست كه از آن طرف شروع بكن يا از اين طرف شروع بكن هر طرف به طور طبيعي است اين شروع مي‌كند، وقتي گفتيد تا آرنج دستتان را بشوي؛ يعني اين مقدار بايد مَغسول باشد چطور بايد غَسل داده شود اين يك امر طبيعي است، امر به ارتكاز عرف ارجاع مي‌شود ارتكاز عرف هم آن است كه انسان از بالا به پايين بشويد و روايات اهل‌بيت(عليهم السلام) هم همين را تأييد مي‌كند و سيرهٴ پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم همين را تأييد مي‌كند. اين‌گونه از مسايل و ده‌ها مسايل ديگر كه از آيا فقهي استفاده مي‌شود به كمك روايات فنّ فقه را تشكيل مي‌دهد، منتها چون بحث‌هاي فقهي بيشترش نقلي است و تعبّدي است اين شده فقه اسلامي. ما نبايد توقّع داشته باشيم كه تاريخ اسلامي، جغرافياي اسلامی، فيزيك اسلامي، نجوم اسلامي، اختر‌شناسي ‌اسلامي، كيهان‌شناسي اسلامي هم مثل فقه اسلامي باشد، بالأخره فقه بخش مهمّي رو تعبّد است و در تعبّد چاره جز استدلال از ادلّه نقلي نيست، اما يك كمي نزديك‌تر مي‌آييم مي‌بينيم اصول فقه هم جزء علوم اسلامي است، اصول فقه كه ديگر علم غير اسلامي نيست علم اسلامي است؛ علم اسلامي بودن آن براي اين است كه بعضي از خطوط كلي آن در قرآن كريم آمده بايد با عقل پويا و اجتهاد پويا و استنباط پوياي صاحب‌نظران اين شكوفا شده، از اين جهت يك جملهٴ نوراني بيشتر در قرآن كريم نيست ﴿وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[4] . حالا انحاي برائت، برائت نقلي چيست؟ برائت عقلي چيست؟ آيا اينها مؤاخذه را برمي‌دارد يا حكم را هم برمي‌دارد؟ نظير آنچه كه در حديث رفع[5] گفته‌اند، اگر حكم را برمي‌دارد حكم تكليفي را برمي‌دارند يا حكم تكليفي و وضعي هر دو را برمي‌دارد يا خصوص وضعي را برمي‌دارد؟ اگر هر دو را برمي‌دارد كدام را «بالاصاله» و كدام را «بالتبع» برمي‌دارد؟ در بين اقلّ و اكثر استقلالي و اقلّ و اكثر ارتباطي خيلي فرق است يك‌جا برمي‌دارد يك جا برنمي‌دارد اين يكي دو سه صفحهٴ كفايه از همين آيه برمي‌آيد. اين آيه و امثال اين آيه مي‌شود علم اصول اسلامي با اينكه يك جمله بيش نيست همين معنا را در حديث رفع يا استحصاب هم مي‌توان گفت، حالا ما فعلاً در بحث‌هاي قرآني سخن مي‌گوييم در بحث‌هاي روايي هم چون از اسلامي بودن اختصاصي ندارد به اينكه در آيه باشد. اگر چنانچه آيهٴ نبأ يا آيهٴ نفر را براي حجّيت خبر واحد ذكر كردند بحث‌هاي مبسوط مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) و ديگر اصوليّين تأمين مي‌شود اشكالات «مما يكمن الذب» اشكالات «مما لايمكن الذب»ي كه ايشان از آيهٴ نبأ و نفر و امثال ذلك درمي‌آورند اين مي‌شود چند صفحهٴ رسائل همهٴ اينها مي‌شود جزء علوم اسلامي همه را از همين اين ﴿إنْ جٰاءكم فاسقٌ بنبإٍ﴾[6] دارند درمي‌آورند بعضي مي‌گويند اين دليل بر حجّيت خبر واحد است بعضي مي‌گويند دليل نيست اگر هم باشد تأييد است و امثال ذلك. اين اصول ما مي‌شود علم اسلامي براي اينكه ريشه آن در قرآن است، از اينها متقن‌تر و مفصل‌تر دربارهٴ كيهان‌شناسي هست، دربارهٴ آسمان‌شناسي هست، دربارهٴ زمين شناسي هست ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾[7] مگر اينها بررسي نكردند و به اين نتيجه نرسيدند كه اين اجزاي كرات اوّل با هم بودند بعد متولّد شدند و از هم جدا شدند ده‌ها نظريهٴ مجتهدان فن كيهان‌شناسي از همين درمي‌آيد آن چيزی كه در حدّ فرضيه است آن را نمي‌شود به قرآن نسبت داد آن چيزی كه به حدّ جزم علمي رسيد آن را مي‌شود به قرآن نسبت داد آني كه به حدّ طمأنينه رسيد آن را هم مي‌شود به قرآن نسبت داد آن چيزی كه نه جزم است نه در حدّ طمأنينه در حدّ مظنّه است مي‌شود به عنوان ظن به قرآن نسبت داد، ما در فقه چه كار مي‌كنيم؟ در فقه اگر به يك مطلب جزمي رسيديم به قرآن نسبت مي‌دهيم، اگر به جزم نرسيديم به طمأنينه رسيديم كه حجّت شرعي است باز هم به قرآن نسبت مي‌دهيم، اگر به حدّ گمان است مي‌گوييم گمان ما اين است كه آيا اين‌طور بود و چون مطلق ظنّ حجّت نيست به آن عمل هم نمي‌كنيم و اگر هم يك وقتي كشف خلاف شد اشتباه خود ما است و قرآن همچنان به اصالتش باقي است. مگر ما در بحث‌هاي فقهي اشتباه نداريم؟ در بحث‌هاي اصولي اشتباه نداريم؟ اين‌چنين نيست كه اگر كشف خلافي شد اشتباه ما روشن شد به حريم مبارك قرآن كريم آسيب برسد يا به حريم روايات اهل بيت كه معصوم از هر خطا هستند آسيب برسد، همان كاري كه ما دربارهٴ فقه و اصول مي‌كنيم دربارهٴ كيهان‌شناسي هم مي‌كنيم ﴿ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾[8] اين ذيلش مسئلهٴ ديگری است، امّا ﴿ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾ مي‌تواند محور بحث نظريه‌پردازان سپهرشناسي باشد آن‌ وقت همهٴ اينها اختر‌شناسي اسلامي، فيزيك اسلامي، نجوم اسلامي و مانند آن مي‌شود ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[9] ، اين آيه مي‌تواند در همين رشتهٴ سپهر‌شناسي محور بحث‌هاي فراواني باشد. دربارهٴ جغرافياي اسلامي، عناصر محوري جفرافيا را با زير مجموعهٴ ديگر كوه‌ها و دريا‌ها و معادن و رودها تشكيل مي‌دهند، همهٴ اينها را قرآن كريم مبسوطاً بيان كرده است؛ پيدايش دريا را، چگونه دريا محلّ عبور كشتي‌ها است آن را بيان كرده، پيدايش و پرورش كوه‌ها را بيان كرده، انحاي كوه‌ها را رده‌ها و رگه‌های كوه‌ها را بيان كرده، كيفيّت پيدايش باران و تگرگ و اينها را بيان كرده، كيفيّت ريزش باران را هم ذكر كرده، اگر معادن را ذكر كرده، اگر كوه را ذكر كرده، اگر دريا را ذكر كرده، اگر باران و رودها را ذكر كرده همان اندازه كه بحث‌هاي عميق كفايه در مدار ﴿وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[10] اين را علم اصول اسلامي مي‌كند آن هم جغرافياي اسلامي مي‌شود. كوه نقش تعيين كننده دارد كوه اگر نباشد زمين مي‌لرزد دائماً در نوسان و اضطراب است، چگونه؟ اين را علم بايد ثابت كند برائت عقلي و نقلي با هم فرق دارند، اقل و اكثر استقلالي و ارتباطي با هم فرق دارند، اين را مرحوم شيخ انصاري مي‌فهمد نه هر كسي، ظاهر و ترجمهٴ آيه را همه مي‌فهمند و حجّت هم هست؛ يعني ما تا دليل و حجّت اقامه نكنيم كسي را عذاب نمي‌كنيم، امّا حالا اقل و اكثر ارتباطي چيست؟ اقل و اكثر استقلالي چيست؟ حكم تكليفي چيست؟ حكم وضعي چيست؟ اين را كه تودهٴ مردم نمي‌فهمند. در جريان ﴿جَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ﴾[11] همه از اين آيه مي‌فهمند كه كوه‌ها باعث آرامش زمين است همين، مگر از ﴿وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾ چه مي‌فهمند؟ مگر اين تحليلي كه مرحوم صاحب جواهر[12] و امثال صاحب جواهر مي‌كنند كه اين ﴿إِلَى﴾ غايت غَسل است يا غايت مغسول اين را مردم مي‌فهمند يا اين را يك فقيه نامي مي‌فهمد؟ ظاهر آيه براي همه است، اما محورهاي علمي‌ آن مال صاحب فن است. اگر غايت غَسل و مغسول بودن را صاحب جواهر بايد بفهمد نه تودهٴ مردم، كيفيّت نگهداري و نگهباني زمين به وسيله كوه‌ها را هم كوه‌شناس بايد بفهمد نه تودهٴ مردم. چطور آن مي‌شود اسلامي اما اين اسلامي نمي‌شود؟ در بحث‌هاي ﴿ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ﴾ آن را هم يك فيزيك‌دان مي‌فهمد، اين را يك زمين‌شناس مي‌فهمد، چطور اين ﴿وَ مَا كُنَّا﴾ اسلامي مي‌شود اما آن ديگری اسلامي نمي‌شود؟ جغرافيای آن همين‌طور است، سپهر شناسي‌ آن همين‌طور است، گياه‌شناسي‌ آن همين‌طور است.

مطلب بعدي آن است كه در اسلام‌شناسي قرآن اين را در مدار توحيد نقل مي‌كند؛ يعني الان به اندازهٴ عمر انقلاب ـ كه تقريباً 25 سال است ـ اين مسئله مطرح است كه اصلاً ما علوم اسلامي، فيزيك اسلامي، شيمي اسلامي، رياضي اسلامي داريم يا نه؟ اگر ما اينها را نداريم چگونه دانشگاه اسلامي داريم؟ دانشگاه اسلامي يعني چه؟ دانش كه اسلامي و غير اسلامي ندارد. آنها خيال مي‌كردند وقتي مقام رهبري يا امام(رضوان الله عليه) فرمودند كه ما دانشگاه اسلامي بايد داشته باشيم؛ يعني ما بايد در دانشگاه مسلمان تربيت كنيم؛ يعني كلاس دختر‌ها و پسر‌ها از هم جدا باشد، نماز خانه باشد، دعاي توسّل شب‌هاي چهارشنبه باشد، دعاي كميل شب جمعه باشد اينها كه دانشگاه اسلامي نيست، بلکه اينها مسلمان تربيت كردن است، اينها دانشجو را مسلمان بار آوردن است؛ دانشگاه وقتي اسلامي است كه متون درسي آن اسلامي باشد؛ متون درسي وقتي اسلامي است كه آن‌جوري كه قرآن مطرح كرده است در آن فضا و چهارچوب جغرافيا را، رياضي را و فيزيك را مطرح كند. قرآن كريم اوّل توحيد را مطرح كرده كه آغاز و انجام عالم فيض خداي سبحاني است كه ﴿لاَ شَرِيكَ لَهُ﴾[13] هيچ موجودي در جهان نيست مگر اينكه مخلوق خداست و هيچ موجودي در جهان نيست مگر اينكه مربوب خداست، هيچ موجودي در جهان نيست مگر اينكه مرزوق خداست، معلول خداست، معلوم خداست، مصنوع خداست، مقدور خدا است، تنها كسي كه كلّ نظام را اداره مي‌كند خداست و همهٴ اينها را او به هدف راهنمايي مي‌كند و به مقصد مي‌رساند ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ اوست ﴿وَ الْآخِرُ﴾ اوست؛ آنگاه با اين دو منظر ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾[14] كه او است كه اين كارها را كرده براي فلان هدف، در جريان علم اصول مطرح است. در جريان علم اصول اگر مي‌گوييم اصول علم اسلامي است براي اينكه خداي سبحان فرمود ما بنايمان بر اين نيست و سنّت ما اين نيست تا حجّت تمام نشده كسي را عذاب كنيم. تعذيب به دست ماست؛ ولي در مدار عدل ما، عدل ما هم اوّل حجّت اقامه مي‌كند بعد تبهكار را تنبيه مي‌كند ﴿وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ اگر در سورهٴ مباركهٴ مائده جريان طهارت ثلاث را مطرح كرده است در پايانش هم فرمود كه خداي سبحان مي‌خواهد شما را طاهر كند ﴿يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ﴾[15] اين شما را طاهر كند نه يعني شما را نظيف كند تا كسي بگويد انسان كه مي‌داند وقتي دوش گرفته طاهر مي‌شود. دربارهٴ اين تيمّمي كه آدم صورت را خاك‌مالي مي‌كند فرمود چون مي‌خواهيم شما پاك شويد مي‌گويم صورتتان را خاك‌مالي كنيد معلوم مي‌شود نظافت ظاهري نيست، اينكه تنها دربارهٴ غُسل نيست، دربارهٴ وضو نيست، بلکه تيمّم بدل از وضو هم هست، تيمّم بدل از غسل هم هست، فرمود اگر آب گير نيامده مي‌خواهي پاك بشي خاك‌مال بشو، انسان خاك‌سار پاك است، انسان متواضع و فروتن پاك است ﴿يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ﴾ اين چكار به نظافت و دوش‌گيري دارد؟ اين باعث مي‌شود فقه ما شود فقه اسلامي، اصول ما شود اصول اسلامي و حجّيت خبر و امثال ذلك هم اسلامي مي‌شود. وقتي سپهر‌شناسي اسلامي مي‌شود كه بگوييم ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[16] شما الان بحث‌هايي كه در راديو و تلوزيون طرح مي‌كنند دربارهٴ عجايب خلقت، اسرار خلقت و مانند آن که اينها تقريباً ترجمهٴ فيلم‌ها و سريال‌هايي است كه از جاي ديگر هم آمده، هيچ معلوم نيست كه اين برنامه، برنامهٴ اسلامي است يا غير اسلامي دربارهٴ آبزيان شرح مي‌دهند، دربارهٴ موجودات درختي و صحرايي و آسماني و زميني شرح مي‌دهند كه مثلاً فلان موجود در چند ميليون سال قبل متكوّن شده است اين ادوار را پشت سر گذاشته است به اين جا رسيده است و پيش‌بيني مي‌شود كه در آيندهٴ نزديك يا دور به فلان مرحله برسد اين در كشورهاي غير اسلامي هم هست، امّا چه کسی كرد و براي چي كرد؟ اين در برنامه‌ها اصلاً نيست قرآن كريم همهٴ اينها را نقل مي‌كند به اينکه ﴿هُوَ الَّذِي﴾ «فَعَلَ» كذا و كذا ﴿لِيَكُونَ﴾ كذا و كذا اين دو بال ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ را كه قرآن مطرح كرده است اگر شما به اين فيزيك دهيد، به جغرافيا دهيد، به اختر شناسي دهيد، به نجوم دهيد اسلامي مي‌شود؛ بنابراين نمي‌شود گفت مگر ما فيزيك اسلامي داريم؟ اگر اصول اسلامي داريم فيزيك اسلامي هم داريم، چرا اصول اسلامي نيست؟ براي اينكه قرآن گفته، قرآن چقدر آن را گفته؟ مگر اين دو ـ سه صفحه‌اي كه مرحوم آخوند و شيخ و بزرگان ديگر(رضوان الله عليهم) دارند اينها در قرآن هست؟ استصحاب تعليق و تنجيزي، شك در مقتضي و شك در رافع، اينها مگر در قرآن هست؟ اينها مگر در روايات هست؟ اينها از عقل است كه عقل حجّت باطني خداست و مثل روايت است؛ همان‌طوري كه خداي سبحان روايت را حجّت قرار داد عقل را هم حجّت قرار داد، اگر كسي با ابزار عقل برود خدمت نقل و با اين دو بال ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ يك مطالبي را استنباط كند مي‌شود علوم اسلامي، حالا شما اين آيه سورهٴ مباركهٴ فاطر را ملاحظه بفرماييد دربارهٴ كوه‌ها به اين صورت بيان فرمود، سورهٴ مباركهٴ فاطر آيهٴ 27 به بعد اين است: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا وَ مِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَ غَرَابِيبُ سُودٌ﴾ كوه‌ها راه‌هاي گوناگوني دارد، رده‌هاي گوناگوني دارد، رگه‌هاي گوناگوني دارد، بعضي سفيد است، بعضي قرمز است بعضي سياه است رنگ‌هايش فرق مي‌كند، انسان بايد جستجو كند چطور اين خاك سفيد مي‌شود؟ چطور اين خاك قرمز مي‌شود؟ در منطقهٴ استوايي چطور است؟ در بخش خرتاب چطور است؟ در بخش غير خرتاب چطور است؟ آن‌جا كه خرتاب است به اصطلاح؛ يعني خورشيد مي‌تابد چگونه مي‌شود؟ آن‌جا كه خرتاب نيست چطوري مي‌شود كه كوه‌ها رنگ‌هايش فرق مي‌كند؟ اينكه «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»[17] راه آن چيست؟ چگونه مي‌شود آن خاك يمن عقيق مي‌شود و اين خاك كوه‌هاي بدخشان افغانستان مي‌شود؟ اين يك علم مي‌خواهد، اين علم مي‌شود علم اسلامي كه از اين آيه درآمده به همان دليلي كه اصول ما مي‌شود اصول اسلامي، منتها با مبدأ ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ چه کسی اين كارها را كرده؟ براي چي اين كارها را كرده؟ خداي سبحان اين روال را اداره كرده و تدبير مي‌كند كه از اين نظم به آن ناظم هم پي ببرند آيهٴ 28 سورهٴ فاطر اين است ﴿وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ﴾ آنگاه ﴿كَذٰلِكَ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ﴾[18] و ساير مسايل. بنابراين به همان نسبت كه تاريخ اسلامي است، جغرافيا هم اسلامي است، معناي اسلامي بودن هم اين نيست كه همان‌طوري كه خصوصيّت نماز صبح در كتاب و سنّت آمده است، خصوصيّت اينكه «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن» هم بايد در قرآن آمده باشد که آن مي‌شود اخباري‌گري، مگر خصوصيّت‌هاي علم اصول ما در قرآن هست؟ مگر شك در مقتضي و رافع استصحاب تعليقي و تنجيزي در قرآن يا روايات هست؟ مگر اقل و اكثر ارتباطي و استقلالي در قرآن هست؟ مگر حكم تكليفي و وضعي فرق گذاشتن‌هاي آن در قرآن هست؟ اينها را آن که عقل حجّت باطني خداست از اين نقل دارد استنباط مي‌كند هر دو را ذات اقدس «إله» حجّت قرار داد، منتها در مدار توحيد و در محور ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾. پس بنابراين ما هم تاريخ اسلامي خواهيم داشت، هم جغرافياي اسلامي داريم، هم فيزيك‌شناسي اسلامي داريم، هم نجوم‌شناسي اسلامي داريم، هم كيهان‌شناسي اسلامي داريم و هم جغرافيا و ساير علوم وابسته.

سؤال: ...

جواب: نه، علم دربارهٴ موضوع و محمول بحث مي‌كند، محمول عوارض ذاتي موضوع است؛ موضوع را ما چه زمانی بايد بشناسيم؟ در منطق خوانديد لابد كه يك وقتي است با حدّ داخلي مي‌شناسند، اين شناخت ناقصي است؛ يعني با جنس و فصل تام، حدّ تام تازه طليعهٴ شناخت است آن حدّ «كامل البرهان» در مسئلهٴ «مشاركة الحدّ و البرهان» لابد خوانديد يا مي‌خوانيد «مشاركة الحدّ و البرهان» مي‌گويد آن معرفتي تام است كه هم نظام داخلي و ساختار داخلي شيء را به ما نشان دهد؛ يعني جنس و فصل شيء؛ يعني حدّ تام شيء و هم نظام فاعلي و غايي را به ما بفهماند كه او قيّم شيء است؛ يعني فاعل و غايت، آن برهاني برهان تام است كه مشتمل بر علل اربع باشد؛ يعني هم فاعل، هم غايت، هم مادّه، هم صورت، هم جنس و هم فصل اينها كه آمدند علم را «ارباً اربا» كردند جنس و فصل را از فاعل و غايت جدا كردند ديگر عالم نيستند يك شناخت ناقصي دارند که اين شناخت ناقص اينها را هم بيراهه مي‌برد، امّا قرآن با شناخت كامل مطرح مي‌كند حدّ «كامل البرهان» مطرح مي‌كند اينكه در منطق‌ها غير از مسئلهٴ كلّيات خمس و جنس و فصل آمدند «مشاركة الحدّ و البرهان» را ذكر كردند براي همين است طوري انسان شيء را بايد بشناسد كه اگر از انسان دليل بخواهند از همين جا دل‌مايه‌اي بگيرد و حدّ وسط درست كند، امّا وقتي نتواند نه او منطق خوانده است، نه فلسفه خوانده است، نه بحث‌هاي ديگر خوانده، يك چند چيزي ياد گرفته ناقص خوانده و ناقص هم در بين راه مي‌ماند، اگر كسي بخواهد به مقصد برسد بايد كامل شود تا كامل را درك كند؛ آن «مشاركة الحدّ و البرهان» را بايد بخواند طوري كه اگر از او سؤال كردند چرا؟ چون را نقد داشته باشد بگويد چون اين است، چرا اين است؟ چون اين است آن‌كه چرا را بي‌چون مي‌خواند گرفتار يك فنّ ناقص است آن‌كه چرا را با چون مي‌خواند حدّ «كامل البرهان» دارد، هم كلّيات خمس را خوانده، هم حدّ تام را فهميده، هم «مشاركة الحدّ و البرهان» را فهميده، قهراً مي‌تواند در كنار هر چرايي يك چوني داشته باشد.

سؤال: ...

جواب: نه، اين اوّل توحيد را ثابت مي‌كند. سخن از فرض نيست سخن از پيش‌فرض يا پس فرض نيست سخن از برهان است، قرآن كريم مي‌فرمايد بالأخره شما يك موجود ديگر هستيد يا نه؟ هستيم، وهم كه نيست، سفسطه كه نيست، اگر هستي صدفه و تصادف و شانس است كه سنگي روي سنگ بند نمي‌آيد، اگر مسئلهٴ شانس باشد اين يكي مي‌گويد من شانس آوردند مقدمه چيدم به فلان نتيجه رسيدم، رقيبش مي‌گويد منم شانس آوردم مقدمه چيدم به فلان نتيجه رسيدم، اولاً با شانس كه سنگي روي سنگ بند نمي‌آيد، ثانياً حتماً نظام علّي حقّ است. اگر انسان و واقعيّت‌هاي ديگر هست اصل اوّل ـ اين هم پيش فرض نيست، سخن از فرض نيست، بلکه پيش فهم است نه پيش فرض ـ اگر واقعيّت هست كه پيش فهم است و اگر نظام عليّ حقّ است كه پيش‌ فهم است خداي سبحان به وسيله قرآن از ما علت طلّب مي‌كند و مي‌گويد چه کسی شما را آفريد؟ ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾[19] «و التالي بكلا قسيمه محال»، آيا شما خود ساخته‌ايد يا علّت داريد؟ علّت شما اگر خود شما باشيد كه مي‌شود مصادره به مطلوب و دور مي‌شود اگر مثل شما باشد كه همين مشكل را دارد اين ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ اين يك صدر المتألهين مي‌طلبد اين يك طباطبايي مي‌طلبد اين ﴿وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ﴾ از مرحوم شيخ انصاري و آخوند خراساني ساخته است اين ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ اين يك بوعلي مي‌طلبد و صدر المتألهين و خواجه و طباطبايي، آن مي‌شود كفايه، اين مي‌شود اسفار و هر دوي آن اسلامي مي‌شود ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ﴾ كه محال است ﴿أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ كه باز هم محال است پس اگر واقعيّت حقّ است پيش ‌فهم اوّل و هيچ چيزي بي علّت نيست پيش ‌فهم دوّم علّت شما چه کسی است؟ خودتان هستيد كه مي‌شود دور، مثل شما است كه همين محذور را دارد، يك كسي است كه مثل شما نيست بي‌نياز است و «هو الله» ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾[20] اين نتيجه مي‌شود. بنابراين آن‌كه مي‌گويد من با ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ كار ندارم با ﴿وَ الْآخِرُ﴾ كار ندارم و نظام داخلي را بحث مي‌كند با لاشهٴ دانش بحث مي‌كند. اين دانش هرگز پرواز ندارد خودش پرواز نمي‌كند، چه رسد به اينكه عالم را به پرواز در بياورد وقتي اين لاشه پرواز مي‌كند؛ يعني اين علم قدرت پرواز دارد كه اين بال ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ و اين بال ﴿وَ الْآخِرُ﴾ به اين لاشهٴ دانش داده شود او است كه اين كارها را كرده است يك، براي فلان كار ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾[21] اين كار را كرده است ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[22] اين كار را كرده است و مانند آن دو، آن‌وقت نظام داخلي تنظيم مي‌شود سه، با بال ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ و بال ﴿وَ الْآخِرُ﴾ كه روي اين لاشه آمده اين دانشگاه، دانشگاه اسلامي مي‌شود وگرنه نمازخانه درست كردن و دختر و پسر را جمع كردن كار بسيار خوبي است؛ ولي مسلمان تربيت كردن است، نه دانشگاه را اسلامي كردن، نه علم را اسلامي كردن، وقتي دانشگاه اسلامي مي‌شود كه مثل حوزه باشد؛ ديگر در حوزه كسي نمي‌گويد كه خواهرها يك شبستان ديگر بنشينند، اين مسئله براي هر دو حل است، وقتي علم اسلامي شد اين ره‌آورد‌ها را به همراه دارد، اما اگر علم اسلامي نشد مرتب شما بايد يا پرده نصب بكني يا تماس نگيريد يا كذا و كذا و اگر كسي بخواهد هر رشته‌اي را به پايان رساند چاره‌اي جز همان علم «كامل البرهان» نيست؛ يعني جنس قريب از يك سو فصل قريب از يك سو اين مي‌شود حدّ تام تازه بين راه است، مبدأ فاعلي از يك سو، مبدأ غايي از سوي ديگر اين حدّ «كامل البرهان» كه چونِ مطلب را تأمين مي‌كند به اين چرا كه ضميمه شد اين مسئلهٴ «مشاركة الحدّ و البرهان» تأمين مي‌شود، اين علم پرواز دارد و اين مي‌شود علم نافع.

سؤال: ...

جواب: بله، منكر هم بودند، امّا اينها مبدأ قابلي هستند نه مبدأ فاعلي؛ مثل اينكه مي‌گويند باران آمده و باعث رويش گياهان شده درست است اگر كسي بگويد باران آمده نسيم ملايم هواي ملايم باعث پرورش اين گياه شده اين سخن عالمانه است، امّا بين راه است اينها همه مبدأ قابلي است، امّا سخن در تك‌تك اينهاست. باران آفرين كيست؟ زمين ساز كيست؟ نسيم بخش كيست؟ فرمود ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾[23] ما عقد اين گياهان را به هم بستيم، مگر تا نر و مادّه عقد نشود ميوه مي‌دهد؟ فرمود ما اين نسيم را فرستاديم اين صيغه عقد مي‌خواند و اينها را گره مي‌زند، اين نرو مادّهٴ گياه‌ها را به هم جمع مي‌كند تا ثمر دهد ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ ما آن را تلقيح كرديم اين مبدأ فاعلي و مبدأ غايي بايد ضميمه شود روي باران‌شناسي تا اثر دهد، آن‌گاه مي‌شود هواشناسي اسلامي، آن‌گاه مي‌شود باران شناسي اسلامي، همان‌طوري كه ما اصول اسلامي داريم، همان‌طوري كه فقه اسلامي داريم، همان‌طوري كه بين فقه و اصول فرق است؛ فقه تعبديات آن بيشتر است، تكيه‌گاه آن به نقل خيلي بيشتر از اصول است، اصول تعبّديات آن مثل فقه نيست، تگيه‌گاه آن به نقل آن‌قدر نيست، اين اصول آن هم اسلامي مي‌شود، آن فقه هم اسلامي مي‌شود.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] مائده/سوره5، آیه6.
[2] مائده/سوره5، آیه6.
[3] مائده/سوره5، آیه6.
[4] اسراء/سوره17، آیه15.
[5] وسائل الشيعة، ج‌15، ص369.
[6] حجرات/سوره49، آیه6.
[7] انبیاء/سوره21، آیه30.
[8] فصلت/سوره41، آیه11.
[9] اعراف/سوره7، آیه54.
[10] اسراء/سوره17، آیه15.
[11] انبیاء/سوره21، آیه31.
[12] جواهر الکلام، ج2، ص61.
[13] انعام/سوره6، آیه163.
[14] حدید/سوره57، آیه3.
[15] مائده/سوره5، آیه6.
[16] حدید/سوره57، آیه4.
[17] ديوان اشعار(سنائی)، قصيده134.
[18] فاطر/سوره35، آیه28.
[19] طور/سوره52، آیه35.
[20] فاطر/سوره35، آیه15.
[21] ذاریات/سوره51، آیه56.
[22] حدید/سوره57، آیه25.
[23] حجر/سوره15، آیه22.