درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

82/09/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 99 الی 100

 

﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّي يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾(۹۹)﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ﴾(۱۰۰)

 

امروز چون مصادف است با سالروز آن فاجعه تلخ که تخريب قبور ملکوتي ائمه بقيع(عليهم الصلاة و عليهم السلام) يک بحث قرآني درباره کج‌راهه‌اي که وهابيت رفته است داشته باشيم که هم آن حادثه تلخ بازگو بشود و هم اينکه چطور گروهي به نام دين دست به بدترين کار مي‌زنند؟

در اين کريمه ذات أقدس الهي فرمود: ﴿وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ﴾؛ کساني که عمداً جلوي تعقّل را مي‌گيرند اينها محکوم رجس الهي‌اند، غضب الهي‌اند، فيض از اينها قطع مي‌شود: ﴿وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ﴾ اين اصل مطلب است که قرآن بيان کرده است.

در صدر اسلام عده‌اي به نام دين کارهايي کردند که وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) دارد که اينها دين را به اسارت گرفتند؛ يعني به جنگ دين رفتند دين را اسير کردند، آن وقت اين دينِ اسير در دست اينها قرار گرفت به ميل خود دين را معنا کردند، به ميل خود دين را اجرا کردند، آنجا که مطابق ميل اينها نبود اجرا نکردند و مانند آن، اين حادثه تلخ صدر اسلام را بخوانيم تا برسيم به جريان وهّابيت.

در نهج‌البلاغه آن نامه معروف که عهدنامه وجود مبارک حضرت امير است که براي مالک اشتر مرقوم فرمودند در آنجا بسياري از اين مطالب و معارف را ذکر کردند که يکي از آن مطالب اين است که به مالک مي‌فرمايند مالک! بدان که بدترين وزراي تو کساني‌اند که وزراي رژيم سابق بودند، آنها که در رژيم سابق يعني در گذشته انحرافات و کج‌راهه‌اي داشتند آنها نمي‌توانند بيايند خدمتگزار حکومت علوي بشوند. آن عهدنامه مالک در اواسط همان عهدنامه است، خود اين عهدنامه پنجاه و سومين نامه نهج‌البلاغه است در بخش نامه‌ها، مي‌فرمايد: «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي‌ أَيْدِي‌ الْأَشْرَارِ»؛[1] اينکه ناظر به قبل از اسلام نيست اين ناظر به همان حکومت مرواني و أموي و امثال آن است، اين تيول‌بخشي اين تهاجم به بيت‌المال اين اختضامي زندگي کردن که «يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيع‌»؛[2] فرموديد ديديد شما گوسفند وقتي علف مي‌خورد غير از اينکه شتر گياه مي‌خورد! گوسفندها روي اين علف را قطع مي‌کنند ريشه علف هست با يکي دو تا آبياري باز سبز مي‌شود اما آن شتر با آن لب‌هاي پهن خود همه اين ريشه را در مي‌آورد، چيزي را که شتر خورد به اين زودي در نمي‌آيد با تمام دهن مي‌خورد. فرمود اينها مثل شتر بيت‌المال را مي‌خورند «يَخْضَمُونَ‌»، مال خدا و بيت‌المال را آن طوري که «خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيع‌»، گرچه حيوان‌اند اما حيوان‌ها هم يکسان نيستند، بعضي‌ها حيوانيت آنها در حدّ گوسفند هستند و بعضي حيوانيت آنها در حدّ شتر است. فرمود اينها مسلّماً حيواني زندگي کردند اما نه مثل گوسفند بلکه مثل شتر که کلّ اين بيت‌المال را خوردند.

در چنين فضايي به مالک فرمود که ما قيام نکرديم که حکومت کنيم، ما قيام کرديم دين را پياده کنيم، دين را آزاد کنيم يعني قرآن بود، نماز بود، نماز جمعه بود، نماز جماعت بود، حج بود عمره بود، براي همه اينها مسئول و مأموري داشتم، مگر در زمان‌هاي اولي و دومي و سومي اينها انجام نمي‌شد؟ مخصوصاً زمان سومي! براي هر کدام از اينها مأموري بود، فرمود يک نماز اصيلي بود، يک حج اصيلي بود، الآن که شما حج مشرّف مي‌شويد مي‌بينيد که اين حج الآن اسير آل سعود است، خود اينها در روزنامه‌هايشان نوشتند و مي‌نويسند که کشتارهاي بي‌رحمانه در فلسطين به وسيله صهيونيست‌ها صورت مي‌گيرد اما حکومتشان درگير تنگاتنگ با اسراييل باشد نيست! در سياست‌هاي بين‌المللي‌شان آنها را محاکمه کنند و مبارزه کنند با آنها نيست، پس حج هست اما حج اسير، نماز جمعه هست همه شما به لطف الهي آشنا به اين مسايل هستيد روايات نماز جمعه را هم مستحضريد ائمه(عليهم السلام) دستور دادند که مناسبت‌هاي روز و جريان‌هاي روز در خطبه‌هاي نماز جمعه مخصوصاً خطبه دوم براي مردم بازگو بشود اصلاً نماز جمعه براي همين جهت است تا شعاع شش کيلومتر کسي حق ندارد نماز جمعه ديگري تشکيل بدهد، تا شعاع دوازده کيلومتر کساني که معذور نيستند بر آنها واجب است شرکت کنند، براي اينکه بيايند و مشکلات روز را بشنوند.

به مالک فرمود اين دين اسير بود، ما قيام کرديم به هر حال اين دين را آزاد کرديم «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي‌ أَيْدِي‌ الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛ و اصل حکومت علوي روي حرّيت دين بود که دين را آزاد کند نه اينکه انسان رها بشود. انسان برابر دين دنياي او هم تأمين است آخرت او هم تأمين است و مانند آن، پس اين حادثه تلخي بود که در صدر اسلام گذشت و اين مطلب را به عنوان «واسطة العِقد» از اين نامه مبارک که به منزله «بيت الغزل» اين نامه است و «واسطة العِقد» است که چگونه عده‌اي دين را اسير کردند خودشان امير دين شدند و اين اسير برابر امير فتوا مي‌دهد، اين برای صدر اسلام است.

در ساقه اسلام يعني تقريباً هشتاد سال قبل در جريان جنگ‌هاي عثماني، جدّ اين سعودي‌ها، او هم پيرو محمد بن عبد الوهّاب(عليه من الرّحمان ما يستحق) بود و طرفدار فرقه ضالّه وهّابيت بود و هم اينکه سلطان شد، اصل آن محمد بن عبد الوهّاب از نَجد و حوالي نجد ظهور کرده است، او يک تحجّر ديني داشت و دين را به اسارت گرفت، پيروان فراواني هم داشت که جدّ اين سعودي‌ها يکي از پيروان سرسخت و سر سپرده همان عبد الوهّاب بود، او به حکومت رسيد چون ساختنِ قبر را حرام مي‌دانستند و زيارت قبور را حرام مي‌دانستند، قبور همه صحابه و تابعين اختصاصي به ائمه بقيع(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ندارد، هر جا قبري بود تخريب کردند، نه اينکه فقط قبور ائمه بقيع(عليهم السلام) يعني اين چهار تا قبر را تخريب کرده باشند منتها اين چهار تا قبر بارگاهي داشت، نه آن بارگاه مفصّل، ولي به هر حال مظلّه‌اي داشت اينها هم اين قبور اين ذوات(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را تخريب کردند و هم قبور صحابه و تابعين را و به نام دين هم اين کار را کردند; منتها جرأت نکردند قبر مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تخريب کنند مي‌گفتند اين شرک است، اين دو؛ منشأ همه اينها هم بي‌عقلي است، اينکه فرمود: ﴿وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ﴾ اين است.

مطلب سوم اين است که هم به بحث تفسيري ما مرتبط مي‌شود و هم جايگاه و پايگاه عقل مشخص مي‌شود قبل از اينکه پايگاه و جايگاه عقل مشخص بشود وضع روزمان را مشخص کنيم که الآن ايران را در چه زمينه‌اي فشار مي‌آورند تا معلوم بشود آنهايي که به عقلي‌ها فشار مي‌آورند، آنها هم در همين راستا هستند.

درباره اين سياست‌هاي تلخ استکبار جهاني راجع به کشورهاي جهان سوم يکي از آن ايران است اين است که شما حق توليد نداريد، حق ابتکار نداريد، حق فن‌آوري نداريد، حق نوآوري نداريد، حق نوسازي نداريد، حق اينکه خودتان بنشينيد و فکر بکنيد و چيزي را کشف بکنيد نداريد، اين مال اين! فقط حق مونتاژ داريد، اگر چنانچه تابع ما بوديد ما آن مواد را مي‌دهيم شما مونتاژ کنيد، اگر تابع ما نبوديد، محاصره اقتصادي هستيد و تحريم مي‌کنيم، بنشينيد خودتان فکر داشته باشيد، نوآوري داشته باشيد، فن‌آوري داشته باشيد، مبتکر باشيد، اين ممنوع است، جلوي شما را مي‌گيرند، بخواهيد بنشينيد مونتاژ بکنيد آن عيبي ندارد، ولي مصالح را بايد از ما بگيريد، در مسايل سياست بين‌الملل هم بايد تابع ما باشيد اين فشاري است که روي ايران مي‌آورند. کشورهاي ديگر هم اين چنين هستند، کره شمالي اين طور است، بسياري از کشورها هم همين‌طور هستند الآن مي‌بينيد که ما در چه فشاري هستيم! پس ابتکار و فن‌آوري و نوآوري را تا آنجا که ممکن است جلوي آن را مي‌گيرند، مونتاژ را اجازه مي‌دهند مشروط، پس نوآوري مطلقا ممنوع است، مونتاژ مشروطاً جايز است، وگرنه ممنوع است، اين در حدّ مثال بود.

برسيم به ممثَّل، عده‌اي که متحجّرانه درباره دين مي‌انديشند راجع به عقل هم همين کار را دارند، عقل سه تا کار دارد، در يک محيط دربست تسليم وحي است، آنجا که تعبدي صِرف است، آنجا که خود مي‌فهمد که نمي‌فهمد و براهين فراواني هم اقامه مي‌کند که ما «الا و لابد» راهنما مي‌خواهيم وحي مي‌خواهيم نبوت مي‌خواهيم، امام مي‌خواهيم خليفه مي‌خواهيم، بيشترين و متقن‌ترين و محکم‌ترين براهين وحي و نبوت را حکما اقامه کردند، بعد متکلّمين و بعد هم ديگران به تبيعت اينها; مهم‌ترين حرفي که حکما و فلاسفه اسلامي بعد از توحيد اقامه کردند ضرورت وحي و نبوت است، بعد به کتاب‌هاي کلامي رسيده، بعد به کتاب‌هاي ديگر. آن بخشي را که اصلاً نمي‌فهمند، نماز صبح چند رکعت بايد باشد؟ عقل چون بيشتر از ساير قوا مي‌فهمد مي‌گويد که من هيچ نمي‌فهمم، فقط تابع محض هستم، نماز جمعه چگونه باشد؟ نماز عيد فطر چگونه باشد؟ نمازها چگونه باشد؟ زکات‌ها چگونه باشد؟ حج چگونه باشد؟ عمره چگونه باشد؟ مي‌گويد من اينها را هيچ نمي‌فهمم و راهنما مي‌خواهم، دربست تابع نقل هستم، اين بخش اول.

بخش‌هاي دوم که صنعت مونتاژ عقل است، شارع مقدس فرمايشات فراواني فرمود، عقل در اين فضا به تلاش و کوشش به نام اجتهاد مستمر مي‌آيد مونتاژ مي‌کند. همين که عقل آمده مونتاژ بکند، تلاش و کوشش بکند، عده‌اي جلوي آن را مي‌گيرد و آن اخباري‌ها هستند، اخباري مي‌گويد به اينکه شما حق نداريد در فضاي اين نقل اجتهاد کنيد بايد ببينيد که روايت چه مي‌گويد، قهراً رابطه فقيه با مردم رابطه محدّث است با مستمع، نه رابطه مجتهد; آنها مي‌گويند اين روايت را اين آيه را معنا کن تحويل مردم بده چه کاري به اجتهاد داري؟ عقل مي‌گويد که نه، من بايد اجتهاد کنم و ببينم که عام کجاست؟ خاص کجاست؟ مطلق کجاست؟ مقيد کجاست؟ تقييد يعني چه؟ تخصيص يعني چه؟ تعارض يعني چه؟ تزاحم يعني چه؟ حکومت يعني چه؟ ورود يعني چه؟ کجا اظهر مقدم است؟ کجا نص مقدم است؟ معيار نص بودن چيست؟ معيار اظهر بودن چيست؟ کجا تعارض است؟ کجا تزاحم است؟ راه علاج چيست؟ اينها را من بايد مونتاژ کنم من از خودم هيچ چيزي ندارم ولي همه اينها را بايد در فضاي نقل بسته‌بندي کنم، اين مي‌شود اجتهاد و اين مي‌شود تفکر اصولي که اخباري با اين مخالف است.

اخباري که جلوي اصولي را مي‌گرفت اين اصوليين و بزرگواران ما (رضوان الله عليهم) اينها که نيامدند حرف جديدي بياورند، مي‌گويند ما بايد عاقلانه قرآن و روايت را بفهميم، از خودمان هيچ نمي‌آوريم، ولي بايد مونتاژ بکنيم، ما مي‌دانيم که موتور را بايد کجا گذاشت، آن در را بايد کجا گذاشت، آن شاسي را بايد کجا گذاشت، آن شيشه را بايد کجا گذاشت همين طوري اوراق تحويل مردم بدهيم که نمي‌شود، ما بايد اجتهاد بکنيم که اگر کسي اشکالي کرد ما بتوانيم پاسخ بدهيم، اين «عقلٌ علي نقلٍ» است; يعني استدلال است، اجتهاد است بر اساس موادّ نقلي، از خود هيچ چيزي ندارد، اين صنعت مونتاژ است. اخباري جلوي صنعت مونتاژ را چند دفعه گرفته است تا بزرگاني از اصولي‌ها مقاومت کردند تا نوبت رسيد به مرحوم آقا باقر وحيد بهبهاني (رضوان الله عليه) که اين اصولي فاخري بود و به هر حال پيروز شد و تفکر اصولي در نجف رايج شد.

از اين مرحله به بخش سوم مي‌رسيم و آنجا اين است که عقل توليداتي دارد، نظام علّي چيست؟ قاعده «الواحد» چيست؟ تناقض چيست؟ تضاد چيست؟ اينها که بحث‌هاي عقلي است در عالَم، جهان‌بيني چه چيزي اصل است؟ چه چيزي فرع است؟ روح مجرد است يا مجرد نيست؟ احکام مجرد چيست؟ معرفت‌شناسي چيست؟ علم چگونه پيدا مي‌شود؟ رابطه نفس و علم چگونه است؟ همين بحث‌هاي فلسفي و کلامي است. عده‌اي جلوي توليدات عقل را مي‌گيرند مي‌گويند اينها چون در نقل نيست، جلوي اينها را بايد گرفت. اينها مي‌گويند به اينکه ما اين کار را بکنيم با همان مواد و ابزاري مي‌کنيم که خدا را ثابت مي‌کنيم به هر حال شما خدا را با دليل عقلي ثابت مي‌کنيد يا نه؟ بر اساس همان چارچوب، بر اساس همان مواد، بر اساس همان اصول، بر اساس همان قضاياي بيِّن و بديهي که ما پايه‌چيني کرديم خدا را ثابت کرديم، وحي و نبوت را ضروري دانستيم، معاد را ثابت کرديم، بدون تخطّي از آنها از همين مواد مي‌نشينيم و فن‌آوري مي‌کنيم و توليداتي داريم، البته چون معقتديم که خيلي از چيزها را نمي‌فهميم آنچه را که فهميديم مطابق مي‌کنيم با شريعت مقدس و به تعبير مرحوم صدر المتألهين(رضوان الله عليه) فرمود، حاشا شريعت مقدس مخالف با فلسفه حق باشد و «تبّاً» اين تعبير ايشان در اسفار است «تبّاً لفلسفة لا تکون قوانينها موافقة لشريعة السمحة السهلة»[3] مرگ بر آن فلسفه‌اي که مطابق با دين نباشد، اين «تبّاً لفسلفة» شعار رسمي حکمت متعاليه است که مرحوم صدر المتألهين در بخش نفس اسفار دارد. مي‌گويد ما خودمان ثابت کرديم به اينکه خيلی از چيزها را نمی‌فهميم، خودمان ثابت کرديم به اينکه هيچ چاره‌اي جز سرسپردگي به وحي نيست، آن وقت بياييم در برابر وحي مقاومت بکنيم؛ يعني چه؟ لذا توليدات خود را بر اين ترازو عرضه مي‌کنيم، اگر چيزي موافق نبود «مضروب علي الجدار»[4] است; منتها موافقت آن را شما اخباري‌گونه نفهميد، اصولي‌گونه بفهميد شما در بخش دوم اصولي فکر بکنيد نه اخباري; بگوييد طبق اين قوانين عقلي دين اين را مي‌خواهد بگويد، بعد ما هم توليدات خودمان را در بخش سوم که توليدات ماست با بخش دومي که شما طبق مونتاژ عقلي از نقل استفاده کرديد ارزيابي مي‌کنيم، اگر مطابق بود «نعم المطلوب»، اگر مخالف بود اول کسي که اين را به ديوار مي‌زند خود ما هستيم، چون خود ما بيش از شما و پيش از شما، ادله اقامه کرديم که ما محتاج وحي هستيم، بشر مسافري است از راه دور آمده، به راه دور مي‌رود، نمي‌داند از کجا آمده و به کجا مي‌رود، هزارها مسايلي درباره جهان‌بيني و رابطه خود با خود و رابطه خود با جهان و رابطه جهان با جهان دارد که جز وحي چيزي حل نمي‌کند. ما که بيش از شما و پيش از شما اين ادله را اقامه کرديم، توليدات خودمان را بر اين ترازو و ميزان قسط عرضه مي‌کنيم، لذا فرمود: «تبّاً لفلسفة لا تکون قوانينها موافقة لشريعة السمحة السهلة».

اين بخش توليد و فن‌آورهاي عقلي بود، عده‌اي با اين بخش سوم مخالف‌اند، عده‌اي با بخش دوم مخالف‌اند منتها در بخش دوم به لطف الهي آن تفکر اخباري‌ها در بخش‌هاي فقهي رخت بربست، اما رگه‌ها و رده‌هاي همان تفکر اخباري در بخش اصول دين هست يعني مسئله توحيد، نبوت، وحي، امامت، معاد باز هم مي‌گويند که شما ببينيد که ظاهر روايت چه مي‌گويد؟ حکما مي‌گويند روايت هر چه مي‌گويد حق است ولي بايد عاقلانه روايت را ديد نه ناقلانه و به ما هم گفتند که شما اصحاب رعايت و درايت باشيد تنها اصحاب روايت نباشيد «کونوا رعاة الحديث و لا تکون رواة»[5] بسنده نکنيد به راوي بودن آن و مانند آن.

آنچه که در جريان وهّابيه اتفاق افتاد همين است، اينها متحجّراني بودند که دين را به اسارت گرفتند و خيال کردند که زيارت قبور، دعاي «عند القبور»، توسّل به ائمه(عليهم السلام) اينها شرک است، در حالي که اصلاً ما در فضاي توسّل زندگي مي‌کنيم، الآن مگر ممکن است بدون وسيله زندگي کند؟ ما به هر حال حرارت مي‌خواهيم، روشنايي مي‌خواهيم، مرتّب از آفتاب کمک مي‌گيريم، چون آفتاب وسيله است و غير از اين نيست، ما ـ معاذالله ـ که آفتاب‌پرست نيستيم، ما ده‌ها برکت از آفتاب مي‌گيريم; اما آفتاب را مخلوقي از مخلوقات الهي مي‌دانيم، برابر همين آيه که ذات أقدس الهي فرمود به اينکه خود آيه را اگر تلاوت بکنيم سجده واجب دارد،[6] فرمود شمس و قمر را عبادت نکنيد، کسي که اينها را آفريده است عبادت بکنيد، ما هم از شمس و قمر و از آب و هوا صدها برکت مي‌گيريم اينها را وسيله مي‌دانيم و برده خدا و بنده خداي سبحان مي‌دانيم و کمک مي‌گيريم و از ساير مسايل هم از دارو اين طور است، از غذا اين طور است. خاندان عصمت و طهارت که به مراتب از شمس و قمر بالاتر هستند، ما اگر متوسّل شديم و دعاي توسّل خوانديم و از ائمه(عليهم السلام) کمک خواستيم مثل اينکه از آفتاب نور مي‌خواهيم، مگر ما آفتاب‌پرست هستيم، نه آفتاب مخلوقي است از مخلوقات الهي، ولي خداي سبحان او را نيِّر آفريد و به ما هم فرمود به اينکه از شمس استفاده کنيد.

البته خدا مي‌تواند بدون وسيله شمس هم فضايي را روشن بکند ولي عادت بر اين است الآن خدای سبحان مي‌تواند انسان را بدون غذا زنده نگه بدارد اما به ما فرمود براي اينکه زنده باشيد از غذا کمک بگير، از ميوه کمک بگير، از آب کمک بگير، اينها وسيله حيات هستند، ما الآن کنار سفره نشستيم مگر به اينها بيش از وسيله نگاه مي‌کنيم؟ مگر به آب خوردن بيش از وسيله نگاه مي‌کنيم؟ حالا اگر خواستيم آب بخوريم که زنده بمانيم، بدن ما زنده باشد، همين آب شير است، اگر خواستيم آب زندگاني پيدا کنيم که جان ما زنده باشد اين ولايت اهل بيت است، خود ايشان هم فرمودند که «وَ نَحْنُ الْوَسِيلَةُ إِلَی اللَّه‌»[7] وجود مبارک صديقه کبريٰ(سلام الله عليها) در همان خطبه معروف فرمود: «و نحن وسيلته في خلقه‌»[8] خدا هم که فرمود: ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَة﴾[9] توسّل هم که بيش از اين نيست، اين بي‌عقلي وهّابيت است، بي‌عقلي آنهاست که آمدند دين را به اسارت در آوردند، بر حجاز مسلّط شدند، آن وقت جرأت نکردن قبر مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به آن صورت اهانت کنند، قبور ائمه(عليهم السلام) را، قبور صحابه را، قبور تابعين را همه را يکجا ويران کردند، اين بر اساس بي‌عقلي‌شان است اينها نه تنها توفيقي پيدا نکردند در فن‌آوري عقلي که بخش سوم است، در مونتاژ عقل هم موفق نشدند، يک نقل محض است، وضعشان هم الآن معلوم است که مي‌بينيد، اينکه فرمود: ﴿وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ﴾ اين است.

«إعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيئات أعمالنا و الحمد لله رب العالمين»


[1] نهج البلاغة(صبحي صالح)، نامه53.
[2] نهج البلاغة(صبحي صالح)، خطبه3.
[3] أسفار، ج8، ص303.
[4] ر. ك: التبيان في تفسير القرآن، ج1، ص5؛ «إذا جاءكم عني حديث فأعرضوه علي كتاب الله فما وافق كتاب الله فاقبلوه و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط».
[5] ر.ک: حکمت نامه پيامبر اعظم(صلی الله عليه و آله و سلم)؛ ج1، بخش 1، ص494؛ «کونوا للعلم رعاه و لا تکونوا له رواه فقد يرعوی من لا يروي و قد يروی من لا يروی انکم لم تکونوا عالمين حتی تکونوا بما علمتم عاملين».
[6] فصلت/سوره41، آیه37; ﴿وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ﴾.
[7] بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج‌25، ص23.
[8] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة(خوئى)، ج‌20، ص97.
[9] مائده/سوره5، آیه35.