درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

82/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 99 الی 100

 

﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّي يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾(۹۹)﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ﴾(۱۰۰)

 

چون در اين سوره مباركه يونس بسياري از وعده‌ها و وعيدهاي الاهي مطرح شد كفار طعني داشتند مي‌گفتند اگر اين مسائل حق است چرا وعده و وعيدها عمل نمي‌شود ايجاد نمي‌شود ذات اقدس الاه پاسخ داد كه اين جواب را بايد خود مردم بدهند نه دين، دين مردم را آزاد گذاشته است خداي سبحان اگر بخواهد به اجبار مردم را مؤمن كند مي‌تواند ولي اين سودي ندارد و تأخير نشانه بطلان آن وعده يا وعيد نيست اين يك مطلب مطلب ديگر اين است كه مشيت الاهي دو قسم است تكويني و تشريعي كه در بحث ديروز گذشت مطلب سوم اين است كه آزادي انسان هم دو قسم است آزادي تكويني و تشريعي خداي سبحان بشر را تكويناً آزاد خلق كرد كه هر راهي را خواست برود مختار است لكن تشريعاً او را راهنمايي كرده است كه همه راه‌ها يكسان نيست پايان همه راهها هم مساوي نيست بعضي از راه‌ها كج‌راهه هستند بعضي از راهها مستقيم هستند بايد صراط مستقيم را بشناسد و برود و بي‌راهه و كج‌راهه را بشناسد و پرهيز كند فرمود ﴿ولو شاء ربك لٰامن من في الارض كلهم جميعا﴾ به رسول گرامي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود شما اصرار نداشته باشيد كه مردم مؤمن بشوند آن ايماني سودمند است كه روي اختيار و آزادي باشد و اصرار شما به اين صورت كه ما شما را تسلي مي‌دهيم مي‌گوييم ﴿فلاتذهب نفسك عليهم حسرات﴾[1] يا ﴿فلعلك باخع نفسك علي آثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث أسفا﴾[2] كه اين آيات در نوبت ديروز اشاره شد سودي ندارد اگر بنا شد كسي مردم را بر ايمان اجبار بكند اين خداست نه تو براي اينكه از تو كاري ساخته نيست از غير خدا كاري ساخته نيست و در دل‌هاي مردم تصرف مي‌كند آنها را به اجبار به ايمان بكشاند ﴿ولوشاء ربك﴾ به مشيت تكويني كه اينها را ارجاع بكند به ايمان ﴿لامن من في الارض كلهم جميعا﴾ براي اهميت مطلب هم كلمه كل ذكر شد هم ﴿جميعا﴾ منتها حالا از نظر اعراب يكي به صورت تاكيد است يكي به صورت حال بر خلاف ﴿فسجد الملائكة كلهم اجمعون﴾[3] كه هر دو به يك روال است كل و جمع هر دو به يك روال است ولي اينجا كل مرفوع است ﴿جميعا﴾ منصوب است يكي حال است يكي مثلا تاكيد است ولي پيام هر دو يكي است اين ﴿أفانت تكره﴾ تقديم ﴿انت﴾ بر ﴿تكره﴾ با آن همزه و فاء نشانه آن است كه اصلاً اكراه ممكن هست ولي مكره فقط خداست خدا مي‌تواند اجبار كند ولي اجبار نمي‌كند بشر را آزاد آفريد فرمود ما ﴿نبتليه﴾[4] او را مي‌آزماييم ﴿و قل الحق من ربكم فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر﴾[5] و مانند آن و اينها هم يعني طرفداران آزادي هم بين آزادي تكويني و تشريعي خلط مي‌كنند گاهي مي‌گويند خداي سبحان بشر را آزاد آفريد فرمود ﴿لا اكراه في الدين﴾[6] و مانند آن و از اين بهره سوء مي‌برند يعني بشر آزاد است نمي‌شود آنها را مجبور كرد بله تكويناً آزاد است كه هر راهي را مي‌خواهد برود چه راه بهشت و چه راه جهنم اما هاديان الاهي انبيا و اوليا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) مأمور شدند كه مردم را به هر وسيله‌اي كه هست از جهنم نجات بدهند اين بيان نوراني از امام باقر (سلام الله عليه) است كه «بلية الناس علينا عظيمة ان دعوناهم لم يجيبونا و ان تركناهم لم يهتدوا بغيرنا»[7] ما يك ابتلا و آزمون سختي را با مردم داريم آنها را دعوت مي‌كنيم نمي‌آيند رها كنيم راه غير از اين نيست اينكه نمي‌شود گفت بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خويش آنها مال مراحل نهايي است ولي ما اگر مردم را همين‌طور رها بكنيم اگر راه ديگري بود بله اما چون راه غير از اين نيست پس ما چه طور مردم را رها بكنيم «و ان تركناهم لم يهتدوا بغيرنا»[8] اين است كه ما در زحمتيم هميشه اينجا هم همين‌طور است بشر تكويناً آزاد است اما تشريعاً نقلاً و عقلاً آزاد است كه به جهنم برود يا هم عقل مي‌گويد نرو هم نقل مي‌گويد نرو يعني دين مي‌گويد نرو بنابراين بين آزادي تكويني و آزادي تشريعي فرق است بشر تكويناً آزاد است و تشريعاً مامور و مكلف البته اين تكليف در حقيقت تشخيص است انسان مكلف نيست مشرف است چون همه اين احكام به سود اوست اين‌چنين نيست كه باري بر انسان تحميل بشود اين سخن كه انسان آيا حق دارد يا تكليف در حقيقت حق دارد اما آن حق را ممكن است در اثر غفلت يا جهل به موضوع يا جهل به حكم عمل نكند و شارع مقدس همان حق را به صورت بايد تكليفي به او تلقين بكند يعني بايد نفس بكشي بايد غذا بخوري آيا نفس كشيدن واجب است شرعاً يا نه؟ خوب بله اين‌طور نيست كه كسي حق داشته باشد بگويد من مي‌خواهم از هواي آزاد استفاده بكنم مي‌خواهم نكنم مي‌خواهم نفس نكشم اين‌طور نيست غذا مي‌توانم بخورم مي‌توانم نخورم اينها حق انسان است ولي همين حقوق به صورت تكليف بيان شده است واجب است نفس بكشد اگر نفس نكشيد و مرد عذاب مي‌شود واجب است غذا بخورد اگر غذا نخورد و مرد عذاب مي‌شود واجب است از نعمتهاي الاهي استفاده بكند نياز بدن را تأمين بكند اگر عمداً اين كار را نكرد و مريض شد و مرد معذب است همه تكاليف به حقوق برمي‌گردد بالأخره اين‌چنين نيست كه باري بر بشر تحميل بكند كه بار ديگري را ببرد بار خودش را مي‌برد و اين بار به سود خود او هم هست اينطور نيست كه بار ديگري را ببرد يا بار خدا را ببرد «معاذ الله» اين‌طور كه نيست پس بشر تكويناً آزاد است هر راهي را كه بخواهد برود مختار است اما تشريعاً آزاد نيست آن آيات ﴿لا اكراه في الدين﴾[9] ، ﴿قل الحق من ربكم فمن شاء فاليؤمن و من شاء فليكفر﴾[10] ، ﴿انا هديناه النجدين اما شاكرا﴾ و امثال ذلك اينها ناظر به آزادي تكويني است تا انسان هر راهي را كه مي‌رود يا به حسن اختيار يا به سوي اختيار بالأخره كمال خود را دارد حالا يا در طرف شقاوت كامل مي‌شود يا در طرف سعادت ولي تشريعاً عقل و نقل او را راهنمايي كردند كه راه صحيح را طي كند فرمود ﴿ولوشاء ربك لامن من في الارض كلهم جميعا افانت تكره الناس حتي يكونوا مومنين﴾ بعد فرمود ﴿و ما كان لنفس﴾ حالا اين را عرض مي‌كنيم كه اين آنچنان كه جناب فخر رازي اصرار دارد كه اين آيات را بر جبر حمل بكند اين ناتمام است ايشان هم بين تكوين و تشريع خلط كردند

سؤال: ... جواب: براي اينكه اصل اكراه را قبول كرده منتها اين ﴿افانت﴾ ناظر به اين است كه تو نمي‌تواني يك وقت است كه مي‌خواهند بگويند اتكره الناس آيا اكراه مي‌كني تو مردم را اين دلالت ندارد بر اينكه اكراه ممكن است اين نمي‌تواند اكراه كند اما ديگري مي‌تواند اكراه كند يا نه؟ اين نوع دلالت ندارد ﴿اما افانت تكره﴾ يعني اصل اكراه ممكن است ولي آن كسي كه مكره است آيا تو هستي؟ يك وقتي است كه انسان كي چيزي را يك سنگي را در بيابان پيدا كرده مي‌گويد اين سنگ مال كيست اما يك وقتي است نه يك سنگي است در يك جايي كه بالأخره پيداست كه به وسيله يك وسيله نقليه‌اي از جايي آمده اينها مي‌گويند آقا مال جناب‌عالي است اين مال جناب‌عالي است يعني سنگ صاحب دارد حالا آن صاحبش شما هستيد يا ديگري ما هم در تعبيرات ادبي خودمان فرق مي‌گذاريم اين سنگي كه در بيابان است نمي‌گوييم مال جناب‌عالي است يا نه خوب معلوم است مال كسي نيست اما يك سنگي كه از جايي آمده در كوي و برزن هست مي‌دانيم صاحب دارد اما نمي‌دانيم صاحبش زيد است مي‌گوييم آيا زيد صاحب اين است اين ﴿افانت﴾ ناظر به اين است كه آيا جناب‌عالي اكراه مي‌كني بحث اكراه هست ولي تو اكراه نمي‌كني خدا اكراه مي‌كند و خدا هم مي‌تواند لكن اعمال نمي‌كند امروز چون كمال نيست براي بشر ﴿افانت تكره الناس حتي يكونوا مومنين﴾ در جريان كفر هم همين‌طور است ايمان و كفر هر دو همين‌طور هستند فرمود ايمان عبارت از آن است كه انسان وارد در حصن الاهي بشود «كلمة لا اله الا الله حصنى»[11] اين «لا اله الا الله»در حقيقت همان ايمان است به دليل اينكه به شروطها و انا من شروطها وقتي توحيد باشد و ولايت باشد همه مسائل حل است «كلمة لا اله الا الله حصنى»[12] اين قلعه است اين دژ است اگر كسي بخواهد وارد اين دژ بشود بايد به اذن دژبان باشد لذا فرمود ﴿و ما كان لنفس ان تومن الا باذن الله﴾ كسي بخواهد وارد در اين قلعه بشود در مأمن وارد بشود تا خداي سبحان اذن نداد كسي نمي‌تواند اين اذن هم اذن تكويني است اذن تشريعي كه بار عام است و دعوت كرد همه را دعوت كرد كه فرمود ﴿شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي للناس﴾[13] اين تعبيرات «يا ايها الناس» ﴿يا ايها الذين آمنوا قو انفسكم و أهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة﴾[14] «تتقوا كذا واتقو كذا اعملوا كذا اقيموا كذا» اين دعوت عمومي است بار عام است فرمود بياييد در قلعه بياييد در مأمن اين اذن تشريعي است نه تنها اذن است أمر است واجب است اگر كسي به سوء اختيار خود نرفت عقاب مي‌شود فوق اذن است أمر است تشريعاً اما حالا اگر كسي بخواهد اين توفيق را پيدا بكند تا خداي سبحان اين نعمت را و اين توفيق را عطاء نكند كسي نمي‌تواند وارد اين قلعه بشود خدا اين توفيق را به خيلي‌ها داد فطرتاً به همه داد هيچ كسي را از اين نصاب لازم توحيد محروم نكرده است چون انسان گرچه از نظر بينش هم بد را مي‌فهمد هم خوب را مي‌فهمد ﴿فالهمها فجورها و تقواها﴾[15] و اما از نظر گرايش اين‌چنين نيست كه يكسان باشد هم نسبت به بد گرايش داشته باشد هم نسبت به خوب انسان فطرتاً به طرف خوب گرايش دارد اينچنين نيست كه هم به طرف گناه گرايش داشته باشد هم به طرف ثواب هم اطاعت هم عصيان علي‌السوي اين‌طور نيست از نظر مسئله بينش و علم يكسان هم فجور را مي‌فهمد هم تقوي را ﴿فألهمها فجورها و تقواها﴾[16] اين‌طور نيست كه تقوي را خوب بفهمد فجور را بد بفهمد يا كم بفهمد نه بدي را هم به خوبي مي‌فهمد بد است خوبي را هم به خوبي مي‌فهمد خوب است اين مال بينش است اما گرايش كشش اين اصلاً به طرف خوبي خلق شده است اين ﴿فأقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها﴾[17] اين گرايش فطري به طرف خوبي است هيچ بچه‌اي طبعاً دروغ نمي‌گويد مگر اينكه با شوخي و غير شوخي كم كم دروغ يادش بدهند خلاف هم همين‌طور است بشر طبعاً به هر دو طرف مايل نيست فقط به طرف خوبي مايل است بله شهوت دارد غضب دارد ولي شهوت هم دو تا مصداق دارد غضب هم دو تا مصداق دارد هم به طرف حلال است هم به طرف حرام اين‌چنين نيست كه اين فرد يكسان به طرف معصيت مايل باشد اين‌چنين نيست مشتهاي او هم مصداق حلال دارد هم مصداق حرام مورد غضب او هم مصداق حلال دارد هم مصداق حرام غضب بجا مي‌شود دفاع مقدس هشت ساله و مانند آن اين يك نعمتي است كه غضب چيز بدي نيست بي‌جايش مي‌شود محرم فطرتاً بشر به طرف فضيلت گرايش دارد نه سر دو راهه اگر شهوت دارد اگر غضب دارد شهوت حلال و حرام دارد غضب حلال و حرام دارد ولي اين به طرف آن قسم حلالش گرايش دارد بقيه ديگر شهوت كاذب است و غضب كاذب پس بنابراين ذات اقدس الاه تشريعاً همه را امر كرده مافوق اذن بر همه واجب كرده كه وارد اين قلعه بشوند به حصن الاهي راه پيدا كنند و ايمان بياورند و آن نصاب لازم را هم به همه داده است اما بخش سوم آن گرايش زايد آن فيض جديد آن را تا مجدداً ذات اقدس الاه به كسي ندهد بهره كسي نخواهد شد خودش نمي‌تواند از جايي پيدا كند چون ﴿و ما بكم من نعمة فمن الله﴾[18] اينكه كسي بگويد خداي ناكرده بگوييد من سي چهل سال درس خواندم خودم زحمت كشيدم عالم شدم يا خودم زحمت كشيدم اين مال را به دست آوردم اين همان حرف قارون است اين ديگر حرف موحد نيست اگر كسي بگويد من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم خوب او هم همين حرف را زد گفت ﴿انما أوتيتهُ علي علمٍ عندي﴾[19] مگر قارون غير از اين گفت مگر بيش از اين گفت؟ گفت من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم اين من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم آيه ﴿و ما بكم من نعمة فمن الله﴾[20] را نديدن است خوب خيلي‌ها هم زحمت مي‌كشند و پيدا نمي‌كنند و خود زحمت، درك اين كار، توفيق اين كار، قدرت اين كار، همه نعمت است مشمول اين آيه است ﴿و ما بكم من نعمة فمن الله﴾[21] بنابراين ما هميشه در كنار سفره خدا نشستيم و همواره بدهكاريم اينطور نيست كه چيزي از خودمان داشته باشيم فرمود كسي بخواهد وارد اين قلعه بشود اين هم توفيق الاهي است ﴿و ما كان لنفس ان تومن الا باذن الله﴾ حالا اين آيه كه روشن شد چندين خلطي كه جناب فخر رازي به آن مبتلا شدند عرض مي‌كنيم اين درباره ورود در اين قلعه امن اينكه درباره ولايت حضرت امير (سلام الله عليه) دارد كه «ولاية على بن أبى‌طالب حصنى»[22] نه يعني در نظام هستي ما دو تا قلعه داريم دو تا دژ داريم دو تا دژبان داريم يك دانه قلعه است يك دانه دژ است يك دانه دژبان است منتها در ورودي دارد آن دالان ورودي دارد اينكه امام هشتم فرمود «بشرطها و شروطها و انا من شروطها»[23] اين را قبل از وجود مبارك امام هشتم از ائمه ديگر هم رسيده است از وجود مبارك امام باقر و ائمه ديگر (عليهم السلام) رسيده است كه ما شروط اين دژ هستيم يعني شما بخواهيد وارد بشويد بالأخره يك ورودي دارد يك دالان ورودي دارد ديگر ما آن دالان ورودي هستيم بي‌راهه برويد راه نيست اگر ما را حساب كنيد به استثناي پيغمبر همه ما اين سيزده نفر باب اين مدينه علم هستيم فرقي ندارد او مدينه علم است ما بابيم. او را بخواهيد حساب بكنيد يعني وجود مبارك پيغمبر را كه ما هم در خدمت او هستيم (عليهم الصلاه و عليهم السلام) او باب اين حصن است يعني ذات اقدس الاه كه مي‌فرمايد كلمه توحيد حصن من است اين حصن بالاخره يك دري دارد در آن علي و اولاد علي است يعني پيغمبر و آل پيغمبر (عليهم الصلاه و عليهم السلام) هستند يعني اين چهارده معصوم كه طبق بيان نوراني زيارت جامعه نور واحدند اين نور واحد در ورودي است بالأخره خوب دو تا قلعه نيست كه قلعه ولايت جداي از قلعه توحيد باشد او يك دستگاهي باشد جدا اين يك دستگاهي باشد جدا براي اينكه شرط يك پيمان مستقلي نيست اين وابسته است به آن مشروط فرمود آن قلعه آن حصين مشروط به ولايت است نه اينكه ما يك حصن جدايي داريم آن وقت اين «بشروطها و انا من شروطها»[24] كه از ائمه (عليهم السلام) خيلي‌ها رسيد تا رسيد به وجود مبارك امام هشتم سلام الله عليهم اجمعين اين بيانگر آن حديث شريف است كه «ولايت علي ابن ابيطالب حصني»[25] خب پس اگر كسي بخواهد وارد اين قلعه بشود ميهمان بشود اين يك توفيق جديد مي‌خواهد پس اين شده سه بخش دعوت عمومي، اذن فطري، اذن زايد و توفيق عملي كه انسان كه آمد آن گرايشها را به هم نزند اين بخش اول آيه يعني صدر آيه ذيل آيه مقابل ايمان را ذكر مي‌كند اما اين‌چنين نيست كه كفر بتواند در مقابل ايمان باشد كه مثلاً بگويند ايمان آن است كفر اين است در حد پاياپاي هم باشند مزامل هم باشند و هم‌تاي هم باشند تعبيرات قرآن كريم هم درباره ايمان و كفر خيلي فرق مي‌كند ايمان را هميشه بالا ذكر مي‌كند كفر را پايين ذكر مي‌كند براي او درجه است براي اين دركه است و مانند آن اينجا هم ملاحظه فرماييد فرمود ﴿و ما كان لنفس ان تومن الا باذن الله﴾ اما ديگر نفرمود «و ما كان لنفس ان تكفر الا باذن الله» اين‌طور نفرمود همان مطلب است اما كفر كه اذن نمي‌خواهد خوب كسي نخواهد بيايد كه اذن نمي‌خواهد آمدن در قلعه آمدن و ميهمان شدن اذن مي‌خواهد تمرّد و تنوّر و نيامدن و قهر كردن كه اذن نمي‌خواهد اذن تكويني‌اش همين است فرمود اذن تكويني عبارت است از پليدي است ﴿و يجعل الرجس علي الذين لايعقلون﴾ خوب پس اينجا دو مطلب در قبال آن دو مطلب است پس ما چهار امر داريم يكي ايمان در قبالش كفر يكي مومن در قبالش كافر در برابر ايمان اين امور چهارگانه را گاهي به اين صورت ذكر مي‌كند كه مؤمن عاقل است و كافر مجنون است ديوانه است لايعقل است و مانند آن گاهي اين‌طور ذكر مي‌كند اين مي‌شود كتاب عادي گاهي ايجاز معجزانه است يعني متني حرف مي‌زند و معجز بودن را با اين ايجازش تبيين مي‌كند وقتي انسان در خدمت قرآن باشد مي‌فهمد اين دو امر كه در مقابل اين دو امر است معلوم مي‌شود آن دو امر چيز ديگر است بيان ذلك اين است اگر فرمود رجس را خدا بر لايعقل مي‌فرستد معلوم مي‌شود كفر رجس است پليدي است قهراً ايمان طهارت است و مومن طاهر است كه ﴿فيه رجال يحبون ان يتطهروا﴾[26] اين يك، تقابل و چون كافر لايعقل است مومن عاقل است چون عقل معادل «مٰا عبد به الرّحمن و اكتسب به الجنان»[27] است آن اين نور را دارد كافر لايعقل است و مجنون است و جنونش در قيامت ظاهر مي‌شود اين دو مطلب كه اين دو مطلب از بخشهاي ادبي اين آيه درمي‌آيد بحث سوم مطلب سوم اين است كه تعليق حكم مشعر به عليت است خوب سؤال ذات اقدس الاه چرا اين پليدي را و رجس را اگر مي‌فرمود ما بر كافر رجس را حاكم كرديم آن وقت اين سؤال مي‌شود كه مي‌شود جبر ولي نفرمود «كذلك يجعل الرجس علي الكافرين» فرمود ﴿علي الذين لايعقلون﴾ فعل را به اينها اسناد داد و از اينها سلب كرد يعني اينها به سوء اختيار خودشان عالماً عامداً نمي‌خواهند بينديشند چيز بفهمند يك وقت است مي‌گوييم بر مجنون رجس مي‌كند خوب اين مكلف نيست اما وقتي مي‌گوييم ﴿افلا يعقلون﴾[28] ، ﴿افلا يتدبرون﴾[29] ، ﴿افلا يتفكرون﴾[30] ، ﴿افلا يتاملون﴾ و مانند آن يعني اينها به سوء اختيار خود چون فكر نمي‌كنند و تأمل نمي‌كنند و مي‌توانند به حسن اختيار خودشان تدبر كنند و تعقل كنند و مانند آن وقتي فرمود ﴿و يجعل الرجس علي الذين لايعقلون﴾ يعني اين جواب اگر آن سؤال متني باشد اين جواب سؤال مقدر است خوب چرا ذات اقدس الاه پليدي را بر اينها مي‌فرستد؟ مي‌فرمايد آخر اينها عاقل نيستند ما هر چه مي‌گوييم فكر كنيد فكر نمي‌كنند بعد هم در بخش ديگر اين را توضيح داد كه رجس يك امر وجودي نيست كه ما بفرستيم ما اينها را به حال خودمان رها مي‌كنيم اين را در بخش اوايل سوره مباركه فاطر بيان كرد كه ﴿ما يفتح الله للناس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له﴾[31] اين آيه‌اي كه در اوايل سوره مباركه فاطر است شايد دهها بار اينجا مطرح شد كه اين از محكمات اين بخش از قرآن كريم است كه خداي سبحان هرگز كسي را گرفتار نمي‌كند بلكه آن لطف خود را از او مي‌گيرد اين را به حال خودش رها مي‌كند خوب اگر لطف خدا گرفته بشود انسان به حال خودش رها بشود انسان فيض از كجا بگيرد اين است كه «و لا تكلنى اليٰ نفسى طرفة عين أبدا»[32] يك چيزي خدا به انسان بفرستد به عنوان رجس و ضلالت و امثال ذلك نيست آن فيض خاص خود را امساك مي‌كند ﴿و ما يمسك فلا مرسل له﴾[33] بخش اولش اين است كه ﴿ما يفتح الله للناس من رحمه فلا ممسك﴾[34] دري را كه خداي سبحان بخواهد بر اساس رحمت به روي كسي باز كند هيچ چيز نمي‌تواند ببندد حالا اگر آن در را باز نكرد اين باز نكردن كه امر وجودي نيست اين لطف را نمي‌كند چندين بار لطف كرد فيض داد ديد اين شخص ﴿نبذ ... كتاب الله وراء ظهورهم﴾[35] چندين بار خداي سبحان فيض مي‌فرستد مي‌بيند عمداً عالماً عامداً اين شخص بي اعتنايي مي‌كند بعد فيض خودش را جمع و جذب مي‌كند ديگر كسي هم نيست كه اين در را باز كند وقتي انسان از فيض الاهي محروم شد خودش است و نيازهاي خودش كسي كه نمي‌تواند نياز او را برطرف بكند خب فرمود ﴿و يجعل الرجس علي الذين لايعقلون﴾ پس اين تعليق حكم بر وصف است اين يك، آن كفر به صورت رجس و پليدي است اين دو، و اذن ذات اقدس الاه درباره كفر كافران بازگشتش به اين است كه اينها را به حال خودش رها كرده سه، آن وقت در آن آياتي كه در سوره مباركه نور و مانند آن است كه اگر فضل خدا نبود هيچ كدام شما اهل طهارت نبوديد بر اساس اين است كه بالاخره طاهر شدن مومن شدن عالم شدن عاقل شدن نعمت است ديگر امر وجودي است و نعمت است هر امر وجودي بايد به ذات اقدس الاه منتها بشود هر امر نعمتي بايد به ذات اقدس الاه منتها بشود آن وقت كفر و معصيت و ساير نقصانها كه به نقص و عيب و عدم برمي‌گردد اينكه به ذات اقدس الاه منتها نمي‌شود اين منشاش همين جهل خود انسان است و سوء تدبير خود انسان است و امثال ذلك

سؤال: ... جواب: اين را كه او ندارد كه در روايات ما هست ائمه (عليهم السلام) فرمود در روايات اسلامي هست كه «آخر من يشفع ارحم الراحمين» ديگر منتها ذات اقدس الاه از چه كسي شفاعت مي‌كند شرايط شفاعتش چيست خود خداي سبحان مي‌داند برابر اينكه رحمت خدا بيش از رحمتهاي ديگر است چون او ارحم الراحمين است ديگر وقتي ارحم الراحمين بود سعه رحمت او سعه لطف او بيش از هر موجود ديگر است و «آخر من يشفع» از اول از اينجا شروع مي‌شود «لا شفيع عنده من التوبه»[36] هيچ شفيعي سودمندتر از توبه نيست بعد به شفاعت اوليا و انبيا (عليهم الصلاة) و اهل بيت (عليهم السلام) منتها مي‌شود تا برسد به «آخر من يشفع ارحم الراحمين» بله خداي سبحان بخواهد ببخشد كسي كه نمي‌تواند جلوي لطف او را بگيرد ولي خودش فرمود من از مشرك نمي‌بخشم.

سؤال: ... جواب: نه آنها چه آيات روايات طينت و امثال آنها و چه ادله ديگر همه اينها در حد اقتضاست چه در بخش منفي چه در بخش مثبت آنجا كه دارد كساني كه ناپاك زاده‌اند ايمان نمي‌آورد يعني ايمان آوردن و بهشت رفتن او سخت است نه اينكه مجبور به كفرند و مانند آن در جريان كفر هم همين‌طور است اين كار، كار وجودي است و منشأ اين كار وجودي هم يعني كفر و معصيت و اينها هم نفس خود اين شخص است و نفس اين شخص هم بعد از آن است كه چندين بار ذات اقدس الاه فيض را به او داده كه او راهنمايي بشود او عمداً ﴿نبذوا ... كتاب الله وراء ظهورهم﴾[37] جزء اين گروه شد بعدا اين را به حال خودش رها كرده وقتي به حال خودش رها كرده او كار بد انجام مي‌دهد نه اينكه خود اين نپذيرفتن ما موظفيم كه بپذيريم ترك اين وظيفه خودش باعث ورود در جهنم است موظف هستيم يك وقت است يك كسي چهار تا خلاف هم در كنارش ضميمه مي‌كند يك وقت است نه نمي‌پذيرد همين نپذيرفتن اين‌چنين نيست كه عدم محض باشد اين عدم ملكه است و فعل اختياري است تصديق كردن تكذيب كردن قبول كردن نكول كردن همه اينها افعال اختياري است اين‌چنين نيست كه رفتن فعل اختياري باشد نرفتن فعل اختياري نباشد حالا كسي مكه نرفته خوب عقاب مي‌كند براي اينكه رفتن واجب است او ترك واجب كرده است نه نرفتن حرام باشد كه اين شخص را دو تا عقاب بكنند مكه نرفتن كه حرام نيست مكه رفتن واجب است ترك واجب عقاب دارد ديگر ترك صلاه عقاب ندارد كه يك امر عدمي باشد كه ترك صلاة حرام باشد فعل صلاة واجب اين شخص را دو تا عقاب بكنند يكي اينكه آن فعل انجام نشده يكي اينكه ترك شده اين ترك صلاه حرمتش براي آن است كه آن واجب ترك شده است اين شخص مكلف بود با حسن اختيار خود اين فعل را انجام بدهد اين كار را به سوء اختيار خود نكرد براي همين هم معاقب مي‌شود پس آنچه در سوره مباركه نور و مانند آن آمده آيه 21 سوره نور كه ﴿و لو لا فضل الله عليكم و رحمته ما زكيٰ منكم من احد﴾[38] براي همين است بالاخره هر كسي تزكيه كرده تعليم پيدا كرده به جايي رسيده نعمتي است ديگر اين نعمت ﴿ما بكم من نعمة فمن الله﴾[39] است در حد اقتضا است نه علت تامه هيچ چيزي انسان را به حد علت تامه نمي‌رساند طوري كه اختيار را از انسان بگيرد چه در طرف فضيلت چه در طرف رذيلت اگر گفته شد ناپاك زاده كمتر توفيق پيدا مي‌كند يعني براي او سخت است نه اينكه محال است تكليف هست اختيار هست آزادي هست منتها براي او صعب است در هيچ موردي اختيار از انسان گرفته نمي‌شود اما جناب امام رازي اصرار دارد كه اين را بر جبر حمل كند كه اگر خدا بخواهد مي‌تواند چون خدا نمي‌خواهد پس بنابراين اينها ايمان نياوردند و از آن طرف هم سؤال بكنيد كه خوب اگر اينها مجبورند در كفر چرا خدا عده‌اي را جهنم مي‌برد عده‌اي را به بهشت مي‌گويند ﴿لا يسئل عمّا يفعل و هم يسئلون﴾[40] آن آيه نوراني سوره مباركه انبيا كه معناي دقيقي دارد اين را به يك سبك ديگري معني كردند چه اينكه اين عشائره كه جناب فخر رازي از همين گروه است منكر حسن و قبح عقلي هستند اين ﴿و ما كان لنفس ان تومن الا باذن الله﴾ را اين نفي را نهي گرفته نهي شرعي گرفته يعني كسي هيچ كسي حق ندارد قبل از اينكه خدا دستور بدهد ايمان بياوريد ايمان بياورد چون منكر حسن و قبح عقلي هستند يعني مي‌گويند عقل چيزي را به عنوان حسن درك نمي‌كند عقل چيزي را به عنوان قبيح درك نمي‌كند عقل منهاي نقل به بايدي ندارد عقل منهاي نقل نبايدي ندارد پس حالا اگر كسي خدا را شناخت حالا اشتغال به معرفت خدا و شكر خدا و مانند آن داشته باشد لازم نيست بله اگر ديني آمد و پيامبري آمد و دستوري داد كه شما خدا را بشناسيد و به او ايمان بياوريد و در برابر نعم او شاكر باشيد بله بر انسان لازم است وگرنه لازم نيست اين اثر سوء آن انكار حسن و قبح عقلي است آن حسن و قبح عقلي را منكر شدن باعث است كه اين آيه نوراني كه معناي لطيفي دارد اين نفي را به صورت نهي بگيرد و بعد بگويد هيچ كسي بدون دستور شرعي حق ايمان ندارد ﴿و ما كان لنفس﴾ در حالي‌كه اين ناظر بر تكوين است و هرگز منكر حسن و قبح عقلي نيست چه اينكه اصل اين كار كه ايمان آوردن و ايمان نياوردن امر قلبي است و قلب در اختيار مقلب القلوب است و لاغير و اين كار طهارت است و نصيب هر كس نخواهد شد اگر كسي بي‌راهه رفته است خدا توفيق را از او مي‌گيرد وقتي توفيق را از او گرفت هر چه معجزه ببيند باز ايمان نمي‌آورد چه اينكه آيه 96 و 97 همين سوره مباركه يونس قبلا بحث شد كه ﴿ان الذين حقت عليهم كلمت ربك لا يومنون ٭ ولو جاءتهم كل آية﴾[41] هر معجزه‌اي هم كه بيايد اينها ايمان نمي‌آورند مگر ﴿حتي يروا العذاب الاليم﴾[42] چه اينكه در آيهٴ 111 سوره مباركه انعام هم به همين صورت آمده است ﴿ولو اننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتي و حشرنا عليهم كل شيء قبلا ما كانوا ليومنوا الا ان يشاء الله ولكن اكثرهم يجهلون﴾[43] اگر فرشتگان براي اينها نازل بشوند مرده‌ها زنده بشوند رودررو با اينها سخن بگويند و هر چيزي را كه از دست داده‌اند محشور بكنيم در مقابل اينها قرار بدهيم تا خدا نخواهد اينها ايمان نمي‌آورند جناب فخر رازي اين آيه را هم دليل بر جبر گرفته در حالي‌كه ناظر بر مشيت تكويني است.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] فاطر/سوره35، آیه8.
[2] کهف/سوره18، آیه6.
[3] حجر/سوره15، آیه30.
[4] انسان/سوره76، آیه2.
[5] کهف/سوره18، آیه29.
[6] بقره/سوره2، آیه256.
[7] ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص405.
[8] ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص405.
[9] بقره/سوره2، آیه256.
[10] کهف/سوره18، آیه29.
[11] ـ بحارالانوار، ج49، ص127.
[12] ـ بحارالانوار، ج49، ص127.
[13] بقره/سوره2، آیه185.
[14] تحریم/سوره66، آیه64.
[15] شمس/سوره91، آیه8.
[16] شمس/سوره91، آیه8.
[17] روم/سوره30، آیه30.
[18] نحل/سوره16، آیه53.
[19] قصص/سوره28، آیه78.
[20] نحل/سوره16، آیه53.
[21] نحل/سوره16، آیه53.
[22] ـ بحارالانوار، ج39، ص146.
[23] ـ عوالي اللآلي، ج4، ص96.
[24] ـ بحارالانوار، ج49، ص123.
[25] ـ بحارالانوار، ج39، ص246.
[26] توبه/سوره9، آیه108.
[27] ـ كافي، ج1، ص11.
[28] یس/سوره36، آیه68.
[29] نساء/سوره4، آیه82.
[30] انعام/سوره6، آیه50.
[31] فاطر/سوره35، آیه2.
[32] ـ كافي، ج2، ص52.
[33] فاطر/سوره35، آیه2.
[34] فاطر/سوره35، آیه2.
[35] بقره/سوره2، آیه101.
[36] ـ نهج البلاغه، حكمت 371.
[37] بقره/سوره2، آیه101.
[38] نور/سوره24، آیه21.
[39] نحل/سوره16، آیه53.
[40] انبیاء/سوره21، آیه23.
[41] یونس/سوره10، آیه96 ـ97.
[42] یونس/سوره10، آیه97.
[43] انعام/سوره6، آیه111.