82/07/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 77 الی 82
﴿قَالَ مُوسَي أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَكُمْ أَسِحْرٌ هذَا وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ﴾(۷۷)﴿قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آباءَنَا وَتَكُونَ لَكُمَا الكِبْرِيَاءُ فِي الأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ﴾(۷۸)﴿وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ﴾(۷۹)﴿فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُم مُّوسَي القُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ﴾(۸۰)﴿فَلَمَّا القَوْا قَالَ مُوسَي مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُصْلِحُ عَمَلَ المُفْسِدِينَ﴾(۸۱)﴿وَيُحِقُّ اللَّهُ الحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَلَوْ كَرِهَ المُجْرِمُونَ﴾(۸۲)
وقتي موسي كليم (سلام الله عليه) با بينات الاهي اعزام شد آنها گفتند اين كار شما سحر است وقتي سحر بود نه شما پيغمبريد نه مبدأ آغازينش خداست نه هدف نهائياش هدايت و سعادت مردم است با ادعاي سحر آن سه مطلب را هم در ذهن تثبيت كردند وجود مبارك موسي كليم فرمود اين معجزه است با ادعاي اعجاز سه مطلب مثبت را ارائه كرد اگر اين معجزه است پس آورندهاش پيغمبر است يعني موساي كليم پيغمبر است و فرستندهاش فقط خداي سبحان است و هدف نهائياش هم تأمين سعادت و كمال مردم است هم نظام داخلي مشخص هم نظام فاعلي معين هم نظام غايي معين است آنها با ادعاي سحر هم نظام داخلي را انكار كردند هم مبدأ فاعلي را هم مبدأ فعلي آنگاه نزاع شروع شد مطلب ديگر اين است كه آنها گاهي بهانه دارند گاهي انگيزه بهانهشان مسئله ميراث فرهنگي است مسئله سنت گذشتگان هست مسئله آيين اين مجهولي كه داشتند هست و مانند آن گاهي ميگويند ﴿وَ يذرك﴾[1] درباريان فرعون به فرعون گفتند اگر جلوي موساي كليم را نگيري اين دين مردم را از بين ميبرد ﴿وَ يذرك و آلهتك﴾[2] گاهي به موساي كليم ميگفتند تو ميخواهي ﴿لتلفتنا عما وجدنا عليه آباءنا﴾ ولي انگيزه اصليشان اينها بهانه بود انگيزه اصليشان اين است كه ﴿وتكون لكما الكبرياء في الارض﴾ شما ميخواهيد سلطنت كنيد ما نميگذاريم تمام آنها بهانه است و در آن نقطه حساس به اينجا ميرسند كه فرعون ميخواهد سلطنت كند و خيال ميكرد كه وجود مبارك حضرت موسي براي سلطنت و حكومت آمده است پس آن بهانه هاي ديگر كه ﴿وَ يذرك و آلهتك﴾[3] از يك سو ﴿لتلفتنا عما وجدنا عليه آبائنا﴾ از سوي ديگر اينها انگيزه نيست انگيزه مهم آن است كه گفتند ﴿وَ تكون لكما الكبرياء في الارض﴾ لذا صريحاً گفتند ﴿و ما نحن لكما بمؤمنين﴾ مطلب ديگر آن است كه گرچه براي فرعون و امثال فرعون مسلم شد كه موسي كليم پيغمبر است و آنچه را كه آورد معجزه است برابر آنچه كه در سوره مباركه نمل گذشت ﴿و جحدوا بها واستيقنتها انفسهم﴾[4] كه در سوره مباركه نمل آيه 14 به اين صورت بود ﴿و جحدوا بها واسْتيقنتها أنفسهم ظلما و علوا فانظر كيف كان عاقبة المفسدين﴾[5] چه اينكه در سوره مباركه اسراء هم وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) به فرعون فرمود شما ميدانيد اين مسائل الاهي است و نه سحر آيه 102 سوره مباركه اسراء اين است كه وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) به فرعون فرمود ﴿قال لقد علمت ما انزل هؤلاء الا رب السمٰوات و الارض بصائر و اني لأظنك يا فرعون مثبوراً﴾[6] تو فهميدي اينها بصاير الاهي است معجزات الاهي است بينات الاهي است در جريان حضرت صالح فرمود ﴿و آتيناه مبصره ناقه مبصرة﴾ يعني آية بينة مبصر يعني روشن اينجا هم وجود مبارك موسي فرمود تو ميداني اينها بصاير هستند يعني آيات روشني است اما آيا اين در طليعه امر براي موساي كليم روشن شد قبلاً از تحدّي و مبارزه يا بعد از مبارزه براي او روشن شد در اين بخش نيست لذا ممكن است در اوايل امر او احتمال بدهد كه اين سحر است و دسيسه سياسي است لذا به مبارزه برخاست بعد كه شكست خورد معلوم شد كه اينها بصايرند يقين پيدا كرد كه اينها معجزه اند يقين پيدا كرد كه موساي كليم پيغمبر است منتها ايمان نياورد بنابراين اين سؤال كه وجود مبارك موساي كليم اين حرفها را در طليعه امر آورد براي فرعون مسلم شد يقين پيدا كرد كه اينها معجزه است و يقين پيدا كرد كه اگر با معجزه درافتادگي كند شكست بكند اين سؤالها شايد مجال نداشته باشد براي اينكه در طليعه امر شايد او به يقين نرسيده است اين يك، ثانياً بر فرض عالم شد عالم شد كه معجزه است چون ديگران هم ممكن است كه همين علم را پيدا كنند اين براي اين كه جلوي پيشرفت معجزه او را بگيرد از ساحران دعوت ميكند بعد بر فرض هم كه بداند شكست ميخورد اين نقشه از پيش تعيين شده را دارد كه ما وقتي اينها را آورديم ساحران شكست خوردند حرف ما اين است كه اينها سحر را ياد گرفتند تو معلم اينهايي كبير اينهايي اعلم اينهايي كاري كردي كه اينها در سحر شكست بخورند تو معجزه نياوردي تو سحر كبير آوردي آنها سحر صغير آوردند اگر كسي رفت مقاومت كند اعدام ميكنيم همين كار را هم كردند اينها يك جواب نقدي تراشيدند تا معلوم شد كه شكست خوردند گفتند ﴿إنه لكبيركم الذي علمكم السحر﴾[7] يك عده رفتند ايمان بياورند گفت ﴿وَ لأصلبنكم في جذوع النخل﴾[8] بنابراين اين كه چگونه فرعون با علم به اينكه موسي كليم (سلام الله عليه) معجزه آورد و به مبارزه تن در داد اين قابل حل است.
مطلب ديگر اينكه وجود مبارك موسي كليم در غالب اين تعبيرات سخناني را ذات اقدس الاه از او نقل ميكند كه ميفرمايد آنچه را كه شما آورديد سحر است و سحر را خدا باطل ميداند اين ﴿ان الله سيبطله﴾ يعني «يظهر بطلانه» اين الف باب افعال در اينجا بمعني اظهار است نه خدا سحر را باطل ميكند چون سحر باطل است اگر سحر باطل است خداي سبحان باطل را از صحنه خارج ميكند باطل را اظهار ميكند نه اينكه باطل را باطل ميكند ﴿سيبطله﴾ يعني «سيظهر بطلانه» در غالب موارد وقتي قرآن كريم نقد ميكند دارد به اينكه كار موسي كليم كه القاي عصاست تلقف كيد ساحران است تلقف صنعت ساحران است ابطال سحر ساحران است اين سحر است ﴿ان الله سيبطله﴾ يا ﴿تلقف ما صنعوا﴾[9] يا ﴿تلقف ما يأفكون﴾[10] را عصاي موسي از بين ميبرد كيد را از بين ميبرد خوب آنچه را كه ساحران انجام دادند كه طناب و چوب نبود اين طناب و چوب مواد خامي بود كه ساحران روي آنها اعمال صنعت سحر كردند اينها را به صورت مار درآوردند ﴿يخيل اليه من سحرهم انها تسعي﴾[11] پس صنعت ساحران اين بود كه چوب را به صورت مار در آوردند افك ساحران اين بود كه طناب را به صورت مار در آورند معجزه موسي كليم اين است كه اين افك را از بين ميبرد اين صنعت را از بين ميبرد اين تعبيرات شايد الان چندين بار است كه مطرح ميشود مبسوطش در سوره مباركه اعراف بود كه قبلا گذشت حالا شما بخشي از اينها را بطور اجمال مرور ميكنيد تا معلوم شود كه آنچه را كه ظاهر قرآن كريم اين است كه سحر را باطل كرده البته اگر چنانكه دليل ديگر باشد كه خود عصا را طنابها را بلعيده چوبها را بلعيده آن هم درست است اما ظاهر قرآن اين است كه اين افك را اين كيد را بلعيده وقتي تماشاچيها ديدند كه اين ميدان شده ميدان مار ﴿و استرهبوهم وَ جاؤُ بسحر عظيم﴾[12] وجود مبارك موساي كليم عصا را انداخت مثل يك آفتابي كه تابيد شما وقتي كه در تاريكي انسان در سفر حركت ميكند پيش خودش يك اوهام و خيالاتي دارد گاهي درخت را به صورت غول و ديو ميبيند گاهي مثلا انساني كه دارد ميآيد به صورت ديو يا دزد مينگرد اما همين كه برق روشن شد معلوم ميشود آن درخت است آن ديوار است آن انسان است آن حيوان است نه غولي در كار است نه ديوي اين خيالها را آن برق بر طرف ميكند در خارج ديوي وجود ندارد حيواني وجود ندارد يك درختي است آنجا ايستاده و انسان در تاريكي خيال ميكند كه اين ديو است يا اين سارق است دشمن است وقتي شمس طالع شد معلوم ميشود يكي درخت است يكي ديوار است يكي سنگ است يكي چوب است هر كدام سر جاي خودش تماشاچيان ديدند كه ﴿يخيل اليه منْ سحرهم﴾[13] كذا ﴿سحروا اعين الناس واسترهبوهم وَ جاؤُ بسحر عظيم﴾[14] در چشم اينها اثر كردند نه اينكه واقعاً چوب را مار كردند يا طناب را مار كردند چون ﴿سحروا اعين الناس﴾[15] چون ﴿واسترهبواهم وَ جاؤُ بسحر عظيم﴾[16] وقتي وجود مبارك موساي كليم اين آيه مبصره را اين شمس را به صورت عصاي الاهي انداخت فقط يك مار حقيقي به نام آن اژدها و عصاي موساي كليم در ميدان حركت ميكرد و افك و سحر و كيد ساحران برطرف شد وقتي شما افك و كيد و سحر را از اين چوبها و اين طنابها برداريد ميشود يك مشت چوب و يك مشت طناب ديگر مردم ديدند كه يك مشت چوبها و يك مشت طنابها افتاده فقط يك مار دارد حركت ميكند اين ظاهر قرآن است
سؤال: ... جواب: حالا سحر واقعيت دارد يا ندارد يك مطلب است و آيا تأثير واقعي دارد يا ندارد مطلب ديگر است كه مبسوطاً در جريان هاروت و ماروت آنجا ذكر شده است در اينكه تأثير واقعي دارد فرقي نيست ﴿يفرقون به بين المرء و زوجه﴾[17] با اينكه ذات اقدس الاه اساس زوجيت را بر مهر و مودت و رحمت قرار داده است ﴿وَ جعل بينكم مودةً و رحمةً﴾[18] مع ذلك اينها ﴿يفرقون به بين المرء و زوجه﴾[19] بعد هم امضاء كرده است كه اين كار در خارج واقع ميشود گرچه تشريعاً حرام است خدا نهي كرده و اذن نداده ولي تكويناً اذن داده مثل اينكه آدم بخواهد سر كسي را بشكند و به ديگري ستم بكند اين كار تكويناً مأذون است چون اگر خدا تكويناً اذن ندهد كه كسي نميتواند به ديگري آسيب برساند اما تشريعاً محرم است فرمود ﴿يفرقون به بين المرء و زوجه و ما هم بضارين به من أحد الا باذن الله﴾[20]
سؤال ... جواب: عيب ندارد منافات ندارد ولي اثبات ميخواهد منافات ندارد اگر آن راه هم ثابت بشود از آن راه هم باشد باز هم معجزه است ولي اثبات ميخواهد آيا ظاهر قرآن اين است كه چوبها را خورده طنابها را خورده «كما هو المعروف» يا نه كيد را افك را سحر را از بين برده كما هو الظاهر ظاهر آيات اين است و مردم كاملاً ديدند يك مشت چوب و طناب در ميدان افتاده يك مار دارد حركت ميكند سحر را باطل كرده هر دو ممكن است و هر دو صورتش ميتواند معجزه باشد اما بحث در تفسير است كه ظاهر آيات اين است يا آن معروف بين مفسران آن يكي است و اما آنچه كه بزرگان ديگر استظهار كردند اين يكي است خوب در سوره مباركه اعراف كه مبسوطاً بحثش گذشت حالا فقط آياتش را ميخوانيم به اين صورت است از آيه 106 به بعد اين است.
﴿قال ان كنت جئت بآية فأت بها ان كنت من الصادقين٭ فالقيٰ عصاه فاذا هي ثعبان مبين٭ و نزع يده فاذا هي بيضاء للناظرين﴾[21] بعد از اين معجزات آنها به موسي كليم تهمت ساحر بودن زدند بعد ﴿قال الملأُ من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم٭ يريد ان يخرجكم من ارضكم﴾[22] اين درباريان فرعون گفتند كه اينها ميخواهند حكومت كنند و سلطنت كنند و زمين را از شما بگيرند آن مسئله ﴿وَ يذرك و آلهتك﴾[23] بهانه است اين مسئله «لتلفتنا عما وَجدنا عليه آباءنا﴾ اين ميراث فرهنگي را ما بايد حفظ بكنيم بهانه است آنكه انگيزه اصلي اينهاست حفظ سلطنت خودشان است ﴿يريد ان يخرجكم من ارضكم فماذا تامرون٭ قالوا أرجه﴾[24] اين فما ستامرون اين را ملاحظه بكنيد كه گاهي به فرعون همان تعبيراتي كه در فارسي هست به شخص او ميگويند شما گاهي به لحاظ تفخيم است گاهي به لحاظ اين كه با مشاوران باهم تصميم ميگيرند به فرعون گفتند هرچه شما امر بكنيد ﴿تامر﴾ نه تامرون البته ضمير ﴿ان يخرجكم من ارضكم﴾[25] هم اينگونه است يا نه ملاء قوم فرعون به ديگران گفتند اين براي آن است كه در آيات محل بحث در همين سوره مباركه يونس كه ما در پيش داريم گاهي ضميري كه به فرعون برميگردد مفرد است گاهي ضميري كه به فرعون برميگردد جمع است به فرعون و ملاء هم نه ملائه حالا در همين اين بخشهاي سوره مباركه يونس كه در پيش داريم دو گونه تعبير است يكي اينكه در همين آيه 83 دارد كه ﴿فما آمن لِموسيٰ الا ذرية من قومه علي خوف من فرعون و ملإيهم﴾[26] اين جا يا تفخيم است يا براي اينكه اطرافيان و درباريان فرعون و مشاوران و معاونان فرعون در اين جمع ملحوظند دو گونه تعبير ميكنند گاهي ضمير را مفرد ميآورند گاهي ضمير را جمع ميآورند ضميري كه به خود فرعون برميگردد به هر تقدير اينجا هم فرعون به درباريان خود ميگويد آنها گفتند ﴿ارجه﴾ يعني اخره و ﴿اخاه﴾[27] صبر كن و دست نگه دار ﴿وَ جاء السحرة فرعون﴾[28] تا به اينجا ميرسيم فرمود به اينكه ﴿قالوا ... سحروا أعين الناس واسترهبوهم وَ جاؤُ بسحر عظيم﴾ آنگاه ذات اقدس الاه فرمود كه ﴿و أوحينا الي موسي ان ألق عصاك فاذا هي تلقف ما يأفكون﴾[29] و دروغ اينها را بلع ميكند نه چوب را كه امر حقيقي است كار اينها نيست نه طناب كه امر حقيقي است و كار اينها نيست ﴿فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون٭ فغلبوا هنالك﴾[30] در سوره مباركه طه و مانند آن قريب به اين مضمون آمده است آيه 63 سوره مباركه طه اين است ﴿قالوا ان هذان لساحران يريدان ان يخرجاكم من ارضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم المثلي٭ فأجْمعوا كيدكم ثم ائْتواْ صفاً و قد أفلح اليوم من استعليٰ﴾ آنگاه در ميدان مسابقه كه شركت كردند گفتند شما اول اقدام بكنيد يا ما بنا شد آنها اول اقدام كنند ﴿قال بل القوا فاذا حبالهم و عصيّهم﴾[31] حبل عصاك چوب و طناب آنها ﴿يخيل اليه من سحرهم أنها تسعي﴾[32] آنگاه وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) ترسيد با اينكه يقين ميداند سحر است و كاري از پيش نميبرند ترسيد اين هم در خطبه چهارم نهج البلاغه است كه قبلاً خوانده شد كه وجود مبارك از زمان حكومت خودش و از وضع اقبال و ادبار نسل سوم انقلاب كه نسل اول را درك نكردند نسل دوم را درك نكردند يك عده جوانهايي روي كار آمدند كه سنشان بيست سال 25 سال وقتي به دنيا آمدند كه علي ابن ابيطالب در منزل منزوي شده بود و در باغها مشغول كشاورزي بود نه قبل از اسلام علي را ديدند نه سيزده سال وجود مبارك حضرت در مكه بود ديدند نه از ليلة المبيت خبر داشتند نه مبارزات حضرت امير در طول ده سال مبارزات مدينه خبر داشتند نه از جريان حديث دار و حديث منزلت و جريان غدير و اينها را با خبر بودند يك وقتي به دنيا آمدند كه علي ابن ابيطالب داشت كشاورزي ميكرد حضرت فرمود قرار شد چه بگويم آخر من به شما چه بگويم نه سابقه مرا ميشناسيد نه سابقه ديگران را ميشناسيد نه قبل از اسلام را درك كرديد نه مكه را درك كرديد نه مدينه را درك كرديد نه آن جنگها را درك كرديد نه غدير را ديديد خوب حالا من چهار تا حرف بزنم ديگري هم چهار تا حرف بزند خوب چگونه حرف من در شما اثر بكند بعد ميفرمايد وجود مبارك حضرت موسي ترسيد آن هم ترسش همين است موساي كليم كه از خودش هراسي نداشت ﴿فاوجس في نفسه خيفةً موسيٰ﴾[33] اشفاق هراس موساي كليم اين بود كه ترسيد گفت حالا اين تماشاچيان كه اهل تشخيص نيستند من هم اگر عصا را بيندازم به صورت مار در بيايد آنها نتوانند بين معجزه من و سحر ساحران فرق بگذارند چه بكنيم اينجا ذات اقدس الاه فرمود تو كارت را انجام بده بقيه به عهده من ﴿لا تخف انك انت الاعلي﴾[34] اين جوابي را كه ذات اقدس الاه به موسي كليم داد در سوره طه ﴿فأوْجس في نفسه خيفةً موسيٰ٭ قلنا لا تخف انك انت الاعلي﴾[35] غير از آن جوابي است كه در طليعه امر در كوه طور داد در كوه طور اولين بار خداي سبحان فرمود ﴿الق ما في يمينك﴾[36] يا ﴿وَ ما تلك بيمينك يا موسي٭ قال هي عصاي﴾[37] فرمود ﴿الق ما في يمينك﴾[38] القا كرد به صورت مار بنام شد جاي ترس دارد آنجا موسي ترسيد و ترسش ترس واقعي بود براي اينكه اولين بار بود تازه دارد پيغمبر ميشود خوب شب تار ماري حمله كرده جاي ترس دارد آنجا خداي سبحان ميفرمايد ﴿وَ لا تخف سنعيدها سيرتها الاولي﴾[39] نترس ما دوباره اين را چوب ميكنيم بگير ديگر گفت چشم و گرفت و آن هم به صورت عصا درآمد آن ترس مال خوش بود چون اولين بار بود و جاي ترس هم داشت و خداي سبحان فرمود نترس ما دوباره چوبش ميكنيم اما اينجا نفرمود دوباره ما چوبش ميكنيم نترس او كه خودش نميترسيد چندين بار اين عصا را انداخت و خودش ميگرفت ترسش اين بود كه اگر آنها نتوانند تشخيص بدهند آنگاه چه بكنيم اين در خطبه چهار نهج البلاغه است كه «اشفق من غلبة الجهّال و دول الضلال»[40] خب حالا اگر اينها نتوانستند تشخيص بدهند بين من و ديگري آنوقت باطل بشود حاكم آنوقت چه بايد كرد و همين طور هم شد در جريان حضرت امير «حق يموت بترك ذكره» همانطوري كه «باطل يموت بترك ذكره» اكثريت مسلمانها الان به آن سمت هستند اينطور نيست كه كسي بگويد بالاخره حق پيروز است بله حق پيروز است اما خوب خدايي كه بنابراين اين نيست كه همه كارها را خداي سبحان با معجزه انجام بدهد فرمود ما اگر بخواهيم دشمنان را سركوب ميكنيم بله اما نظام نظام تكامل و آزمون است ﴿لو يشاء الله لانْتصر منهم﴾[41] انتصار يعني انتقام ﴿وَ لكن ليبلوا بعضكم علي ببعض﴾[42] همانطوري كه «باطل يموت بترك ذكره» اگر كسي از باطل حمايت نكند باطل از بين ميرود حق هم يموت بترك ذكره اگر كسي از آن حمايت نكند دفاع نكند اين هم يموت بترك ذكره به همان دليلي كه وجود مبارك اهل بيت (عليهم السلام) را تنها گذاشتند و الان شرق و غرب عالم را آنها گرفتند.
سؤال ... جواب: نه ترس از چه خداي سبحان فرمود بينداز چون خداي سبحان فرمود بينداز بعد از ناحيه فرمان الاهي موساي كليم با خبر شد كه خدا ابطال ميكند گفت من هراس دارم آنچه كه در سوره مباركه يونس است بعد از آنچه كه در سوره مباركه طه قرار گرفته واقع شده در سوره طه مال طليعه امر است در سوره مباركه يوسف بعد از آن قصه است يعني اول وجود مبارك موساي كليم ترسيد گفت حالا اگر اينها پيروز شوند چه كنيم جواب آمد كه ﴿قلنا لاتخف انك انت الاعلي﴾[43] تو بالأخره برندهاي ما بساط آن باطلها را جمع ميكنيم با اين وحي وجود مبارك موساي كليم آگاه شد و گفت ﴿ان الله سيبطله﴾ كه دوتا برهان هم اقامه كرد كه اين دوتا برهان در سوره مباركه يوسف هست كه الان محل بحث قرار ميگيرد در سوره طه فرمود ﴿قلنا لا تخف انك انت الاعلي٭ و الق ما في يمينك تلقف ما صنعوا انما صنعوا كيد ساحرٍ﴾[44] منتها رسم الخط و قرائت قرآن كريم اين اِنَّ ما كه بايد جدا باشد متصلاً خوانده و متصلاً هم نوشته ميشود ﴿تلقف ما صنعوا انما صنعوا﴾[45] اين در حقيقت اين ما اسم ان است نه انما كذا ﴿انما المؤمنون إخوة﴾[46] آن ما اسم انَّ نيست اما اين ما اسم ان است مثل ﴿واعلموا انما غنمتم﴾[47] كه ان ما غنمتم منتها رسم الخط و قرائت قرآن كريم راه خاص خودش را دارد حالا ما براي اينكه خوب روشن شود جدا ميخوانيم ﴿و الق ما في يمينك﴾[48] وقتي اين كار را كردي جواب ﴿ان تلقف﴾ اين عصا ﴿ما صنعوا﴾ را ﴿ان ما صنعوا كيد ساحر و لا يفلح الساحر﴾[49] يعني هذا ما صنع است و ما صنع كيد است فهذا كيد است تلقف آن كيد را نه تلقف حصي و الحبال ﴿و لا يفلح الساحر حيث أتيٰ﴾[50] آن كه در سوره مباركه طه است اين است در سوره شعراء هم به اين صورت ﴿افك﴾ را مورد لفق و بلع قرار داد فرمود آيه چهل و سه به بعد سوره مباركه شعراء اين است ﴿قال لهم موسي القوا ما انتم ملقون٭ فألقوا حبالهم و عصيهم و قالوا بعزّة فرعون إنا لنحن الغالبون٭ فالقي موسي عصاه فاذا هي تلقف ما يأفكون﴾[51] بنابراين آنها رسوا شدند بعد ﴿فألقي السحرة ساجدين﴾[52] آن كارشناسان و آن مؤمنانشان سجده كردند و پذيرفتند عدهاي كه ديگري كه فريب خورده بودند درباريان فرعون به اينها گفته بودند كه ﴿انه لكبيركم الذي علمكم السحر﴾[53] آنها هم قبول كردند كه اين سحر كبير دارد و از ما اكبر و اعلم است و اينها كه كارشناس واقعي و متدين بودند و ايمان آوردند اينها را هم اعدام كردند كه ﴿وَ لأصلبنكم في جذوع النخل﴾[54] يك مطلبي است كه برخي ها گفتند كه معجزه فعلي كارگشا نيست البته حرف از غزالي است حالا قبل از غزالي حالا شايد ديگران هم گفتند براي اينكه آنهايي كه يك روز به دنبال عصاي حضرت موسي حركت كردند روز ديگر هم به دنبال گوساله سامري راه افتادند بنابراين بايد بساط علم را تقويت كرد بساط معجزات قولي را تقويت كرد اساس برهان را تاييد كرد و مانند آن اين سخن حق است اما حالا تا معجزه بدست چه كسي باشد همين معجزه موسي كليم را وقتي آن كارشناسان واقعي سحر شناس مصر كه سحار عليم بودند چون فطرت پاك داشتند و دست آنها افتاد از هر حكيم و متكلمي هم فداكارانه تر موسي كليم را همياري كردند بالاخره «لاصلبنكم و اقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف» تحمل اين عذاب كار آساني نيست دست راست و پاي چپ پاي راست و د ست چپ اينها را قطع بكنند به دار بياويزند ميخ كوب كنند صاحب اوتاد شوند اين جور مقاومت كنند بگويند «فاقض انما انت قاض انما تقضي هذه الحيات الدنيا» اين كار هر حكيم و متكلمي نيست اين است كه جناب امام رازي نوشته بعدها هم در كلمات آمده حتي در مجلات ما آمده كه بالاخره بايد انسان معجزات علمي داشته باشد سخن حقي است اما آن معجزات فعلي هم آيه بينه الاهيه تا بدست چه كسي باشد اگر به دست يك انسان سليم الفطره باشد او تا آخرين لحظه براي حفظ دين موسي كليم تلاش و كوشش ميكند بالاخره اين گونه مقاومت كردن اين گونه به استقبال شهادت رفتن اينگونه در برابر فرعون ايستادن كار هر كسي نيست صريحا ميگفتند «فاقض انما تقضي هذا الحياه الدنيا» هرچه ميخواهي انجام بده به هر تقدير وجود مبارك موسي كليم استدلال كرد فرمود به اينكه هم باطل را ذات اقدس الاه از بين ميبرد و هم حق را حمايت ميكند در همين آيه 81 سوره مباركه كه محل بحث است فرمود موسي «قال موسي ما جئتم به السحر» است «ما جئتم به السحر ان هذا سحر ان الله سيبطله» يعني «يظهر بطلانه» آنچه را كه ما آورديم معجزه است معجزه «لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه» اين مخصوص قرآن كريم نيست و اين نظير تورات و ا نجيل نيست كه بعدها نسخ شود شريعت و منهاجش معجزه الاهي مثل قرآن كريم است خواه معجزه آدم باشد خواه معجزه خاتم عليهم السلام معجزه چيزي نيست كه روزي كشف خلاف شود يك روزي علم پيشرفت بكند معلوم شود كه كار صالح (سلام الله عليه) يك كار علمي بود بشر عادي هم ميتواند بكند اينگونه نيست الي يوم القيامه هرچه علم پيشرفت بكند كار صالح پيغمبر معجزه است احدي مثل او نميتواند بياورد كار موسي كليم اين است كار عيسي مسيح اين است كار داوود (سلام الله عليه) له الحديد اين است ممكن است علم پيشرفتها بكند انسان بتواند از آهن خيلي چيزها بسازد با ابزار برق و غير برق اما آهن را در كف مبارك داوود (سلام الله عليه) مثل يك موم نرم بكند مثل يك تكه خمير اين كار او است اين دست داوودي ميخواهد الي يوم القيامه هر كه باشد هر چه باشد اين معجزه است اينطور نيست كه علم پيشرفت بكند آدم بتواند با دست آهن را نرم بكند معجزه از آن جهت كه معجزه است «لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه» اما شريعت يعني قانون منهاج يعني قانون اين البته يك عمل مشخصي دارد نسخ ميشود و بازگشت نسخ هم به تخصيص ازماني است نه اينكه معاذ الله اين شريعت در عصر خودش باطل بود و اشتباه بود اين نظير نسخ قوانين بشري نيست بشر يك قانون را وضع ميكند بعد معلوم ميشود اشتباه بوده احكام الاهي معاذ الله اينگونه نيست همه آنها از نظر «لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه» مثل قرآن كريم هستند منتها قرآن كريم نه تنها نسخ پذير نيست تخصيص پذير هم نيست كه قطع ازماني باشد شريعت و منهاج انبياي ديگر عليهم السلام تخصيص پذيرند كه بازگشت نسخ به تخصيص ازماني است ولي معجزات اينها نه نسخ پذير است نه تخصيص پذير است نه .. اين كار براي هميشه الي يوم القيامه از غير معصوم ساخته نيست و معصوم از آن جهت كه خليفه الله است ميتواند كار موسي كليم را بكند كار موسي كليم را بكند بالاخره غير از ذات اقدس الاه و خلفاي راستين الاهي كه انبياي الاهي و ائمه معصومين هستند احدي اين كار را نميتواند بكند دو تا برهان اقامه فرمود يك، «ان الله لا يفلح عمل المفسدين» اين كار فساد است و خدا فساد را به پايان نميبرد دو، «و يحق الله الحق بكلماته» معجزه حق است و خدا حق را تحقيق ميكند احقاق ميكند تثبيت ميكند چرا؟ براي اينكه نظام براساس حق دارد ميگردد «ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما الا بالحق» خوب اگر فرض كنيم يك جايي فقط حوزه علميه بود يا المپياد رياضي بود يك ناشناسي غلط انداز خودش را راه داد آنجا بيرونش ميكنند بنابر اين نيست كه در المپياد رياضي يك ناشناسي راه پيدا كند اگر نظام فقط در مدار حق است «كما هو الحق» نه فساد راه دارد نه حق ضعيف ميشود اين دوتا قضيه يكي سالبه يكي موجبه هماهنگ هستند «ان الله لايصلح عمل المفسدين» آن موجبه «و يحق الله الحق بكلماته» اين ايجاب و آن اين سلب آن سلب و اين ايجاب اين مثبت و منفي براي توليد آن برق است كه «ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما الا بالحق» اين نظام به حق ميگردد پس باطل يعني سحر هيچ جايي ندارد و آنها هم كه مدعي بودند به اين آثار تلخشان رسيدند فرمود «ان الله سيبطله» اين ادعا است چرا «سيظهر بطلانه» براي اينكه هر كدام دليل است اين سالبه «ان الله لا يصلح عمل المفسدين» دليل است «و يحق الله الحق بكلماته و لو كره المشركون» هم دليل است.
«الحمد لله رب العالمين»