درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

82/07/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 93 الی 97

 

﴿وَلَقَدْ بَوَّأْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّي جَاءَهُمُ العِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾(۹۳)﴿فَإِن كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ فَسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الكِتَابَ مِن قَبْلِكَ لَقَدْ جَاءَكَ الحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ﴾(۹٤)﴿وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ الخَاسِرِينَ﴾(۹۵)﴿إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾(۹۶)﴿وَلَوْ جَاءَتْهُم كُلُّ آيَةٍ حَتَّي يَرَوُا العَذَابَ الأَلِيمَ﴾(۹۷)

 

جريان بني اسرائيل را ذات اقدس الاه بعد از اتمام حجت چنين بازگو فرمود كه ما اينها را وارث زمين كرديم ببينيم چه مي‌كنند گاهي به صورت متكلم مع الغير گاهي به صورت فعل مغايب فرمود ما ناظر اعمال اينها هستيم ﴿لننظر كيف تعملون﴾[1] ﴿فينظر كيف تعملون﴾[2] اين دو تا آيه ناظر به اين جريانهاست كه ما شما را حاكم بر زمين كرديم تا ببينيم چه مي‌كنيد بعد هم فرمود ﴿و سكنتم في مساكن الذين ظلموا﴾[3] اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است فرمود شما به جاي ظالمين نشستيد اينكه فرمود شما به جاي ظالمين نشستيد يك هشدار ضمني است يعني قبل از شما يك عده‌اي ظالمان روي زمين حكومت مي‌كردند ما آنها را منقرض كرديم و شما را جانشين آنها قرار داديم اگر شما هم خداي ناكرده همان راه را طي كنيد به همان سرنوشت محكوم خواهيد شد ﴿وَ سكنتم في مساكن الذين ظلموا﴾[4] درباره بني اسرائيل اين خطر هم بود كه اينها قبلا اختلاف داشتند يك اختلاف محمود و ممدوحي كه حق چيست بعد از اينكه وجود مبارك موسي و هارون (سلام الله عليهما) حق را براي آنها روشن كردند و بيّن شد و معجزاتي كه خداي سبحان به اين دو بزرگوار عطا كرد از آنها به عنوان بيّنات ياد كرد ﴿آياتٌ بيناتٌ﴾[5] اين تعبير آياتِ بينات كم است يكي درباره حضرت ابراهيم و جريان مكه است كه فرمود ﴿فيه آيات بينات مقام ابراهيم﴾[6] يكي هم درباره آيات و معجزات حضرت موساي كليم است كه فرمود ﴿تسع آيات بينات﴾[7] داديم كلمه بيّن و بيّنه و اينها فراوان نيست درباره بعضي از معجزات است بني اسرائيل بعد از اتمام حجت و مشاهده آيات بيّن آن اختلاف محمود و ممدوحشان كه براي تشخيص حق از باطل بود بعداً تبديل شد به اختلاف مذموم اختلاف قبل العلم يك اختلاف محمودي است دو نفر همفكر هم بحث هم انديشه تضارب آرا دارند اختلاف نظر دارند تا معلوم بشود حق با كيست اين يك چيز بسيار خوبي است اين «اضربوا بعض الرأي فانه بحث فانه يتولد منه الصواب»[8] همان بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) عامل خوبي است لكن اختلافِ بعد العلم يك اختلاف بدي است در سوره مباركه بقره اين بحث مخصوصاً گذشت كه ﴿كان الناس امة واحدة﴾[9] و بعد اختلاف داشتند ما انبيا را فرستاديم آيات الاهي احكام حكم را نازل كرديم تا اختلافشان برطرف بشود عده‌اي فهميدند و دست از اختلاف برداشتند عده‌اي بعد العلم اختلاف كردند اين اختلاف بعد العلم اختلاف مذموم است آنجا فرمود ﴿فما اختلفوا حتي جاءهم العلم بغياً بينهم﴾ همان اختلاف مذموم دامنگير بني اسرائيل شد اينجا هم همين مطلب را بيان مي‌فرمايند فرمود ﴿فما اختلفوا حتي جاءهم العلم﴾ يعني اين اختلافشان بعد العلم است اختلاف بعد از علم باعث انقراض است و باعث انتقام الاهي است فرمود ﴿ان ربك يقضي بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون﴾ اين آيه در صدد حصر نيست كه خداي سبحان در دنيا اينها را كيفر نمي‌دهد ولي كيفر نهايي و حل اختلاف نهايي البته به قيامت موكول مي‌شود معارفي كه در اين بخش از سوره مباركه يونس ذكر شده است احياناً سؤال برانگيز است چون بسياري از آيات جريان نوح را ذكر فرمود جريان موساي كليم را ذكر فرمود بخش وسيعي از اينها مربوط به جريان موسي و هارون (سلام الله عليهما) از يك طرف آل فرعون از طرف ديگر سحرِ ساحران از يك طرف داوري تماشاچيان از طرف ديگر اين‌گونه از مسائل را مطرح فرمود. فرمود اگر شما در اين زمينه ترديدي داريد بالأخره از عالمان يهود مطالبي را سؤال بكنيد اين سوره يونس در مكّه نازل شد نه در مدينه در اوايل مكّه هم نازل شد نه در اواخر و هنوز اختلاف رسمي و جدّي بين مسلمانها و يهوديها پيش نيامده بود و علماي يهود اصراري هم نداشتند كه آيات مربوط به گذشته را كتمان بكنند لذا فرمود از آنها سؤال بكنيد مطالب مشترك جريان حضرت نوح را جريان حضرت موسي را جريان حضرت هارون را مبارزات با فرعون را غرق فرعون را نجات بدن فرعون را اينها را برويد سؤال بكنيد اگر شك داريد در اين زمينه آن مسائل مورد اختلاف كه بعدها پيش آمد آنها را ارجاع نمي‌دهد آنجا درباره آن‌گونه از مسائل فرمود ﴿فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله﴾[10] درباره آن‌گونه از مسائل اختلاف فرمود ﴿يحرفون الكلم عن مواضعه﴾ درباره آن‌گونه از آيات فرمود اينها ﴿يعرفونه كما يعرفون ابنائهم﴾ فرمود اينها همان‌طوري كه فرزندان خودشان را مي‌شناسند پيغمبر را هم مي‌شناسند ترديدي ندارند منتها آيات مربوط به قرآن و اسلام و نبوّت را تحريف مي‌كنند كتمان مي‌كنند و مانند آن اما آيات مربوط به حضرت موسي و هارون و آل فرعون و آل ابراهيم و اينها را كه يكي نجات پيدا كرد يكي نجات پيدا نكرد اينها را داعي بر كتمان ندارند فرمود اگر شك داريد از آنها سؤال كنيد مطلب اساسي اين است كه ضمير در اينجا خطاب به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است به حسب ظاهر فرمود ﴿فان كنت في شك مما انزلنا اليك﴾ اين سياق نشان مي‌دهد كه منظور شخص پيغمبر نيست براي اينكه آن حضرت (عليه و علي آله آلاف التحّية و الثّناء) منزّه از شك است خداي سبحان مكرر به او فرمود اين اخبار غيب است كه ما به شما گفتيم ﴿تلك من انباء الغيب نوحيها اليك﴾[11] و مانند آن و در بحثهاي سابق هم داشتيم كه شك اصولاً براي انسان معصوم فرض ندارد براي اينكه اينها جزء مخلَصين‌اند يك، مخلَص در مرتبه‌اي از كمال وجودي قرار دارد كه آنجا باطل راه ندارد اين دو، هر جا باطل نبود شك هم وجود ندارد اين سه، چرا؟ براي اينكه شك هميشه در جايي است كه دو شيء باشد يكي الف يكي با آن‌گاه انسان چيزي را از دور ببيند نمي‌داند اين الف است يا با اگر يك جايي فقط الف بود و غير از الف چيز ديگر نبود و انسان يقين دارد در اينجا غير از الف چيز ديگر نيست هر حرفي را از دور يا نزديك ببيند يقين دارد الف است مثالي كه قبلاً ذكر مي‌شد اين بود كه اگر در يك كتابخانه‌اي غير از قرآن اصلاً كتابي نباشد ما يقين داريم اينجا مخصوص قرآن است و غير از قرآن اصلاً كتابي نيست هر كتابي را در قفسهٴ دور يا نزديك كوچك يا بزرگ ببينيم يقين داريم قرآن است چون يقين داريم كه در اينجا غير از قرآن كتاب ديگر نيست ما شك نمي‌كنيم آيا اين كتاب قرآن است يا كتاب فقه يا كتاب دعا در اين كتابخانه غير از قرآن چيز ديگر نيست هميشه شك فرع بر وجود دو چيز است اگر در اين كتابخانه غير از قرآن يك كتاب ديگري هم باشد آن وقت ما يك كتابي را از دور ببينيم شك مي‌كنيم كه آيا قرآن است يا فلان كتاب مقام مخلَصين مقامي است كه شيطان اصلاً راه ندارد اينكه گفت ﴿وَ لاغوينّهم اجمعين٭ الا عبادك منهم المخلصين﴾[12] نه براي اينكه من به آنها احترام مي‌كنم يا ترحّم مي‌كنم و مانند آن بلكه نسبت به اينها دسترسي ندارم نظير مراحل بالاتر كه ﴿فمن يستمع الآن يجد له شهابا رصدا﴾[13] ﴿و جعلناها رجوما للشياطين﴾[14] و مانند آن كه اصلاً شيطان در آن مقام حضور و ظهور ندارد اگر شيطان در يك جايي ظهور نداشت باطل در آنجا حضور ندارد اگر باطل در آنجا حضور نداشت جز حق چيز ديگري نيست اگر جز حق چيز ديگري نيست كسي كه به آن مرحله رسيده است هر چه فهميد يقين دارد حق است اينكه در خطبه چهارم نهج البلاغه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) دارد ﴿ماشككت في الحق مذ اريته﴾[15] همين است فرمود از آن روزي كه حق را به من نشان دادند من اصلاً شك نكردم براي اينكه من در جايي هستم كه اصلاً باطل آنجا حضور ندارد وقتي باطل وجود نداشته باشد من شك بكنم كه چه؟ كه فلان است يا فلان؟ غير از حق چيز ديگر نيست وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين‌طور است اين جزء كامل‌ترين بندگان مخلَص است در مقام مخلَصين اصلاً باطل وجود ندارد وقتي باطل وجود نداشت شك فرض ندارد نه اينكه شك فرض دارد و اينها شك نمي‌كنند چه اينكه يوم القيامه ﴿ربنا انك جامع الناس ليومٍ لاريب فيه﴾[16] اين ﴿لاريب فيه﴾ به چندين وجه قابل تطبيق است ﴿لاريب فيه﴾ يعني «لاريب في ثبوته» «لاريب في امكانه» «لاريب في وقوعه» و مانند آن كه در آن شكي نيست يعني يقيناً قيامت واقع مي‌شود اين يكي، يكي اينكه آن روز ظرف شك نيست در آن روز ريب وجود ندارد ما هر چه را ديديم يقين داريم همين است در دنيا اگر يك كسي را ببينيم چون باطنش براي ما مستور است ظاهرش براي ما مشهور است شك مي‌كنيم كه ظاهرش مطابق با باطن است يا نه اما در قيامت ﴿تبلي السرائر﴾[17] است اگر كسي به يك صورتي درآمد واقعاً همين‌طور است ﴿لاريب فيه﴾[18] يعني آن روز ظرف شك نيست نه متعلق شك است كه معنا اول است نه ظرف شك است كه معني دوم است كه اين دو تا معني خيلي با هم فرق مي‌كنند در مقام مخلَصين شك اصلاً وجود ندارد نه اينكه آنجا شك هست ولي حضرت شك نمي‌كند براي اينكه منشأ شك شيطان و وهم و امثال ذلك است وهم آنجا راه ندارد نفس امّاره آنجا شيئيّت ندارد ابليس آنجا راه ندارد حق محض است وقتي حق محض شد جا براي شك نيست وجود مبارك حضرت امير تنها از خودش سخن نمي‌گويد يعني پيغمبر هم همين‌طور است آن دوازده معصوم ديگر (عليهم السلام) هم همين‌طورند فرمود «ماشككت في الحق مذ اريته»[19] پس پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) محال است كه شك بكند از باب سالبه به انتفاي موضوع نه اينكه آنجا شك ممكن است و حضرت شك نمي‌كند اصلاً آنجا جا جاي شك نيست براي اينكه شك هميشه فرع بر دو چيز است آنجا غير از يك چيز يعني حق چيز ديگر نيست چنين ذات مقدسي هرگز شك نمي‌كند و منظور از اينكه ﴿فان كنت في شك﴾ ناظر به ... است نظير آنچه كه در سوره مباركه زمر به پيغمبر فرمود ﴿لئن اشركت ليحبطن عملك﴾[20] خب اين معلوم است منظور مردم‌اند نه منظور پيغمبر اين قرينه منفصل يعني در سوره مباركه زمر آنجا فرمود آيه 65 سوره زمر اين است ﴿و لقد اوحي اليك و الي الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين﴾[21] خب اين معلوم است يقينا كه منظور پيغمبر نيست نظير ﴿يا ايها النبي اذا طلقتم النساء﴾[22] خب اين صدر خطاب متوجه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ولي حضرت زني طلاق نداد كه فرمود ﴿يا ايها النبي اذا طلقتم النساء﴾[23] خب خطاب به آن حضرت است ولي چون او بالأخره گيرنده وحي است مسئول امت است او گيرنده است تا به امت القا بكند تبليغ بكند وگرنه سخن از طلاق همسر پيغمبر در كار نبود شاهد ديگر كه شاهد متّصل است تقريباً شاهدي است كه در همين سوره مباركه يونس بعد از چند آيه همين سوره مي‌خوانيم

سؤال: ... جواب: بالأخره يك مرتبه‌اي از احتمال خلاف بايد باشد ديگر در مرتبه آنجا حالا گفتند ترك اولاست و مانند آن بالأخره يك مرحله‌اي بايد باشد در مقام مخلَصين اصلاً فرض ندارد كه مثلاً آدم بگويد يك مرحله ضعيف ولو يك ميلياردم مثلاً صدم مثلاً آن يك درصد را يا يك در هزار را هم به ميليارد تقسيم بكنيم بگوييم يك ميلياردمِ يك هزارم ولي بالأخره بايد باشد يا نه اگر باطل باشد شك وجود دارد حالا يا شك كامل يا شك ضعيف يا شك متوسط ولي اگر جايي اصلاً باطل وجود نداشت شك فرض ندارد در همين سوره مباركه يونس آيه 104 ذات اقدس الاه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه به مردم بگو كه اگر شك داريد راه حل اين است ﴿قل يا ايها الناس ان كنتم في شك من ديني﴾[24] اگر شك داريد من كه شك ندارم من راه خودم را ادامه مي‌دهم شما هم راه خودتان را پس پيداست اينجا كه مي‌فرمايد ﴿ان كنتم في شك﴾[25] منظور مردم‌اند ﴿فلا أعبد الذين تعبدون من دون الله و لكن اعبد الله الذي يتوفٰكم و امرت ان اكون من المؤمنين﴾[26]

سؤال: ... جواب: نه يك وقت است كه سؤالات ابتدايي است براي اينكه مطالب يكي پس از ديگري ظهور مي‌كند اين بله چون در قوس نزول آنها همه چيز را مي‌دانستند نور اول بودند اما در قوس صعود يكي پس از ديگري برايشان روشن مي‌شود اما مسئله شك آن است كه يك مطلبي را گفته باشند به او او نتواند تلقي كند ترديد داشته باشد كه مثلاً آيا از خداست يا از شيطان است يك مطلبي را كه به او گفتند و شك دارد الان خدا مي‌فرمايد كه مطالب را ما به شما گفتيم شما يا مشكلتان در صدق خبري است يا صدق مخبري است بالأخره منشأ شك اين است ديگر يا انسان در صدق خبري شك دارد نمي‌داند اين خبر درست است يا نه يا اين است كه نمي‌داند اين آقا گزارشگر آدم راستگوست يا نه؟ خب اگر گزارشگر ذات اقدس الاه است كه ﴿وَ من اصدق من الله قيلا﴾[27] اگر گزارش وحي است كه آنجا بطلان در آن نيست ﴿الحق من ربك﴾ شك فرض ندارد اما مسئله عدم درايت يعني جهل بسيط اينكه در قوس صعود است وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هر لحظه چيز جديدي را از ذات اقدس الاه ياد مي‌گيرد ﴿وَ قل رب زدني علما﴾[28] «رب زدني علما» «رب زدني علما» چيز جديد ياد [مي‌گيرد] به اين نمي‌گويند شك، شك آن است كه يك چيزي را خدا به پيغمبر بفرمايد اين بعد از دريافت يا مشكلِ صدق خبري داشته باشد يا مشكلِ صدق مخبري اين در هيچ جهت شك ندارد مطلب ديگر اين است كه فرمود ﴿الحق من ربك فلا تكونن من الممترين﴾ در بحثهاي سوره مباركه آل عمران گذشت در سوره مباركه بقره گذشت كه حق دو قسم است يك حقي است كه مقابل ندارد مقابل او عدم است نه باطل اين آن است كه در سوره لقمان آمده در ديگر سور آمده كه خدا حق است ﴿ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه الباطل و انَّ الله هو العلي الكبير﴾[29] مقابل اين حق باطل نيست مقابل اين حق عدم است چون حق و باطل عدم و ملكه‌اند و رفع هر دو ممكن است گرچه جمعشان ممكن نيست ممكن است يك جا نه اعما باشد نه بصير مثل جدار، جدار نه اعماست و بصير چون اعما و بصير، عَما و بصر عدم و ملكه‌اند نه نقيضين لذا جمعشان محال است و رفعشان محال نيست حق و باطل اين‌چنين است كه فلان قضيه يا حق است يا باطل اما جدار حق است يا باطل اصلاً جدار مربوط به فلان قضيه نيست نه حق است نه باطل حق و باطل عدم و ملكه‌اند جمعشان محال است رفعشان ممكن اما حقي كه بر ذات اقدس الاه اطلاق مي‌شود آن معني حقيقت و هستي محض است مقابل ندارد كه شأنيتي داشته باشد منتها فاقد، مقابل آن عدم است اين ﴿ذلك بأن الله هو الحق﴾[30] اينكه فرمودند ﴿و ان مايدعون من دونه هو الباطل﴾[31] درباره بتهاست وگرنه آن حق است﴿ذلك بان الله هو الحق﴾[32] مقابل ندارد يك حقي است كه مربوط به فعل خداست كار خداست دين خداست قانون خداست اين حق من‌الله است ﴿الحق من ربّك﴾ و اينكه گفته شد وجود مبارك حضرت امير «علي مع الحق»[33] با اين حق است با اين حقي كه «من ربك» است نه آن حقي كه ﴿ذلك بان الله هو الحق﴾[34] آن ﴿ذلك بان الله هو الحق﴾ اصلاً مقابل ندارد چيزي با آن نيست گرچه آن با همه اشياست ﴿و هو معكم أين ما كنتم﴾[35] چيزي هيچ مقيدي با مطلق نيست گرچه مطلق با همه مقيدهاست چيزي با خدا نيست گرچه خدا با هر شيء و هر شخص است خب آن حقي كه در سوره مباركه آل عمران بود بقره بود اينجا هست ﴿الحق من ربك﴾ اين حكم خداست دين خداست فقه خداست فعل خداست بالأخره اين حقي است كه علي (سلام الله عليه) با اين حق است «علي مع الحق»[36] و چنين حقي چون فعل خداست بالأخره صادر اول و ظاهر اول نيست ظاهر اول و صادر اول همان انسان كامل است لذا اين ضمير يدور به حق برمي‌گردد ﴿علي مع الحق وَ الحق مع علي يدور﴾ يعني يدور حق «معه» يعني مع علي (عليه السلام) «حيث ما دار»[37] يعني حضرت علي هر جا علي باشد حق است نه هر جا حق باشد علي هست ما يك حقي غير از اينها نداريم كه ببينيم حضرت امير به دنبال حق مي‌گردد يا نه ما الان مي‌خواهيم بفهميم چه كسي حق است كدام مطلب حق است كدام قانون حق است كدام حكم حق است اين‌چنين نيست كه قبلاً يك حقي داشته باشيم بعد كارهاي معصوم را اهل بيت را بر آن تطبيق بكنيم ببينيم اگر مطابق با آن درآمد معلوم مي‌شود اينها با حق‌اند و اگر مطابق با آن درنيامد معلوم مي‌شود با حق نيستند ما اگر خواستيم ببينيم چه چيزي حق است يا نه بايد ببينيم اينها چه گفتند «علي مع الحق والحق مع علي يدور»[38] اين يدور ضميرش به حق برمي‌گردد «معه» يعني به حضرت امير «حيث ما دار»[39] اين ضمير دار هم به حضرت امير برمي‌گردد حق در محور اهل بيت دور مي‌زند نه اينكه اهل بيت در مدار حق‌اند اگر يك دين ديگري بود يك قانون ديگري بود يك شريعت ديگري بود كه اينها تابع آن بودند بله اينها يدور مع آن حق حيث ما دار الحق اما فرض در اين است كه ما دين و شريعت را از اينها داريم هر چه به اينها وحي شده است مي‌شود شريعت اگر درباره عمارِ ياسر (رضوان الله عليه) هم اين تعبير آمده عمده آن تفاوت در مرجع ضمير است اين تعبير درباره عمارِ ياسر هم آمده ديگر، عمارِ ياسر «مع الحق» است «يدور معه حيث ما دار»[40] اما عمارِ ياسر «مع الحق» است يدور عمارِ ياسر «معه» يعني مع الحق «حيث ما دار»[41] يعني دار الحق هر جا حق باشد عمارِ ياسر آنجاست اما حق را از كجا مي‌شود تشخيص داد هر جا كه حضرت امير فرمود بالأخره ﴿الحق من ربك﴾ اگر انسان كامل اين حد است كه حقي كه من ربك است در مدار اوست حق علي‌محور است نه علي حق‌مدار ديگر فرض ندارد اين را شك بكنند كه فرمود ﴿الحق من ربك﴾ و دو تا نهي هم هست يكي ﴿فلاتكونن من الممترين﴾ يكي ﴿وَ لاتكونن من الذين كذبوا﴾ بالأخره انسان سه گروه است به تعبير سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) يا مؤمن است يا منكر است يا شاكّ اين دو گروه كلاهما في النار آن يك گروه اهل نجات‌اند اگر مؤمن بود كه اهل نجات‌اند اگر شك كرد يا تكذيب كرد كلاهما في النار اين ﴿فتكون من الخاسرين﴾ به هر دو سنخ برمي‌گردد فرمود ﴿الحق من ربك فلاتكونن من الممترين﴾ يك، دو ﴿ولا تكونن من الذين كذبوا بايات الله﴾ چرا؟ براي اينكه «فتكون ان كنت من الممترين فتكون ان كنت من المكذبين من الخاسرين» چون شاك در دين هم بالأخره سرمايه‌اش را باخت يعني اين هويت و اين وقت و اين عمر را داد يك مشت شكاكيت گرفت ﴿الحق من ربك فلا تكونن من الممترين﴾ اين يك، ﴿و لاتكونن من الذين كذبوا بايات الله﴾ دو، اگر جزء ممترين بوديد يا جزء مكذبين بوديد ﴿فتكون من الخاسرين﴾ براي اينكه آدم سرمايه را داد چيزي نگرفت و مثل برف آب شد و آن روز هم كه جا براي كسب نيست فرمود حالا آنها كه شك مي‌كنند يك وقتي شك قبل العلم است ما به آنها مهلت مي‌دهيم راههاي درون و بيرون را براي اينها شكوفا مي‌كنيم كه حل بشود شك قبل العلم نعمت خوبي است سبب تحقيق است اما شك بعد العلم ديگر شك عمدي است نه شك عالمانه اين در حقيقت به شك عزمي برمي‌گردد نه شك جزمي ما يك شك داريم گرچه گاهي اينها كنار هم ذكر مي‌شود هر كدام جاي ديگري را مي‌گيرد ولي در مقام فرق گذاشتن ما يك شك داريم و يك ترديد، شك در قلمرو جزم علمي است ترديد در منطقه عزم عملي آنجا كه انسان سخن از ظن و وهم و خيال و اينهاست يا برهان بر او اقامه نشده يا شده اگر برهان نشده ممكن است شك داشته باشد اگر برهان شده كه بالأخره جزم دارد و اگر دليل مظنّه بود، خطابي بود مظنه دارد و مانند آن شك در حريم بحثهاي علمي و جزم علمي است گاهي جزم علمي حاصل شد هيچ شكي ندارد اين محدوده علمش و انديشه‌اش تمام شد هيچ مشكل علمي ندارد اما مي‌خواهد حالا انگيزه داشته باشد تصميم بگيرد چون عالمِ عادل نيست اينجا مشكل عملي دارد نه مشكل علمي آن‌گاه عالماً عامداً گناه مي‌كند اينكه عالماً عامداً گناه مي‌كند كه مشكل علمي ندارد كه، اين اصلاً درس خوانده چندين بار اين را هم درس گفته در اين زمينه كتاب نوشته كه فلان كار حرام است اين مشكل علمي ندارد اين شك علمي ندارد اما ترديد عملي دارد ترديد عملي يعني چه؟ يعني آنجايي كه منطقه عزم است نه منطقه جزم اين آنجا دستش مي‌لرزد همان‌طوري كه انسان با چشم مي‌بيند با دست كار مي‌كند گاهي ممكن است چشم خيلي قوي باشد و دست فلج باشد بلرزد در صحنه نفس هم بشرح ايضاً [همچنين] يك بخشي مربوط به جزم علمي است كه آن مربوط به درس و بحث است برهان بايد اقامه بكند تا روشن بشود اين دستگاهش خيلي قوي است اين آقا در اين زمينه كتاب هم نوشته اما بخش ديگري كه هيچ ارتباطي با بخش انديشه ندارد آن بخش انگيزه است كار عزم است مي‌خواهد تصميم بگيرد اينجا محور تصميم‌گيري‌اش فلج است مي‌لرزد لذا مي‌بينيم عالماً عامداً گناه مي‌كند اينكه عالماً عامداً گناه مي‌كند مشكل علمي كه ندارد مشكل شك و اينها هم ندارد مشكل ترديد دارد اين است كه فرمود ﴿فَهُم في ريبهم يترددون﴾[42] بكند نكند گاهي مي‌كند گاهي نمي‌كند گاهي قد يطيع قد يسيئ، يعصي ﴿خلطوا عملاً صالحاً و آخر سيئا﴾[43] اين است، فرمود چه از آن گروه باشي كه شك داشته باشي چه از اين گروه باشي كه تكذيب بكني اين تكذيب كردن كاري به مسئله شك ندارد گاهي انسان عالماً عامداً هم تكذيب مي‌كند نظير ﴿وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم﴾[44] خب بالأخره آل فرعون يقين پيدا كردند كه وجود مبارك موسي حق مي‌گويد ديگر اما خب در بخش عملي مشكل داشتند نه بخش علمي وجود مبارك حضرت موسي فرمود ﴿لقد علمت ما أنزل هؤلاء الّا رب السمٰوات والارض بصائر﴾[45] تو برايت روشن شد كه حق با من است و اينها معجزه است تو بالأخره ساحران را مي‌شناسي سحر را هم ديدي عصاي من را هم مي‌شناسي يد بيضا را هم ديدي ﴿لقد علمت ما انزل هولاء﴾[46] يعني معجزات را ﴿الا ربّ السمٰوات والارض بصائَر﴾[47] اينها را آيات روشن فرستاد آن وقت شما ترديد داريد براي چه؟ اين مشكل انگيزه است در اينجا فرمود چه كساني كه شك داشته باشند چه كساني كه تكذيب بكنند، منشأ تكذيب گاهي مشكل علمي است گاهي مشكل عملي علي اي حال آنچه را كه ترديد است كه بخش عزم است آنجا كه شك است كه بخش جزم است هر دو مسئول‌اند فرمود چه آن باشد چه اين باشد چه تكذيب باشد سرمايه را باختيد ﴿فتكون من الخاسرين﴾

اعاذنا الله من شرور انفسنا وسيئات اعمالنا

 


[1] یونس/سوره10، آیه14.
[2] اعراف/سوره7، آیه129.
[3] ابراهیم/سوره14، آیه45.
[4] ابراهیم/سوره14، آیه45.
[5] بقره/سوره2، آیه99.
[6] آل عمران/سوره3، آیه97.
[7] اسراء/سوره17، آیه101.
[8] ـ غرر الحكم، ص442.
[9] بقره/سوره2، آیه213.
[10] بقره/سوره2، آیه79.
[11] هود/سوره11، آیه49.
[12] حجر/سوره15، آیه39-40.
[13] جن/سوره72، آیه9.
[14] ملک/سوره67، آیه5.
[15] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 4.
[16] آل عمران/سوره3، آیه9.
[17] طارق/سوره86، آیه9.
[18] آل عمران/سوره3، آیه9.
[19] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 4.
[20] زمر/سوره39، آیه65.
[21] زمر/سوره39، آیه65.
[22] طلاق/سوره65، آیه1.
[23] طلاق/سوره65، آیه1.
[24] یونس/سوره10، آیه104.
[25] یونس/سوره10، آیه104.
[26] یونس/سوره10، آیه104.
[27] نساء/سوره4، آیه122.
[28] طه/سوره20، آیه114.
[29] لقمان/سوره31، آیه30.
[30] لقمان/سوره31، آیه30.
[31] لقمان/سوره31، آیه30.
[32] لقمان/سوره31، آیه30.
[33] ـ بحارالانوار، ج30، ص352.
[34] لقمان/سوره31، آیه30.
[35] حدید/سوره57، آیه4.
[36] ـ بحارالانوار، ج30، ص352.
[37] ـ بحارالانوار، ج30، ص352.
[38] ـ بحارالانوار، ج30، ص352.
[39] ـ بحارالانوار، ج30، ص352.
[40] ـ بحارالانوار، ج30، ص352.
[41] ـ بحارالانوار، ج30، ص352.
[42] توبه/سوره9، آیه45.
[43] توبه/سوره9، آیه102.
[44] نمل/سوره27، آیه14.
[45] اسراء/سوره17، آیه102.
[46] اسراء/سوره17، آیه102.
[47] اسراء/سوره17، آیه102.