82/09/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 99 الی 103
﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّي يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾(۹۹)﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ﴾(۱۰۰)﴿قُلِ انْظُرُوا مَاذَا فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا تُغْنِي الآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾(۱۰۱)﴿فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُم مِنَ المُنتَظِرِينَ﴾(۱۰۲)﴿ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقّاً عَلَيْنَا نُنْجِي المُؤْمِنِينَ﴾(۱۰۳)
اينكه فرمود اگر خداي سبحان بخواهد با اعمال قدرت و الجاء كسي مؤمن بشود همه مردم روي زمين ايمان ميآورند كه مشابه اين در آيه 4 سوره مباركه شعرا اشاره شد كه ﴿ان نشاء ننزل عليهم من السماء آيه فظلت اعناقهم لها خاضعين﴾[1] اين اختصاصي به مردم يك سرزمين يا يك زمان مخصوص ندارد شامل هر مكلفي است و اينكه جريان ﴿من في الارض﴾ را ذكر فرمود «من في السماء» را ذكر نكرد يا براي آن است كه «من في السماء» همان فرشتگاني هستند كه مومن هستند و در بين اينها كسي كافر نيست يا دسترسي به كرات آسماني نبود چه اينكه در سوره مباركه نساء همچنين غافر در اينطور بخشهاي بخش قرآن كريم فرمود جريان بسياري از انبيا را ما براي شما بازگو كرديم و جريان بسياري را هم براي شما نگفتيم ﴿منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك﴾[2] انبيايي كه در خاور دور بودند باختر دور بودند آنها شرح حالشان در قرآن نيامده قرآن فقط انبياي خاور ميانه را ذكر ميكند چه انبياي ابراهيمي (عليهم السلام) چه حضرت نوح و مانند آن براي اينكه اينها آثارشان در همين خاور ميانه بود و قرآن قصه پيامبري را نقل ميكند كه بتواند به مردم ارجاع بدهد بفرمايد ﴿فسيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين﴾[3] و امثال ذلك از مردم خاور دور سخن به ميان بياورد يا باختر دور سخن به ميان بياورد مردم حجاز كه دسترسي ندارند نه راه تصديق دارند نه راه تكذيب فقط خطوط كلي و اجمالي آنها را ذكر ميكند بعد ميفرمايد بسياري از انبيا بود كه ما قصهشان را نگفتيم و در روايات آمده است كه انبيا مثلاً صد و چند هزار نفرند خطوط كلياش هم همين است كه هيچ سرزميني بدون وحي و نبوت نخواهد بود اينجا هم دسترسي به كرات ديگر نبود يا در كرات ديگر اگر هستند هم فرشتگانند كه مدبرات آسمانها هستند ﴿و أوحيٰ في كل سماءٍ امرها﴾[4] آنها گيرندگان وحي هستند براي خودشان حساب و كتابي دارند لذا در اين آيه فرمود ﴿ولوشاء ربك لامن من في الارض كلهم جميعا﴾ از آسمانيها سخني به ميان نيامده در اين مطلب كه همه انسانها بر اساس گرايش توحيدي و حق خلق شدند اين منافاتي با روايات باب طينت ندارد در روايات طينت كه دارد بعضيها از طينت بد بعضيها از طينت خوب آنجا در حد علت تامه نيست در حد مقتضي و مانند آن است يعني كساني كه از پدر و مادر طيب و طاهر و شيعه به دنيا آمدند گرايش آنها به طرف فضايل بيش از ديگران است وگرنه ديگران هم راه سعادت را ميتوانند طي بكنند به دليل اينكه مكلفند و آن روايات با اين آيات مخالف نيست كه ﴿لا ت..الله﴾ است هر انساني در فطرت توحيدي آفريده شده است ملهم فجور و تقوي است اگر يك روايتي با اينگونه از آيات مخالف باشد حجت نيست لسان آيات اين است كه انسانها روي مبناي فطرت خلق شدهاند ﴿فاقم وجهك للدين حنيفا﴾[5] اين هم ﴿فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله﴾[6] اين يك عام يا مطلقي نيست كه تخصيص پذير باشد به اصطلاح لسانش عاري از تخصيص است اگر يك روايتي دلالت بكند بر اينكه بعضي از افراد بر فطرت توحيدي خلق نشدهاند اين با اين آيه مخالف است اما آن روايت طينت كه دارد كساني كه آلودهاند و مخالف اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستند اينها از طينتهاي بد خلق شدهاند نه يعني مجبور بودند كه راه بد را طي بكنند در اثر غذاي حرام آلوده بودن دامن و مانند آن گرايش اينها به طرف فضيلت به ولايت كم است نه اينكه محال است اينها مجبور باشند و مانند آن مطلب ديگر اين است كه ذات اقدس الاه فرمود ما اگر بخواهيم اينها را مومن بكنيم ميكنيم ولي فايدهاي ندارد خوب حالا سؤال: راه ايمان آوردن مردم چيست؟ شما كه ميتوانيد ميفرماييد مصلحت نيست كسي هم كه غير از شما نميتواند چه كار بكنيم كه مومن بشويم و جامعه به طرف ايمان حركت كند ميفرمايد فكر است تأمل است تدبر است جواب دهي صحيح است مطالب عقلي حكمت و كلام هست اين راهش است ﴿قل انظروا ماذا في السمٰوات والارض﴾ پس ﴿و لوشاء ربك لامن من في الارض كلهم جميعا﴾ ولي اين سودمند نيست كسي هم حق اكراه ندارد اصلاً اكراه پذير نيست دل در اختيار هيچ كس نيست فقط در اختيار مقلب القلوب است و ذات اقدس الاه ميتواند با الجاء اينها را مؤمن كند ولي اين سودمند نيست و اينها بايد با اختيار خود سودمند بشوند راهش هم همين است راهش نظريه پردازي در جهان هستي است كه اينها از كجا آمدهاند از كجا ميروند چه كسي اينها را آفريده براي چه آفريده اين تنها راه ايمان است يعني راه رايج است البته يك راه دروني هم هست كه خوب راه تزكيه است آن هم البته نشأت گرفته از همين راه است در بحث ديروز اشاره شد كه ذات اقدس الاه به ما شناسنامه داد فرمود در هويت شما نوشته است شما فرزندان ابراهيم خليل هستيد ﴿ملة ابيكم ابراهيم﴾[7] اين هويتتان را حفظ بكنيد وجود مبارك ابراهيم خليل باطن عالم را ديد ملكوت آسمانها و زمين را ديد ﴿و كذلك نري ابراهيم ملكوت السمٰوات والارض﴾[8] او اهل رويت و ديدن بود شما اهل نظر و نگاه باشيد بلكه ببينيد ﴿أوَلَم ينظروا في ملكوت السمٰوات والارض﴾[9] ملكوت همان جنبه ارتباط اشياء با خداست كه اين الان متأسفانه در مراكز علمي ما مخصوصاً در دانشگاهها نيست وقتي دانشگاهها اسلامي ميشود كه متون درسي اسلامي باشد الان حوزه علميه كه اسلامي است مگر مرتب به همه ميگويند فلان كار حرام است فلان كار درس اخلاق ميدهد گاهي هم البته درس اخلاق در گوشه كنار حوزه هست اما وقتي متن اسلامي شد سخن از قال الله قال رسول و قال علي قال الحسن و قال الحسين و قال الباقر و قال الصادق (عليهم الصلاة و عليهم السلام) است اين متن كه اسلامي است در انسان اثر ميگذارد اين درس درس اسلام است دانشگاه هم همه علومش ميتواند اسلامي باشد معناي اسلامي شدن دانشگاه اسلامي كردن دانشگاه اين نيست كه يك نمازخانهاي باشد پسرها و دخترها مخلوط هم نباشند يك دعاي توسلي باشد يك دعاي كميلي باشد اينها جزء فروع و زيرمجموعه اسلامي بودن فضاي علمي است عمده آن دروس علمي است تا درس اسلامي نشد دانشگاه اسلامي نخواهد شد درس وقتي اسلامي است كه بالأخره مشخص بشود كه حالا از دريا شناسي يا معدن شناسي يا جانور شناسي يا گياه شناسي يا اختر شناسي بالأخره چه كسي اينها را درست كرد براي چه اين كار را كرد خوب قرآن در بخشهاي جانور شناسي حرف دارد در دريا شناسي حرف دارد در آسمان شناسي حرف دارد در زمين شناسي حرف دارد فرمود شما بررسي كنيد ببينيد چه كسي اينها را درست كرد اين نظم را آفريد براي چه آفريد اين ﴿هو الاول والآخر﴾[10] دو تا واو است كه بايد روي همه اين علوم اضافه بشود تا اين لاشه علوم دانشگاهي بتواند پرواز كند وگرنه شما آنچه را كه الان در دانشگاههاي ما هست همهاش سير افقي اشياء است چه از زير دريا گرفته تا اوج آسمانها كه ميگويند فلان پديده دريايي يا صحرايي است زميني يا آسماني است قبلاً يا هزار سال قبل يا هزار ميليون سال قبل يا بيشتر يا كمتر اينچنين بوده است هماكنون اينچنين شده است پيش بيني ميشود در آينده نزديك يا دور آنچنان بشود اين خلاصه علومي است كه در دانشگاههاست اما حالا چه كسي كرد و براي چه كرد اين در آن علوم نيست و قرآن همه اينها را مطرح ميكند ميگويد يك كسي اينها را كرده براي اينكه هدفي بوده شما در ملكوت نظر كنيد چرا در ملك نظر ميكنيد بله جانور شناسي چيز خوبي است اما بالأخره اين جانور پيشاني و زمام او به دست كيست بالأخره يك زمامداري دارد يا ندارد يا خود ساخته است ﴿مامن دابه الا هو آخذ بناصيتها﴾[11] شما پشه مالاريا كه ميشناسيد اين حيوان را كه ميشناسيد اين انواع و اقسام ماهيهاي دريايي را كه ميشناسيد ببينيد رهبر اينها چه كسي است زمامدار اينها چه كسي است اينها حرف چه كسي را گوش ميدهند ﴿ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها﴾[12] آن دست غيبي كه بيدستي و ناديدني است آن پيشاني غيبي كه ناديدني است آن را ميگويند ملكوت آنجايي كه دست خداست آن عروه آن دستگيره و دست خدا را ببينيد اين را ميگويند ملكوت ﴿أولم ينظروا في ملكوت السمٰوات والارض﴾[13] اينكه فرمود ﴿فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيءٍ﴾[14] همين است به دست او ملكوت كل شيئ است اما كسي ﴿تبارك الذي بيده الملك﴾[15] آن لاشيء و بدل هم به دست خداست اما آنكه انسان را آگاه ميكند اين است كه اگر آن لاشيء را ببيند ميشود عالم و دانشمند اگر اين رهبري و زمامدار را ببيند ميشود مؤمن فرمود ما علمي ميخواهيم كه با ايمان همراه باشد شما ببينيد اين ستاره پيشاني و زمامدارياش و رهبرياش به دست كيست اگر زمين است اگر آسمان است اگر شمس و قمر است بالأخره يك زمامداري دارد ببينيد اين زمامش در دست كيست اگر ديديد كه زمامش به دست ﴿هو الاول﴾[16] بود اين نظر در ملكوت است حالا اگر همين را ديديد بررسي كرديد اين راه علمي را انجام داديد ميشويد حكيم و متكلم سعي كرديد اين مفهوم را از علم به عين آمد و از گوش به آغوش ميشويد عالم يا بالأخره راه حارث بن مالك است يا راه حكما و متكلمين است يا اين استدلال اصولي است كه بالأخره اين يك زمامداري دارد يا نه اصلاً ميبيند مثل اينكه حارث بن زيد آن جوان آمد حضور رسول گرامي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) حضرت فرمود چرا اينقدر زرد چهرهاي با اين وضع عرض كرد ﴿من اصبحت يا رسول الله موقناً»[17] فرمود آخر يقين يك حسابي دارد علامتي دارد علامت يقين تو چيست عرض كرد «كاني انظر الي عرش الرحمان ربّي»[18] من گويا عرش خدا را ميبينم گويا بهشت را ميبينم گويا جهنم را ميبينم اهل جهنم را ميبينم اهل بهشت را ميبينم خوب اگر آن راه نصيب كسي شد ﴿طوبي لهم و حسن مآب﴾[19] نشد بالأخره راه استدلال فرمود شما اين اشياء را كه ميبينيد همه اينها يك زمامي دارند و تنها كسي كه زمامدار اشياء است خداست به اين دست بي دستي خدا مدد كار اوست اين را ببينيد ﴿أوَلم ينظروا فى ملكوت السمٰوات والارض﴾ ﴿فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء﴾[20] بنابراين ما ميتوانيم با اجبار مردم را مومن كنيم ولي سودي ندارد راه ايمان مردم نظريه پردازي در جهانبيني توحيدي است كه بالأخره عالم يك حسابي دارد يك كتابي دارد و مطلب ديگر اين است كه چون تكليف تكليف عام است همه ما ملكفيم از فرد ساده تا افراد تحصيل كرده از روستايي و شهري فرمود اين مكتب و اين مدرسه به روي همه باز است در سراسر عالم گاهي به طور متن سخن ميگويد گاهي اين متن را شرح ميكند متني سخن گفتن مثل اين آيه محل بحث كه ﴿قل انظروا ماذا في السموات والارض﴾ شرحي سخن گفتن مبسوطاً سخن گفتن گاهي نظير آنچه كه در سوره مباركه غاشيه آمده است ﴿افلا ينظرون الي الابل كيف خلقت﴾[21] آيه 17 به بعد سوره غاشيه ﴿و الي السماء كيف رفعت ٭ و الي الجبال كيف نصبت ٭ و الي الارض كيف سطحت﴾[22] اينطوري گاهي درباره مورچه است گاهي درباره زنبور عسل است گاهي درباره ميوههاي گوناگون است ميفرمايد بالأخره غالب شما اين باغها را ديديد يك هكتار زمينش يكي است خاكش يكي است هوايش يكي است آفتابش يكي است بارانش يكي است باغبانش يكي است اما صدها رنگ در برگها و ميوهها و طعمها و عطرها و بوها پيدا ميشود انواع و اقسام گل هر كدام يك رنگ خاصي دارند يك بوي مخصوص أنواع و اقسام ميوه أنواع و اقسام برگ ﴿و في الارض قطعٌ متجاورات﴾[23] خوب بالأخره يك تكه زمين همه مجاور هم هستند ﴿و نفضل بعضها علي بعض في الأكل﴾[24] چيزي كه باعث تفاوت يك قطعه زمين باشد نيست كه اگر آفتاب است يكسان ميتابد اگر باران است يكسان ميتابد اگر باغبان است كه يكسان شيار ميكند و اگر چنانچه كود است كه يكسان به همه ميدهد اما اين برگها شبيه هم نيستند اين رنگها شبيه هم نيستند اين عطر و بوي گلها شبيه هم نيستند فرمود يك كسي هست كه اينها را اداره ميكند تك تك اينها يك رهبري دارند و رهبر اينها خداست و ديد رهبر تك تك اشياء نظر در ملكوت است شما هم در آسمانها و زمين نظر كنيد آن ملكوت را ميبينيد حالا گاهي به صورت متن سخن ميگويد نظير آيه سوره مباركه اعراف و همين آيه محل بحث گاهي اين را باز ميكند نظير آيات سوره غاشيه آيات سوره نمل آيه سوره نحل آيه سوره رعد كه باز ميكند گاهي درباره گلها و گاهي درباره حيوانات گاهي درباره شمس و قمر فرمود بالأخره اين قمر در برابر شمس اصلاً قابل قياس نيست بالأخره اين اگر نور دارد از آن نور ميگيرد و شمس با همه جلال و شكوهي كه دارد حق ندارد جلو بيفتد اين موظف است برابر سرتُ حركت كند ﴿لا الشمس ينبغي لها ان تدرك القمر و لا الليل سابق النهار﴾[25] روز حسابي دارد ﴿يولج الليل في النهار و يولج النهار في الليل﴾[26] شب حسابي دارد روز حسابي دارد هيچ كدام حق ندارند از اين مهندسي كه ما طراحي كرديم جلو و عقب بروند نه شب ميتواند وضعش را به هم بزند نه روز ميتواند وضعش را به هم بزند نه آفتاب چون حالا قدرتمند است بتواند ماه را در پوشش خود نگيرد اينطور نيست ﴿لا الشمس ينبغي لها ان تدرك القمر ولا الليل سابق النهار و كل في فلك يسبحون﴾[27] فرمود اين را شما در اين دروس دانشگاهي بايد باشد در دروس حوزوي باشد تا انسان هميشه در مشهد و محضر ذات اقدس الاه باشد خوب ما چطور خدا را ببينيم كجا ببينيم فرمود اين فرقي نميكند هر كسي در هر شرايطي كه هست ﴿لله المشرق والمغرب﴾[28] شما شرقي هستيد ميتوانيد غربي هستيد ميتوانيد آسمان برويد همينطور زمين برويد همينطور حالا اگر يك ترمينالي در كره مريخ پديد آمد مسافركشي كردند رفتند آنجا آنجا هم همينطور ﴿هو الذي في السماء اله و في الارض اله﴾[29] اينطور نيست كه حالا اگر مسافر كشي كردند يك ترمينالي درست كردند آنجا مسافر پياده كردند خب اين نباشد آنجا هم برويد حرف همين است فرمود ﴿هو الذي في السماء اله و في الارض اله﴾[30] عمده آن است كه آن كسي از حوزه متوقع است آن است كه به سمت حارث بن زيد حركت بكند براي همه ما الحمد لله روشن است كه اشياء بالأخره مبدايي دارند خالقي دارند ملجائي دارند معادي دارند و ملكوتي دارند زمامدار همه هم خدا است ﴿هو الاول﴾ معلوم است ﴿و الاخر﴾[31] معلوم است اما تلاش و كوشش در اين است كه بالأخره آدم به سمتي برود كه انشاء الله اين علم اليقين خود را علم اليقين بكند اين را فرمودند: آسمان و زمين را نگاه بكنيد به هر طرف كه نگاه بكنيد بالأخره ﴿فأينما تولوا فثم وجه الله﴾[32] از يك طرف فرمود ﴿قل انظروا ماذا في السموات والارض﴾ از يك طرف فرمود ﴿و لله المشرق والمغرب﴾[33] از يك طرف فرمود ﴿فأينما تولوا فثم وجه الله﴾[34] چيزي غير از وجه خدا گيرتان نميآيد اينكه فرمود ذات اقدس الاه فرمود سراسر عالم آيات الاهي است اينچنين نيست كه آيات بيرون باشد ديدن با آيه نباشد خود ما آيه نباشيم نظريه پردازي ما آيه نباشد ما در آيه غرق هستيم بالأخره اين سفر ما هم من الآية الي الآية الي الآية الي الآية ما در آيات الاهي داريم سير و سفر ميكنيم نه اينكه ﴿فأينما تولوا فثم وجه الله﴾[35] اين اَين و توليه و وجه اينها وجه الله نباشد بيرون از شما وجه الله باشد اينطور نيست عمده اين است كه ما ميگوييم اشياء همه آيات الاهي هستند چه طور هستند نشانه خدا هستند چه طور نشانه خدا هستند آيه چند قسم است شايد در بحثهاي قبل هم اين مطالب بازگو شد آيه يعني علامت يك سلسله علامتهاي اعتباري است كه هر مردمي در هر زميني در هر زماني براي خود يك علامتهاي اعتباري دارند اينها معيار نيست پرچم هر مملكتي آيه است آن فلزهايي كه در گوش بعضي از اين افسرها هست اين علامت از آن كلاه مخصوص يا اين شعار مخصوص اينها كه در كتاب است اينها آيت است يعني علامت است اينها قراردادي و جعلي است و هر كسي براي خودش يك آيه مخصوصي دارد و علامت خاص اينها از بحث بيرون است آيه غير قراردادي ميشود تكويني و واقعي كه در آن مردم سرزمين مخصوص و عصر خاص دخيل نيستند مثلاً ميگويند چمن آيت آب است خوب اگر چمني سبز است نشانه اين است كه آبي بوده اين ديگر شرق و غرب ندارد اين را ميگويند آيه تكويني دو علامت آتش است دخان علامت آتش است و امثال ذلك اين را ميگويند آيه تكويني آيه تكويني گاهي مقطعي است يعني اين چمن آيت آب هست علامت آب هست اما سبز است ولي اگر خشك شد پژمرده شد به صورت خاك درآمد ديگر علامت نيست پس سبزه درخت چمن علامت آب هست آيت الماء هست اما يك آيت مقطعي و محدود وقتي به صورت هوا درآمد ديگر آيت نيست جهان اينچنين آيت حق نيست يك موجودي مثلاً حالا درخت يا زمين يا انسان آيت حق باشد مادامي كه سرزنده است آيت باشد وقتي مرد آيت نباشد خاك شد آيت نباشد اينچنين نيست هر موجود در هر شهري در هر حالي كه قبلاً داشت يا هم اكنون دارد يا بعدا پيدا ميكند آيه الاهي است اين هم يك مطلب پس آيه يا اعتباري است كه از بحث بيرون است يا تكويني است آيه تكويني يا مقطعي يا مستمر حالا آيت مستمرش را پيدا كرديم معلوم شد كه هر چيزي در جميع شئون آيه الاهي است منتها بعضي اين را ميدانند بعضي نميدانند وگرنه ﴿ان صلاتي و نسكي و محياى و مماتي لله رب العاملين﴾[36] روي آيه الاهي است و براي او است و شأني از شئون وجه اوست منتها بعضيها ميدانند بعضيها نميدانند اگر يك موجودي در جميع حالات آيه حق بود اين تازه اوايل راه است آيت بودن براي اين موجود از چه سنخ است عرض مفارق است يا عرض لازم لابد خواهيد گفت عرض لازم است بله از او جدا نميشود هيچ ممكن نيست چيزي در مقطعي آيت حق نباشد و نشانه الاهي نباشد اما چه طور عرض است عرض لازم است عرض وجود است يا عرض ماهيت است در درون بايد ياد بگيريم بالأخره برديد او را عرض ذاتي كرديد بسيار خوب نظير زوجيت اربعه كرديد آيه همين مقدار كافي است يا اين مشكل ديگري به همراه دارد اينكه فرمود ﴿يا ايها الناس انتم الفقرا الي الله والله هو الغني الحميد﴾[37] خدا غني است و شما فقيريد اين فقر براي موجودات امكاني نظير زوجيت اربعه لازمه ذات است آيت بودن خداي سبحان براي موجودات ارضي و زميني نظير زوجيت اربعه لازمه ذات است از اين باب است همانطور كه اربعه محال است زوج نباشد موجودات امكاني محال كه فقير الي الله نباشند يا محال آيت الاهي نباشند اين در اين حد است اگر در اين حد باشد خوب مستحضريد كه لازم در مرتبه ملزوم نيست اربعه يك جنس و فصلي دارد بالأخره يك ماهيت و هويتي دارد كه مقدم بر زوجيت است و زوجيت عرض لازم اوست لازم هميشه از ملزوم در تحليل عقلي جداست و بعد از اوست فقر براي موجودات امكاني نظير زوجيت اربعه است كه لازمه ذات باشد در درون ذات نباشد يا به منزله جنس و فصل اوست؟ فقر براي انسان مثل زوجيت اربعه است يا مثل ناطقيت انسان؟ خواهيم گفت مثل ناطقيت انسان چرا؟ براي اينكه اگر زوجيت نسبت به اربعه حساب بشود اربعه در درون ذات زوج نيست اينكه ميگويد ماهيت من حيث هي ليس الّا هي يعني ماهيت در درون ذات خودش آنجا كه مرزبندي است فقط جنس و فصل خودش را دارد غير از جنس و فصل ماهيت چيز ديگري در آن محدوده نيست زوجيت بيرون از محدوده ذات است آيا در جريان ذات كه ميگوييم فقير است يا آيه الاهي است از سنخ زوجيت اربعه است كه اشياء آيه حقّند يعني نظير زوجيت اربعه آيت بودن لازمه ذات شدن است پس در درون ذات خدا را نشان نميدهد چون زوجيت اگر آيت لازمه ذات بود لازم هميشه از محدوده ملزوم دوباره ديگر خوب پس ناچاريم اين آيت بودن را و اين فقر را بياوريم به درون اين ذات درون اين ذات كه آورديم ذات يك وجودي دارد به اصطلاح يك ماهيتي دارد يك هستي دارد يك چيستي دارد ميگوييم الشجر موجود حالا ثابت شد يكي اصل است ديگري فرع حالا هر كه مطلب خاص خودش را در اين تحليل دارد بالأخره در آن درون كه راه پيدا كرد آيا فقر براي انسان مثل ناطقيت است كه در درون ذات راه دارد آيت بودن براي ذات انسان مثل ناطقيت است كه در درون انسان راه دارد كه ديگري هم در درون ذات راه داشته باشد بالأخره انسان يك حيواني است ناطق ديگر تمام حقيقت او كه اين فصل بود يك چيز ديگر هم هست آيا فقر براي انسان مثل ناطقيت است كه بيرون از ذات نيست درون ذات هست ولي يك چيز ديگر هم در درون ذات هست يا نه فقر كه آمد ناطق ميهمان كه بيرون كرد صاحبخانه را حيوانيتش را هم برود كنار خودش ميآيد جانشين ميشود اينطور نيست كه فقر ذاتي باشد غير فقر هم ذاتي باشد كه انسان يك ذاتي داشته باشد ملحفه از ارتباط با خدا و يك بخش غير مرتبط در آيت بودن هم همينطور است كه انسان يك بخشي داشته باشد آيت حق است يك بخشي دارد كه از آن جهت خدا را نشان نميدهد و آيت حق نيست يا نه آيت بودن بيايد كل اين بستر هويت را بگيرد قهراً آن حيوان ناطق ميرود كنار اين آيت بودن ميآيد ميداندار ميشود آن وقت اصل ميشود آيت حق بودن اين آيت از آن عناويني انتزاع ميشود اتخاذ ميشود يكي حيوانيت است يكي ناطقيت است يكي شجريت است يكي ناميت است و اينها جلوات اين آيتند سراسر عالم جز آيه حق چيزي نميماند لذا ﴿فأينما تولوا فثم وجه الله﴾[38] چيزي جز وجه خدا نيست آن وقت اين «داخ...في الاشياء» از باب مزحم مال اين وجه است نه ذات اقدس الاه ذات اقدس الاه را همه ارباب معرفت گفته انبيا دسترسي ندارند چه رسد به اوليا سيدنا الاستاد امام (رضوان الله عليه) هم در آن تعليقاتشان بر فصوص هم در اين مصباح الهدايه و الخلاف بالبدايه اين را هم وفاقاً به ساير اصحاب معرفت فرمودند آن كنه ذات نه تنها آن كنه او مقدور احدي نيست خود ذات نه معبود احدي است نه معروف احدي است نه مقصود احدي اين همان است كه «لايدركه بُعد الهمم و لا يناله غوص الفطن»[39] آنچه كه انسان ميتواند به او دسترسي داشته باشد تعينات اوست مثل مقام واحديت مقام احديت الله بودن نه آن هويت غيبي يك طلبه خوش استعدادي در نجف پيدا شد مرحوم طايفي اين خراساني بود اين اخيراً هم اهل منبر بوده و فضايل اهل بيت را ذكر ميكرد اين شعر جناب فريد الدين عطار اين را جذب كرد كه اين چيست كه عطار گفته است [دائماً او پادشاه مطلق است در كمال عز خود مستغرق است او به سر نايد زخود آنجا كه او است كي رسد عقل وجود نه عقل ماها] بالأخره عقل جهان اگر عرش است عقل او است اگر كرسي است عقل او اگر انبيا و اولياست عقل آنها اگر مدبرات هستند آنها چه وقت رسد عقل وجود آنجا كه او است درك اين شعر جناب فريد الدين عطار براي ايشان مشكل بود ايشان سؤال كرد از مرحوم آخوند خراساني (رضوان الله عليه) مرحوم آخوند يك جوابي مرقوم فرمودند در شرح اين دو بيت اين طلبه بزرگوار ديد كه خوب مطلب نافعي است ولي كافي نيست اين را بردند خدمت مرحوم حاج محمد حسين غروي اصفهاني حكيم استاد استاد ما آن هم يك شرحي ارائه فرمودند باز اين طلبه قانع نشد برد خدمت آقا سيد محمد كربلايي حايري او عارفانه اين شعر را معنا كرده است دوباره اين طلبه ديگر به خدمت مرحوم آخوند خراساني نيامده ديد اين را با سبك فقه و اصول نميشود معنا كرد دوباره نوشته آقا سيد احمد كربلايي را آوردند خدمت مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهاني ايشان يك نقدي دادند دوباره برگرداند خدمت مرحوم آقا سيد احمد كربلايي او هم يك پاسخي دادند مجموع اين چند تا رفت و برگشت شده يك رساله به نام آن مكاتبه بين اموين اين مكاتبه را سيدنا الاستاد مرحوم علّامهٴ طباطبايي در جمع يك عدهاي مطرح كرده است تذييلاتي هم براي آن نوشتهاند البته همچنان اين حرف باقي است اين بزرگوار يعني مرحوم آقا سيد احمد كربلايي اين شعر را به روال عرفان معنا كرده است مرحوم حاج محمد حسين اصفهاني (رضوان الله عليه) در باب حكمت متعاليه معني كرده است بالأخره اين بزرگوار هم اخيراً در مشهد هم گرچه ما زيارتش نكرديم هم مناقب اهل بيت را ميخواندند هم بركات فراواني از اين هوش خداداد اين طلبه خراساني نصيب شد آن بزرگوار ثابت كرد وصف نظر خودشان يعني آقا سيد احمد كربلايي كه سراسر عالم آيه الاهي است اگر هم يك چيزي خاموش بشود آيه حق است منتها آيت الله تاريكند بعضي آيت الله روشنند ﴿و جعلنا الليل والنهار آيتين فمحونا آية اللّيل و جعلنا آية النهار مبصرةً﴾[40] او يك آيت تاريكي است آيت ما است هيچ كس نميتواند درباره شب بگويد او آيت نيست او نشانه ماست نظم ما در آنجا پيداست و تقدير ما در آنجا پيداست كجا بايد شب باشد چه قدر بايد شب باشد چه وقت بايد شب باشد چه طور بايد شب باشد همه آيات ماست در سوره اسراء فرمود ﴿و جعلنا الليل والنهار آيتين فمحونا آية اللّيل و جعلنا آية النهار مبصرةً﴾[41] هر جا سايه هم هست آيت حق است البته ظلمت كه عدم است آيت نيست ولي ضل غير از ظلمت است ضل آن سهم ضعيف را از وجود دارد خوب اگر ما اين تحليل را كرديم ديديم برهان هماهنگ است كه اينچنين نيست كه فقر عرض ذاتي انسان باشد انسان در درون ذات به خدا محتاج نباشد و فقر براي او مثل زوجيت اربعه باشد اينطور نيست آيات ديگر هم همچنين است ميگوييم «الانسان آيه لله تعالي و فقير الي الله تعالي« اين معمولات اينچنين است ميگوييم «الانسان فقير الي الله بالضروره» «الانسان آيت الله بالضروره» نه آنطوري كه ميگوييم «الاربعه زوج بالضروره» و نه آنطوري كه ميگوييم «الانسان ناطق بالضروره» بلكه آنطوري كه ميگوييم «الانسان انسان بالضروه» اينطور نيست كه فقر جزء ذات ما باشد يك چيز ديگري هم جزء ذات و ضميمه ذات باشد فقر ماييم حالا روشن ميشود اين بيان نوراني سيّدالشهدا (سلام الله عليه) كه عرض كرد كه ﴿الهي أنا الفقير في غناي فكيف لااكون فقيراً فى فقرى﴾[42] خدايا آن وقتي كه دارم ندارم چه رسد به آن وقتي كه ندارم ﴿الهي من كان تغايبه دعولي فكيف لاتكون دعاوي﴾ خدايا آن كه من ميدانم نميدانم براي اينكه علم توست اينجا ظهور كرده است از من چه ميماند اينچنين نيست كه مني هستم و آيت حقي هم هست كه من و آيت حق دوتايي يك جزيش را من تشكيل بدهم يك جزيش را او همه هر چه هست از ناحيه اوست عرض كرد «و من كانت حقائقه دعاوى فكيف لا تكون دعاويه دعاوى»[43] «انا الفقير في غناي الي﴾ خوب اگر نبود اين معارف شما در حكما و متكلمين اين حرفهاي لطيف را پيدا نميكرديد به نشانه اينكه برادران اهل سنت ما اين معارف را ندارند براي اينكه اينها آن متني كه بتوانند درباره آن متن يك چنين بحثهايي داشته باشند ندارند فتحصل كه ﴿فأينما تولوا فثم وجه الله﴾[44] چون ﴿لله المشرق والمغرب﴾[45] و اگر انسان براي او مقدور نبود كه اين را در خارج از خودش ببيند لااقل در خودش ببيند در خويشتن خويش ببيند كه ببيند زمام او به دست كيست.
«والحمد لله رب العالمين»