83/01/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره هود/آیه 46 تا 49
﴿قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾ ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاَّ تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾ ﴿قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَ بَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَ لاَ قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هٰذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ﴾
تا حدودي بحثهاي مربوط به اين بخش از سورهٴ مباركهٴ هود به پايان رسيد بعضي از سؤالهاي پاسخ نداده شده و دو بحث اساسي هم مانده است که يكي بحث روايي و يكي هم بحث علمي است. بحث علمي آن به خواست خدا بعد از تعطيلات ماه صفر ارائه ميشود؛ آن بحثهاي علمي دربارهٴ اين است كه آيا طوفان حضرت نوح(سلام الله عليه) جهاني بود يا مقطعي بود؟ شواهد قرآني چيست؟ آيا از آيات قرآن برميآيد كه اين طوفان عالمي بود يا در بخشي از خاور ميانه بود؟ اگر عالمي بود طوفان جهاني را علم تأييد ميكند؟ آيا اين كوهها و اين زمينها يك وقتي زير آب بودند و از زير آب درآمدند مشخص است يا نه؟ يك بحث مبسوطي سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) دارند در تحت عنوان «بحثٌ علمي»[1] كه رسوبات زمين چگونه بود و چه شواهدي دلالت دارند بر عالمي بودن طوفان و چه شواهد قرآني دلالت دارند بر عالمي بودن طوفان كه آن يك بحث مبسوطي است كه چند روز را ظاهراً به خودش اختصاص ميدهد. خدا غريق رحمتشان كند موقعي كه اين را بحث ميكردند با بعضي از اساتيد دانشگاه كه متخصص اين رشته بودند مرتب گفتگو ميكردند، مذاكره ميكردند، نظرات آنها را هم جستجو ميكردند تا روشن شود كه علم تأييد ميكند اگر ظواهر آيات اين باشد كه كل زمين را طوفان فرا گرفته است و علم برخلافش باشد اين يك دليل عقلي است و دليل قطعي علمي است و قرينهٴ لبّي است كه باعث ميشود كه انسان آيات را بر معناي ديگر حمل كند، چون برهان عقلي مثل برهان نقلي حجّت الهي است همانطوري كه دليل نقلي معتبر در جايگاه خودش حجّت است دليل عقلي معتبر هم در جايگاه خودش حجّت است و اگر ظاهر آيه، عموم آيه يا اطلاق آيه يك معنايي را ميفهماند؛ ولي دليل نقلي معتبر بر خلاف اقامه شد دست از عموم يا اطلاق يا ظاهر آن آيه انسان برميدارد طبق آن قرينه عمل ميكند. همچنين اگر دليل عقلي معتبر عقلي به معناي اعم نه عقلي در مقابل تجربي، عقلي در مقابل نقلي نه عقلي در مقابل تجربي كه شود تجريدي، عقلي چه تجريدي باشد كه حكمت و كلام عهدهدار او هستند يا در حدّ وهمي باشد كه رياضيات عهدهدار آنهاست يا در حدّ حسّي و تجربي باشد كه علوم طبيعي عهدهدار آنها است اينها همه عقلي به معناي اعم است در مقابل نقلي، امّا بايد در حدّ قطع يا در حدّ طمأنينه باشد؛ قطع البتّه در حكمت و كلام ممكن است اولاً، در رياضيات ممكن است ثانياً، در علوم تجربي و طبيعي بسيار كم است آنها در حدّ طمأنينه است. يك فرضيهاي كه قانون قطعي شود در علوم تجربي هست، امّا بسيار كم است. محدودهٴ قطع در عالم رياضيات است و حكمت و كلام از آنها پايين آمديم در علوم تجربي قطع و يقين بسيار كم است؛ ولي طمأنينه هست، اگر طمأنينه علمي برابر علوم تجربي پيدا شد يا قطع رياضي يا در حكمت و كلامي پيدا شد، اينها حجّتهاي شرعي هستند كه باعث ميشود انسان دست از عموم آيه يا دست از اطلاق آيه يا دست از ظاهر آيه برميدارد و آن مجموع را معنا ميكند، نبايد گفت كه علم با دين معارض است. اين مشكل تعارض علم و دين از اينجا برميخيزد كه اينها معمولاً دين را در مقابل عقل ميدانند و عقل را در مقابل دين خيال ميكنند، ميگويند اين مطلب عقلي است يا شرعي؟ عقلي است يا ديني؟ در حالي كه عقل در مقابل نقل است، عقل در مقابل سمع است، بايد گفت اين مطلب عقلي است يا نقلي؟ عقلي است يا سمعي؟ نه عقلي است يا شرعي، چون اگر عقلي شد يقيناً شرعي هم هست؛ معيار شرعيّت آن است كه شارع مقدِّس بتواند در محكمه برابر او احتجاج كند، چه اينكه انسان هم ميتواند در قيامت به استناد او احتجاج كند. اگر يك كاري را بشر انجام داد در قيامت زير سؤال ميرود كه چرا اين كار را انجام دادهاي؟ اين فوراً دليل اقامه ميكند كه به استناد فلان آيه يا فلان روايت من اين كار را انجام دادم و اگر چنانچه كاري را ترك كند در قيامت مورد احتجاج قرار ميگيرد ميگويند با اينكه فلان آيه يا فلان حديث معتبر دلالت ميكرد چرا تخلف كردي؟ اگر اطاعت كرد كه ثواب ميبرد و اگر تخلف كرد كه دوزخ ميرود، اين برابر ادلهٴ نقلي است چه قرآن و چه روايات؛ مشابه اين در علوم تجربي هست، در علوم رياضي هست، در علوم عقلي هم هست؛ حالا يك دانشمند طبيعي در كشاورزي يا دامداري كه سود و زيان اقتصاد مملكت هم به همين است اين شخص در قيامت مورد سؤال قرار ميگيرد، اگر خداي سبحان به او بفرمايد تو كه ميدانستي اين كشور را بايد از راه كشاورزي تأمين كرد، چرا اين راه را نرفتي؟ براي تو ثابت شده بود كه مصلحت اين ممكلت در اين است كه اين را از راه كشاورزي اداره كنيد و راه و روش كشاورزي هم اين است همهٴ اينها را هم ياد گرفتي و بلد بودي، اين نميتواند بگويد خدايا شما كه در قرآن نگفتي ما كشور را چگونه اداره كنيم يا در روايت نگفتيد مملكت را چگونه اداره كنيم، جوابش اين است كه اين فهمي كه خدا به شما داد به منزلهٴ آيه يا روايت است، عقل حجّت است. شما ببينيد بسياري از مسائل اصولي ما هم با عقل دارد اداره ميشود تنها مسئلهٴ اجتماع امر و نهي و امثال ذلك نيست. اين شخص را كه در علوم تجربي بيراهه رفته است در قيامت مورد عتاب قرار ميدهند، اگر يك پزشكي در موقع درمان كردن، عمل كردن راهي را كه توسط علم شريف پزشكي طي كرده است و تشخيص داد كه راه درمان اين بيماري قلبي مثلاً اين است اين طبيب عالماً عامداً برخلاف عمل كرده، آيا در قيامت جهنّم ميرود يا نه؟ آيا ميتواند بگويد خدايا شما كه در قرآن و در روايت نگفتي ما قلب را چگونه عمل كنيم به او ميگويند وقتي اين فهمي كه خدا به شما براساس ﴿فألهْمها فجورَها و تقواها﴾[2] داد اين به منزلهٴ آيه و روايت است. خداي سبحان دو گونه با بشر و بندگانش حرف ميزند يكي از راه وحي است كه بوسيلهٴ انبيا ميفرمايد، يكي از راه فطرت و الهام است. علم صحيح علم بشري نيست؛ اينچنين نيست كه ـ معاذالله ـ هيچ فعلي فاعل نخواهد يا انسان فاعل علم خودش باشد، انسان قابل علم است، متعلّم است، هيچ متعلّمي بدون معلّم نخواهد بود و همهٴ علوم را ذات اقدس «إله» عطا ميكند و حجّت خدا است. پس از دامداري و كشاورزي شروع كنيد تا به مسئلهٴ پزشكي تا برسي به مراحل بالاتر كه علم رياضي است، در اخترشناسي در همين ايستگاه ميري كه الان ملحق شده است يا جريان هابلي كه الان مطرح است براساس علوم رياضي و فن شريف رياضي اگر يك كسي براي او ثابت شده است كه اگر فلان كار را نكند اين سرنشيني كه رفته آنجا آسيب ميبينند يا اين سفينهٴ بيسرنشين خسارت مالي ميبيند عالماً عامداً اين كار را نكرده اين کليد را نزده اين شاستي را فشار نداده آيا در قيامت جهنّم ميرود يا نميرود؟ اين ميتواند بگويد آقا شما كه در قرآن سخن از ايستگاه مير را مطرح نكرديد يا جريان هابل را مطرح نكرديد، نگفتيد ما چگونه بفرستيم، چگونه نفرستيم؛ پاسخ احتجاج الهي اين است همين فهمي كه خدا به شما داد حجّت خدا است، اين «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ»[3] كه مرحوم كليني از معصوم(سلام الله عليه) نقل كرده است ناظر به همين بخشهاست و بالاتر از مسئلهٴ رياضي مسئلهٴ فلسفه و كلام است که آنجا هم در مسئلهٴ اعتقادات اينچنين است. اگر چيزي با برهان قطعي يا طمأنينهاي ثابت شد كه اين امر اينچنين است اگر كسي خلاف اين معتقد بود يا متخلّق بود يا عمل كرد «يوم القيامه» مسئول است؛ مطابق اين عمل كرد اگر صرف عمل بود قصد قربت نكرد معاقب نيست، اما اگر قصد قربت كرد گذشته از اينكه معاقب نيست مورد ثواب هم هست درجات معنوي هم نصيبش ميشود؛ لذا سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) به عنوان اينكه علم هماهنگ گوشهاي از نقل است علم در مقابل دين نيست علم و دين تعبير روايي نيست عقل و نقل تعبير روا است سمع و عقل روا است؛ يعني عقل در مقابل نقل است نه در مقابل دين نبايد گفت اين مطلب شرعي است يا عقلي، بلکه بايد گفت نقلي است يا عقلي، نقلي است يا سمعي، اگر عقلي شد يقيناً حجّت خدا است و ثواب و عقاب در آن هست، بهشت و جهنم در آن هست، وجوب و حرمت در آن هست، اطاعت و عصيان در آن هست، مدح و ذم در آن هست، همهٴ اين امور در آن هست؛ لذا ايشان اصرار داشتند كه با اين صاحبنظراني كه در اين رشته كار كردند و متخصّص بودند ما بايد مذاكره كنيم؛ مدّتها با اين بزرگواران مذاكره ميكردند تا ببينند كه آيا علم ثابت ميكند كه يك روزي قسمت مهمّ زمين زير آب رفته بود يا نه؟ اگر علم حرفي در اين زمينه نداشته باشد ـ نه نفي و نه اثبات ـ ظاهر ﴿رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾[4] ﴿وَ قِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ﴾[5] كه الف و لام الف و لام عهد نباشد الف و لام به خود كل زمين برگردد ظاهرش به حالش باقي ميماند، اگر علم حرفي نداشته باشد و بگويد براي من ثابت نشد، امّا اگر علم حرفي دارد كه نه، يقيناً دورهاي نگذشت كه كل زمين يا قسمت مهمّ زمين زير آب رفته باشد، فقط يك گوشهاي از زمين زير آب رفته باشد که اين در حدّ قطع رياضي براي علم ثابت شده باشد يا طمأنينه براي او ثابت شده باشد آن وقت اين الف و لام ﴿الْأَرْضِ﴾ و اينها به الف و لام عهد تبديل ميشود؛ يعني همين محدودهٴ خاورميانه، همين محدودهاي كه شما داريد زندگي ميكنيد، همين بخشي كه قلمرو رسالت شما بود و مانند آن، اين خوب تأثير تعيين كننده دارد، آن ديگر مخالف نيست، آن ميشود قرينه، اگر قرينهٴ علمي بود كه روزي كل زمين زير آب رفت ممكن است همين «أرض» بمعني كل «أرض» باشد ﴿رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾ اينچنين باشد، ﴿قِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ﴾ به معناي كل «أرض» تفسير شود و مانند آن، پس سه حال دارد يا علم ميگويد «لست ادري» من به جايي نرسيدم انسان در حدِ احتمال ممكن است بگويد كه اين «أرض» كل «أرض» است يا «بعض الأرض»، يك وقت است ميگويد نه من يقيناً به اين حدّ رسيدهام كه يك وقتي كل زمين زير آب رفته بود که انسان ميگويد اين «أرض» همان كل «أرض» است اختصاصي به «أرض» معهود ندارد. فرض سوّم آن است كه ميگويد من يقيناً يا به طمأنينه به اين نتيجه رسيدم كه كل زمين هرگز زير آب نرفت، آنوقت الف و لام ميشود الف و لام عهد؛ يعني همين «أرض»ي كه جزء محدودهٴ زيست نوح(سلام الله عليه) و مانند آن است. اين سه تأثير براي آن است كه عقل يك بازوي نيرومندي براي نقل است، چون اين نقش را دارد و هرگز علم در مقابل دين نيست، بلكه گوشهاي از دين است، منتها دين امور توسّلي دارد و تعبّدي دارد، مگر همهٴ بحثهاي نقلي تعبّدي است؟ بسياري از چيزهايي كه در قرآن واجب شده يا در روايات واجب شده امور توصّلي است؛ اداي دِين است، اداي امانت است، بسياري از كارهاي اجتماعي است، بسياري از كارهاي شخصي است كه غَسل ثوب است، غَسل بدن است و امثال ذلك اينها همه واجبات توصّلي هستند و هيچكدام كه تعبّدي نيستند، آن وضو و نماز و امثال ذلك است كه تعبّدي هستند. بنابراين اگر از نظر علم يكي از اين احكام سهگانه ثابت شده باشد در تفسير آيات هم انسان به يکی از اين امور سهگانه ميتواند مشي كند؛ اين يك بحث مهمّي است، مبسوط هم هست و ـ ان شاء الله ـ ميماند براي تعطيلات بعد از دههٴ آخر صفر؛ يعني اوائل ماه شريف ربيع، امّا بحثهاي روايي دو قسم است. روايات گاهي صبغهٴ تفسيري دارد كه آيه را معنا ميكند، كلمه را معنا ميكند، عصارهٴ جمله را معنا ميكند که اينها غالباً در طيّ بحثهاي تفسيري ارائه شد، يك سلسله بحثهايي در روايات هست كه صبغهٴ تاريخي دارد مربوط به معنا كردن آيه نيست آنها را كه مثلاً بعضي از اينها مفيد است در اين نوبت عرض ميشود و بعضي از سؤالات پاسخ داده نشده هست كه آنها را هم به خواست خدا اشاره ميكنيم؛ يكي از آن سؤالها دربارهٴ عمل غير صالح بودن فرزند اين است كه ﴿إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ﴾ برخيها گفتند اين از باب «زيد عدلٌ» است مبالغه است؛ يعني مجاز است. ديگران ميگويند نه، اين مجاز نيست، بلکه حقيقت است براي اينكه همانطوري كه عقل و عاقل و معقول با هم متّحد هستند عمل و عامل و معمول با هم متّحد هستند و در حقيقت انسان به صورت عمل درميآيد، لكن اين اتّحاد عامل و عمل را در آن مقطع سوّم ميگويند نه مقطع اوّل و دوّم؛ مقطع اوّل اين است كه انسان يك كاري را دارد انجام ميدهد كه براي او حال است نه ملكه، مقطع دوّم آن است كه اين كار را ساليان متمادي انجام ميداد براي او ملكه شد، مقطع سوّم آن است كه نه تنها از حال گذشت از معبر ملكه هم عبور كرد و به منزلهٴ فصل مقوّم رسيد، اگر به منزلهٴ فصل مقوّم رسيده باشد ديگر كاري با ماهيّت ندارد، با هويّت او مربوط است و خود شخص با او محشور ميشود؛ اين نظير ﴿وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾[6] است كه اصلاً همانطوري كه يك نهالي را با يك آب مخصوصي بارور ميكنند دربارهٴ علاقهمندي گروهي از بني اسرائيل به گوسالهپرستي و بتپرستي و گاوپرستي فرمود ﴿وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾ اصلاً در درون دل اينها محبّت گوسالهپرستي و گاوپرستي نهادينه شده بود اين بخش سوّم اتّحاد عمل با عامل ميشود متّحد، همانطوري كه در اتّحاد عالم و علم اينچنين نيست كه هر عالمي با هر علمي شود متّحد، در حال اينچنين نيست، در ملكه اينطور نيست، در فصل مقوّم بودن اين است كه با سير جوهري به آنجا برسد و حال نباشد، در مسئلهٴ عمل هم همينطور است و كفر چون اينچنين بود، او ساليان متمادي منافقانه و كافرانه به سر ميبرد و در حقيقت اين كفر و اين نفاق جزء هويّت او شده بود و نه ماهيّت، از اين جهت تعبير شد به ﴿إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ﴾ قهراً مجاز نخواهد بود.
سؤال: ...
جواب: ماهيّت فلسفی و غير فلسفي يكي است، ماهيّت؛ يعني چيستي انسان، منتها فلسفه دربارهٴ ماهيّت و وجود بحث ميكند، وگرنه ماهيّت يك چيزي است كه همهٴ ما ميدانيم كه انسان يك ماهيّتي دارد به نام حيوان ناطق و يك هويّتي دارد بنام وجود كه از آن به عنوان «ما هو» ياد ميكنند، از اين به عنوان «هل هو» ياد ميكنند، از آن به عنوان چيستي ياد ميكنند، از اين به عنوان هستي ياد ميكنند. انسان يك ذاتي دارد و يك وجودي، گاهي اين ذات موجود و گاهي معدوم است.
اين مربوط به عمل بود، امّا در جريان آن سؤال كه جريان توبهٴ حضرت آدم قبل از تشريع بود، اين در اوائل سورهٴ مباركهٴ بقره مبسوطاً بحث شد كه آن فضا، فضاي غير تشريعي بود؛ يعني هنوز شريعتي پديد نيامده، مسئلهٴ امر به فرشتگان از اين قبيل بود، سجدهٴ فرشتگان از اين قبيل بود، اعتراض شيطان از اين قبيل بود، اعراض جن از اين قبيل بود، ابا و استكبار ابليس از اين قبيل بود، طرد و لعنش از اين قبيل بود، بعدها كه اين قصه به پايان رسيد طبق آيهٴ 38 سورهٴ مباركهٴ بقره فرمود حالا كه اين تمام شد ﴿قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا﴾؛ جميعاً از اين درجه و از اين آسمان يا از اين جنّت پايين بياييد ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[7] اگر ديني وحيای نبوّتي رسالتي از طرف من رسيد هر كس پذيرفت اهل سعادت است و بهشت، هر كه نپذيرفت اهل شقاوت است و دوزخ كه مشابهُ اين در سورهٴ مباركهٴ «طٰه» هم به اين صورت بيان شده است؛ آيهٴ 122 به بعد سورهٴ مباركهٴ «طٰه» همين است: ﴿ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَ هَدَى﴾ آنگاه فرمود ﴿قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَ لاَ يَشْقَى﴾[8] از آن به بعد مسئله وحي و نبوت پيش ميآيد، قهراً آن بحث دامنهدار چند ماهه «علي حده» بايد مراجعه شود كه در آن فضا امر به چه معنا است، نهي به چه معنا است، اعتراض به چه معنا است، إبا به چه معنا است، اطاعت به چه معنا است، ثواب و عقاب به چه معنا است همهٴ آن صحنه بالأخره مربوط به آن فضا است و قبل از تشريع است. قبل از تشريع نه سخن از نهي تحريمي است و نه تنزيهي و نه ترك اوليٰ و نه ارشاد، همهٴ اينها را به زباني كه ما بفهميم در روايات به ما فهماندند اگر چنانچه شريعت بعد پيدا شده است در بهشت از همين قبيل است. در بهشت يك كسي سلام ميكند، آيا او سلام ميكند آنجا ثواب ميبرد؟ ﴿قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾[9] يكديگر را كه ميبينند ﴿تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ﴾[10] با فرشتگان اينچنين رفتار دارند، آيا سلام آنجا مثل سلام دنيا مستحب است؟ آيا جواب آن سلام مثل جواب سلام دنيا واجب است؟ آيا اگر كسي سلام كرده ثواب بيشتري ميبرد و جواب داده ثواب كمتري ميبرد؟ آيا نظير شريعت دنيا اينطور است يا حكم خاص آن فضا را دارد؟ همهٴ اين بحثها در بهشت مستقر است نكاح هست، امّا احكام زن و شوهر هم آنجا هست، مسئلهٴ محرم و نامحرم هست، مسئلهٴ وجوب انفاق هست يا نه اصلاً از اين قبيل نيست و يك عالمي با اسرار و رموز خاص خودش هست؟
سؤال: ...
جواب: بعد از اينكه در اين شريعت نازل شده است وقتي كه طرد شده و به زمين آمده است همهٴ احكام شريعت بار است لعن او حكم خاصي دارد استعاذه ٴبه ذات اقدس «إله» از شرّ او حكم خاصي دارد امّا آنجا هنوز كه هنوز است شريعتي نيامده، پيغمبري نيامده، ديني نبود تا انسان برابر او عمل بكند چه اينكه در صحنهٴ قيامت و بهشت هم همينطور است.
سؤال: ...
جواب: تقريباً شش ماه طول كشيد تا اين بحثها به پايان برسد كه در آنجا سجده يعني چه؟ اعتراض يعني چه؟ ﴿أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ﴾[11] يعني چه؟ ثواب و عقاب يعني چه؟ مثل بهشت، بهشت كه انسان سلام ميكند يعني چه؟ جواب آن يعني چه؟ ازدواج ميكند يعني چه؟ همهٴ آن احكام كه در بهشت هست با فاز و فضاي خودش ترسيم ميشود اين هم قبل از شريعت بود، قبل از اينكه حضرت به زمين بيايد بود، قبل از اينكه وجود مبارك آدم به نبوت برسد بود، قبل از اينكه ديني بيايد بود، اگر كسي آسماني است بايد آسماني تفسير كنند، اگر زميني است بايد زميني تفسير كنند، اگر دنيايي است بايد دنيايي تفسير كنند، اگر بهشتي است بايد بهشتي تفسير كنند، همهٴ اين بحثها را ذات اقدس «إله» در اين فضاهاي چهارگانه بيان كرده است، ديگر اينچنين نيست كه انسان بحثهاي بهشت را دنيايي معنا كند بگويد آنجا چهطور است؟ آنجا جواب سلام واجب است يا نه؟
امّا در جريان تجليل ملائكه، سؤال اين شد كه اگر چنانچه ذات اقدس «إله» خودش به تنهايي بر وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) درود ميفرستد ديگر چه حاجت كه فرشتگان او را همراهي كنند؟ همان ﴿إِنَّ اللَّهَ﴾[12] به تنهايي با جلال و شكوه كه درود ميفرستد كافي است، چرا ﴿وَ مَلاَئِكَتَهُ﴾[13] ضميمه شود؟ ضميمه چه نقشي دارد؟ نقش آن ضميمه اين نيست كه چيزي از خودشان اضافه كنند و بر جلال و شكوه خدا بيفزايند آنگاه خداي سبحان به علاوهٴ جلال و شكوه همراهان بر كسي تحيّت بفرستد، بلكه گاهي خداي سبحان با يك اسم ظهور ميكند و تحيّت ميفرستد، گاهي با چندين اسم؛ فرشتگان مظاهر اسماي حسناي ذات اقدس «إله» هستند گاهي خداي سبحان با بعضي از اسما تحيّت نازل ميكند و گاهي خداي سبحان با اسماي بيشتر تحيّت نازل ميكند. همراهي فرشتگان نشانهٴ آن است كه خداي سبحان در اسماي بيشتري ظهور كرده است، مظاهر اسماي بيشتري حاملان تحيّت و درود الهي هستند، از اين جهت فرشتگان اگر ذات اقدس «إله» را در آن تحيّت همراهي كنند فضيلت بيشتري را تفهيم ميكند.
امّا در جريان عمر حضرت نوح ظاهراً مطالبي كه در بحث ديروز گفته شد كافي بود كه غالباً عمر آنها طولاني بود ممكن است عمر حضرت نوح از سايرين طولانيتر بود و اينكه خداي سبحان يك نفر را نگه داشت براي اينكه حجّتي باشد براي انبياي ديگر 2522كه ممكن است يك كسي نه قرن و نيم صابرانه تلاش بكند براي هدايت مردم و ميشود الگو براي ديگران اينكه گفته شده است ﴿سلام علي نوح في العالمين﴾[14] در سراسر جهان او ممتاز بود لذا درود جهاني به روح مطهر نوح(سلام الله عليه) براي اينكه صبر او و پايداري او بيش از ديگران بود و الگو است براي همهٴ صابران اعم از انبيا و اوليا و تودهٴ مردم و زير مجموعهٴ اين سؤال 5،6 مطلب بود كه ظاهراً در بحثهاي ديروز اشاره شد امّا بحثهاي روايي در بحثهاي روايي مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) روايتي را نقل ميكند تا حدودي مبسوط است بخشي از آن مربوط به جايگاه مسجد كوفه است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به مفضل ميفرمايد به اينكه جايگاه مسجد كوفه مثلاً فلان جا بود در كوفه مسجدي است كه اين مسجد جايگاهش از زمان حضرت آدم(سلام الله عليه) مشخص شد فرمود اين جايگاه از زمان عهد حضرت آدم مشخص بود بعد در زمان نوح متحوّل شد دگرگون شد چون زير آب رفت بعد بوسيلهٴ مثلاً اولياي بعدي مشخص شد خوب اينها جايگاه مسجد كوفه را مشخص ميكند امّا البتّه ثابت نمي كند كه بيش از خاورميانه قسمت ديگر زير آب رفته جريان تنور را در روايات ما هست كه تنور در منزل يك زن سالمندي بود وقتي كه جوشيد وجود مبارك نوح فهميد جاي تنور كجا بود در خانه كي بود در روايات هست و از جوشش تنور وجود مبارك نوح فهميد به اينكه عذاب دارد ميآيد چون علامتهايي بود كه قبلاً از ذات اقدس إله دريافت كرده اين معنا را هم مستحضريد به اينكه اين بحثها بحثهاي علمي است نه بحثهاي فقهي اگر بحث فقهي بود بحث فرعي بود بايد با روايت معتبر صحيحه يا موثقه ثابت ميشد با اينكه اينها اگر روايت صحيح و موثق هم باشد باز ثابت نميشود حالا بر فرض ما يك روايت صحيح داريم كه جاي تنور اينجا بود منزل يك سالمند بود اين چه ثبوتي دارد براي ما؟ ما بايد علم پيدا كنيم علم هم كه با يك خبر واحد حاصل نميشود اين هم كه اثر عملي ندارد بله اگر گفتند شما آنجا دو ركعت نماز بخوانيد دعا آنجا مستجاب است بله اين اثر عملي دارد ثابت ميشود امّا صرف اينكه ما ميخواهيم بفهميم تنور كجا بود اينكه با صحيحهٴ زراره حاصل نميشود فقط ما مظنّه پيدا ميكنيم بله ميگوييم گمان ما اين است كه اينجا تنور بود همين نه جزم پيدا ميشود چون جزم كه دست ما نيست جزم يك مبادي علمي دارد اگر آن مبادي حاصل شد كه بها يحصل بدونها يمتنع قطع علم تعبّد پذير نيست اگر آن مبادي برهاني حاصل شد كه علم پديد ميآيد اگر حاصل نشد كه علم پديد نميآيد ولي در فروع قابل تعبّد است مثلاً ميگويند در عين حال كه شك داري بين نماز دو است يا سه عملاً بگو سه است «اذا سهوت فابن علي الاكثر»[15] لازم است بگويي چشم با اينكه شك وجداني هست به ما گفتند بايد اين كار را بكنيد ما هم بايد بگوييم چشم امّا وقتي كه مسئلهٴ علم است كه به ما نميگويند شما بايد علم داشته باشيد بفهميد كه بايد اينطور بفهمي اينطور را نه به ما گفتند نه شدني است بنابراين اگر روايت معتبري هم باشد صحيحهاي باشد ما در حدّ مظنّه ميتوانيم اسناد بدهيم نه در حدّ جزم، جزم دست ما نيست حالا تنور كجا بود در خانه كي بود با اين روايتها كه ثابت نميشود كه. و فوران تنور علامت بود البتّه در حدِّ مظنّه بله گمان ما اين است كه اينچنين بود گمان ما اين است كه تنور در خانهٴ فلان زن سالمند بود گمان ما اين است كه جوشش تنور علامت عذاب بود و مانند آن.
سؤال ...
جواب: آن هم همينطور است ديگر ما مظنه پيدا ميكنيم مطلب ديگر آن است كه
سؤال ...
جواب: آن را بايد ببينيم كدام روايت است كه دارد مهر در اين روايتي كه ايشان نقل كردند سخن از مهر نيست
جريان ديگر اينكه در همين آيات سورهٴ مباركهٴ هود دارد كه ﴿قلنا احْمل فيها من كلٍّ زوجين اثْنين و أَهلك إلا من سبق عليه القول و من آمن و ما آمن معه إلا قليل﴾[16] اين ﴿قليل﴾[17] به هشتاد نفر البتّه از هفت هشت نفر شروع شد تا هشتاد نفر كه بيشترين رقم است اين هم در حدّ مظنّه ثابت ميشود كه كساني كه به حضرت نوح(سلام الله عليه) ايمان آوردند در طيّ اين چند سال هشتاد نفر بودند بعد هم وقتي حضرت از سفينه پياده شدند و از جودي پايين آمدند اين مجموعهٴ هشتاد نفره يك محلّي را ساختند كه آن محلّ نزديك موصل بود گفتند ثمانين اسم آن دهكده يا آن روستا يا آن منطقه شده ثمانين براي اينكه اينها هشتاد نفر بودند خوب اينها هم البتّه هرگز براي آدم ثابت نميشود مگر در حدّ مظنّه اگر روايت معتبر باشد در حدّ صحيحهٴ زراره باشد اما اگر مرسل باشد و مانند آن اين مقدار هم ثابت نميشود اين را هم مستحضريد كه ما چندتا مشكل ديگر هم داريم در مقتل همين مشكل هست در تفسير همين مشكل هست در تاريخ همين مشكل هست فقه به لطف الهي تقريباً كارش انجام شده است چون محل ابتلاي روزانه بود بزرگان ما(رضوان الله تعالي عليهم و شكر الله مساعيهم) درباره فقه كارهاي فراواني كردند چون آن محل ابتلاي روز بود هم رجال يك علم سرآمد و كارآمدي است هم درايه هم حديث شناسي و هم محدّث شناسي خيلي كار كردند روي آن و بايد بيش از اين البتّه باشد اين تا حدودي تأمين است يعني براي يك فقيه اگر بخواهد تشخيص بدهد كه اين روايت معتبر است يا نه راههاي عميق علمي طي شده است امّا در بحثهاي تفسير اين كار نشده در تاريخ اين كار نشده در مقتل اين كار نشده كه اين راويان ارزيابي شوند موثِّق و غير موثّق بودن اينها مشخص شود خود اين روايات آيا از نظر درايهاي مرسلاند يا مصطلح بايد مشخص شود شما ببينيد كه تفسير شريف نور الثقلين يا بحراني و مانند اين بزرگان(رضوان الله عليهم) كه ارائه كردند بسياري از اينها روايات تفسيري مرسل است كار مفَسِر را خيلي دشوار ميكند مفَسِر بايد اينقدر بگردد جستجو بكند شواهد فراواني از جمع بين آنچه كه در طرق ما است مثل تفسير نور الثقلين و بحراني و امثال ذلك و از آنچه در طرق اهل سنّت است تفسير الدر المنثور و مانند جمعبندي بكند تا به يك نتيجهاي برسد روايات تفسيري كارش بسيار دشوار است چون روي آن كمتر كار شده بسياري از اينها مرسل است تاريخ كه از اين بدتر الان كسي بخواهد زمينهاي مفتوح العنوة را مشخص كند كه در ايران كدام بخشش زمينهايش مفتوح العنوه است كدام بخشش نيست و بسياري از مسائل فقهي ما هم به همين بحثهاي تاريخي تكيه ميكند با اين زرتشتيها چه كار كردند و كدام قسمتش اسلم عليها اهلها بود كدام قسمتش عنوةً اسلام آوردند اگر مفتوح العنوه باشد حكم زمين مشخص ميشود اگر اسلم عليها اهلها باشد حكمش مشخص ميشود بحثهاي تاريخي نيازي به تتبع دقيق دارد تا براي يك پژوهشگر يك طمأنينهاي حاصل شود چون روي اين روات كار نشده مقتل هم همينطور است در مقتل متأسفانه با اينكه رواج فراواني دارد و بحث اساسي ما هم هست و قسمت مهمّ حفظ دين ما به همين جريان سيد الشهدا(سلام الله عليه) بسته است روي معنويّت و طهارت و آن حماسه و آن شهامت اين خاندان(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است امّا روي مقتل هم كار نشده ما چند تا كار انجام نشده داريم روايات تفسيري بايد بررسي شود روايات مقتل بايد بررسي شود روايات تاريخ بايد بررسي شود فقه به لطف الهي اين كارهايش را كرده امّا همهٴ اينها آنچه كه در تفسير الميزان يا ساير تفاسير بزرگان(رضوان الله عليهم) آمده است بيش از حدّ مظنّه براي انسان ثابت نميكند ما اگر خبر متواتر داشته باشيم خوب قطعي است خبر واحد محفوف به قرائن قطعي داشته باشيم قطعي است غير از اين اگر صحيحهٴ زراره هم باشد ظنّي است و ظن در اينگونه از علوم اثري ندارد ما فقط ميتوانيم بگوييم گمان ما اين است كه اينچنين بود نه اثر عملي دارد چون فقه نيست كه ما اثر عملي داشته باشيم نه آن قطع رياضي را به همراه دارد تا ما جزم پيدا كنيم لذا هشتاد نفر بودند يا نه گمان ما اين است يك منطقهاي را ساختند به عنوان قريهٴ ثمانين گمان ما اين است نميشود به طور جزم يا طمأنينه چنين حكمي را كرد
مطلب ديگر اينكه در سورهٴ مباركهٴ صافات دارد كه ﴿و نجّيناه و أهله﴾[18] يعني تنها كساني نجات پيدا كردند كه اهل حضرت نوح بودند همراه نوح در سورهٴ هود كه خوانديم اين بخش از آيات را كه خوانديم اين بود كه خود نوح و اعضاي خانواده و مؤمنان آيا اين مؤمنان اهل او بودند يعني اهل شناسنامهاي كه مثلاً ﴿و نجّيناه و أهله من الكربِ العظيم﴾[19] ي كه در سورهٴ صافات است به اهل شناسنامهاي معنا كنيم يا نه نوح(سلام الله عليه) با اعضاي خانوادهاش كه مؤمِن بودند يك گروه بودند ديگران كه به حضرت نوح ايمان آوردند اعضاي خانواده او نبودند جزء شهروندان عادي بودند به او ايمان آوردند و از باب «سلمان منّا أهل البيت»[20] خداي سبحان اينها را اهل نوح حساب آورد اين دوتا احتمال از بعضي روايات برميآيد كه اينچنين است يعني وجود مبارك نوح با اعضاي خانوادهاش غير از زن و فرزندش آن فرزندي كه مسلمان نبود اينها نجات پيدا كردند ﴿و من آمن و ما آمن معه﴾[21] كه ﴿و ما آمن معه الا قليل﴾[22] اين مؤمنان هم نجات پيدا كردند اين مؤمنان از باب «سلمان منا أهل البيت»[23] شدند اهل نوح لذا اين جمع بندي شده را در سورهٴ صافات بيان فرمود كه ﴿و نجّيناه و أهله﴾[24] اين هم البتّه در حدّ مظنه است كه از بعضي از روايات استفاده ميشود.
مطلب ديگر اين است كه تورات كه متأسفانه تحريف شده است تورات كنوني قصهٴ فرزند حضرت نوح(سلام الله عليه) در آن نيست بعضي از بخشهاي قصه در آن هست لذا ميفرمايد به اينكه اين تفسيري كه ما براي شما بيان كرديم ﴿ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا﴾ يعني اين مشروح را نه شما ميدانستي نه قوم تو كه در همراهان شما كساني هستند كه با تورات آشنايند با انجيل آشنايند هيچ كدام از شما اين قصه را با اين سبك نشنيديد از بعضي از بخشهاي روايي برميآيد كه ﴿يا أرض ابْلعي ماءك﴾[25] كه اينها در بخشهاي تفسيري اشاره شد چون صبغه تفسيري دارد اين قسمت روايات ﴿يا أرض ابْلعي ماءك﴾[26] زمين آبي كه خودش جوشاند بلع كرد و نشو كرد و با آبهايي كه از بارش باران آمد و اينها ماند تا به صورت درياچه و دريا در آمد و اينها اين هم ازش استفاده ميشود و اينكه كوه جودي در موصل هست اين هم از روايات استفاده ميشود و اينكه وقتي وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) سوار كشتي شد ﴿قلنا حفل فيها من كلٍّ زوجين أثنين﴾[27] همين كه سوار شد و ﴿قيل بعداً للقوم الظالمين﴾[28] شروع شد ديگر آنهايي كه پس از ديگري به كام مرگ فرو رفتند اين در اين حالت و ﴿قيل بعدا للقوم الظّالمين﴾[29] شروع شده است
و اين روايات هم مطلبي را دارد كه در اثناي بحث تفسيري اشاره شد كه عدّهٴ زيادي تقريباً چهل روز از سران فصاحت و بلاغت عرب هم محافل سرور و عيش و نشاط بالأخره ذوق آور و دلپذير تهيه كردند و هم آماده شدند براي تحدّي و مبارزه كردن با آيات قرآني وقتي اين آيه را شنيدند كه ﴿يا أرْض ابْلَعي ماءك و يا سماءُ اُقلعي و غِيض الماءُ و قضي الامر و استوت علي الجودي﴾[30] همه صرف نظر كردند گفتند اين كلامي نيست كه ما بتوانيم در برابر او مبارزه بكنيم مثل آن را بياوريم
اينها اجمالي از بحثهاي روايي بود امّا بحثهاي علمي اين كه مبسوط هم هست ان شاء الله مطالعه ميفرماييد تا براي اوائل ماه شريف ربيع.
«و الحمد لله رب العالمين»