82/07/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 94 الی 98
﴿فَإِن كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ فَسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الكِتَابَ مِن قَبْلِكَ لَقَدْ جَاءَكَ الحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ﴾(۹٤)﴿وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ الخَاسِرِينَ﴾(۹۵)﴿إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾(۹۶)﴿وَلَوْ جَاءَتْهُم كُلُّ آيَةٍ حَتَّي يَرَوُا العَذَابَ الأَلِيمَ﴾(۹۷)﴿فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الخِزْيِ فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَي حِينٍ﴾(۹۸)
جريان اسناد شك به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از اموري است كه گذشته از استحاله عقلي هم شواهد سباق آيات اين يك، و سياق آيات دو، و قراين منفصل سه اين را نفي ميكنند يعني گذشته از آن استحاله عقلي هم آنچه از آيه محل بحث منسبق است كه از او به سباق آيه ياد ميشود يك، و هم از آنچه كه از يكي دو تعبير بعدي كه از او به عنوان سياق آيه ياد ميشود دو، و هم از آيات ديگري كه به عنوان قرينه منفصله از آنها ياد ميشود سه، معلوم ميشود كه شك مال پيغمبر نيست اما سباق آيه اگر يك فرد عادي به ديگري بگويد كه من اين مطلب را كه به تو گفتم اگر شما شك داريد از فلان كس بپرسيد يا از فلان گروه بپرسيد اين معقول هست اما اگر ذات اقدس الاه دارد با پيغمبرش سخن ميگويد او را خطاب قرار ميدهد گوينده اين كلام خداست اين كلام وحي است خب چه كسي به پيغمبر ميگويد اگر شك داري از يهوديها بپرس؟ اين فرض دارد كه خدا به پيغمبر از راه وحي بگويد ﴿فان كنت في شك﴾ خوب اگر كسي از راه وحي يقين پيدا نكند يك از گوينده اي مثل خدا يقين پيدا نكند دو، از يهودي يقين پيدا ميكند؟ اين اگر آفتاب به يك كسي حرف بزند بگويد آقا اگر شما نتوانستي ببيني يك شمع روشن كن اين معقول هست؟ گوينده آفتاب است آن كه پيام آفتاب را ميرساند شعاع آفتاب است بعد به آدم بگويد اگر تو نديدي اين چيز را نميبيني شمع روشن كن پس از سباق آيه يك محقق يقين پيدا ميكند كه مخاطب پيغمبر نيست از سياق آيه هم بشرح ايضا [همچنين] براي اينكه در سياق آيه دو تعبير دارد ﴿الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ٭ و لا تكونن من الذين كذبوا بايات الله فتكون من الخاسرين﴾ مگر پيغمبر آيات الاهي را تكذيب ميكند مگر پيغمبر جزء خاسرين است اين سياق نشان ميدهد كه ﴿فان كنت في شك﴾ مربوط به از قبيل «اياك اعني و اسمعي يا جاره» است هيچ پيغمبري حرف خودش را تكذيب ميكند؟ هيچ پيغمبري وحي خودش را تكذيب ميكند؟ از اين مكذبين نباش پيداست كه آن ﴿فلاتكونن من الممترين﴾ يك خطاب ﴿و لا تكونن من الذين كذبوا﴾ دو خطاب اين دو خطاب يقيناً پيغمبر نيستند آن خطاب اولي هم همين طور است پس سباق يك، سياق دو دوتا شاهد عادل نشان ميدهند كه يقيناً منظور پيغمبر نيست اما قراين منفصل بعضي از قراين منفصل در بحث ديروز گذشت يعني از آن قرايني كه امروز مطرح است اين است يكي آيه اول سوره مباركه احزاب است فرمود ﴿يا ايها النبي اتق الله و لا تطع الكافرين و المنافقين﴾[1] خب اين خطاب متوجه پيغمبر است كه خدا به پيغمبر بفرمايد پيغمبر با تقوا باش و از كافرين اطاعت نكن و منافقين اطاعت نكن اين پيغمبري كه كافر را مستحق عذاب الاهي ميداند منافق را مستحق عذاب الاهي ميداند آن را در ضلالت و غوايت ميداند جا دارد كه خدا به پيغمبر بفرمايد كه از كافرين اطاعت نكن از منافقين اطاعت نكن؟ خب يقيناً منظور پيغمبر نيست چه اينكه در سوره مباركه اسراء وقتي ذات اقدس الاه به پيغمبرش در آيه 23 ميفرمايد ﴿و قضيٰ ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهر هما و قل لهما قولا كريما﴾[2] فرمود اگر پدر تو مادر تو يكي از اينها يا هر دو پير شدند و تو پرستار آنها شدي اينها را خوب پذيرايي كن، خوب پرستاري كن و به اينها اف نگو خوب وجود مبارك حضرت كه نه پدر داشت در آن حال نزول قرآن نه مادر اينها قبلا رحلت كرده بودند اينكه خدا به پيغمبر ميفرمايد ﴿اما يبلغنك عندك الكبر احدهما او كلاهما﴾[3] معلوم است كه ناظر به امت است نه ناظر به پيغمبر و نه ناظر به هر دو براي اينكه وجود مبارك حضرت پدري نداشت مادري نداشت در آن حالت خب پس اين شواهد نشان ميدهد كه مخاطب از باب «اياك اعني و اسمعي يا جار» است اين خطاب شايد منظور شخص پيغمبر نيست.
سؤال ... جواب: آنها را قبلاً سوره مباركه كافرون نازل شد و قطعنامه صادر كرد آنها يك پيشنهاد چهار ضلعي داده بودند گفتند يك سال ما خداي تو را عبادت ميكنيم يك سال تو بتهاي ما را سال بعد كه سال سوم ميشود تو خداي ما را عبادت بكن سال چهارم ما خداي تو را عبادت بكنيم يك سال در بين معبودها را عوض ميكنيم اين پيشنهاد چهارضلعيشان مصرحاً در چهار جمله نفي شد ﴿قل يا ايها الكافرون ٭ لا اعبد ما تعبدون ٭ و لا انتم عابدون ما اعبد ٭ و لا انا عابد ما عبدتم ٭ و لا انتم عابدون ما اعبد﴾[4] اين تكرار نيست برابر همان پيشنهاد چهارگانه است اين قطعنامهاي كه صادر شده است آنوقت هم اينها بساطشان جمع شد فرمود ما با كسي مداهنه نداريم مباهنه نداريم با كسي سازش نداريم اين كه دين ما نظير مسائل مالي نيست كه كوتاه بياييم كه نفرمود اينچنين نميشود برابر اين چهار تا پيشنهاد چهار جمله اينها را صريحاً نفي كرد بنابراين اينها بساطشان جمع شد اگر هم آنها احياناً به همراه حضرت در مهاجرت شركت ميكردند توطئهاي داشتند حضرت اينها را شناخته بود ديگر فرض ندارد كه پيغمبر باشد و از كافرين اطاعت كند يا از منافقين اطاعت كند مطلب ديگر اينكه خب در همين آيه فرمود شما معلوم ميشود مخاطب يقيناً به اين سه شاهد حالا گذشته از آن برهان عقلي است برهان عقلي از خود قرآن كريم كمك گرفته شد قرآن گذشته از اينكه تعبّديات فراواني دارد تعليم كتاب و حكمت است يعني مبادي برهان نشان ميدهد دليل نشان ميدهد استدلال ميكند اگر انسان يك قضيه مشكوكي شدههايي دارد نميداند محمول به موضوع مرتبط است يا نه حد وسط را قرآن نشان ميدهد اين ميشود كتاب علمي از اين جهت و از آن جهت كه با اخلاق و موعظه هماهنگ است ميشود نور اين ﴿يعلمهم﴾ ﴿يعلمهم﴾ همين است حد وسط را به آدم ميفهماند اگر كسي ترديد دارد نميداند عالم قديم است يا حادث مردد است نسبت قدم به عالم براي او مشكوك است نسبت حدوث به عالم براي او مشكوك است قرآن به او ميفهماند اين چون متغير است بالاخره نميتواند قديم باشد ديگر خوب اين تغيّر را به آدم ميفهماند يعني مبادي برهان را حدود وسطي را به آدم ياد ميدهد بالأخره بقيه را هم خداي سبحان به انسان فكر داده كه اكبر و اصغر را تنظيم بكند از حد وسط كمك بگيرد آن كسي كه حد وسط را هم به او بگويي اين نتواند بفهمد او ديگر ﴿ذرهم ياكلوا و يتمتعوا و يلههم الأمل﴾[5] است اين ديگر اهل استدلال است آن كسي كه حد وسط را به او گفتي شروع بكند به فكر كردن خوب معلوم ميشود او انسان است قرآن كارش حدود وسطيٰ را تعليم كردن است ميشود ﴿يعلمهم الكتاب والحكمة﴾[6] آنچه كه در بحث ديروز گذشت كمك گرفتن از حدود وسطي و مبادي برهان بود فرمود آخر اين مخلصين در مقامي هستند كه اصلاً شيطان آنجا راه ندارد خوب آدم مينشيند فكر ميكند خوب وقتي شيطان راه نداشت بطلان راه ندارد وسوسه راه ندارد غوايت راه ندارد ضلالت راه ندارد لو امني انهم راه ندارد و دهها كاري كه شيطان راه دارد شيطان در مرز مخلصين راه ندارد وقتي او راه نداشت هيچ كدام از ضلالتها، غوايتها، ﴿لو امني انهم، لو آمرنهم و لو ضلنهم و لو اقضينهم﴾ اينها راه ندارد هيچ كدام از اينها كه راه نداشت پس باطل در آنجا نيست وقتي باطل در آنجا نبود شك هم نيست و اين عقل شاگرد خوبي است براي نقل نقل يعني قرآن ميگويد آنجا جاي باطل نيست وقتي جاي باطل نبود خوب يقيناً جاي شك نيست ديگر آنچه كه در بحثهاي قبل گذشت اين سرمايه را خود عقل نداشت اين فهم را عقل به كمك دستيابي به آن حد وسطي كه قرآن يادش داده ﴿و يعلمهم الكتاب والحكمة﴾[7] شده گفته خوب آن راه خاص خودش را دارد آن يك فصل مخصوصي است اصلا شك در آنجا نيست براي اينكه شك فرع بر وجود باطل است جايي كه باطل نيست شك هم نيست اما اين سه دليل را از ظواهر قرآن ميشود كمك گرفت براي اينكه اگر خود خداي سبحان مستقيماً دارد با پيغمبر حرف ميزند اين فرض دارد كه پيغمبر از اين حرف يقين پيدا نكند چهار تا يهودي يقين پيدا كند اما نسبت به مردم درست است مشركين حجاز درست است نسبت به اينها ميفرمايد خب بالأخره شما اين را كه قبول داريد خودتان امّي هستيد درس نخواندهايد ﴿هو الذي بعث في الاميين رسولا﴾[8] و اين را هم قبول داريد كه بالأخره علماي اهل كتاب اهل فضل و دانشند از شما عالمترند براي اينكه كتاب خواندند كتاب ميفهمند مينويسند شما از اينها بيخبريد خوب از اينها بپرسيد در سوره مباركه شعراء به اين صورت فرمود آيه 197 سوره مباركه شعراء اين است كه ﴿اولم يكن لهم آيه ان يعلمه علماء بني اسرائيل﴾[9] خوب بالاخره اين حرفهايي كه ما گفتيم نشانهاش اين است كه علماي بني اسرائيل ميدانند پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه درس نخواند معلم هم كه نديد كتاب هم كه نديد اهل كتابت هم كه نبود مكتب هم كه نرفت حرفهايي ميزند كه در تورات و انجيل آنها هم هست برويد از آنها بپرسيد الان هم اينجا به مشركان حجاز ميفرمايد ﴿و ان كنت في شك﴾ يعني ﴿و ان كنت في شك﴾ به دليل همان آيهاي كه در چند جمله بعد در همين سوره مباركه يس آن روز هم خوانده شد كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به آنها فرمود اگر شما شك داريد خوب برويد بپرسيد من كه حرف شما را نميپذيرم و شما هم راهي براي اقامه احتجاج نداريد ﴿فلا اعبد الذين تعبدون من دون الله﴾[10] علماي بني اسرائيل هم ميدانند برويد ياد بگيريد برابر آنچه در سوره مباركه شعراء آمده خوب ﴿فان كنت في شك مما انزلنا اليك فسئل الذين يقرءون الكتاب من قبلك﴾ كتابي كه قبل از شما نازل شده است آنها آن كتاب قبلي را ميخوانند و مقدم بر شما هم هستند از آنها سؤال كنيد ﴿لقد جاءك الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ٭ و لا تكونن من الذين كذبوا بايات الله فتكون من الخٰسرين﴾ اين جا براي شك نيست و اگر كسي خداي ناكرده شاك بود و يا منكر بود سرمايه را باخت چون بعد از مرگ ديگر عمر كه سرمايه است براي كسب معارف و اعمال صالح در دسترس نيست وقتي سرمايه را انسان به بازد ديگر خسران عظيم است بعد فرمود ﴿ان الذين حقت عليهم كلمت ربك﴾ برخيها خواستند بگويند اين آيه ﴿فان كنت في شك مما انزلنا﴾ در معراج و آسمان نازل شده است اين مشكل را حل نميكند حالا بر فرض در آسمان خوب همانطوري كه ذات اقدس الاه ﴿هو الذي في السماء إلٰه و في الارض اله﴾[11] خليفه او پيغمبر او رسول هم في الارض رسول و في السماء رسول و در ارض و سماء معصوم و منزه از شك و اشتباه و امثال ذلك است در معراج باشد در غير معراج باشد شك براي آن حضرت معنا ندارد اشكال در اين نيست كه منظور از ﴿الذين يقرءون الكتاب﴾ انبياي قبلي هستند يا نه حالا بر فرض منظور از ﴿الذين يقرءون الكتاب﴾ انبياي قبلي باشند ﴿وَ سئل من ارسلنا من قبلك﴾[12] منظور انبياي قبلي باشند بسيار خوب اما شك را نميشود به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت داد پس بنابراين بر فرض اينكه اين آيه مربوط به معراج باشد هم مشكل حل نميشود ﴿ان الذين حقت عليهم كلمت ربك لايؤمنون﴾[13] فرمود ما بارها و سالها و در طول عمر افراد را ميآزماييم بلكه اينها انشاءالله برگردند چه از راه عقل چه از راه موعظه كه نقل و ادله ما هم گاهي حكمت است گاهي موعظه است گاهي جدال احسن است شواهد فراواني را اقامه ميكنيم تا او برگردد اگر با داشتن همه حجج الاهي ﴿نبذ ... كتاب الله وراء ظهورهم﴾[14] شد و صريحاً حرفشان اين است كه ﴿سواء علينا أوعظْت ام لم تكن من الواعظين﴾[15] و جايي هم رسيدند كه ذات اقدس الاه به پيغمبرش (عليه آلاف التّحية والثّناء) ميفرمايد ﴿سواء عليهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم لايؤمنون﴾[16] چه بگويي چه نگويي اينها ايمان نميآورند اگر كسي به اين حد از نصاب رسيد كه ديگر عالماً عامداً اهل ايمان نيست ذات اقدس الاه او را مستحق عذاب ميداند چنين گروهي از باب امتناع عادي نه امتناع عقلي ديگر ايمان نميآورند البته تا زندهاند مكلفاند اينكه امتناع بالاختيار لاينافي الاختيار اين امتناع عادي است نه امتناع عقلي براي شما خيلي سخت است ﴿فسنيصره للعسريٰ﴾[17] يعني اينها براي كار معصيت و كار حرام و شقاوتبار خيلي به آساني اقدام ميكنند اما براي كارهاي حق و صحيح ﴿كانما يصعد في السماء﴾[18] ميخواهد برود آسمان خوب آدم بخواهد برود آسمان چه طوري ميرود نفسش بند ميآيد فرمود اينها اينها مثل اينكه ﴿فكانما يصعد في السماء﴾[19] اينها انگار كشان كشان ميخواهند برود آسمان آنجا ديگر جا براي هوا نيست جا براي تنفس نيست با همين وضع بدون داشتن هوا بخواهد برود آسمان اين ﴿فكانما يصعد في السماء﴾[20] دارد جان ميكند و خودش را به اين روز نشاند فرمود اينهايي كه حالا ديگر مستحق عذاب الاهياند اينها ﴿لايومنون ٭ و لو جاءتهم كل آية﴾ ولو معجزات فراواني را هم ببينند اين كل آيه يعني آيات كثير نه همه آيات الاهي بيايد به نحو كل استيعابي و استقراقي باشد به نحو موجبه كليه يعني جميع آيات الاهي اگر بيايد اين ايمان نميآورد خوب جميع آيات الاهي كه بر يك شخص در يك مدت كوتاه عمر آمدني نيست اين كل آية في الجمله است نه بالجمله مثل اينكه بگويند ما همه امكانات را فراهم كرديم يعني همه نسبي نه همه نفسي اينچنين نيست كه همه آيات بيايد براي اين آقا اين ايمان نميآورد يعني آيات فراواني مشابه اين تعبير در سوره مباركه حج با اين صورت ياد شده است آيه 27 سوره مباركه حج اين است فرمود ﴿و اذن في الناس بالحج ياتوك رجالا و علي كل ضامر ياتين من كل فج عميق﴾[21] خوب اين دو تا كلي كه هست در اينجا معنايش اين است كه اينها جميع شترهاي لاغر و باريك ميان را مركب قرار ميدهند و ميآورند چه در مشرق عالم چه در مغرب عالم اين كه نيست جميع شيارها و درهها را طي ميكنند تا بيايند اين كه نيست منظور يك ﴿كل فج﴾[22] كل نسبي است ﴿كل ضامر﴾ هم كل نسبي است نه كل نفسي كه بشود موجبه كليه يعني جميع شترهاي باريك ميان يا اسبهاي ضامر و باريك ميان اين كل نسبي است اينجا هم ﴿ولو جاءتهم كل آيه﴾ كل نسبي است نه كل نفسي ﴿و لو جاءتهم كل آيه حتي يروا العذاب الاليم﴾ مطلبي كه مربوط به بحثهاي سابق است و گذشت كه آيا فرعون واقعاً از زبان قال بود يا زبان حال اشاره شد كه اگر زبان قال دشوار بود به زبان حال هم ميگويند قول نظير آنچه كه در سوره مباركه يوسف گذشته است آيه 77 سوره يوسف اين بود كه وقتي اعلام كننده از طرف حكومت وقت به قافله گفته بود ﴿ايتها العير انكم لسارقون﴾[23] بعد گفتند شما چه گم كردهايد گفتند ما پيمانه ملك را گم كردهايم بعد گشتند اين پيمانه را در رحل برادر يوسف (سلام الله عليه) يافتند اينها را آوردند حضور يوسف (سلام الله عليه) حضرت اينها را شناخت آنها حضرت را نشناختند آنها به حضرت يوسف اينچنين گفتند ﴿قالوا ان يسرق فقد سرق اخ له من قبل﴾[24] اگر اين فعلاً اين برادر دزدي كرد يك برادر ديگر هم دارد كه قبلاً او هم دزدي كرده بود وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) اين حرفها را در درون خود كتمان كرد به روي اينها نياورد ﴿فاسرها يوسف في نفسه﴾[25] اين يك قرينه كه يوسف حرف زد ﴿و لم يبدها لهم﴾[26] ابداع نكرد اظهار نكرد كه برادر قبلي او دزدي نكرد و اين هم دزدي نكرد شما چرا تهمت سرقت را به بردارش قبلي نسبت ميدهيد اينها را هيچ نگفت معذلك ﴿قال انتم شر مكانا﴾[27] شما بد آدمي هستيد مكانت شما بد است آدم شروري هستيد خوب اين را آدم شروري هستيد را كه به اينها زباني نفرمود اين را در دل گفت اين گفتن در دل به عنوان خاطره و به عنوان يك تصور دروني از او به قول ياد شده است پس معلوم ميشود گاهي كلمه قول و عنوان قول بر آن تصميم دروني و علم و آگاهي دروني اطلاق ميشود اين خلاصه استشهادي بود كه در نوبتهاي قبل اشاره شد ممكن است گفته شود اين ﴿قال انتم﴾[28] و از اينجا ميتوانيم به جريان فرعون كه گفته بود ﴿قال آمنت انه لا اله الا الذي آمنت به بنوا اسرائيل و انا من المسلمين﴾ اين را از درون گفته باشد نه در حال غرق كه دهانش پر از آب شده و نميتوانست حرف بزند اگر گفته باشد كه ممكن است اگر هم نگفته باشد براي اينكه در حال غرق است و دهانش را آب گرفته و راهي براي حرف زدن ندارد اين تصميم دروني آن گرايش دروني را هم قول ميگويند به شهادت اين آيه حالا اگر كسي بگويد اين آيه شهادت نميدهد براي اينكه يوسف (سلام الله عليه) آن جريان خودش را به عنوان سّر و راز نگه داشت و نگفت و جريان مر بوط به چاه اندازي و اينها كه مربوط به خودش بود آنها را هم ﴿لم يبدها﴾ و ﴿فاسرها يوسف في نفسه﴾[29] يك، ﴿و لم يبدها لهم﴾ دو، اين هر دو به جريان خودش برميگردد اما درباره برادر خودش زباني به اينها گفت كه ﴿انتم شر مكانا﴾[30] براي اينكه چرا تهمت سرقت به اين برادر زديد اين هم نارواست اين احتمال براي اينكه سخنگوي رسمي حكومت مصر اعلام كرد ﴿ايتها العير انكم لسارقون﴾[31] با جمله اسميه، با حرف تاكيد، لام، اِنَّ، گفت ﴿لسارقون﴾ برادران كه اينطور نگفتند با يك جمله فعليه آن هم با ان، ﴿ان يسرق﴾[32] پس تهمت سرقت به بردار يوسف نزدند گذشته از اينكه در چنين فضايي خوب بالأخره همگان گفتند كه اين كسي كه صاحب رحل بود سرقت كرد آنها هم گفتند ولي آنها آنچه از اينها برميآيد ايثار و گذشت بود كه به يوسف پيشنهاد دادند گفتند ﴿يا ايها العزيز ان له ابا شيخا كبيرا فخذ احدنا مكانه انا نريٰك من المحسنين﴾[33] خوب از اين احسان و ايثار بالاتر كه در شهر غربت بيايند بگويند آقا ما را بگير به زندان بگذار اين را آزاد كن آن وقت يوسف (سلام الله عليه) نسبت به اينگونه افراد پرگذشت ميگويند شما آدمهاي شروري هستيد اينها يك جمله فعليه گفتند آن هم با ان در فضايي كه سخنگوي مصر اينها را با جمله اسميه با چندتا تأكيد گفت ﴿انكم لسارقون﴾[34] بعد هم اينها در كمال ادب و ايثار گفتند آقا ما را بگير به زندان بكن اين را چرا ميگيري؟ براي اينكه پدر پير دارد از اين احسان و ايثار بالاتر ديگر امروز فرض نميشد كه آن وقت در چنين فضايي وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) فرمود شما آدمهاي شروري هستيد لذا اين مربوط به گفتن زباني نيست يك مربوط به برادرش هم نيست دو مربوط به همان جريان خودش است كه اينها يعني برادران او را به چاه انداختند ﴿و شروه بثمن بخس دراهم معدود﴾[35] ميماند آيهاي كه اجمالاً بحث ميشود حالا شايد فردا اگر در خصوص همين يك آيه بحث كنيم چون آخرين روز بحث است اين بحث آيه 98 يعني ﴿فلو لا كانت﴾ را خوب مطالعه بفرماييد با يك روز انشاءالله تمام بكنيم.
«والحمد لله رب العالمين»