82/07/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره یونس/آیه 74 الی 78
﴿ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِ رُسُلاً إِلَي قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُم بِالبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِن قَبلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلَي قُلُوبِ المُعْتَدِينَ﴾(۷٤)﴿ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُوسَي وَهَارُونَ إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآيَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ﴾(۷۵)﴿فَلَمَّا جَاءَهُمُ الحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا إِنَّ هذَا لَسِحْرٌ مُبِينٌ﴾(۷۶)﴿قَالَ مُوسَي أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَكُمْ أَسِحْرٌ هذَا وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ﴾(۷۷ ﴿قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آباءَنَا وَتَكُونَ لَكُمَا الكِبْرِيَاءُ فِي الأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ﴾(۷۸)
بعد از جريان نوح سلام الله عليه كه گوشهاي از آن قصه در اين سوره آمده است و بخشهاي ديگر اين داستان جهاني در ساير سور آمد كه از جريان سفينه نوح به عنوان ﴿و جعلناها آية للعالمين﴾ ذكر ميكند ميفرمايد ما بعد از او انبيايي را فرستاديم از قرآن كريم برميآيد كه هيچ ملتي بدون اتمام حجت نخواهد بود يا مستقيما پيغمبر بر آنها اعزام ميشود يا امام و جانشين پيغمبر يا نمايندگان آنها به عنوان عالمان ديني و عالمان رباني كه حجت بر هر كسي تمام بشود ﴿ليهلك من هلك عن بينةٍ و يحيٰي من حَّي عن بينة﴾[1] اين اصل قرآني است هيچ ملتي بدون اتمام حجت نخواهد بود از اينكه فرمود ﴿لقد بعثنا في كل أمّة رسولا أن اعْبدوا الله واجْتنبوا الطاغوت﴾[2] نشانه همين ضرورت تماميت حجت در هر عصر و مصر است از اينكه فرمود ﴿انما انت منذر و لكل قوم هاد﴾ آن هم در همين اصل است از اينكه فرمود ﴿لم يكن الذين كفروا من أهل الكتاب والمشركين منفكين حتي تأتيهم البينة﴾[3] هم آن مضمون به همين راستاست بنابراين هيچ ملتي بدون اتمام حجت نيست و تماميت حجت هم به احد انحاي ياد شده است مطلب ديگر اين است كه چون قرآن كريم جهاني است براي همه مردم الي يوم القيامه است و گفتن همه معارف براي مردم اعصار گذشته مقدور نبود لذا در چند جاي قرآن يكي در سوره مباركه نساء يكي هم در يكي از حواميم آنجا فرمود انبياي فراواني ما فرستاديم بعضي از آنها را براي شما بازگو كرديم بعضيها را نگفتيم ﴿منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك﴾[4] ﴿و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك﴾[5] گرچه الان كاملا ميتوان فهميد در شرق يا غرب عالم چه خبر است ولي اگر آن وقت جريان انبياي آن طرف آب يا اين طرف آب يعني آن طرف اقيانوس اطلس يا اين طرف و آن طرف اقيانوس كبير را ذكر ميفرمودند چون قابل قبول نبود با انكار همراه ميشد وقتي با انكار همراه ميشد پيشرفت نميكرد لذا خطوط كلي را بيان فرمود كه هيچ ملتي نيست مگر اينكه داراي حجت است و بعد فرمود خيلي از جريانها را ما براي شما بازگو نكرديم اين مطلب دوم، سوم اينكه فرمود شما هر جاي عالم بخواهيد سفر بكنيد اين علائم را ميبينيد ﴿سيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبة المجرمين﴾[6] ﴿عاقبة مكذبين﴾[7] و مانند آن بنابراين در بعضي از بخشها نظير سوره مباركه حجر فرمود اگر شما وسمهشناس سيماشناس ميراث فرهنگيشناس باشيد اينها چون سر راهتان است ﴿ان في ذلك لآيات للمتوسمين﴾[8] شما ميتوانيد بفهميد كه چه قوم متمدني بودند آثارشان چه بود و ما اينها را به هلاكت رسانديم در اثر كفر و استكباري لكن فرمود شما در هر گوشه عالم سفر بكنيد آثار الاهي را ميبينيد پس به دست ميآيد كه ان الرساله و النبوه عامة ﴿انما انت منذر و لكل قوم هاد﴾[9] يا ﴿لقد بعثنا في كل أمةٍ رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت﴾[10] يا ﴿لم يكن الذين كفروا﴾[11] اين سه طايفه آيه نشانه آن است كه هيچ ملتي بدون تماميتِ حجّت نيست حالا يا پيغمبر دارند يا امام و جانشين دارند يا عالم ربّاني كه جانشينان ائمه (عليهم اسلام) هستند امام هر عصري يا نمايندگان معصوماند نظير آنچه در سوره مباركه يس آمده و مانند آن. منتها گفتن اينكه ما فلان جا پيغمبر فرستاديم در گذشته دور راهي براي اثبات نداشت لذا فرمود شما در زمين اگر سفر كرديد آثارش را ميبينيد اين هم آن سفر با اسب و استر سابق را شامل ميشود هم سفرهاي فضايي و دريايي امروز را شامل ميشود اين ﴿سيروا في الارض فانظروا﴾[12] شامل هر دو خواهد شد پس آنجا كه بايد بفرمايد فرموده است و آنجا كه گفتنش لازم نبود يا احياناً زيانبار بود نفرمود لذا اينكه فرمود ﴿ثم بعثنا من بعده رسلا الي قومهم﴾ اين صريح نيست كه منظور انبياي ابراهيمي باشد چون ممكن است بين حضرت نوح و حضرت ابراهيم (عليهم السلام) انبياي ديگري بوده كه قرآن آنها را ذكر نكرده و آن انبيايي كه مربوط به اين بخش خاورميانه بود و در دسترسي بود كه انبياي ابراهيمي بودند داستان آنها را ذكر كرده اين تفكيك گرچه ظاهر در اين مطلب نيست ولي با اين مطلب مناسب است ملاحظه بفرماييد فرمود ﴿ثم بعثنا من بعده﴾ يعني بعد از نوح (سلام الله عليه) ﴿رسلا الي قومهم فجاؤهم بالبينات فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل كذلك نطبع علي قلوب المعتدين ٭ ثم بعثنا من بعدهم موسي و هارون﴾ معلوم ميشود كه انبيايي [بودند] بعد از آنها موسي و هارون بودند البته ميتواند اين انبيا همان انبياي ابراهيمي باشد چون وجود مبارك ابراهيم اسحاق يعقوب اسماعيل همه اينها قبل از وجود مبارك موسي و اينها بودند ميتواند ولي با آن هم سازگار است مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود ﴿رسلا الي قومهم﴾ اين نشان ميدهد كه براي هر قومي يك رسول است نه يك قوم داراي مرسلين باشد انبياي فراواني را براي يك قوم فرستاديم ﴿رسلا الي قومهم﴾ ديگر اقوام نفرمود هر رسولي را براي قوم خاص خودش فرستادند و اينها هم با بينات همراه بودند با معجزات روشن و شفاف كه حجت براي همه مردم تمام بشود همراه بودند بين باشد آفتابي باشد كه ﴿ليهلك من هلك عن بينة﴾[13] باشد
سؤال: ... جواب: بعد از آنها آمدند سلسله انبيا در قرآن دارد ﴿و لقد وصلنا لهم القول﴾[14] يك، ﴿ثمّ أرسلنا رسلنا تترا﴾[15] دو، تترا يعني متواتر مثل تقوي كه اصلش وقوي بود اين تترا هم اصلش وترا بود از وتر است متواتر است يعني انبيا را ما متواتراً فرستاديم آن وقت معنا ندارد كه يك گروهي كه در خاورميانه زندگي ميكنند داراي انبياي متواسل متواتر تترا و مانند آن باشند اقوامي كه در آن طرف اقيانوس اطلس يا اين طرف اقيانوس كبير زندگي ميكنند بدون حجت باشند اين با خطوط كلي كه قرآن ترسيم كرد ﴿لقد بعثنا في كل أمة رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت﴾ سازگار نيست با آن برهان نبوت عام هم سازگار نيست خب براي ما بخواهد شرح بدهد براي مردم آن روز بايد دوگونه حرف بزند يكي اينكه آنها كه در خاورميانه بودند آنها را بازگو كند يكي اينكه ميفرمايد انبياي ديگري هم بودند كه ما داستانشان را نگفتيم و شما اگر در زمين سفر كنيد آثارشان را ميبينيد ديگر از اين جامعتر و زيباتر كه ممكن نيست اما اينها ايمان نياوردند ﴿فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل﴾ فرمود اينها چون قبلا تكذيب كردند ديگر ايمان بياور نيستند اين تكذيب قبلي به چند وجه تفسير شده و ميشود و بر چند وجه قابل انطباق است يك وقت است يك ملتي اوائل در اثر ابتلاي به مكروهات يا گناهان كوچك سركشي ميكند در برابر انبيا كم كم ﴿ثم كان عاقبة الذين اساؤا السويٰ أن كذبوا﴾[16] آن گناهان قبلي زمينه گناه برتر و بزرگتر را فراهم ميكند اينها نميپذيرند اين براي يك گروه خاص اين يك معنا براي ﴿فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل﴾ يا آن تكذيبهاي جزئي زمينه تكذيبهاي كلي را فراهم ميآورد يكي اينكه چون پيشينيان اينها تكذيب كردند كه مرحوم امين الاسلام به اين سمت ميل دارد اين را معنا ميكند چون گذشتگانِ اينها اين را تكذيب كردند اينها هم دنبالهروي گذشتهها هستند لذا ايمان نميآورند خب چطور تكذيبِ گذشتهها را نسلهاي قبلي را به نسل حاضر اسناد ميدهند براي اينكه اينها بر اساس ﴿تشابهت قلوبهم﴾[17] اينها هم در صدد انجام دادن همان كارند يك، راضي به كار گذشتگان خودشان هستند دو، لذا قتل انبيا را ذات اقدس الاه به بني اسرائيلِ عصر خودش نسبت ميدهد يا قتل آن شخص را ﴿بما قتلتم﴾ را به همين گروه معاصر نسبت ميدهد سرّش آن است كه وقتي متأخّران به روال متقدمان خط مشي دارند بر اساس ﴿تشابهت قلوبهم﴾[18] يك، راضي به كار نياكان و تبار فاسدشان هستند دو، اين دو مصحّح اجازه ميدهد كه كار گذشتگان را به معاصران اسناد ميدهند قتلتم، ﴿فادّارأتم﴾[19] اينها كه در جريان ذبح بقره نبودند در جريان كشتار بني اسرائيل نبودند ولي قرآن كريم همه سيئات بني اسرائيل معاصر حضرت موسي (سلام الله عليه) را به يهوديهاي معاصر پيغمبر اسلام (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) اسناد ميدهد پس اين دو تقريب براي ﴿فماكانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل﴾ است تقريب سوم اين است كه اينها چون در عالم ذر نپذيرفتند اينجا هم نميپذيرند سيدنا الاستاد (رضوان الله تعالي عليه) ميفرمايد اين را ميشود به عالم ذر منطبق كرد ولي اين منافاتي با حرفهاي گذشته ما ندارد اين را در الميزان ذكر ميكنند يعني ما گفتيم اينها قبلاً تكذيب كردند الان هم همان راه را ادامه ميدهند و آنچه كه در عالم ذر هست مرحله اسبق است آنچه در تاريخ گذشته اين نسل است مرحله سابق است آنچه كه الان علني كردند مرحله لاحق آنچه را كه الان علني كردند معلّل است ﴿بما كذبوا به من قبل﴾ و آنچه را كه ﴿كذبوا به من قبل﴾ معلّل است به آنچه كه در عالم ازل و در عالم ذر آنجا نپذيرفتند منتها در سوره مباركه اعراف در جريان عالم ذر و اينها مشخص شد كه نپذيرفتن آنجا نپذيرفتن عالم تكليف نيست يعني ذات اقدس الاه در همان نشئه ﴿ألست بربكم قالوا بلي﴾[20] كه برخيها اعتراض كردند معنايش اين نيست كه آنجا اعتراض كردند چون آنجا وقتي ﴿و اشهدهم علي انفسهم ألسْت بربكم قالوا بلي﴾[21] لكن خداي سبحان ميداند كه اين گروه خاص وقتي وارد نشئه ملك و عالم طبيعت بشوند عالما عامدا با سوء اختيار خود بيراهه ميروند با اينكه ميتوانند راه مستقيم طي كنند و گروه ديگر با حسن اختيار خود در حالي كه ميتوانند كجراهه بروند با حسن اختيار خود راه مستقيم را طي ميكنند كه اگر در بعضي از نصوص آمده است كه «الشقى مَن شقى فى بطن أمّه»[22] به همان معنايي كه مرحوم صدوق نقل كرده است كه امام (سلام الله عليه) تصريح كرد كه حضرت فرمود اگر شقي در بطن مادرش شقي است يعني «انه سيعمل أعمال الاشقياء» اين شخصي كه در رحم مادر است ذات اقدس الاه ميداند كه اين كودك وقتي به دنيا آمده با اينكه ميتواند راه مستقيم را طي كند عالما عامدا به سوء اختيار خود بيراهه ميرود نه اينكه در رحم مقرر شده است اين شقي باشد خداي سبحان
شقاوت هيچ كسي را نخواسته است او همگان را به راه راست هدايت كرده همگان را به فجور و تقوا الهام كرده همگان را در فطرت توحيد خلق كرده و مانند آن
سؤال: ... جواب: اين حبّ و بغض اختياري ممكن است در مرحله اقتضا باشد مثل فرزندهاي ناپاك زاده اينها علت تام براي بيراهه رفتنشان نيست خيليها ممكن است به راه بروند اينها حداكثر در حد اقتضاست آنكه كه به طينت برخي افراد خلق ميكند آن هم در حد اقتضا است وگرنه فطرت و نه طينت همگان را يكسان آفريد فرمود ﴿لاتبديل لخلق الله﴾[23] فرمود هيچ كس نميتواند اين فطرت را عوض كند هيچ كس هم عوض نميكند اين لا براي نفي جنس است نه خدا عوض ميكند نه غير خدا غير خدا عوض نميكند چون قدرت ندارد خدا عوض نميكند چون ﴿لقد خلقنا الانسان في أحسن تقويم﴾[24] از اين زيباتر كه ممكن نيست كه همگان را به فطرت توحيدي خلق كند لذا فرمود ما تبديل نميكنيم چون تبديل به دست خداست او هم كه به زيباترين وجه خلق كرده است ﴿لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم﴾[25] لذا ﴿لاتبديل لخلق الله﴾[26] ديگري كه قدرت ندارد خداي سبحان هم كه نميخواهد بر خلاف احسن او هر چيزي را كه آفريد به زيباترين وجه خلق كرد ﴿احسن كل شيء خلقه﴾[27] هر چه را خلق كرد ديگر زيباتر از آن ممكن نبود اگر زيباتر از آن ممكن بود و او خلق نميكرد معاذالله يا للجهل است يا للعجز است يا للبخل والتالي باصله مستحيل فالمقدم مثله لذا ﴿أحسن كل شيء خلقه﴾[28] در جريان انسان هم همينطور است اينطور نيست كه خداي ناكرده بعضيها را بيراهه خلق كرده باشد بعد هم از آنها طي صراط مستقيم طلب بكند خدا اعدل از آن است كه كسي را بيراهه خلق بكند بعد طي طريق مستقيم را از او طلب بكند اگر كسي در عالم طبيعت در اثر داشتن پدر بد مادر بد يا زايمان بد يا غذاي بد بيراهه ميرود در حد اقتضاست نه در حد علت تامّه اينطور نيست كه اگر پدرش بد بود مادرش بد بود زايمانش بد بود و غذاي او حرام بود اين الا و لابد بايد بد بشود اين به آن مراحل والاي كمال علمي و عملي نميرسد نه اينكه آن نصاب لازم را نميتواند تهيه كند
﴿فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل كذلك نطبع علي قلوب المعتدين﴾ اينها اول عادياند بعد متعدياند بعد معتدي هستند بعد طبع ميشوند هرگز ذات اقدس الاه قلب كسي را چاپ نميكند مهر نميزند مگر كسي اهل عداوت باشد اين يك مقداري رشد بكند به تعدي برسد در كمال سقوط به اعتدا برسد تا خدا طبع بكند نظير ﴿ختم الله علي قلوبهم﴾[29] ﴿كذلك نطبع علي قلوب المعتدين﴾ اين همان تعليق حكم بر وصف است كه مشعر به عليت است در جريان خلافت هم كه در آيه قبل فرمود ما شما را خليفه قرار داديم خلافت در قرآن كريم دو قسم است يك وقتي خلافت قومي از قوم ديگر است نسلي از نسل ديگر است اين شرفآور نيست براي اينكه خود مستخلف عنه چقدر ميارزيد كه حالا خليفهاش بيارزد اين در سوره مباركه اعراف بحثش مبسوطاً گذشت در سوره اعراف وقتي جريان قوم عاد را ميخواهد ذكر بكند آيه 65 سوره مباركه اعراف ميفرمايد ﴿و الي عاد أخاهم هودا قال يا قوم اعْبدوا الله ما لكم من إلٰه غيره أفلا تتقون﴾[30] آنگاه ﴿قال الملاء الذين كفروا من قومه إنّا لنراك في سفاهةٍ و انا لنظنك من الكاذبين﴾ وجود مبارك هود فرمود ﴿يا قوم ليس بي سفاهه و لكني رسول من رب العالمين﴾[31] بعد به آيه 69 ميرسد ميفرمايد ﴿أو عجبتم ان جاءكم ذكر من ربكم علي رجل منكم لينذركم واذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح﴾[32] شما خليفه قوم نوحايد مواظب باشيد به آن عذاب مستخلف عنهتان گرفتار نشويد بيراهه نرويد اين خلافت نسلي از نسل ديگر است مردم سرزميني از مردم سرزمين ديگر است اينگونه از خلافتها در قرآن كريم كم نيست و شرفآور هم نيست گاهي ميفرمايد ما شما را بعد از گذشت ديگران خليفه آنها قرار داديم ﴿لننظر كيف تعملون﴾[33] به صيغه متكلم مع الغير گاهي ميفرمايد «لينظر كيف تعملون» به صورت فعل وقايه است اينها خلافتهاي فخرآور نيست يك وقت است ﴿اني جاعل في الارض خليفة﴾[34] است ﴿يا داوُد انا جعلناك خليفةً في الارض﴾[35] است اين بخش از آيات يك خلافت فخرآوري است اينكه در محل بحث ذات اقدس اله به قوم نوح و در جريان قوم نوح فرمود ﴿فكذبوه فنجيناه و من معه في الفلك و جعلناهم خلائف و أغرقنا الذين كذبوا بآياتنا﴾[36] يعني اينها كه در كشتي بودند به سلامت به ساحل رسيدند به مقصد رسيدند ما اينها را خليفه ديگران قرار داديم اين ديگر ﴿اني جاعل في الارض خليفه﴾[37] نيست چون در اينها هم حيوان بود هم انسان بود وحشي بود غير وحشي بود اينها خليفه نسلهاي از بين رفته بودند جانشين آنها بودند اين خلافت آن خلافتِ ﴿اني جاعل في الارض خليفه﴾[38] نيست خب فرمود ﴿ثم بعثنا من بعدهم﴾ يعني بعد از آن انبيا و رسل موسي و هارون را فرستاديم ﴿الي فرعون و ملايه﴾ بازگشت همه مبارزات انبيا در حقيقت به دفاع است حتي آن جهاد ابتدايي هم بازگشتش به دفاع است و مرجع دفاع هم دفع است در حقيقت اين مستكبران را از سر راه برداشتن تا مستضعفان با انبيا رابطه برقرار كنند و انبيا حرفشان را به مردم مستضعف برسانند در حقيقت تمام اين مبارزات به دفاع برميگردد و بازگشت دفاع هم به دفع است لذا فرمود ما مستقيماً وجود مبارك موسي و هارون (عليهما السلام) را براي فرعون و درباريان چشم پُرِ فرعون فرستاديم تا آنها را هدايت كنند و آنها را از سر راه بردارند با معجزاتمان فرستاديم ﴿فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين﴾ اينها مستكبرانه برخورد كردند و جُرم داشتن سنت حسنه اينها بود كه با ﴿كانوا قوماً مجرمين﴾ ياد كردند كه فعل مضارع مستمر است يعني اينچنين بودند دائماً در حال ارتكاب جرم بودند يك جمعيتي در مصر زندگي ميكردند به استثناي مستضعفانِ بني اسرائيلي كه اينها آن زمامدارانشان مستكبر بودند آن افراد عاديشان هم گرفتار تقليدِ كور و باطل خب اگر يك ملتي زمامدارش مستكبر باشد بقيه هم مقلد كور هدايت آنها كار آساني نيست لذا در سوره مباركه نمل فرمود اين مستكبران آيات الاهي را ديدند درك كردند فهميدند اما آن خوي استكبار نميگذارد كه اينها بپذيرند آيه چهارده سوره مباركه نمل اين است ﴿و جحدوا بها﴾ امّا ﴿واستيقنتها انفسهم﴾[39] در بحثهاي قبل به مناسبتهاي مكرر اين امر عنوان شده است كه جريان علم غير از جريان عمل است يعني همانطوري كه ما در دستگاه ظاهر بدنمان يك مجراي ادراك داريم يك مجراي تحريك يعني چشم و گوشي داريم كه درك ميكنند دست و پايي داريم كه كار ميكنند اينها چهار حالت دارند يا هر دو قوياند يا هر دو ضعيفاند يا نيروي ادراكي قوي است و نيروي تحريكي فلجاند و ضعيف است او بالعكس در نهاد و نهاد ما هم همين دستگاه است ما يك بخشي كه به انديشه برميگردد داريم كه جزمهاي علمي عهدهدار آنجاست يك بخشي هم به انگيزههاي عملي برميگردد كه تصميم و اراده و نيت به عهده آنهاست اينها هم چهار قسماند يك وقت است انسان هم در انديشه خوشدرك است هم در عزم يك انسان با ارادهاي است اين ميشود عالم عادل با مراتبي كه براي علم و عدل هست يك وقت است در هر دو بخش ضعيف است يك كودن فاسقي است نه دركش قوي است نه تصميمگيرياش درست است نه مسائل را خوب ميفهمد نه حاضر است عمل بكند اين جاهل فاسق است يك وقت است نه خوب درك ميكند در بخش جزم علمي مشكل ندارد اما در موقع عمل و تصميم و عزم و اراده دستش ميلرزد اين ميشود عالم فاسق يك وقت است كه نه در آن طرف در بخش عزم و اراده و نيت قوي است در مسائل درك مشكل دارد اين ميشود يك مقدس كمدرك هر چه به او بگويند هرچه در اين جزوهها و اين كتاب دعاها نوشته باشد اين بيچاره حاضر است عمل بكند اما نميفهمد چه كار بكند اينها كاملاً از هم جدايند يعني مسئله علم هيچ ربطي به مسئله اخلاق ندارد چه اينكه خيليها را ميبينيم حجت خدا بر آنها تمام است مسائل را خوب ميفهمند اما عالماً عامداً راه جهنم را ميروند مسئله حوزه و دانشگاه حداكثر تلاشش اين است كه مشكل انديشه را حل بكند انگيزه را جاي ديگر بايد حل بكند علم ده درصد بيست درصد سي درصد حد اكثر پنجاه درصد بتواند اثر بكند اخلاق جاي ديگر است يعني آنكه اين بخش تحريك را رهبري بكند در انسان گرايش ايجاد بكند منش ايجاد بكند كشش ايجاد بكند انسان را اهل عزم بكند اهل نيت بكند اهل محبّت بكند آن ﴿قل لا أسئلكم عليه أجرا الا المودة في القربي﴾[40] است آن جاي ديگر است بخش ﴿يعلمهم الكتاب و الحكمة﴾[41] چيز ديگر است آن بخش ﴿و يزكيهم﴾ با ﴿لا اسئلكم عليه أجرا الا المودة في القربي﴾[42] هماهنگ است يك طهارت روح ميطلبد و دوستي اهل بيت دوستي كه با درس خواندن حاصل نميشود بنابراين فرمود اينها عالماً عامداً به طرف جهنم رفتند يقين داشتند از نظر علمي هيچ مشكلي نبود براي اينكه معجزه را ديدند سحر را هم ميدانستند آن روز اين رشته جزء پيشرفتهترين رشتههاي آن عصر بود اينها ميتوانستند تشخيص بدهند كه معجزه چيست سحر چيست فهميدند كار من معجزه است كار ديگران سحر است ﴿واستيقنتها انفسهم﴾[43] اينها مستيقن بودند يقين داشتند از نظر علمي هيچ مشكل نداشتند كه حق با من است اما عالماً عامداً انكار كردند چرا؟ ظلماً ﴿و جحدوا بها و اسْتيقنتها انفسهم ظلما و علواً﴾[44] اينها همانهايي هستند كه ﴿لا يريدون علوا في الارض﴾[45] پس خطر يا تعدي به حقوق ديگران است يا اعتلا طلبي اين دوتا را هم كه تحليل ميكنيد آن اعتلا طلبي اصل است چون ميخواهد نسبت به ديگري برتر باشد جاه طلب است كه ﴿اتخذ الهه هواه﴾[46] اين باعث ظلم به ديگران هم ميشود لذا در اين بخش از سوره مباركه يونس كه محل بحث است فرمود اين طور نيست كه ما آياتمان مبهم و تيره و تاريك باشد بيّن بود آنها هم برايشان روشن شده است كه اين بين است ما با بينات فرستاديم ﴿فلما جاءهم الحق من عندنا قالوا ان هذا لسحر مبين﴾ در اين دنيا هم همه چيز همه چيز خواهد شد يعني هيچ ادعايي نيست كه چهار نفر به دنبال آن راه نيفتند ذات اقدس الاه اين نشئه را طرزي خلق كرد كه هر كه ادعا كرد يك عدّه هم دنبالش جمع ميشوند فرمود اول از خودم شروع بكنم بعد از اولواالعزم شروع بكنم بعد از جانشينان آنها شروع بكنم بعد هم از افراد ديگر فرمود از ذات اقدس الاه نه تنها بالاتر از او كسي نيست مثل او هم احدي نيست ﴿ليس كمثله شيء﴾[47] ديگر درباره ذات اقدس الاه كه ترديد نيست اين خدا خود گاو هم كه معروف است به كودني ميگويند فلاني گاو است يك مثل معروفي است در بين عرب كه «ابلد من الثور» در بلادت و كودني ميگويند گاو مثل است خب خود گاو چقدر ميفهمد تا گوساله بفهمد گوساله چقدر ميفهمد تا سراميك دستي گوساله بفهمد پس از اين پستتر ديگر فرضي ندارد اين بني اسرائيل به وسيله دسيسه سامري نه گاو را و نه گوساله را سراميك دستي دست ساز گوساله را ﴿فَاخرج لهم عجلا جسدا له خوار﴾[48] نه عجلاً له خوار گوساله كه نبود اين با دسيسه اين را صدا آورد بعد گفت ﴿هذا إلٰهكم و الٰه موسي﴾[49] اين خداي شماست خب عده زيادي هم قبول كردند ذات اقدس الاه به انبيا مخصوصاً حضرت ختمي مرتبت فرمود اين دنيا همه چيز ميشود هر كه ادعا بكند يك عده هم دنبالش راه ميافتند ولي مواظب باشيد ما بنايمان بر اين نيست كه آثار قيامت را در دنيا ظاهر بكنيم ما بنايمان بر اين است كه ﴿ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة﴾ نه اقبال مردم دليل محق بودن پيشوايان است نه ادبار مردم دليل بر بطلان اينهاست فرمود دنيا اينطور است و من هم براي خودم حساب جدايي باز نكردم كه جلوي مردم را بگيرم البته اگر اينها بخواهند بساط دين را به هم بزنند از مرز امتحان بگذرند ما مهلت نميدهيم ﴿كتب الله لأغْلبن انا و رسلي﴾[50] اما آنجايي كه منطقه آزمون امتحان و است ما دست اينها را باز ميگذاريم خب دست اينها را باز گذاشتيم ديديم البته ديگر به موساي كليم گفتيم از اين به بعد ديگر به سامري مهلت نده اين هم با همان سطوت الاهي گفت كه ﴿لنحرّقنه﴾[51] ميسوزانم ﴿ثم لننسفنه في اليمّ نسفاً﴾[52] خاكسترش را به دريا ميريزم بساطش را جمع كرد گفت ما تا آخر مهلت نميدهيم وقتي كه روشن شد از آن به بعد ديگر ما بساطش را جمع ميكنيم فرعون هم همينطور بود حالا اينها را فرمود ما همه اينها را ريختيم در دريا ولي تا مرز امتحان دست اينها را باز گذاشتيم ديديم از مرز امتحان دارد ميگذرد ﴿فاخذناهم و جنوده في اليم﴾[53] همه اينها را ريختيم در دريا بعد هم به دريا گفتيم آرام باش اينجا هم فرمود ﴿و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم﴾[54] وجود مبارك موساي كليم فرمود ﴿اتقولون للحق لما جاءكم اسحر هذا﴾ آخر سحر كه به مقصد نميرسد سحر تمويه است تمويه از ماه است ماه هم اصلش ماء است چون جمعش مياه است اين كارهاي آبمالي و آبكي را ميگويند تمويه در منطق اين بخش تمويه در مغالطات را لابد مستحضريد اين كارهاي آبكي بي برهان بي دليل اينها را ميگويند تمويه مثل تدليس تلبيس فرمود اين تمويه است اين كارهاي آبكي است معجزه يك واقعيتي است شما آخر ديديد بساط همه سحرهاي شما را جمع كرد اين چه ساحري است كه تمام سحرها را باطل ميكند ساحر هرگز به مقصد نميرسد سحر هرگز دوام ندارد ﴿و لا يفلح الساحرون﴾ آنچه من آوردم معجزه است.
«والحمد لله رب العالمين»