82/07/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 75 الی 82
﴿ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُوسَي وَهَارُونَ إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآيَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ﴾(۷۵)﴿فَلَمَّا جَاءَهُمُ الحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا إِنَّ هذَا لَسِحْرٌ مُبِينٌ﴾(۷۶)﴿قَالَ مُوسَي أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَكُمْ أَسِحْرٌ هذَا وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ﴾(۷۷)﴿قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آباءَنَا وَتَكُونَ لَكُمَا الكِبْرِيَاءُ فِي الأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ﴾(۷۸)﴿وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ﴾(۷۹)﴿فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُم مُّوسَي القُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ﴾(۸۰)﴿فَلَمَّا القَوْا قَالَ مُوسَي مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُصْلِحُ عَمَلَ المُفْسِدِينَ﴾(۸۱)﴿وَيُحِقُّ اللَّهُ الحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَلَوْ كَرِهَ المُجْرِمُونَ﴾(۸۲)
بعد از جريان حضرت نوح (سلام الله عليه) و انبياي ديگر كه بخشي از آنها حضرت ابراهيم و انبياي بعدي بودند نوبت به جريان حضرت موسي و هارون (سلام الله عليهما) ميرسد فرمود ﴿ثم بعثنا من بعدهم﴾ يعني بعد از حضرت نوح و انبياي ديگر كه يكي از آنها حضرت ابراهيم (عليه السلام) بودند موسي و هارون را ما مبعوث كرديم البته بعثت هارون همزمان با بعثت موسي (سلام الله عليهما) نبود بلكه يك پيشنهاد بعدي حضرت موسي (سلام الله عليه) بود فرمود اينها را فرستاديم ﴿الي فرعون و ملايه﴾ به فرعون و درباريان فرعون و مفسدين و سرمايهداران و متمكنان فرعوني كه اينها چشم پركن بودند ملأ بودند اينگونه أفراد را ميگويند ملأ موسي و هارون (سلام الله عليهما) را براي هدايت فرعون و قوم فرعون به همراه آياتمان فرستاديم ملاحظه ميفرماييد آنچه را كه خداي سبحان در اين جمله تعبيه فرمود وجود مبارك موسي و هارون مبعوث هستند همراه با آيات الاهي هستند دو مبدأ فاعلي همه اينها ذات اقدس الاه است سه انگيزه هم هدايت انسانيت و راهنمايي فرعون و قوم فرعون است چهار و برقراري عدل و داد پنج همه اينها را آل فرعون منكر شدند آنها در حقيقت استكبار كردند اين الف و سين و استكبار الف و سين و تا براي تأكيد است نه براي طلب و امثال ذلك پس ﴿استكبروا﴾ نظير استغفار كنيد اينچنين نيست كه طلب مغفرت باشد بلكه اين براي تأكيد است مثل ﴿فاستجاب لهم ربهم﴾[1] كه شدت تأكيد را ميرساند اينها خيلي متكبرانه برخورد كردند همه اين حقايق را منكر شدند يعني اين پنج شش امري كه اين آيه در بر دارد تك تك اينها را نفي كردند مبدأ فاعلي را مبدأ قابلي را نظام داخلي را ساختار فعل را كه همه اينها را از اين آيات بر ميدارد تك تك اينها را انكار كردند حالا الان اين بخش از آيات تشريح ميكند كه مباني سهگانهاي كه به چند امر تحليل ميشود فرمود اينها خيلي مستكبرانه برخورد كردند و سنت سيّئه اينها هم جرم خيزي بود ﴿و كانوا قوما مجرمين﴾ داب اينها نه اجرموا اين بود ﴿وَ كانوا قوما مجرمين﴾ اين قبيله قبطيها قبيله جرم خيز بودند و از آنها جز جرم خيزي چيزي متوقع نبود خب حالا اين متن قضيه كه فرمود موسي و هارون (سلام الله عليهما) مبعوث شدند براي هدايت فرعونيها همراه با آيات الاهي آنها استكبار كردند اين متن قضيه شرح اين قضيه و تفسير اين متن به اين است كه موسي چه آورد و اينها چه كردند كه استكبار كردند و انكار كردند موسي كليم حق را از طرف ما آورد پس مبدأ نخستين خداست ﴿فلما جاءهم الحق من عندنا﴾ اين مبدأ فاعلي از طرف خدا ميآيد آنچه را كه آورد حق است نه سحر و موسي از طرف خدا آورد يعني نبوتي دارد رسالتي دارد بعثتي دارد مأموريتي دارد پس موسي ميشود رسول خدا آنچه را كه آورد حق است نه سحر مبدأ همه اين امور هم ذات اقدس الاه است و براي هدايت اينها هم آورد ﴿فلما جاءهم الحق من عندنا﴾ چون ما موسي و هارون را مبعوث كرديم حق از طرف ما بود ولي موسي و هارون اين حق را گرفتند و رسانده آنها مستكبرانه برخورد كردند اولاً مبدأ فاعلي را منكر شدند نگفتند خدا فرستاد ثانياً نظام داخلي را منكر شدند حق بودن او را و معجزه بودن او را انكار كردند گفتند سحر است ثالثاً آن هدف والايي كه انبياء داشتند كه هدايت آنها بود آن را انكار كردند گفتند شما قصد سلطنت و حكومت داريد بر ما اين اصول سهگانه كه فروع فراواني را زير مجموعه خود دارد رأساً انكار كردند نظام فاعلي را انكار كردند كه از طرف خدا نيست نظام داخلي را انكار كردند كه اين حق نيست باطل است اين معجزه نيست اين سحر است و سحر هم كه باطل است نظام غايي را و هدفمندي را منكرند كه شما براي هدايت جامعه و برقراري نظم و عدل نيامديد بلكه قصد سلطنت و حكومت داريد خب اساس كار انبياء همين است ديگر يعني انسانهاي معصومي هستند با معجزه ميآيند فرستنده اينها خداست هدف اينها هم ﴿ليقومون الناس بالقسط﴾[2] است همه اين امور را اينها انكار كردند ﴿قالوا ان هذا لسحر مبين﴾ با جمله اسميه با تأكيد ان و لام با تأكيد وصف مبين براي سحر همه اين مسائل را منكر شدند آيات بينات را گفتند سحر مبين پس از طرف خدا نيست تو خودت آوردي معجزه نيست بلكه سحر است به منظور قيام عدل و قسط و هدايت نياوردي به منظور سلطنت و حكومت آوردي اينها را هم آل فرعون ياد ملأشان دادند ياد ديگران دادند كه گفتند فرعون و درباريان فرعون به توده مردم مصر گفتند كه اين قصد دارد ﴿وَ يذهبا بطريقتكم المثلي﴾ جلوي تمدن شما را بگيرد آن روش برين و برتر شما را از دست شما بگيرد ﴿قالوا ان هذا لسحر مبين﴾ با اين تأكيدات كه همه اينها نشانه استكبار است موسي كليم (سلام الله عليه) ديد اينها همه اين اصول را منكرند لذا تعبيراتش محفوف با استفهام انكاري است ﴿قال موسي أتقولون للحق لما جاءكم أسحر هذا﴾ در تعبيرات ديگر انسان بيش از يك بار استفهام ندارد قدم به قدم استفهام ميكند استفهام انكاري اين نشانه آن است كه وجود مبارك موسي كليم ديد اينها از هر جهت منكر حقّند لذا از هر جهت خواست استفهام انكاري داشته باشد توبيخ كند تعيير كند كه اين چه حرفي است كه شما ميزنيد اولاً حق است از طرف خدا آمده ثانياً براي هدايت شما آمده سحر نيست ﴿قال موسي أتقولون للحق لما جاءكم﴾ اين حق از طرف خداي سبحان آمده است ﴿اسحر هذا﴾ خوب حالا بياييم ببينيم سحر است يا نه اگر ثابت نشد سحر است و ثابت شد معجزه است آن سه مطلب هم ثابت ميشود يكي اينكه من پيغمبرم ساحر نيستم يكي اينكه از طرف خدا آمدم يكي اينكه هم براي هدايت شماست چون معجزه براي به هم زدن نظام راحت كه نميآيد معجزه براي ﴿ليقوم الناس بالقسط﴾[3] ميآيد پس آن اصول سهگانه كه من رسولم فرستنده من خداست نه ديگري انگيزه و هدفم قيام شما به عدل است با اين تبيين كه اين معجزه است و سحر نيست ثابت ميشود ﴿اسحر هذا﴾ شما هم ميدانيد ما هم ميدانيم كه بالأخره ساحر به مقصد نميرسد و سحر به مقصد نميرسد چون اين يك بازي بيش نيست يك چشم بندي بيش نيست سحر كه واقعيتي ندارد و ساحر هم كه واقع طلب نيست ﴿و لا يفلح الساحرون﴾ اين را كه همه ميدانيد اين جزء جدال احسن است يعني مقدمه معقول مقبول يك وقت است كه از مقبولات مردم كه مورد پذيرش خصم است استفاده ميشود ولي معقول نيست اين يك جدال باطلي است كه استفاده از ضعف فكر طرف و انبياء (عليهم السلام) منزه از اين روشاند يك وقت است كه نه يك مقدمهاي است كه هم معقول است هم مقبول است منتها صبغهٴ مقبوليتش مورد استدلال است ميشود جدال احسن فرمود شما هم كه قبول داريد ما هم كه قبول داريم كه سحر به مقصد نميرسد چيز باطلي است باطل نه ميماند نه عده اي را به مقصد ميرساند آنها گفتند به اينكه آن چه را كه ما تا حال گفتيم درباره نظام داخلي اين امر بود كه ما ميگوييم هذا سحر شما ميگوييد هذا معجزه ما ميگوييم ﴿لسحر مبين﴾ شما ميگوييد آية بينه اين درباره ساختار باطني ما ميگوييم هدفتان سلطنت بيجا و اينكه سرزمين ما را بگيريد و بر ما مسلط بشويد براي همين منظور آمديد شما ميگوييد ما آمديم شما را هدايت كنيم به مقصد برسانيم ﴿قالوا أجئتنا لتلفتنا عما وجدنا عليه اباءَنا و تكون لكما الكبرياءُ في الارض﴾ شما آمديد جلوي تمدن ما را بگيريد ما را از سنت گذشته و از رسوم و فرهنگ نياكانمان جدا كنيد و بر ما حكومت كنيد خلاصه ما شما را قبول نداريم اين يك قطعنامه صريح پس هم نظام داخلي را منكر شدند يعني گفتند اين حق نيست سحر است هم نبوت آن دو بزرگوار را مخصوصاً موسي كليم (سلام الله عليه) را انكار كردند هم مبدأ فاعلياش كه خداست نپذيرفتند هم مبدأ غائياش كه هدايت مردم است ﴿ليقوم الناس بالقسط﴾[4] را انكار كردند خب پس حالا درگيري و دعوا روي اين محور اصلي است كه ﴿هذا فخر ان باطل هذه معجزه بينه ان سحر مبين﴾
سؤال: ... جواب: عقيده نداشت ولي علم داشت چون در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد عقيده غير از علم است او يقين داشت اين معجزه است او يقين داشت وجود مبارك موسي كليم از طرف خدا آمده است علم غير از عقيده است در بحثهاي سالهاي گذشته هم ملاحظه فرموديد در عقيده دوتا گره لازم است در علم يك گره لازم است اين عقد را كه اصطلاح منطقي است مستحضريد در كتابهاي منطق به قضيه ميگويند عقد براي اينكه بين موضوع و محمول گره ميخورد اگر كسي گفت زيد قائم بين قيام و بين زيد گره زده است و گره همان هو است يا اصل است كه در قضيه به كار ميرود ميگويند زيد ايستاده است اين است بين قائم و بين زيد گره ميزند لذا قضيه را ميگويند عقد اينجا محور علم است اما حالا محصول اين علم را انسان به جان خود هم گره بزند كه بشود عقيده آن كار همه نيست كه در بحث ديروز هم گذشت اين يك عالم با عمل ميخواهد يك عالم رباني ميخواهد عالم رباني آنچه را كه فهميد و براي او ثابت شد به جان خود گره ميزند با دست بي دستي جان گره ميزند وقتي گره خورد ميشود معتقد ميشود عقيده او ديگر چيزي را نميشود از او گرفت اين هميشه با عمل صالح همراه است و دستش را هم هرگز نميبندد كه در مسائل امتحان الاهي عقيده مجموعه انديشه و انگيزه است مجموعه جزم و عزم است مجموعه دو تا گره است عقيده نداشت ولي علم داشت كه در بحث ديروز اين آيه سوره مباركه نمل خوانده شد كه ﴿وَ جحدوا بها واستيقنتها انفسهم﴾[5] يقين داشتند در آيه ديگر وجود مبارك حضرت موسي به فرعون فرمود كه ﴿لقد علمت ما أنزل هولاء الا رب السمٰوات﴾[6] براي تو مسلم است كه اينها معجزه است و خدا فرستاده ولي تو قبول نميكني ﴿لقد علمت﴾[7] يعني آن گره اول هست آن عقد هست ﴿لقد علمت ما انزل هولاء الا رب السموات﴾[8] بنابراين فرعون مسلماً ميدانست ولي باور نداشت اين ميشود استكبار تنها كفر نيست ﴿قالوا اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا﴾ تو آوردي براي اينكه ما التفات كنيم التفات در اينگونه از موارد غالباً با ان كه نشانه تجاوز است استعمال ميشود نه الي ما معمولا در تعبيرات عرفي تعبير ميكنيم به التفت اليه اما خوب التفات از جايي است به جاي ديگر اين ناظر به آن از جايي است كه به موسي كليم (سلام الله عليه) گفتند كه ما اين حرفها را آورديم كه ما را از سنت و سيرت نياكانمان بازداري كار شما بازداري از تمدن نياكان ماست هدف شما هم حكومت و سلطنت بر ماست لذا ما شما را قبول نداريم ﴿قالوا اجئتنا لتلفتنا﴾ اين همزه تقرير است در قبال آن همزه انكار ﴿اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا عليه اباءَنا و تكون لكما الكبرياءُ في الارض﴾ شما بشويد سلطان زمين ما ميشويم رعيت شما پس هدف شما كار شما بازداري از تمدن نياكان ماست اولاً غرض شما هم حكومت و سلطنت بر ماست ثانياً لذا ما شما را قبول نداريم ثالثاً ﴿و ما نحن لكما بمؤْمنين﴾ كه به صورت سريع گفته و ما شما را قبول نداريم اينجا تحدّي و مبارزه علمي شروع ميشود وجود مبارك موسي كليم خوب آياتش را آورده روشن ذكر كرده تحدّي كرده مبارز طلب كرده گفته اين معجزه است معجزه آن است كه با تحدّي همراه است فرعون به مبارزه برخاست ﴿و قال فرعون ائتوني بكل ساحر عليم﴾ او دستور داد تمام ساحراني كه در آن فلات وسيع مصر بودند هر كسي كارشناستر بود در مسئله سحر او را دعوت كردند اين همايش بخشهاي فراواني دارد كه به طور متناوب در آيات و سور قرآن كريم آمده يك بخشش كه در سوره مباركه يونس آمده اين است ﴿و قال فرعون ائتوني بكل ساحر عليم﴾ پس بياييد در مسئله سحر كارشناس باشد ﴿فلما جاءَ السحرةُ قال لهم موسى القوا ما انتم ملقون﴾ حالا سحره آمدند فرعون به آنها چه گفت آنها به فرعون چه گفتند چه قول و قرارداد كردند و چه وعدهاي دادند آنها در سور ديگر است ميدان مسابقه مشخص شد زمان مسابقه مشخص شد ﴿و ان يحشر الناس ضحيً﴾[9] مشخص شد نيمروز باشد ساعت مثلاً چاشت و به اصطلاح اينها ساعت زحي ساعت ده يازده باشد كه همه حاضرند در يك روزي باشد كه همه مردم بتوانند شركت كنند در يك ميدان عمومي باشد اينها را در ساير سور بيان فرمود ﴿و ان يحشر الناس ضحيً﴾[10] باشد همه در آن ميدان جمع باشند وقتي جمع شدند وجود مبارك موسي كليم (سلام الله عليه) با آن ساحران قرار گذاشت كه شما اول ميآزماييد يا من بنا شد كه آنها اول اين سحرهاي خودشان را به كار ببرند آنها چوبها و طنابهاي فراواني فراهم كردند كه ﴿سحروا اعين الناس واسترهبوهم﴾[11] آنگاه ﴿يخيل اليه من سحرهم انها تسعٰي﴾[12] از عسي و حبار از چوبها و طنابها اينها همه را فراهم كردند و قرارشان اين بود كه اول آنها بيندازند بعد موسي كليم وجود مبارك موسي كليم فرمود ﴿القوا ما انتم ملقون﴾[13] هر چه ميخواهيد بيندازيد و آزمايش كنيد بيندازيد و به كار ببريد اينها بعد از آن قراردادهايي است كه در ساير سور آمده است ﴿فلمّا القوا﴾[14] وقتي آن طنابها و آن چوبها را انداختند كه ﴿يخيل اليه من سحرهم انها تسعي﴾[15] ﴿و استرهبوهم و جاؤُ بسحر عظيم﴾[16] اين آيات كه در ساير سور ميگذرانند در چنين فضايي وجود مبارك موسي كليم با ضرس قاطع فرمود ﴿قال موسيٰ ما جئتم به السحر﴾ اين سحر است اين صغري و هر سحري را هم خدا باطل ميكند اين كبري پس اين را هم باطل ميكند ﴿ما جئتم به السحر ان الله سيبطله﴾ در حقيقت خدا اين را باطل ميكند چون در آزمونهاي ديني در مبارزات ديني ديگر جا براي مهلت نيست مهلت براي مراحل ديگر است وقتي معجزه مطرح شد تحدّي مطرح شد ديگر مهلت تمام شده است ﴿ان الله سيبطله ان الله لا يصلح عمل المفسدين﴾ ذات اقدس الاه عمل انسانهاي مفسد را صالح نميكند بلكه خداوند حق را تحقيق ميكند ميفهماند تبيين ميكند اجماع ميكند و حمايت ميكند و مخالف عقل را هم سركوب ميكند ﴿و يحق الله الحق بكلماته و لو كره المجرمون﴾ ولو آنها نفهمند نه تنها انزجار قلبي است بلكه تمام تلاش و كوشش خودشان را هم بكنند نگذارند حق پيروز بشود اينچنين نيست در ميدان مبارزه و مسابقه الا و لابد حق پيروز است ﴿كتب الله لاغلبن انا و رسلي﴾[17] در ميادين ديگر كه سخن از آزمون و امثال ذلك باشد البته خداي سبحان مهلت ميدهد در بخشهاي ديگر آن وقت وجود مبارك موسي كليم عصا را انداخت و خداي سبحان دستور داد كه ﴿وَ ألق ما في يمينك تلقف ما صنعوا انما صنعوا كيد ساحر و لايفلح الساحر حيث أتيٰ﴾[18] به موسي كليم (سلام الله عليه) فرمود حالا كه اينها عسي و حبار آن عصاها و حبلها را انداختند آن ميدان وسيع شده ميدان مار تو هم آن عصا را بينداز ﴿وَ الق ما في يمينك﴾[19] خوب اگر القا كردي چه ميكند اين عصا تلقف اين جواب الق كه مجزوم است ﴿وَ الق ما في يمينك﴾[20] وقتي آنچه را كه در دست توست غالباً تعبير ذات اقدس الاه ﴿ما في يمينك﴾[21] است نميگويد عصا براي اينكه عصا بودن فرع بر اين است كه خدا بخواهد عصاست اگر شيء اين اشياء يك ذاتيت داشته باشند استقلال داشته باشند كه خداي سبحان در كان ناقصه اينها تصرف بكند فقط بايد اوضاع اينها را تغيير بدهد اين بله مثل ديگران ميشود كه اين يك چوب است خدا درباره چوب دخل و تصرف ميكند اما اگر در برابر ذات اقدس الاه هيچ چيزي مالك هيچ چيز نبود اينچنين نيست كه واقعاً چوب چوب باشد كه چوب چوب است اگر خدا بخواهد چوب مار است اگر خدا بخواهد مار دوباره برميگردد چوب ميشود اگر خدا بخواهد تعبير ذات اقدس الاه از اول تا آخر در جريان حضرت موسي غالباً اين است ﴿يا موسي ما في يمينك﴾ چيست در دست تو؟ اين اگر اوايل امر نبود نميگفت يك عصا است ميگفت هر چه تو بخواهي فرمود عصاست ﴿ما في يمينك﴾ عرض كرد عصاست فرمود الق بينداز ببينيم چيست ديد مار است آنگاه ميگويد تا تو چه بخواهي هر چه كه تو بخواهي آن است نه اينكه اين عصاست تو درباره عصا تصميم بگيري خب در اينجا فرمود ﴿الق ما في يمينك﴾[22] ما هر چه بخواهيم آن به همان صورت درميآيد ﴿الق ما في يمينك﴾ وقتي القا كرديم ﴿القف ما صنعوا﴾ صنعت اينها مصنوع اينها را اين بلع ميكند مصنوع اينها در بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد چوب نبود مصنوع اينها طناب نبود اينها روي طناب و چوب سحر را اعمال كردند اين را به صورت مار درآوردند سحر مصنوع اينهاست نه طناب و چوب فرمود اين ما في يمينك را القا بكن اين مصنوع اينها را بلع ميكند وجود مبارك موسي هم عرض كرد چشم ما في يده را آن عصا را كه القا كرد همه تماشاچي ديدند كه يك مار واقعي در ميدان است بقيه يك مشت چوب و يك مشت طناب هستند كه افتادند سحر را باطل كرده نه چوبها را خورده نه طنابها را خورده حالا آن رواياتي كه درباره وجود مبارك حضرت امام رضا است بايد بحث بشود تحقيق بشود كه چند گونه ممكن است غرض آن است كه ظاهر آيه اين است كه سحر را باطل كرده نه چوبها را خورده ﴿وَ الق ما في يمينك تلقف ما صنعوا﴾[23] ما صنعوا كه چوب و طناب نبود اينجا هم فرمود ﴿ماجئتم به﴾[24] از سحر است و خدا سحر را باطل ميكند نه چوب را از بين ميبرد طناب را از بين ميبرد وقتي وجود مبارك موسي كليم (سلام الله عليه) اين عصا را انداخت همه تماشاچي ديدند كه يك مار واقعي در ميدان است بقيه يك مشت چوب است آنجا افتادند يك مشت طناب است آنجا افتادند كاري هم به كار كسي ندارند اين معناي ابطال سحر است نه بلع كردن چوب و طناب ﴿القف ماصنعوا﴾ انما منتها اين كتابت قرآن كريم انما ما با ان متصلاً نوشته ميشود ولي خوب اين رسم الخط خاص خود قرآن است وگرنه اصلش اين بود كه انَّ ما ما يك انّما داريم يك ان ما داريم اين جايي است كه ان ما است مثل ﴿واعلموا انما غنمتم من شيء﴾[25] در كتابهاي عربي اينچنين نوشته ميشود «ان ما غنمتم» اما رسم الخط قرآن كريم اين است كه اين ما را با ان متصلاً مينويسند وگرنه اَنما نيست اِنما هم نيست ﴿انما غنمتم من شيئ﴾[26] اينجا هم فرمود اَنْ شما آنچه كه انجام داديد ﴿تلقف ماصنعوا انما صنعوا كيد ساحر و لا يفلح الساحر حيث أتيٰ﴾[27] يعني اين عصاي موسي كليم مصنوع اينها را ميبلعد مصنوع اينها هم كيد است پس كيد را از بين ميبرد نه چوب را و نه طناب را اينها كه كيد نبودند مصنوع آنها هم نبودند اينجا هم كه فرمود ﴿ماجئتم به السحر ان الله سيبطله﴾ سحر را باطل ميكند البته آن معني هم اگر باشد كه مشهور بين اهل تفسير است آن معني هم حق را ثابت ميكند بالأخره اما بحث در اين لطايف قرآني است كه از اين قبيل است يا آن قبيل آن قبيل هم باشد حق است ثابت ميشود اين معجزه است هيچ محذوري هم پيش نميآيد شايد با آن روايت هم مثلاً يك قدري نزديكتر باشد.
سؤال: ... جواب: بله اين وجه دوم است اما اين مع الواسطه است آن دقيقتر است بلاواسطه است با ظاهر قرآن هم سازگار است.
سؤال: ... جواب: نه ظاهر قرآن كه با وجه اول سازگار است فرمود ﴿تلقف ماصنعوا انما صنعوا كيد ساحر﴾[28] اين صغري و كبري شكل اول از اين ظريفتر فرمود تلقف المصنوع نه يكي فرض مجاز يكي فرض مصنوع كه چوب و طناب نيست.
سؤال ... جواب: نه ميشود مجازت ولي ما باشيم و حقيقت باشد و ظاهر ماست اين است كه مصنوع را از بين برد مصنوع سحر است نه چوب و عصا كيد را خورد نه چوب و عصا را دو گونه يكي حقيقت يكي مجاز اگر يك وقتي همين كاري كه وجود مبارك موسي كليم كرد وقتي عصا را انداخت همه ميبينند يك مشت چوب و يك مشت طناب در ميدان افتاده يك مار دارد حركت ميكند خوب اين روشنتر ميشود برايشان كه كيد را از بين برد سحر را از بين برد نه چوب و طناب را البته اگر ظاهر قرآن اينطور بود كه تلقف العسي و الحبال آن هم درست بود آن هم معجزه بود اما خوب نيست كه به هر تقدير فرمود ﴿ان الله سيبطله ان الله لايصلح عمل المفسدين﴾ عمل مفسد را ذات اقدس الاه هرگز به مقصد نميرساند آدم يك حسابي دارد يك كتابي دارد فتحصل موسي كليم پنج حرف آورد كه آن محورهاي اصلياش سه تاست يكي مبدأ فاعلي است كه اين كارها از خدا است دوم ساختار داخلي است كه اين كار معجزه است سحر نيست سوم انگيزه و هدف است كه هدف برقراري نظم و عدل و انسانيت و هدايت شماست الي الله آنها هر سه اصل اصول دين را منكر شدند گفتند اين معجزه نيست سحر است قهراً شما پيغمبر نيستي متنبي هستي و مثلاً مفتري و تو از خودت گفتي از طرف خداي سبحان نيست پس مبدأ فاعلياش او نيست انگيزه تو هم ﴿لتلفتنا عما وجدنا عليه آبائنا و تكون لكم الكبرياء﴾ است ميخواهي حكومت كني وجود مبارك موسي كليم آمده معجزه بودن اين را ثابت كرده است وقتي اعجاز اين ثابت شد ثابت ميشود كه خودش پيغمبر است و ثابت ميشود كه فرستنده او خداست و ثابت ميشود كه انگيزه و هدف او قيام مردم بالقسط و العدل است و هدايت مردم.
«والحمد لله رب العالمين»