درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

82/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 81 الی 86

 

﴿فَلَمَّا القَوْا قَالَ مُوسَي مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُصْلِحُ عَمَلَ المُفْسِدِينَ﴾(۸۱)﴿وَيُحِقُّ اللَّهُ الحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَلَوْ كَرِهَ المُجْرِمُونَ﴾(۸۲)﴿فَمَا آمَنَ لِمُوسَي إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلَي خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ المُسْرِفِينَ﴾(۸۳)﴿وَقَالَ مُوسَي يَاقَوْمِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِن كُنتُم مُسْلِمِينَ﴾(۸٤)﴿فَقَالُوا عَلَي اللَّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾(۸۵)﴿وَنَجِّنَا بِرَحْمَتِكَ مِنَ القَوْمِ الكَافِرِينَ﴾(۸۶)

 

در جريان سحر ملاحظه فرموديد يك طلعت است و واقع‌نماست اين صنعت واقع‌نما تأثير خارجي دارد نه اينكه بي اثر باشد چه اينكه در بخش‌هايي از آيات ﴿يفرقون به بين المرء و زوجه﴾[1] گذشت و اضرار سحر را قرآن تصديق كرد كه سحر ضرر دارد لكن فرمود ﴿و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله﴾[2] اما طيره و امثال ذلك البته بي اثر است توهم محض است و اگر در بعضي از روايات آمده است كه سحر حق است يعني سحر تأثير دارد يك صنعتي است مؤثّر و كار باطلي است اما واقعيت ندارد نظير معجزه كه اگر عصاي مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) به صورت مار درآمد مار واقعي و حقيقي است و اما اگر چوب‌ها و طناب‌هاي ساحران آل فرعون به صورت مار درآمد در حد تخيل است ﴿سحروا اعين الناس واسترهبوهم و جاءُو بسحر عظيم﴾[3] از اينكه مؤثر است خود همان آيات نشانه تأثير دارد به اينكه ﴿واسترهبوهم﴾ تماشاچي‌ها گرفتار وحشت و هراس شدند پس معلوم مي‌شود مؤثّر است از اين جهت كه واقعيت ندارد چون ﴿سحروا اعين الناس﴾[4] ﴿و يخيل اليه من سحرهم أنها تسعي﴾[5] بر خلاف تخيل صبر و جخد يا ...و مانند آن كه افسانه‌اي بيش نيست و آثاري هم ندارد البته مسئله تلقين چيز ديگر است.

سؤال: ... جواب: چرا آنكه واقع‌نما است در خيال اثر مي‌گذارد انسان از آثار نفساني‌اش از آن ادراكاتش از آن حب و بغضش از آن غرايض نفساني‌اش متأثّر است الان اگر عقربي از كنار لباس انسان بگذرد و انسان نداند هيچ ترسي ندارد اما اگر يك سوسكي را در شب تار عقرب بپندارد فريادش بلند است اينكه آنجا فرياد مي‌كشد و مي‌هراسد و مي‌گريزد از آن ادراك نفساني‌اش متأثّر است اينكه عقرب از كنار لباسش مي‌گذرد و او هيچ اطلاعي ندارد از جهلش در امن كاذب به سر مي‌برد اين اوصاف نفساني در انسان اثر مي‌گذارد اگر در خيال انسان چيزي اثر گذاشت باعث هراس است باعث ترس است فرمود ﴿سحروا اعين الناس واسترهبوهم﴾[6] و اگر انسان گرفتار يك عقيده باطل سد به استناد آن عقيده باطل آثار خودش را هم مترتب مي‌كند آن ادراكات انسان در انسان اثر مي‌گذارد خواه آن ادراكات صحيح باشد خواه آن ادراكات باطل باشد تلقينات اين‌طور است خوب فرمود اين باطل است و خداي سبحان بطلانش را هم اظهار مي‌كند مطلب ديگر آن است كه اين قصص قرآن كريم گرچه به صورت قضاياي شخصي ذكر شده است اما آن علتش آن حكمتش تام است گذشته و حال و آينده را در برمي‌گيرد در همين جريان موسي كليم (سلام الله عليه) كه فرمود ﴿ماجئتم به السحر﴾ اين اصول كلي است و اختصاصي به آن زمان ندارد ﴿ان الله سيبطله﴾ يعني هر باطلي را خدا بطلانش را اظهار مي‌كند يك ﴿ان الله لايصلح عمل المفسدين﴾ هر تبه‌كاري بخواهد دسيسه كند نقشه بي‌جا و باطلي بكشد به مقصد نمي‌رسد زيرا رب و گرداننده جهان هستي خداست بر اساس توحيد يك، و تمام اين جهان حدوثاً و بقائاً با حق مي‌گردد ﴿و ما خلقنا السَّماوات والارض و ما بينهما الا بالحق﴾[7] اين دو، و آنچه در جهان مي‌گذرد سپاه و ستاد الاهي هستند كه ﴿وَ لله جنود السماوات والارض﴾[8] اين سه، كلمات الاهي فيوضات الاهي هم پايان پذير نيست ﴿لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي﴾[9] چهار، خدا با تك تك اين كلمات و آيات و آثار مي‌تواند بطلان باطل را اظهار كند و حق بودن حق را تحقيق كند تبيين كند دفاع كند پنج، اين امور و اصول پنجگانه و مانند آن از اين بخش استفاده مي‌شود و اختصاصي هم به جريان حضرت موسي و هارون و فرعون و آل فرعون و اينها ندارد چه اينكه در جريان حضرت نوح يك اصل كلي را هم ذكر فرمود فرمود اين‌طور نبود كه حالا قوم نوح در برابر او ايستادند و گرفتار طبع قلب شدند در همان آيه 74 همين سوره مباركه يونس كه قبلاً اين آيه خوانده شد فرمود ﴿فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل كذلك نطبع علي قلوب المعتدين﴾[10] هر كسي بي‌راهه رفت اول ما به او مهلت مي‌دهيم هدايت مي‌كنيم يا با حكمت و موعظه و جدال احسن راهنمايي مي‌كنيم يا در توبه را به سوي او باز مي‌كنيم كه برگردد اگر اين عداوتش به تعدي رسيد و تعدي‌اش به اعتدال منتهي شد از آن به بعد ما ديگر او را به حال خودش رها مي‌كنيم اين اصل كلي است ﴿كذلك﴾ اگر فرموده بود ﴿نطبع علي قلوب المتعدين﴾[11] ظهور داشت اما آن‌طوري كه با گفتن ﴿كذلك نطبع علي قلوب المعتدين﴾[12] مي‌شود استظهار كرد كه اين يك اصل عالمي و كلي است آن وقت نمي‌شد اينجا فرمود ﴿كذلك نطبع علي قلوب المعتدين﴾[13] هر كس اهل بازي بود بالأخره ما دلش را طبع مي‌كنيم مهر مي‌زنيم كه از آن به بعد حق در آن نفوذ نمي‌كند و معناي طبع قلب ختم قلب و مانند آن اين است كه او را به حال خودش رها مي‌كنيم او از درون گرفتار نفس اماره است از بيرون گرفتار ابليس موسوس است راهي هم براي علاج ندارد ﴿كذلك نطبع علي قلوب المعتدين﴾ پس او مي‌شود اصل كلي اختصاصي به جريان حضرت نوح (سلام الله عليه) ندارد اينجا هم اين امور پنج ششگانه اختصاصي به حضرت موسي (سلام الله عليه) ندارد ﴿ان الله سيبطله﴾ ﴿ان الله لايصلح عمل المفسدين﴾ ﴿و يحق الله حق بكلماته و لو كره المجرمون﴾ اينها اختصاصي به جريان حضرت موسي ندارد معناي احقاق حق در دعاي عهد و اينها هم مي‌خوانيد «و يحق الحق و يحققه»[14] تبيين كردن اجرا كردن دفاع كردن در اجرا ملاحظه كسي را نكردن اينها معناي احقاق حق و تحقيق حق است هم تبيين مي‌كند هم اعمال مي‌كند هم از او حمايت مي‌كند هم در اجرا مسامحه نمي‌كند كلمات الاهي هم آيات الاهي اسناد الاهي آنچه در جهان خلقت مي‌گذرد همه آنها كلمات الاهي هستند و تمام شدني هم نيستند آنچه در سوره مباركه كهف و لقمان آمده ناظر به همين قسمت است در آيه 109 سوره مباركه كهف اين است كه ﴿قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي﴾[15] اگر دريا مداد بشود مداد يعني مركب مداد العلما يعني اين مركب اين مايع مشكي از آن مايع سرخ اثرش بيشتر است افضل از دماء شهداست براي اينكه اين مركب است اين خون‌ها را جاري مي‌كند و شهيد تربيت مي‌كند ﴿قل لو كان البحر مدادا﴾[16] يعني مركب باشد براي نوشتن كلمات رب اين دريا تمام مي‌شود ﴿قبل ان تنفد كلمات ربي﴾ قريب اين مضمون در سوره مباركه لقمان به اين صورت آمده است آيه 27 سوره مباركه لقمان اين است كه ﴿ولو انما في الأرض من شجرة أقلام والبحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم﴾[17] اينجا گذشته از مداد به قلم هم اشاره كرده است كه اگر تمام درخت‌ها بشوند و بخواهند كلمات الاهي را بنويسند نمي‌شود زيرا اين درخت‌ها محدودند آن كلمات الاهي نامتناهي خوب پس ذات اقدس الاه با كلماتش با فيوضاتش با افعال و آثارش حق را احقاق مي‌كند ولو مجرمان نخواهند اين ﴿ولو كره المجرمون﴾ در هر عصر و مصري هست در طليعه داستان حضرت موسي و هارون (سلام الله عليهما) فرمود استكبار و جرم در دربار فرعون و همچنين براي آل فرعون مطرح بود لذا آنها را به مقابله با موسي و هارون (عليهم السلام) وادار كرد در طليعه داستان موسي و هارون (سلام الله عليهما) در قبال درگيري با قومش در همين سوره مباركه يونس آيه 75 اين‌چنين فرمود ﴿ثم بعثنا من بعدهم موسي و هارون الي فرعون و ملائه بآياتنا فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين﴾ اينها چون قوم مجرم و تبه‌كار بودند و قطع ارتباط با حق داشتند اين قطع ارتباط با حق را مي‌گويند جرم چون اينها از حق منقطع بودند و ارتباط خود را با حق قطع كردند در برابر موسي و هارون (سلام الله عليهما) ايستادند اينجا هم فرمود حالا كه اينها ايستادگي كردند ولو دستشان هم بيايد همه وسايل را تجهيز كنند خدا حق را احقاق مي‌كند و تثبيت مي‌كند ﴿و يحق الله بكلماته ولوكره المجرمون﴾ خوب حالا بحث‌هاي علمي تمام شد حالا بحث‌هاي حقوقي و اخلاقي و ايمان و كفر و اينها مطرح است سؤال مي‌شود كه چه شد حالا چه كسي قبول كرد چه كسي قبول نكرد آل فرعون كه قبول نكردند آيا از بني اسرائيل كسي قبول كرد يا نكرد؟ فرمود ﴿فما آمن بموسي الا ذرية من قومه علي خوف من فرعون وملايهم﴾ در چنين فضايي كه آل فرعون بر اساس ﴿يسومونكم سوء العذاب يذبحون ابناءكم و يستحيون نساءكم﴾[18] رفتار مي‌كردند در چنين فضايي فقط يك گروه اندكي از جوانهاي قوم موسي كليم به او ايمان آوردند مردم رسمي مصري‌ها و بني اسرائيل نتوانستند ايمان بياورند از ترس ذريه و جوانهاي همين بني اسرائيل خائفانه به موساي كليم ايمان آوردند ﴿فما آمن لموسي الا ذرية من قومه﴾ گرچه برخي اين ضمير ﴿من قومه﴾ را به فرعون برمي‌گرداندند يعني گروه كمي از قوم فرعون لكن چون موساي كليم نامش نزديك‌تر از نام فرعون است و همسر است ضمير به موسي برمي‌گردد ﴿فما آمن لِموسي الا ذرية من قومه﴾ اين براي تصغير است نه تحقير گروه كمي از جوانهاي بني اسرائيل به وجود مبارك موساي كليم ايمان آوردند البته بعدها اضافه شدند ولي در طليعه امر اين‌چنين بودند آن هم ﴿علي خوف من فرعون و ملايهم﴾ براي اينكه فرعون آن ساحران را كه ايمان آوردند گفته بود كه ﴿وَ لأصلبنكم في جذوع النخل﴾[19] و دست راست و پاي چپتان و دست چپ و پاي راستتان را قطع مي‌كنم به دار آويزانتان مي‌كنم ميخكوبتان مي‌كنم كه شده اصحاب وتد ﴿وَ فرعون ذي الاوتاد﴾[20] داراي وتد و ميخها بود كه عده‌اي را ميخكوب مي‌كرد خوب اين خطرها و نظامها را مي‌ديدند ديگر لذا ﴿علي خوف من فرعون و ملايهم﴾ ايمان آوردند اين ضمير ﴿ملايهم﴾ را بعضي خواستند به فرعون برگردانند براي اينكه نزديك است و جمع آوردنش هم يا به مناسبت آن است كه از سلاطين و حكام جمع ياد مي‌كردند يا براي آن است كه منظور از فرعون آل فرعون است يعني از فرعون و ملاء فرعون يا از فرعون و ملاء آل فرعون هراسناك بودند آنجا كه ضمير به فرعون برمي‌گردد و مفرد است او همان جريان عادي است در آيه 75 همين سوره اين بود كه ﴿ثم بعثنا من بعدهم موسي و هارون الي فرعون و ملايه﴾ اينجا ديگر جا براي جمع آوردن نيست اما آن ذريه آن گروه كه مي‌خواهند يا كسي مي‌خواهد از زبان آنها از فرعون و ملاء فرعون ياد كند با تجليل و تعظيم سلطنتي ياد مي‌كند ﴿علي خوف من فرعون و ملايهم﴾ سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) احتمال مي‌دهند كه ضمير ﴿ملائهم﴾ به همان ذريه برگردد ذريه‌اي از قوم موسي (عليه السلام) هم از فرعون مي‌ترسيدند هم از بزرگان قوم خودشان كه از بزرگان مي‌ترسيدند كه مبادا در اثر نصيحت بي‌جا اينها را گرفتار فتنه كنند و از دين برگردانند چون آنها بالاخره هراسناك بودند ولي محور همه شرارتها خود فرعون است تعليل قرآن كريم اين است كه ﴿الا ذرية من قومه علي خوف من فرعون و ملائهم ان يفتنهم﴾ تمام تلاش‌هاي آنها روي اين مسائل بود كه مبادا اينها را در دين منحرف كنند فتنه ديني باشد كه دوباره اينها را برگردانند آن عذابهاي دنيايي آن قتل و اعدام و اينها براي اينها قابل تحمل بود در درجه دوم بود آنكه در درجه اول اهميت بود همان مسئله افتتام ديني است ﴿ان يفتنهم و ان فرعون لعال في الارض﴾ كه علو در زمين داشت ﴿علا في الأرض﴾[21] بود و همان ﴿ما لكم من اله غيره﴾[22] مي‌گفت ﴿انا ربكم الاعلي﴾[23] مي‌گفت از نظر اعدام و قتل هم كه ﴿لاصلبنكم﴾[24] و امثال ذلك داشت ﴿يذبحون ابناءكم﴾[25] بود ﴿يستحيون نساءكم﴾[26] بود ﴿‌يسومونكم سوء العذاب﴾[27] بود و مانند آن و در كار سلطنت و اعدام و ﴿فسادٍ في الارض﴾[28] هم بيش از سلاطين ديگر تعدي مي‌كرد ﴿و انه لمن المسرفين﴾ در سلطنت و در حكومت و در داعيه بي‌جا و در آدم كشي و اينها بيش از سلاطين ديگر عمل مي‌كرد ﴿و انه لمن المسرفين﴾ در چنين فضايي وجود مبارك موسي كليم به اين جوانهايي كه ايمان آوردند راهنمايي مي‌كند دستور مي‌دهد كه حالا ايمان آورديد خطرهاي فراواني شما را تعقيب مي‌كند ﴿و قال موسي يا قوم﴾ اين ﴿يا قوم﴾ هم يك تعبير عاطفي است ﴿يا ايها الذين آمنوا﴾ يك تكريمي را به همراه دارد اما ﴿يا قوم﴾ يك تعبير عاطفي هم هست ﴿يا قوم ان كنتم آمنتم بالله﴾ اگر از نظر عقيده مؤمن هستيد بايد در مقام عمل تسليم باشيد نشانه تسليم و انقياد در مقام عمل توكل به خداست ﴿ان كنتم امنتم بالله﴾ اگر مؤمنيد معتقد شديد به خدا ايمان آورديد بايد در مقام عمل هم مستسلم مسلم و منقاد باشيد اگر منقاديد توكل كنيد وكيل بگيريد بالاخره شما اين راه را مي‌خواهيد ادامه بدهيد نمي‌خواهيد برگرديد كه طي اين راه هم علم مي‌خواهد قدرت مي‌خواهد نه شما آن علمش را داريد نه آن قدرت را داريد به كسي كه عليم قدير است تكيه كنيد ﴿فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين﴾ هم محبوب به شرح ايمان است هم ملحوق به شرط اسلام در اول فرمود ﴿ان كنتم امنتم بالله﴾ اين شرط در آخر فرمود ﴿ان كنتم مسلمين﴾ اين هم شرط اين توكل هم مسبوق به شرط است هم ملحوق به شرط منتها مسبوق به اعتقاد ملحوق به عمل اگر در مقام جان و روح معتقديد و در مقام عمل مطيع و منقاديد راهش توكل است توكل كردن يعني وكيل گرفتن يعني كار را به او بسپاريد وقتي به او سپرديد او هر امري كه براي شما مقدر كرده است خير خواهد بود قلب شما را راهنمايي مي‌كند چون عليم است از شما حمايت مي‌كند چون قدير است و در توكل هم موحد باشيد اين تقديم ﴿عليه﴾ بر ﴿توكلوا﴾ هم مفيد حصر است آنها هم همين‌طور منحصراً به موسي كليم (سلام الله عليه) پاسخ دادند گفتند توكل مي‌كنيم نه توكل مي‌كنيم علي الله بلكه ﴿علي الله توكلنا﴾ ما را دستور توحيد در توكل دادي ما هم موحدانه متوكل مي‌شويم وجود مبارك موسي كليم فرمود ﴿فعليه توكلوا﴾ اينها هم عرض كردند ﴿علي الله توكلنا﴾ نه توكلنا علي الله كه در توكل هم ما مي‌شويم موحد بعد هم وقتي كه به خدا توكل كردند اولين دعايي كه عرض كردند خدايا مبادا فتنه‌اي پيش بيايد كه ما مشكل اعتقادي ديني پيدا كنيم چون اگر آن ايمان سست بشود يا اين اسلام آسيب ببيند اين توكل هم از دست ما مي‌رود لذا عرض كردند خدايا ﴿ربنا لاتجعلنا فتنة للقوم الظالمين﴾ اين مال اعتقاد ما ايمان ثابت و اسلام لاحق اين توكل ما كه مسبوق به ايمان و ملحوق به توكل است محفوظ باشد اگر از فتنه محفوظ شد خواسته ديگر هم داريم اگر دين ما محفوظ شد تقاضاي ديگر هم داريم و آن اين است كه ﴿و نجنا برحمتك من القوم الكافرين﴾ ما را هم از عذاب اينها نجات بدهي اين در درجه دوم قرار گرفته نه در درجه اول چه طور موسي كليم (سلام الله عليه) در اينها كيمياگري كرده كه فضاي كفر و گوساله‌پرستي ﴿و ‌يسومونكم سوء العذاب﴾[29] اين‌طور برگشت چه طور كيمياگري كرده كه بالأخره آن ساحران كه براي جايزه آمدند اين‌طور حاضر شدند ميخ كوب بشوند صريحاً گفتند ﴿فاقض ما أنت قاض﴾[30] اين كار آساني نبود كه چگونه آدم آن شيريني شهادت را مي‌چشد كه براي او مرگ شيرين است در كمال شهامت گفتند ﴿فاقض ما انت قاض انما تقضي هذه الحياة الدنيا﴾[31] قبلاً براي آنها هر چه بود ﴿ان هي الا حياتنا الدنيا﴾[32] بود براي مصري‌ها براي بت پرست‌ها براي گاو پرست‌ها هر چه هست ﴿ان هي الا حياتنا الدنيا﴾[33] است ﴿نموت و نحييٰ﴾[34] است اما آنها فهميدند كه سرمايه عظيمي دارند براي راه طولاني و اين سرمايه عظيم را نبايد يك هفته خرج بكنند حالا اگر كسي آمده حوزه و يا دانشگاه يك سرمايه هفت و هشت ساله برايش گذاشتند اين سرمايه را داشته باشد هفتاد هشتاد سال يا چهل سال تحقيق كن اين همه سرمايه هفتاد ساله را كه هفت روزه خرج نمي‌كند اين عمر را اين وقت را اين اعتقاد را اين انديشه و اين انگيزه براي آن است كه سرمايه‌اي باشد ﴿كادح الي ربك كدحاً فملاقيه﴾[35] همه اينها را خداي ناكرده انسان براي اين چند روز دنيا ببازد آن‌وقت مي‌شود ﴿خسر الدنيا و الآخرة﴾[36] چيزي در دستش نيست اين قومي كه منطق‌شان ﴿ان هي الا حيات الدنيا﴾[37] بود ﴿ما هي الا حيات الدنيا﴾[38] بود ﴿و ما يهلكنا الا الدهر﴾[39] بود ﴿نموت و نحييٰ﴾[40] بود بعد گشتند كيمياگري شده گفتند ﴿فاقض ما أنت قاض انما تقضي هذه الحياة الدنيا﴾[41] مگر تو چه قدر قدرت داري غير از يك جان چيز ديگري كه نمي‌تواني از ما بگيري كه ما همين لحظه‌اي كه مرديم براي أبد راحتيم خوب اين خيلي تحول مي‌خواهد اين معجزه خيلي بالاتر از آن است كه يك عصا را انسان اژدها بكند يك حيوان را انسان بكند معجزه است اما چوبي را حيوان كردن معجزه هست اما يك معجزه وسطاست يك حيواني را انسان بكند بلكه فرشته بكند معجزه است آن معجزه است اينها كه درسي نخواندند ساليان متمادي كه اينها با كيمياگري حل شدند منتها خيلي‌ها مي‌توانستند از اين كيميا بهره ببرند عالماً عامداً خودشان را محروم كردند معجزه قولي كه بتواند جان را متحول كند يك حيواني را فرشته كند اين به مرا بت بالاتر از آن است كه چوبي را حيوان بكند.

سؤال ... جواب: بله ديگر لذا فرمود شما بگو تأثير از من چون تأثير در دل‌ها به عهده مقلب القلوب است ﴿لو انفقت ما في الارض جميعا ما الفت بين قلوبهم﴾[42] اما خداي سبحان منت گذاشته است به وسيله رسول گرامي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دل‌هاي اينها را به هم مرتبط كرده اين عقد اخوت كه وجود مبارك خوانده بين خود و علي ابن ابي‌طالب (سلام الله عليهما) عقد اخوت خوانده سلمان و ابوذر را برادر كرده اوس و خزرج را برادر كرده اين در حقيقت نظير آن است كه ذات اقدس الاه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرموده باشد ﴿ما الفت بين قلوبهم و لكن الله الف بينهم﴾[43] نظير ﴿وَ ما رميت إذْ رميت ولكن الله رميٰ﴾[44] بوسيله پيغمبر اين اوس و خزرجي كه اعداء عدو هم بودند دوست و برادر شدند منتها اين كيمياگري در نقشه آن نگارگر اصلي است كه خداي سبحان باشد و خيلي‌ها مي‌توانستند اين راه را طي بكنند و عالماً و عامداً نرفتند فرمود اين گروه وقتي ايمان آوردند اولين حرفشان اين بود كه خدايا كاري كن كه دينمان محفوظ بماند خوب آن فضايي كه عده‌اي به دنبال گوساله سامري راه مي‌افتند خود درباريان فرعون هم گوساله پرست و گاو پرست بودند كه گفتند ﴿وَ يذرك و آلهتك﴾[45] غالب مردم مصر ﴿انا ربكم الاعلي﴾[46] فرعون را پذيرفتند ﴿ما لكم من اله غيره﴾[47] را پذيرفتند آن وقت يك مشت جوان‌ها بيايند و بگويند كه دنيا چيزي نيست ما آخرت مي‌خواهيم و دين خدايا ما مسافريم دين ما را حفظ بكند به فرعون هم گفتند تو قدرتت فقط در دنياست ﴿فاقض ما انت قاض انما تقضي هذه الحياة الدنيا﴾[48]

سؤال ... جواب: بله او چون كه ذهب و فضه كه نمي‌خواهد كه چون آنها اين‌چنين بودند ذهب و فضه نخواستند كيمياگري داشتند ديگر خب.

﴿فقالوا علي الله توكلنا ربنا لا تجعلنا فتنةً للقوم الظالمين٭ و نجنا برحمتك من القوم الكافرين﴾ يك سخني جناب فخر رازي دارد كه اين سخن ناصواب است مي‌گويد ما وقتي جريان حضرت نوح را بررسي مي‌كنيم و جريان حضرت موسي را مي‌بينيم كه وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) يك انسان تام است وجود مبارك موسي كليم (سلام الله عليه) فوق التمام چرا؟ مي‌خواهد بگويد موسي بالاتر از نوح است براي اينكه نوح در آن حادثه مهم اين‌چنين گفت آيه 71 سوره مباركه يونس كه قبلاً بحث شد ﴿واتل عليهم نبأ نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامي و تذكيري بآيات الله فعلَي الله توكلت﴾[49] من به خدا توكل كردم شما هم تصميماتتان را بگيريد هر كاري خواستيد بكنيد ﴿فعلي الله توكلت﴾ لذا وجود مبارك نوح انساني كامل و تام است اما موسي (سلام الله عليه) فوق التمام است چرا؟ براي اينكه آن كاري را كه وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) كرد همان كار را وجود مبارك موسي كليم به اصحاب خاص خودش تعليم مي‌دهد فرمود ﴿فعليه توكلوا﴾ پس شاگردان موسي كليم به مقام توكل رسيدند و خود نوح (سلام الله عليه) به مقام توكل رسيد معلوم مي‌شود موسي كليم (سلام الله عليه) فوق التمام است اين استدلال ضعيف جناب فخر رازي از اين جهت ناتمام است كه ذات مقدس نوح (سلام الله عليه) بعد از آن نه قرن و نيم يك گروه اندكي ايمان آوردند سخن از مبارزه و درگيري و جهاد مسلحانه و اينها نبود يك چند نفري به او ايمان آوردند براي عدم انقطاع نسل چند تا حيواني هم ضميمه مي‌كردند كشتي و شد و سوار كشتي أمن شدند ديگر مبارزه نمي‌خواست قومي و مبارزه و تعقيب و گريز و اينها در كار نيست اما وجود مبارك موسي كليم بعد از اينكه حالا ايمان آورد در زمان حضرت نوح يك فرعوني باشد كه مبارز باشد و مجاهد باشد و با مجاهد درگير باشد و بزند و بكشد و ببرد نبود موسي كليم تازه اول درگيري و مبارزه‌اش شروع شد در چنين فضايي كه خودش داراي توكل است يارانش هم بايد به توكل دعوت بكند براي اينكه اينها مي‌خواهند از يك طرف بزنند به دريا از آن طرف بيايند بزنند به صحرا خب يك نيروي فعال متفكري مي‌طلبد اينجا فرمود ما كارهاي فراواني در پيش داريم اين طور نيست كه آنها ما را رها بكنند كه ﴿فعليه توكلوا﴾ اين نه براي آن است كه مقام حضرت نوح كمتر از مقام حضرت موسي بود البته انبياي الاهي هر كدام يك درجه خاص خودشان را دارند ﴿فضلنا بعض النبيين علي بعض﴾ يك، ﴿تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض﴾ دو، انبيا درجاتي دارند مرسلين درجاتي دارند ولي از راه ديگر بايد اثبات كرد نه از اين راهي كه شما اينجا از راه توكل كه خودش توكل كرد اين‌جا به شاگردانش گفت خواستيد استفاده كنيد. خب آنها در پاسخ عرض كردند گفتيد ما توكل بكنيم موحدانه ما هم همين كار را مي‌كنيم گفتي ﴿عليه توكلوا﴾ ما هم مي‌گوييم ﴿علي الله توكلنا﴾ نمي‌گوييم توكلنا علي الله آن تقديم علي مفيد حصر است ما هم همين حصر را رعايت مي‌كنيم بر خدا توكل مي‌كنيم نه بغير خدا و از ذات اقدس الاه مسئلت مي‌كنيم كه در مسائل اعتقادي و اسلامي آسيبي به ما نرسد ﴿ربنا لا تجعلنا فتنةً للقوم الظالمين٭ و نجنا برحمتك من القوم الكافرين﴾ خدايا ما را از اين كفر و زندقه و اينها نجات بده بنابراين قوم نوح استجابت كردند دعوت نوح را اولاً حصر را هم رعايت كردند ثانياً و در دعاها هم دعاي ديني و اخروي را مقدم داشتند ثالثاً دعاي دنيوي را در مراحل بعد ذكر كردن رابعاً اين كارهايي بود كه قوم حضرت موسي انجام دادند اگر ما به تعبير سيّدنا الاستاد علامه طباطبائي (رضوان الله عليه) منظور از قوم موسي را مجموع مخاطبان حضرت قرار بدهيم آن‌وقت اين ﴿ملائهم﴾ اگر به قوم موسي برگردد ديگر مشكلي ندارد چون مجموع مخاطبان حضرت موسي اعم از غبطي و نبطي هستند اعم از آل فرعون و بني اسرائيل هستند اينها يك ملائي داشتند يك افراد متمكن چشم پركني داشتند كه اين جوانها از آنها مي‌ترسيدند حالا يا مي‌تر سيدند آنها اضلال كنند يا مي‌ترسيدند آنها در اثر دلسوزي‌هاي بي‌جا منشأ فتنه اينها بشوند اگر ما قوم را به اين معنا بگيريم يعني مخاطبان حضرت موسي آن ﴿ملائهم﴾ اگر برگردد به قوم موسي باز مطلب تام است.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] بقره/سوره2، آیه102.
[2] بقره/سوره2، آیه102.
[3] اعراف/سوره7، آیه116.
[4] اعراف/سوره7، آیه116.
[5] طه/سوره20، آیه66.
[6] اعراف/سوره7، آیه116.
[7] حجر/سوره15، آیه85.
[8] فتح/سوره48، آیه4.
[9] کهف/سوره18، آیه109.
[10] یونس/سوره10، آیه74.
[11] یونس/سوره10، آیه74.
[12] یونس/سوره10، آیه74.
[13] یونس/سوره10، آیه74.
[14] ـ مفاتيح الجنان، ص540.
[15] کهف/سوره18، آیه109.
[16] کهف/سوره18، آیه109.
[17] لقمان/سوره31، آیه27.
[18] بقره/سوره2، آیه49.
[19] طه/سوره20، آیه71.
[20] فجر/سوره89، آیه10.
[21] قصص/سوره28، آیه4.
[22] اعراف/سوره7، آیه59.
[23] نازعات/سوره79، آیه24.
[24] اعراف/سوره7، آیه124.
[25] بقره/سوره2، آیه49.
[26] بقره/سوره2، آیه49.
[27] بقره/سوره2، آیه49.
[28] مائده/سوره5، آیه32.
[29] بقره/سوره2، آیه49.
[30] طه/سوره20، آیه72.
[31] طه/سوره20، آیه72.
[32] مؤمنون/سوره23، آیه37.
[33] مؤمنون/سوره23، آیه37.
[34] مؤمنون/سوره23، آیه37.
[35] انشقاق/سوره84، آیه6.
[36] حج/سوره22، آیه11.
[37] مؤمنون/سوره23، آیه37.
[38] جاثیه/سوره45، آیه24.
[39] جاثیه/سوره45، آیه24.
[40] مؤمنون/سوره23، آیه37.
[41] طه/سوره20، آیه72.
[42] انفال/سوره8، آیه63.
[43] انفال/سوره8، آیه63.
[44] انفال/سوره8، آیه17.
[45] اعراف/سوره7، آیه127.
[46] نازعات/سوره79، آیه24.
[47] اعراف/سوره7، آیه59.
[48] طه/سوره20، آیه72.
[49] یونس/سوره10، آیه71.