درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

82/09/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 99 الی 100

 

﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّي يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾(۹۹)﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ﴾(۱۰۰)

 

قبل از ماه مبارك رمضان تا آيه 98 سوره مباركه يونس بحث شد و اولين آيه‌اي كه بعد از ماه مبارك رمضان مطرح است همين آيه نوراني 99 سوره مباركه يونس است وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مامور هدايت جامعه انساني شد عده‌اي پذيرفتند عده‌اي انكار كردند حضرت در برابر انكار مشركان و كافران و منافقان نگران بود بسيار متاثر بود ذات اقدس الاه هم از نظر مسائل اخلاقي تسلي داد موعظه كرد فرمود ﴿لعلك باخع نفسك علي آثارهم انْ لم يومنوا بهذا الحديث أسفاً﴾[1] ﴿فلا تذهب نفسك عليهم حسرات﴾ [2] و مانند آن اين طايفه از آيات براي تسلّي مردم است بخش ديگر آيات حكيمانه است كه برهان مسئله است همان‌طوري كه ذات اقدس الاه به خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ﴿ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتي هي أحسن﴾[3] ذات اقدس اله با خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم گاهي حكيمانه و گاهي واعظانه سخن مي‌گويد آن سخناني كه از سنخ ﴿فلعلّك باخع﴾[4] ﴿لا تذهب نفسك عليهم حسرات﴾[5] و مانند آن آمده است اينها واعظانه و تسليت دهنده هستند آياتي كه در اين بخش از سوره مباركه يونس مطرح است حكيمانه است و برهان مسئله است برهان مسئله از چند مقدمه و نتيجه تشكيل مي‌شود چون قياسي يك قياس مركب است با اين برهان هم وضع پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) روشن شد هم بهانه از دست مشركان و منافقان و بت‌پرستان گرفته شد هم بهانه از ملي مذهبي‌هايي كه گاهي به آيات قرآن تمسك مي‌كنند گرفته شده است و مي‌شود در هر سه بخش آن مقدماتي كه نتيجه كار آمد دارد اين است كه ذات اقدس الاه دوتا مشيّت دارد و دو تا اراده دارد يك اراده تكويني دارد كه نظام هستي برابر آن اراده تكويني مي‌گردد هيچ موجودي يافت نمي‌شود و از بين نمي‌رود هيچ زنده‌اي و هيچ مرده‌اي به حيات و ممات نمي‌رسند و هيچ حركت و سكوني در عالم انجام نمي‌گيرد ﴿الا باذن الله﴾ براي اينكه همه اينها ممكن است و هيچ ممكن در هيچ شأن مستقل نخواهد بود بالاخره بايد به واجب ختم شود اگر يك موجود امكاني در يكي از شئون به خداي سبحان منتهي نشود معلوم مي‌شود كه پس ممكن است يك شيء ممكن الوجود باشد و به واجب نرسد با اين راه اصلاً اثبات صانع راهش بسته است اين نظير عمومات نقلي نيست كه قابل تخصيص باشد تخصيص در احكام عقلي دليل بطلان آن قانون است «عقليه الاحكام لا تخصص» در مسائل فقهي اصولي بالأخره علوم نقلي عام اگر تخصيص بخود مطلق اگر تقييد بيابد اين يك امر عرفي و عقلايي دارد نه تنها مزاحم با عموم يا اطلاق نيست بلكه مؤكّد حجيت آن عام يا مطلق است ولي در مسائل عقلي اگر يك قانون كلي اينجا تخصيص خورد اين تخصيص برمي‌گردد به نقض يعني اين سالبه جزئيه نقيض آن موجبه كليه مي‌شود و باعث بطلان اوست اگر يك جايي يك موجود ممكني به خدا ختم نشود معلوم مي‌شود كه شيء علت نمي‌خواهد و اصلا راه اثبات صانع بسته خواهد شد بنابراين هيچ موجودي در هيچ شاني از شئون امكاني در عالم فرض ندارد مگر اينكه به ذات اقدس الاه منتهي مي‌شود و به اذن خداست اين براي مشيت تكويني اين اصل اول.

مطلب دوم و اصل دوم اين است كه ذات اقدس الاه برابر با همين مشيت تكويني با همين اذن تكويني كه برابر با حكمت تنظيم مي‌شود بشر را آفريد بشر را آزاد خلق كرد اراده كرد كه او كامل شود راه ت كامل او را هم دين قرار داده است و مانند آن پس آزاد بودن بشر برابر با اراده تكويني خداست يعني خداي سبحان خواست بشر آزاد باشد به ميل خود راه را انتخاب بكند تا بشود كامل وگرنه او را ببرند كه كمال نيست رفتن كمال است نه بردن، برابر همان اراده تكويني ذات اقدس الاه اراده كرد كه انسان آزاد باشد فرمود ﴿و هديناه النجدين﴾[6] ﴿انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا﴾[7] ﴿قل الحق من ربكم فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر﴾[8] اينها آزادي انسان است ﴿لااكراه في الدين﴾[9] و ده‌ها آياتي كه يا بالمطابقه يا بالتضمن يا بالالتزام بيانشان اين است كه انسان آزاد است در برابر اين مشيت تكويني خداي سبحان يك مشيت تشريعي دارد كه اين مشيت تشريعي به آن مشيت تكويني ... مي‌كند يعني ذات اقدس الاه اراده فرموده است كه بشر را از راه قانون هدايت كند از راه وحي و نبوت رهبري كند يعني بشر مختار است در ايمان و كفر ولي سعادتش در چيست بايد به او بگويد اين‌چنين نيست كه بشر را نپروراند او باغبان اين باغ است ﴿والله انبتكم من الارض نباتا﴾ اينچنين نيست كه باغبان ابن نهالها را رها بكند اگر ﴿ايحسب الانسان ان يترك سدي﴾ اين‌چنين كه نيست رها نيست بشر در خلقت هم عبث نيست برابر آن اراده تكويني اراده فرموده است به اراده تشريعي برابر و به استناد آن اراده تكويني اراده تشريعي دارد يعني قانون گذاري دارد كه بشر را هدايت كند و راهنمايي كند و راه را به او نشان دهد و براي اينكه اين در انتخاب راه كامياب باشد راه خوبي انتخاب بكند بعد از انتخاب كردن ادامه بدهد عقل و فطرت را از درون و انبيا را از بيرون فرشتگان را از بيرون همه اينها را مويد انتخاب صحيح قرار داده است گرچه نفس أمّاره از درون و ابليس از بيرون او را به سمت رذيلت تشويق مي‌كنند اما علل و عوامل فراواني هستند كه آنها را به سمت حق دعوت مي‌كنند. خب

پس طبق اين مباني ذات اقدس الاه يك اراده تكويني دارد كه در سايه اراده تكويني سراسر جهان به اراده او مي‌گردد هيچ چيزي در عالم نيست نه تنها به علم او بلكه به اذن او ﴿و ما تسقط من ورقه﴾[10] مگر اينكه خدا مي‌داند بلكه ﴿ما تسقط من ورقة﴾[11] مگر اينكه خدا اذن مي‌دهد برگ از درخت نمي‌افتد مگر او هم مي‌داند و هم اذن مي‌دهد و برابر همان اراده تكويني تشريعا اراده كرده است كه بشر را هدايت كند چون بشر بالأخره يك مسافري است از راه دور آمده به راه دور مي‌رود نه از گذشته با خبر است نه از آينده مستحضر است اجمالاً بعضي از چيزها را مي‌فهمد ولي آنچه را كه نمي‌فهمد خيلي بيش از آن است كه مي‌فهمد بايد يك وحيي باشد نبوتي باشد هدايتي باشد درباره آينده تبشيري باشد انذاري باشد قبر را بگويد برزخ را بگويد صحنه قيامت را بگويد بهشت را بگويد جهنم را بگويد آن از ابديت شما فكر كند تا ابد و آن را هم تكويناً آزاد كرده است يعني انسان يك موجودي است كه نمي‌شود او را مجبور كرد نه اينكه جبر بد است يا ظلم است جبر محال است نه اينكه اگر كسي دو دوتا را پنج تا كرد كار بدي كرد دو دوتا پنج تا نمي‌شود چون اين مسئله بايد و نبايد برنمي‌گردد به بود و نبود برمي‌گردد جبر محال است نه اينكه بد است اگر كسي را كه مجبور كردند كه كاري را انجام بدهد اين جبر نيست يك وقت است دست كسي را مي‌گيرند او را از يك سالن بيرون مي‌برند اين مورد فعل است نه مصدر فعل اين را نمي‌گويند من مجبور بودم به بيرون رفتن اين كاري انجام نداد اين مورد فعل است نه مصدر فعل كاري انجام نداد همان‌طوري كه لباس او رفت خود او هم رفت اين را بردند در حقيقت نرفت يك وقت است او را تهديد مي‌كنند كه اگر اين كار را نكردي ما فلان خطر را متوجه مي‌كنيم اينها كاملاً يك فعل اختياري است جبر نيست براي اينكه تصميم مي‌گيرد مي‌گويد خوب من بين دو تا كار مخيرم يكي مهم يكي أهم يا يكي فاسد ديگري افسد يكي ضرر يكي ضرر بيشتر خوب آدم عاقل آنكه ضرر كمتري دارد آن را انتخاب مي‌كند اين را با ميل و رغبت خود انتخاب مي‌كند منتها از نظر مسائل حقوقي و فقهي اين‌گونه از داد و ستدها و مانند آن را مي‌گويند ممضيٰ نيست وگرنه اين‌چنين نيست كه اگر كسي را تهديد كردند كه اين كار را بكن اين مي‌شود مجبور اين يك جبر عرفي است نه جبر حقيقي اين انتخاب كرده مثل يك كسي كه نياز به مسكن دارد خانه براي او ضروري است اما براي درمان فرزندش مجبور مي‌شود خانه را بفروشد اينجا مضطر است گاهي به او مي‌گويند اين خانه را بفروش وگرنه كذا و كذا تهديدش مي‌كند او براي اينكه از يك ضرري نجات پيدا بكند خانه‌اش را مي‌فروشد در حكم فقهي بين اين دو أمر فرق است يكي اضطرار است يكي اجبار ولي در حكم فلسفي هيچ كدام از اينها جبر نيست هر دوي اينها اختيارند خداي سبحان برابر مشيت تكويني همه چيز را تحت اراده و اختيار خود دارد اين يكي و اين اراده تكويني خدا عصيان پذير نيست هيچ ممكن نيست كسي بر خلاف خواست خدا كاري انجام بدهد اراده تشريعي ذات اقدس اله عصيان پذير است يعني خدا قانوني را وضع كرده انسان را مختار كرده فرمود ﴿و قل الحق من ربكم فمن شاء فليومن من شاء فليكفر﴾[12] و مانند آن

سؤال: ... جواب: حالا اگر ايشان عنايتي مي‌فرمودند و راه مناسب‌تري و نرم‌تري را طي مي‌كردند شايد به اينجا نمي‌رسيد البته مسئله جبر و تفويض آن مقداري كه در اذهان عادي حوزه و دانشگاه است اينها قابل حل است و بعضي از جاها انسان مي‌رسد كه اصلاً اشكالش در ذهن علما و دانشگاهيان نمي‌آيد اين را هفت قرن قبل از مرحوم آخوند خراساني هفت قرن قبل بزرگان و عرفا گفتند نه تنها قلم بلكه قلم و لوح سرشان اينجا بشكست آنجا يك سلسله اشكالاتي است كه اصلا به ذهن غالب علما نمي‌آيد چه رسد به طلبه‌ها و افراد عادي آنجا اگر آدم مي‌رسد بله مي‌گويند اينجا هم قلم بشكست و هم لوح اما اين اشكالي كه مرحوم آخوند و صاحب كفايه و امثالشان مطرح كردند اين يك اشكالات عادي حوزوي است و محققان اين را حل كردند اين‌طور نيست كه اينجا قلم بشكند به هر تقدير خب آن حرفي كه هفتصد سال قبل زدند مال اين كساني است كه هفتصد درجه بالاترند اين مال افراد عادي نيست آنها هم بگويند لوح شكست هم بگويند قلم شكست اما اراده تشريعي ذات اقدس الاه عصيان پذير است اراده تشريعي اين است كه ذات اقدس الاه قانون‌گذاري كرده است فرمود اين قانون و شما هم بايد با اراده كامل بشويد اگر ما شما را به يك طرف مجبور بكنيم ببريم مي‌توانيم ولي كمال شما اين نيست و ما شما را هم براي اين خلق نكرديم نمي‌خواهيم كه شما بهشت برويد با اجبار شما را به بهشت ببريم كه مي‌خواهيم شما خودتان برويد بهشت نه اينكه شما را به بهشت ببريم بله ما مي‌توانيم شما را به بهشت ببريم ولي شما لذت نمي‌بريد آن بهشتي لذيذ است كه خودتان برويد آن بهشتي كه ما شما را ببريم اين لذّتي ندارد خوب دست و بال بسته برويد بهشت لذتي ندارد مي‌توانيد برويد بهشت مي‌توانيد برويد جهنم ما هم مي‌توانيم شما را به بهشت ببريم ولي براي شما لذيذ نيست فايده‌اي هم ندارد براي همين هم خلق نشديد خب روي اين مبادي هم بهانه‌اي كه مشركان داشتند و منافقان و كافران و امثال ذلك از دست اينها گرفته مي‌شود كه اين بهانه‌اي است ديرزمان هم بهانه‌اي كه احياناً برخي از ملي مذهبي‌هاي كنوني دارند از دست اينها گرفته مي‌شود بهانه‌اي كه مشركان داشتند اين بود كه مشركان غير از ملحدانند مشركان خدا را قبول دارند به عنوان خالق سماوات و ارض قبول دارند به عنوان مدير عامل كل جهان قبول دارند به عنوان ﴿رب الارباب﴾ قبول دارند به عنوان ﴿رب العالمين﴾ قبول دارند منتها در محدوده ارباب متفرقون‌گير دارند در ارباب جزئيه كه رب انسان كيست رب ارض كيست رب دريا كيست گرفتار ارباب متفرقون هستند وگرنه ﴿رب السموات﴾ و ﴿رب الارض﴾ و ﴿رب الارباب﴾ را قبول دارند آنها استدلالشان مشركان دو گروه بودند يك عده عوام مشرك بودند مي‌گويند ﴿انا وجدنا آباءنا علي أمّةٍ و انّا علي آثارهم مقتدون﴾[13] و مانند آن كه قرآن حرف عوامشان را هم نقل مي‌كند بعد مي‌گويد تقليد كور باطل است ﴿أو لو كانوا لايملكون شيئا و لا يعقلون﴾[14] اين يك طايفه آيات است براي ابطال متمسك عوام از اهل شرك اما محققان اهل شرك كه الان هم هستند در ژاپن هستند در هند هستند در چين هستند آنها استدلالشان اين بود كه ما اين كارهايي كه مي‌كنيم بالأخره خدا مي‌داند خوب اگر بد است جلويش را بگيرد ديگر ﴿لو شاء الله ما اشركنا و لا آباؤنا و لا حرمنا من شيء﴾[15] ما كه آمديم يك سلسله قوانيني را وضع كرديم يك چيزهايي را مي‌پرستيم يك صنم و وثن را تراشيديم و عبادت مي‌كنيم خدا هم مي‌داند هم مي‌تواند خوب چرا جلوي ما را نمي‌گيرد چون جلوي ما را نمي‌گيرد معنايش اين است كه مي‌خواهد اين استدلال محقّقين از اهل شرك است ﴿لوشاءالله ما اشركنا و لا آباؤنا و لا حرمنا من شيء﴾[16] و مانند آن بخش وسيعي از آيات قرآن كريم براي ابطال اين متمسك اهل شرك است كه خدا دو تا اراده دارد اراده تكويني دارد اراده تشريعي دارد قتل‌ها همين‌طور است ظلم‌ها همين‌طور است جرم و جنايتها همين‌طور است خدا هم مي‌تواند جلوي قتل را بگيرد هم مي‌داند هم مي‌تواند ولي انسان را آزاد گذاشته ﴿ليميز الله الخبيث من الطيب﴾[17] ذات اقدس الاه البته با اراده تكويني مي‌تواند جلوي شما را بگيرد ولي اينكه كمال نشد با اراده تشريعي جلوي شما را گرفته ديگر گفته ﴿ان هي الا اسماء سميتموها انتم و آباؤكم ما انزل الله بها من سلطان﴾[18] اين شرك است اين كار قبيح است ﴿ان الشرك لظلم عظيم﴾[19] با اراده تشريعي جلوي شما را گرفته با اراده تكويني شما را آزاد گذاشته شما مي‌گوييد خدا مي‌داند بله مي‌داند مي‌تواند بله مي‌تواند بگوييد چرا جلوي شما را نگرفته خوب اگر جلوي شما را مي‌گرفت مي‌شد اجبار آن وقت شما مي‌شديد موحّد جبري كسي كه جبراً موحد باشد كه كمالي ندارد كه شما را باز گذاشته ولي تشريعاً جلوي شما را گرفته به وسيله عقل به وسيله فطرت از درون از راه وحي و نبوت و رسالت از بيرون گفت اين كار حرام است ظلم است بد است پايانش جهنم است اين بهانه‌ها را از دست مشركان گرفت مشابه اين بهانه‌ها از دست ملي مذهبي‌هايي كه احياناً به آيات تمسك مي‌كنند براي استفاده اختيار از اينها هم گرفته اينها با آياتي از قبيل ﴿لا اكراه في الدين﴾[20] تمسك مي‌كنند ﴿و قل الحق من ربكم فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر﴾[21] تمسك مي‌كنند ﴿انا هديناه السبيل﴾[22] تمسك مي‌كنند كه خدا بشر را آزاد آفريده بله آزاد آفريده مي‌خواهد كافر باشد آزاد است جهنم برود آزاد است مومن بشود آزاد است بهشت برود آزاد است در نظام تكويني انسان را آزاد گذاشته و جلوي كسي را هم نگرفته اما در نظام تشريع برابر وحي و شريعت بشر را آزاد گذاشته يا بنده قرار داد اين همه اوامر براي چيست اين همه نواهي براي چيست اين همه اطاعتها براي چيست اين همه عصيانها براي چيست اگر بشر آزاد است آن بگير و ببند خدا براي چيست ﴿خذوه فغلوه ٭ ثم الجحيم صلوه ٭ ثم في سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه﴾[23] خوب اگر خدا بشر را آزاد گذاشته فرمود هر كس هر راهي مي‌خواهد مي‌رود پس اين بگير و ببند چيست بگيريد بزنيد بكشيد اينها براي چيست در همان‌جا مي‌فرمايد همه آن بگير و ببندها نتيجه كاري است كه شما داريد انجام مي‌دهيد ما از بيرون چيزي نياورديم ﴿و لا تجزون إلّا ما كنتم تعلمون﴾[24] در بسياري از آيات با ندارد نه ﴿و لا تجزون الّا ما كنتم﴾[25] اين با هم حذف شده است ﴿و لا تجزون إلّا ما كنتم تعملون﴾[26] اين ماه مبارك رمضان كه ضيافت خدا بود بسياري از شما يا همه شما آيات الاهي را خوانديد قرآن را ختم داديد و دعاي ختم قرآن را هم خوانديد در غير ماه مبارك رمضان البته قرآن را ختم مي‌دهيد بعد از ختم قرآن يك دعاي نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) را حتماً بخوانيد اين دعا دعاي ختم قرآن يك خطوط كلي تفسير قرآن است كه قرآن چيست اصلاً در آن دعاي نوراني امام سجاد سلام الله عليه كه به عنوان دعاي ختم قرآن است آنجا دارد كه خدايا روزي به ما رحم كن كه «و صارت الاعمال قلائد في الاعناق»[27] خود عمل غل مي‌شود يعني خود گناه خود خيانت خود رشوه خود عشوه خود ظلم اين غل مي‌شود وگرنه حالا يك آهنگري باشد يك زنجيري بسازند از خارج ممكن هم آنها هم باشد ولي اين مقدارش يقيني است كه «و صارت الاعمال قلائد في الاعناق»[28] خود اعمال غل مي‌شود بنابراين اگر بشر آزاد است در نظام تكوين آزاد است نه نظام تشريع بحث در قانون است و عمل به دين است و احكام شرعي و فقهي اينها با آيات تكويني تمسك مي‌كنند مي‌گويند ﴿لا اكراه في الدين﴾[29] خوب اگر ﴿لا اكراه في الدين﴾ پس چرا ذات اقدس الاه اين همه دستور داده اين همه حدود الاهي جاري كرده ﴿و السّارق و السّارقة فاقطعوا﴾[30] ﴿الزانية والزاني فاجلدوا﴾[31] اين همه دستورات در دنيا و در آخرت پس براي چيست معلوم مي‌شود بشر در نظام تشريع و قانوني و حقوقي و فقهي بنده است در نظام تكوين البته عبد تكويني هست ولي آزادي دارد خداي سبحان او را آزاد آفريده هر راهي را كه مي‌خواهد برود برود تا بالأخره به ميل خود راهي را انتخاب بكند بشود كامل وقتي اين اصول كلي مشخص شد مي‌رسيم به اصل بحث در آيه سوره مباركه يونس ذات اقدس الاه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من هم مي‌خواهم اينها هدايت بشوند به نظام تشريعي تو هم كه پيام آور من هستي همين‌طور ولي من اينها را بر اساس آزادي آفريدم تو چه مي‌خواهي بگويي چه كار مي‌خواهي بكني مي‌خواهي اينها را مجبور بكني اولا نمي‌تواني چون اينها به واجب الوجوب بسته هستند من اينها را آزاد آفريدم بر فرض هم مجبورشان بكني فايده ندارد حالا به اجبار اينها را وارد بهشت بكني اينها لذت نمي‌برند كه براي اينكه درونشان جهنمي است حالا شما يك كسي كه به انواع و اقسام بيماري سل و سرطان و حصبه و اينها مبتلاست بياييد و يك جامه خوب در بر او بكنيد و رنگ آميزي كنيد خوب اين چه لذتي مي‌برد به اجبار اين را برديد بهشت كه ﴿في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا﴾[32] كه در درون اوست او را مي‌پوساند كه اين چه لذتي مي‌خواهد ببرد بشر را كه به اجبار نمي‌شود برد بهشت بايد خود او برود بهشت فرمود اولاً نمي‌تواني ثانياً بر فرض بتواني اين هدف نيست آن‌گاه فرمود تو وضعت اين است اينها هم بايد بدانند اينها هم بايد بدانند كه درست كه جبري در كار نيست ولي تفويض هم در كار نيست ما اينها را آزاد آفريديم نه رها بين آزاد و رها فرق است ما اينها را رها نكرديم كه اختيارشان از دست ما در برود براي اينكه ممكن الوجود چگونه ممكن است رها بشود يك موجود امكاني ذاتاً متعلق و وابسته و متذلي به خداست كه ﴿انتم الفقراء الي الله﴾[33] هر تصميمي مي‌گيرد چه بد چه خوب بالأخره زمامش به دست اوست منتها تصميم خوب بخواهد بگيرد دو تا راه دارد يكي لطف ابتدايي و رايگان و مجاني خداست كه براي همه است يكي هم لطف پاداشي است كه اگر كسي دو قدم راه خير را طي كرد خدا چندين قدم ﴿من جاء بالحسنه فله عشر امثالها﴾[34] لطف را به طرف او رها مي‌كند پس در كار خير حدوثاً و بقائاً به امداد الاهي وابسته است در كار شر او آزاد است مي‌خواهد معصيت بكند معصيت مي‌كند اما از آن به عبد بايد بداند ذات اقدس الاه ديگر فيض خودش را به او نمي‌دهد او را به حال خود رها مي‌كند به حال خود رها مي‌كند يعني چه؟ يعني ديگر آن لطف خاص كه از درون و بيرون بايد بجوشد به او نمي‌دهد آن وقت بشر مي‌ماند و شهوت او بشر مي‌ماند و غضب او بشر مي‌ماند و جهل او بشر مي‌ماند و خيال او بشر مي‌ماند و وهم او آن وقت چنين انساني سر از كجا درمي‌آورد معلوم نيست اين همين است كه ما طبق دستور پيغمبر (عليه و علي آله آلاف التحيّة والثّناء) عرض مي‌كنيم الاهي ﴿و لا تكلنى الي نفسى طرفة عين ابدا﴾ حالا يك سير اجمالي در آيه داشته باشيم اگر بحثي مانده تتمه‌اش براي فردا فرمود ﴿ولو شاء ربك﴾ به پيامبر فرمود يعني اگر خدا تكويناً بخواهد ﴿لآمن من في الارض كلهم جميعا﴾ همه مردم مومن مي‌شوند ما البته تشريعا خواستيم چون قرآن را نازل كرديم ﴿شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي للناس﴾[35] ما تشريعا خواستيم و اراده تشريعي ما قانون‌گذاري ما بر اين روال است كه همه مسلمان مي‌شوند اما تكويناً كه چنين اراده‌اي نكرديم كه مردم مجبور باشند در ايمان كه ما اگر طبق اجبار و اراده تكويني بخواهيم بله همه مومن مي‌شوند اما اين كمال نيست ﴿ولو شاء ربك لآمن من في الارض كلهم جميعا﴾ لكن التالي باطل فالمقدم مثله اين يك قياس استثنايي است ديگر مردم ايمان ندارند معلوم مي‌شود كه خدا نخواسته است در تكوين اين مال ما پس نظام بر آزادي مردم است آن وقت توي پيغمبر چه كار مي‌خواهي بكني تو مي‌خواهي مجبور بكني از تو ساخته نيست اولا چون من اينها را آزاد آفريدم بر فرض هم را با اجبار اينها هدايت بكني سودي ندارد كمال نيست آن وقت فساد دروني‌شان را چه كار مي‌كني ﴿افانت تكره الناس حتي يكونوا مؤمنين﴾ ما كه تكويناً اراده كرديم اينها آزاد باشد تو مي‌تواني اجبار بكني اينها را؟ در نظام تشريع البته تو مأموري هدايت كني موظف هستي هدايت بكني در آيه 52 سوره مباركه شوري فرمود ﴿و انك لتهدي الي صراط مستقيم﴾[36] تو مردم را به صراط راست هدايت بكني در بخشهاي ديگر فرمود آيه 56 سوره مباركه قصص فرمود ﴿انك لا تهدي من احببت﴾[37] تو كه هر كه را دوست داري كه هدايت نمي‌كني كه يعني تو موظف هستي بگويي ابلاغ كني املاء كني استدلال كني با حكمت و موعظه و جدال احسن مناظره كني دعوت كني به نصاب حجيت حجت را به نصاب تام برساني همين اما تحول دروني كه چه تصميم مي‌گيرد اين ديگر به عهده خودشان است لذا از تو برنمي‌آيد تكويناً كه اينها را مؤمن بكني ﴿انك لا تهدي من احببت﴾[38] آن كار تكويني آن كيمياگري آن زير و رو كردن دل او دست ديگري است ﴿ولكن الله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم﴾[39] خوب در سوره مباركه انعام در آنجا فرمود هر كاري كه اينها دارند انجام مي‌دهند روي خواست خداي سبحان است و از تو كاري ساخته نيست ولي خدا اراده نكرده همه اينها مؤمن بشوند آيه 35 سوره مباركه انعام اين است كه ﴿ولو شاء الله لجمعهم علي الهدي﴾[40] برابر همين آيه محل بحث سوره يونس ﴿لوشاء الله لجمعهم علي الهدي فلاتكونن من الجاهلين﴾[41] تو اين را بدان آخر اين همه تلاش مي‌كني كه يك عده ايمان نياوردند خوب نياوردند بنابراين نيست كه همه مؤمن بشوند كه بنابراين است كه همه با ميل و اراده خودشان مؤمن بشوند اگر آن ايمان اجباري سودمند بود كه خودم مي‌كردم پس در نظام تكوين همه كارها به دست من است و من اينها را آزاد آفريدم در نظام تشريع اينها آزاد نيستند مأمورند موظفند اگر نكنند عذاب مي‌بينند باز در سوره مباركه بقره به صورتهاي گوناگون مسئله اراده تكويني اراده تشريعي را تشريح فرمود آيه 253 سوره مباركه بقره اين است فرمود در جريان بعد از اينكه جريان حضرت عيسي را ذكر كرد فرمود اينها اختلاف كردند و مبارزات داخلي و جنگ خونين داخلي شروع شد ﴿ولو شاء الله مااقتتلوا و لكن الله يفعل ما يريد﴾[42] ما اگر مي‌خواستيم جلوي اين خونريزي داخلي را مي‌گرفتيم خوب اگر ما جلوي خونريزي داخلي را نگيريم فرق ظالم و عادل مشخص نمي‌شود ما بشر را آزاد گذاشتيم كه چه كسي ظالم است چه كسي مظلوم ﴿ليميز الله الخبيث من الطيب﴾[43] هر كدام هفتاد سال هشتاد سال يا صد سال اين صد سال نسبت به آن ابدي كه در پيش دارند چه شبنمي است كه بر بحر مي‌كشد رقمي ما صد سال اينها را مي‌آزماييم براي ابد شما عجله نكنيد اگر جلوي خونريزي را بايد مي‌گرفتيم در نظام تكوين خود ما مي‌گرفتيم آن وقت معلوم نبود كه چه كسي ظالم است چه كسي عادل است چه كسي مجاهد است چه كسي مدافع است چه كسي ولي خدا است چه كسي شهيد است چه كسي خونريز است چه كسي خون‌خوار است چه كسي غم‌خوار است چه معلوم مي‌شد؟ عالم مدرسه است ما مي‌خواهيم ببينيم شهيد كيست مدافع كيست بي‌طرف كيست بي تفاوت كيست خوب اگر صحنه نباشد كه اينجا حاصل نخواهد شد كه در بخشهاي ديگري از همان سوره مباركه بقره آيه 272 به اين صورت است ﴿ليس عليك هداهم﴾[44] با اينكه پيغمبر مامور بود به هدايت ﴿قم فأنذر﴾[45] مثل اينكه به وجود مبارك حضرت موسي و هارون (سلام الله عليهما) فرمود ﴿اذهب الي فرعون انه طغيٰ﴾[46] اينها مامور بودند اما در اينجا به پيغمبر مي‌فرمايد هدايت كردن آنها كه بر تو نيست يعني هدايت تكويني تو كه مأمور نيستي كيمياگري كني با اجبار اينها را هدايت كني تو بايد ارشاد كني استدلال كني راهنمايي كني رهنمود بدهي امام اينها باشي شدي ﴿و انك لتهدي الي صراط مستقيم﴾[47] اما بيش از اين نه مقدور توست نه تو مأموري ﴿ليس عليك هداهم﴾[48] خوب فتحصل هم بهانه از مشركان گرفته مي‌شود هم بهانه از اين ملي مذهبي گرفته مي‌شود كه به آيات اختيار تكويني تمسك مي‌كنند براي اينكه خود را در بحثهاي تشريعي آزاد بگذارند مي‌گويند هر كه خواست با حجاب باشد باشد هر كه خواست راه ديگري طي بكند بكند آخر اين در تشريع كه اينها آزادي نيست اينها يك وجوبي دارد يك حرمتي دارد يك عذابي دارد يك مسائل حقوقي دارد در تكوين بله ﴿فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر﴾[49] .

«والحمد لله رب العالمين»

 


[1] کهف/سوره18، آیه6.
[2] فاطر/سوره35، آیه8.
[3] نحل/سوره16، آیه125.
[4] کهف/سوره18، آیه6.
[5] فاطر/سوره35، آیه8.
[6] بلد/سوره90، آیه10.
[7] انسان/سوره76، آیه3.
[8] کهف/سوره18، آیه29.
[9] بقره/سوره2، آیه256.
[10] انعام/سوره6، آیه59.
[11] انعام/سوره6، آیه59.
[12] کهف/سوره18، آیه29.
[13] زخرف/سوره43، آیه23.
[14] زمر/سوره39، آیه43.
[15] انعام/سوره6، آیه148.
[16] انعام/سوره6، آیه148.
[17] انفال/سوره8، آیه37.
[18] نجم/سوره53، آیه23.
[19] لقمان/سوره31، آیه13.
[20] بقره/سوره2، آیه256.
[21] بقره/سوره2، آیه256.
[22] انسان/سوره76، آیه3.
[23] حاقه/سوره69، آیه30 ـ32.
[24] یس/سوره36، آیه54.
[25] یس/سوره36، آیه54.
[26] یس/سوره36، آیه54.
[27] ـ صحيفهٴ سجاديه، ص180.
[28] ـ صحيفهٴ سجاديه، ص180.
[29] بقره/سوره2، آیه256.
[30] مائده/سوره5، آیه38.
[31] نور/سوره24، آیه2.
[32] بقره/سوره2، آیه10.
[33] فاطر/سوره35، آیه15.
[34] انعام/سوره6، آیه160.
[35] بقره/سوره2، آیه185.
[36] شوری/سوره42، آیه52.
[37] قصص/سوره28، آیه56.
[38] قصص/سوره28، آیه56.
[39] بقره/سوره2، آیه213.
[40] انعام/سوره6، آیه35.
[41] انعام/سوره6، آیه35.
[42] بقره/سوره2، آیه253.
[43] انفال/سوره8، آیه37.
[44] بقره/سوره2، آیه272.
[45] مدثر/سوره74، آیه2.
[46] طه/سوره20، آیه24.
[47] شوری/سوره42، آیه52.
[48] بقره/سوره2، آیه272.
[49] کهف/سوره18، آیه29.