درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

82/09/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 104 الی 109

 

﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِيني فَلاَ أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَلكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ المُؤْمِنِينَ﴾(۱۰٤)﴿وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ المُشْرِكِينَ﴾(۱۰۵)﴿وَلاَ تَدْعُ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكَ وَلاَ يَضُرُّكَ فَإِن فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ﴾(۱۰۶)﴿وَإِن يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِن يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلاَ رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾(۱۰۷)﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنَا عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ﴾(۱۰۸)﴿وَاتَّبِعْ مَا يُوحَي إِلَيْكَ وَاصْبِرْ حَتَّي يَحْكُمَ اللَّهُ وَهُوَ خَيْرُ الحَاكِمِينَ﴾(۱۰۹)

 

اين بخش پاياني سوره مباركه يونس است كه عصاره مطالب گذشته را به همراه دارد حالا نكاتي كه در اين آيات مانده است يكي اين است كه كلمه شك در قرآن كريم معمولاً با مِن ذكر مي‌شود نه با في اگر بخواهند بگويند فلان كس شك دارد مي‌گويند في شك اگر درباره مشكوك فيه بخواهند سخن بگويند با من تعبير مي‌كنند ﴿و ان كنتم في ريب مما نزلنا﴾[1] يا ﴿في شك من ذكري﴾[2] ﴿في شك من ديني﴾ «في شك من كذا و كذا» معمولا در قرآن كريم اين شك با من استعمال مي‌شود لذا نفرمود «في شك في ديني» مطلب دوم آن است كه در جريان لا اله الا الله اين‌طور نيست كه اين جمله به دو قضيه موجبه و سالبه منحل بشود كه لا اله الا الله نظير ما جائني القوم الا زيد دو قضيه باشد يك قضيه موجبه يك قضيه سالبه اگر الا به معناي استثنا باشد نه به معناي غير اين‌گونه از تركيبها به دو قضيه موجبه و سالبه منحل مي‌شود ولي اگر به معناي غير باشد وصف آن مستثنا منه است لا اله الا الله معنايش اين نيست كه هيچ خدايي نيست مگر خداي واحد چون الا به معناي غير است و عصاره اين جمله هم يك قضيه است نه دو قضيه چون الا به معناي غير است معناي لا الا الا الله اين نيست كه صحنه نفس هم از اثبات خالي است هم از نفي اول آلهه دروغين نفي مي‌شود بعد وجود ذات اقدس الاه اقرار مي‌شود و اثبات مي‌شود كه نفس نسبت به هر دو قضيه علي السواء باشد خالي الذهن باشد اول يكي را نفي بكند دوم ديگري را اثبات بكند اين‌طور نيست اين الا به معني غير است اگر الا به معناي غير است معناي اين جمله نوراني يك قضيه خواهد بود نه دو قضيه معنايش اين است كه غير از اللهي كه دلپذير است و مورد قبول ما است و مفروغ عنه است و ترديد در او نيست ديگران نه لا اله غير همين كه ما قبولش داريم خب پس لا اله الا الله به اين معنا برمي‌گردد كه غير از خدايي كه فطرت مي‌پذيرد دلپذير هم است و دلها به او سپرده‌اند ديگران نه در تعبيرات سوره مباركه نحل و مانند آن كه دارد ما به همه انبيا عليهم الصلاه و عليهم السلام گفتيم كه ﴿ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت﴾[3] ﴿و لقد بعثنا في كل أمة رسولاً ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت﴾[4] اين ﴿ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت﴾ گرچه به حسب ظاهر يك نفي و اثبات را به همراه دارد ولي بازگشتش به همان نفي ماعداي چيزي است كه مفروغ عنه است به استناد آن تحليلها آيه محل بحث هم همين‌طور معني مي‌شود فرمود ﴿ان كنتم في شك من ديني﴾ من غير از آن خدايي كه دلپذير است و او را مي‌پسندم ديگران را قبول ندارم ﴿فلا اعبد﴾ آنهايي را كه شما مي‌پسنديد اين ﴿فلا اعبد﴾ به منزله لا اله است آن ﴿و لكن اعبد الله الذي يتوفاكم﴾ به منزله الا الله است آن لكن هم وقتي تحليل مي‌شود به معني غير خواهد بود يعني غير از آن خداي واحد و احدي را كه من مي‌پذيرم و عبادت مي‌كنم در فطرت ما نهادينه شده است ديگران را قبول ندارم لذا نفي بر اثبات مقدم شده است فرمود اگر دين من را مي‌خواهيد بپرسيد كه من چه ديني دارم وضعم چيست من برابر لا اله الا الله دارم زندگي مي‌كنم يعني غير از آن خداي احد واحد دلپذيري كه دارم و مفروغ عنه هم هست ديگران را قبول ندارم ﴿فلا اعبد الذين تعبدون من دون الله﴾ اين ﴿فلا اعبد الذين تعبدون من دون الله﴾ تاكيد مي‌كند تأييد مي‌كند همان مسئله لا اله الا الله را من دون يعني من غير يعني غير از اللهي را كه معقول من است معقول من است فطري من است ديگران را نه آن وقت همين را تشريح مي‌كند فرمود ﴿فلا اعبد الذين تعبدون من دون الله﴾ اين من دون الله را دارد حالا باز مي‌كند ﴿ولكن اعبد الله الذي يتوفاكم﴾ سِر باز كردن اين من دون الله هم اين است كه مي‌خواهد دين را معنا كند آن ديني را معنا كرده بود كه من وضعم چيست اين حالا مي‌خواهد دين را معنا كند دين بر اساس توحيد است حدّ وسطش هم اين است كه زمام مرگ و حيات به دست شماست در بحثهاي قبلي هم فرمود خدا شما را زنده كرد بعد مي‌ميراند بعد شما را محاكمه مي‌كند اين توفّي يك حلقه واسطه است يك سرپل است كه حيات دنيا را به آن حيات پس از مرگ وصل مي‌كند اين توفي براي آن است چون قبلاً هم فرمود منتظر روز پاداش هم باشيد خب ﴿وامرت ان اكون من المؤمنين﴾ اين امرت گاهي، كه دليل نقلي با دليل عقلي هماهنگ است يك وقت است مي‌فرمايد ﴿و امرت ان اكون مسلما﴾ يك وقت مي‌فرمايد نه ﴿امرت ان اكون من المومنين﴾ يعني من از اين گروه باشم يك، اينها را هم رها نكنم دو، اين ﴿امرت ان اكون من المومنين﴾ گرچه به منزله كن است اما يك وقتي مي‌فرمايد «كن مومنا» يك وقت مي‌فرمايد «كن من المؤمنين» از اينها باش مثل ﴿و كونوا مع الصادقين﴾[5] يا ﴿من الصادقين﴾[6] از اينها باش مطلب ديگر آن است كه انسان يك فطرتي دارد شفاف آينه‌گونه يك معلمي مي‌خواهد كه او را هدايت كند كه اين آينه را به كدام سمت نگه بدارد غالب جوانها هم احتياج دارند به يك راهنما تا انسان يك حرفي را مي‌پذيرد اوائل كه كودك‌اند يا نوجوان‌اند قصه‌پذيرند تا آدم يك داستان نقل مي‌كند اصلاً فاصله‌اي نيست بين گفتن گوينده و قبول آنها آماده قبول‌اند بنابراين قلب اينها شفاف است يك راهنمايي مي‌خواهد كه به اينها بگويد كه اين دل را به كدام طرف داشته باشيد اين دل نوجوان و جوان به هر سمتي قرار گرفت فوراً آنجا عكس‌برداري مي‌كند همان هم مي‌ماند يك وقت است خداي ناكرده يك جوان يا نوجواني را مي‌برند در باغ وحش هر چه به او نشان مي‌دهند گرگ و گراز است خب اين آينه اگر به باغ وحش برود خب همان را نشان مي‌دهد تقصير آينه نيست بايد يك كسي به او بگويد كه اين آينه را اين طرف نگه دارد رو به آفتاب نگه بدار رو به قمر نگه بدار آن نيرها بتابند آن جمال و جلال بتابند به آن سمت نگه دارد اين ﴿اقم وجهك للدين حنيفا﴾[7] همين است يعني به اين سمت نگه بدار به كدام طرف مايلي و اين‌قدر مهندسي باشد رياضي باشد كه ذرّه‌اي كج و راست نشود حنيف باشد ﴿فاقم وجهك للدين حنيفا﴾[8] در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه توحيد مسامحه بردار نيست توحيد خداي ناكرده اگر ذرّه‌اي آسيب ببيند همه‌اش را رها مي‌كند يعني شرك كه مقابل توحيد است اين نظير قذارت است كه آن فضا را آلوده مي‌كند نه مستهلك بشود اين مثالهايش هم قبلا ذكر شد يك وقت است يك كسي دارد آشپزي مي‌كند يك ديگ بزرگي است بالاخره يك مختصر يك گرم خاك كمتري، بيشتري از سطل مي‌افتد در اين ديگ بزرگ خب خوردن خاك حرام است ولي اگر مستهلك بشود در يك ديگ بزرگ چون مستهلك شده است خوردن آن غذا حرام نيست ولي اگر همين آشپز دستش خوني شد يك قطره خون چكيد در اين ظرف اين يك قطره خون چون قذر است و آلوده است مستهلك نمي‌شود مهلك است كل آن مظروف را آلوده مي‌كند شرك اين‌طور است يك قذارتي است كه كل فضا را آلوده مي‌كند اين‌طور نيست كه حالا مستهلك باشد در مسئله‌اي كه كسي حالا اشتباه كرده سهو كرده آشنا نبوده مخرج برخي از حروف را ادا نكرده اينها را مخصوصاً در از دعاهاي مستحبي در روايات هست كه ملهوم را و غلط را فرشتگان تصحيح مي‌كنند و بالا مي‌برند اين شخص حالا عربي نمي‌داند ولي خواسته صحيح دارد يك جمله‌اي خواست بخواند در غلط چاپي بوده مضمومي را مكسور خوانده يا بالعكس بلد نبود اينجا قابل مسامحه است اينها مستهلك است اما اگر خداي ناكرده همين شخص به عنوان ريا اين دعا را خوانده يك جمله را به عنوان ريا خوانده بقيه هم هدر مي‌رود اين‌طور است لذا فرمود ﴿اقم وجهك للدين حنيفا﴾[9] مبادا در اين محدوده شركي راه پيدا كند چون در سوره مباركه زمر مشخص فرمود كه از شما هم گذشت نمي‌شود «معاذ الله» شرك در كار شما راه پيدا كرد با اينكه محال است از حضرت شركي پديد بيايد آيه 65 سوره مباركه زمر اين است ﴿ولقد اوحي اليك و الي الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك‌﴾[10] اين‌طور نيست كه حالا بگوييد در يك بخش شرك ورزيدند خدا مي‌بخشد شرك نظير قذارتها و آلودگيهاي ديگر فضاي فكري را فضاي ذهن را فضاي اعمال ديگر را هلاك مي‌كند مستهلك نمي‌شود بقيه را هم هلاك مي‌كند اين نظير قذارت است نظير آن خون و بول است نظير يك مقدار خاك نيست كه مستهلك بشود فرمود اگر اين كار را كرديد اينكه فرمود ﴿و له الدين واصبا﴾[11] ﴿لله دين خالصا﴾ ﴿قل ... اعبد الله مخلصا له الدين﴾[12] براي همين است تمام دين كمّاً اخلاص دين كيفا ازآنِ اوست در محدوده عقايد الاهي اينجا نبايد خداي ناكرده ريايي شركي راه پيدا كند چه خفي چه جلي كلش را ذات اقدس الاه رد كرد

سؤال: ... جواب: چون بالاخره آدم غير خدا را موثر مي‌داند ديگر اين شخص مرائي كه حالا دارد ريا مي‌كند به ديگري دارد نشان مي‌دهد كه من براي خدا دارم كار مي‌كنم و دروغ مي‌گويد براي خدا كار نمي‌كند چون اگر براي خدا كار مي‌كند ديگر احتياجي به ارائه به ديگري نيست اين ديگري را منشا اثر مي‌داند به ديگري نشان مي‌دهد كه من دارم براي خدا كار مي‌كنم در حالي كه اين‌ نيست سمعه آن است كه به گوش ديگري برسد اسماع مي‌كند به سمع ديگري مي‌رساند كه من فلان كار خير را كردم در حالي كه لله نكرده به سمع ديگران مي‌رساند كه من فلان كار را براي خدا كردم در حالي كه اين‌چنين نيست خب اگر آن شخص سميع آن شخص بصير پيش اين شخص مراعي هيچ سهمي در سرنوشت نداشته باشد هيچ كاره باشند كه آن ريا و سمعه ندارد كه چون آن شخص را يا آن جامعه را منشا اثر مي‌داند سعي مي‌كند آنها ببينند سعي مي‌كند آنها بشنوند اين مي‌شود شرك و از هيچ كسي پذيرفته نيست و باعث هلاكت بقيه اعمال هم مي‌شود خب در سوره مباركه زمر آيه 65 اين بود ﴿ولقد اوحي اليك و الي الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين﴾[13] مطلب بعدي آن است كه پس انسان بايد اين چهره جان را كه آينه است به آن سمت نگه بدارد و بداند به جاي ديگر متوجه نكند البته تكويناً همه موجودات مسبح‌اند حامدند مكبّرند مهلّل‌اند ﴿و ان من شيء الا يسبح بحمده﴾[14] و درون ما جسم ما تكويناً به آن سمت گرايش دارد كافر زبانش ملحد است ولي اعضا و جوارحش همه تسبيح‌گوي حق‌اند چيزي در جهان نيست هيچ حجر و مدر و درخت و امثال ذلك نيست كه تسبيح خدا نكند اين امرها براي تطبيق تشريع با تكوين است يعني اين بدنتان مثل اعضا و جوارح ديگران يا سنگ و كلوخ ديگر همهٴ اينها مسبح حقّ‌اند تو در نظام تشريع با ميل و اراده و انتخاب خودت هم ﴿فاذكروني أذكركم﴾[15] به ياد من باشيد اين ﴿اقم وجهك﴾ يعني تشريع را با تكوين هماهنگ بكن بعد اينكه به صورت متن بود اين را شرح كرد فرمود ﴿ولاتدع من دون الله مالاينفعك و لايضرك﴾ نه اينكه من دون الله بعضي نافع‌اند و بعضي ضارند به حسب ظاهر ممكن است تقسيم بشوند ولي ضار و نافع غير از ذات اقدس الاه احدي نيست در اين دعاي نوراني جوشن كبير مي‌بينيد يكي از اسماي حسناي خداي سبحان ضارّ و نافع است ديگري اگر كاري از او ساخته است مظهر اوست مأمور اوست راهنمايي الاه او را به شما منتقل كرده است و مانند آن فرمود ﴿ولاتدع من دون الله مالاينفعك و لا يضرك﴾ گاهي اين معنا را باز و روشن مي‌كند مي‌فرمايد از اين بتها هيچ كاري ساخته نيست اگر خداي سبحان بخواهد خيري به شما برساند از اين بتها كاري ساخته نيست كه اينها برگردانند يا ضرري دامنگير شما بكند از اين بتها ساخته نيست كه اين ضرر را رفع بكنند در سوره مباركه زمر آيه 38 اين است كه ﴿و لئن سالتهم من خلق السمٰوات والارض ليقولن الله قل افرايتم﴾[16] افرايتم يعني اخبروني ﴿ما تدعون من دون الله﴾[17] گزارش بدهيد اين معبودهاي شما چه كاره هستند ﴿ان ارادني الله بضر هل هن كاشفات ضرّه﴾[18] اينها كه خودشان را نمي‌توانند اداره كنند كه ﴿هل هن كاشفات ضره او ارادني برحمة هل هن ممسكات رحمته﴾[19] اينها در بخش اثبات اثر دارند در بخش نفي اثر دارند؟ هيچ‌كاره هستند هيچ كسي در دنيا به اندازه يك موحّد لذت نمي‌برد هيچ كسي، اگر در عالم طبيعت لذتي باشد ازآنِ موحد است چون مي‌داند يك كسي كه ارحم الراحمين است عليم است حكيم است خبير است مدبّر است او را به عنوان دوست انتخاب كرده و دارد اداره مي‌كند او را و هرگز او را زمين نمي‌زند حيثيتش را به هم نمي‌زند آبرويش را از بين نمي‌برد و مطمئن است اين كلمه لا اله الا الله حصن من است از غرر تعبيرات ديني است يعني آدم مي‌رود در يك قلعه‌اي و يك دژي كه دژبانش خداست اگر در عالم طبيعت يك لذتي باشد ازآنِ موحدين است بقيه اينها فرمود ﴿في ريبهم يترددون﴾ هيچ كس بهره‌اي از لذت نمي‌برد در عالم مي‌داند يك دوست حكيمِ مدبر خوبي گفت من خداي تو هستم تو را به عنوان بنده قبول دارم ما هم خودمان را نبايد خيلي محروم بكنيم خيلي خودمان را دور بكنيم خب او ما را قبول كرده است به عنوان بندگي داعي ندارد كه ما فاصله بگيريم اگر او گفته من نزديكم هر كاري داري به من بگو من مي‌شنوم مشكلت را حل مي‌كنم خيلي دوست هم ... ماييم و نمي‌گذارم كسي بفهمد هيچ كسي را نمي‌گذارم بفهمد تو اسرارت را با من در ميان بگذار اين حرفها را به ما گفته ديگر خب دليلي ندارد كه ما فاصله بگيريم ما كوچكي‌مان محفوظ است او بزرگي‌اش محفوظ است او را هم عبادت مي‌كنيم و مدير عامل كل اين جهان اوست و غير از حكمت چيزي در كار برنامه‌ريزي نشده هر كس هر كاري را بخواهد بكند كه او يك كاري بكند خداي ناكرده بر خلاف حكمت ابداً اين دعاي نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه همين است ديگر «يا من لا تبدل حكمته الوسائل»[20] يعني خدايا به ما فرمودي ﴿وابتغوا اليه الوسيله﴾[21] اما هر كس هر توسلي بگيرد كه شما كاري بر خلاف حكمت بكنيد هرگز نمي‌كنيد هيچ ممكن نيست انسان متوسل بشود به نماز به روزه به عبادات ديگر به ولايت به هر چه متوسل بشود تا مسير برنامه ذات اقدس الاه را كه حكيمانه است «معاذ الله» عوض بكند كه خدا يك كار غير حكمتي بكند اين نيست خب يك چنين كسي با ما بالاخره پيمان بسته ديگر اين بزرگان اخلاقي ما مي‌گويند لطف خدا اين است كه اصلاً اين عهد را در ميان گذاشته فرمود طرف عهدتان من هستم حالا يك وقتي يك كسي شهيد مي‌شود با خدا معامله مي‌كند آنها يك گوي ديگري را به سبقت ربودند اما مسئله عهد را در كتابهاي فقهي بالاخره همه‌تان آشناييد اين كتاب عهد يك پيماني بين ما و خداست عهد كردم اين كار را نكنم عهد كردم اين كار را نكنم عهد كردم اين كار را نكنم با او معاهده بكنم آن‌قدر «داني في علوه» در عين حال كه عالي است فيضش داني است كه با ما طرف قرارداد و تفاهم است امضا مي‌كند به ما فرمود تو اين‌طور بكن ﴿اوفوا بعهدي اوف بعهدكم﴾[22] شما عهدي كه با من بستيد عمل بكنيد من هم با شما عمل مي‌كنم از اين مهربان‌تر ديگر فرض نيست

سؤال: جواب: چرا اين هم يك عبادتي است اقرار است گاهي هم مي‌گوييم خدايا نيازي نداريم بگوييم يا «من لايحتاج الي التفسير والسؤال» همين «يا من لايحتاج الي التفسير والسؤال» خودش سؤال است ديگر ما مي‌خواهيم زبان ما عبادت بكند قلب ما عبادت بكند چشم ما عبادت بكند غرض اين است كه دور نيست ما را قبول كرده است حالا آن مراحل عاليه كه در دسترسي فكر كسي نيست كه ما به آن مراحل كاري نداريم او ﴿رفيع‌ الدرجات﴾ است ﴿ذوالعرش﴾[23] است ولي اين درجات وسطا نازله را كه ما مي‌فهميم با او رابطه داشته باشيم حالا عرشش را خبر نداريم خب بله او ﴿رفيع الدرجات﴾ است ﴿ذوالعرش﴾[24] است ما با عرش او رابطه نداريم حالا با درجات نازله اسماي حسناي او رابطه داشته باشيم فرمود از ديگران هيچ كاري ساخته نيست مشابه اين در سوره مباركه انعام هم هست كه باز فرمود مسئله ضرر و نفع را آيه 17 سوره مباركه انعام اين است ﴿و ان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو و ان يمسسك بخير فهو علي كل شيء قدير﴾[25] مشكل ما اين است كه ما خيال مي‌كنيم در آسمانهاست يا در قيامت ظهور مي‌كند مثل مفوّضه كه مي‌گويند كارها را در دنيا به ما واگذار كرد در قيامت حساب‌رسي مي‌كند اين است اما ﴿و هو معكم اينما كنتم﴾[26] ﴿اقرب اليه من حبل الوريد﴾[27] اينها مطرح است ديگر ﴿و ان يمسسك بخير فهو علي كل شيء قدير﴾ مطلب ديگر اين است كه مساس اختصاصي به مس مادي ندارد هم مس مادي و ظاهريشان مي‌شود هم مس معنوي و امور ذهني و علمي و فكري را شامل مي‌شود چه در طرف خير چه در طرف شر وسوسه مساس است چه اينكه الهام هم مساس است در سوره مباركه اعراف آيه 201 هم آمده است ﴿ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون﴾[28] مردان باتقوا چون در خواب نيستند بيدارند مراقب‌اند اگر يك كسي بالأخره تنه بزند مي‌فهمند كه در ذهنشان هم هر خاطره‌اي پديد بيايد مي‌فهمند از كجا آمده از كجا دارند مي‌خورند حالا فلان كس ترقي كرده آدم بايد خوشحال بشود خب بالاخره همان خدايي كه به ديگري داده مثل آن يا بيشتر از آن را مي‌تواند به ما بدهد دليلي ندارد ما نگران باشيم و خواهان زوال نعمت از كسي باشيم خب همان خدايي كه داد مشابه آن يا بيشتر از آن را به ما مي‌دهد از او هم مي‌خواهيم حالا چرا رنج مي‌بريم كه ديگري دارد ترقي مي‌كند هيچ كسي در زندگي مزه زندگي را نچشيد مگر يك موحد آنها خوب زندگي كردند آنها هستند كه بالاخره يا «ما رايت الا جميلا»[29] مي‌گويند اين «ما رايت الا جميلا»[30] هميشه براي آنها هست در جريان وجود مبارك امام حسن عسگري هست در جريان وجود مبارك امام هادي (سلام الله عليه) هست بالاخره مردان الاهي به اين صورت‌اند اين طيف، مي‌گويند طيف وسيع يعني يك طايف يعني يك طايفه يعني يك گروه طيف وسيع يعني طايفه بزرگ اين از همين قبيل است فرمود ﴿ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون﴾[31] اگر در نقطه طرف مقابل فرشتگاني هم چيزي به او عطا بكنند اينها هم متوجه مي‌شوند و شاكرند بنابراين آيه 106 و 107 محل بحث اين است ﴿و لا تدع من دون الله مالاينفعك و لايضرك فان فعلت فانك اذا من الظالمين ٭ و ان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو و ان يردك بخير فلا راد لفضله يصيب به من يشاء من عباده و هو الغفور الرحيم﴾ در بحث ديروز اشاره شد كه ذات اقدس الاه خيري را كه داد هرگز نمي‌گيرد و اشاره شد مگر اينكه خود آدم پس بدهد هديه‌اي كه ذات اقدس الاه به كسي داد هرگز نمي‌گيرد ﴿ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم﴾[32] ﴿ذلك بان الله لم يك مغيراً نعمةً انعمها علي قوم﴾[33] اين دو تا آيه نشان مي‌دهد خدا هرگز خيري را كه داده پس نمي‌گيرد اما جريان ملكي كه در سوره مباركه آل عمران آمده ﴿تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء﴾[34] اينها همه آزمون است خيلي از موارد است كه آزمون است معلوم نيست خير باشد وجود مبارك زينب كبرا (سلام الله عليه) وقتي كه در شام يزيد اين آيه را تلاوت كرد ﴿قل اللهم مالك الملك﴾[35] ايشان فرمود «أظننت يا يزيد حيث أخذت علينا أقطار الارض و آفاق السماء فأصبحنا نساق كما تساق الاسراء ان بنا هوانا عليه و بك عليه كرامة»[36] تو خيال كردي اين كه داري خير است آن آيه را هم بخوان ﴿ولايحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما﴾[37] فرمود اين قدرت و سلطنتي كه الان تو داري كه خير نيست اينها آزمون است اين از جواب اول جواب دوم اين است كه بله خدا مي‌گيرد اما رنج را كه به عنوان آزمون داد ابتدائا مي‌گيرد يعني لازم نيست كه كسي از خدا بخواهد كه اين مشكل را برطرف بكن خودش برطرف مي‌كند البته دعا اثر دارد و مانند آن ولي منظور آن است كه لازم نيست اين شخص يك كاري بكند تا خدا بردارد ولي خير را تا شخص يا آن جامعه بيراهه نروند كجراهه نروند كفران نعمت نكنند زايل نمي‌كند پس اگر فرمود ﴿و تنزع الملك لمن تشاء﴾[38] اين مقيد است به اينكه ﴿لم يك مغيرا نعمةً انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم﴾[39] اگر چنانچه اينها بيراهه رفتند آن نعمت را ذات اقدس الاه از آنها مي‌گيرد

سؤال: ... جواب: بله دنيا اين است اما آن توحيد كه دنيا نيست ﴿فأما ان كان من المقربين ٭ فروح و ريحان و جنت نعيم﴾[40] بدن ما بالاخره لذت مي‌خواهد جاي خوب مي‌خواهد لباس خوب مي‌خواهد و مانند آن اما روح ما لذتهاي روحي به چيست اگر كسي خداي ناكرده كينه ديگري را داشته باشد غمي داشته باشد اندوهي داشته باشد چيزي را از دست داده چيزي را مي‌خواست گير بياورد گير نياورد چيزي را كه نمي‌خواست گير بياورد دامنگير او شد رقيبي دارد حسودي دارد يا محسود است يا حاسد است در زحمت است اما كسي از همه اين آلودگيها برهد اين در زحمت نيست اين ﴿فروح و ريحان و جنت نعيم﴾[41] يك بيان لطيفي مرحوم ابن بابويه قمي (رضوان الله عليه) در كتاب شريف امالي خودشان نقل مي‌كند اين امالي از كتابهاي خوب است غالب نوشته‌هاي مرحوم صدوق خوب است اين از نوشته‌هاي پربركت ايشان است اينها يك مجلس درسي داشتند فقه بود اصول بود تفسير بود و اينها يك مجلس وعظ و اخلاق داشتند اين اخلاقياتشان كه املا مي‌كردند براي اصحابشان براي شاگردانشان براي دوستانشان براي برادران ايماني اينها را جمع مي‌كردند مي‌شد امالي فلان‌جا املا كردند فلان‌جا املا كردند اين‌طور بود مرحوم صدوق امالي دارد مرحوم مفيد امالي دارد مرحوم شيخ طوسي امالي دارد سيد مرتضي امالي دارد اين امالي اين‌طور بود كه در مجالس ذكر مي‌كردند يك سلسله احاديث پربركتي است كه در جلسات وعظ و اخلاق و نصيحت و اينها ذكر مي‌شد اين امالي مرحوم مفيد (رضوان الله عليه) در بحث «انا مدينة العلم و علي بابها»[42] تقريبا در حدود بيست و هشت حديث ايشان نقل مي‌كند با سندهاي گوناگون غالب اينها به همين مضمون است «انا مدينة العلم و علي بابها»[43] يا «انت يا على بابها»[44] و ولي بعضي از اين احاديث به اين صورت است كه «انا مدينة الحكمة و هى الجنة و انت يا على بابها»[45] من شهر حكمتم حكمت بهشت است و تو در اين هستي اختصاصي به آخرت ندارد الان اين حكيم است چون قرآن حكيم بر قلب او نازل شده ﴿يس ٭ والقرآن الحكيم﴾[46] اين كتاب حكيم اين سرتاسر حكمت بر قلب مطهر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نازل شده است كه ﴿نزل به الروح الامين ٭ علي قلبك و تكون من المنذرين﴾[47] فرمود «انا مدينة الحكمه» من شهر حكمتم «و هي الجنة» خب بدن بخواهد لذت ببرد معلوم است روح بخواهد لذت ببرد به چه لذت مي‌برد؟ به فهميدن به عقل به تقوا به سعه صدر به خيرخواهي بد كسي را نخواهد از كسي رنج نبرد كسي را نرنجاند اينها بهشت روح است ديگر روح در لذت است روح بهشت مي‌برد بهشت روحاني، بهشت لذت روحاني است همين‌هاست ديگر وگرنه خورد و خوراك كه بهره روح نيست حضور امام مي‌رود محضر ولي را درك مي‌كند آيات قرآن را خوب مي‌فهمد هم كه رفته معارف را برتر مشاهده مي‌كند اينها لذتهاي روحاني است ديگر لذتهاي روحاني كه ﴿انهار من خمر لذّة للشاربين و أنهار من عسل مصفي﴾[48] نيست اينها براي جسم است كه در قيامت است اما روح كه لذت مي‌برد به همين امور لذت مي‌برد به عقايد لذت مي‌برد به اخلاقيات لذت مي‌برد فرمود «الان جان» ما در بهشت است اين حكمت كه بهشت است چه حكمت عملي چه حكمت نظري اين حكمت مصطلح نيست يعني فلسفه فقه حكمت است ادبيات ديني حكمت است تاريخ حكمت است تاريخ اسلامي حكمت است تفسير حكمت است علومي كه بالاخره انسان را به خدا آشنا مي‌كند همهٴ‌شان حكمت‌اند چه اينكه فقه هم فقه مصطلح نيست اين ﴿و يتفقّهوا في الدين﴾[49] يعني اصول دين را بفهمد فروع دين را بفهمد تفسير را بفهمد حديث را بفهمد فقه الحديث فقه است علم الحديث فقه است تاريخ سلامي فقه است مقتل سيدالشهدا فقه است اين ﴿ليتفقّهوا في الدين﴾[50] اختصاصي به فقه اصطلاحي ندارد چه اينكه حكمت هم اختصاصي به حكمت اصطلاحي ندارد فرمود ﴿انا مدينة الحكمة و هي الجنه و انت يا علي بابها»[51] معلوم مي‌شود وجود مبارك حضرت امير هم در بخشهاي جسماني باب الجنه است هم در بخشهاي روحاني باب الجنة است و مانند آن فرمود ﴿و هو الغفور الرحيم﴾ اين ﴿و هو الغفور الرحيم﴾ ملاحظه فرموديد كه اسماي حسنايي كه در پايان هر آيه ذكر مي‌شود ضامن مضمون آن آيه است يعني خدا با مغفرت و رحمت شما را اداره مي‌كند يا اگر غضبي هست يا ضرري هست آنها بالعرض پديد مي‌آيند وگرنه اساس بر رحمت است بعد فرمود ما يك تكويني داريم يك تشريعي داريم حق آمده نور آمده وحي آمده شما هم آزاديد ما كارمان هدايت است بعد هم رهنمود است بعد هم فرمان است اين پنج شش تا مطلب را با شما در ميان مي‌گذاريم ﴿قل يا ايها الناس﴾ اين «يا ايها الناس» مثل آن «يا ايها الناس» يك خطاب جهاني است ﴿قد جاءكم الحق من ربك﴾ براي چندمين بار فرمود قرآن حق است و از ناحيه خدا آمده اين يك، و شما هم آزاديد يعني تكويناً آزاديد نه تشريعاً خب اگر «معاذ الله» كسي تشريعا آزاد باشد كه مي‌شود اباحه‌گري كه اگر انسان آزاد باشد هر كاري دلش مي‌خواهد بكند بگير و ببند خدا پس چيست ﴿خذوه فغلّوه ٭ ثم الجحيم صلوه﴾[52] بگيريد و ببريد بزنيد بسوزانيد خب چطور انسان آزاد است اين ﴿لا اكراه في الدين﴾[53] مال آن تكوينيات است يعني بشر آزاد است مي‌خواهد جهنم برود مي‌خواهد بهشت برود ولي ما وظيفه‌مان هدايت و راهنمايي است مي‌گوييم نرو كه مي‌افتي پس اين حق است اولاً و بشر تكويناً آزاد است ﴿فمن اهتديٰ فانما يهتدي لنفسه و من ضل فانما يضل عليها﴾ به كسي آسيب نمي‌رساند خودش را بالأخره آسيب نمي‌رساند اين مواد مخدر است كسي مي‌خواهد پرهيز كند مي‌خواهد نكند آن هم سيب و گلابي و ميوه‌هاي فربه‌كننده است كسي مي‌خواهد بهره ببرد كسي نمي‌خواهد بهره ببرد آن هم فضاي آزاد است گلشن است اين هم فضاي تيره است گلخن است اينها مختارند ﴿و ما أنا عليكم بوكيل﴾ به مردم بگو ما كه وكيل شما نيستيم شما آزاديد ما هادي شماييم ما كه نيامديم شما را به زور ببريم بهشت كه ولي مي‌گوييم نظم جامعه را به هم نزنيد حقوق مردم را از بين نبريد و راه صحيحتان را طي كنيد وگرنه همه با هم مي‌رويم در محكمه معلوم مي‌شود ﴿ليميز الله الخبيث من الطيب﴾[54] بنابراين آياتي كه از اين قبيل است هرگز موهم آزادي تشريعي نيست تا كسي بگويد قرآن مي‌گويد بشر آزاد است خب اين بگير و ببندها پس چيست اين سوخت و سوز براي چيست كجايش آزاد است ﴿فمن اهتدي فانما يهتدي لنفسه و من ضل فانما يضل عليها و ما انا عليكم بوكيل﴾ بعد فرمود اين تكوين درست شد اما تشريع ﴿واتبع ما يوحي اليك﴾ تو بدان خودت اين‌طور باش به ديگران هم ابلاغ بكن كه راه اين است وگرنه سقوط مي‌كنيد ﴿واتبع ما يوحي اليك واصبر حتي يحكم الله و هو خير الحاكمين﴾ اين‌طور نيست كه هر كسي بگويد من آزادم خب بله آزادي اين‌چنين نيست كه نظير مواد مخدر باشد كه انسان خوب بر فرض به مواد مخدّر مبتلا شد و بعد از ده بيست سال خودش را به هلاكت رساند تمام مي‌شود ولي اين تمام شدني نيست ﴿ثم لايموت فيها و لايحيٰي﴾[55] مگر آدم مي‌ميرد مگر كسي بيراهه رفت خداي ناكرده ملحد شد از اسلام فاصله گرفت مگر مثل دنياست كه بميرد و راحت بشود آنها رويشان نمي‌شود يا اصلاً ارتباطشان با خدا قطع است از خدا تقاضاي مرگ نمي‌كنند وسيله خودكشي هم كه آنجا نيست به خازن جهنم (سلام الله عليه) مي‌گويند تو از خدا بخواه كه عمر ما را به پايان برساند ما بميريم و راحت بشويم ﴿يا مالك ليقضِ علينا ربك﴾[56] خودشان نمي‌گويند ﴿يا ربنا يقضي علينا﴾ چون رابطه‌اي ندارند با خدا به مالك دوزخ (سلام الله عليه) مي‌گويد ﴿يا مالك ليقضي علينا ربك﴾[57] جواب مي‌آيد نه ﴿ثم لايموت فيها و لايحيٰي﴾[58] وسيله خودكشي نيست مرگ نيست همين سوخت و سوز است خوب چرا آدم عاقل از اين فرار نمي‌كند اين‌چنين نيست كه اين عقيده يك موجود معدومي باشد و الحاد و توحيد هر دو براي روح يكسان باشد اين‌طور نيست هر راهي را هر فكري را هر عقيده‌اي را داشته باشد مي‌تواند داشته باشد بنابراين حق آمده يك، بشر تكويناً آزاد است دو، تشريحا مأمور است سه، هيچ تساهل و تسامحي در اين محدوده نيست چهار.

اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا

«والحمد لله رب العالمين»

 


[1] بقره/سوره2، آیه23.
[2] ص/سوره38، آیه8.
[3] نحل/سوره16، آیه36.
[4] نحل/سوره16، آیه36.
[5] توبه/سوره9، آیه119.
[6] هود/سوره11، آیه32.
[7] روم/سوره30، آیه30.
[8] روم/سوره30، آیه30.
[9] روم/سوره30، آیه30.
[10] زمر/سوره39، آیه65.
[11] نحل/سوره16، آیه52.
[12] زمر/سوره39، آیه11.
[13] زمر/سوره39، آیه65.
[14] اسراء/سوره17، آیه44.
[15] بقره/سوره2، آیه152.
[16] زمر/سوره39، آیه38.
[17] زمر/سوره39، آیه38.
[18] زمر/سوره39، آیه38.
[19] زمر/سوره39، آیه38.
[20] ـ صحيفهٴ سجاديه، ص69.
[21] مائده/سوره5، آیه35.
[22] بقره/سوره2، آیه40.
[23] غافر/سوره40، آیه15.
[24] غافر/سوره40، آیه15.
[25] انعام/سوره6، آیه17.
[26] حدید/سوره57، آیه4.
[27] ق/سوره50، آیه16.
[28] اعراف/سوره7، آیه201.
[29] ـ لهوف، ص160.
[30] ـ لهوف، ص160.
[31] اعراف/سوره7، آیه201.
[32] الرعد/سوره13، آیه11.
[33] انفال/سوره8، آیه53.
[34] آل عمران/سوره3، آیه26.
[35] آل عمران/سوره3، آیه26.
[36] ـ لهوف، ص181.
[37] آل عمران/سوره3، آیه178.
[38] آل عمران/سوره3، آیه26.
[39] انفال/سوره8، آیه53.
[40] واقعه/سوره56، آیه88 ـ89.
[41] واقعه/سوره56، آیه88 ـ89.
[42] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص34.
[43] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص34.
[44] ـ بحارالانوار، ج40، ص201.
[45] ـ بحارالانوار، ج40، ص201.
[46] یس/سوره36، آیه1 ـ2.
[47] شعراء/سوره26، آیه193 ـ194.
[48] محمد/سوره47، آیه15.
[49] توبه/سوره9، آیه122.
[50] توبه/سوره9، آیه122.
[51] ـ بحارالانوار، ج40، ص201.
[52] حاقه/سوره69، آیه30 ـ31.
[53] بقره/سوره2، آیه256.
[54] انفال/سوره8، آیه37.
[55] اعلی/سوره87، آیه13.
[56] زخرف/سوره43، آیه77.
[57] زخرف/سوره43، آیه77.
[58] اعلی/سوره87، آیه13.